تاریخ ایران.سلسله بررسی ها و تحقیقات
مجموعه دوم.
قسمت دوم
اسماعیل وفا یغمائی
اشاره
به چند نكته درباره زبان و فرهنگ
در ميان كشورهايي
كه ازآغاز كشور گشايي ها تا دوران امويان ــ دوراني كه امپراطوري اسلامي به نهايت
گسترش خود رسيد ــ ايران تنها كشوري است كه اسلام را پذيرفت ولي فرهنگ و زبان خود را
را حفظ كرد . اندكي بيشتر در اين باره توضيح ميدهم .
ايرانيان سه قرن
پس از سقوط دولت ساساني ،زبان پهلوي و سرياني را عليرغم سركوب خشن فرهنگي و ملي
حفظ كردند و به تاليفات خود با اين زبانها ، و ساير زبانها و لهجه هاي ايراني از قبيل كردي ، طبري ، كازروني ، آذري ، خوزي ،و...
ادامه دادند و پس از سه قرن ،در اوايل قرن چهارم است ، (اوايل قرن دهم ميلادي ) كه
بدون آنكه تن به پذيرش زبان ديگري بدهند
،با تلاشي شگرف زبان پارسي دري را به عنوان زبان خود
تثبيت كردند .
شايدعده اي با
ديدن تعداد فراواني از لغات عربي در زبان امروزي پارسي ، بينديشند كه زبان
پارسي دري زباني است كه از زبان فاتحان زا ده شده است ، يا در بسياري از
زوايا چه در گستره لغات و چه در ساختمان تحت تاثير زبان عربي است ، وشگفتا كه عده
اي با همين زاويه نادرست به خصومتي مضحك با زبان عربي كشيده ميشوند ،اما واقعيت
اين نيست .
شناسنامه
زبان پارسي دري
زبان پارسي دري از
زبانها و لهجه هايي است ، كه در تقسيم بندي زبانها و لهجه هاي ايراني ، به
بخش زبانها و لهجه هاي ايراني جديد تعلق دارد . تاريخ رؤيت اين زبا ن
راميتوان از شيوع خط عربي دنبال كرد . چون خط عربي براي نشان دادن بسياري حركات و
اصوات در اين زبان نارساست در تحرير وتلفظ كلمات و اصوات
تغيراتي ايجاد كرد و نيز با شيوع اسلام در ايران تعداد زيادي از لغات عربي
وارد اين زبان شد و تابع ساختار مستقل زبان پارسي دري شد . در زبان پارسي
دري و حتي زبان پارسي امروزه لغات وارد شده در خدمت ساختار زبان پارسي قرار
دارند و هرگز نتوانسته اند عليرغم كثرت آنرا در خدمت قواعد زباني كه به آن تعلق
دارند قرار دهند . از حدود قرنهاي چهارم و پنجم به بعد ، بسياري از كلمات تركي به
وسيله قبايل زرد پوست آسياي مركزي و بعدها مغولها و تاتارها وارد اين زبان شد و
اندك اندك به اين زبان هيئت جديدي داد . در اين ميان آن دسته از لهجه هاي ايراني
كه مكتوب نبودند يا در نقاطي كمتر در معرض آميزش با لغات بيگانه قرار داشتند سالم
تر باقي ماندند .
زبان پارسي دري
زبان فاخر وقدرتمند پايتخت ساسانيان
زبان پارسي دري ،
يا زبان دري از زبانهايي است كه به روايت ابن مقفع و بعد از او حمزه ابن حسن
اصفهاني و بسياري از محققان در شمار زبانهاي پيش از
اسلام بوده است و به خصوص زباني بوده كه در پايتخت ساسانيان به اين زبان صحبت
ميكرده اند . اين زبان كه از اصل
زبانهاي پارسي ميانه ( زبان پهلوي ساساني ) روييده است تحت تاثير لهجه هاي پارتي دوران اشكاني
و پارسي دوران ساساني و تاثيرات آنها در يكديگرو در ساير زبانها و لهجه هاي محلي
متداول شد . در اين زبان ما شاهد تاثيرات لهجه و زبان خراسان قديم و شرق ايران
ونيز تاثيرات پارسي جنوبي هستيم . اين زبان در اواخر دوران ساساني شايع شد و در دو
سه قرن نخستين عهد اسلامي خود را حفظ كرد سرانجام پس از رستاخيز مجدد ايران در دربارها
و نواحي شرق ايران در شعر و نثر به كار گرفته شد و چون ظهور مجدد آن در شرق ايران
صورت گرفت تحت تا ثير لغات و دستور زبان ، زبانها و لهجه هاي اين مناطق در آمد .
لفظ دري براي اين زبان به اين علت به كار رفته كه «در »به معناي «درگاه »است يعني
اين زبان زباني بوده كه به عنوان زبان فاخروقدرتمند و رسمي در درگاه
شاهان از آن استفاده ميشده است . زباني است كه نامه هاي پادشاهان ، فرمانها ،
پيامها و دستورات او به اين زبان نوشته ميشده است . اين يك واقعيت اثبات شده
تاريخي و ادبي ست كه مورخان و محققان قديم و اخير بر آن گواهي داده اند
. اين زبان روييده ازتنه تناور كهن ترين زبانهاي ايراني است كه در ظهور مجدد
ادبي خود ، در نخستين موج قابل رويت ،شعر شگفت رودكي را بردامن
خود ، آن هم پس از سه قرن و اندي سكوت ميپروراند و نخستين بار نيز در دربار
اميراني قدر ميابد كه نخستين پر چمداران استقلال مجدد ايران اند .به
شعر رودكي اشاره كردم جا دارد به دليل موقعيت تاريخي و خاص شعر رودكي بيشتر در
باره او را نهان در شعر او بدانيم
در مورد
شعر پارسي و شعر رودكي
شعر رودكي و زندگي
او براي كسي كه سفر در دنياي ادبيات و تاريخ ايران و درنگ و كنجكاوي، در گوشه و
كنار آن را دوست دارد آميخته با ابهامي غليظ و پر مه
است.
شعر رودكي و هم
عصران او در آغاز يك دوران جديد از تاريخ و ادب ايران
و با زباني كه تا آن هنگام گويا وجود نداشته
، يكمرتبه
، و با كمال قدرت و زيبايي سروده شده ، آنقدر زيبا و
روان كه پس از هزار سال وقتي مرضيه
و بنان آن را
ــ بوي جوي موليان
ــ را ميخوانند طراوت آن احساس ميشود . شعر رودكي
و دوران او وزبان او هميشه مرا گيج ميكرد . گاهي در تناقض منطقي وتاريخي وجود اين
نوع شعر ، آن هم بدون پيشينه ،بياد چشمه اي خروشان و زلال ميافتادم كه بدون دليل و
بدون آنكه سرچشمه وامتداد آن قابل رؤيت باشد خود را آشكار كرده است . سرانجام وقتي در قلمرو تاريخ ، و نه فقط قلمرو ادبيات
،سر در پي آن گذاشتم پرده از ابهام خود برداشت . ميدانستم :
ــ قبل از رودكي
ايرانيان از زمان زرتشت ، كه شاعري بزرگ نيز بود ، و « گات » هاي او ، يعني «
سرود» هاي او دركتاب «گاتها» بر اين حقيقت گواه است، شعر ميسروده اند و شعر هاي
خود را به زبانهاي خاص دوران خودشان ، لهجه هاي ايراني كهن ( پارسي باستان ،
اوستايي ، مادي ، سكايي و ...)
،لهجه هاي ايراني ميانه ( زبان پهلوي يا پهلواني ، زبان پرثوي يا پارتي ، پهلوي
ساساني ، سغدي ، خوارزمي ،سكايي ختني و...) ، و سر انجام لهجه هاي ايراني جديد ،
ميسروده اند. و ناگاهان در همين نقطه ابر تاريكي از ابهام فرا ميرسيد ، زيرا
زبانهاي مربوط به عهد ساساني بناگاه در كشاكش هاي تاريخي روي نهان ميكرد و انبوه
آثار و نوشته ها به زبان عربي خود را نشان ميداد، و در كشاكش دو سه قرن انگار
صاعقه اي جادويي تمام زبان و فرهنگ مدون و مكتوب ايراني را سوزانده و معلوم نيست
يك ملت با 14 قرن سابقه در قلمرو فرهنگ و تمدن چه ميكرده است .
در همين كشاكش و
بهت است كه در بيان و تشريح سطحي قضايا، وقتي
شنيده ميشود كه تا زمان بهرام گور ساساني ،
بجز آن مصرع چند هجايي ومضحك « منم شير شلنبه» منسوب به بهرام گور و چيزهايي از
اين قبيل نه شعري و نه شاعري و نه اساسا زباني وجود دارد، قضيه هم مضحك تر
و هم پيچيده تر ميشود و در انتهاي اين برهوت بدون شعر و ادب ،وقتي سه قرن بعد در
سالهاي 329 هجري (940 ميلادي) طنين پاكيزه و خروشان و پرطراوت و از نظر زبان و
فنون شعري ،بسيار قدرتمند رودكي در دربار سامانيان بلند ميشود ، برهوت بهت آور محو
ميشود و ميفهميم:
ــ در سه قرن و
اندي سپري شده ، قرنهايي كه تيغ
دلاوران شورشي و استقلال طلب ايراني هرگز در نيام آرام نگرفته بود ،در عرصه فرهنگ
و ادب نبردي بسيار شور انگيز با نيروي شاعران و اديبان و انديشمندان ايراني ،
عليرغم سركوب خشن و وحشيانه فرهنگي ، سامان و سازمان داده شده و به پيش رفته است آن
چنان كه در نخستين بروز خود رودكي را با آن ديوان شگفت كه شماره ابيات آنرا تا يك
ميليون و سيصد هزار بيت نوشته اند ارائه ميكند .
شعر رودكي استاد
شاعران دوران خويش ،با آن زبان قوي و قواعد ادبي و اوزان و موسيقي هرگز
نميتواند به و جود بيايد مگر اينكه فرهنگ و ادب ايران علي رغم سركوب يكدم از تكاپو
و زايش باز نمانده باشد . وجود شعر رودكي و شاعران هم دوره او پس از سكوتي سيصد
ساله دليل وجود اين تكاپو و حيات ، ونبودن يا اندك بودن آثاري كه شعر رودكي
ادامه طبيعي و قله آنها در قرن دهم ميلادي است دليل محكمي براي وجود سركوب
بيرحمانه فرهنگي و نفي هويت ملي است كه البته فاتحان در آن موفق نشدند . به دليل
آنچه كه به آن اشاره اي گذرا كردم شعر رودكي ، اگر چه عاشقانه و فلسفي يا در
مدح و ستايش است در دل من همان شوري را بر ميانگيزد ، كه شعرهاي پر ضرب و پر
طنين و لبريز از فريادهاي پهلوانان شاهنامه ، يا غزلهاي كوبنده فرخي يزدي و
ترانه هاي عارف بر مي انگيزد ، شعر رودكي يك ظهور مجدد در هويت است ونشان ميدهد شمشير
رزمندگان استقلال طلب آنقدر مهابت داشته كه شعر عاشقانه رودكي در پناه آن توانسته
نقاب از چهره بردارد و سكوت را بشكند .اشاره اي به زبان ، زمينه بحث را بيشتر روشن
كرد، حال به رشته اصلي و جايي كه ايرانيان با سر باز زدن از پذيرش دين رسمي و عبور
از مراحل مختلف مقاومت به پذيرش دين و آييني تحت تعقيب حاكمان روي آوردند
باز ميگرديم
ديني كه آنرا نپذيرفتند و ديني كه آن را
پذيرفتند
به نحو غريبي و با عوامانگي آزار دهنده اي اين
باور پراكنده شده است كه ايران به جان آمده از ستم شاهان ساساني
، هم از زاويه دولت ساساني ، وهم از زاويه ملت مانند بنايي كه فرو
بريزد ،يك شبه و در مدتي بسيار كوتاه به طور خود خواسته زانو در آمد .يك
دوران به خير و خوشي تمام شد و دوران بعدي با سلام و صلوات آغاز شد .اعتقادات
مذهبي مردم ،تضاد با رژيم شاه ، تبليغات آخوندي ، عدم توجه به منابع تاريخي و فقر
عمومي در اين زمينه ، و نيز نگاه و نيت خير عموم به دين و مذهب خودشان كه هم آن را
دوست دارند ، هم به آن عادت كرده اند ، هم مسايل دنيايشان را ،از اذان دم
تولد گرفته تا خطبه عقد وتا تلقين ميت ، و هم مسايل آخرتشان را از
آمرزش و شفاعت و ترس از گرز نكير و منكر و عذاب دوزخ و نعمت بهشت با آن حل ميكنند
، اين ظن نادرست را تقويت كرده و هنوز هم ميكند ، و باعث ميشود به يك مساله
تاريخي در كادر معلومات آخوندها و خاله خانباجي هايي كه در محافل خصوصي روضه
ميخوانند و بخت دخترهاي دم بخت را باز ميكنند و فال نخود ميگيرندنگريسته شود
. اما واقعيت اين نيست .
واقعيت اين است كه از زاويه دولت ساساني
،ايران يكباره سقوط نكرد. سقوط دولت ساساني عليرغم پوسيدگي آن ، از اولين جنگ «
جنگ زنجير » در سال
دوازده هجري (634 ميلادي) در امتداد جنگهاي
قادسيه درسال14 هجري ، تصرف مدائن در سال 16 هجري ، جنگ جلولا در سال
16 هجري ، جنگ نهاوند در سال 21 هجري، و شمار زيادي جنگ ها و درگيريهاي ريزودرشت
حدود ده سال به طول انجاميد . از سال 21 تا 31 هجري يزدگردسوم آواره كوه و دشت بود
و هنگاميكه در مرو با خيانت « ماهوي »مرزبان
مرو و به دست آسياباني كشته شد پايتخت قدرت جديد در عهد خلافت عثمان نفس راحتي كشيد
. در سال 31 هجري و باقتل يزدگرد كار شاهنشاهي ساساني كه با سقوط مدائن در سرازيري
مرگي پرشتاب قرار گرفته بود براي هميشه به آخر رسيد و شمع اميد سلطنت جويان آن روزگارخاموش شد .
بعد از قتل يزدگرد سوم ، پسر او فيروز سوم
خود را شاه خواند و مدتي با نيروهائي كه گرد آورده بود مشغول جنگ و گريز بود ولي
كاري از پيش نبرد. او براي اعاده سلطنت ساساني
به تخارستان رفت واز خاقان چين كمك خواست
،
خاقان چين ابتدا به او روي خوش نشان داد و در سال 662 او را شاه ايران ولي در
تبعيد خواندو بعد كه احساس كرد امكان بازگشت سلطنت ساساني وجود ندارد طبق روال
جاودانه سياست معمول در عالم كه مشروعيت
با قدرت
وسودمحاسبه ميشود ، او را رها كرد . بعدها فيروز در زمره محافظان خاقان چين در آمد او در سال 677 ميلادي در محلي
موسوم به «چانگ چان » آتشكده اي ساخت و در همين سال نيز درگذشت .
آخرين نشانه هاي باز ماندگان يزدگرد را تا
حدود سالهاي 114 هجري ( 732 ميلادي) ، حدود 83 سال بعد از مرگ يزدگرد در برخي
اسناد و كتابهاي تاريخ چين ميتوان باز يافت. اينان به عنوان پناهنده تا اين سالها
در نزد امپراطوران چين زندگي ميكردند و بعد ديگر اثري از آنها نيست .در ديگر
سرزمين ها و در درون برخي اسناد كهن رد پاهايي از آخرين باز ماندگان ساساني و
سرنوشت غم انگيزآنها ميتوان به دست آورد، سرنوشت ديگر بازماندگان نيز در اين حال و
هوا به پايان ميرسد .از زمره اينهاسرنوشت غم انگيز «شاه آفريد» يا «شاهفرند » دختر
فيروز است .اين شاهزاده ساساني در خراسان به دست قتيبه ابن مسلم اسير شد و به حجاج
ابن يوسف جلاد خونريز و مقتدر دوران اموي هديه گرديد. حجاج مدتي او را به
عنوان كنيزدر حرم خود نگهداشت و پس از مدتي او را به عنوان هديه به حرم وليد ابن
عبدالملك يازدهمين خليفه اموي فرستاد. شاه آفريد در حرم وليد داراي دو پسر بنامهاي
يزيد و ابراهيم گرديد كه هردو در پايان دوران اموي به عنوان خلفاي دوازدهم و
سيزدهم اموي در سال 126هجري مجموعا هشت ماه حكومت كردند .
تا اينجا كار دولت ساساني تمام شده است .
كار دولت ساساني با ميدانهايي از اجساد سربازاني كه از پاي در آمدند و قتل يزدگرد
، به دلايل مشخص تاريخي و اجتماعي
،
و نه هيچ دليل آسماني و غيبي ، به آخر رسيد . نگاهي به دوران پاياني ساساني و جامعه اي دستخوش تضادهاي خونين درون
حاكميت و مشكلات و نابساماني هاي اجتماعي نشان ميدهد كه چرا دولت ساساني مثل سيبي
پوسيده سقوط كرد. برخي از علل سقوط عبارتند از:
ترورها و كشتارها و شورش هاي درون دستگاه
حاكمه، از هم گسستن فئوداليسم متمركز
پس ازقتل خسرو پرويز به دست پسرش شيرويه، مرگ شيرويه به دليل جنون ناشي از
قتل پدر و برادرانش و بر تخت نشستن
دوازده پادشاه طي مدت چهار سال ( ازسال 629 تا 632 ميلادي ) يعني هر
سه چهار ماه يك نفر (اردشير سوم ، شهر براز ، خسرو سوم ،پوراندخت ، گشتاسيده ، آزرميدخت ،
هرمز پنجم و ....) ،شورش برخي از شاهزادگان در اطراف و اكناف مملكت از جمله شورش
در خراسان ، تجمل پرستي شاه و اشراف و معاف بودن آنها از ماليات و كارهاي
توليدي،تحميل و بيداد مغان عليه اقليت هاي مذهبي ، ناراضي بودن سربازان از وضع
زندگي و معيشت خود ، انحصار كليه مقامات مهم كشوري و لشكري به هفت خانواده از
اشراف ، محروميت تعداد كثيري از مردم از حق مالكيت ،فقر و گرسنگي شديد مردم از يك
طرف و استثمار وحشيانه مردم توسط مالكان و اشراف از طرف ديگر، به جان آ مدن مردم در زير بار
ماليات، از پاي در آمدن مردم زير فشار جنگ هاي24 ساله خسرو پرويز با روم (
سالهاي603 تا627 ميلادي) و كشته شدن شمار زيادي از جوانان و نيروي كار مملكت در اين جنگها ، وقوع
بلاياي طبيعي و... هيچ رمقي براي دولت ساساني باقي نگذاشته بود و براي سقوط اين
دولت هيچ احتياجي به معجزه آسماني و امداد هاي غيبي نبود . در بغل گوش اين امپراطوري از
پا در آمده و فاسد نيرويي تازه نفس چشم به فعل و انفعالات درون ايران دوخته بود . ايران
بزرگ با تمام امكانات مادي اش با تمام گنج هاي پادشاهانش و با تمام جغرافيايش و نيروي عظيم انساني
اش طعمه اي بود كه در حال از پاي در آمد ن بود. فقط بايد اندكي صبر كرد تا اين غول بيمار كاملا به زانو
در آيد . و سرانجام با بر تخت نشستن يزدگرد سوم شاهزاده نوجوان و بي تجربه ، نوه
خسرو پرويز در سال 632 اين موقعيت فرا ميرسد .يزد گرد سوم در هنگام بر تخت نشستن
به قولي 15 سال دارد و به قولي حداكثر 23 ساله است . همزمان با بر تخت نشستن
يزدگرد سوم پس از نصب و عزل 11 پادشاه ظرف مدت 4 سال ، پيغمبر اسلام در ميگذرد و
تضادهاي دروني در عربستان رو به اوج ميگذارد . ريشه هاي در گيري بين اشراف و نيرويي راكه طرفدار
عدالت و مساوات بود در همين دوران حساس بايد باز جست . با سپري شدن دوران كوتا ه خلافت ابوبكر
آتش تضادها بيشتر شعله ور
ور ميشود .جهانگشايي با پيام صدور انقلاب و جنگ مقدس در راه خدابه خصوص فتح ايران ميتواند
از جهات مختلف مفيد باشد و بر تضادهاي در حال شعله ور شدن سرپوش بگذارد،بنابر اين
سيلابهاي لشكريان به سوي ايران سرازير ميشوند و
امپراطوري ساساني سقوط ميكند .
اذهان افسانه پرداز عادت كرده اند كه سقوط
دولت ساساني را گاه به نيروهاي غيبي و ظهور معجزات آسماني ربط بدهند . بايد نه از
دور دست و با نظاره اشباح جنگجويان ، بلكه از نزديك و بر اساس متون و اسناد تاريخي
كه منجمله توسط تاريخ نويسان خود فاتحان نوشته شده
كار كردها و اعمال آنها را نگريست تا پرده ها به كنار رود و در نظاره
كاروانهاي زنان و كودكان اسير و كشتارها و ويراني ها و ستم خونين مشخص شود هيچ
معجزه اي در كار نبوده است و معجزه به دليل ضعف و فساد دولت ساساني و عواملي كاملا
قابل درك رخ داده است اثبا ت آنهم ساده است
.اين معجزه كه ايران را در خود فرو كشيددرپواتيه فرانسه ودرقسطنطنيه به دليل برندگي
شمشيرهاي مدافعانشان از اعجاز عاجز ماند و راه اروپاي شرقي و غربي بر روي فاتحان
بسته ماند . در سال 732 بخشي قدرتمند از ادامه همان نيرويي كه ايران را فتح كرد در
پواتيه فرانسه در مقابل جنگجويي شارل مارتل ( 741ــ688 ميلادي) و سپاهيان تحت فرماندهي
اش كه بر خلاف ارتش ساساني انگيزه كافي براي جنگيدن داشتند شكست خورد و باز گشت.
اين بار معجزه آسماني به گفته پاپ وقت به نفع شارل مارتل وارد كار شد و شارل مارتل
از سوي پاپ به لقب« فدايي عيسي »وسردار مقدس مفتخر شد .بدون ترديد اگر وضع مدافعان
پواتيه و قسطنطنيه شبيه به وضع سربازان ارتش ساساني بود اين معجزات در اروپاي شرقي و
غربي نيز تكرار ميشد .
ازاين نمونه ها باز هم در تاريخ هست .بنا بر اسناد تورات ،در
گذشته وحدود 1300 سال قبل از وقايع پايان دوران ساساني ارمياي دوم يكي از هوشياران
قوم بني اسراييل با توجه به فعل و انفعالات جامعه ايران
در آغاز روي كار آمدن كورش ، سقوط دولت بابل را پيش بيني كرده و آن را
به مثابه معجزه اي آسماني بشارت داده بود و اين معجزه رخ داد و باعث رهايي قوم بني
اسراييل از اسارت و بردگي شد و كورش در زمره مقدسين مورد احترام يهوديان در آمد .
من فكر ميكنم پيش بيني سقوط دولت ساساني ساده تر از پيش بيني سقوط دولت بابل در عهد ارميا
بود با اين تفاوت كه اين بار پس از سقوط دولتي جابر
خبري از به راه افتادن كاروان بردگان آزاد شده نبود بلكه كاروانهايي
از مردم آزاد روانه بازارهاي برده فروشي شدند .
پس از سقوط دولت ساسانيان
دولت ساساني تقريبا ده سال در مقابل مهاجمان
دوام آورد ، ولي سقوط دولت ها به معني سقوط ملت ها نيست . مقاومت مردم بنا بر شواهد تاريخي
اندك زماني پس از شكست دولت ساساني آغاز شد. ايران پس از ساساني بزودي دانست سقوط دولت
ستمگر ايراني تبار ساساني به معناي رهايي او نبوده است.(شايد بتوان گفت اين تجربه
در سقوط رژيم شاه و شكل گيري حكومت خميني به نحو تلخي ، و از زوايايي تكرار شد .
سركوب نهضت جنگل، پسيان، مصدق، كشتار مجاهدان و فداييان ، اشرافيت ، غارت و چپاول
رژيم شاه رامنفور كرده بود و در همين راستا ميتوان هجوم حكومت خميني را فاجعه اي
هولناك وخاكستر كننده آرزوها و آرمانهايي دانست كه مردم ايران به خاطر آن قيام
كرده بودند . به اين مقوله از زاويه برخي مشابهت هاي تاريخي و خوني بايد در فرصتي
پرداخته شود .)اسناد تاريخي گواهي ميكنند كه در آغاز كار شمار قابل توجهي از
ايرانيان در نفرت از ظلم دولت ساساني به نيروهاي مقابل پيوستند. از جمله نوشته اند
پس ازجنگ قادسيه چهار هزار نفر از اهالي ديلم
اسلام پذيرفته و در جنگ جلولا
بر عليه ارتش ساساني شمشير زدند .
شعارهاي بشر دوستانه و مساوات طلبانه اي
چون « انما المومنون اخوه » ،« ان الله يامركم بالعدل و والاحسان » ، ان اكرمكم
عندالله اتقيكم » وبسياري شعارهاي ديگراز مدتها قبل از فتح ايران در ميان مردم پخش
شده بود و كشش هاي زيادي ايجاد كرده بود . در اواخر دوران ساساني شمار زيادي از
مردم ازدين رسمي رويگردان شده و به مسيحيت و بودايي گري روي آورده بودند ، به همين
علت قبل از فتح ايران شعارهاي آغاز و رفتار هاي مسلمانان تاثير نيرومندي بر آنان
ميگذاشت .مردمي كه هنوز خاطره شعارهاي مساوات طلبان مزدك و انحلال حرمسراهاي اشراف
و مصادره انبارهاي مواد غذايي وكاخها را فراموش نكرده و در پي آن كابوس تلخ كشتن
مزدك ، زنده به گور كردن دوازده ه هزار مزدكي و كشتار دامنه دار و وحشيانه300 هزار
مزدكي را به فرماندهي وليعهد وقت و به فتواي بزرگترين مغان و موبدان وقت از جمله «
داد هرمز » ، « آذر بغ فروغ » ، « آذر مهر » ، «بخت آفريد » ، آذر بد
» ،«
گلنازس موبد موبدان » و« گلوزانس اسقف مسيحي » ، « بازانس اسقف و طبيب
مسيحي شاه » و با همكاري امراي لشكري و كشوري و اشراف ازياد نبرده بودند ، طبيعي
بود كه در شعارهاي مسلمانان در آن سالها راه نجاتي بجويند .
اين حكايت
ديري نپاييد . به زودي دانستند اينها رؤيايي بيش تيست و كمي بعد فهميدند تيغ
ستم نه فقط بر عليه ايرانيان بلكه بر عليه كساني كه از نژاد و تيره خود پيغمبر هم
هستند بر كشيده شده است. به همين علت اندكي پس از آخرين نبرد ، و تثبيت حاكميت
فاتحان كمتر اخباري ازمسلمان شدن مختارانه گروههاي ايراني را ميتوان
در منابع و اسناد قابل اتكا به دست آورد.
اندكي پس
از جنگ نهاوند از طرف بسياري شهرها و قلعه ها مقاومت آغاز شد . مقاومت ها در
آغاز كار و قبل ازآنكه نهضت هابا نا م ونشا ن وسامان و سازمان خودشان پا
بگيرندعام و بي نام و نشان بود . حاصل اين مقاومت ها كشتارهايي بود كه در امتداد
جنگها امتداد پيدا ميكرد و كاروانهاي زنا ن و كودكان اسيري كه به عنوان برده و كنيزان
و غلامان آينده روانه سر زمين هاي دور دست ميشدند . جنگ نهاوند آخرين جنگ دولت
ساساني و پس از آن سرآغاز مقاومت مردم ايران بود . اسناد تاريخي به روشني
نشان ميدهند كه ايران گام به گام و به سختي فتح شد . اصفهان ،آذر بايجان ، طبرستان
، خراسان ، كرمان ، مكران ، در مقابل فاتحان مقاومت كردند . فتح بعضي از نقاط مثل
كرمان ، سيستان ، و آذر بايجان چند بار تكرار شد و هر بار براي آرام كردن
مردم سركوبها و خونريزي هاي و حشيانه صورت گرفت . فتح ايران در اساس در
اواسط دوره اموي كامل شد ودر حقيقت مردم ايران طعم اسلام حكومتي فاتح را با
امويان و اسلام اموي چشيدند و نه با شعارهاي سالهاي قبل .در بسياري از نقاط ايران
مقاومت آنقدر شديد بود كه برخي از نواحي مازندران، ديلمان ، گيلان، دماوند ،و برخي
نقاط ماوراءالنهر تا دوران عباسيان شديدا مقاومت كردند . در حقيقت با بررسي تاريخ
اين دوران از سال 38 هجري در جنوب ايران و از سال 41 هجري درشرق ايران
نخستين زبانه هاي نهضت ها از درون امواج خون مردم شروع به زبانه كشيدن كردند . در
همين دوران است كه فجايع از خون مردم آسيا گرداندن و بر تخت اجساد نشستن رخ
ميدهد و تكرار ميشود . در همين دورانست كه دور از ايران آسياي خون پيروان
علي ابن ابي طالب و فرزندان او به چرخش ميايد . اين دوران ، دوراني بسيار
حساس در تاريخ ايران است ، اين دوران دوران تن ندادن به اسلام رسمي و در عين حال
در آميختگي درون جوش و اندك اندك مردم با تفكر آن گروه از مسلماناني است كه توسط
اسلام رسمي و حكومتي كشتار ميشوند . ايران اين دوران به دليل متلاشي شدن سيستم
حكومتي اش و نيزمتلاشي شدن سيستم مذهبي مغان در اطراف خود خلائي هولناك احساس
ميكند . بر خلاف دوران اسكندر مقدوني كه ايران توانست بر ريشه هاي گذشته خود به
طور سيستماتيك وقوي بايستد و سيماي واحد و يك دست گذشته خود رابه ست آورد اين بار
چنين امكاني را نداشت .
شايد اگرايران چون اسپانياي فتح شده كه
پشتوانه مسيحيت اروپا را با خود داشت، در جايي ديگر پشتوانه اي سالم و گسترده از
دين زرتشت را داشت
و آيين زرتشت به مثابه دين حكومتي و به
عنوان فرهنگ طبقه حاكم در ديواره نظام حكومتي ، دچار زوال و فساد نشده بودميتوانست
دوباره در فرصت هاي آينده به اصل خود باز گردد
،
ولي اين پشتوانه و امكان را نداشت. با سقوط امپراطوري ساساني پايگاه اصلي ايين زرتشت به تمامه سقوط كرد، ولي با
سقوط آندلس به دست مسلمانان يا بخشهايي از اروپا به دست مسلمانان عثماني پشت جبهه
باقي ماند . اين حقايق بيشتر ميتواند ما را به اين ادراك برساند كه پذيرش اسلام
جناح مغلوب و تحت كشتار توسط ايرانيان وسرانجا م به كار گرفته شدن اين تفكر به
مثابه ايدئولوژي و فرهنگ مبارزاتي در قيامها عليه حاكمان جبار ، نه صرفا يك انتخاب
فلسفي ومذهبي بلكه يك انتخاب ضروري و اجتناب ناپذير تاريخي بوده است و نه يك مقوله
آسماني و از پيش تعين شده ، اندكي كنكاش در اين زمينه موجب ميشود تاريكي هاي برخي
زمينه ها از بين برود و ما بتوانيم با پاره اي وجودهاي تاريخي و مذهبي رابطه اي در
دسترس عقل و نه صرفا عاطفي برقرار كنيم
پایان بخش دوم
ت
اریخ ایران.سلسله بررسی ها و تحقیقات مجموعه دوم. قسمت اول. اسماعیل وفا یغمائی
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر