جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۸۶

رساله ای در مورد باب و بابیت







رساله ای در مورد باب و بابیت


اسماعیل وفا یغمایی
پديده هاي تاريخي ، فرهنگي و مذهبي در بسياري موارد ديوار به ديوار يكديگرند و براي شناخت آنها بايد زواياي مشترك را در نظر گرفت و به آنها پرداخت، همراه با اين، وقتي براي شناخت يك پديده تاريخي به تلاش مي پردازيم بايد توجه داشته باشيم كه پديده تاريخي تا حد ممكن فارغ از حب و بغض و جدا از گرايشات شخصي خود مورد بررسي قرار دهيم.
در بررسي تاريخ ايران، وقتي كه ماجراهاي تاريخي رنگي فلسفي و مذهبي به خود مي گيرند، به يمن وجود نگاه وتفكرو تلاشهاي دراز مدت ملايان در بررسي تاريخ!!، تاريخ و حوادث تاريخي بخصوص در ميان مردم كوچه و بازاربجاي آنكه مورد بررسي قرار بگيرد، نخست اختراع و سپس منبري شده است، يعني مورد لعن و طعن قرار گرفته و با مدد گرفتن از انواع نيروهاي آسماني و زميني وافواجي از انذارها و بشارت ها و عتاب و خطاب ها چنان آلوده شده است كه در بسياري اوقات بايد با ترس و لرز از كنار آن عبور كرده و از خير شناخت گوشه يا گوشه هائي از تاريخ مملكتمان بگذريم . از زمان فتح ايران توسط اعراب و از دوران اسلامي شدن ايران تا اين روزگار كه جمهوري اسلامي بر سر كار است ما در بررسي و شناخت حوادث تاريخي با اين مشكل روبروئيم. بسياري از حوادث تاريخي و بخصوص جنبشهائي كه رنگ مذهبي داشته اما با شيعه رسمي فاصله داشته اند، بخصوص از دوران صفويان تا اكنون منبري شده اند و در نگاه توده هاي مذهبي در قابي از رجائس و خبائث به تماشا گذاشته شده اند. به عنوان مثال در دوردست تاريخ ايران اسلامي ميتوان از جنبش بزرگ بابك خرمدين نام برد كه سالها تختگاه خليفه را به لرزش در آورد اما تاريخ نويسان منبري بيش از آنكه به نقاط مثبت و يا منفي اين جنبش نظر داشته باشند تلاش كرده اند كه ثابت كنند بابك خرمدين فرزند زني يك چشم بود كه به حرام از رهگذري زناكار حامله شده ولاجرم بابك به دنيا آمده است.

در فاصله نزديك ما با جنبش بابيان روبروئيم ، جنبشي قدرتمند كه از زاويه مذهبى و فلسفى حاصل يك انشعاب در شيعه دوازده امامي بود اما بجاي آنكه به نقد و بررسي منصفانه آن پرداخته شود، با تلاشهاي متوليان رسمي مذهب، ساليان سال زنگ كلمه بابي در گوشها بيش از آنكه نشان دهنده پيرو يك مرام و مكتب مذهبي و اجتماعي سر بر اورده از درون شيعه دوازده امامي باشد طنين بد ديني و بي ديني و دشمني با خدا و پيامبر و اسلام و مسلمين وناپاكي را با خود داشت. در فاصله اين دو جنبش ما با سلسله اي از جنبشها روبروئيم كه هريك به نوعي مورد بي مهري قرار گرفته اند، در مقابل اما ما با برخي از جنبشهائي روبروئيم كه به دليل تجانس بيشتر با شيعه رسمي نقاط قوتشان در روشنائي و نقاط منفي آنها در تاريكي قرار داده شده اند. جنبش سربداران خراسان و علويان از اين زمره اند. جنبش سربداران البته جنبشي برخاسته از درون توده هاي مردم و عليه ظلم و ستم مغولان بود اما در قسمتهاي در سايه قرار داده شده آن ما با تفكر خشني روبرو ميشويم كه از پرتاب كردن زنان تنفروش از بلندي و زنده مدفون كردن آنها در چاه و تفتيش عقايد و به راه انداختن جاسوسي عريض و طويل با بهانه هاي شرعي ابائي نداشت و در جنبش علويان ازآن غارت مالياتي سنگيني كه جان مردم را به لب رساند و موجب شد كه مردم شمال از سامانيان براي دفع علويان ياري بخواهند كمتر سخن گفته مي شود و تنها بر تكيه بر تقدس خون ومطلق كردن عدالت خواهي آنان كه آنچنان كه مطلق شده واقعيت تاريخي ندارد از علويان سخن گفته مي شود . مقصود از اين اشاره مختصر اين است كه تاريخ سرزمين خود را تا جائي كه مقدور است بخصوص پس از تجربه خونبار رژيم جمهورى اسلامى وراه بردن به جدائى دين از دولت و توجه به لائيسيته بايد درست بشناسيم در اين سرزمين قرنها ودر رابطه با تقريبا تمام دولتها و مردم مذهب كاركردي بسيار نيرومند داشته است وشناخت حركتها و جنبشهاي مذهبي ما را بيشتر با حال و هواي ايران آشنا مي كند. تاريخ را كه درست به بررسي بنشينيم متوجه خواهيم شد در طول تاريخ بارها پدران ما در جستجوي عدالت راههاي زميني و اسماني را به تكرار پشت سر گذاشته اند حلقه بر درب هر سرائى كوبيده اند و همراه با جانفشاني هاي حماسي به تكرار دچار اشتباه شده اند. ما مي خواهيم قهرماني