جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۸۶

کرونولوژی سلسله صفویان

کرونولوژی سلسله صفوی
905 ـ 1134 هجري ، 1500 ـ 1722 ميلادي
تدوین اسماعیل وفا یغمایی

بخش قابل توجهي ازآن چه كه اندرونه ايدئولوژيك جمهوري اسلامي را تشكيل مي دهد و ميسازد راه به دوران صفوي مي برد. ايران پس از سقوط دولت ساساني تا قبل از دوران صفوي ـ بجز در بخشهائي از آن ـ ايراني سني مذهب بود و دولتهاي حاكم بر ايران دولتهائي سني مذهب بودند. با ظهور صفويه و به ضرب شمشير قزلباشان و جاري شدن سيلابهائي از خون، تشييع كه دين و آئين گروههائي از مردم معترض بود به مثابه آئين رسمي و دولتي بر مسند نشست و تشييع از آن هنگام تا كنون بجز در دوره هائي بسيار كوتاه دين و آئيين رسمي و مورد حمايت دولتها بوده است.به نظر من ره به مقصودي درست نخواهيم برد اگرنپذيريم كه اين تشييع نه فقط دولتهاي حاكم را ساخته بلكه تاثيراتي عميق بر دين و آئين و فرهنگ مردم ايران گذاشته است.كرونولوژي سلسله صفوي ما را بيشتر با اين حقيقت و گوشه هائي از تاريخ ايران كه شناخت آن ضروري است آشنا مي كند. اسماعيل وفا يغمائي
1 ـ شاه اسماعيل صفوي ، 905 -930 هجري
. او بنيادگذار رسمي سلسله صفوي در سن سيزده سالگي است . شاه اسماعيل فرزند سلطان حيدرابن سلطان جنيد ابن صدرالدين ابراهيم ابن خواجه علي ابن صدرالدين موسي ابن شيخ صفي الدين اردبيلي صوفي مشهور است .
ذكر اين سلسله نسب از اين جهت ضروريست كه دانسته شود شاه اسماعيل از دوران شيخ صفي الدين اردبيلي تا زماني كه تاج پادشاهي را در سيزده سالگي بر سر نهاد از ريشه اي معنوي و سياسي و اجتماعي كه از عمر آن دو قرن و نيم ميگذشت بر خوردار بود . در سلسله فرزندان و صوفيان باز مانده ازشيخ صفي الدين اردبيلي ،صدر الدين ابراهيم ، سلطان جنيد وسلطان حيدر سوداي سلطنت در سر داشتند و تبرزين و كشكول صوفيان پيرامون خود را به شمشير و سپر تبديل كرده و با خشونت و سرسختي سوداي خود را دنبال كردند و در همين سودا جنيد و حيدر كشته شدند .شيخ صفي الدين اردبيلي كه در سالهاي 560 تا735 هجري ،1252 -1334ميلادي زندگي ميكرد صوفي شافعي مذهب بسيار مقتدري بود كه دخترصوفي معروف و مقتدرشيخ تاج الدين ابراهيم ، معروف به زاهد گيلاني را به همسري گرفت و پس از مرگ شيخ زاهد جانشين او شد . داستان شيعه بودن شيخ صفي و سلسله نسب صفويان تا امام هفتم شيعيان افسانه ايست كه بعدها اختراع شد ودور مينمايد كه در شهر اردبيل كه اكثريت مردم ي آن در عهد شيخ صفي شافعي مذهب بودند به يك صوفي شيعه روي آورند و باعث بالا گرفتن كار او بشوند . اقتدارشيخ صفي آنچنان بود كه در هر ماه هزاران نفر به زيارت او ميامدند و فضاي اجتماعي و روحي مردم پس از تهاجم مغولان و اشاعه روحيه درويشي و صوفيگري ، هر چه بيشتر بر اقتدار شيخ صفي افزود . به نظر ميرسد حكايت تشييع صفويان در زمان شيخ جنيد ،جد شاه اسماعيل شروع شده است و جنيد شافعي مذهب به تشييع روي آورده است . دوران جنيد مصادف با مرگ شاهرخ فرزند امير تيمور وتجزيه ممالك تيموريان و جدال قره قويونلوها و آق قويونلوها با يكديگر بود و شيخ جنيد تلاش كرد از اين موقعيت استفاده كرده و با كمك مريدان خود قدرت را به دست گيرد . تبديل لقب شيخ به سلطان در دوران شيخ جنيد صفوي شروع شد و او خود را سلطان ناميد . او ارتشي ده هزار نفره از مريدان خود ترتيب داد و به نام غزا و جهاد با كفار، طي نه سال رياست خود بر صوفيان به لشكر كشيهاي متعدد پرداخت و سرانجام درجنگ كشته شد . در دوران جانشين و فرزند او شيخ حيدر، مسلح كردن صوفيان شدت بيشتري گرفت . كلاه دوازده ترك مخصوص قزلباشان از دوران او باب شد و اردبيل به مركز اسلحه سازي براي ارتش شيخ حيدر تبديل گرديد . سلطان حيدر روزگار خود را تا پايان در پي كسب قدرت سياسي ولشكر كشي به بهانه جهاد با كفار وخونريزيهاي فراوان گذرانيد . او در ميان صوفيان و قزلباشان مقامي شبه خدائي داشت . پيروان طريقت شيخ حيدر، آشكارا شيخ حيدر را خدا ميدانستند و فرزندش اسماعيل را «ابن الله» صدا ميزدند . شاه اسماعيل پس از ماجراها و كشاكشهاي فراوان با كمك صوفيان و طوايف تركِ شاملو ، استاجلو، ذوالقدر، تكلو ، افشارو قاجار ارتشي تشكيل داد و پس از شكست دادن شروانشاه و تركمانان آق قويونلو به تبريز وارد شد و بر تخت سلطنت نشست ، بنام خود سكه زد ومذهب شيعه را به عنوان مذهب رسمي اعلام كرد .
توجه به يك سر فصل بسيار مهم و تامل بر چند نكته
بر تخت نشستن شاه اسماعيل و بنياد گذاري سلسله صفوي از زواياي مختلف قابل تاكيد و سرآغاز يك دگرگوني سياسي و مذهبي بسيار قابل تامل در ايران است كه تاثير سياسي ، اجتماعي وفلسفي آن با قدرت فراوان در زمينه ها و زاويه هاي مختلف تا روزگار ما كشيده شده است . تا پيش ازدوران صفوي مذهب رسمي و عمومي و آميخته با دولت و حكومت ، مذهب تسنن بود . در ايران پيش از دوران صفوي ، بجز چند دولت ريز و درشت از قبيل ديلميان و علويان ـ در انتهاي هزاره اول ميلادي ـ و بعدهاسربداران وقره قويونلو وامثالهم ، اكثرحكومتها به تبع پادشاهان و اميران سني مذهب خود ،در قوام بخشيدن به تسنن و نحله هاي مختلف آن و اطاعت از دربار خلفاي عباسي ميكوشيدند . اما اشتباه است اگر فكر كنيم كه تسنن تنها مذهب شاهان و اميران و حكومتها بود . مردم ايران با هجومي كه از زمان خليفه دوم عمرابن خطاب آغاز شد و بعدها در زمان خلفاي ديگر و سلسله اموي و عباسي تكميل گرديد با سيماي اسلام نه در هيئت شيعي آن ، بلكه با شكل و محتوائي كه تسنن مبلغ و مناديگر آن بود آشنا شدند و قرنها اين اسلام وبا شاخه هاي مختلف آن به عنوان اسلام عمومي ، ارث معنوي و مذهبي پدران به فرزندان بود و حيات و ممات اكثريت مردم ايران را سامان و سازمان ميداد وبا فرهنگ عمومي مردم ايران آميخته بود. شيعه تا دوران صفويان ،در بخشهائي از ايران مانند كوفه ، بصره ، حله ، ري ، قم ، اردستان ، فراهان ،مازندران و گيلان ـ بجز بخشي از بزرگان شهر ـ بيهق ، سبزوار، ديلم ، طوالش و رودباررواج داشت و در مقايسه با جغرافياي ايران آن روزگار ،مذهب اقليتي از مردم ايران و آئين گروههاي معترض و شورشي در مقابله با حكومت و لاجرم آئيني عليه مذهب رسمي بود . بجز در نقاط ياد شده دين اكثريت مردم ايران حنفي و شافعي ـ دو شاخه اصلي از شاخه هاي چهارگانه تسنن ـ بود . نگاهي حتي گذرا به تاريخ سياسي و اجتماعي و فرهنگي ايران از آغاز دوران اسلامي تا دوران صفويه ونيزتوجه به مرام و مسلك ارثي انديشمندان و فرهنگسازان و شاعران و عارفان ارجمند ايران بخوبي مارا با اين حقيقت آشنا ميكند . تا دوران صفويه اكثريت انديشمندان ، شاعران ، فيلسوفان ، دانشمندان و.... ايران و در زمره اينان شماري از قله هاي فرهنگ و ادب و عرفان ، بزرگاني چون سنائي ،مولوي ، عطار، عين القضات همداني ، عراقي ، خواجه عبدالله انصاري ، سعدي ، جامي ، نظامي، سهروردي ، فارابي ، بايزيد بسطامي، ابوسعيد اابي الخير ، ابوالحسن خرقاني ، و... اگر چه در آثارشان در فضائي بسيار فراخ تر و پاكيزه تر ازدنياي تنگ و تارو لبريز دگم ها و كوته بيني هاي مذهب ارثي و پدريشان پرواز ميكنند ولي سني بودند. با آغاز سلسله صفويه و با بر تخت نشستن شاه اسماعيل شيعه نه به مثابه آئين مورد پذيرش شورشيان و ملهم از مبارزات فرزندان شورشي و پناهنده علويان به ايران ، بلكه به عنوان مذهبي كه آميزه اي سه گانه از: 1 ـ خشونت و بيرحمي تيغ خونريزو بيرحم قزلباشان و طوايف تركمان 2 ـ انديشه ها و روياهاي صوفيان قدرت طلب و بيرحمي چون شيخ جنيد و شيخ حيدر 3 ـ تفكر آخوندهاي مهاجرو وارداتي از عراق عرب ، بحرين،شام، نجف و كربلا بود به شكلي بسيار خشن و خونين بر ايران تحميل شد وتبديل به مذهب رسمي و سراسري گرديد وبه عنوان ايدئولوژي و فرهنگ توجيه كننده و حمايت كننده دولت و حكومت صفوي در ديواره نظام حكومتي بكار گرفته شد . شيعه در دوران صفوي باشيعه دوران ديلميان و زياريان وعلويان وسربداران ـ اگر چه آنان نيز با تحكيم حكومت خود از تشييع به عنوان عامل توجيه كننده حكومت و دولت سودهاي فراوان بردند وپرونده تاريخي هر يك به سهم خود با خونريزي و خشونت آميخته است ـ ونيز با دين و آئين مردمي كه در گريز از آئين توجيه كننده حكومتهاي خلفاي اموي و عباسي ، به آئين علويان مهاجر و پناهنده به ايران روي آورده بودند تفاوتهاي فراوان داشت . تشييع ديلميان ، زياريان ، علويان و سربداران ، تشييع دولتهائي بود كه در ابتداي كار در جدال با ستم ملي ، فرهنگي ، طبقاتي و... شكل گرفت وچون با قدرت در آميخت تبديل به ايدئولوژي حكومتي و دولتي گرديد و از آرمانهاي عدآلت خواهانه ساده و ابتدائي خود فاصله گرفت . گذشته از نكات ياد شده ، براي مردمي كه در گذشته به تشييع روي آورد ه بودند تشييع يك سقف مذهبي و فلسفي بود كه به دلايل مختلف آنرا در تضاد با گذشته خود نميديدند ، يا بهتر اين است كه گفته شود كمترآن را در تضاد با مليت و ايرانيت خود ميديدند . سيما و كار كردهاي علي ابن ابيطالب نخستين امام شيعيان، ماجراي كربلا و روياروئي حماسي نقش آفرينان عاشورا با حكومت فاسد اموي، سرگذشت خونين فرزندان علي و فاطمه ورنجها و ستمهائي كه بر علويان آوار شده بود اين تشييع را به طور عميق رنگ عاطفي داده و در قلبهاي ايرانياني كه خود را همدرد وهم سرنوشت با خاندان علي وفاطمه ميديدند جائي والا بخشيده بود . اما تشييعي كه با صفويان آغاز شد و دامنه آن تا روزگار ما كشيده شده تشييعي بود كه به ضرب شمشير ، و به معناي واقعي كلمه به مردم ايران حقنه شد. نكات ياد شده ، متاسفانه هنوز هم در روزگار ما ، براي كساني كه به طور ارثي مذهب و آئين خاصي را مانند پول رايج در مملكتشان پذيرفته، به آن عادت كرده وبا دستگاه معرفتي ويژه مذهب مورد علاقه شان ، با مقوله مذهب ، و از جمله تشييع برخورد ميكنند چندان جذابيتي ندارد . مذهب براي اينچنين كساني صرفا مقوله اي ملكوتي و آسماني ست و قانونمندي هاي آن هم ريشه در آسمان و به قول هانري كربن «تاريخي مقدس »و فرا تاريخي و نه در زمين و تاريخ زميني و سرنوشت آميخته با رنج و تكاپوئ انسان تاريخي و حقيقي دارد ، انساني كه عليرغم تمام ضعف ها و اشتباهاتش تاريخ زندگي خود را گام به گام و افتان و خيزان و با آزمونهاي مكرر آزمايش و خطا ،با تلاش و خون و اشك در نوشته واگر چه در بسياري از اوقات به قول جي. اچ. آبراهامز در«مباني و رشد جامعه شناسي » به ايمان نيرومند مذهبي خود در برابر اتفاقات هراس آور دوران عمرخود پناه برده و دست ياري و چشم اميدبه سوي آسمانها فراز كرده است پاسخي دريافت نكرده است . براي افرادي كه فارغ از چند و چون حيات ديگران و عرصه خونين و سرسخت تاريخ، تنها نياز دروني مذهبي شان را ـ آن هم در سطحي نازل و به طور عميق شخصي و ارضا كننده و آرامش دهنده ـ در درجه اول اهميت قرار ميدهند وكمتر به اين مقوله مي انديشند كه مذاهب اگر به روشني بخشيدن به حيات انسان خاكي كمك نكنند جز قفسي آهنين براي انسان و جز در خدمت شكارچيان هوشمند و بيرحمي كه در طول تاريخ با محمل مذهب زمام قدرت را در دست گرفته وبر حيات و زندگي مردم اسب مراد تاخته اند نيست ، اين نكات اهميتي ندارد . اين چنين افرادي با متمركز شدن بر روي منبعي مرموز و سرگيجه آور و غير قابل دسترس در اعماق جهان بي پايان ، وتلاش براي اعمال قوانين منتشر شده كهن سال و عتيق از اين منبع در قالب شريعتي غير قابل تغيير ،و نداي طراحي كردن و بر كشيدن انسان خاكي به قواره معيارهاي آسماني ،چشم خود را از پهنه تاريخ خونين اين سياره كوچك فرو بسته اند و به اين حقيقت روشن فلسفي و تاريخي توجهي ندارند كه در مقابل دكترين آنان ، واقعيتي ديگر يعني هر چه بيشتر انساني شدن سيماي خدا در طول تاريخ وجود دارد كه از دوران قدرت مهيب و خونين خداياني چون « بعل » و «مردوك» ـ خدايان قديمي خشن و خونخوار مردم فينيقيه و بابل و آشور ـ تا دوراني كه زرتشت ، مسيح و محمد پيام آور «اهورا مزدا» و «روح القدس» و« الله» شدند و تا دوراني كه اهل شريعت و اهل طريقت در تاريخ و فرهنگ ايران در مقابل هم صف كشيدند ـ و براي آسماني كردن انسان خاكي يا زميني كردن خداي آسماني به جدال پرداختند ـ قابل بررسي و بازبيني ست. به نظر نگارنده اين نوشته ، از درون دكترين نخست در روزگار ما ـ و نه درروزگاران دور دست گذشته كه مذهب در دوران كودكي انسانها مهمترين ملجا و محرك شهامت اخلاقي و تحريك كننده نيروي فعال انسان بود ـ از نظر شخصي قفسي براي آزارهاي مازوخيستي و كشتن انديشه آزاد و خصائص انساني و از نظر سياسي و اجتماعي قدرتي مهيب و متمركز ـ در شكل دولتهاي آميخته با مذهب ـ سر بر مي آورد كه در نهايت ، بازير پا نهادن پيام عمومي وسقف گسترده و فلسفي دين ومتمركز شدن برمباني خشك وغير قابل تغيير شريعت ، شريعت در دست آنان جز ساطوري براي سلاخي انسان خاكي نخواهد بود . از درون دكترين دوم ،به عنوان مثال در سر زمين ايران و در مكتب قابل تامل وحدت وجود ، با حفظ نقاط قوت دين ، خدا در انسانها باز يافته ميشود و نداي « انا الحق » منصور حلاج وانديشه بزرگاني چون حافظ و مولانا وعطاربه مقابله با سوداهاي خليفگان و فقيهاني بر ميخيزد كه تمامي قدرت خدا را براي خود ميخواهند و امواج مردم جز نقش كود را براي بارور كردن آمال آنان در كشتزار تاريخ ندارند . با اين همه ، مسئوليت نسبت به حيات و زندگي اجتماعي و سياسي و فرهنگي مردم و آيندگان ايجاب ميكند كه در بررسي هر مذهب و آئيني ، ‌ـ بخصوص پس از دوران حكومت خونين و مرگبارخميني ـ پيشينه حقيقي تاريخي اين جويبار يا رودخانه را در بستر تاريخي آن ، و در رابطه با سرنوشت و حيات مردم ايران دنبال كنيم و سرگذشت آن را باز بخوانيم و تجربه بيندوزيم . اشاره اي به چند كتاب و برداشت تاكيد مؤكد بر اين نكته كه بايد سرگذشت مذاهب را در رابطه با كار كرد سياسي و اجتماعي آنها و در ارتباط با زندگي مردم در نظر گرفت ضروري ست ، بدون توجه به اين نكته در دامي گرفتار خواهيم شد كه شمار قابل توجهي ازشرق شناسان و تاريخ نگاران و اهل تحقيق در آن گرفتار شده و با معرفي و تحليل آثار بسياري از فقيهان ، عالمان و فيلسوفان مذهبي به تجليل از آنان پرداخته و آنان را از زمره بانيان تحول وتكامل در تفكرمذهبي ايرانيان شمرده اند . نگاه هانري كوربن نمونه ها بسيار است ولي به عنوان مثال اگر بخواهيم بر شماري از اين نمونه ها درنگ كنيم بايد از« تاريخ فلسفه اسلامي» تاليف محقق نامدار هانري كوربن مدير تحقيقات در مدرسه مطالعات عالي سوربن ياد كرد .اين اثر ارزشمند از زواياي مختلف قابل توجه است ولي وقتي در آن ميخوانيم كه دوران صفوي و عهد جولان ملايان دوران « رنسانس صفوي » و « تجدد » خوانده شده ، و در اين اثر ، شخصيت هائي چون خواجه نصيرالدين طوسي ، علامه حلي ، مجلسي ، شيخ احمد احسائي و امثالهم در كنار كساني چون روزبهان شيرازي ، ابن سينا ، حافظ ، سهروردي ، ابن مقفع ، ناصر خسرو و… قرار گرفته اند متوجه ميشويم كه دانشمند و محقق نامدار به نگاهي ايستا و فارغ از تاثيرات متفاوت انديشه هاي اين شخصيت ها برحيات حقيقي و تاريخي مردم ايران در طول تاريخ ، اكتفا كرده است . با تامل بر اين اثر اين سؤال به ذهن مي آيد كه محققي چون هانري كوربن كه به خوبي با سرگذشت رنسانس و تجدد كه به انقلاب كبير فرانسه انجاميد آشناست چگونه دوران صفوي را دوران تجدد و رنسانس ميخواند . دوران رنسانس در اروپا دوران جدال قدرتمند و شجاعانه بر جسته ترين مبارزان ، متفكران ، شاعران ، نويسندگان، نقاشان ، پيكر تراشان و… عليه ارتجاع و بخصوص عليه ارتجاع مذهبي ، و جارو كردن فضولاتي بود كه در طول قرنهاي طولاني توسط كليسا و حاميان آن و سالياني كه دستگاه انگيزيسيون حاكم بود در ذهن ها انبار شده بود ، در حاليكه در دوران صفوي ما با آغاز سازمان يافته تل‌انبار شدن انواع و اقسام فضولات مذهبي شيعه رسمي و دولتي در اذهان رو بروئيم . رنسانس و تجدد در اروپا به انقلابي انجاميد كه از نخستين مصوباتش « جدائي دين از دولت » ، « ممنوعيت تعليمات كليسائي در مدارس» ،« كوتاه كردن دست سردمداران مذهب در امور شخصي مردم » و امثال اينها بود . ، در حاليكه پس از رنسانس و تجدد دوران صفوي ـ به قول هانري كوربن ـ ما با آميختگي دين و دولت ، ورود انواع و اقسام آخوندهاي اكثرا غير ايراني به ايران ، بر پائي طلبه خانه ها و مدارس مذهبي ، دخالت تام و تمام در امور شخصي مردم و امثال اينها روبرو ميشويم . نگاه سرپرسي سايكس متاسفانه با اين نوع بر خورد با تاريخ و فرهنگ ايران در زواياي ديگر نيزرو بروئيم ، هانري كوربن از آنجا كه علاقمند به فرهنگ و تفكر و فلسفه اسلامي بوده است نگاهي اين چنين داشته است و نويسنده اي چون سر پرسي سايكس از آنجا كه ژنرال ارتش انگليس و از ماموران دولت انگلستان در ايران بوده ، در بسياري از اوقات از زاويه لشكر كشي ها و موفقيت هاي نظامي و منافع دولت خود با مقولات تاريخي برخورد كرده است و با نگاه يك ژنرال ارتش انگلستان ، در اثر خواندني خود « تاريخ ايران » به ستايش از كاركردهاي پادشاهان از زاويه موفقيت هاي نظامي پرداخته است . نگاه دكتر عبدالله رازي در برخي اوقات با تاريخ نگاراني روبرو هستيم كه به دليل اعتقادات مذهبي يا ناسيوناليستي خود، با اتكا به آياتي نظير « هيچ برگي بدون اراده خداوند از درخت فرو نمي افتد » ، فارغ از ديد علمي و توجه به كار كرد علت و معلول در تاريخ ، تا سر حد جبر گرائي واعمال مشيت الهي درسپردن زمام ملت ايران به دست پادشاهان ،جلو رفته اند . اين چنين مورخاني حتي در نوشتن كلمه « مرگ» ، يا « در گذشت » براي شماري از پادشاهان جبار و خونريز دچار ترديد شده و جملات يا كلمه « به جهان باقي خراميدن » و « رحلت» را كه در فرهنگ مردم ايران براي پيامبر و امامان به كار ميرود به كار گرفته اند . « تاريخ كامل ايران » يكي از منابع خواندني تاريخ ايران ، تاليف شادروان دكتر عبدالله رازي نمونه اي از اين گونه آثار است . مولف ارجمند به واقع در تاليف اين اثر زحمات زيادي را متقبل شده است ولي از آنجا كه در اكثر اوقات فارغ از زندگي نسلهائي كه در طول تاريخ ـ گمنام و ناپيدا و شبح وار ـ بر اين آب و خاك زيسته اند تاريخ ايران را دنبال كرده است ، در بسياري از اوقات با ديدي مثبت ازشخصيت ها و پادشاهاني سخن گفته كه پرونده حكومتشان با انواع فجايع آميخته است . نگاه علامه طباطبائي نمونه جالب ديگر را ميتوانيم در كتاب مشهور« شيعه در اسلام» تاليف استاد علامه سيد محمد حسين طباطبائي و با مقدمه دكتر سيد حسين نصر ملاحظه كنيم .نويسنده اين كتاب كه از بزرگان و نامداران روزگار معاصر ، صاحب تاليفات متعدد در زمينه هاي مختلف و از جمله صاحب تفسير كبير « الميزان» ، « اصول فلسفه رئاليسم» ، « حاشيه بر اسفار ملا صدرا» وچند ده اثر ديگر است در اين كتاب با تمام تلاشي كه براي معرفي منصفانه شيعه در اسلام كرده است فقر خود را از ادراك واقعي تاريخ ايران و تاريخ تشييع نشان ميدهد . استاد طباطبائي در «شيعه در اسلام» همراه بانگاهي سطحي و برداشتي رقيق و نيز برخي اشتباهات مانند شيعه خواندن سلسله آق قويونلو ،تنها به معرفي پيكره اي التقاطي از تشييع پرداخته كه در آن دولتها و رود جاري ملت ، ـ در سر زميني كه جنگ مذهب عليه مذهب در آن مشخصه اي بر جسته است ـ در كنار هم ايستاده اند . درپايه و محتواي برداشت و تحقيق اين عالم نامدار ، محقق عارف مسلك و شاعر ، در «شيعه در اسلام» چندان مرزي ميان قاتلان و مقتولين و ستمگران و ستمديدگان و حكومتها و شخصيتهاي جبار شيعه مذهب ـ حكومتهائي چون حكومت آق قويونلو و صفوي و شخصيتهائي چون شاه اسماعيل و شاه عباس و فتحعليشاه و شيخ فضل الله نوري و خميني ـ با كساني كه در سوداي عدالت و آزادي و با اتكا به تشييع مبارزه كردند يا جان باختند ـ ـ شخصيت هائي چون ميرزا كوچك خان ، شيخ محمد خياباني ، آيت الله طالقاني ولاجرم در شكل سازمان يافته و پر رنگ آن مجاهدين ـ وجود ندارد . در كرونولوژي فشرده اي كه استاد علامه از تشييع در قرنهاي اول تا چهاردهم در صفحات نوزده تا سي و دو ارائه كرده است پيكره تشييع آميخته اي است از دوازده امام شيعه و ياران معاصرشان ، پادشاهان آل بويه ، علويان ، سادات مرعشي ، سلسله قره قويونلو ، سلطان محمد خدا بنده پادشاه مغول و شماري ديگر از بزرگان مغول ، فاطميان مصر ، پادشاهان صفوي وشاهان و حكومتهاي بعدي تا دوران معاصر . با چنين نگاهي لاجرم ميتوان حكومت خميني و بازماندگان او را به عنوان نگين اصلي در اين گردن بند جالب نشاند و به گردن تاريخ آويخت . استاد علامه اگر فارغ از پوسته و نام و نشان و شكل ظاهري به كالبد شكافي شخصيت ها و حكومتهاي مورد نظر خود ميپرداخت و تشييع را نه با برداشتي سطحي ، مكانيكي و آخوندي . بلكه در آميخته باسر نوشت مردم و رود روان و پر موج نسلها به تماشا مينشست به احتمال زياد «شيعه در اسلام» را به گونه ديگري مي نوشت . جالب اينكه اين كتاب كه حد اقل بر بخش قابل توجهي از آن نگاهي آخوندي به تاريخ حاكم است ، از زمره مشهورترين و معروف به منصفانه ترين كتابها در بررسي تشييع است . اين تاليف بارها به زبانهاي خارجي چاپ و نشر شده و مورد استناد شرق شناسان قرار گرفته و در ايران ساليان متمادي از زمره كتابهاي دانشگاهي و مورد استفاده و استناد دانشجويان و استادان بوده است . كارگاه محقق تاريخ يا مغازه قصابي با اشاره به همين چند نمونه به عنوان مشتي از خروار ، بايد تاكيد كرد كه كارگاه يك محقق تاريخ شباهتي به مغازه قصابي ندارد كه قطعات اشتها بر انگيز و مطبوع لاشه بر قناره كشيده شده گوسفندي ذبح شده انتخاب و قطعه قطعه شود و در معرض ديد و فروش قرار گيرد و قسمت هاي نامطبوع آن در پستو پنهان گردد . در يك بررسي حقيقي بايد تمامي پيكره تاريخ يك ملت با تمامي قسمت هاي مطبوع و نامطبوع آن مورد نقادي قرار گرفته و در معرض نگاه نسل امروز و آينده قرار گيرد. با توجه به تجربه دوران خميني به نظر ميرسد خوش خيالي و خيالبافي و اختراع تاريخ و سرگرم شدن و دل خوش داشتن به افسانه ها و تمايلات شخصي و افزودن بر معلومات مرده و به درد نخورو دل خوش داشتن به شيعه بودن شاهان و شيخان جباركافي ست و در بررسي تاريخ بايست مسئوليت نسبت به حيات بر باد رفته ميليونها ايراني در گذشته ،وزندگي نسل امروز و آيندگان ، فراتر از تمايلات شخصي ، مذهبي يا ملي تاريخ نگاران قرار گرفته و در معرص تجربه اندوزي قرار گيرد . در اين كنكاش رنجبار ،محقق مسئول نه تنها بايست به كالبد شكافي تاريخ شاهان و شيخان بپردازد و محتويات آن را در برابر چشمان مردم به تماشا بگذارد بلكه مسئوليت ايجاب ميكند با پذيرش هر رنج و پذيرش مورد طعن و لعن قرار گرفتن موقت ، به تاريكجاهاي ذهن و ضمير مردمان سفر كند و چراغ بر افروزد و از ملامت نهراسد . بدون ترديد روزگاري خواهد رسيد كه مردمان اين رنجها را ارج نهند و در نقطه اي قرار گيرند كه مدتها قبل از آنان تاريخ نگار مسئول چراغ خود را بر افروخته بود . براي تاريخ نگارمسئول، مـردم و حيات مردم در زمره مقدسات قرار دارند ، ولي به دليل همين احترام و تقدس ، تمام آنچه كه مردم مقدس ميپندارند در زمره مقدسات تاريخ نگار قرار نميگيرد. در روند پر تلاطم تاريخ و فرهنگ و تمدن و رشد مهار ناپذير آگاهي و جادوي كيميا اثر تجربه ، شماري از مقدسات ديروز از دايره تقدس خارج شده و يا در حال خارج شدن اند و در جريان همين روند برخي ازچيزهائي كه در خارج دايره تقدس قرار دارند در حال ورود به قلمرو مقدسات فرهنگي و ملي و مذهبي هستند . ترديد نبايد كرد كه مردم روزگار ما چون گذشتگان خـود نمي انديشند و انديشه مردمان آينده با ما تفاوتهاي جدي خواهد داشت . با در نظر گرفتن نكات ياد شده ، از زاويه ايدئولوژيك ، جنبه وارداتي تشييع دوران صفوي ـ تشيعي كه بعدها عميقا با باورهاي مردم هم در آميخت ـ پر رنگ ترخود را مينمايد . در همين رابطه شيخ حر آملي در كتاب « اَمل الامال » نام هزار و صد آخوند وارداتي عرب زبان را بر شمرده است . در تحميل قساوت باراين مذهب ، خون صدها هزار تن از مردم ايران با كشتارهاي جمعي به بي رحمانه ترين شكل بر زمين ريخت . اسناد تاريخي به روشني اين حقيقت را گواهي ميكنند و از زير غبارهاي زمان بيرون مي آورند . اين تحميل خشن پيش از آن نيز سابقه داشت . سالها قبل از صفويان ، در آغاز فتح ايران ، نياكان زرتشتي ما با گذر از گردابهاي خون ورنج بناچار ـ بجز در بخشهائي از ايران كه به آن اشاره شد ـ مجبور به مهاجرت معنوي و عقيدتي از آئين زرتشت به اسلام اهل تسنن شدند و قرنها بعد باگذري ـ بازهم اجباري ـ از نهرهاي خون مجبور شدند آئين تسنن را ترك گويند و به آئين مورد اعتقاد صفويان گردن نهند . در تحميل اين تشييع ، كشتارهاي وحشيانه شاه اسماعيل در تبريز و اصفهان و ديگر شهرهاي ايران به واقع همشانه وحشيگريهاي مغولان و تيموريان قرار ميگيرد . دوران صفويان سرآغاز تنفس گسترده سيستم آخوندي در ايران و آميختگي آن با حكومت و رواج دوباره زبان عربي و بر پائي حوزه هاي علميه است . از همين زاويه بايست مسدود شدن را ه تنفس فرهنگ و ادب و موسيقي و هنرـ ملي و نه هنر درون دربارهاي صفوي ـ و آزاد انديشي را در تهاجم حكومتي كه با به طور عميق بامذهب آميخته و داعيه ايدئولوژي دارد در نظر گرفت . مهاجرت عظيم شاعران ايراني به هند در دوران صفويان از جمله زائيده همين عارضه است . اينها اشاراتي اندك براي توجه دادن به برخي مسائلي ست كه هنوز جامعه ما با آن در گير است و ارزش آن را دارد كه در تاريخ صفويه بيشتر به سفر برويم و به دنبال ادراك بيشتر ،بر اين اشارات تامل كنيم .
ادامه دوران شاه اسماعيل صفوي
دوران شاه اسماعيل پس از تاجگذاري ، با فتح خوزستان و بغداد ، فتح آذربايجان ، فتح خراسان ، حمله به ماوراءالنهر و سرانجام جنگ چالدران و مقابله با دولت قدرتمند عثماني ادامه يافت . با تشكيل يك دولت مكتبي شيعه در كنارمرزهاي امپراطوري عثماني يعني قويترين دولتي كه لواي نمايندگي تسنن را به دوش ميكشيد و خود را تنها نماينده اسلام مي دانست كشتارهاي مذهبي آغاز گرديد . خون هزاران هزار نفر در ايران بجرم پافشاري بر تسنن بر زمين ريخت و سلطان سليم پادشاه عثماني نيز دستور داد كه شمار شيعيان درون مرزهاي عثماني را به دست آورند و آنها را كشتار كنند . در اين كشتار مذهبي ، به شيوه ترور عمومي چهل هزار تن از شيعيان در آناطولي كشتار شدند و سر انجام در گذر از موج كشتارهاي شيعه و سني ، سپاهيان دولت صفوي و عثماني كه هر دو داعيه نمايندگي اسلام را داشتند در چالدران ، در مشرق درياچه رضائيه ، با هم جنگيدند . در اين جنگ كه مجموعا صد و هشتاد هزار تن از دو طرف در آن شركت داشتند ، عليرغم شجاعت وجنگاوري درخشان فرماندهان و لشكريان شاه اسماعيل ، دولت عثماني به مدد تكنيك برتر وداشتن سلاحهاي آتشين پيروز شد و تبريز و ديار بكر وكردستان تحت اشغال دولت عثماني قرار گرفت . اندكي درباره شاه اسماعيل صفوي شاه اسماعيل صفوي، دو رگه ، ايراني ـ يوناني ، داراي چهره اي زيبا ، موئي سرخ فام و اندامي متوسط ولي نيرومند بود . او در ميدانهاي جنگ با اتكا به شيوه زندگي خود در گذشته ، و نيزباور خود امام بيني و خود خدا بيني و حمايت نيروهاي غيبي و آسماني ، بسيار متهوربود و از آنجا كه مير و مرشد صوفيان و قزلباشان بود و زمام قدرت معنوي و سياسي را با هم در دست داشت صوفيان او را چون خدائي مجسم ميپرستيدند و به فرمان اوبه هر كاري دست ميزدند و در باره او ميگفتند و در جنگها غريو بر مي آوردند كه : «لا اله الا الله ، اسماعيل ولي الله». در دوران شاه اسماعيل ، پس از چند قرن ، و پس از شكست حسن بساسيري به دست طغرل سلجوقي و سقوط بغداد در سال 452 هجري ـ 1060 ميلادي ـ ديگر بار شعار «اشهد ان علي ولي الله »توسط موذنان در گوشها طنين انداز شد. در زمان شاه اسماعيل به دستور او بر پشت سكه ها كلام «لا الله الا الله ، محمد رسول الله ، علي ولي الله» و در حاشيه سكه ها اسامي چهارده معصوم نقش شد . ساختمان روحي و اخلاقي شاه اسماعيل شگفت آور بود . در تبريز به هنگام اعلام رسمي شدن تشييع چهار ششم مردم تبريز مذهب تسنن داشتند. شاه اسماعيل با كشتار و گردن زدن بيست هزار تن از پيروان تسنن در تبريز ، مردم تبريز را وادار به قبول تشييع كرد وكشتار او در تبريز ياد آور كشتار وحشيانه شيعيان به دست سلطان محمود غزنوي گرديد ، با اين تفاوت كه در گذشته سلطان محمود براي اشاعه مذهب مورد علاقه و اعتقاد خود خون هزاران تن از شيعيان را بر زمين ريخت و اين بار شاه اسماعيل تيغ بر گردن پيروان تسنن نهاد . شاه اسماعيل در تبريز دستور داد استخوانهاي كساني راكه مسئول قتل پدرش بودند از گور در آورده و در كنارسرهاي بريده و منجمله سرهاي بريده زنان نگون‌بخت تن فروش به آتش كشيدند . اودر تبريز به قزلباشان مسلح به تبر و ساطور دستور داد در كوچه و بازار روانه شوند و به لعن خلفاي سه گانه بپردازند . كساني كه اين لعن را ميشنيدند بايد ميگفتند « بيش باد و كم مباد » و اگر كسي اين كلام را تكرار نميكرد بلافاصله به قتل ميرسيد . در اين كشتار تبرداران قزلباش حتي ازدريدن شكم و كشتن زنان حامله سني ابائي نداشتند . شاه اسماعيل در تبريز دستور داد سيصد تن از زنان نگونبخت تن فروش را دستگير كرده و با ساطور و تبر از وسط دو شقه كردند و سرانجام اوج وحشيگري خود را با سربريدن مادر خود در تبريز به تماشا گذاشت . جرم مادر نگونبخت او اين بود كه پس از قتل شوهرش سلطان حيدر و اسارت ، به عقد ازدواج يكي از اميران نيروي فاتح در آمده است . هنگامي كه شاه اسماعيل درسيزده سالگي در تبريز به قدرت رسيد در ايران آن روزگاردوازده امير نشين مستقل وجود داشت اين امير نشينان عبارت بودند ازامير نشينان : 1 ـ شاه اسماعيل صفوي درآذربايجان 2 - سلطان مراد آق قويونلو در بخش اعظم عراق عجم 3 ـ مراد بيك بايندر در يزد 4 ـ رئيس محمد كره در ابرقو 5 ـ حسين كياي چلاوي درسمنان و فيروز كوه 6 ـ بيوك بيك پرناك در عراق عرب 7 ـ كاظم بيك ابن جهانگير بيك ابن علي بيك در ديار بكر 8 ـ سلطان حسين ميرزا شاهزاده تيموري در خراسان 9 ـ بديع الزمان تيموري در بلخ 10 ـ ابوالفتح بايندر در كرمان 11 ـ امير ذوالفنون در قندهار 12 ـ قاضي محمد كاشاني وجلال الدين مسعود در كاشان شاه اسماعيل با سپاه نه چندان بزرگ ـ از نظر تعداد ـ ولي بسيار جنگجو و جرارخود به نابودي تمام اميران كمر بست . او حسن كياي چلاوي را شكست داد و پس از كشتار وگردن زدن شمار زيادي ، او را در قفس آهنين سياري زنداني كرد تا مرد . در تعقيب سلطان مراد به شوشتر رفت و در اين شهر به كشتار گسترده عالمان سني پرداخت . پادشاه منطقه ابرقو را شكست داد و دستگير كرد و بعدها او را در كنار جسد خشكيده حسن كياوي و شماري از سران شكست خورده در اصفهان به آتش كشيد . پس از فتح طبس دستور قتل عام مردم طبس را صادر كردحاصل اين فرمان كشتاري هفت هزار نفره و خونين در شهر نه چندان بزرگ ولي آباد و پر رونق طبس بود . شاه اسماعيل پس از شكست دادن شيبك خان ازبك دستور كشتار همگاني مردم سني شهر مرو را صادر كرد . در جنگ با شيبك خان و پس از كشته شدن او فرمان داد « هركه سرمرا دوست دارد از گوشت اين دشمن بخورد » . خواجه محمود ساغر چي از نزديكان شاه اسماعيل كه در معركه حضور داشته نقل كرده است : براي خوردن شيبك خان صوفيان و قزلباشان چندان ازدحام كردند كه كار به جنگ كشيد و بر رويهم تيغ كشيدند و بجان هم افتادند و اين جسد غرقه در خاك و خون را از هم مي ربودند و تكه تكه ميكردند و ميخوردند . پس از فتح هرات ـ در افغانستان كنوني ـ براي شيعه كردن مردم هرات ده هزار تن از مردم هرات را به تيغ قزلباشان سپرد و لاجرم شهر هرات تشييع را پذيرفت . در شهر هرات شاه اسماعيل شخصا در گردن زدن مردم و بزرگان سني شهر شركت كرد و دهها تن را به دست خودگردن زد. در بغداد ، با اينكه شهربدون مقاومت تسليم شد شاه اسماعيل دستور كشتار داد و آن قدر مردم را سر بريدند و شكم دريدند كه به قول محمد محسن مستوفي از مورخان معاصر صفويه ، در « مجمل التواريخ » آبهاي رود دجله از شدت خونريزي سرخ فام شد . پس ازاين كشتار و در حاليكه شهر بغداد را بوي خون و اجساد رو به تعفن هزاران مرد و زن و كودك فرا گرفته بود ، شاه و مرشد صوفيان به زيارت نجف شتافت و فرشهاي فراوان در حرم گسترد و قنديل هاي طلا بر سقف آويخت و طبق هاي سكه را نثار سادات نمود . مير و مرشد مورد پرستش صوفيان قزلباش كه در ميدان جنگ هراسي به دل راه نمي داد و گاه خود را در مرتبه اي فرا انساني باز ميافت و در سروده هايش ميسرود كه «تمام امامان شيعه و حتي خدادر او حضور دارند» ، در مجلس بزم و سرور مرزي را به رسميت نمي شناخت و براي مرتبه فرا انساني خود اخلاق و مذهب را به پشيزي نمي گرفت و حتي در كامجوئي از پسران زيبا روي پروائي نداشت . با تمام اينها در بررسي تاريخ تنها قضاوت اخلاقي كافي نيست . شاه اسماعيل آغاز گر سلسله اي بود كه در يكي از بحراني ترين ادوار تاريخ ايران و در حاليكه ايران قطعه قطعه شده در خطر تجزيه قرار داشت باعث ايجاد حكومتي متمركز و قدرتمند گرديد و به فئوداليزم تكه تكه پايان داد .در دوران شاه اسماعيل سران ترك زبان قزلباش اقتدار فوق العاده اي يافتند و ايران به نام « كشور قزلباش» معروف گشت شاه اسماعيل در نوزده ماه رجب سال 930 هجري مطابق با بيست و سوم ماه مه سال 1524 ميلادي ـ در حين شكار در حوالي سراب بيمار شد و در گذشت . پس از شكست چالدران، شاه اسماعيل بيشتر اوقات با اندوه ناشي از در هم شكستن توهماتش دست به گريبان و مانوس با جام شراب و يا سرگرم شكار بود و در اين حال و هوا روزگارش به پايان رسيد . جسد او را به اردبيل برده و در مقبره شيخ صفي الدين اردبيلي دفن كردند . از شاه اسماعيل بجزشرح كردار هايش ديوان شعري بجا مانده است . او به زبان هاي پارسي و تركي شعر ميسرود و در شعرهايش «ختائي» تخلص ميكرد . در دوران شاه اسماعيل عليرغم ورود كاروانهائي از آخوندهاي شيعه به ايران ، از آنجا كه او خواستار قدرت مطلق بود و قصد تقسيم قدرت را با هيچ كس نداشت ،روحانيت شيعه صرفا حامي و دعاگوي مقام شاه و حكومت بود و هنوز تا استقرار كامل سيستم آخوندي مدت زماني باقي مانده بود

ـ شاه طهماسب صفوي ، 930 ـ 984 هجري
. پس از شاه اسماعيل فرزند ده ساله اش بر تخت سلطنت نشست . دوران او به جنگ با ازبكان و دولت عثماني گذشت . در دوران شاه طهماسب ، برادرش القاص ميرزا با كمك دولت عثماني بر عليه او شوريد . القاص ميرزا سرانجام دستگير شد و در حبس شاه طهماسب در قلعه قهقهه به قتل رسيد . چندي بعد فرزند پادشاه عثماني ، بايزيد ، به علت اختلاف با پدرش سلطان سليمان ، همراه با جمعي ازلشكريان و نزديكان و فرزندانش به دربار ايران پناهنده شد ومورد استقبال و عنايت شاه طهماسب قرار گرفت ، اما در نهايت شاه طهماسب در وحشت از برافروخته شدن جنگ بين ايران و عثماني ، ـ بنا بر مفاد نامه اي كه از طرف او به شاه سليمان نوشته شده و متن آن باقي است ـ پس از كشتار و سركوب دوازده هزار نفر از لشكريان و اطرافيان بايزيد كه همراه با او به ايران پناهنده شده بودنددر ازاي چهار صد هزار سكه طلا فرزند شورشي سلطان سليمان عثماني و نزديكانش را به پادشاه عثماني تحويل داد و پادشاه عثماني فرزند و چهار نوه خود وشماري ديگر را كشت . دوران شاه طهماسب دوران روابط سياسي ايران با برخي دول اروپائي و عقد قرار دادهاي تجارتي ست . پول و زن دومقوله مورد علاقه شاه طهماسب بود .بنا به روايت عالم آراي عباسي او خطاطي تواناو نقاشي چيره دست بود و مدتها نزد سلطان محمد مصور از استادان برجسته آن روزگار نقاشي آموخته بود . بهزاد ، نقاش نامدار در كتابخانه او كار ميكرد و آقا ميرك نقاش اصفهاني از همنشينان دائمي او بود. به غير از بهزاد در كتابخانه مخصوص او تعداد زيادي از نقاشان ونويسندگان نامدار فعاليت ميكردند كه در« عالم آراي عباسي» از آنان نام برده شده است . در دوران شاه طهماسب ،دختر او پريخان خانم با نفوذ فراوان خود يكي ازاركان حكومت بود و بسياري از تصميمات در كاخ با شكوه او ـ در قزوين ـ كه به نام«يورت پريخان خانم» مشهور بود اتخاذ مي شد . شاه طهماسب مدت يازده سال از كاخ و حرمسرا پا بيرون نگذاشت و در بسياري اوقات در حمام مشغول غسل و نظافت بود و وسواس عجيبي به مقوله پاكي و نجسي داشت . او بجاي اسب سواري به الاغ سواري علاقه فراوان داشت و و به همين دليل همراهان او مجبور بودند به تبعيت از شاه بجاي اسب سوار بر الاغ بشوند . شاه طهماسب پس از 54 سال سلطنت در پانزدهم صفر سال984 هجري مطابق با چهاردهم ماه مه 1976 ميلادي در گذشت . آغازقدرت گرفتن روحانيت شيعه در زمان شاه طهماسب دوران شاه طهماسب دوران استقرار و ثبات سيستم روحانيت و تشييع است . آخوند نامدار شيعه محقق كركي ، فوت 940 هجري، آخوند ابراهيم بحراني ، آخوند نامدار مقدس اردبيلي فوت 993 هجري ، 1585 ميلادي، آخوندامير نعمت الله حلي ، آخوندعزالدين حسين جبلي عاملي فوت984 هجري، 1576 ميلادي ، از نامدارترين علماي شيعه و از تئوريسين هاي بزرگ مذهبي بودند و هستند كه در زمان شاه طهماسب به مقام و قدرت فراواني دست يافتند و به تربيت شمار بسيار زيادي طلبه و آخوند شيعه پرداختند . لقب «نايب الامامِ» كه در دوران معاصر نصيب خميني گرديد از دوران شاه طهماسب صفوي رواج پيدا كرد زيرا اين پادشاه خرافي از سال 939هجري از شراب و ساير منكرات توبه كرد و دستور داد تمام مراكز عيش و تفريح تعطيل شود وخود به دامان علماي شيعه آويخت .و در قزوين هنگام ملاقات با محقق كـَرَكي به او گفت «تو به پادشاهي از من سزاوار تري زيرا تونايب امامي و من از عاملان توو در اجراي امر و نهي تو آماده ام ». علاقه و احترام شاه طهماسب به اين عالم نامدار شيعه چنان بود كه براي محقق كركي و فرزندانش موقوفاتي معين نمود، او را در كارهاي پادشاهي نايب خود ساخت ، دست او را در مورد عزل و نصب مقامات كشوري و لشكري باز گذاشت و محقق در اين رابطه احكامي صادركرد و نمايندگاني به اطراف و اكناف فرستاد . اين احترام شامل تنها محقق نبود بلكه مقدس اردبيلي نيز از زمره عالماني بود كه در دربار شاه طهماسب اقتداري عظيم داشت آنچنان كه شاه طهماسب نامه اي از مقدس اردبيلي رابه عنوان ذخيره آخرت در كفن خود نهاده بود ودستور داده بود كه در هنگام دفن ،نامه را با او به خاك بسپارند تا ذخيره راه آخرت او باشد و پس از مرگ ، در شب اول قبر آنرا به نكير و منكر وداوران دادگاه جهان پس از مرگ نشان دهد و به پا در مياني مقدس اردبيلي مورد لطف خدا قرار گيرد . با توجه به نكات ياد شده و نيز ادامه سرگذشت روحانيت شيعه در دوران صفوي علت علاقه فراوان آخوندها به صفويان و از جمله خشم فراوان آنان از تاليف كتاب « تشييع علو ي ، تشييع صفوي »توسط شادروان دكتر علي شريعتي بيشتر در روشنائي قرار ميگيرد . شادروان شريعتي در اين كتاب و شمار ديگري از آثار خود بر يكي از نقاط درد قابل تامل تاريخ ايران انگشت نهاد وباني آگاهي فرهنگي شمار قابل توجهي از جوانان مسلمان و دوري آنان از دامگاههاي فريب و تقدس آخوندها گرديد .
3 ـ شاه اسماعيل دوم ، 984 ـ985 هجري .
او در دوران پدرش به مدت بيست و پنج سال در قلعه قهقهه زنداني بود . قلعه قهقهه در كوههاي قراجه داغ قرار دارد و اين كوهها در شمال آذر بايجان ،از يكسو به كوههاي قراباغ و از سوي ديگر به كوههاي طالش ختم ميشود . شاهان صفوي از اين قلعه به عنوان زندان سياسي استفاده ميكردند . شاه اسماعيل دوم با قتل برادرش حمزه ميرزا بر تخت سلطنت نشست . پس از شاه طهماسب قرار بود حمزه ميرزا پادشاه شود ولي قزلباشان به سركردگي مير حسينقلي خان و شمخال خان چركس ، حمزه ميرزا را كه به حرمسرا پناه برده بود تعقيب كرده و در حرمسرا ميان زنان حرم كشتند و سربريدند و سر او را از بام حرمسرا به پائين پرتاب كردند . دوران بيست و پنج ساله زندان و تنهائي ، از اسماعيل دوم فردي روان پريش و بسيار بيرحم وخشن ساخته بود . اودر همان روز تاجگذاري دستور داد نخست شش تن از برادران وشماري ازبرادر زادگان و عموها و اقوام نزديكش رابكشند وهيجده نفر را كوركنند . شاه اسماعيل دوم از آنجا كه تحت تاثير آموزشهاي معلم سني مذهب خود ميرزا مخدوم بود تصميم گرفت دوباره مذهب تسنن را مذهب رسمي سازد . اوميرزا مخدوم را به وزارت خود انتخاب كرد . ميرزا مخدوم از نوادگان مير سيد شريف گرگاني عالم حنفي و خود حنفي مذهب بود . شاه اسماعيل دوم سرانجام در اثر فشار و تهديد قزلباشان شيعه مجبور شد از از نظرات خود عدول كند . برخي از اسناد باقي مانده از دوران حكومت شاه اسماعيل دوم از بهبود وضعيت كشاورزان در دوره او سخن ميگويند. از جمله محمود ابن هدايت الله در اثر خود« نقاوه الاثار في ذكر الاخبار » مينويسد كه در دوران شاه اسماعيل دوم كشاورزان از ستم تحصيلداران ماليات آسوده خاطر بوده و تنها قزلباشان و اوباشان از غضب شاه در حال ترس و وحشت بودند . حكومت شاه اسماعيل دوم تنها يكسال وسه ماه و نوزده روز به طول انجاميد و در اثر توطئه اي در درون دربار در سيزدهم ماه رمضان سال 985 هجري بيست و چهارم نوامبر 1577 ميلادي در قزوين در يكي از عشرتكده هاي مورد علاقه اش در اثرنوشيدن شراب فراوان و كشيدن ترياك و چرس و بنگ مرد . برخي از اسناد اشاره ميكنند شاه اسماعيل دوم با تلاش خواهرش پريخان خانم كه همچنان نفوذ و اقتدار خود را حفظ كرده بود، در توطئه اي با هجوم پانزده مرد ناشناس به قتل رسيد .
4 ـ سلطان محمد خدا بنده ، 985 - 996 هجري .
بعد از شاه اسماعيل دوم برادر كور او محمد خدابنده بر تخت سلطنت نشست . در دوران او دولت عثماني به روال هميشگي خودبه ايران حمله كرد ولي عثمانيان از نيروهاي ايران تحت فرماندهي حمزه ميرزا پسر شاه شكست خوردند . قتل حمزه ميرزا توسط اميران تركمان و افشار راه را براي شورش عباس ميرزا پسر ديگر شاه عليه پدر باز نمود. عباس ميرزا درذي الحجه 996 هجري به قزوين وارد شد ، پدر را خلع نمود و خود بر تخت سلطنت نشست .سلطان مخلوع تا سال1003 زنده بود.
5 ـ شاه عباس ، 996 -1038 هجري .
او نامدار ترين پادشاه صفوي ست . شاه عباس دررمضان سال 978 هجري متولد شد و در سن هجده سالگي به تخت سلطنت نشست . وقايع دوران طولاني سلطنت او بسيار است و اگر به طور خلاصه به برخي از آنها اشاره شود عبارتند از: 1 ـ شكست ارتش ازبكان وفتح لرستان و پايان بخشيدن به حكومت اتابكان لر، فتح لار و بحرين ، شكست ارتش صدهزار نفري و بسيار قدرتمند دولت عثماني و كشتار بيست هزار تن از نيروهاي ارتش عثماني ، فتح تمامي ولاياتي كه پيش از آن دولت عثماني اشغال كرده بود ، شكست گرجيان و فتح گرجستان و كشتار هفتاد هزار نفر از گرجيان و به اسارت گرفتن صد و سي هزار تن از آنان ، شكست مجدد دولت عثماني ، فتح بغداد و عتبات عاليات و اخراج قواي عثماني از اين مناطق ، تسخير جزاير قشم و هرمز و اخراج قواي پرتغالي ها . مجموعه فتوحات شاه عباس و خط مشي او در سياست و مملكتداري ، ايران را گستردگي بخشيد و تحت حكومتي بسيار قدرتمند و متمركز قرار داد .ايران گسترده در زمان شاه عباس سراسر در زير نگين دولت صفوي بود و در آن ، ديگر نشاني ازخرده دولتها و امير نشين هاي مستقل باقي نماند . 2 ـ تجديد سازمان ارتش و مجهز نمودن ارتش به سلاحهاي آتشين ، در اين كار شاه عباس به خوبي از كمكهاي مستشاران خارجي استفاده كرد. شاه عباس براي تجديد سازمان ارتش ابتدا به تضعيف نيرو و اقتدار سران قزلباش پرداخت و سپس پياده نظامي ده هزار نفره و سواره نظامي بيست هزار نفره با فرماندهاني كه تنها از شاه فرمان ميبردند تشكيل داد و اين سپاه را به پيشرفته ترين سلاحها مجهز كرد و نيزبه تشكيل «گارد جاويدان »مخصوص خود شاهيسون ، يعني دوستدار شاه دست زد . در ارتش شاه عباس شصت هزار نفر از سپاهيان مجهز به تفنگ بودند و پانصد عراده توپ وجود داشت .در تجديد سازمان ارتش ايران سر آنتوني شرلي و سر رابرت شرلي و بيست و پنج تن از همراهان آنها كه از حادثه جويان و نجباي انگليسي بودند نقش عمده داشتند . برادران شرلي در دولت شاه عباس مقام هاي قابل اهميتي به دست آوردند، آنتوني شرلي مقام سفارت ايران در اروپا را داشت و رابرت شرلي فرمانده قسمتي از سپاهيان قزلباش گرديد ، به جنگ ارتش عثماني رفت و پس از جنگ از سوئ شاه عباس اجازه يافت كه لباس ايراني بپوشد و با دختر يكي از بازرگانان چركسي به نام اسماعيل خان ازدواج كند . از برادران شرلي« سفر نامه» يا بهتر است گفته شود كتاب خاطراتي باقي مانده كه حاوي نكات جالب و از منابع ارزشمند تاريخ دوران صفوي است . 3 ـ ايجاد روابط بازرگاني گسترده با دولتهاي اروپائي و فرستادن سفيران سياسي و بازرگاني به كشورهاي مختلف و رونق بخشيدن به تجارت داخلي و خارجي. 4 ـ انتقال پايتخت ايران از قزوين به اصفهان و تبديل اصفهان به يكي از زيباترين و آباد ترين شهرهاي جهان آن روزگار وبناي عمارات و بناهاي متعدد در اصفهان . 5 ـ رسيدگي ويژه به اماكن مذهبي و تجديد بناي قبور امامان شيعه در كربلا و نجف و مشهد و وقف تمامي اراضي خالصه سلطنتي به نام چهارده معصوم و رسيدگي به سادات و آخوندها . دوران شاه عباس دوران اوجگيري مجدد قدرت علماي شيعه و نهاد روحانيت است . شاه عباس در بسياري اوقات همنشين و همسفر عالمان شيعه بود وهر سال در ماه رمضان كاخ او پذيراي صدها آخوند و طلبه بود . در دوران او عالم بلند آوازه شيعه آخوندلطف الله ابن عبدالكريم عاملي ازجبل عامل به ايران آمد و شاه عباس مسجد شيخ لطف الله رابنام او ساخت . شيخ بهائي از زمره عالمان و مشاوران مورد علاقه شاه عباس بود و شاه هر سال بارها به خانه او ميرفت . مير داماد ، مير فندرسكي وشيخ عبدالحسين كاشي دوتن ديگر از شيوخ صاحب اقتدار و مورد علاقه شاه عباس بودند . در دربار شاه عباس در مراسم رسمي ، در جانب چپ تخت شاه به ترتيب «ملا باشي» ، «صدر عامه» و «شيخ الاسلام» اصفهان حضور داشتند . با تمام اينها شاه عباس با هوشياري تمام به حفظ قدرت مطلق خود به عنوان« شاه و مرشد كامل» توجه داشت و قدرت معنوي علماي شيعه را در خدمت قدرت مطلقه خود قرار داده بود . 6 ـ جابجائي قبايلي از ايلات جنگجوي كردستان به شمال خراسان . وجود اين ايلات و عشاير جنگجو سد محكمي در مقابل حملات دولتهاي ديگر ، بخصوص حملات ازبكها ايجاد كرد. 7 ـ توجه به كشاورزي و صنعت و ايجاد راهها وآب انبارها و كاروانسراها و تامين امنيت راهها و بازرگانان و تجار داخلي و خارجي با به كار گرفتن نهايت خشونت براي حفظ امنيت . اينها اشاره اي به برخي از مختصات دوران شاه عباس است . اندكي در باره شخصيت شاه عباس و دوران او در دوران شاه عباس ـ براي اولين بار پس از اسلامي شدن ايران ـ ، ايران به معناي واقعي كلمه در تماميت خود تحت لواي يك ديكتاتوري قدرتمند و متمركز و مستقل در آمد و از جهات مختلف در صحنه آن روزگار به عنوان يك كشور قوي ، مستقل و ثروتمند شناخته شد . تا قبل از دوران شاه عباس قدرت سران قزلباش آنچنان بود كه در حقيقت در سلطنت سهيم بودند . شاه عباس با هوشياري تمام وبا طرح و اجراي نقشه هاي مختلف قدرت قزلباشان را تضعيف كرد و خود مهار قدرت را در تمام زمينه ها به دست گرفت . شاه عباس در زندگي داخلي خود تركيبي شگفت و متناقض از خصائص گوناگون را به نمايش ميگذارد . شبگردي هاي او در جامه درويشان ، بذل و بخششهاي او ، سر زدن به قهوه خانه ها ، آميزش او با مردم كوچه و بازار ، حشر و نشرش با مردم در جشن ها ، سر زدن به كليساها و شركت در مراسم مذهبي ارامنه ، مجالست با بازرگانان ارمني و باده گساري هاي شبانه اش در مجالس بزم و سرور ثروتمندان غير مسلمان ، سفر هاي ناگهاني اش براي شناخت عملكرد حاكمان شهرها ،تظاهرات قوي مذهبي و پياده به زيارت رفتن هايش به او سيمائي درويشانه و صوفيانه بخشيده و باعث خلق افسانه هاي فراوان در باره او شده است . به گزارش دكتر نير سينا درمجموعه « سرگذشتي از ترانه و سرود» شاه عباس عليرغم تضييقاتي كه با آغاز سلطنت صفوي عليه شاعران اعمال شد ، اهل شعر بود و با شاعران حشر و نشر داشت . قهوه خانه عرب از قهوه خانه هاي معروف اصفهان مكان بحث و فحص او با شاعران بود . در اين قهوه خانه شاه عباس به كشيدن قليان ، بازي شطرنج و تخته نرد ، گوش كردن به ساز و آواز و نقالي هاي نقالان و گاه تصحيح شعرهاي شاعران ميپرداخت . مير الهي و حكيم شكوهي از شاعران مورد علاقه او بودند . شاه عباس با تمام اقتدار خود گاه چنان به برخي از شاعران احترام ميگذاشت كه شگفت مي نمايد ، از جمله يكبار به احترام حكيم شفائي شاعر نامدار دوران صفوي مي خواست از اسب پياده شود كه شفائي مانع شد و شاه دستور داد تمام ملازمان به احترام شاعر از اسب پياده شوند . يكبار نيز به خاطر يك بيت شعر كه توسط حكيم شاني در مدح علي ابن ابيطالب سروده شده بود دستور داد حكيم شاني را در ترازو نهاده و هم وزن او به شاعر طلاي ناب بدهند . به روايت ركن الدين همايون فرخ ـ نشريه هنر و مردم شماره 158 ـ شاه عباس گاه دربزرگداشت اهل هنر با وجود تمام غرور و قدرت خود از هيچ چيز كوتاهي نمي كرد ، ازجمله يكباربا تماشاي يكي از تابلوهاي نقاش نامدار و چيره دست رضا عباسي بر دست او بوسه زد . شاه عباس خود نيز شعر ميسرود ، تصنيف ميساخت ، ساز مينواخت و در مجالس بزم و سرور ساخته هاي خود را به آواز ميخواند . در دربار او اركستري متشكل از نوازندگان و خوانندگان و تصنيف سازان زبر دست و نيز رقصندگان فارس و ترك و گرجي و ارمني وجود داشت كه بزمهاي شبانه او را رونق ميبخشيدند. در مجالس بزم تصنيف ها و آهنگهاي آنها به پارسي و تركي اجراميشد . مير فضل الله فرزند مير مقصود مشهدي خواننده خوش آواز و تنبور نواز چيره دست ، شاه مراد خوانساري تصنيف ساز ونوازنده توانا ، مذاقي نائيني نوازنده چيره دست ، خواننده جوان گنجي ، بابا شمس تيشي شيرازي نوازنده اي كه پيش از آمدن به دربار در كوچه ها ساز ميزد و آواز ميخواند ،، ملا بيخودي گنابادي ، عبدالرزاق خوشنويس ، محمد خرسندي ، فتحي اصفهاني ، مولانا حيدر، ملا مومن كاشي مشهور به يكه سوار و حسن بيك تركمان كه از شاهنامه خوانان خبره بودند ، امير قاضي احمد نوازنده چيره دست كمانچه ، خوانندگان نامدار حافظ جامي ، حافظ نامي و افندي ، رامشگر توانا موسوم به فلفل خانم و رقاصه محبوب و زيباي شاه غزال ارمني از هنرمندان شبهاي بزم و سرور شاه بودند. در ميان اين هنرمندان مير فضل الله به جز از خوانندگي و نوازندگي به سر پرستي ويژه غلامان شاهي نيز منصوب شد . اين درويش شبگرد و شاعر مسلك در شبهاي عيش و نوش و چرخش جامها و رقص ماهروياني كه از سرزمينهاي مختلف دست چين شده ـ وگاه ربوده شده ـو به حرمسراي او كشانده شده بودند ، ونيز در فضاي غلغله سازها ، شهريار خوشباشي و لذت طلبي وكامجوئي بود . او در عين حال كه لقب مرشد اعظم ، قطب والا و مير و سالار صوفيان را يدك ميكشيد ودمساز با فقيهان و عالمان نامدار شيعه و كشيشان و بزرگان مسيحي بود ، مقام و موقعيت خود را فراتر از مرزهاي تعيين شده توسط مذاهب ميدانست و در دنياي خاص خود اخلاقيات مرسوم را به پشيزي نميگرفت . اوگاه براي تشويق سرداران و يا نزديكان خود زنان عقدي خود را به آنان مي بخشيد ، چنانكه براي افتخار دادن به يكي از سردارانش ـ امامقلي خان ـ يكي از زنان حرم خود را كه سه ماهه آبستن بود به او بخشيد . نمونه هاي متعددي از اين نوع در سفر نامه ژان باپتيست تاورنيه جهانگرد هلندي كه از ناظران دوران شاه عباس بوده ديده ميشود. در دوران او روسپي خانه هاي پايتخت بخصوص از زنان گرجي و ارمني كه از سرزمينهاي خود به اصفهان منتقل شده بودند پر رونق بود . شاردن كه از ناظران روزگار شاه عباس بوده است ـ و از او سفرنامه اي نه جلدي به يادگار مانده است ـ در سفر نامه خود اشاره ميكند كه دوازده هزار نفر زن روسپي در اصفهان تحت حمايت دولت زندگي ميكنند و بجز اين زنان كه در محلات و كاروانسرا هاي مخصوص زندگي ميكنند شمار قابل توجهي از روسپيان مخصوص و رقاصه هاي هندي و هنر پيشگان زن در محله هاي مختلف مجالس بزم شبانه را گرم ميدارند . نمونه هايي كه در اسناد مختلف مربوط به دوران صفوص و از جمله « سياست و اقتصاد عصر صفوئ» نوشته دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي ذكر شده است بيشتر ما را با اوصاع دوران صفوي از اين زاويه آشنا ميكند . در اين كتاب از جمله ميخوانيم: « … فواحش را رونق تام و تمام به هم رسيده ودر حجرات خانات و محلات به شغل مقرر و معاضدت ابالسه كه دشمنان جبلي بني آدمند علانيه اشتغال داشتند … جمعي كثير گرد آمده هر يك مبلغي خطير به عنوان ترجمان ميرسانيدند ، مشعل دار باشي ناظر و حامي اماكن فساد و نوازندگان و شعبده بازان بود و ماليات آنان را دريافت ميكرد . خدمتگذاران قهوه خانه ها گر جي و بچه هاي ده تا شانزده ساله اي بودند كه به طرز شهوت انگيزي لباس به تن ميكردندو زلفان آنان به مانند دختران بافته شده بود . دختران روسپي خانه ها بيشتر گرجي و سخت زيبا و خوش قدو قامت بودند. محله روسپي ها از سه كوچه و هفت باب كاروانسراي بزرگ به نام كاروانسراي لختي ها بود. طبق دفاتر رسمي ماليات فواحش سالي ده هزار تومان بود كه شش هزار تومان آن از اصفهان جمع آوري ميشد و اين ماليات بين پانزده هزار روسپي اصفهان سر شكن مي شد » ،در رابطه با زنان ، دوران شاه عباس مسامحه بيشتري را به نسبت دوران هاي قبل تجربه كرد . رفت و آمد زنان در دوران او در كوچه و بازار آزاد شد. در جشنها و چراغاني ها چند شب به طور خاص به زنان اختصاص يافت تا آنها هم بتواننددر اين تفريحات شركت كنند . شاه عباس همچنين دستور داد در هر چهارشنبه گردش در چهار باغ و سي و سه پل به زنان اختصاص يابد تا بتواند در اين نقاط بدون نقاب به گردش بپردازند . در دنياي سياست ، خشونت و بيرحمي كامل ، تنها رويه اودر برخورد با مخالفان و مدعيان بود . در سفر نامه يان اسميت اولين سفير هلند در ايران ميخوانيم كه شاه عباس روزي به اتفاق دن گارسياداسيلوا فيگوئه‌را از خياباني ميگذشت . در خيابان و در گذرگاه شاه و سفير اسپانيا توده اي از اجسادي كه دست و پا و سرشان بريده شده بود روي هم تلنبار شده بودند . شاه از سفير اسپانيا نظرش را در باره اين نوع مجازات مي پرسد و سفير اسپانيا آنرا خشن ميداند . شاه ميگويد شما به دستور عقل خود قضاوت ميكنيد ولي فراموش نكنيدكه شما در مملكت خود بر فرشتگان و من در اين مملكت بر شياطين حكومت ميكنم. سمبل خشونت و بيرحمي شاه عباس را ميتوان در كور كردن و قتل چهار پسرش باز ديد . صفي ميرزا فرزند نخست شاه عباس به دستور شاه وتوسط يكي از ايادي او بنام بهبود خان به قتل رسيد . اندك زماني بعد از آن شاه عباس دچار پشيماني شد ودستورداد بهبود خان شخصا سر فرزند نوجوان خود را در حضور شاه با كارد ببرد . فرزندان ديگر شاه عباس نيز يا كور شدند و يا به قتل رسيدند . در دربار او تعدادي از صوفيان آدمخواروجلاد به نام «چيگين» يا «چي يين» وجود داشتند كه به دستور شاه محكومان را زنده زنده ميدريدند و ميخوردند . اين سنتي بود كه در زمان شاه اسماعيل بنا نهاده شده و از سنتهاي مغولان اخذ شده بود . شاه عباس سيمائي جذاب و اندامي قوي داشت و گشاده دست و بخشنده بود . او عميقا به نجوم و طالع بيني اعتقاد داشت وچون در سال هزار هجري ـ1591 ميلادي ـ منجمان دربار اعلام كردند خطري بزرگ شاه را تهديد ميكند ، براي دفع اين بلاي آسماني دستور داد به مدت سه روز فردي نگونبخت به نام يوسف را به جاي او بر تخت بنشانند و روز چهارم يوسف را كشتند و به اين ترتيب خطر آسماني بر سر شاه موقت فرود آمد و با اين كلاه شرعي خيال شاه عباس راحت شد . طغرا ي سلطنت شاه عباس با اين جمله «سگ آستان علي» موشح شده بود . شاه عباس درشب بيست و چهار جمادي الاولي سال 1038 هجري مطابق بانوزده ژانويه 1629 ميلادي پس از پنجاه ونه سال و هشت ماه وبيست سه روز عمر و43 سال سلطنت در بهشهر در گذشت ودر قم مدفون شد .
6 ـ شاه صفي ، 1038 -1052 هجري
. چهار پسر شاه عباس در دوران خود او يا مقتول و يا كور شده بودند و شاه عباس در هنگام مرگ سام ميرزا پسر صفي ميرزا رابه عنوان وليعهد معرفي كرد و سام ميرزا با عنوان شاه صفي درهفده سالگي بر تخت سلطنت نشست . او اگر چه كفايت و كارداني شاه عباس را نداشت ولي در بيرحمي و خشونت گوي سبقت را از شاه عباس ربود . كشتار شمار زيادي از شاهزادگان و فرماندهان لايق دوران شاه عباس و قتل شماري از زنان حرم از زمره كارهاي اوست .كور كردن از شيوه هاي او بود و ماهي نميگذشت كه چندين نفر به دستور او كور نشوند . در زمان او ايران آماج حملات مجدد دولت عثماني ، شورش هاي گرجيان و امثالهم گرديد و ويراني و ناامني و قتل و غارت بخشهاي گسترده اي از ايران را در كام خود كشيد و بخشهائي از ايران از دست رفت . شاه صفي شرابخواري كم نظير بود و سرانجام بر اثر افراط در شرابخواري در مراجعت از زيارت مشهد ، در كاشان در دوازده صفر 1052 هجري مطابق با يازدهم ماه مه سال 1642 ميلادي مرد و جسد او را به قم برده ودر آنجا دفن كردند .
7 - شاه عباس دوم 1052 - 1077 هجري .
پس از شاه عباس دوم پسر نه ساله اش عباس ميرزا بنام شاه عباس ثاني زمام امور ايران را در دست گرفت . دادن تخفيف مالياتي به مردم ، جنگ با پادشاهان گوركاني هندوستان ، سختگيري در امر به معروف و نهي از منكر و بستن مراكز شراب فروشي ، بناي مساجد و عمارات فراوان و نزديكي با آخوندها از مختصات دوران حكومت اوست .نمونه هايي از رفتارهاي خشن و قساوت بار او با زنان از جمله زنده زنده سوزاندن يكي از زنان حرم در بخاري ديواري در اسناد تاريخي دوران او موجود است . با تمام سختگيري هاي شاه عباس دوم در مورد امر به معروف و نهي از منكر ، شاردن در سفر نامه خود اشاره ميكند كه زنان روسپي در اصفهان ساليانه به طور مجموع هشت هزار تومان ماليات ميپردازند و تعداد زيادي از پسران زيبا روي ده تا شانزده ساله در قهوه خانه ها به جلب مشتري مشغولند . از جمله آخوندهاي مشهور عهد او ملا محمد باقر مجلسي ، ملا محسن فيض ، ملا حسين خوانساري وملا خليل قزويني از بزرگان دنياي شيعه رسمي اند . عالي قاپو ، باغ سعادت ، چهل ستون و پل خواجو در زمان او ساخته شد . شاه عباس دوم سرانجام در سن سي و پنج سالگي به علت افراط در باده گساري ـ يا به اشاره شاردن به علت آميزش با زنان تن فروش و مبتلا شدن به بيماري مقاربتي ـ در شب بيست و سوم ربيع الاول سال 1077 هجري مطابق با بيست و دوم سپتامبرسال 1666 ميلادي درهنگام سفر براي زيارت مشهد در گذشت ودر قم مدفون شد . 8
ـ شاه سليمان ـ صفي ميرزاي دوم ـ 1077- 1106 هجري
ـ . صفي ميرزا شاهزاده اي دو رگه و مادرش از زنان چركس بود . شاه سليمان در دوران حيات پدرش منفور او بود و در حرم تحت نظر و زنداني بود . او با كمك آغا مبارك ،خواجه باشي مقتدر حرم ، برادرش حمزه ميرزا را كه وليعهد بود كنار زد و در بيست سالگي بر تخت سلطنت نشست . صفي ميرزا كه با عنوان شاه سليمان بر تخت نشست اغلب اوقات خود را در حرمسرا و در مجالست زيبا رويان حرم ميگذرانيد . وسعت حرمسراي شاه سليمان كه در مجاورت مسجد شاه قرار داشت سه هزار پاي مربع بود. لشكري از مهترها ، خواجگان سياه پوست و سپيد پوست ، كنيزها و جاسوسان درون حرم رتق و فتق امور را بر عهده داشتند. سوگلي ها و زنان مورد توجه شاه در اتاقهايي مناسب زندگي ميكردند و زنان از دور خارج شده و بيمار در دخمه هايي كوچك و شرايطي نامناسب در انتظار مرگ روزگار ميگذرانيدند . در زير زمينهاي حرمسرا شاهزادگان كور و كساني كه شاه آنها را براي سلطنت خود خطرناك ميدانست زنداني بودند. در عهد شاه سليمان حرمسرا به طور مستمر از دختران بزرگان ، كنيزان خريداري شده و دختراني كه توسط ماموران مخصوص شاه ربوده ميشدند تغذيه ميشد . از زمره مآخذي كه در اين زمينه ميتوان به آن رجوع كرد ياداشتهاي انگلبرت كمپفر آلماني ست كه به عنوان طبيب از نزديك شاهد وضعيت دوران شاه سليمان بوده است . در حرم شاه سليمان به نقل از ياداشتهاي سانسون هشتصد زن روزگار ميگذرانيدند. در دوران شاه سليمان اجراي حدود و قوانين شرع اوج تازه اي گرفت اين قوانين به ويژه در رابطه با زنان و خطاهاي اخلاقي و جنسي بسيار بيرحمانه عمل ميكرد . بر اساس اين قوانين زناني كه نسبت به شوهر خود وفاداري اخلاقي نداشتند با فتوي آخوندها و توسط جلادان از بالاي مناره هاي مساجد به پائين پرت ميشدند . دختران خطاكار با سر تراشيده شده و در حاليكه بر سر و صورتشان مدفوع ماليده شده بود وارونه بر الاغ نشانده ميشدند و در كوچه ها و خيابانها در معرض تماشاي عموم قرار ميگرفتند . بريده شدن سر زني خطاكار توسط برادرش به عنوان عملي قهرمانانه و افتخار آميز تلقي مي شد و توسط دستگاه مذهبي و دولت مورد تشويق قرار ميگرفت . ياداشتهاي سانسون يكي ديگر از ناظران دوران صفوي نمونه هاي تكان دهنده اي از اين نوع مجازات ها را ثبت كرده است . شاه سليمان بسيار بيرحم و خونريز بود. در زمان او قدرت آخوندها افزايش يافت و جايگاه ملايان دربار از سمت چپ تخت سلطنت به سمت راست منتقل شد . محقق خوانساري آخوند نامدار شيعه از نزديكان و مقربان شاه سليمان بود و هر زمان شاه به سفر ميرفت نيابت سلطنت را بر عهده داشت . ادامه دارد
م
شاه سلطان حسين صفوي1106 - 1135 هجري .
شاه سلطان حسين نهمين پادشاه صفوى در سن بيست و شش سالگي ميراث دار سلطنت صفوي شد . تمام عمر او تا اين هنگام در درون حرمسرا ودر كنار زنان حرم سپري شده بود . به گفته مورخين شاه سلطان حسين فردي طلبه مسلك بود و به دليل تن پروري واعتقاد به خرافات از دوره نوجواني به لقب « ملا حسين » مفتخر شده بود . اين شاه آخوند مسلك اشتهاي سيري ناپذيري به زنان داشت . حرمسراي دربار در دوران شاه سلطان حسين وسعتي سه برابر يافت وقريب به هزارزن از كشورها و نژادهاي مختلف در حرمسراي او شبها و روزهاي عيش و عشرت شاه را رونق ميبخشيدند دوستدار و شكارچى زنان . شاه سلطان حسين در همان اوايل سلطنتش سيستم عريض و طويلي به راه انداخت و ماموران مخفي خود بخصوص زنان جاسوس را به اطراف و اكناف روانه كرد تا هرجا زن و دختر زيبائي مي يابند معرفي ، و روانه حرمسراي وي كنند ، در اين ميان زنان شوهر دار نيز از كامجوئي‌هاي شاه در امان نبودند و شوهران آنان مجبور بودند براي مدتي زن خود را طلاق گويند تا آخرين پادشاه صفوي مدتي با او بسر ببرد واگر او را طلاق گفت دوباره خانه و خانواده خود را تشكيل دهند . «رستم التواريخ» تاليف رستم الحكما ،يكي از مآخذ جالب تاريخ ايران ،نمونه هاي شگفتي اززندگي افسانه اي شاه سلطان حسين را ثبت كرده است . او در قصر خود ساختماني بنام« لذت خانه » داشت كه به گفته نويسنده رستم التواريخ در طول سلطنت خود سه هزارزن و دختر را به اين مكان كشاند . در جنب « لذت خانه» آزمايشگاه و داروخانه مخصوصي ايجاد شده بود كه پزشكان مختلف براي ازدياد قدرت جنسي شاه مشغول كشف و ساختن داروهاي جديد بودند . شاه سلطان حسين علاقه عجيبي به خر سواري و جفت گيري الاغها داشت و هر سال بهار با اهل حرم خود به تماشاي جفت گيري الاغها ميرفت . فساد دربار به تبعيت از رفتار و اخلاقيات شاه ، دربار چنان غرق فساد بود كه در درون و بيرون دربار كسي از دست تجاوزات نزديكان شاه در امان نبود . در بيرون ، به تكرار، زنان و كودكان مردم توسط نزديكان شاه ، قزلباشان و لوطيان وابسته به دربار و روحانيت ربوده شده و به روايت «رستم التواريخ» گاه در كوچه وبازار و در برابر چشم مردم مورد تجاوز قرار ميگرفتند . در درون دربار حتي سفيران نگونبخت ساير كشورها گاه از تهاجم سرداران شاه به خوابگاهشان در امان نبودند . از زمره اين سفيران . ايلچي جوان دولت روم عمر آقا كه چهره اي زيبا داشت در خوابگاهش مورد هجوم و تجاوز مكرر سرهنگان دربار قرار گرفت . تعدي و تجاوز به سفراي ساير كشورها آنچنان مكرر شد كه رفت و آمد سفيران در وحشت از تجاوزات سران سپاهي وزور آوران فاسد دربار متوقف گرديد . به راستي بايد متون تاريخي باقي مانده از آن دوران پر ادبار را مطالعه كرد و انديشيد كه ، در دوراني كه ناقوس بيداري و رنسانس در اروپا به صدا در آمده بود و جهان كهن ميرفت كه با تلاشهاي انديشمندان و متفكران از خواب كهن بر خيزد ، در ايران كهن سال به مدد سياهكاري هاي سلطنت پوسيده و مذهب ارتجاعي ، چه مردابي فراهم شده بود و چگونه يك دولت و به تبع آن يك مملكت رو به قهقرا ميرفت و به گردابهاي خطر نزديك مي شد . بنا بر نوشته محمد حسن آصف ، رستم الحكما در «رستم التواريخ» شعله ماجراي تهاجم افغانها از آنجا زبانه كشيد كه حاجي امير خان يا مير ويس از ريش سفيدان و بزرگان سالخورده افغان ، براي شكايت از جنايات حاكمان صفوي در قندهار به در بار شاه آمد و به شاه شكايت كرد ولي شباهنگام توسط ايادي و هواخواهان حاكمان قندهار در خوابگاهش مورد ضرب و شتم قرار گرفت و ضاربان پس از انكه همراهان مير ويس را مورد تجاوز قرار دادند مير ويس را مجبور كردند طومار فرمان شاه را كه در آن دستور داده شده بود به شكايت مير ويس رسيدگي شود بخورد . در پايان سلطنت شاه سلطان حسين، تعداد فرزندانش بالغ بر صدو شصت نفر بود ومخارجي كه در آن دوران عياشي هاي اوبه بار آورده بود بالغ بربيست كرور تومان آن روزگار بود . آخرين شاه صفوي يك جبر گراي تمام عيار و خرافاتي محض بود و زندگي او را جن و پري ، ملائك مختلف ، لشكريان جعفر طيار و موجودات نامرئي ، خواندن دعاهاي مختلف ، پختن حلوا و آش نذري ، قرباني گوسفند ، بر پائي مجالس عزاداري، نوشتن عزائم و طلسمات و دعاها ، نامه نوشتن به امام زمان و طلب كمك از او و… پر كرده بودند . سلطان حسين معتقد بود هر امر خير يا شري ناشي از مشيت الهي ست و بايد به آن رضايت داد . با اين اعتقاد ، در شب دوازدهم ژانويه سال هزار و هفتصد و شش با آتش گرفتن تالار كاخ چهلستون در پايان يك مهماني پر شكوه ، شاه بجاي دستور دادن براي خاموش كردن آتش گفت : كه اگر اراده الهي بر اين قرار گرفته كه اين تالار بسوزد بگذاريد بسوزد و از خاموش كردن آتش جلو گيري كرد . قدرت افسار گسيخته سيستم آخوندي در دوران شاه سلطان حسين در دوران شاه سلطان حسين قدرت روحانيت به اوج خود رسيد . شاه خود اخلاق آخوندي داشت و در مدرسه چهار باغ حجره اي به خود اختصاص داده و برخي ايام را به بحث و فحص هاي آخوندي ميگذرانيد . در زمان شاه سلطان حسين مقتدر ترين آخوند شيعه محمد باقر مجلسي بود كه پس از آقا حسين خوانساري زمام روحانيت را در دست داشت و پادشاهي سلطان حسين موقوف بر وجود او بود . صدور ممنوعيت شرابخواري و بستن ميكده ها و شكستن هزاران خمره شراب ، اخراج صوفيان از اصفهان ، سركوب هر نوع ايده مذهبي خارج از چهار چوب تشييع ، آزار و اذيت هندوان اصفهان و شكستن اصنام و سمبلهاي مذهبي آنان ، سركوب اهل تسنن ، كليميان ، زرتشتيان و ارامنه از كارهاي محمد باقر مجلسي در دوران شاه سلطان حسين است . نوشته اند در دوران مجلسي كفاره قتل يك ارمني توسط يك مسلمان تنها يك پيمانه گندم بود . در سال 1111 هجري مطابق با سال1700 ميلادي فرمان مسلمان كردن اجباري زرتشتيان صادر شد و دستور داده شد آتش مقدس آتشكده هاي زرتشتيان خاموش شود . شمار زيادي از زرتشتيان به اجبار ختنه شدند و اسلام آوردند ولي عده اي از زرتشتيان موفق شدند آتش كهن آتشكده خود را بردارند و آنرا به كرمان ببرند و در آنجا حفظ كنند . با تلاش آخوندها ي متنفذ شيعه آزار اهل تسنن تا آنجا ادامه يافت كه شاه دستور داد اهل تسنن را در قفقاز كردستان و افغانستان مورد آزار و فشار قرار دهند . ماموران حكومتي در اجراي اين فرمان تا آنجا پيش رفتند كه مساجد اهل سنت را با كثافات آلودند و تبديل به اصطبل كردند . اما ستم شاه و شيخ ، شيعه و سني نميشناخت بخش عظيمي از مردم شيعه نيز از جور شاه و سيستم آخوندي بجان امده بودند چنانكه سر انجام در سال 1127 هجري 1714 ميلادي شورش عظيمي در پايتخت روي داد و گروهي از مردم اصفهان به خانه مير محمد باقر مجلسي حمله كرده اموال او را غارت و خود اورا مضروب كردند شدت جراحات وارده بر مجلسي آنقدر زياد بود كه چندي بعد بر اثر اين جراحات مرد . در كشاكش اين كابوس جنايت و شهوتراني وخرافه و خفتي كه شاه و شيخ ايجاد كرده بودندو در حاليكه دولت صفوي در منجلاب زوال و پوسيدگي فرو رفته بود و سلسله اي از شورشهاي ارامنه ماوراء قفقاز ، مسيحيان گرجستان ، لزگيان داغستان ، شورش و كشتار در شماخي ، شورش كردها ، سقوط مسقط به دست اعراب ، شورش شاهسونها ، شورش لرها و شورش در سيستان دولت صفوئ را به سراشيب ضعف و زوال كشانده بود ، با شورش افغانها كار دولت صفوي به آخر رسيد. شورش در افغانستان و حكومت ميرويس غلجا ئي 1113 - 1127 هجري ،1701 ـ 1715 ميلادي افغانستان در دوران صفوي بخشي از خاك ايران بود واكثريت مردم آن مذهب تسنن داشتند . در دوران شاه سلطان حسين در پي سياست آزار وسركوب پيروان مختلف با تئوريهاي ملا محمد باقر مجلسي ، امارت افغانستا ن به خسرو خان گرجي ـ از اميران تازه مسلمان و از پيروان مجلسي ـ و پسرش گرگين خان ـ وختانگ ـ سپرده شد . اين پدر و پسر با ورود به محل حكومت خود با ارتشي بالغ بر بيست هزار نفر، در آزار و اذيت پيروان تسنن وكشتار و بخصوص تجاور به نواميس مردم تمام مرزها را پشت سر گذاشتند . مير ويس غلجائي رئيس ايل غلجائي كه از طرف دولت ايران كلانتر قندهار بود براي شكايت از جنايات خسرو خان و پسرش روانه اصفهان شد اما در اصفهان از ملاقات او با شاه جلوگيري شد و توسط درباريان و آخوندها زنداني گرديد . ميرويس پس از ماجراهاي بسياروخروج از زندان به مكه رفت و از علماي سني فتواي جنگ با شيعيان را گرفت و به افغانستان باز گشت ودر سال 1113 هجري گرگين خان راكه درطلب به دست آوردن دخترزيباي ميرويس بود كشت و با پشتيباني ايل خود اعلام استقلال كرد . دربار اصفهان سپاهي بيست و پنج هزار نفري براي سركوب افغانها روانه كرد ولي اين سپاه كاري از پيش نبرد . همزمان با اين حوادث ، افغانان ابدالي در هرات سر به شورش بر داشتند و اعلام استقلال كردند . سپاهيان صفوي در مقابله با ابداليها نيز شكست خوردند . . ميرويس تا سال1127 بر قندهارحكومت كرد . حكومت مير عبدالله غلجا ئي در افغانستان 1127 ـ1130 هجري ، 1715 ـ 1718 ميلادي دوران سلطنت مير عبدالله غلجائي برادر مير ويس چندان طولي نكشيد . اوبه دست محمود پسر هجده ساله مير ويس كشته شد . علت قتل مير عبدالله مكاتباتش با دربار صفوي و تقاضاي صلح بود . حكومت افغانها در ايران (دوران محمود افغان ) 1130 ـ 1138 هجري ، 1718 ـ 1726 ميلادي محمود افغان در ابتداي كار خود موفق شد ابداليان را شكست بدهد واسدالله خان پسر عبدالله خان ابدالي را به قتل برساند. در اين كشاكش دربار اصفهان با فرستادن شمشيري براي محمود او را به لقب حسينقلي خان به حكومت قندهار منصوب كرد . در سال 1132 هجري محمود افغان كه اوضاع ايران را زير نظر داشت واز ضعف مفرط دربار و فساد ارتش با خبر بود به كرمان حمله برد . در اين هجوم زرتشتيان كرمان كه از ظلم و ستم حكومت به جان آمده بودند با محمود همراهي كردند اما افغانها توسط نيروهاي لطفعليخان والي فارس شكست خوردند و باز گشتند . در باريان كه از پيروزي لطفعليخان دچار حسادت شده بودند شاه را به كور كردن لطفعليخان واداشتند . محمود افغان دو سال بعد دوباره روانه كرمان شد و در سال 1134هجري كرمان را فتح كرد . پس از فتح كرمان محمود به سوي يزد حركت كرد ولي به دليل مقاومت مردم يزد موفق نشد يزد را تسخير كند پس به سوي اصفهان پايتخت صفوي حركت كرد . در هنگام روانه شدن محمو افغان به سوئ پايتخت ،دولت صفوي سخت پوسيده و ناتوان بود . محمود با ارتش بيست هزارنفره خود كه در ميان آنها شمار زيادي از زرتشتيان متنفر از دولت صفوي حضور داشتند به مصاف سپاه پنجاه هزار نفري صفوي شتافت . ارتش صفوي در گلون آباد با ده هزار كشته شكست خورد و فراري شد . در جلفا ارامنه مقاومت سختي نشان دادند ولي سرانجام شكست خوردند و افغانها با درخواست چهل دختر ارمني و صد و چهل هزار ليره طلا از جلفا عبور كردند و در مقابل زاينده رود اردو ردند . غارت دهات ، تجاوز و قتل و ويراني كار روزانه افغانها در اين ايام بود . در همين اوضاع در دربار اصفهان شاه سلطان حسين و آخوندهاي پيرامونش به برگزاري جلسات عريض و طويل دعا خواني ، درست كردن حلوا و آش نذري ، نوشتن نامه به امام زمان و در خواست كمك از لشكريان جعفر طيار و ضعفر جني ، تهيه آبگوشت سحر آميز براي نامرئي كردن سربازان و حمله سربازان نامرئي به افغانها ، مشغول بودند . با قطع راههاي ارتباطي وغارت كاروانهاي خوار و بار قحطي شديدي در پايتخت شروع شد و كار به خوردن سگ و گربه و اجساد مردگان و حتي كشتن افراد بيدفاع و زنان و كودكان وخوردن آنها كشيد .امواج زاينده رود لبريز جسدهائي بودكه به آب انداخته شده بودند . كم كم طاعون در شهر چهره نشان داد و در كشاكش چنين اوضاعي شاه سلطان حسين از محمود افغان تقاضاي ملاقات كرد و بنا بر نوشته مورخان آن دوره در حاليكه از ميان امواج اجساد كشتگان و مردگان در خيابانهاي اصفهان ميگذشت به ملاقات محمود افغان رفت وبا دست خود تاج شاهان صفوي را بر دستار محمود افغان نهاد و او را شاه ايران خواند . شاه سلطان حسين هنگامي كه تاج را بر سر محمود مينهاد چنين گفت : ـ فرزند ، چون خداوند جهان نمي خواست من بيش از اين سلطنت نمايم و زماني كه او براي عروج تو به تخت سلطنت معين كرده فرا رسيده ، بنابر اين من امپراطوري ايران را به تو واگذار ميكنم . تسخيرقم ، كاشان و قزوين به دست افغانها ، تصرف بخشهائي از شمال ايران توسط پطر پادشاه روسيه ، طغيان مردم قزوين عليه افغانها ، قتل عام گسترده مردم اصفهان به دستور محمود افغان ، كشتار چند هزار نفره بزرگان و سربازان ايراني توسط محمود افغان ، قتل عام شاهزادگان صفوي ، تلاش براي تغيير مذهب در ايران و كوچ دادن شمار زيادي از پيروان اهل سنت از جمله مردم در گزين در شمال همدان به اصفهان و... از حوادث دوران محمود افغان است . محمود افغان در سال 1137 هجري دچار جنون شد و توسط اشرف افغان كنار زده شد .
محمود افغان متوسط القامه ،بسيار چاق ، داراي چشماني آبي و اندكي لوچ ،ريشي كم پشت و گردني كوتاه بود. او بسيار خشن و جسور و متهور بود ، با اين همه اين جنگجوي افغان با روحيات يك راهزن ساده بياباني هرگز نتوانست بر تخت پادشاهان صفوي به تعادل برسد و بر سراسر ايران حكومت كند . دوران حكومت اشرف افغان 1137 ـ 1142 هجري ، 1725 ـ 1730 ميلادي اشرف در سال 1137هجري تاجگذاري كرد. او هوشيارتر ازمحمود افغان بود و ميدانست حكومت بر يك سرزمين گسترده چون ايران كه مردم آن هنوز طعم استقلال و قدرت دوران شاه عباس را از ياد نبرده اند وعواطف ملي و مذهبي شان جريحه دار است كار ساده اي نيست . اشرف سعي كرد با ايرانيان به مدارا رفتار كند بخصوص كه فرزند شاه سلطان حسين ، طهماسب در قزوين داعيه سلطنت داشت با اينهمه او نتوانست اين رويه را ادامه دهد و مجبور شد به سنت محمود افغان بر گردد و در وحشت ازنفوذ بزرگان به كشتار آنها دست زند . در دوران او دولت عثماني و دولت روسيه با توجه به شرائط متزلزل ايران قصد قطعه قطعه كردن ايران را به نفع خود داشتند . اشرف در جنگ با عثماني ها پيروز شد اما براي استحكام حكومت خود خلافت پادشاه عثماني رابه رسميت شناخت و سر انجام با واگذاري بخشهائي از ايران ، تجزيه ايران را قبول كرد . فرار و مهاجرت آخوندهاي شيعه در دوران حكومت افغان ها نكته قابل تامل در اين بخش از تاريخ ايران مهاجرت و فرار گسترده آخوندهاي شيعه به سرزمينهاي آباء و اجدادي آنهاست . پيروزي محمود افغان و زوال دودمان صفوي به معني پيروزي موقت تسنن بر تشييع بود . ملايان شيعه كه خود از عوامل اصلي حمله و هجوم افغانها بودند پس از شكست ارتش صفوي دسته دسته روانه شامات ، بحرين ، لبنان ، عراق عرب و... گشتند و مردم پيرو خود را در مقابل افغانان تنها گذاشتند. اين مهاجرت از سال 1135 هجري ، 1723ميلادي شروع شد ،آخوندهاي مهاجرتا سال 1201هجري ، 1787 ميلادي يعني بيش از پنجاه سال و تا دوران پا گرفتن سلسله قاجار وحكومت فتحعليشاه در سرزمينهاي اصلي خود درنگ كردند . علت اين درنگ طولاني عدم توجه دولت افشار و دولت زند به روحانيت وتشييع بود . دوره حكومت افغانها به نوعي دوران جنگ ميان تسنن و تشييع بود . در اين جنگ هرچه حاكمان شيعه مذهب در گذشته در قتل و كشتار اهل تسنن وبه ويژه در هتك نواميس آنان انجام داده بودند توسط افغانها مقابله به مثل شد . دهها هزار تن از مردم در اين مقابله به مثل كشته شدند و در هر شهروروستاي فتح شده زنان و دختران به اسارت گرفته شده وبه عنوان كنيز و برده در اختيار جنگجويان افغاني قرار گرفتند . سپاهيان افغان از آنجا كه شيعيان را مسلمان نميدانستند و فتواي مباح بودن جان و مال و ناموس شيعيان را از علماي خود گرفته بودند از هيچ جنايتي فرو گذار نميكردند . اسناد به جاي مانده از آن دوران چه در رابطه با جنايات دربار شيعه عليه اهل تسنن و چه در رابطه با قتل و عام شيعيان توسط افغانها راوي قصه هاي بسيار دردناك و غم انگيز است . پايان كار حكومت افغانها در ايران حكومت افغانها با پيدا شدن مدعي بسيار نيرومندي بنام نادر قلي افشار با خطر جديدي روبرو شد كه از درون مرزهاي ايران خود را نشان ميداد . نادر قلي افشار با پيوستن به طهماسب ميرزا فرزند شاه سلطان حسين و فتح خراسان با ارتشي كه روز به روز بر تعداد ان افزوده ميشد به مصاف افغانها شتافت . جنگ مهماندوست 1142هجري ، 1729 ميلادي نخستين جنگ ميان نيروهاي نادر قلي افشار وسپاهيان افغان درششم ربيع الاول سال 1142 هجري مطابق با بيست و نهم سپتامبر 1729 ميلادي در حوالي دامغان درمهماندوست گرفت . ارتش سي هزار نفره افغان در اين جنگ با رشادت بسيار جنگيد اما در مقابل كارداني نادر وآتش مهيب توپخانه و تهاجم تفنگچيان او شكست خورد. فرماندهي درخشان نادر قلي و روحيه سربازاني كه با نيروئي بيگانه ميجنگيدند از اصلي ترين عوامل پيروزي در مهماندوست بود. اشرف پس از شكست و بازگشت به اصفهان دستور قتل بيش از سه هزار تن از بزرگان صفوي و قزلباشان را صادر كرد وبخشي از شهر اصفهان را طعمه حريق ساخت . جنگ مورچه خورت 1142 هجري ، 1729 ميلادي پس از جنگ مهماندوست نادر، شاه طهماسب را در دامغان تثبيت كرد و خود به نيابت او روانه جنگي ديگر شد . در تهران هزاران نفر از مردم با شور و هيجان بسيار مسلح شده و به نادر پيوستند . قلب ارتش نادر را سواركاران و جنگجويان ايلياتي كه از جنگ پروائي نداشتند تشكيل ميدادند . در اين جنگ كه در تاريخ بيستم ربيع الثاني 1142 هجري مطابق با دوازدهم نوامبر سال 1729 ميلادي رخ داد ارتشي ازسوي دولت عثماني به ياري افغانها آمد ولي سپاهيان اشرف عليرغم ياري عثماني با دادن چهار هزار كشته فرار كردند . اشرف افغان در هنگام فرار ـ و بنا برمندرجات برخي اسناد ديگر در هنگام جنگ با عثماني ها ـ دستور داد شاه سلطان حسين را كه تا اين هنگام زنده بود در عمارت آئينه خانه همان تالار گسترده اي كه ساليان دراز محل عيش و عشرت و شبهاي كامجوئي و خوشباشي شاه صفوي بودسربريدند ، بعدها سر شاه سلطان حسين را دوباره به بدنش وصل كرده و جسد او را همراه با اجساد دهها شاهزاده صفوي كه به قتل رسيده بودند از دروازه طوقچي و باغ قوشخانه به قم برده و در آنجا دفن كردند . بعد از اين ماجراها اشرف افغان باكارواني بزرگ از اموال وثروتها به سوي شيراز حركت كرد . جنگ زرقان 1142 هجري ، 1730 ميلادي پس از شكست مورچه خورت اصفهان آزاد شد و شاه طهماسب به اصفهان آمد . نادر پس از گرفتن امتيازات فراوان از شاه طهماسب به مقابله با افغانها در شيراز شتافت . در اين هنگام افغانها دوباره ارتش خودرا سازماندهي كرده بودند . جنگ در زرقان در حوالي شيراز شروع شد ، افغانها به سختي جنگيدند ولي در مقابل نادر كه بخصوص بر آتش بي امان تفنگچيان زبده خود اتكا داشت شكست خوردند و در حاليكه خطي گسترده از اجساد را پشت سر ميگذاشتند فرار كردند . ارتش نادر از روي ردي از اجساد شتران و اسبان ، پيرمردان و پير زنان مرده و زنان و دختران و كودكاني كه در بين راه توسط خانواده خود كشته شده بودند تا به دست سپاهيان نادر نيفتند افغانها را تعقيب كردند . افغانها پس از شكست زرقان به دسته هاي كوچكي تقسيم شده بودند كه سعي داشتند زودتر به موطن اصلي خود باز گردند . در سر راه فراريان ، اهالي شهرها و روستاها با هجوم و كشتارفراريان و چپاول اموال واسارت زنان ودختران آنها انتقام ظلم و ستم ساليان گذشته را باز مي ستاندند . تهاجم بلوچها كه در آغاز طلوع ستاره اقبال افغانها از متحدين افغانها بودند ، كار را به آخر رساند . اشرف افغان در بيابان لوت مورد تهاجم بلوچها قرار گرفت وكشته شد . كشندگان اشرف سر بريده او را با الماس بزرگي كه در بازو داشت براي شاه طهماسب فرستادند . اشرف افغان در هنگام كشته شدن بيست و نه يا سي ساله بود . در باره سلسله صفوي ودوران افغانها درباره سلسله صفوي در خلال زندگي و حوادث دوران حكومت پادشاهان صفوي به اندازه ممكن اشاراتي شد اضافه بر آنچه كه اشاره شد دوران صفويان : 1 ـ دوران تجديد تمركز و گستردگي ايران و تثبيت مرزها پس ازچند قرن و بخصوص پس از دو حمله خونبار چنگيز و تيمور است . شايد اگر دولت صفوي شكل نميگرفت ايران در تهاجم دو دولت قدرتمند روس و عثماني وتهاجمات ازبكها سرنوشت ديگري پيدا ميكرد .اثرات اين تمركز عليرغم كشاكشهاي پس از دوران صفويان تاثيرات قوي خود را در شكل گيري و تثبيت جغرافياي ايران حفظ كرد . 2 ـ دوران صفوي دوران تغيير مذهب در ايران و قدرت گرفتن روحانيت شيعه و گسترش مراكز مذهبي و كثرت آخوندها وشكل گيري سلسله مراتب روحانيت در ايران و آميختگي آن با مردم و فرهنگ و اعتقادات مذهبي مردم است . با هر ديدگاهي كه داشته باشيم نميتوانيم منكر تاثير غول آساي فعاليتهاي مكتبي و مذهبي آخوندهادر جامعه ايران بشويم ، فرهنگ شيعه رسمي به طور قوي با فرآورده هاي نظري ملايان دوران صفوي و ملايان بعد از آنها آميخته است . حاصل اين تاثيرات را تا همين امروز ميتوان مشاهده كرد .در دوران حاضرروح و جان مذهب در حكومت ملايان ، در آنچه كه از دوران صفويان آغاز شد ريشه دارد و در همين رابطه ميتوان برحكومت كنوني آخوندها و ظهور خميني تامل كرد . بدون ترديد خميني ـ از زاويه سياسي ـ راهزني بود كه انقلاب ضد سلطنتي مردم ايران را كه شعار اصلي آن آزادي بودبه سرقت برد ولي اين بخشي از حقيقت است ، بخش ديگر و ناگوار حقيقت اين است كه هيچ ديكتاتوري بدون وجود كساني كه پذيراي او هستند نمي تواند بساط ظلم و جنايت را پهن كند . بدون آنكه نقش سياستهاي خارجي و « امدادهاي غيبي » جهاني را در ظهور خميني نفي كنيم ،خميني از زاويه فرهنگي و مذهبي روح زنده وتاريك و قدرتمند مذهبي بود كه با صفويان و مذهب دوران صفوي اوج گرفت ودر گنداب روهاي فرهنگ و مذهب ارتجاعي به حيات خود ادامه داد و سرانجام در هيئت پيري سالخورده ،فقيهي مبارزو ادعاي رهبري شيعه و علوي ، با استقبال مليونها تن از مردمي كه در او يك منجي و امام و رهبرشيعي علوي عدالت خواه را جستجو ميكردند بر منبر قدرت نشست . خميني هرگز به تنهائي و بدون پايه ها و ريشه هاي فرهنگي و مذهبي گذشته و بدون وجود فضائي مناسب و گسترده براي تنفس ايدئولوژيك در ميان توده هاي مردم نميتوانست ديكتاتوري مذهبي ارتجاعي و خشن خود را مستقر كند . اندك زماني پس از بر تخت نشستن خميني، تجربه مستمر و روزمره وخونين دوران حكومت او ،بر پائي دستگاه شكنجه و سركوب، برپائي زندانها و ميدانهاي تيرباران ، فرو ريختن خون هزاران تن از مجاهدان و مبارزان، حاكميت اختناق ،گسترش فقر و فساد و فحشا وبلاياي ديگر ، به تدريج واقعيت انديشه او را درحيطه تجربه عملي و احساس و ادراك مردم ايران قرار داد . بايد حاصل اين تجربه و ريشه هاي تاريخي و مذهبي واجتماعي آنرا با جسارت در روشنائي هر چه بيشتر در معرض تماشا گذاشت . واقعيات تاريخ ايران و انبوه اسناد تاريخي و فرهنگي ،و تجربه دوران خميني نشان ميدهد كه ملايان تنها در پيكرهاي مادي خود وسازمان سياسي و نظامي حكومت خميني خلاصه نميشوند . در گذر قرنها وباتلاشهاي فكري نسلهاي متمادي آخوندها ، و خروارها كتاب و رساله ، متاسفانه، فرهنگي برآمده از غبار عظيمي از استخوانهاي مردگان قرون و اعصار، و افكار و عقايد پوسيده و ارتجاعي با زندگي و افكاربخشهاي گسترده اي ازتحت ستم ترين توده هاي مردم در آميخته است و به سازماندهي دنيا و آخرت آنها پرداخته است .هيچ انسان مسئول ودلسوخته اي كه سوداي آزادي ميهن و مردم خود را در سينه ميپرورد نميتواند با اين حقيقت تلخ با مسامحه برخورد كند . با ديدي واقع بينانه وخوشبين به آرمانهاي عدالت خواهانه امامان شيعه كه اكثر آنها زندگاني خود را با رنج وتحمل زندان وزنجير به پايان بردند ويادر مبارزه اي عدالت خواهانه عليه جباران روزگار خونشان بر زمين ريخت نيز، اگر حقيقت تاريخي سرزمين خود ايران را بنگريم ، فاصله ميان دوران آخرين امام شيعه تا روزگار ما را از سال 942 ميلادي تا روزگار خميني ـ و تا جائي كه به سلسله نسب فقيهان و آخوندها مربوط ميشود ـ به مدت بيش از هزار سال ـ در وجه غالب ـ فرآورده هاي فكري و كار كردهاي صدها فقيه ، آخوند وعالم شيعه رسمي و دولتي پر كرده است .در اين دره وسيع و بيابان مهيب هزار ساله ، در وجه غالب ،چشم اندازي جز جولانگاههاي آخوندها و فقيهان مرتجع باكاروانهايي كه محموله آنها چيزي جز خرافات نيست و جود ندارد. ساكنان و فرمانروايان هوشمند ، فريبكار و مقتدراين دره تاريخي ، پيش از دوران خميني و تجربه حكومت مذهبي بجز در چند مقطع ، همكاران و توجيه كنندگان حكومت سلاطين جبار و خونخوار ، سازماندهان جهان مردگان و شارحان و مفسران جهنم به مثابه دنياي گناهكاران ، و بهشت دنياي متعلق به ثوابكاران ورتق و فتق كنندگان امور شخصي و اخلاقيات فردي وجنسي و اجتماعي و… بخشهاي گسترده اي از مردم ، از لحظه تولد تا مدتها پس از مرگ بودند . با ظهور حكومت خميني اينان سكان سياست و تمشيت امور جامعه و زندگي يك ملت را در تمام زمينه ها به طور متمركز و در چهارچوب يك دولت وحكومت مذهبي «جمهوري اسلامي» به دست گرفتند ، حاصل كار آن شد كه همگي هنوز هم مشغول تجربه آن هستيم . براي تحولي جدي ،و جايگزين كردن نگاهي نوبه مقوله مذهب به عنوان مقوله اي شخصي ، فلسفي و فرهنگي ، تنها ريشه كن كردن حكومت مذهبي ملايان حاضر كافي نيست . تلاشي جدي و جسورانه ، تكاپوئي مستمر و زمان كافي براي گند زدائي جامعه ، و مهمتراز همه شهامت داشتن براي ادراك حقيقت و مبارزه اي طولاني وفرهنگي وپالوده از آلودگيهاي ريز و درشت گذشته كه شماري از آنها در پوسته سخت دگم هاي مقدس وتابوهاي نفوذ ناپذير قرار دارند ازعوامل اصلي براي ايجاد اين تحول است . 3 ـ در دوران صفوي روابط سياسي و تجارتي ايران با ديگر كشورها و مبادله سفيران با كشورهاي اروپائي رونق تازه اي گرفت . 4 ـ دوران كوتاه دهساله حكومت افغانها يك پرانتز خونين و سياه درتاريخ ايران در پايان دوران صفوي است.حكومت افغانهادر ايران نه به دليل قدرت آنها بلكه حاصل جنايات مستمر دربارصفوي و آخوندها نسبت به بخشي از مردمان تابع دولت صفوي ـ مردم افغان ـ و ضعف و زوال و پوسيدگي دوران شاه سلطان حسين است . حكومت افغانها عليرغم تمام كشتارها به دليل تضاد با عموميت تشييع ـ قدرت گرفته و ريشه دار شده در دوره صفوي ـ و مليت ايراني ها هرگز تبديل به حكومتي سراسري نشد . افغانها تنها در نواحي اصفهان ، شيراز، كرمان ، سيستان ، سمنان ، و قسمت غربي خراسان آن هم تنها در نواحي شهري حكمران بودند . اين حكومت كوتاه و خونين گذشته از بر هم زدن سير طبيعي تاريخ ايران باعث از بين رفتن نفوس بسيار و ويراني شهرها و روستاها و بخصوص ويراني پايتخت ايران اصفهان شد . محمد حسن مستوفي نويسنده كتاب «زبده التواريخ» كه خود در دوران هجوم افغانها شاهد قضايا بوده و ازجمله در پايان كار از دست اندر كاران سر شماري كشتگان در اصفهان بوده شمار كشتگان و قربانيان راتنها در اصفهان هفتصد هزار تن ذكر كرده است . كشتارها و ناامني ها وشورشهاي پايان دوره صفوي وبخصوص تهاجم افغانها بخش عظيمي از جمعيت ايران را نابود كرد . لومر كنسول فرانسه در تريپولي سوريه در آن دوران ـ به نقل از «تاريخ زنديه» تاليف هادي هدايتي ـ آمارنفوس از بين رفته را مجموعا در دوران هجوم افغانها و حوادث بعدي حدود ده ميليون نفر ذكر كرده است . (پايان

رساله ای در مورد باب و بابیت







رساله ای در مورد باب و بابیت


اسماعیل وفا یغمایی
پديده هاي تاريخي ، فرهنگي و مذهبي در بسياري موارد ديوار به ديوار يكديگرند و براي شناخت آنها بايد زواياي مشترك را در نظر گرفت و به آنها پرداخت، همراه با اين، وقتي براي شناخت يك پديده تاريخي به تلاش مي پردازيم بايد توجه داشته باشيم كه پديده تاريخي تا حد ممكن فارغ از حب و بغض و جدا از گرايشات شخصي خود مورد بررسي قرار دهيم.
در بررسي تاريخ ايران، وقتي كه ماجراهاي تاريخي رنگي فلسفي و مذهبي به خود مي گيرند، به يمن وجود نگاه وتفكرو تلاشهاي دراز مدت ملايان در بررسي تاريخ!!، تاريخ و حوادث تاريخي بخصوص در ميان مردم كوچه و بازاربجاي آنكه مورد بررسي قرار بگيرد، نخست اختراع و سپس منبري شده است، يعني مورد لعن و طعن قرار گرفته و با مدد گرفتن از انواع نيروهاي آسماني و زميني وافواجي از انذارها و بشارت ها و عتاب و خطاب ها چنان آلوده شده است كه در بسياري اوقات بايد با ترس و لرز از كنار آن عبور كرده و از خير شناخت گوشه يا گوشه هائي از تاريخ مملكتمان بگذريم . از زمان فتح ايران توسط اعراب و از دوران اسلامي شدن ايران تا اين روزگار كه جمهوري اسلامي بر سر كار است ما در بررسي و شناخت حوادث تاريخي با اين مشكل روبروئيم. بسياري از حوادث تاريخي و بخصوص جنبشهائي كه رنگ مذهبي داشته اما با شيعه رسمي فاصله داشته اند، بخصوص از دوران صفويان تا اكنون منبري شده اند و در نگاه توده هاي مذهبي در قابي از رجائس و خبائث به تماشا گذاشته شده اند. به عنوان مثال در دوردست تاريخ ايران اسلامي ميتوان از جنبش بزرگ بابك خرمدين نام برد كه سالها تختگاه خليفه را به لرزش در آورد اما تاريخ نويسان منبري بيش از آنكه به نقاط مثبت و يا منفي اين جنبش نظر داشته باشند تلاش كرده اند كه ثابت كنند بابك خرمدين فرزند زني يك چشم بود كه به حرام از رهگذري زناكار حامله شده ولاجرم بابك به دنيا آمده است.

در فاصله نزديك ما با جنبش بابيان روبروئيم ، جنبشي قدرتمند كه از زاويه مذهبى و فلسفى حاصل يك انشعاب در شيعه دوازده امامي بود اما بجاي آنكه به نقد و بررسي منصفانه آن پرداخته شود، با تلاشهاي متوليان رسمي مذهب، ساليان سال زنگ كلمه بابي در گوشها بيش از آنكه نشان دهنده پيرو يك مرام و مكتب مذهبي و اجتماعي سر بر اورده از درون شيعه دوازده امامي باشد طنين بد ديني و بي ديني و دشمني با خدا و پيامبر و اسلام و مسلمين وناپاكي را با خود داشت. در فاصله اين دو جنبش ما با سلسله اي از جنبشها روبروئيم كه هريك به نوعي مورد بي مهري قرار گرفته اند، در مقابل اما ما با برخي از جنبشهائي روبروئيم كه به دليل تجانس بيشتر با شيعه رسمي نقاط قوتشان در روشنائي و نقاط منفي آنها در تاريكي قرار داده شده اند. جنبش سربداران خراسان و علويان از اين زمره اند. جنبش سربداران البته جنبشي برخاسته از درون توده هاي مردم و عليه ظلم و ستم مغولان بود اما در قسمتهاي در سايه قرار داده شده آن ما با تفكر خشني روبرو ميشويم كه از پرتاب كردن زنان تنفروش از بلندي و زنده مدفون كردن آنها در چاه و تفتيش عقايد و به راه انداختن جاسوسي عريض و طويل با بهانه هاي شرعي ابائي نداشت و در جنبش علويان ازآن غارت مالياتي سنگيني كه جان مردم را به لب رساند و موجب شد كه مردم شمال از سامانيان براي دفع علويان ياري بخواهند كمتر سخن گفته مي شود و تنها بر تكيه بر تقدس خون ومطلق كردن عدالت خواهي آنان كه آنچنان كه مطلق شده واقعيت تاريخي ندارد از علويان سخن گفته مي شود . مقصود از اين اشاره مختصر اين است كه تاريخ سرزمين خود را تا جائي كه مقدور است بخصوص پس از تجربه خونبار رژيم جمهورى اسلامى وراه بردن به جدائى دين از دولت و توجه به لائيسيته بايد درست بشناسيم در اين سرزمين قرنها ودر رابطه با تقريبا تمام دولتها و مردم مذهب كاركردي بسيار نيرومند داشته است وشناخت حركتها و جنبشهاي مذهبي ما را بيشتر با حال و هواي ايران آشنا مي كند. تاريخ را كه درست به بررسي بنشينيم متوجه خواهيم شد در طول تاريخ بارها پدران ما در جستجوي عدالت راههاي زميني و اسماني را به تكرار پشت سر گذاشته اند حلقه بر درب هر سرائى كوبيده اند و همراه با جانفشاني هاي حماسي به تكرار دچار اشتباه شده اند. ما مي خواهيم قهرماني ها و رنجهاي آنها را پاس بداريم اما نمي خواهيم اشتباهات آنان را تكرار كنيم و در اين زمينه وقتي حب و بغض را كنار بگذاريم ، حقايق تاريخي با ما زمزمه هاي ديگري سر خواهند كرد، و حقايق گذشته ما را براي شناخت بسياري از واقعيتهاي امروز كمك خواهند كرد. نوشته زير بخشهائي از ياداشتهاي من از تاريخ ايران است كه به دليل نزديك بودن به سالگرد تيرباران باب در بيست و هفتم شعبان 1266 هجري در معرض ديد شما قرار مي گيرد. ريشه ها مذهب بابيه از درون مذهب شيخي ـ يكي از انشعابات شيعه دوازده امامي ـ سر بر آورد . مذهب شيخي در اوايل دوران فتحعليشاه دومين پادشاه قاجار ظهور كرد . شيخ احمد ابن زين الدين ، ازآخوندها و علماي صاحب نام عرب تبار شيعه و از اهالي قريه اي در نزديكي الاحساء در بحرين ، باني مكتب شيخي بود . چون مكتب بابيت در دوران پيش از مشروطيت ماجراهاي زيادي را در ايران برانگيخت لازم است اندكي به آن و ريشه هاي آن پرداخته شود . شيخ احمد احسائي شيخ احمد احسائي در پنج سالگي آموختن قرآن را شروع كرد وپس از دوران نوجواني به كربلا و نجف رفت و طي بيست سال تحصيل موفق به گرفتن درجه اجتهاد در روايت و درايت از سوي پنج تن ازآخوندهاي بلند پايه شيعه از جمله شيخ جعفر كاشف الغطا گرديد . او پس از بازگشت و اقامت چهار ساله خود در بحرين بار ديگر به عتبات باز گشت . نكته بسيار مهم در مورد انديشه هاي شيخ احمد احسائي تاكيد فراوان او بر مساله امامت و قرار دادن آن به عنوان يك واقعيت زنده و نه صرفا اعتقادي در برابر مريدان و معتقدانش بود. بنياد گذار مكتب شيخي با تدوين يك «تئوري امام شناسي» جديد ميگفت با «كشف و شهود » سر و كار دارد ، «امامان شيعه را به طور متواتر در خواب زيارت ميكند» و از آنان مشكلات خود را مي پرسد و نيز «با استشمام رايحه احاديث به واقعي بودن يا جعلي بودن آنها پي مي برد» . زمينه هاي باور چنين اعتقاداتي در ميان شيعيان هميشه نيرومند و زنده بوده و در دوران شيخ احمد وجود چنين زمينه اي معتقدان فراواني براي او فراهم كرد. آوازه دانش و كرامات شيخ احمد پس از مدتي در ايران پيچيد و چون به ايران آمد و در يزد اقامت كرد فتحعليشاه قصد كرد به ديدار و زيارت او برود و از محضر او كسب فيض كند و مشكلات خود را بپرسد . از جمله سئوالات فتحعليشاه ، آن هم در كشاكش جنگ ايران و روس و بر باد دادن بخش عظيمي از نفوس و خاك ايران اين بود كه: « در بهشت مراسم عقد و ازدواج چگونه بر گزار ميشود» و «آيا در آنجا ميتوان بيشتر از چهار زن گرفت يا نه؟» ،خاقان عظيم الشان كه در زندگي سودائي جز كامجوئي از حرم چند صد نفره اش در سر نداشت و خود را در اين راه فرسوده كرده بود نگراني اصلي اش ادامه كار در جهان پس از مرگ و رتق و فتق امور حرم و عقد و ازدواج در عالم ملكوت بود . قدرت و آوازه شيخ در ايران چنان بالا گرفت كه در اصفهان شانزده هزار نفر در نماز به او اقتدا كردند . پس از درنگي كوتاه در پايتخت و در بازگشت به سوي عتبات ، شيخ دو سال در كرمانشاه درنگ كرد ومورد انواع الطاف فرزند بزرگ فتحعليشاه شاهزاده محمد ميرزاي دولتشاه قرار گرفت و در همين ايام شاهزاده محمد ميرزا موفق شد درب يكي از ابواب بهشت را از شيخ احمد به مبلغ هزار تومان بخرد . لنگه ديگر درب اين باب از بهشت را قبل ازآن، سيد رضا پسرآخوند بحر العلوم خريداري كرده بود . اشاره اي به نظرات شيخ احمد احسائي شيخ احمد احسائي در همين دوران و در هنگامي كه دهها هزار نفراز مردم توجهشان به سوي اين شيخ نامدار و متفاوت با ساير شيوخ جلب شده بود ،نظرات خود را مطرح كرد . مهمترين نكاتي كه شيخ احمد احسائي بر آنها تاكيد داشت و در دوران اوحاوى تازگى بود عبارتند از : 1ــ پذيرش توحيد و نبوت وامامت وادغام صفت عدل در صفات ثبوتيه . 2ـ شيخ احمد احسائي معاد جسماني رابه صورت سنتي مورد پذيرش پيشينيان رد ميكرد و ميگفت مردمان در قالب كالبدي لطيف و روحاني بر انگيخته ميشوند . شيخ بازگشت انسان را به صورت هور قليائي ـ اصطلاحي مشتق از كلمات عبري «هبل» به معناي بخار و «قرنيم» به معناي درخشش و شعاع ـ ميدانست . 3 ـ او معتقد بود كه امام زمان در جهان هورقليا زندگي ميكند و هر گاه صلاح بداند در هيئتي جز كالبد اصلي اش به اين جهان خواهد آمد ـ اصطلاح هورقليا نخستين بار توسط عارف و فيلسوف نامدار ايراني سهروردي مشهور به شيخ اشراق549 ، 587 هجري مطابق با1154 تا1191 ميلادي ـ در مفاهيمي از تصوف و عرفان به كار گرفته شده بود .فلسفه هورقليائي امام زمان بعدها مورد استفاده باب قرار گرفت وبه طور تئوريك تفسير كننده و توجيه گرظهور او گرديد . 4 ـ اعتقاد شيخ اين بود كه در جريان معراج ، پيامبر در هر فلكي جسمي متناسب با موجوديت و قوانين آن فلك پيدا ميكرد تا در هنگام سفر قوانين حاكم بر جسمي كه در كره زمين پرورده شده است در تناقض با قوانين ديگر فلكها قرار نگيرد . 5 ـ او وجود امام غايب را عميقا باور داشت و ميگفت ظهور او حتمي است ولي هم اكنون در جهاني روحاني به سر ميبرد و از آنجا امكان حكمراني بر عالم امكان را دارد . در همين رابطه بايد تاكيد كرد يكي از مهمترين وجوه اختلاف شيخ احمد احسائي و ديگر شيوخ دوران تاكيد فراوان او بر مقوله امام زمان و تبديل اين اعتقاد به يك باور فعال و كشاندن آن به صحنه روزگار در آن دوران بود . با طرح تئوري« ركن رابع» شيخ احمد احسائي حرف آخر خود را زد و آن را براي پيروان مكتب خود تبديل به يك مقوله اعتقادي كرد . اوبا استفاده از فلسفه يونان و مقولات وجودهاي «ذاتي» و «صوري» در اشياء ، ميگفت جنبه ذاتي اشيا تغيير ناپذير و جنبه صوري تغيير پذير است وامام زمان قدرت دارد با تغيير دادن وجه صوري و حفظ وجه ذاتي خود در سيما و با نام ديگري ظاهر شود .با توجه به اين نكته پيروان شيخ احمد به آساني و جود امام زمان و حتي رويت و ارتباط با او را در ذهن خود عاري از تناقض مي يافتند . مقوله وجودهاي ذاتي و صوري پيش از شيخ احمد احسائي در فلسفه باطنيان خود را نشان ميداد و با استفاده از اين مساله حتي كار تا مرحله ادعاي خدائي پيش ميرفت . بعد از آن نيز سيد محمد ابن فلاح مشعشع ـ درگذشت 875 هجري ، 1470 ميلادي ـ در خوزستان خود را با همين فلسفه ، مهدي موعود خواند و پيروان او در صحنه جنگ با اين اعتقاد چنان بي پروائي و از جان گذشتگيهائي نشان دادند كه شگفتي آور است . 6 ـ ميزان اعتقاد شيخ احمد احسائي به امامان شيعه آنقدر زياد بود كه مخالفان ميگفتند آنان امامان را به مقام ربوبيت ميرسانند و اين خلاف دين است . شيخ احمد احسائي با كنكاش در فلسفه يونان و بر گرفتن مقوله علل اربعه ـ علت فاعلي ، علت مادي ، علت صوري و علت غائي ـ اعتقاد داشت كه علت چهارگانه آفريده شدن جهان و خلقت اساسا امامان شيعه بوده اند و بنابر اين صاحب اختيارمطلق مردم جهان آنان هستند و در هر لحظه كه بخواهند به هر شكل و سيما در خواهند آمد . او با استفاده از روايات مختلف ميگفت به همين دليل در حديث آمده كه علي ابن ابيطالب در يك شب در چهل جا ميهمان بود . 7 ـ شيخ احمد اعتقاد داشت از ميان شيعيان يك« شيعه كامل »يا« ناطق واحد »يا «ركن رابع »، بطور منحصر ميتواند و بايد رابط بين امام غايب و شيعيان باشد . اين فرد از زمان نايبان چهارگانه تا حال وجود داشته ولي مردم به شناخت آنان موفق نشده اندو حال زمان آن فرا رسيده كه براي شناخت اين «ركن رابع» تمام كوششمان را به كار گيريم . اين اصل كه موجب نزول قدرت علما ميشد به سختي مورد اعتراض آنها قرار داشت . شيخ احمد احسائي خود را شيعه كامل ميدانست و پيروان او شيخيه ناميده ميشدند . شيخ احمد احسائي در سال 1234 هجري، 1819 ميلادي به قزوين وارد شد وطي مباحثاتي با ملا تقي برغاني مورد تكفير قرار گرفت . پس از آن نيز زمزمه تكفير او در كربلا و نجف بلند شد . تلاشهاي ملايان معروف به اصوليون ـ ملاياني كه به اجتهاد معتقد بودند و تعبير و تفسير احاديث و اخبار را جايز ميدانستند ـ و آخوندهاي اخباري ـ آخوندهائي كه تفسير اخبار و احاديث را جايز نميدانستند ، منابع حقوق اسلام را به سنت و قرآن واگذار ميكردند وپيروي از امام غايب شيعيان را مستقيم و نه به وسيله مجتهد جايز ميدانستند ـ شيخ احمد احسائي را مجبور كرد كه پس از كشاكشهائي چند با سيستم بر شوريده روحانيت و در بار و نيز دولت عثماني ، با خانواده اش به مكه برود . با اين همه بنياد گذار مكتب شيخي از اعتقاداتش دست بر نداشت وبر آنها پافشاري نمود . شيخ احمد احسائي پس از عمري نسبتا طولاني 1166 - 1241 هجري ، 1752 - 1825 ميلادي در گذشت .او پيش از مرگ يكي از شاگردان و پيروان پر شور خود ، سيد كاظم رشتي را به جانشيني خود معرفي كرد و در باره او گفت : او علم را از من آموخته ، من علم را از امامان دريافت كرده ام و امامان بدون واسطه علم را از خدا دريافت كرده اند . شيخ احمد احسائي با اين بيان تلويحا خود را در مقام ركن رابع و سيد كاظم رشتي را جانشين ركن رابع قرار داد . بنا بر مندرجات كتب شيخيه كه به زندگي و آثار شيخ احمد احسائي اختصاص دارد از جمله بر اساس مندرجات آثار شيخ سركار آقا ،شيخ احمد در طول عمر خود با تلاشى شگفت به تاليف شمار زيادي كتاب و رساله پرداخت كه گفته مى شود از اين زمره 132 اثر برجا مانده است
سيد كاظم رشتي بارور كننده مكتب شيخي
سيد كاظم رشتي در خانواده اي عرب به دنيا آمده بود . خانواده او اندكي پيش از تولد او به دليل شيوع طاعون از مدينه به رشت مهاجرت كرده بودند . او در يازده سالگي قرآن را از حفظ داشت و در هجده سالگي تفسيري بر سوره آيه الكرسي نوشت . سيد كاظم رشتي كاملا به انديشه هاي استاد خود مؤمن بود و در بارور كردن و توضيح و تفسير مكتب شيخي تلاش بسيار نمود . بيشترين تلاش سيد كاظم تلاش بر تفسير و تعبيريكي از اصلي ترين اركان اعتقادي شيعه دوازده امامي يعني «مقوله مهدويت» و «بشارت ظهور امام دوازدهم» بود . او ميگفت همه بايد بكوشند تا كسي را كه بر اثر تقوي و صلاحيت به مقام باب رسيده و در نقطه« ركن رابع » قرار دارد بشناسند . بر اثر تلاشهاي سيد كاظم وضعيت به گونه اي شده بود كه افراد زيادي براي رسيدن به مرحله بابيت به انواع رياضت هامشغول شده بودند و پيروان سيد كاظم رفقاي خود را سوگند ميدادند كه اگر موفق به شناخت «ركن رابع » شده اند ديگران را بي خبر نگذارند . شور و شوق شگفتي كه در اثر«تئوري ركن رابع» شيخ احمد احسائي وكوششهاي سيد كاظم رشتي دامنگير جمع كثيري از پيروان شده بود زمينه را به خوبي براي ظهور سيمائي جديد آماده كرده بود . در اين حال و هوا سيد كاظم رشتي نيز مانند استادش به طور دايم مورد طعن و لعن و حملات روحانيون مختلف قرار داشت ، طي دو يورش كه توسط آخوندها سازماندهي شده بود عوام الناس تحريك شده كه هيچ انديشه اى را مگر آنچه را كه با اسلام رسمى در وحدت بود برنمى تابيدند خانه اش را ويران و كتابخانه اش را طعمه آتش كردند . سيد كاظم سرا نجام مجبور شد ترك ديار كند و روانه عتبات شود ولي در آنجا نيز در امان نبود و سر انجام نجيب پاشا حاكم عثماني در بغداد با خوراندن قهوه مسموم به قتل او اقدام كرد . سيد كاظم رشتي در تاريخ يازدهم ذيحجه سال 1259 هجري ،دوم ژانويه 1844 ميلادي در گذشت و در كربلا در كنار مرقد حسين ابن علي دفن گرديد . او در دوران حيات خود مريدان و شاگردان بسيار پرورد و از جمله تاثير زيادي بر افكار طاهره قره العين بانوي شورشگرو فاضل و كنكاشگر نهاد . از مقولات مهم در افكار سيد كاظم رشتي توجه به مساله زنان است . شيخي ها اگر چه تعدد زوجات را حرام نميدانند ولي آن را كاري نا پسند ميشمارند . تلقي تازه از معاد ، توجه به مقوله شيعه كامل ، توجه به وضع زنان ، شك گرائي ، از مقولات مورد توجه دو بنياد گذار و شارح مكتب شيخي وازديگر زواياي فكري متفاوت آنان با ساير آخوندهاي شيعه درآن دوران است . از سيد كاظم رشتي بيش از 172 كتاب و رساله بر جاي مانده است كه شماري از آنها به چاپ رسيده و شماري در دست بزرگان مكتب شيخي است . انشعاب در مكتب شيخي پس از در گذشت سيد كاظم رشتي بر سر مساله رهبري ميان شماري از پيروانش اختلاف روي داد . شماري به حاج محمد كريم‌خان كرماني ، گروهي به ميرزا شفيع تبريزي و عده اي به سيد علي محمد شيرازي گرويدند . انشعابات ديگري نيز در اسناد مربوط به شيخيگري و بابيگري ذكر شده است . از آنجا كه اين انشعابات صرفا در حيطه افكار و عقايد تئوريك گروههائي از مردم به صورت مرامهائي خاموش ، ونه در پيوند با مسائل و مقولات اجتماعي و سياسي مبارزاتي قابل توجه اندكه از آنها ميگذريم . پيروان حاج محمد كريم‌خان كرماني ( تولد 1225هجري ،1809 ميلادي ، در گذشت 1288 هجري ، 1870 ميلادي ) ادامه اصيل مكتب شيخي را در متابعت رهبر خود دانستند و خود را شيخي خواندند وسيدعلي محمد شيرازي با استفاده ازمقوله ركن رابع كه در آن زمان مريدان و مشتاقان زيادي داشت و نيز شرايط اسف بار اجتماعي كه چشمها را متوجه بيرون آمدن دستي از غيب و ظهور دوازدهمين امام شيعيان نموده بود ، سرانجام خود را« باب »يعني در و محل اتصال با امام غايب خواند . در مقام ركن رابع قرار گرفت و باني مكتبي شد كه ادامه تغيير يافته مكتب شيخي است و به بابيت معروف است.
سيد علي محمد شيرازي
، باب سيد علي محمد شيرازي در سال 1225هجري ، 1810 ميلادي در خانواده اي از سادات كه به شغل تجارت اشتغال داشتند متولد شد . يكي ازعمو زادگان او ميرزاي شيرازي مجتهد مقتدر وصادر كننده فتواي معروف تحريم تنباكو و ديگري حاج سيد جواد شيرازي از مجتهدان صاحب نام كرمان و معلم حاج ملا هادي سبزواري فيلسوف نامدارشيعي ست . باب در هشت سالگي به مجالس آموزشي شيخيان راه يافت ، در پانزده سالگي در تجارتخانه دائي اش در بوشهر به تجارت مشغول شد و دو سال نيز به عنوان تاجري مستقل فعاليت كرد . اوبه دليل تجارت و مسافرت در معرض آگاهي قابل ملاحظه اي از شرايط دوران خود قرار گرفت و طي همين دوران نيز با معارف اسلامي ، فلسفه يونان ، فلسفه ملا صدرا و آثار ابوعلي سينا آشنائي يافت . سيد علي محمد شيرازي ، در بيست سالگي راهي كربلا شد و مدت كوتاهي از مجالس درس سيد كاظم رشتي بهرمند شد ودر بيست و يكسالگي به ايران باز گشت واز مبلغان سر سخت مكتب شيخي گرديد .او شش ماه پس از مرگ سيد كاظم رشتي ، در شب پنجم جمادي الاولي سال 1260 هجري، 23 مه 1844 ميلادي در بيست و شش سالگي دعوت خود را آشكار كرد و خود را باب و شيعه كامل خواند و پيروان و دعوتگران خود را به اطراف و اكناف روانه نمود . در شب پنجم جمادي الاولي سال هزار و دويست و شصت هجري، بنا بر اعتقاد شيعيان درست هزار سال از غيبت امام دوازدهم گذشته و تلاشهاي شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي در نويد دادن ظهور امام غايب و تلاش براي يافتن نايب و رابط او اذهان زيادي را براي پديرش شخصيتي چون باب آماده كرده بود . از اين نقطه به بعد در باره مذهب و مرام بابيان ، اسناد مختلف هريك از زاويه خود نظرات مختلفي را عنوان كرده اند . پاره اي از اسناد ميگويند باب سر انجام خود را همان امام غايب خواند و با آوردن كتابي بنام «بيان» ادعا كرد كه از اين پس قرآن منسوخ شده است . باب در نقاط مختلف پيروان بسيار پيدا نمود . او تا سال 1263 هجري، 1847 ميلادي در اصفهان تحت حمايت منوچهر خان معتمد الدوله بود . در سال 1263 باب دعوت خود را از سر گرفت و به دستور محمد شاه او را به قلعه چهريق در آذربايجان برده و زنداني كردند . ماجراي باب و بابيان از آغاز بنياد گذاري آن از زمان شيخ احمد زين الدين تادوران انشعاب شيخيان و بابيان را ، فارغ ازنگرشهاي غرض ورزانه و آميخته با تعصبات مذهبي و عوامانه ، بايست در چهار چوب نوعي حركت مذهبي و اجتماعي ، و با نگاهي تاريخي بازبيني كرد و در آن به تعمق پرداخت . افكار شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي وعقائد و نظريات باب براي كسي كه در جهان امروز با تمام غول آسائي ها و پيچيدگي هايش زندگي و تنفس ميكند طبعا قابل پذيرش نيست ، با اين همه ، اين مكاتب باز گو كننده گوشه اي از سر گذشت مردم و سر زميني است كه در گذرگاه تاريخ از دهليزهاي شگفت انگيز و سايه روشن هاي گاه سر گيجه آوري به سوي روزگار معاصر راه پيموده و در روزگار معاصر نيزدرموارد گوناگون ، به جزتنفس در فضاي حكومتي چون حكومت بر جاي مانده از خميني ، در فضاي فرهنگي كه ريشه در گذشته اي دور و دراز دارد تنفس ميكند و گاه تنهائي خود را در جهاني غول آسا در فضا وگرماي اين فرهنگ چاره ميجويد وبه قول نيما قباي خويش را در اين شب تيره بر ميخ اين فرهنگ مي آويزد . از دوران باب به بعد و بخصوص در دوران ناصرالدينشاه ،اين نوع تفكر، در آميخته با اعتراضات و شورشها و مقاومت هاي اقشار وسيعي از مردم تحت ستم ، به نوعي جنبش و حركت اجتماعي تبديل شد . در بسياري اوقات معتقدان به اين نوع تفكربا تحمل فجيع ترين كشتارها و شكنجه ها و هتك حرمت ها مقاومت كردند و در راه اعتقادات خود كشته شدند . پس از دوران باب و سركوب بابيان و انشعابات مجدد ،اين مرام بر آمده از درون شيعه راهي ديگر را به عنوان مرامي خاموش وطرد شده و تحت آزار و تعقيب اكثر حكومتها و بخصوص آزارها و تضييقات جمهورى اسلامى طي نموده كه تا روزگار ما ادامه دارد واز زواياي مختلف قابل بررسي و تعمق است . به شورشهاي بابيان در دوران ناصر الدينشاه بار ديگر اشاره خواهد شد .
دوران محمد شاه قاجار و روحانيت شيعه
محمد شاه قاجار نيز چون فتحعليشاه با ادامه كارهاي او ، مثل بازسازي اماكن مقدس مذهبي ، ساختن مساجد و تقسيم صد هزار تومان مستمري سالانه ميان آخوندها و سادات ، سعي داشت خود را شاهي مؤمن و معتقد نشان بدهد ولي از آنجا كه او سراپا و از دل و جان مريد وزير صوفي مشرب خود حاج ميرزا آغاسي بود بيشتر به صوفيگري تعلق خاطر داشت . نوشته اند محمد شاه از طريق زين العابدين شيرواني معروف به مَستعليشاه وارد در حلقه درويشان نعمت الهي شده بود . او به زيارت قبور دراويش و صوفيان تمايل داشت ، مرشدي نعمت اللهي بنام رحمت‌عليشاه را متصدي فارس نمود . صوفي ديگري بنام ميرزا مهدي خويي را به سمت منشيگري خود بر گزيد ، درويشي بنام درويش عبدالمحمد محلاتي را به عنوان سفير خود به هرات فرستاد و قانون بست نشيني را محدود كرد . مجموع اين مسايل، دوران محمد شاه را به دوران جنگ مخفي آخوندها با دولت مبدل ساخت . در دوران محمد شاه با تمام اين ها آخوندها همچنان از قدرت فراواني بر خوردار بودند و ضعف دولت نيز به اين اقتدار ميدان بيشتري ميداد . قدرت آخوند شفتي كه هم زمان هم مهار قدرت مذهبي و هم فرماندهي تمام قداره بندان وچاقو كشان اصفهان را بر عهده داشت در اوج بود . نوشته اند كه لوطيان و قداره بندانِ مريد شفتي ، هر شب از بست نشيني در خانه شفتي برون آمده و به قتل و غارت و تجاوز به نواميس مردم ميپرداختند و صبح شمشيرهايشان را كه به خون آلوده بود در حوض مساجد ميشستند . در دوران محمد شاه يكي از شاگردان آخوند شفتي بتام شيخ الطائفه مرتضي شوشتري انصاري ، 1214 -1281 هجري ، 1799 تا 1864 ميلادي كه از افتخارات دنياي آخونديست ، مسئله اعلميت و مركزيت حوزه هاي علميه را كه از تراوشات فكري ملا اسدالله بروجردي وشيخ محمد حسن نجفي بود مطرح كرد و در مكتب خود هزار آخوند بلند پايه را تربيت نمود و تعليم داد . تئوري شيخ مرتضي انصاري قدمي بلند در راه استحكام و اقتدار تفكر آخوندي بود . شايد امروزنيز بتوانيم با كنكاش در تئوري شيخ مرتضي انصاري تصويري از پيدايش جمهوري اسلامي را از زاويه مباني مكتبي در اعماق آن باز يابيم .
مرگ محمد شاه قاجار محمد شاه قاجار
در شب ششم شوال سال 1264 هجري ، 7 ژوئيه 1848 ميلادي در سن چهل و دو سالگي و پس ازچهارده سال و سه ماه سلطنت، در كاخ نو ساخته خود در تجريش در گذشت . محمد شاه از نظر جسماني گرفتار مشكلات بسيار و از جمله بيماري نقرس بود . او پادشاهي ضعيف ، بي تدبير، خرافاتي و بازيچه دست حاج ميرزا آغاسي بود. در حقيقت در دوران محمد شاه ، حاج ميرزا آغاسي حكمرواي ايران بود. در دوران محمد شاه خزانه كشور به مرز ورشكستگي رسيد . پرداخت حقوق سپاهيان گاه تا سه سال معوق ميماند و سواره نظام عشايري كه از زمره زبده ترين جنگجويان بودند از بين رفت و ايران بازهم در سيري قهقرائي طي طريق نمود . ناصرالدينشاه قاجار، 1264 ـ 1313 هجري چهارمين ميراث بر تاج و تخت قاجار ،ناصرالدين ميرزا ،در سن شانزده سالگي ، در سال 1264 هجري مطابق با 1848 ميلادي زمام حكومت در ايران را به دست گرفت . طبق معمول پس از مرگ محمد شاه امواجي از ناآرامي اينجا و آنجا خود را نشان داد . شورش در بروجرد به زعامت جمشيد خان ماكوئي ، شورش در كرمانشاه به رهبري محب علي خان ، شورش مردم شيرازبر عليه حسين خان نظام الدوله ، ادامه شورش سالار ، فعاليتهاي پيروان باب وتلاش حاج ميرزا آغاسي براي قبضه كردن مجدد قدرت از اين زمره بود اما هوشياري مهد عليا مادر ناصرالدينشاه به همراهي شاهزاده اعتضاد السلطنه و مذاكرات اين دو با نمايندگان روس و انگليس ناصرالدين ميرزا را كه بنا بر سنت قاجارها در تبريز مي زيست روانه تهران كرد و بر تخت سلطنت نشاند . شاه جديد در هنگام سفر از تبريز به تهران ، ميرزا تقي خان امير نظام را به لقب اتابك اعظم ملقب ساخت و او را به وزارت انتخاب نمود و به مسابقه اي كه در همه جا براي به وزارت رسيدن شروع شده بود پايان داد ، از همين نقطه نيز نهال دشمني بسياري از مدعيان وزارت از جمله ميرزا آقا خان نوري وزير لشكر، با امير كبير غرس گرديد .دوران حكومت ناصر الدينشاه از آنجا كه مقارن با آغاز تحولات اجتماعي ايران پس از قرنهاي تاريك و دور و دراز است با حوادث بسيارو قابل تامل همراه است كه از اين همه به برخي اشاره اي كوتاه ميشود و تحقيق و بررسي بيشتربه خوانندگان علاقمند به تاريخ ايران واگذار ميگردد . نكته ضروري اينكه ،بدون تامل كافي بر دوران حكومت ناصرالدينشاه ،چگونگي آغاز شدن جنبش مشروطيت و باز شدن دريچه هاي كهن و گرد و غبار گرفته تاريخ ايران به سوي افقي ديگر ، در روشنائي قرار نخواهد گرفت . اشاره اي به برخي وقايع دوران ناصرالدينشاه ادامه وپايان شورش سالار ، قيامهاي گسترده بابيان ، عزل و قتل امير كبير ، ادامه ماجراي افغانستان و لشكر كشي به هرات ، لشكر كشي به سرخس و مرو ، وزارت سپهسالار و شروع آشنائي ايران با تمدن غرب شماري از وقايع دوران سلطنت ناصر الدينشاه است . ادامه و پايان شورش سالار چنانكه پيش از اين اشاره شد شورش سالار در دوران محمد شاه قاجار آغاز شد و با مرگ محمد شاه به دوران ناصرالدين شاه كشيده شد . دفع شورش سالار را ميرزا تقي خان امير كبير بر عهده گرفت وشاهزاده سلطان مراد ميرزا را كه شخصيتي استوار جنگجو و بيرحم و سخت كش داشت با توپخانه و لشكري به تعداد هفت هزار نفر مامور خاتمه دادن به شورش سالار نمود . سلطان مراد ميرزا پس از فتح جوين ، سبزوار ، ترشيز و نيشابور، مشهد را كه مركز اصلي سالار و سپاهيانش بود محاصره كرد . محاصره مشهد يك سال ادامه داشت و طي اين مدت امير كبير كارها را زير نظر داشت و وسايل جنگ را آماده ميكرد و به سپاهيان اعزامي مدد ميرساند . اوايل سال 1266 هجري ، 1850 ميلادي ، سرانجام كار بر سالار سخت شد او و دو پسرش دست از جنگ كشيدند و به حرم امام رضا پناه بردند ولي سلطان مراد ميرزا آنان و نزديكان آنان را از حرم بيرون كشيد وتمامي آنان را در شب شانزدهم جمادي الاخري سال 1266 هجري، 29 آوريل 1850 ميلادي به جلاد سپرد و كشت . كار شورش سالار بدين ترتيب به پايان رسيد و سلطان مراد ميرزا به دليل اين فتح به حسام السلطنه ملقب گرديد . ادامه ماجراي باب وشورشهاي بابيان در آغاز قدرت گرفتن حكومت ناصرالدينشاه ، سيد علي محمد باب پيشواي بابيان در حبس بود اما پيروان او بويژه برخي از پيروان از جان گذشته او و در اين ميان شماري از ملايان جوان و پرشورومعتقد شيعه كه پيشوائي و عقايد باب را باور داشتند با تلاش و جانفشاني بسيار ، به تبليغ مرام باب ميپرداختند . در اين ميان دو تن از پيروان ، ملا محمد بشرويه و ملا محمد علي قدوس بيشترين تلاش را براي تبليغ مرام باب و آزادي او از زندان ميكردند . اوضاع آشفته اوايل حكومت ناصرالدينشاه ، فشارزيادي كه از ناحيه آخوندها بر بابيان وارد ميامد ،وضعيت تيره و تار ايران بر جاي مانده از حكومت محمد شاه ، خزانه خالي ، نبودن امنيت وظلم و اجحافات روز افزون درباريان ، به پيروان باب كه تبديل به جمعيت قابل توجهي شده بودند فرصت شورش داد . نكته مهم اينكه اگر دوران شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي را دوران انشعاب و رشد يك شاخه جديد از درون شيعه دوازده امامي بر آورد كنيم دوران باب را بايد به مثابه دوران ظهور جنبش شورشگر بابي از درون مكتب شيخي نگريست . بابيان در زمان ناصرالدينشاه از هيئت يك نيروي اجتماعي كه فقط كار تبليغي ميكردند بيرون آمده و تبديل به يك نيروي فعال شورشگر شدند . آنان در تمام نقاط ايران بويژه دريزد ، خراسان ، مازندران و زنجان فعال بودند . در برخي شهرها بابيان چنان قدرتمند بودند كه حاكمان شهرها در مقابل آنان عاجزمانده بودند. به عنوان مثال در زنجان پانزده هزار نفربه بابيان پيوستند و قدرت ملا محمد علي زنجاني به آنجا رسيد كه با يكهزار تفنگچي به خدمت حاكم دولتي ميرفت . در دوران ناصرالدينشاه حكام ولايات و مجموع دستگاه روحانيت جبهه مشتركي براي سركوب بابيان بودند وجدالهاي اكثرا خشن و خونين ميان بابيان ونيروهاي دولتي و پيروان آخوندها هرروز در گوشه هائي از ايران خود را نشان ميداد.
امير كبير و بابيان
نقش امير كبيردر برخورد با بابيان قابل تامل است . تمامي تلاش امير كبير در اين ايام صرف آرام ساختن ايران وتحكيم حكومت ناصر الدينشاه و جامه عمل پوشاندن به انديشه هائي ميشد كه ذهن او را به خود مشغول كرده بود . امير كبيربابيان را كه در روزگار او تبديل به يك مرام فكري فعال در ايران شده وپيروان اين مرام هرروزبيش از پيش از خود گذشتگي بيشتري از خود نشان ميدادند مزاحم طرحهاي خود براي پيشرفت ايراني متمركز ميدانست . بابيان نيز امير كبير را مانع خود ميديدند . كشف يك توطئه براي قتل امير كبير و انتساب آن به بابيان و دستگيري و مجازات كساني كه در اين كار دست داشتند موجب شد خشونت دولت ناصري بيشتر شود . نيروهاي اعزامي در اكثر ولايات به قلع و قمع ، دستگيري و مجازات بابيان پرداختند با اين همه مقاومت بابيان در مازندران و زنجان بسيار زياد بود . آنان عليرغم تلاش امير كبير و لشكر كشي هاي بسيار، چندين بار سپاهيان دولتي را درمشهد ، مازندران و زنجان شكست دادند . لشكر كشي ميان دولت ناصري عليه بابيان با شدت تمام ادامه يافت و پس از هر پيروزي مغلوبين با خشونت و بيرحمي بسياركشتار شدند ، زنده آتش زدن ، قطعه قطعه كردن با تبر، كشتن با چكش و ميخ طويله وقطعه قطعه كردن ،نمونه هائي ازسرگذشت بابيان دراين دوران است .در آخرين جنگها ميان بابيان و دولت كار به فرستادن توپخانه وخمپاره و گسيل كردن سربازان ويژه ـ افواج خاصه ـ وسه هزار تن از جنگجويان شقاقي كه در جنگيدن مهارت ويژه داشتند ، كشيد . در برخي از منابع از گسيل كردن نيروهائي چند برابر اين براي سركوب بابيان ياد شده است . در گذر از ماجراهاي خونين و خشن بسيار ،با كشته شدن ملا محمد علي زنجاني رهبر شورش در زنجان ، بابيان تسليم شده و امان خواستند وشمار زيادي از آنان به قساوت بار ترين اشكال ، آماج كشتارهاي جمعي شدند . تير باران باب پس از اين ماجراها امير كبير دانست كه تا باب زنده است شورشها ادامه خواهد داشت . او دستور داد باب را از قلعه چهريق به تبريز آوردند و پس از مجلس مناظره اي بين او و ملايان نامدار روزگار او را محكوم به مرگ كرده و درروز دوشنبه بيست ر هفتم شعبان سال 1266 هجري مطابق با هشتم جولاي 1850 ميلادي در تبريز و در مقابل جمعيتي ده هزار نفره تيرباران كردند . باب در هنگام تيرباران جواني سي و يكساله بود . براي تير باران او از فوج بهادران كه از سربازان مسيحي تشكيل شده بود استفاده شد .در برخي از مآ خذ به عنوان نمونه « رگ تاك » تاليف دلارام مشهوري ، به شليك هفتصد و پنجاه گلوله به بدن باب ياد شده است و بدين ترتيب از جسم او چيزي جز پاره هائي از هم گسسته و يا انبانى خونين و آميخته با سرب بر جاي نماند .نفوذ باب در ميان اقشار قابل توجهي از مردم اين احتمال را به ذهن مي آورد كه سربازان مسلمان حاضر به تير باران او نبوده اند . اندكي در باره باب در باره باب نويسندگان مختلف با اعتقادات مختلف نكات زيادي را در رد يا قبول باب عنوان نموده اند. آنچه كه در يك بررسي فارغ از عناد وبا تكيه بر اسناد و مدارك ميتوان گفت اين است كه باب در ابتدا خود را باب و رابط ميان امام غايب و پيروان خود خواند وگفت كه در ملاقاتي با امام دوازدهم از سوي او به بابيت انتخاب شده است . بعدها ، چهار سال بعد از دعوي بابيت در هنگام انتقال از زندان باكو به تبريز در صفر سال هزار و دويست و شصت و چهار دعوي مهدويت ـ و به نوشته برخي ماخذ دعوي نبوت ـ نمود و اعلام كرد «من آنم كه هزار سال است در انتظارش هستيد» . باب در چهار چوب دوران خود ، شخصي فاضل و باسواد بود ، با عرفان آشنائي داشت ، فلسفه يونان باستان را مطالعه كرده بود ، در مكاتب مختلف گذشته ايران مانند اسماعيليه ، حروفيه ، نقطويه و شيخيه بررسي نموده بود و زبان عربي را ميدانست و كتابهاي خود را در زندان به زبان پارسي و عربي تاليف كرد . كثرت تاليفات ، زبان خاص او در نوشتن و استفاده از سمبلها و استعاره ها ، باعث شده بود كه مخالفان او را به سخره بگيرند و زبان و نوشتار او را غير قابل فهم بدانند . باب در اين باره مي گفت «تا كسي از من متولد نشود حرفهاي مرا نخواهد فهميد» . تسهيل عبادات و فرائض ، تحريم تعدد زوجات ، منع تنبيهات بدني و خشونت ، تاكيد در نظافت ، توجه به مساله زنان از نكات مورد توجه در مكتب و تفكر باب است . باب عليرغم تبليغات فراواني كه شده وابسته به هيچ دولت و نيروي بيگانه نبود و تفكر و مكتب او منشعب و زائيده گوشه اي ازفرهنگ و مذهبي بود كه در درون مرزهاي ايران ريشه داشت . (پايان)