ها و رنجهاي آنها را پاس بداريم اما نمي خواهيم اشتباهات آنان را تكرار كنيم و در اين زمينه وقتي حب و بغض را كنار بگذاريم ، حقايق تاريخي با ما زمزمه هاي ديگري سر خواهند كرد، و حقايق گذشته ما را براي شناخت بسياري از واقعيتهاي امروز كمك خواهند كرد. نوشته زير بخشهائي از ياداشتهاي من از تاريخ ايران است كه به دليل نزديك بودن به سالگرد تيرباران باب در بيست و هفتم شعبان 1266 هجري در معرض ديد شما قرار مي گيرد. ريشه ها مذهب بابيه از درون مذهب شيخي ـ يكي از انشعابات شيعه دوازده امامي ـ سر بر آورد . مذهب شيخي در اوايل دوران فتحعليشاه دومين پادشاه قاجار ظهور كرد . شيخ احمد ابن زين الدين ، ازآخوندها و علماي صاحب نام عرب تبار شيعه و از اهالي قريه اي در نزديكي الاحساء در بحرين ، باني مكتب شيخي بود . چون مكتب بابيت در دوران پيش از مشروطيت ماجراهاي زيادي را در ايران برانگيخت لازم است اندكي به آن و ريشه هاي آن پرداخته شود . شيخ احمد احسائي شيخ احمد احسائي در پنج سالگي آموختن قرآن را شروع كرد وپس از دوران نوجواني به كربلا و نجف رفت و طي بيست سال تحصيل موفق به گرفتن درجه اجتهاد در روايت و درايت از سوي پنج تن ازآخوندهاي بلند پايه شيعه از جمله شيخ جعفر كاشف الغطا گرديد . او پس از بازگشت و اقامت چهار ساله خود در بحرين بار ديگر به عتبات باز گشت . نكته بسيار مهم در مورد انديشه هاي شيخ احمد احسائي تاكيد فراوان او بر مساله امامت و قرار دادن آن به عنوان يك واقعيت زنده و نه صرفا اعتقادي در برابر مريدان و معتقدانش بود. بنياد گذار مكتب شيخي با تدوين يك «تئوري امام شناسي» جديد ميگفت با «كشف و شهود » سر و كار دارد ، «امامان شيعه را به طور متواتر در خواب زيارت ميكند» و از آنان مشكلات خود را مي پرسد و نيز «با استشمام رايحه احاديث به واقعي بودن يا جعلي بودن آنها پي مي برد» . زمينه هاي باور چنين اعتقاداتي در ميان شيعيان هميشه نيرومند و زنده بوده و در دوران شيخ احمد وجود چنين زمينه اي معتقدان فراواني براي او فراهم كرد. آوازه دانش و كرامات شيخ احمد پس از مدتي در ايران پيچيد و چون به ايران آمد و در يزد اقامت كرد فتحعليشاه قصد كرد به ديدار و زيارت او برود و از محضر او كسب فيض كند و مشكلات خود را بپرسد . از جمله سئوالات فتحعليشاه ، آن هم در كشاكش جنگ ايران و روس و بر باد دادن بخش عظيمي از نفوس و خاك ايران اين بود كه: « در بهشت مراسم عقد و ازدواج چگونه بر گزار ميشود» و «آيا در آنجا ميتوان بيشتر از چهار زن گرفت يا نه؟» ،خاقان عظيم الشان كه در زندگي سودائي جز كامجوئي از حرم چند صد نفره اش در سر نداشت و خود را در اين راه فرسوده كرده بود نگراني اصلي اش ادامه كار در جهان پس از مرگ و رتق و فتق امور حرم و عقد و ازدواج در عالم ملكوت بود . قدرت و آوازه شيخ در ايران چنان بالا گرفت كه در اصفهان شانزده هزار نفر در نماز به او اقتدا كردند . پس از درنگي كوتاه در پايتخت و در بازگشت به سوي عتبات ، شيخ دو سال در كرمانشاه درنگ كرد ومورد انواع الطاف فرزند بزرگ فتحعليشاه شاهزاده محمد ميرزاي دولتشاه قرار گرفت و در همين ايام شاهزاده محمد ميرزا موفق شد درب يكي از ابواب بهشت را از شيخ احمد به مبلغ هزار تومان بخرد . لنگه ديگر درب اين باب از بهشت را قبل ازآن، سيد رضا پسرآخوند بحر العلوم خريداري كرده بود . اشاره اي به نظرات شيخ احمد احسائي شيخ احمد احسائي در همين دوران و در هنگامي كه دهها هزار نفراز مردم توجهشان به سوي اين شيخ نامدار و متفاوت با ساير شيوخ جلب شده بود ،نظرات خود را مطرح كرد . مهمترين نكاتي كه شيخ احمد احسائي بر آنها تاكيد داشت و در دوران اوحاوى تازگى بود عبارتند از : 1ــ پذيرش توحيد و نبوت وامامت وادغام صفت عدل در صفات ثبوتيه . 2ـ شيخ احمد احسائي معاد جسماني رابه صورت سنتي مورد پذيرش پيشينيان رد ميكرد و ميگفت مردمان در قالب كالبدي لطيف و روحاني بر انگيخته ميشوند . شيخ بازگشت انسان را به صورت هور قليائي ـ اصطلاحي مشتق از كلمات عبري «هبل» به معناي بخار و «قرنيم» به معناي درخشش و شعاع ـ ميدانست . 3 ـ او معتقد بود كه امام زمان در جهان هورقليا زندگي ميكند و هر گاه صلاح بداند در هيئتي جز كالبد اصلي اش به اين جهان خواهد آمد ـ اصطلاح هورقليا نخستين بار توسط عارف و فيلسوف نامدار ايراني سهروردي مشهور به شيخ اشراق549 ، 587 هجري مطابق با1154 تا1191 ميلادي ـ در مفاهيمي از تصوف و عرفان به كار گرفته شده بود .فلسفه هورقليائي امام زمان بعدها مورد استفاده باب قرار گرفت وبه طور تئوريك تفسير كننده و توجيه گرظهور او گرديد . 4 ـ اعتقاد شيخ اين بود كه در جريان معراج ، پيامبر در هر فلكي جسمي متناسب با موجوديت و قوانين آن فلك پيدا ميكرد تا در هنگام سفر قوانين حاكم بر جسمي كه در كره زمين پرورده شده است در تناقض با قوانين ديگر فلكها قرار نگيرد . 5 ـ او وجود امام غايب را عميقا باور داشت و ميگفت ظهور او حتمي است ولي هم اكنون در جهاني روحاني به سر ميبرد و از آنجا امكان حكمراني بر عالم امكان را دارد . در همين رابطه بايد تاكيد كرد يكي از مهمترين وجوه اختلاف شيخ احمد احسائي و ديگر شيوخ دوران تاكيد فراوان او بر مقوله امام زمان و تبديل اين اعتقاد به يك باور فعال و كشاندن آن به صحنه روزگار در آن دوران بود . با طرح تئوري« ركن رابع» شيخ احمد احسائي حرف آخر خود را زد و آن را براي پيروان مكتب خود تبديل به يك مقوله اعتقادي كرد . اوبا استفاده از فلسفه يونان و مقولات وجودهاي «ذاتي» و «صوري» در اشياء ، ميگفت جنبه ذاتي اشيا تغيير ناپذير و جنبه صوري تغيير پذير است وامام زمان قدرت دارد با تغيير دادن وجه صوري و حفظ وجه ذاتي خود در سيما و با نام ديگري ظاهر شود .با توجه به اين نكته پيروان شيخ احمد به آساني و جود امام زمان و حتي رويت و ارتباط با او را در ذهن خود عاري از تناقض مي يافتند . مقوله وجودهاي ذاتي و صوري پيش از شيخ احمد احسائي در فلسفه باطنيان خود را نشان ميداد و با استفاده از اين مساله حتي كار تا مرحله ادعاي خدائي پيش ميرفت . بعد از آن نيز سيد محمد ابن فلاح مشعشع ـ درگذشت 875 هجري ، 1470 ميلادي ـ در خوزستان خود را با همين فلسفه ، مهدي موعود خواند و پيروان او در صحنه جنگ با اين اعتقاد چنان بي پروائي و از جان گذشتگيهائي نشان دادند كه شگفتي آور است . 6 ـ ميزان اعتقاد شيخ احمد احسائي به امامان شيعه آنقدر زياد بود كه مخالفان ميگفتند آنان امامان را به مقام ربوبيت ميرسانند و اين خلاف دين است . شيخ احمد احسائي با كنكاش در فلسفه يونان و بر گرفتن مقوله علل اربعه ـ علت فاعلي ، علت مادي ، علت صوري و علت غائي ـ اعتقاد داشت كه علت چهارگانه آفريده شدن جهان و خلقت اساسا امامان شيعه بوده اند و بنابر اين صاحب اختيارمطلق مردم جهان آنان هستند و در هر لحظه كه بخواهند به هر شكل و سيما در خواهند آمد . او با استفاده از روايات مختلف ميگفت به همين دليل در حديث آمده كه علي ابن ابيطالب در يك شب در چهل جا ميهمان بود . 7 ـ شيخ احمد اعتقاد داشت از ميان شيعيان يك« شيعه كامل »يا« ناطق واحد »يا «ركن رابع »، بطور منحصر ميتواند و بايد رابط بين امام غايب و شيعيان باشد . اين فرد از زمان نايبان چهارگانه تا حال وجود داشته ولي مردم به شناخت آنان موفق نشده اندو حال زمان آن فرا رسيده كه براي شناخت اين «ركن رابع» تمام كوششمان را به كار گيريم . اين اصل كه موجب نزول قدرت علما ميشد به سختي مورد اعتراض آنها قرار داشت . شيخ احمد احسائي خود را شيعه كامل ميدانست و پيروان او شيخيه ناميده ميشدند . شيخ احمد احسائي در سال 1234 هجري، 1819 ميلادي به قزوين وارد شد وطي مباحثاتي با ملا تقي برغاني مورد تكفير قرار گرفت . پس از آن نيز زمزمه تكفير او در كربلا و نجف بلند شد . تلاشهاي ملايان معروف به اصوليون ـ ملاياني كه به اجتهاد معتقد بودند و تعبير و تفسير احاديث و اخبار را جايز ميدانستند ـ و آخوندهاي اخباري ـ آخوندهائي كه تفسير اخبار و احاديث را جايز نميدانستند ، منابع حقوق اسلام را به سنت و قرآن واگذار ميكردند وپيروي از امام غايب شيعيان را مستقيم و نه به وسيله مجتهد جايز ميدانستند ـ شيخ احمد احسائي را مجبور كرد كه پس از كشاكشهائي چند با سيستم بر شوريده روحانيت و در بار و نيز دولت عثماني ، با خانواده اش به مكه برود . با اين همه بنياد گذار مكتب شيخي از اعتقاداتش دست بر نداشت وبر آنها پافشاري نمود . شيخ احمد احسائي پس از عمري نسبتا طولاني 1166 - 1241 هجري ، 1752 - 1825 ميلادي در گذشت .او پيش از مرگ يكي از شاگردان و پيروان پر شور خود ، سيد كاظم رشتي را به جانشيني خود معرفي كرد و در باره او گفت : او علم را از من آموخته ، من علم را از امامان دريافت كرده ام و امامان بدون واسطه علم را از خدا دريافت كرده اند . شيخ احمد احسائي با اين بيان تلويحا خود را در مقام ركن رابع و سيد كاظم رشتي را جانشين ركن رابع قرار داد . بنا بر مندرجات كتب شيخيه كه به زندگي و آثار شيخ احمد احسائي اختصاص دارد از جمله بر اساس مندرجات آثار شيخ سركار آقا ،شيخ احمد در طول عمر خود با تلاشى شگفت به تاليف شمار زيادي كتاب و رساله پرداخت كه گفته مى شود از اين زمره 132 اثر برجا مانده است
سيد كاظم رشتي بارور كننده مكتب شيخي
سيد كاظم رشتي در خانواده اي عرب به دنيا آمده بود . خانواده او اندكي پيش از تولد او به دليل شيوع طاعون از مدينه به رشت مهاجرت كرده بودند . او در يازده سالگي قرآن را از حفظ داشت و در هجده سالگي تفسيري بر سوره آيه الكرسي نوشت . سيد كاظم رشتي كاملا به انديشه هاي استاد خود مؤمن بود و در بارور كردن و توضيح و تفسير مكتب شيخي تلاش بسيار نمود . بيشترين تلاش سيد كاظم تلاش بر تفسير و تعبيريكي از اصلي ترين اركان اعتقادي شيعه دوازده امامي يعني «مقوله مهدويت» و «بشارت ظهور امام دوازدهم» بود . او ميگفت همه بايد بكوشند تا كسي را كه بر اثر تقوي و صلاحيت به مقام باب رسيده و در نقطه« ركن رابع » قرار دارد بشناسند . بر اثر تلاشهاي سيد كاظم وضعيت به گونه اي شده بود كه افراد زيادي براي رسيدن به مرحله بابيت به انواع رياضت هامشغول شده بودند و پيروان سيد كاظم رفقاي خود را سوگند ميدادند كه اگر موفق به شناخت «ركن رابع » شده اند ديگران را بي خبر نگذارند . شور و شوق شگفتي كه در اثر«تئوري ركن رابع» شيخ احمد احسائي وكوششهاي سيد كاظم رشتي دامنگير جمع كثيري از پيروان شده بود زمينه را به خوبي براي ظهور سيمائي جديد آماده كرده بود . در اين حال و هوا سيد كاظم رشتي نيز مانند استادش به طور دايم مورد طعن و لعن و حملات روحانيون مختلف قرار داشت ، طي دو يورش كه توسط آخوندها سازماندهي شده بود عوام الناس تحريك شده كه هيچ انديشه اى را مگر آنچه را كه با اسلام رسمى در وحدت بود برنمى تابيدند خانه اش را ويران و كتابخانه اش را طعمه آتش كردند . سيد كاظم سرا نجام مجبور شد ترك ديار كند و روانه عتبات شود ولي در آنجا نيز در امان نبود و سر انجام نجيب پاشا حاكم عثماني در بغداد با خوراندن قهوه مسموم به قتل او اقدام كرد . سيد كاظم رشتي در تاريخ يازدهم ذيحجه سال 1259 هجري ،دوم ژانويه 1844 ميلادي در گذشت و در كربلا در كنار مرقد حسين ابن علي دفن گرديد . او در دوران حيات خود مريدان و شاگردان بسيار پرورد و از جمله تاثير زيادي بر افكار طاهره قره العين بانوي شورشگرو فاضل و كنكاشگر نهاد . از مقولات مهم در افكار سيد كاظم رشتي توجه به مساله زنان است . شيخي ها اگر چه تعدد زوجات را حرام نميدانند ولي آن را كاري نا پسند ميشمارند . تلقي تازه از معاد ، توجه به مقوله شيعه كامل ، توجه به وضع زنان ، شك گرائي ، از مقولات مورد توجه دو بنياد گذار و شارح مكتب شيخي وازديگر زواياي فكري متفاوت آنان با ساير آخوندهاي شيعه درآن دوران است . از سيد كاظم رشتي بيش از 172 كتاب و رساله بر جاي مانده است كه شماري از آنها به چاپ رسيده و شماري در دست بزرگان مكتب شيخي است . انشعاب در مكتب شيخي پس از در گذشت سيد كاظم رشتي بر سر مساله رهبري ميان شماري از پيروانش اختلاف روي داد . شماري به حاج محمد كريم‌خان كرماني ، گروهي به ميرزا شفيع تبريزي و عده اي به سيد علي محمد شيرازي گرويدند . انشعابات ديگري نيز در اسناد مربوط به شيخيگري و بابيگري ذكر شده است . از آنجا كه اين انشعابات صرفا در حيطه افكار و عقايد تئوريك گروههائي از مردم به صورت مرامهائي خاموش ، ونه در پيوند با مسائل و مقولات اجتماعي و سياسي مبارزاتي قابل توجه اندكه از آنها ميگذريم . پيروان حاج محمد كريم‌خان كرماني ( تولد 1225هجري ،1809 ميلادي ، در گذشت 1288 هجري ، 1870 ميلادي ) ادامه اصيل مكتب شيخي را در متابعت رهبر خود دانستند و خود را شيخي خواندند وسيدعلي محمد شيرازي با استفاده ازمقوله ركن رابع كه در آن زمان مريدان و مشتاقان زيادي داشت و نيز شرايط اسف بار اجتماعي كه چشمها را متوجه بيرون آمدن دستي از غيب و ظهور دوازدهمين امام شيعيان نموده بود ، سرانجام خود را« باب »يعني در و محل اتصال با امام غايب خواند . در مقام ركن رابع قرار گرفت و باني مكتبي شد كه ادامه تغيير يافته مكتب شيخي است و به بابيت معروف است.
سيد علي محمد شيرازي
، باب سيد علي محمد شيرازي در سال 1225هجري ، 1810 ميلادي در خانواده اي از سادات كه به شغل تجارت اشتغال داشتند متولد شد . يكي ازعمو زادگان او ميرزاي شيرازي مجتهد مقتدر وصادر كننده فتواي معروف تحريم تنباكو و ديگري حاج سيد جواد شيرازي از مجتهدان صاحب نام كرمان و معلم حاج ملا هادي سبزواري فيلسوف نامدارشيعي ست . باب در هشت سالگي به مجالس آموزشي شيخيان راه يافت ، در پانزده سالگي در تجارتخانه دائي اش در بوشهر به تجارت مشغول شد و دو سال نيز به عنوان تاجري مستقل فعاليت كرد . اوبه دليل تجارت و مسافرت در معرض آگاهي قابل ملاحظه اي از شرايط دوران خود قرار گرفت و طي همين دوران نيز با معارف اسلامي ، فلسفه يونان ، فلسفه ملا صدرا و آثار ابوعلي سينا آشنائي يافت . سيد علي محمد شيرازي ، در بيست سالگي راهي كربلا شد و مدت كوتاهي از مجالس درس سيد كاظم رشتي بهرمند شد ودر بيست و يكسالگي به ايران باز گشت واز مبلغان سر سخت مكتب شيخي گرديد .او شش ماه پس از مرگ سيد كاظم رشتي ، در شب پنجم جمادي الاولي سال 1260 هجري، 23 مه 1844 ميلادي در بيست و شش سالگي دعوت خود را آشكار كرد و خود را باب و شيعه كامل خواند و پيروان و دعوتگران خود را به اطراف و اكناف روانه نمود . در شب پنجم جمادي الاولي سال هزار و دويست و شصت هجري، بنا بر اعتقاد شيعيان درست هزار سال از غيبت امام دوازدهم گذشته و تلاشهاي شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي در نويد دادن ظهور امام غايب و تلاش براي يافتن نايب و رابط او اذهان زيادي را براي پديرش شخصيتي چون باب آماده كرده بود . از اين نقطه به بعد در باره مذهب و مرام بابيان ، اسناد مختلف هريك از زاويه خود نظرات مختلفي را عنوان كرده اند . پاره اي از اسناد ميگويند باب سر انجام خود را همان امام غايب خواند و با آوردن كتابي بنام «بيان» ادعا كرد كه از اين پس قرآن منسوخ شده است . باب در نقاط مختلف پيروان بسيار پيدا نمود . او تا سال 1263 هجري، 1847 ميلادي در اصفهان تحت حمايت منوچهر خان معتمد الدوله بود . در سال 1263 باب دعوت خود را از سر گرفت و به دستور محمد شاه او را به قلعه چهريق در آذربايجان برده و زنداني كردند . ماجراي باب و بابيان از آغاز بنياد گذاري آن از زمان شيخ احمد زين الدين تادوران انشعاب شيخيان و بابيان را ، فارغ ازنگرشهاي غرض ورزانه و آميخته با تعصبات مذهبي و عوامانه ، بايست در چهار چوب نوعي حركت مذهبي و اجتماعي ، و با نگاهي تاريخي بازبيني كرد و در آن به تعمق پرداخت . افكار شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي وعقائد و نظريات باب براي كسي كه در جهان امروز با تمام غول آسائي ها و پيچيدگي هايش زندگي و تنفس ميكند طبعا قابل پذيرش نيست ، با اين همه ، اين مكاتب باز گو كننده گوشه اي از سر گذشت مردم و سر زميني است كه در گذرگاه تاريخ از دهليزهاي شگفت انگيز و سايه روشن هاي گاه سر گيجه آوري به سوي روزگار معاصر راه پيموده و در روزگار معاصر نيزدرموارد گوناگون ، به جزتنفس در فضاي حكومتي چون حكومت بر جاي مانده از خميني ، در فضاي فرهنگي كه ريشه در گذشته اي دور و دراز دارد تنفس ميكند و گاه تنهائي خود را در جهاني غول آسا در فضا وگرماي اين فرهنگ چاره ميجويد وبه قول نيما قباي خويش را در اين شب تيره بر ميخ اين فرهنگ مي آويزد . از دوران باب به بعد و بخصوص در دوران ناصرالدينشاه ،اين نوع تفكر، در آميخته با اعتراضات و شورشها و مقاومت هاي اقشار وسيعي از مردم تحت ستم ، به نوعي جنبش و حركت اجتماعي تبديل شد . در بسياري اوقات معتقدان به اين نوع تفكربا تحمل فجيع ترين كشتارها و شكنجه ها و هتك حرمت ها مقاومت كردند و در راه اعتقادات خود كشته شدند . پس از دوران باب و سركوب بابيان و انشعابات مجدد ،اين مرام بر آمده از درون شيعه راهي ديگر را به عنوان مرامي خاموش وطرد شده و تحت آزار و تعقيب اكثر حكومتها و بخصوص آزارها و تضييقات جمهورى اسلامى طي نموده كه تا روزگار ما ادامه دارد واز زواياي مختلف قابل بررسي و تعمق است . به شورشهاي بابيان در دوران ناصر الدينشاه بار ديگر اشاره خواهد شد .
دوران محمد شاه قاجار و روحانيت شيعه
محمد شاه قاجار نيز چون فتحعليشاه با ادامه كارهاي او ، مثل بازسازي اماكن مقدس مذهبي ، ساختن مساجد و تقسيم صد هزار تومان مستمري سالانه ميان آخوندها و سادات ، سعي داشت خود را شاهي مؤمن و معتقد نشان بدهد ولي از آنجا كه او سراپا و از دل و جان مريد وزير صوفي مشرب خود حاج ميرزا آغاسي بود بيشتر به صوفيگري تعلق خاطر داشت . نوشته اند محمد شاه از طريق زين العابدين شيرواني معروف به مَستعليشاه وارد در حلقه درويشان نعمت الهي شده بود . او به زيارت قبور دراويش و صوفيان تمايل داشت ، مرشدي نعمت اللهي بنام رحمت‌عليشاه را متصدي فارس نمود . صوفي ديگري بنام ميرزا مهدي خويي را به سمت منشيگري خود بر گزيد ، درويشي بنام درويش عبدالمحمد محلاتي را به عنوان سفير خود به هرات فرستاد و قانون بست نشيني را محدود كرد . مجموع اين مسايل، دوران محمد شاه را به دوران جنگ مخفي آخوندها با دولت مبدل ساخت . در دوران محمد شاه با تمام اين ها آخوندها همچنان از قدرت فراواني بر خوردار بودند و ضعف دولت نيز به اين اقتدار ميدان بيشتري ميداد . قدرت آخوند شفتي كه هم زمان هم مهار قدرت مذهبي و هم فرماندهي تمام قداره بندان وچاقو كشان اصفهان را بر عهده داشت در اوج بود . نوشته اند كه لوطيان و قداره بندانِ مريد شفتي ، هر شب از بست نشيني در خانه شفتي برون آمده و به قتل و غارت و تجاوز به نواميس مردم ميپرداختند و صبح شمشيرهايشان را كه به خون آلوده بود در حوض مساجد ميشستند . در دوران محمد شاه يكي از شاگردان آخوند شفتي بتام شيخ الطائفه مرتضي شوشتري انصاري ، 1214 -1281 هجري ، 1799 تا 1864 ميلادي كه از افتخارات دنياي آخونديست ، مسئله اعلميت و مركزيت حوزه هاي علميه را كه از تراوشات فكري ملا اسدالله بروجردي وشيخ محمد حسن نجفي بود مطرح كرد و در مكتب خود هزار آخوند بلند پايه را تربيت نمود و تعليم داد . تئوري شيخ مرتضي انصاري قدمي بلند در راه استحكام و اقتدار تفكر آخوندي بود . شايد امروزنيز بتوانيم با كنكاش در تئوري شيخ مرتضي انصاري تصويري از پيدايش جمهوري اسلامي را از زاويه مباني مكتبي در اعماق آن باز يابيم .
مرگ محمد شاه قاجار محمد شاه قاجار
در شب ششم شوال سال 1264 هجري ، 7 ژوئيه 1848 ميلادي در سن چهل و دو سالگي و پس ازچهارده سال و سه ماه سلطنت، در كاخ نو ساخته خود در تجريش در گذشت . محمد شاه از نظر جسماني گرفتار مشكلات بسيار و از جمله بيماري نقرس بود . او پادشاهي ضعيف ، بي تدبير، خرافاتي و بازيچه دست حاج ميرزا آغاسي بود. در حقيقت در دوران محمد شاه ، حاج ميرزا آغاسي حكمرواي ايران بود. در دوران محمد شاه خزانه كشور به مرز ورشكستگي رسيد . پرداخت حقوق سپاهيان گاه تا سه سال معوق ميماند و سواره نظام عشايري كه از زمره زبده ترين جنگجويان بودند از بين رفت و ايران بازهم در سيري قهقرائي طي طريق نمود . ناصرالدينشاه قاجار، 1264 ـ 1313 هجري چهارمين ميراث بر تاج و تخت قاجار ،ناصرالدين ميرزا ،در سن شانزده سالگي ، در سال 1264 هجري مطابق با 1848 ميلادي زمام حكومت در ايران را به دست گرفت . طبق معمول پس از مرگ محمد شاه امواجي از ناآرامي اينجا و آنجا خود را نشان داد . شورش در بروجرد به زعامت جمشيد خان ماكوئي ، شورش در كرمانشاه به رهبري محب علي خان ، شورش مردم شيرازبر عليه حسين خان نظام الدوله ، ادامه شورش سالار ، فعاليتهاي پيروان باب وتلاش حاج ميرزا آغاسي براي قبضه كردن مجدد قدرت از اين زمره بود اما هوشياري مهد عليا مادر ناصرالدينشاه به همراهي شاهزاده اعتضاد السلطنه و مذاكرات اين دو با نمايندگان روس و انگليس ناصرالدين ميرزا را كه بنا بر سنت قاجارها در تبريز مي زيست روانه تهران كرد و بر تخت سلطنت نشاند . شاه جديد در هنگام سفر از تبريز به تهران ، ميرزا تقي خان امير نظام را به لقب اتابك اعظم ملقب ساخت و او را به وزارت انتخاب نمود و به مسابقه اي كه در همه جا براي به وزارت رسيدن شروع شده بود پايان داد ، از همين نقطه نيز نهال دشمني بسياري از مدعيان وزارت از جمله ميرزا آقا خان نوري وزير لشكر، با امير كبير غرس گرديد .دوران حكومت ناصر الدينشاه از آنجا كه مقارن با آغاز تحولات اجتماعي ايران پس از قرنهاي تاريك و دور و دراز است با حوادث بسيارو قابل تامل همراه است كه از اين همه به برخي اشاره اي كوتاه ميشود و تحقيق و بررسي بيشتربه خوانندگان علاقمند به تاريخ ايران واگذار ميگردد . نكته ضروري اينكه ،بدون تامل كافي بر دوران حكومت ناصرالدينشاه ،چگونگي آغاز شدن جنبش مشروطيت و باز شدن دريچه هاي كهن و گرد و غبار گرفته تاريخ ايران به سوي افقي ديگر ، در روشنائي قرار نخواهد گرفت . اشاره اي به برخي وقايع دوران ناصرالدينشاه ادامه وپايان شورش سالار ، قيامهاي گسترده بابيان ، عزل و قتل امير كبير ، ادامه ماجراي افغانستان و لشكر كشي به هرات ، لشكر كشي به سرخس و مرو ، وزارت سپهسالار و شروع آشنائي ايران با تمدن غرب شماري از وقايع دوران سلطنت ناصر الدينشاه است . ادامه و پايان شورش سالار چنانكه پيش از اين اشاره شد شورش سالار در دوران محمد شاه قاجار آغاز شد و با مرگ محمد شاه به دوران ناصرالدين شاه كشيده شد . دفع شورش سالار را ميرزا تقي خان امير كبير بر عهده گرفت وشاهزاده سلطان مراد ميرزا را كه شخصيتي استوار جنگجو و بيرحم و سخت كش داشت با توپخانه و لشكري به تعداد هفت هزار نفر مامور خاتمه دادن به شورش سالار نمود . سلطان مراد ميرزا پس از فتح جوين ، سبزوار ، ترشيز و نيشابور، مشهد را كه مركز اصلي سالار و سپاهيانش بود محاصره كرد . محاصره مشهد يك سال ادامه داشت و طي اين مدت امير كبير كارها را زير نظر داشت و وسايل جنگ را آماده ميكرد و به سپاهيان اعزامي مدد ميرساند . اوايل سال 1266 هجري ، 1850 ميلادي ، سرانجام كار بر سالار سخت شد او و دو پسرش دست از جنگ كشيدند و به حرم امام رضا پناه بردند ولي سلطان مراد ميرزا آنان و نزديكان آنان را از حرم بيرون كشيد وتمامي آنان را در شب شانزدهم جمادي الاخري سال 1266 هجري، 29 آوريل 1850 ميلادي به جلاد سپرد و كشت . كار شورش سالار بدين ترتيب به پايان رسيد و سلطان مراد ميرزا به دليل اين فتح به حسام السلطنه ملقب گرديد . ادامه ماجراي باب وشورشهاي بابيان در آغاز قدرت گرفتن حكومت ناصرالدينشاه ، سيد علي محمد باب پيشواي بابيان در حبس بود اما پيروان او بويژه برخي از پيروان از جان گذشته او و در اين ميان شماري از ملايان جوان و پرشورومعتقد شيعه كه پيشوائي و عقايد باب را باور داشتند با تلاش و جانفشاني بسيار ، به تبليغ مرام باب ميپرداختند . در اين ميان دو تن از پيروان ، ملا محمد بشرويه و ملا محمد علي قدوس بيشترين تلاش را براي تبليغ مرام باب و آزادي او از زندان ميكردند . اوضاع آشفته اوايل حكومت ناصرالدينشاه ، فشارزيادي كه از ناحيه آخوندها بر بابيان وارد ميامد ،وضعيت تيره و تار ايران بر جاي مانده از حكومت محمد شاه ، خزانه خالي ، نبودن امنيت وظلم و اجحافات روز افزون درباريان ، به پيروان باب كه تبديل به جمعيت قابل توجهي شده بودند فرصت شورش داد . نكته مهم اينكه اگر دوران شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي را دوران انشعاب و رشد يك شاخه جديد از درون شيعه دوازده امامي بر آورد كنيم دوران باب را بايد به مثابه دوران ظهور جنبش شورشگر بابي از درون مكتب شيخي نگريست . بابيان در زمان ناصرالدينشاه از هيئت يك نيروي اجتماعي كه فقط كار تبليغي ميكردند بيرون آمده و تبديل به يك نيروي فعال شورشگر شدند . آنان در تمام نقاط ايران بويژه دريزد ، خراسان ، مازندران و زنجان فعال بودند . در برخي شهرها بابيان چنان قدرتمند بودند كه حاكمان شهرها در مقابل آنان عاجزمانده بودند. به عنوان مثال در زنجان پانزده هزار نفربه بابيان پيوستند و قدرت ملا محمد علي زنجاني به آنجا رسيد كه با يكهزار تفنگچي به خدمت حاكم دولتي ميرفت . در دوران ناصرالدينشاه حكام ولايات و مجموع دستگاه روحانيت جبهه مشتركي براي سركوب بابيان بودند وجدالهاي اكثرا خشن و خونين ميان بابيان ونيروهاي دولتي و پيروان آخوندها هرروز در گوشه هائي از ايران خود را نشان ميداد.
امير كبير و بابيان
نقش امير كبيردر برخورد با بابيان قابل تامل است . تمامي تلاش امير كبير در اين ايام صرف آرام ساختن ايران وتحكيم حكومت ناصر الدينشاه و جامه عمل پوشاندن به انديشه هائي ميشد كه ذهن او را به خود مشغول كرده بود . امير كبيربابيان را كه در روزگار او تبديل به يك مرام فكري فعال در ايران شده وپيروان اين مرام هرروزبيش از پيش از خود گذشتگي بيشتري از خود نشان ميدادند مزاحم طرحهاي خود براي پيشرفت ايراني متمركز ميدانست . بابيان نيز امير كبير را مانع خود ميديدند . كشف يك توطئه براي قتل امير كبير و انتساب آن به بابيان و دستگيري و مجازات كساني كه در اين كار دست داشتند موجب شد خشونت دولت ناصري بيشتر شود . نيروهاي اعزامي در اكثر ولايات به قلع و قمع ، دستگيري و مجازات بابيان پرداختند با اين همه مقاومت بابيان در مازندران و زنجان بسيار زياد بود . آنان عليرغم تلاش امير كبير و لشكر كشي هاي بسيار، چندين بار سپاهيان دولتي را درمشهد ، مازندران و زنجان شكست دادند . لشكر كشي ميان دولت ناصري عليه بابيان با شدت تمام ادامه يافت و پس از هر پيروزي مغلوبين با خشونت و بيرحمي بسياركشتار شدند ، زنده آتش زدن ، قطعه قطعه كردن با تبر، كشتن با چكش و ميخ طويله وقطعه قطعه كردن ،نمونه هائي ازسرگذشت بابيان دراين دوران است .در آخرين جنگها ميان بابيان و دولت كار به فرستادن توپخانه وخمپاره و گسيل كردن سربازان ويژه ـ افواج خاصه ـ وسه هزار تن از جنگجويان شقاقي كه در جنگيدن مهارت ويژه داشتند ، كشيد . در برخي از منابع از گسيل كردن نيروهائي چند برابر اين براي سركوب بابيان ياد شده است . در گذر از ماجراهاي خونين و خشن بسيار ،با كشته شدن ملا محمد علي زنجاني رهبر شورش در زنجان ، بابيان تسليم شده و امان خواستند وشمار زيادي از آنان به قساوت بار ترين اشكال ، آماج كشتارهاي جمعي شدند . تير باران باب پس از اين ماجراها امير كبير دانست كه تا باب زنده است شورشها ادامه خواهد داشت . او دستور داد باب را از قلعه چهريق به تبريز آوردند و پس از مجلس مناظره اي بين او و ملايان نامدار روزگار او را محكوم به مرگ كرده و درروز دوشنبه بيست ر هفتم شعبان سال 1266 هجري مطابق با هشتم جولاي 1850 ميلادي در تبريز و در مقابل جمعيتي ده هزار نفره تيرباران كردند . باب در هنگام تيرباران جواني سي و يكساله بود . براي تير باران او از فوج بهادران كه از سربازان مسيحي تشكيل شده بود استفاده شد .در برخي از مآ خذ به عنوان نمونه « رگ تاك » تاليف دلارام مشهوري ، به شليك هفتصد و پنجاه گلوله به بدن باب ياد شده است و بدين ترتيب از جسم او چيزي جز پاره هائي از هم گسسته و يا انبانى خونين و آميخته با سرب بر جاي نماند .نفوذ باب در ميان اقشار قابل توجهي از مردم اين احتمال را به ذهن مي آورد كه سربازان مسلمان حاضر به تير باران او نبوده اند . اندكي در باره باب در باره باب نويسندگان مختلف با اعتقادات مختلف نكات زيادي را در رد يا قبول باب عنوان نموده اند. آنچه كه در يك بررسي فارغ از عناد وبا تكيه بر اسناد و مدارك ميتوان گفت اين است كه باب در ابتدا خود را باب و رابط ميان امام غايب و پيروان خود خواند وگفت كه در ملاقاتي با امام دوازدهم از سوي او به بابيت انتخاب شده است . بعدها ، چهار سال بعد از دعوي بابيت در هنگام انتقال از زندان باكو به تبريز در صفر سال هزار و دويست و شصت و چهار دعوي مهدويت ـ و به نوشته برخي ماخذ دعوي نبوت ـ نمود و اعلام كرد «من آنم كه هزار سال است در انتظارش هستيد» . باب در چهار چوب دوران خود ، شخصي فاضل و باسواد بود ، با عرفان آشنائي داشت ، فلسفه يونان باستان را مطالعه كرده بود ، در مكاتب مختلف گذشته ايران مانند اسماعيليه ، حروفيه ، نقطويه و شيخيه بررسي نموده بود و زبان عربي را ميدانست و كتابهاي خود را در زندان به زبان پارسي و عربي تاليف كرد . كثرت تاليفات ، زبان خاص او در نوشتن و استفاده از سمبلها و استعاره ها ، باعث شده بود كه مخالفان او را به سخره بگيرند و زبان و نوشتار او را غير قابل فهم بدانند . باب در اين باره مي گفت «تا كسي از من متولد نشود حرفهاي مرا نخواهد فهميد» . تسهيل عبادات و فرائض ، تحريم تعدد زوجات ، منع تنبيهات بدني و خشونت ، تاكيد در نظافت ، توجه به مساله زنان از نكات مورد توجه در مكتب و تفكر باب است . باب عليرغم تبليغات فراواني كه شده وابسته به هيچ دولت و نيروي بيگانه نبود و تفكر و مكتب او منشعب و زائيده گوشه اي ازفرهنگ و مذهبي بود كه در درون مرزهاي ايران ريشه داشت . (پايان)

هیچ نظری موجود نیست: