جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

تاریخ مقدس تشیع بخشهای یک تا پنجم

جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع



دريچه‌اي‌گشوده برافق‌تشييع

نور يشرق من صبح الازل
فيلوح علي هياكل التوحيد
در بامداد ازل نوري طالع گرديد
وبر هياكل توحيد درخشيد
دعاي صباح ،حديث حقيقت
شرح ملا عبد الرزاق كاشاني
***
درازل پرتو حسنت زتجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
...نخست بايد خوانندگان گرامي را به اين نكته توجه دهم كه با ظهور حكومت خميني وضربات سهمگيني كه او و ادامه‌ي او ،بر اعتماد و اعتقاد لايه هاي قابل توجهي از مردم وارد آورده، باعث شده كه در موارد بسيار خشك و تر با هم سوزانده شود و سايه بيزاري از خميني و افكار و ايده ها ي مذهبي خميني همه چيز را در تاريكي شك و ترديدى عصبى فرو برد، اما اين گونه برخورد درست نيست و ما را از درك واقعيات و حقايق تاريخي جامعه مان محروم مي كند و به نفع همان حكومتي تمام ميشود كه به هيچ جيز جز منافع مقطعي خود فكر نمي كند.
مسئله بر سر اغتقاد يا عدم اعتقاد شخصي ما نيست:
ما را خداى عشق گر آزاد آفريد
ايمان و كفر هر دو طريق انتخابى است
ما در داشتن اعتقاد يا نداشتن آن آزاديم ولي ادراكي درست از موضوع ما را ياري ميدهد با جامعه و مردم خود برخوردي درست داشته و پيچيدگي هاي جامعه بزرگي چون ايران را درك كنيم و از اين ادراك در تغيير شرايط استفاده كنيم.
بايد نخست اين سئوال را پيش رو گذاشت و با نگاهي خشك و تاريخي پرسيد:
آيا مكتب و مرامي كه امامان دوازده گانه شيعه شاخص هويت «حقيقي» آن هستند، و «واقعيت» آن عميقا با سرزميني به نام ايران در آميخته و از لحاظ تاريخي « واقعيت» آن نمي توانست جز در ايران و شرايط ايران تجسم پيدا كند ،همين است كه خميني ميگويد و در حكومتى با ويژگى هاى جمهورى اسلامى عينييت پيدا كرده و فقهائي از زمره امثال دستغيب ، بهشتي . گيلاني ، خامنه اي . و اسلاف تاريخي آنها ،آنرا نمايندگي مي كنند . آيا بيماري مهلك سياسي و اجتماعي ايران فقط ناشى از وجود اين مذهب است ، آيا حقيقت و واقعيت و تمام حكايت مكتبي كه قرنهاست تاريخ ايران را با خود آميخته همين است يا لايه اي ديگرـ عليرغم اعتقاد يا عدم اعتقاد ما ـ نيز وجود دارد.
سئوال دوم اين است كه:
آيا اگر اين مكتب و مرام همانى نباشد كه خمينى و خامنه اى و اسلاف تاريخى آن نمايندگان آن هستند ايا ما مى توانيم از زاويه تاريخ ادراكى را كه اين مكتب و مرام با تمام راز و رمزهايش و با تمام نقاط قوت مورد ادعايش و مقدسين و مقدسات عدالتخواه و برگزيده اش به جاى تاريخ واقعى ايران ــ تاريخ ايران در عرصه واقعيت ــ بنشانيم و نگاه تاريخى خود را در كشاكش مبارزه براى نيل به آزادى ــ چنانكه اكثريت قريب به اتفاق گروهها و سازمانها و مبارزان مذهبى ــ به تاريخ مقدس محدود كنيم.
داستان سفر يك ملت در راههاى تاريخ حكايت بازرگانان گلستان سعدى و يا سند باد بحرى و هزار و يكشب نيست كه براى موفقيت در زمينه تجارت در آستانه راه و پيش از آنكه كاروان به راه افتد پس از دود كردن اسپند و خواندن ادعيه مربوطه از نيروهاى آسمانى طلب مدد كنند و با اتكا به ايمانى مذهبى و عاطفى سفر را با موفقيت قرين سازند و اين همه را از لطف حضرت حق بدانند. در سفر تاريخى يك ملت و وقتى كه هر گام سفربا پيشكش بهترين سرمايه هاى انسانى مردم وصفهاى شهيدان و اسيران طى مى گرددبايد منصفانه وبدون حب و بغض به داورى در مورد تاريخ مقدس و تاريخ مادى و زمينى نشست و به اين دو سئوال انديشيد و براى آنها پاسخى پيدا كرد. آنچه كه مى خوانيد تلاشى است براى انديشيدن در اين زمينه.

تشيع به مثابه نوعي ادراك از جهان و انسان
در آنسوي قيل و قال سرگيجه آور جامعه مذهبي و هزاران هزار باور و سنت ريز و درشت، و فرهنگي گاه تاريك و گاه روشن، فراتر از گذرگاه كاروان حكومتهائي از شاهان و فقيهان كه از مذهب و از جمله تشييع به عنوان فرهنگ استحكام دهنده به اقتدار و حكومت خود استفاده كرده اند ، جدا ازباورهاي ساده و صميمي و دنياي پر راز و رمز و گاه جذاب خرافات مذهبي مردم كوچه و بازار، و در آن سوي مجالس عزاداري و سينه زني وروضه خواني و قران بر سر گرفتن واستخاره و اسپند دود كردن و … از درون و از نقطه مركزي ضمير و وجدان مذهبي يك شيعه، و از زاويه انساني جستجوگر، به قضيه نگاه كنيم، تشيع تنها به آن چيزهائي كه مورد اشاره قرار گرفت اختصاص ندارد.
تشييع ، فارغ از اعتقاد يا عدم اعتقاد ما، مثل تمام مكاتب و مذاهب ريز و درشت، نوعي ادراك از جهان و انسان و جامعه و سرنوشت نهائي جهان و انسان است. اگر بخواهيم از قيد وبند وهزار توي خم اندر خم قوانين تشريعي و آداب طهارت و نجاست و چگونگي پرداخت خمس و ذكات و حد و حدود رويت دست و صورت زن نامحرم و اندازه شرعي خارج شدن كاكل او از زير چادر و رو سري و …عبور كنيم، و در پايه هاي فلسفي و اصلي شيعه نگاهي به قضيه بياندازيم ، حقيقت ، فارغ از داوري مثبت يا منفي نهائي جز اين نيست و بايد باور كنيم آن كس كه ادعاى تشييع دارد و در ادعاى خود صادق است و نيز ادعاى مكتبى بودن يا ايدئولوژيك بودن دارد و مكتب و مرام خود را برترين و نجات بخش ترين و پيشرو تمام مكاتب مى داند نمى تواند در دنياى درون و حال خود را شيعه بداند و به اصول و فروع مكتب خود پاى بند باشد وانسان و جهان و جامعه را به قواره و با معيارهاى مكتبى خود برش دهد و طراحى كند و در دنياى قيل و قال و اجتماع براى هماهنگى با ديگران راه و رسمى ديگر در پيش گيرد.
اگراز اين زاويه، و در پايه هاي اصلي در تشييع به تحقيق و به تعمق بپردازيم به نكات جالبي دست خواهيم يافت ، از جمله در قدمهاي اول تحقيق متوجه خواهيم شد كه در تشيع آخوندي خميني و سلسله طولاني اسلاف خميني، آنچه كه تضعيف شده است . ،«پايه هاي اصلي فلسفي»، يعني «روح و باطن تشيع»،«مغز» و آنچه بسيار تقويت گرديده جنبه «تشريعي و قانونگزارانه و ظاهري» آن ـ آن هم از زاويه اي ارتجاعي و عقب مانده، به قول مولانا «پوست» است .
ما زقرآن مغز را برداشتيم
پوست را بهر خران بگذاشتيم
كتابهاي بزرگترين علماي خميني وار را بخوانيد ، خواهيد ديد صدها و هزاران صفحه در مورد قوانين تشريعي از جمله آداب طهارت و وضو و غسل و تيمم وقصاص و تجارت و … سياه گرديده ولي در مباني فلسفي و پايه اي، با كلي گوئي و به سرعت عبور شده است. درعرفان شيعي و در ميان بزرگان، اهل فكرو عارفان شيعه، ما با عكس اين قضيه روبرو هستيم . يعني عارفان شيعه مانند شيخ حيدر آملي ، ملا صدرا و… بيشتر به پايه هاي اصلي و فلسفي توجه داشته و خود را در قوانين تشريعي چندان معطل نكرده اند
واقعيت تاريخي تشييع
نخستين نكته اي كه بايد به آن توجه داشته باشيم ماجراي «حقيقت» و «واقعيت» تشييع است . بسيارند كساني كه تشيع را ديني زاده شده در ايران و حاصل فرهنگ و سنت ها وشورشهاي ايرانيان و از پايه و اساس ساخته ايرانيان ميدانند و با درشت كردن و گاه مطلق كردن جنبه «واقعيت تاريخي» آن، اين واقعيت را در تضاد با «حقيقت» آن مي دانند و يا از اساس منكر حقيقت آن مي شوند. با اندكي تحقيق ميتوانيم در يابيم كه‌«واقعيت تاريخي» و «حقيقت» تشييع در تضاد با يكديگر قرار ندارندو ما بايد به حيطه واقعي هر يك توجه داشته باشيم.
در واقعيت تاريخي تشييع، ما در عرصة مادي و عيني تاريخ و اعتبارات تاريخي و در حيطه «زمان آفاقي» ـ زمان جهان عيني، زمان كمي، زماني كه تاريخ مادي در آن شكل مي گيرد و حوادث مادي تاريخي اتفاق مي افتد ـ سفر مي كنيم و به جستجو مي پردازيم و با كالبد و پيكره مادي تاريخ، يعني مقولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي، شورشها و جنبش ها، پادشاهان و حكومتهاي شيعي، و علت و معلول ها سر و كار داريم .
واقعيت اين است كه در نهايت و بر پايه شناخت تاريخ آن روزگار، ـ روزگار واقعيت يافتن تشييع در ايران پس از اسلام ـ تشييع نمي توانست جز در سرزميني مانند ايران ببالد وتن و توش مادي و تاريخي خود را پيدا كند. ـ من درتحقيق مفصل خود، تاريخ ايران پس از اسلام ، جلد اول و دوم به اين مساله پرداخته ام و اميدوارم در فرصتهاي آينده و تكميل و انتشار اين مجموعه علاقمندان به تاريخ ايران را در جريان بخشهائي از اين واقعيت تاريخي قرار دهم ـ ، فشرده و حاصل كلام اين كه ، ايران آن روزگار چه به دليل سياسي و اجتماعي و چه به علت فرهنگ و تمدن گذشته خود بهترين كشتزاري بود كه حقيقت تشييع مي توانست در آن جامه واقعيت بر تن كند.
در عرصه واقعيت تاريخي تشيع، تاريكي و وروشني و زشتي و زيبائي در هم آميخته و هزاران عامل پيكره آن را تراش داده اند، در عرصه واقعيت تاريخي تشيع در ايران، نقش حكومت ديلميان، علويان، صفويان، و يا ستم ملي طبقاتي ، فرهنگي و سياسي را كه از طرف حكومتها بر ايرانيان اعمال مي شد و فعاليت ها و دستاوردهاي صدها و هزاران آخوند و طلبه و در كل سيستم گسترده آخوندها را به ويژه بعد از شروع دولت صفوي نمي توان ناديده گرفت اما زادگاه حقيقت تشييع ايران نبود ودر عرصه حقيقت و باطن تشيع آغارين اينان ـ آخوندها ـ نقشي نداشتند و در روزگار ما نيز ملايان سخت از حقيقت آغازين و فلسفه اي كه پايه و اساس تشيع را تشكيل مي دهد به دورند.

حقيقت تشيع وتاريخي وراي تاريخ!
در عرصه حقيقت تشييع و نيزحقيقت هر دين و آئين ديگر، ما نمي توانيم در عرصه اعتبارات تاريخي و « زمان آفاقي» محدود بمانيم.
از ديدگاه يك متفكر شيعى در اينجا با معيار و ميران اعتبارات مادي صرف، بسياري از چيزها در ابهام قرار مي گيرد و متناقض مي نمايد. در عرصه حقيقت مذهبي تشيع ، ما در بسياري از موارد،در حيطه « انفسي» يعني زمان ناب ، زمان فلسفي ، زمان كيفي محض و اقيانوس بي پاياني سر و كار داريم كه در آن نه گذشته و نه آينده بلكه تنها اكنون و حال و جود دارد. بسياري از تفسيرها و تاويل هاي فلسفي، مذهبي . عارفانه و برداشتهاي شگفت انگيزي كه در دنياي مقولات مذهبي با آن سر و كار داريم و با عقل و منطق همخوانى ندارد تنها در حيطه «زمان انفسي» قابل درك است.
چند مثال ساده مي زنم ، شكسته شدن دندان پيامبر اسلام در جنگ احد،ترور علي ابن ابوطالب به دست ابن ملجم، ماجراي كربلا، وجود يازدهمين امام شيعه ، باز سازي و تزيين مرقدهاي امامان شيعه به ويژه در شهرهاي نجف و كربلا و سامرا و مشهد توسط پادشاهان و اميران و قدرتمندان ، وجود گروهى چون فدائيان اسلام، عينيت يافتن حكومتى چون جمهورى اسلامى، حقيقى بودن شخصيت ها و انديشمندانى چون آيه الله طالقانى و دكتر على شريعتى و مهندس مهدى بازرگان ودكتر سحابى و دكتر مبشرى و امثالهم يا مرتضى مطهرى وعلامه امينى ومحمد تقى جعفرى و جلال الدين آشتيانى و امثالهم وجود سازمانى چون مجاهدين و مبارزه اين سازمان با رژيم شاه و جمهورى اسلامى وجود گروهها و سازمانهائى كه در نقطه مقابل اين سازمان از همكاران جمهورى اسلامى و از زمره شكارچيان مجاهدين بودند و… اينها واقعياتي تاريخي درتاريخ ايران و تاريخ اسلام و شيعه هستند و اعتبار مادي و تاريخي دارند و با ميران و معيار اعتبارات تاريخي قابل اثبات هستند، ولي در برابر مقولاتي چون وحي، معراج، غيبت و حضور دوازدهمين امام شيعيان ، عمر طولاني و ظهور او و پيراستن تمام كره زمين از ظلم و جور، اولويت خلقت پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران، ولي بر انگيخته شدن او به عنوان آخرين پيامبر و…ما وارد قلمروي ديگر مي شويم كه در آن پاى اعتبارات تاريخي لنگ است و اگرعرصه اي فراتر از اعتبارات تاريخي را ، و وجود زمان بي زمان ناب و مجرد را ـ چون فيلسوفان و عارفان و افراد معتقد به مذهب ـ قبول نداشته باشيم و از زمره كساني باشيم كه بشر را مطلقا قائم بالذات دانسته وعقل و اراده را براي نجات او كافي ميدانند، به انكار آنها خواهيم پرداخت و در بهترين شكل آنها را در زمره باورهاي مورد اعتقاد مردم به حساب خواهيم آورد.
مثال را روي مذاهب ديگر مي زنم. صدها ميليون نفر در جهان كنوني بودا و مسيح و موسي را پيروي ميكنند. در ميان آنها باساده ترين مردم صحرا نشين و كوه نشين و كشاورز و كارگر تا كساني كه داراي عاليترين مدارج علمي و فني و فلسفي هستند وگاه خالق چندين كتاب ارزشمند هستند سر و كار داريم . آيا آنان ميتوانند بااتكابه اعتبارات تاريخي ، شكوفه باران شدن تمام درختان در هنگام تولد بودا،زاده شدن مسيح بدون پدر، فرود آمدن ده فرمان در كوه طور و امثال اين ها را باور كنند. اينها نمونه هاي بزرگ است . در نمونه هاي كوچك به صرف اعتبارات تاريخي حتي نمي توان برخي از شعرهاي سهراب سپهري و حافظ را دنبال كرد و به قول فروم علت علاقه عاشقي را به بيني كجتاب ونا زيباي محبوبش دريافت .
من فكر مي كنم عليرغم احتراز از پندار گرائي و در افتادن به وادي خرافات، ميتوان باور داشت ، يا به افق اين باور نيزگوشه چشمي داشت، كه جهان پر راز و رمز تر و پيچيده تر از اين هاست كه بتوان همه چيز را در حيطه اعتبارات تاريخي و مادي تفسير و تعبير كرد، به قول انشتين ـ در «جهاني كه من مي بينم» ـ مي توان عليرغم اتكا به دانش زمزمه كرد جهان عظيم و بي نهايت، حامل يك راز يا رازهائي در آنسوي حيطه دانش است و جهان بدون راز جهاني خسته كننده خواهد بود. مقوله «باطن» در مذاهب و داستان« ايمان» را در اين حيطه بايد دنبال كرد،و نيز فكر ميكنم وقتي به دنبال مقوله ايمان و پايه هاي اصلي آن هستيم ، بايد شرح و تفسير آن را از انديشمندان و
متفكران و عارفان و فيلسوفان معتقد به آن بشنويم و در دام بيزاري خود از روضه خواني ملايان، باورهاي عوام الناس ـ ويا در ايران كنوني كساني كه با كمك مذهب پايه هاي قدرت خود را استوار كرده و مقصدي جز حفظ قدرت به هر قيمت ندارند ـ سقوط نكنيم. اين مسئله فقط در تشيع قابل تاكيد نيست، در ساير مكاتب و مرام ها نيز بايد پيام مسيحيت را از مسيح و نه اصحاب انگيزيسيون ،و پيام ماركس را از خود او و پيروان حقيقي او و كساني كه خالق بخشي روشن و انساني از فرهنگ بشري هستند ونه ديكتاتورهائي كه داعيه پيروي از او را داشتند شنيد.


دمي‌در آفاق تاريخ مقدس

بده ساقي ان مي كزو جام جم
زند لاف بينائي اندر عدم
بمن ده كه گردم به تائيد جام
چو جم اگه از سر عالم تمام…
حافظ ، ساقي نامه

در تشيع ، بنا بر اسناد غير آخوندي و به نظر متفكران و عارفان شيعي و نيز اهل تحقيق، حقيقت آن دروراي اعتبارات تاريخي و جغرافيائي، و درپهنه تاريخي قرار ميگيرد كه هانري كربن با توجه به آثار انديشمندان شيعه آن را به درستي«تاريخ مقدس» مي نامد.
اين تاريخ مقدس به باور نگارنده و بنا بر مختصاتي كه محتواي آن را نشان مي دهد نه در حيطه ايران ميگنجد و نه در حيطه سرزمينهاي عربي،اين وطن و زادگاه به قول عارفان همان وطن غريبان است« ان‌الله وطن الغربا»، و همان نيستان ناشناسي است كه به روايت فرهنگ عرفاني ايران ،نواي ني جان انسان، از جداافتادن ار او شكايتها دارد، كلام نيرومند و تكان دهنده اي كه متاسفانه فقط در مجالس عزاداري به كار مي رود ـ انا لله و انا اليه راجعون ـ ولي تابلوئي زيبا و ضد مرگ، از حقيقت فراتر از رفاقت، كه يگانگي انسان و خداست، قطب نمائي ست كه ميتوان اين وطن را در جهت عقربه آن پي گرفت به قول مولانا:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن شهر يست كانرا نام نيست
جغرافياي تاريخ مقدس تمامي كره خاك است .در اين تاريخ ، تنهاكره خاك رسميت دارد و انسان كه بي هيچ پيرايه و عريان بر آن قد كشيده است
در تاريخ مقدس خبري از ناسيوناليسم و راسيسم و امثال آنها نيست در بعضي اوقات و هنگام كار بر روي تاريخ ايران به واقع از برخي نمونه ها و دقايقي كه در تاريخ تشييع و بويژه جهان عارفان و شاعران بزرگ وجود دارد در حيرت فرو مي روم. من فكر ميكنم اگر زبان هنرو زبان خيال انگيز و نيرومند مذهب وجود نداشت و اگر بر كتفهاي انسان بالهاي تيز پرواز تخيل نروئيده بود، نمي توانستيم به سرزمين تاريخ مقدس پا بگذاريم و آن را بفهميم . اين قلمرو كه اگر چه از حيطه اعتبارات تاريخي به دور است اما كاركردي قدرتمند و واقعي در زندگي ميليونها انسان از لحظه تولد تا مرگ دارد ، تنها با زبان مذهب و هنر قابل بيان است و به همين دليل ـ بدون آن كه علاقه داشته باشم شيعه بودن، سني بودن، يا لائيك بودن حافظ را اثبات كنم ـ از حافظ مدد گرفته ام تا بتوانم آنجه را در پي آن هستم توضيح بدهم.
متاسفانه و در غربت متون لازمي كه براي تحقيقي كامل تر ضروري ست در دسترس من نيست، اگر متون لازم در دسترس بود نخست از حاصل انديشه انديشمندان شيعه استفاده مي كردم و سپس شعر حافظ را در كلام آنها مي نشاندم تا تصوير پر رنگ تر و كامل تر باشد اما در حال حاضر به همين اشارات مختصر اكتفا ميكنم .


تابلوي نخست
(تابلوي توحيد): تجلي جان جهان و آغاز هستي

به خدائي پناه مي برم كه ظلمات لاوجود را به نور وجود مي شكافد
و به ظهور مي پيوندد و اوست مبدا اول و واجب الوجود بالذات
، و اين درخشش و شكافندگي ظلمت لازمه‌ي خيريت، وعين هويت اوست…
فرازي از تفسير ابوعلي سينا از سوره فلق

در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
…تابلوي نخست تاريخ مقدس با تجلي جان جهان و شكافتن ظلمات عدم به نور وجود آغاز مي شود. پيش از اين حكايت، ديوار عظيم راز همه چيز را پنهان كرده است و حتي با بالهاي خيال نيز نمي توان به قلمرو پيش از تجلي ظهور چنانكه به پهنه پيش از انفجار بيگ بنگ پا نهاد. در اين نقطه ما به منزلگاه بحث فلسفى قديم بودن يا حادث بودن جهان پا مى گذاريم كه نخستين بار باب آن را فيلسوفان يونان امثال فره كودوس(600قبل از ميلاد) گشودند و اين بحث و فحص در گذر از قرنها وفلاسفه اى چون هراكليت و پارمنيدس افلاطون و ارسطو و زنون و آناكسيماندرس و سئوالاتى از قبيل سئوالات سنت اگوستين( 354 ــ 430 ميلادى)* خداوند قبل از آفرينش جهان چه مى كرد؟
* جهان چرا زودتر آفريده نشد؟
* زمان چيست و چگونه آفريده شد؟
* خدا در داخل زمان است يا خارج زمان؟
* آيا زمان بدون جهان مفهومى دارد؟
وسئوالاتى از اين قبيل به دوران ظهور اسلام رسيد.
متكلمين و فيلسوفان مسلمان اگر چه بهره هاى فراوان از فلسفه يونان و بخصوص ارسطو بردند ولى با قديم دانستن ذات الهى وحادث دانستن جهان مسئله را براى خود حل كردند. در نگاه آنان خداى قديم غير قابل شناخت جهان را خلق كرده است و نيز دائم در حال آفرينش است. حد فاصل روز يا زمان آفرينش و پايان جهان يا روز قيامت فاصله اى است كه توسط تاريخ بشريت پر مى شود و در اين فاصله اراده و خواست الهى و قوانين تغيير ناپذير خدائى بر سرنوشت بشر حاكميت تام و تمام دارند.
متون مذهبي و فلسفي و عارفانه در باره تجلي ظهور بسيار است و نيز خواندني ، كه از آن مي گذرم ، تنها همين قدر اشاره مي كنم كه بحث و فحص هاي آخوندي معمول در اين باره بخش مضحك اين اسناد را تشكيل مي دهد كه از آنها مى گذرم و از فيلسوفان و عارفان مسلمان در اين زمينه كمك مى گيرم.
در تابلوي نخست . در پهنه آفرينش و «زمان ناب» ،بدون وجود انسان، تاريخ آغازي ندارد و لاجرم حركتي در ان متصور نيست، پس انسان خلق مي شود و «صبح ازل» يا «روز الست» ميثاق‌گاه خدا و انسان مي گردد. شعر حافظ با قدرت بسيار پرده راز را به كناري ميزند و ما را به تماشاگه «دوش» يا «صبح ازل» و «روز الست» و كارگاه آفرينش « پير مغان» مي برد:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من خاك نشين باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
در عرصه دانش و اعتبارات تاريخي « تاريخ مادي» هستي با انفجار عظيم« بيك بنگ» شروع مي شود و جهان مادي زاده مي شود و در عرصه «تاريخ مقدس» كه روح و باطن تشييع ر ـ مانند تمام اديان و مذاهب ديگر ـ بايد در آن به تماشا نشست حگايت هستي با «تجلي جان جهان» وشعله ور شدن آتش عشق كه تمام هستي را شعله ور مي كند، آغاز مي گردد. در اين آغاز عاشقانه، معشوق كيست؟و عاشق كدامست ؟برداشت‌ها مختلف اند ، اما من برداشتي را مي پسندم كه پژوهشگرانى چون داريوش آشورى از انديشه حافظ به دست آورده اند ، معشوق انسان، و عاشق ، نقطه مركزي هستي يعني خداست، آفريدگاري كه پس از خلق انسان ـ احسن الخالقين ـ عاشق او مي شود . او زيباست و زيبائي را دوست دارد ـ انالله جميل و يحب الجمال ـ، بي پروائي شگفت حافظ ناشي از همين است و بزرگاني كه بي پروائي حافظ را ناشي صرفا ناشي از خشم و نفرت او از دين و مذهب و از اساس و بنيان مي دانند به دليل عدم آگاهي كافي از فرهنگ پيچيده و پر راز و رمزي كه حافظ به آن تكيه داشت راه خطا پيموده اند، بي پروائي حافظ و امثال او ناشي از شناخت اين راز است. معشوق از بي پروائي در برابر عاشق هراسي ندارد چون به درجه عشق او اطمينان دارد به همين علت هم هست كه حافظ‌آدم را مورد غبطه و انتقاد فرشتگان و مورد خشم و كين شيطان مي داند و از زبان او رو در روي فقيهاني كه رابطه انسان و خدا را رابطه قاضي و مجرم و دزد و پاسبان مي دانند و دهها و صدها كتاب قانون ار زبان خدا و براي مجازات بنده و بريدن دست و پا و سنگسار و شلاق زدن و كشتن او علم مي كنند مي سرايد :
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به در كشيم
و
نا اميدم مكن از سابقه‌ي لطف ازل
تو چه داني كه پس پرده كه خوب است و كه زشت
و
پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر
به مي زدل ببرم هول روز رستاخيز
فداي پيرهن چاك ماهرويان باد
هزار جامه تقوي و خرقه پرهيز

تابلوي دوم (تابلوي نبوت):ا دوار نبوت

ايشان همان پيامبران و بر گزيدگان خلق او باشند. حكيماني هستند به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نبشند..
جعفر ابن محمد« صادق» امام ششم شيعيان
به نقل از اصول كافي از كتابهاى اصلى و پايه اى شيعه

دومين تابلو يادومين فصل كتاب تاريخ مقدس به ادوار نبوت اختصاص دارد .اين تاريخ شگفت درتجلي ظهور جان جهان بر انسان و ادوار نبوت ادامه مي يابد .بخشهاي آعازين و دور دست اين تابلو به تمامه در حيطه تاريخ مقدس و دنياي ايمان و اعتقاد و عواطف مذهبي قرار دارد و در عينيت تاريخي قابل اثبات نيست. بخشهاي مياني و پاياني آن در سايه روشن هاي تاريخ عيني و سرانجام در حيطه تاريخ عيني قرار مي گيرد، با اين همه تا پايان و تا آخرين پيامبر بسياري از حوادث مربوط به نبوت در حيطه تاريخ مقدس ودنياي ايمان و اعتقاد موجوديت خود را ادامه مي دهند.
در تاريخ مقدس، ادوار نبوت ـ و نيز ولايت ـ به معناي ولايت مطلقه فقيه، يا شبان بودن رسول و گوسفند بودن انسان ـ اگر چه از مثال گله و شبان در متون مذهبي و نيز متون مذهبي شيعه بارها استفاده شده ـ نيست.
اگر آخوند وار به حكايت شروع خلقت نظر نكرده، و به تفسيري فقيهانه و ظاهري از آنچه در ماجراي آفرينش به آن اشاره شده ـ از جمله در بقره 30 تا 39، اعراف 11تا 25،حجر 26 تا 42.اسرا 61 تا 65،طه 115 تا 124، ص 71 تا 85 ـ اكتفانكنيم متوجه خواهيم شد از صغري و كبراي شكوهمند ماجراي آفرينش ، گوسفند بودن، مقلد و مطيع بودن، دزد بودن، مطرود بودن،گناهكار بودن،ذليل بودن، تسليم و برده بودن، شلاق خوردن، بريده شدن دست و پا. سنگسار شدن و… انسان ، يعني جانشين خدا و زيباترين دستاورد آفرينش نتيجه گيري نمي شود.متفكران و عارفان مسلمان ، با عمق و زيبائي قابل تحسيني از اين ماجرا ياد كرده و ادبيات عارفانه ايران در اين مورد بسيار غني ست.در اين مورد گفتارهاي امامان شيعه بسيار قابل توجه است از جمله گفتاري از ششمين امام شيعيان كه مي گويد:
…صورت بشري عاليترين شاهد است كه خدا به آن وسيله آفرينش خود را گواهي مي كند. كتابي ست كه با دست خود نوشته است. معبدي ست كه با حكمت خود آن را بنا كرده است. مجموعه صورتهاي تمام كائنات است. خلاصه معرفتهاي بارز لوح محفوظ است . شاهدي مرئي ست حاكي از غيبت و…
« به نقل از تاريخ فلسفه اسلامي، هانري كربن ترجمه دكتر اسدالله مبشري صفحه 62»
تنها همين تابلوي تكان دهنده از شرح احوالات انسان را ـ به بيان و در قاموس يكي ازشارحان اصلي شيعه ـ مي توان در مقابل ملايان حاكم بر ايران گرفت و گفت . آيا اين همان انساني است كه شما در مهد رويش تشيع، اينگونه به خاك و خونش كشيده و اين طور به گردابهاي ذلت و فسادش كشانده ايد. آيا چنين دستاوردي مي تواند مقلد كساني چون خميني باشد؟ آيا تنهاچند گام به سوي باطن و روح تشيع برداشتن به معني نفي آخوند و ايدئولوژي آخوند نيست ؟آيا مقوله امامت در شيعه روياروي ولايت فقيه قرار نمي گيرد؟
ادوار نبوت در تلقى عارفان وانديشمندان به معناي همراهي و همسفري خدا و انسان است.شايد دربرداشتي لطيف و عارفانه ،بتوان ادوار نبوت و ولايت را بدرقه عاشقي دانست كه از معشوق خود دل نمي كند و آفريدگاري كه نمي تواند آفرينه خود را در سفري خطير تنها بگذارد پس در ظهور مستمر خود او را همراهي مي كندو در حقيقت «عقل بالفعل»را به ياري و همراهي انسان مي فرستد. در باره عقل بالفعل، بحث و فحص در ميان انديشمندان مسلمان فراوانست ، براي توضيح تنها به اين اشاره اكتفا مي كنم كه از ابن سينا تا ملا صدرا اين اعتقاد وجود دارد كه از حالات پنجگانه عقل ، نيرومند ترين آن يعني «عقل مقدس» يا «عقل بالفعل» نزد پيامبران و جود دارد. با اين حساب مي توان انديشيد كه وجود ادوار نبوت، يعني وجود همراهي عقل بالفعل با انسان است.

انواع انبيا
ادوار نبوت در نبوت شناسي شيعه با «آدم» شروع مي شود. با بررسي اسنادبر جاي مانده از اقوال امامان شيعه ـ از جمله در« اصول كافي» جلد اول، باب حجه ـ انبيا بر چهار دسته تقسيم ميشوند.
1- انبيائي كه بر نفس خود نبوت دارند.
2- انبيائي كه بر نفس خود رسالت دارند. مشاهداتي خاص خود دارند وآواي پيام آوران را در رويا مشاهده مي كنند.
3- انبيائي كه در بيداري قدرت مشاهده يا شنيدن صداي پيام آوران را دارند وبه عنوان« انبياي مرسل» سوي جمعي اندك يا بسيار به رسالت فرستاده مي شوند .
4- در ميان انبياي مرسل شش و يا بنا بر برخي اقوال هفت پيامبر بزرگ ـ آدم، نوح، ابراهيم، موسي، داوود. عيسي، محمد ـ وظيفه رسالت ياابلاغ قانون جديد و نسخ قوانين قبلي را به عهده دارند.
انواع نبوت
نبوت در معنا و مفهوم محتوائي خود به « نبوت مقيده» و « نبوت مطلقه» تقسيم ميشود.
پيامبراني كه از آغاز يكي پس از ديگري برانگيخته شدند هريك در چهار چوب نبوت مقيده بخشي از حقيقت نبوت مطلقه را نمايندگي مي كردند.به اعتقاد مسلمانان با ظهور پيامبر اسلام در حقيقت سيماي نبوت مطلقه آشكار گرديد. نبوت مطلقه به اعتقاد شيعه خاص آخرين پيامبر است و با ظهور او در حقيقت كار نبوت به پايان آمده است.
دررابطه با نبوت و در باوري كه مورد قبول تمام معتقدان به اسلام است ،رسول در «آخرين و برترين مقام تكامل انسان» قرار دارد، «نقطه اصلي وجود»، «پيشواي همه طالبان»، «از خود فاني و در حق باقي» و در مرحله واقعي «عبد» قرار دارد. سخن و پيام رسول «مطلق و عام» است و رسول «گوياي حكم مطلق» است و فرض تقيه در سخن او راه ندارد. رسول چون به مرحله «عبد كامل» رسيده، پيشاپيش همگان قرار مي گيرد و بر ديگران «ولي» مي گردد.
در همين جا قابل تاكيد است كه معنا و مفهوم عبد به عنوان برده و زر خريد تا چه حد از معنا و مفهوم عبد به معناي نزديك شدن به نقطه مركزي وجود ، فاصله دارد، عبد. تنها و تنها در رابطه با خدا معنا و مفهوم دارد و پيامبر اسلام به معناي نخستين عبد در جايگاه برترين انسان قرار مي گيرد.
جايگاه و مرتبت رسول امري حقيقي و نه اعتباريست . نبوت و ولايت او را آرا و اقبال مردمان تعيين نمي كند. در فرهنگ اسلامي گفته مي شود همانگونه كه جايگاه طلوع آفتاب از اعتبار و خواست انسانها تاثير نمي پذيرد و حتي اگر تمام جهانيان تصميم بگيرند كه مكان طلوع آفتاب را تغيير دهتند بازهم آفتاب همواره و بر اساس قانوني ديگر و اراده قانونگزاري ديگر از مشرق طلوع مي كند نبوت نيز از خواست و اعتبار ديگران به دور است و حاصل كارگاه كون و مكان و گرداننده اين كارگاه است.
در همين جا بايد تاكيد كنم كه در روزگار ما اختلاط تاريخ مقدس با تاريخ مادى وسياسى و وارد حيطه معصوميت و اعتبارات حقيقى شدن و چون خمينى بر جايگاه امام و پيامبر و خدا تكيه زدن چيزى جز يك ديكتاتورى هولناك مذهبى را به ارمغان نخواهد آورد وآرا مردمان در مقابل كسى كه وارد اين حيطه شود و جايگاه خود را امرى حقيقى و نه اعتبارى بداند پشيزى ارزش نخواهد داشت. اين يك دستگاه فكرى است كه چون حركت آغاز كند تا پايان راه را خواهد رفت .هولناكى حكومتهاى مذهبى و ديكتاتورهائى كه بر راس آن بر مسند نشسته اند نيز ناشى از همين ويژگى و تكيه زدن بر جايگاهى است كه در ضمير بيمار و قدرت طلب آنها اعتبار حقيقى دارد. ظرفيت شگفت كشتارگرى پاپهائى كه انگيزسيون زير نظر آنها اداره مى شد و هزاران نفر را زنده زنده به آتش مى سپردند ولى تا صبح در محراب دعا و نيايش بيدار مى ماندند و خمينى كه در دوران طلبگى اش مگس را نمى كشت ولى در دوران حاكميت اش دستور تيرباران نوجوانان سيزده ساله را صادر مى كرد از زاويه فلسفى در همين نهفته است. وجدان آنها در مقابل حقيقى بودن جايگاهشان مغلوب و منكوب مى ماند وظرفيت شان براى توجيه جناياتشان بى پايان مى شود. آنان تنها در مقابل خودشان يعنى خداى خودشان پاسخگو هستند و بس. آنها در برابر هر تناقضى نه به واقعيت بلكه به خودشان پناه مى برند و جواب را از خودشان و آمال و خواستهاى خودشان مى جويند.
در باره نبوت مطلقه و جايگاه پيامبر اسلام در ميان ديگر پيامبران، اسناد و احاديث شگفتي در ميان مسلمانان به طور عام و در ميان شيعيان به طور خاص و در ميان نحله هاي مختلف عارفان با راز و رمزهاي فراوان وجود دارد كه از دايره بحث ما بيرون است براي اطلاع از آنها مي توان به كتابهاي پايه اي شيعه و اسناد مربوطه مراجعه كرد.
ادامه دارد





جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى


تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع(بخش دوم)
اسماعيل وفا يغمائى


ختم نبوت و آغاز راه مستقل شيعه
در گام يا افق نخست ازتاريخ مقدس، اسلام ـ ولاجرم تشيع با ديگر اديان ابراهيمي در بنا و بنيان همسفر است. به بياني ديگرتابلوي آفرينش در يهوديت، مسيحيت و اسلام با تفاوتهائي كم يا بيش درخطوط كلي و رنگ آميزي همسان است و اين تعجب آور نيست زيرا اسلام از نقطه نظر تاريخي ادامه دين هاي پيش از خود است وقرآن نيز به روشني بر اين نكته مهر تاييد مي گذارد. اسلام نه تنها در كليت تاريخي خود ادامه اديان ابراهيمي قبل ار خود است بلكه شمار قابل توجهي از مطالب و مضامين و قوانين اديان قبل از خود را تاييد مي كند.
در بررسي تابلوي آفرينش و پيشينه آن، ما از يهوديت ـ به عنوان كهن ترين ديني كه اسناد آن ــ اگر چه به عقيده مسلمانان در برخي موارد تحريف شده ــ موجود است نمي توانيم فراتر برويم . در مرزي كهن تر از يهوديت ما بناچاراز مسير اديان ابراهيمي و توحيدي قابل دسترس خارج شده و به جغرافيا و تاريخ كهن ترين تمدنهاي بشري و ميتولوژي دولتهاي بابل، اكد و سومر و دورانهاي چند خدائي پا مي گذاريم . تمدن سومردر اين مسير انتهاى راه است و پس از ان بايد در راههاى افسانه ها و اسطوره ها يا واقعياتى كه لباس افسانه و اسطوره پوشيده اند جلو برويم.
درحيطه تمدن و فرهنگ پديد آمده در ناحيه بين النهرين و در كهن ترين اسنادي كه به دست آمده است به برخي از وقايع و حوادث اشاره شده در اديان ابراهيمي، با تفاوت نامها اشاره شده است ، از جمله در لوحه توفان ـ توفان نوح ـ اشاره شده كه:
خدايان كهن « انليل » و« نين هورساك» تصميم به نابودي زمين گرفتند و« اينانا»خدا بانوي مهربان و زيبا كه از نابود شدن مردمان غمگين بود به « زيو سدرا» دستور داد كشتي عظيمي بسازد و نسل انسان و حيوان و گياه را حفظ كند بعد از آماده شدن كشتي بارانها سرازير شدند و جهان در آب غرقه شد و…
اگر « زيو سدرا» را نوح بدانيم مى شود « انليل » و« نين هورساك» را در جايگاه خداى نوح بگذاريم و به اين بيانديشيم كه حكايت توفان نوح كه اديان توحيدى بر آن تاكيد كرده اند سرگذشتى كهن تر از اديان توحيدى دارد وسابقه آن به دوران چند خدائى بر مى گردد و همانند نمايشنامه اى است كه متن آن تغييرى نكرده ولى نام و نشان و مشخصات و تعداد بازيگران ان تغيير يافته است ماجرا بيشتر در روشنائى قرار مى گيرد.
در اين ماجراى كهن گاهى« انليل » و« نين هورساك» توفان را خلق مى كنند و« زيو سدرا» بر كشتى مى نشيند ، گاه نام « زيو سدرا» به « تاگتوك» تبديل مى شود و گاه خداى زنده در تورات و قرآن به « زيو سدرا» ىعصر خود كه نام او« نوح» است دستور ساختن كشتى را مى دهند تا بشريت و تمدنى را كه به فساد و معمولا فساد اخلاق و دچار شده يكسره و چون مشتى سفال بى ارزش در هم بكوبد وانسانهائى را كه خود آفريده وچنان از زيبائى آفريده خود به وجد آمده كه خود به ستايش خود برخاسته و نداى « فتبارك الله احسن الخالقين» برآورده، از خرد و كلان و پير و جوان در امواج سهمگين غرق كند.
به نمونه اى ديگر مى پردازم:
«ويل دورانت» تاريخ نگار برجسته در اثر ارزشمند خود « تاريخ تمدن» جلد اول صفحه 155 اشاره مي كند كه:
در خرابه هاي سومر لوحه اي به دست آمده با اين مضمون « بره جانشين و فديه ي آدمي ست ، و وي بره اي را به جاي جان خود بخشيد…» شباهت محتوي اين لوحه با داستان ابراهيم وتصميم اوبراى بريدن سر اسماعيل و نيزتمثيل شهادت مسيح در انجيل به عنوان بره خداوند شگفت آور است. در همين ماخذ و همين صفحه ويل دورانت اشاره مي كند كه در لوحه ديگري از باقيمانده ميراث سومريان به توفاني عظيم كه جهان را در خود فرو كشيده اشاره شده:
بر اثر افشاي راز جاوداني توفان جهان را فرا گرفت و جولائي بنام «تاگتوك» توانست نجات يابد…
توجه به شباهت متون سومرى و بابلى و آنچه كه در تورات آمده و در قران بر آن تاكيد شده بسىار جالب است. نخست به چند سطر از متن باقيمانده ازروايت باقيمانده از دوران سومريان توجه كنيد
و در همان‏حال توفان پرستشگاه‏ها را از ميان برداشت. پس از هفت‏شب و هفت روز،توفان زمين را روفت
توفان كشتى غول‏آسا را بر روى آب‏هاى ژرف به هر سو پرتاب مى‏كرد; اوتو سر زد و زمين و آسمان را روشن ساخت; زى‏سودرا پنجره‏اى در كشتى عظيم خود گشود; اوتوى قهرمان پرتوش را به درون كشتى افكند. زى‏سودرا شاه، در برابر اوتو سجده كردپادشاه گاوى و گوسفندى قربانى كرد پس از اين سطر تعداى از لوحه ها خرد شده و سى و نه خط از متن از بين رفته است. در چند خط آخر به زي‏سودرا مقام خدايى عنايت مى‏شود. زى‏سودرانخست در برابر آن و انليل سجده مى‏كند. آنان به وى زندگى خدايان و عمر جاويدان‏مى‏بخشند و سپس او را به «ديلمون‏» جايى كه خورشيد برمى‏آيد، مى‏برند. آن و انليل زندگى در زمين و آسمان دميدند و بر اثر ... ايشان ... روى زمين گسترش‏يافتاز زمين گياه روييد. زى‏سودرا پادشاه، در برابر آن و انليل سجده كرد. آن و انليل وى را گرامى داشتند، و زندگى خدايان بدو عنايت كردند، و عمرى جاودان بدو بخشيدند. آن گاه زى‏سودرا پادشاه، كسى كه نسل بشر و گياه را حفظ كرددر گذرگاه، در سرزمين «ديلمون‏»، آن جا كه آفتاب برمى‏دمد، سكونت گزيد.
روايت بابلى توفان نوح برخلاف داستان توفان سومرى ، شكل بابلى آن تاحد بسيارى بسط يافته . داستان توفان در لوحه يازدهم از الواح دوازده گانه داستان معروف گيل گامش آمده است. و اينك خلاصه داستان توفان‏بابلى: بزرگ ايزدان آنو ،انليل، نينورتا و انوگى در شهر شوروپاك، كه در سواحل فرات‏واقع است، گرد هم آمدند و برآن شدند كه زمين را طى توفانى غرقه سازند. اما آآكه‏در آن گردهمايى حضور داشت، به حال انسان دل سوزاند و راز تصميم ‏گيرى ايزدان را به‏كلبه‏اى نئين سپرد. همان گونه كه اآ تصميم گرفته بود، راز مزبور را يكى از ساكنان‏شوروپاك به نام اوتناپيشتيم شنيد: انسان شوروپاك، فرزند اوبارا - توتو ،خانه‏ات را ويران كن; كشتى‏اى بساز. ثروت‏هايت را نجات بده; حيات خويش را بجوىو بذرهاى حيات را در آن انبار كن! اوتناپيشتيم به پند اآ گوش فراداد و بى‏درنگ دست‏به كار شد. كشتى بزرگى ساخت‏كه: «صد و بيست ذراع اضلاع آن، و صد و چهل ذراع ارتفاع آن بود.»
اوتناپيشتيم بعدها سرگذشت‏خود را براى گيلگمش پهلوان چنين نقل كرده است: وقتى از ساختن كشتى، كه محوطه كف آن يك جريب و اندازه هر طرف عرشه آن‏يكصد و بيست ذراع بودوچهارگوشه‏اى ايجاد مى‏كرد، در مدت هفت روز فارغ شدم،در روز هفتم بدنه كشتى را قيراندود ساختم. آن گاه كسان و خاندان خود را به كشتى‏بردم، و نيز طلا و نقره و خزندگان مزرعه و دام و دد صحرا، اعم از وحشى و اهلى، وپيشه‏وران هر صنف را سوار آن كردم. چون زمانى كه شمش ،ايزد خورشيد، مقدر كرده‏بود، با گفتن «غروب، وقتى كه خالق توفان رگبار نيستى نازل مى‏كند، داخل كشتى شو وتخته‏هايش را محكم ببند» به سرعت فرا رسيد، پس من به درون كشتى رفتم و درها رامحكم فروبستم. لحظه موعود نزديك شد. از افق ابرهاى سياهى برخاست و رعدى هولناك در محلى‏كه اداد (34) ،خداوندگار توفان، حكم و «هنيش‏» (36) پيش‏قراولان توفان در حركت‏بودند. سپس خدايان مغاك‏ژرف برآمدند; نرگال (37) موانع آب‏هاى زيرزمينى را برداشت; نينورتا، خداوندگار جنگ،سدها را در هم شكست و هفت داور جهنم «انوناكى‏» (38) مشعل افراشتند و همه‏جا را با نوركبود آن روشن كردند. فرياد سرگشتگى و اندوه وقتى كه خدايان توفان روشنى روز را به‏تاريكى بدل كردند، وقتى كه او سرزمين را چون جامى درهم شكست، به آسمان‏برخاست. (39) يك روز تمام توفان خشمناك به هر سو رفت و آشوب به پا كرد. سيلاب تمام‏سطح جهان را فرا گرفت و آب از قلل كوه‏ها بالاتر رفت و آب جاروى فنا بر روى نوع‏انسان كشيد. هيچ كس به ياد ديگرى نبود و هيچ كس اقت‏سربرداشتن و برآسمان‏نگريستن نداشت. حتى خدايان از سيل به هراس افتادند و به اوج آسمان، به بناى استوار«آنو» گريختند. آنها چون سگ‏ها به لانه‏ها خزيدند و در كنار ديوارها قوز كردند. سپس‏ايشتر (40) ،ملكه خوش‏آواى آسمان، چون زنى در هنگام زايمان فرياد زد: «افسوس كه‏روزگار كهن به خاكستر تبديل شده است، چرا كه اراده‏ام بر شر قرار گرفت. چرا درهمراهى با خدايان به شر حكم راندم؟ جنگ‏ها را مامور نابودى مردمان كردم; اما آيا آنهامردم من نبودند، چون من مايه اعتلاى آنان شدم؟ اينك آنان چون تخم ماهيان در آب‏پراكنده‏اند.» (41) خدايان بزرگ آسمان و دوزخ گريستند و چهره خود را پوشاندند. شش روز و شش شب باد وزيد. با آغاز سپيده روز هفتم توفان از سمت جنوب‏فروكش كرد. درياها ساكن شدند و سيلاب خاموش گشت. من دريچه كشتى را گشوده،به آن درياى بى‏كران نظر افكندم و شيون و زارى آغاز كردم، ولى همه آدميان در گل فرورفته بودند. به عبث در جست و جوى زمين نگريستم، چرا كه در هر سو آب بى‏حاصل‏بود. ليكن چهارده فرسنگ آن‏سوتر كوهى نمايان شد و در آن جا كشتى پهلو گرفت. روى‏كوه نيسير (42) كشتى ثابت ماند. كشتى شش روز روى كوه نيسير ماند و تكان نخورد. با آغازسپيده روز هفتم، من كبوترى را رها كردم و به بيرون فرستادم. آن پرنده پرواز كرد و رفت،اما چون جايى براى نشستن نيافت‏بازگشت. پس پرستويى را پرواز دادم. او نيز به هر سوپريد و چون جايى پيدا نكرد، ناگزير بازگشت. پس بار ديگر كلاغى را آزاد كردم. او فرورفتن آب‏ها را ديد. پس آوازى داد و ديگر بازنگشت. سپس من هر چه داشتم در معرض‏چهار باد گذاشتم و بر فراز قله كوه قربانى گذرانيدم و شراب مقدس نوشيدم. (43) درادامه داستان مى‏خوانيم وقتى خدايان بوى مطبوع قربانى را استشمام مى‏كنند،همچون مگسان برگرد آن حلقه مى‏زنند. آن گاه ايشتر فرا مى‏رسد. گردنبند لاجوردى‏خويش را بلند كرده، به آن سوگند ياد مى‏كند كه هرگز اين رخداد را به فراموشنسپارد.ايشتر انليل را به خاطر اين كه باعث نابودى قوم او شده است‏سرزنش مى‏كند. آن گاه‏انليل بر سر قربانيان مى‏رسد و از اين كه كسى توانسته از نابودى در امان بماند، بسيارخشمگين مى‏شود، نينورتا اآ را به خاطر افشاى راز خدايان مورد عتاب قرار مى‏دهد، و اآانليل را دوستانه سرزنش مى‏كند و با وى چنين مى‏گويد: اى خردمندترين خدايان، انليل دلاور، چگونه توانستى اين‏سان بى‏رحمانه سيل به‏راه اندازى؟ گناه را برگردن گناهكار بگذار، تجاوز را بر گردن متجاوز. به هنگام زياده‏روى قدرى تنبيهش كن، او را زياد آزار مده كه خواهد مرد.شايد اگر شيرى بشر را بدراند، كه بهتر از سيل. شايد اگر گرگى نوع بشر را بدراند، كه بهتر از سيل. شايد اگر خشك‏سالى جهان را نابود كند،بهتر از سيل است. ليكن من نبودم كه راز خدايان را آشكار كردم، مرد خردمند آن را در رؤيايى آموخت.اينك تدبير كن كه با او چه بايد كرد؟ سپس انليل به كشتى درآمد و براى تبرك پيشانى من و همسرم را لمس كرد و گفت:«در روزگاران گذشته اوتناپيشتيم مردى روحانى بود. از اين پس او و همسرش دردوردست، در دهانه رودها خواهند زيست.» بدين سان بود كه خدايان مرا برگزيدند ودر اين‏جا گذاشتند تا در دوردست، در سرچشمه رودهازندگى كنم. وحال به روايت توفان نوح در تورات را باز مى خوانيم. در تورات در سفر پيدايش از باب ششم تا نهم چنين آمده است: چون آدميان در روى زمين شروع به تزايد كردند و از آنها دخترانى متولد شدند،پسران خدا ديدند كه دختران انسان چه زيبا هستند و از آنها براى خود همسرانى‏اختيار كردند. پس يهوه گفت: «روح من ديگر نبايد براى هميشه در انسان باقى بماند،زيرا كه او نيز از گوشت است، ليكن عمر او صد و بيست‏سال خواهد بود.» در آن ايام‏مردان تنومند در زمين بودند و بعد از هنگامى كه پسران خدا به دختران آدميان‏درآمدند و آنها از ايشان اولاد زاييدند، ايشان جبارانى بودند كه در زمان سلف مردان‏نامور شدند. يهوه ديد كه شرارت بشر در روى زمين افزايش يافته است و توجه و دل‏او پيوسته به بدى و شر مى‏گرايد. پس يهوه پشيمان شد كه انسان را در روى زمين‏ساخته است و در دل محزون گشت. يهوه گفت: «انسان را كه خلق كرده‏ام از روى‏زمين محو سازم و با او همه حيوانات، خزندگان و پرندگان هوا را; چون كه از خلقت‏آنها پشيمانم.» اما نوح در نظر يهوه التفات يافت. (پيدايش، 6: 1-9). يهوه براى نابود كردن همه مخلوقات زمين به نوح فرمان مى‏دهد كه براى خود يك‏كشتى بسازد كه طول آن سيصد و عرض آن پنجاه و ارتفاعش سى ذراع باشد و درون وبيرونش را قيراندود كند. «زيرا اينك من توفان آب را بر زمين مى‏آورم تا هر جسدى را كه‏روح حيات در آن باشد از زيرآسمان هلاك گردانم و هر چه بر زمين است‏خواهد مرد»(پيدايش، 6:17). يهوه عهد خود را با نوح استوار مى‏سازد و به وى اطمينان مى‏دهد كه‏«تو و پسرانت و زوجه‏ات و ازواج پسرانت‏به كشتى درخواهيد آمد.» آن گاه يهوه از نوح‏مى‏خواهد تا از جميع حيوانات جفتى به كشتى ببرد تا زنده بماند و از هر آذوقه‏اى كه‏خوردنى است ذخيره نمايد. در گزارش ديگرى آمده: «از همه بهايم پاك هفت هفت نر وماده با خود بگير و از بهايم ناپاك دو به دو نر و ماده. و از پرندگان آسمان نيز هفت هفت‏نر و ماده را تا نسلى بر روى تمام زمين نگاه دارى‏» (پيدايش، 7: 2-3).
آن‏گاه يهوه به نوح اعلام مى‏كند كه بعد از هفت روز ديگر، چهل روز و چهل شب‏باران مى‏باراند و جميع موجودات را در زمين از بين مى‏برد. پس آن روز (روز هفدهم ازماه دوم سال ششصدم عمر نوح) فرا رسيد. يهوه بارانى عظيم بر روى زمين جارى كرد وجميع چشمه‏هاى لجه آسمان را باز كرده، چهل روز تمام آب بر زمين فرو ريخت تا همه‏جا را سيل فرا گرفت و قله كوه‏ها نيز در آب فرو رفتند.
و يهوه محو كرد هر موجودى را كه بر روى زمين بود از آدميان و بهايم و حشرات وپرندگان آسمان; و نوح با آنچه همراه وى در كشتى بود فقط باقى ماند. و آب بر زمين‏صد و پنجاه روز غلبه يافت (پيدايش، 7: 23 و 24). عاقبت‏به خواست‏يهوه آب‏ها ساكن گرديد و باران بند آمد و در روز هفدهم از ماه‏هفتم كشتى بر كوه‏هاى ارارات (45) قرار گرفت. بعد از چهل روز نوح دريچه كشتى را بازكرد. ابتدا زاغى را رها كرد; او بيرون رفت و بازگشت. پس كبوترى را رها كرد تا ببيند آياآب از روى زمين كم شده است‏يا نه; اما كبوتر چون مكانى براى نشستن نيافت‏به كشتى‏برگشت. هفت روز ديگر باز كبوتر را رها كرد. در وقت عصر كبوتر بازگشت و در منقاروى برگ زيتون تازه‏اى بود، پس نوح دانست كه سطح آب پايين رفته است. پس هفت روزديگر كبوتر را باز رها كرد و او ديگر برنگشت. عاقبت در روز اول از ماه اول سال ششصدو يكم از عمر نوح زمين خشك شد و نوح و همراهانش به دستور يهوه در روز بيست وهفتم از ماه دوم از كشتى خارج شدند و دوران جديدى براى نشو و نماى موجودات وآدميان در جهان آغاز شد. در اين روز نوح مذبحى براى يهوه برپا كرد و از همه حيوانات‏و پرندگان پاك گرفته، بر مذبح قربانى‏هاى سوختنى تقديم كرد. يهوه بوى خوش بوييد و در دل گفت: «بعد از اين ديگر زمين را به سبب انسان لعنت‏نكنم; زيرا باطن انسان از طفوليت‏با شرارت آميخته است و بار ديگر همه حيوانات‏را هلاك نكنم، چنان كه كردم. مادامى كه جهان باقى است زرع و حصاد و سرما وگرما و زمستان و تابستان و روز و شب موقوف نخواهد شد» (پيدايش، 8: 21 و 22). در پايان اين داستان مى‏خوانيم يهوه با نوح و اولاد او عهد و ميثاق مى‏بندد تا آنها را برروى زمين افزايش دهد و همه موجودات ديگر هراسى از آنان در دل داشته باشند. يهوه‏فرمود كه انسان از همه حيوانات و نباتات مى‏تواند تغذيه كند; فقط از گوشتى كه در آن‏هنوز خون وجود دارد نبايد بخورد. يهوه هرگز توفان ديگرى نخواهد فرستاد و زمين رافاسد و خراب نخواهد كرد. نشان اين ميثاق نيز رنگين‏كمانى است كه يهوه در آسمان‏ارائه مى‏دهد تا هرگاه بر آن مى‏نگرد به ياد اين ميثاق افتد.
رد پاي توفان بزرگ را كه مجموعا در جهان حدود ششصد روايت از آن وجود دارد نه تنها در متون سومري ها وبابلى ها بلكه در اسناد و افسانه هاي كهن آئين هاي ايراني نيز مي بينيم از جمله در افسانه اي زرتشتي‌ـ بنا به روايت «جان وارن» در «زرتشت چه مي گويد» ـ آمده است كه:
… اهورا مزدا دانست كه توفاني بنام «مهر گوشا» جهان را در خود غرق خواهد كرد. پس به جمشيد دستور داد كه باغي بنام «ورا» و در كنار آن طويله اي براي چارپايان بسازد و مردم و انواع موجودات در اين طويله و باغ كه ديوارهايش هزار گام ارتفاع داشت بسر ببرند تا پس از توفان زندگي ادامه يابد

نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد از جمله در حكايت تولد سارگن يكي از شاهان دورانهاي كهن در بين النهرين شباهت عجيبي با داستان زاده شدن موسي مي يابيم.
ميتوان در يك نگاه مادي و منطقى و تاريخى به اين نتيجه رسيد از آنجا كه محل نشو و نماي اديان توحيدى وقله اى از آن كه از مه و ابر بيرون آمده و قابل رؤيت است يعنى يهوديت و ريشه هاي تاريخي آن در حول و حوش محل نشو و نماي كهن ترين تمدنهاي بشري بوده است بنياد گذاران ناشناس و هوشمند اين اديان يعنى پيامبران ،از فرهنگ و تمدن و ميتولوژي سومري ها و اقوام قبل، براي پي افكندن آئين خود كمال استفاده را كرده و بعدها اين فرهنگ و تمدن به يهوديت و مسيحيت و اسلام به ميراث رسيده است، و قرنهاست ما با افسانه هاى كهن سومرى و حاصل انديشه كاهنان هوشمند سومرى خود را به آسمان اساطير كهن قلاب كرده ايم و ميتوان مانند يك فرد با اعتقاد مذهبي، والبته نه باتكيه بر اعتبارات تاريخى بلكه با اتكا عاطفى و ايمانى ــ و در حيرت از مرموز بودن اقيانوس بى پايان جهان كه ما بر لبه و ساحل يكى از كوچكترين جزاير بى نام و نشانش يعنى زمين ايستاده ايم ــ ونيز با اتكا به تاريخ مقدس و باور لايه اى ديگر براى جهان و لاجرم شناخت جهان ، گفت كه اين وقايع در آن جغرافياي كهن و در توالي ادوار نبوت در « ديار تاريخي پيامبران» يعني سومر و اكد و بابل كهن و عراق كنوني اتفاق افتاده و اين سومريان بوده اند كه به عنوان ساكنان اين سرزمين و نخستين مخترعان خط و كتابت آنها را بر بالهاي فرهنگ اساطيري خود حفظ كرده اند و به آيندگان منتقل كرده اند. در هر حال و با هر نگاه تابلوي نخست و فصل اول كتاب آفرينش در يهوديت ، مسيحيت و اسلام مشابهت‌هاي فراواني دارد و اختلاف آن قدر نيست كه به اين مشابهت در پا يه هاى اصلى خدشه اي جدي وارد آورد با اىن همه اشاراتى به تفاوتها ضرورى است.

تفاوت روايت هاي يهوديت ،
مسيحيت و اسلام در تابلوي آفرينش
در ماجراي آفرينش در تورات ،يهوه يا يهوه صبايوت خدائي نيرومند ،سختگير وخشن و خارج از انسان و ناظر بر انسانهاست و اگر تورات را خوانده باشيم ديده ايم كه بارها و بارها با اقتدار و با زباني گزنده و نيرومند زبان به شماتت آفريدگان خود ميگشايد و آنها را سرزنش و گاه و بيگاه به سختى مجازات مي كند. بر آنها آتش مى باراند، دستور مى دهد يكديگر را بكشند، گاه پيامبر خود را به خوردن مدفوعش دستور مى دهد ، به جرم اينكه بندگانش از او سير و عدس خواسته اند بر آنها بلا نازل مى كند، در روزگار موسى نخست زادگان و كودكان شهرى را به گناه پدرانشان هلاك مى كند، دختران را به جرم آرايش كردن و خلخال بستن بر پاهايشان كچل مى كند بيمارى هاى مختلف را در ازاى نافرمانى بندگانش شيوع مى دهد و از اين قبيل كارها. او خدائى است كه مثل اكثر خدايان شريعت علاقه غريبى دارد بندگانش را بيازمايد و به همين علت دائم مشغول اختراع انواع بلاها و نزول آنهاست. بايد عهد عتيق را به دقت خواند و شخصيت نيرومند يهوه را با آن قدرت و قهر بى پايان وترسيم و تصوير كرد واگر باور داشته باشيم شخصيت هر مومنى به قواره خداى مورد اعتقادش تراش مى خورد، از همين زاويه به روانشناسى و انسانشناسى مومنان واقعى به يهوه پرداخت.
در روايت هاي يهوديت و مسيحيت ، آدم با انجام گناه اوليه ـ خوردن ميوه ممنوعه ـ سيماي يك گناهكار ازلي را به خود مي گيرد، دچار هبوط و سقوط مي شود و در شكل غلاظ و شداد خود ذات گناهكارو شرير و خبيث انسان را گواهي ميكند.
پيام يهوه در سفر پيدايش گوياي بسياري نكات است:
«پس زمين به خاطر تو ملعون شد و تمام عمرت از آن با رنج خواهي خورد»
در مسيحيت در يك تحول و رفرم و شايد گفت يك انقلاب شگفت اين خداي نيرومند، ناظر و جدا از مخلوق پس از قرنهاي متمادي از رنج و عذاب آفريدگان خود آزرده خاطر مي شود براي جبران گناه آدم جامه ي انساني مي پوشد و به ميان انسانها مي آيد و بر صليب قرباني ميشود تابا نثار خون خود گناه نخستين را از دامان انسان بشويد.
مسيح شباني ست كه جان خود را فداي گوسفندانش مي كند (يوحنا)
و اينك من هر روزه تا انقضاي عالم همراه شما ميباشم ( متي)
، با اين همه و در عمق وجدان مذهبي انسان مسيحي و تفكر حاكم بر كليسا، وزن و سنگيني گناه نخستين فراموش شدني نيست. اين گناه آنقدر سنگين است كه به خاطر شستن آن بايد خون خدا بر زمين ريخته شود و انسان تا ابد وام دار بر زمين ريخته شدن خون خدا باشد . و با نوشيدن و خوردن «نان و شراب» خون خدا و گوشت خدا يعنى آئين «خون خدا خوارى» و «گوشت خدا خوارى» در مراسم مذهبي، حافظه خود را در باره اين وام سنگين و گناه اوليه تقويت كند.
اين اندرونه شريعت رسمى است و من ترديد ندارم همانطور كه در اسلام اصحاب طريقت در مقابل اصحاب شريعت با تلاشى غول آسا به تهذيب و تربيت خداى شريعت پرداخته وموفق به كشف خداى عشق و عطوفت شدند درعرفان يهودى و مسيحى نيز اين تحول رخ داده است كه متاسفانه اطلاعات من ازعرفان مسيحى اندك و از عرفان يهودى هيچ است.
و اما در اسلام ، قرآن با وجود به رسميت شناختن استعداد طغيان در انسان ،بر گناه آدم چون گناهي جاودانه تاكيد نمي كند. در نخستين گزارش از آفرينش آدم در سوره بقره ـ 29 تا 38 ـ خدادر همان آغاز كار و در همان صبح ازل گناه آدم را مي بخشايد.
آنگاه آدم از پروردگارش سخناني فرا گرفت و خداوند از گناه وي در گذشت كه او توبه پذير و مهربان است (بقره)
در تابلوي آفرينشي كه قرآن تصوير ميكند . خدا در همان آغاز كار نه تنها از گناه آدم در مي گذرد.بلكه خلعت جانشيني و خليفگي خود را بر شانه او مي افكند و او را اشرف مخلوقات مي كند و سپس گنج علم خود ، «عقل مقدس و عقل بالفعل» را به او مي سپارد و او را روانه مي كند.در ادبيات و فرهنگ اسلامي به ويژه دنياي شعر عارفانه و متون عرفاني ،آن همه شور وحال و رابطه عاشقانه انسان و خدا و در بسياري از متون ساقي و پير مغان خواندن او،آن همه غزلهاي رقصان مولانا و بي پروائي هاي حافظ و رندي هاي سعدي و… بدون درك اين سر فصل و اينكه انسان چشم و چراغ آفرينش و مطمح نظر جان جهان است قابل فهم نيست. به اين بيت ها از حافظ توجه كنيد:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه درباني ميخانه فراوان كردم

يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
كه از او خصم به دام امد و معشوقه به كام

در اينجا حافظ در برابر يهوه و خداي مسيحيت و نيز الله شريعت كه دستور سربريدن و دست و پا قطع كردن و تازيانه زدن مى دهد سخن نمي گويد. او در برابر كسي زبان به اين غزل شورنده و شاد و شوخ و رقصان گشوده كه لطف او را دائم مي داند.در آغار خلقت لطف او را تجربه كرده و هبوط خود را نه هبوطي از سر گناه و فلاكت بلكه هبوطي بر اساس خواست و اراده او و به قول عارفان « سفر روح» مي داند.

من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

بحث وفحص ها و تفسير و تاويلها از مقوله گناه و عصيان آغازين آدم به عنوان نخستين انسان، كه نخستين پيامبر هم بود ، فارغ از دنياي ملايان و بحث هاي آخوندي، در فرهنگ و ادبيات عارفانه به طور عام فراوانست و از جذابيت ويژه و عمق قابل تاملي برخوردار است. بزرگاني چون برجستگان حكمت ذوقي خراسان سنائي، عطار . مولوي، كساني چون محي الدين عربي، افلاكي . شمس تبريزي، تاج الدين حسين ابن حسن تبريزي، عبدالرحمن ابن احمد جامي و بسياري ديگر سخنها دارند و باريك انديشي ها كرده اند.علاقمندان مي توانند به آثار اين بزرگان مراجعه كرده و يا فشرده اي از آن را در«عرفان و رندي در شعر حافظ»اثر ارزشمند استاد ارجمند آقاى داريوش آشوري بخشهاي اول و دوم مطالعه كنند.
در هر حال پس از فصل نخست تاريخ مقدس ـ كه در آن اديان ابراهيمي و توحيدي همنوائي دارند ـ، در فصل دوم يعني ادوار نبوت، تشيع با ساير شاخه هاي روئيده از اسلام ـ تسنن ـ راهي مشترك را مي سپارد، اما پس از اين فصل، در فصل امامت و ولايت ، تشيع راهي خاص خود و مستقل را در پيش مي گيرد كه او را از ساير شاخه هاي اسلامي متمايز مي كند.


تابلوي سوم (تابلوي امامت) : دور امامت و ولايت
…امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان ،و ستاره ايست راهنما در شدت تاريكيهاو رهگذر شهرها وكويرها و گرداب درياها، امام آب گواراي زمان تشنگي ، رهبر به سوي هدايت و نجات بخش از هلاكت است…
بخشي از سخنان امام هشتم شيعيان در مسجد مرو ،به نقل از اصول كافي جلد اول، كتاب الحجه.

بدون شناختن دورامامت و ولايت و معنا و مفهوم آن، تشيع از حيطه شناخت ما دور خواهد بود.در همين جا بايد تاكيد كنم بدون شناخت دور ولايت ما از مهمترين مقوله اي كه در درون وجدان مردم شيعه ايران قرنها كار كردهاي گوناگوني داشته و هنوز هم دارد بي خبر مى مانيم.
در ميان شاخه هاي مختلف روييده از اسلام چهار مكتب بزرگ اهل سنت ـ حنفي ، حنبلي ، مالكي ، شافعي ـ بر مقوله خلافت و انتخاب جانشينان پيامبر مهر تاييد زده اند، ولي تفكر شيعي پيرامون مقوله ولايت راهي ديگر در پيش گرفت، ومقوله امامت يا ولايت را نيز چون نبوت نه امري اعتباري بلگه امري حقيقي و از جانب خدا دانست.
اسناد مورد اعتقاد و استناد شيعه در مورد امامت و ولايت . در ميان شاخه اصلي و گسترده آن شيعه دوازده امامي ـ اثني عشري ـ و نيز دو شاخه ديگر. شيعه اسماعيلي وفاطمي فراوان و قابل توجه است. در ميان شيعيان به نحوي شگفت مقوله امامت و ولايت با نبوت در هم آميخته وقابل تفكيك نيست.
مقوله امامت در تشيع، تنها مقوله اي عاطفي و اينكه علي ابن ابيطالب نزديكترين يار و ياور و داماد پيامبر اسلام و…بوده است و لاجرم پس از پيامبر خلافت حق او بوده و پس از او حق فرزندان او . نيست و ابعاد گوناگون دارد.
ساده انديشي در اين باره و در جولانگاه باورهاي مذهبي كوچه و بازار به دنبال حقيقت گشتن، مارا به سر منزلي رهنمون خواهد شد كه نگاه شيعي به مقوله امامت و خلافت را پس از پيامبر، نگاهي غير دمكراتيك و سلطنت طلبانه و مبتني بر اصالت خون برآورد كرده و در كلاف ماجرائي عظيم و هزار ساله گم و گيج شده و از شناخت لايه هائي قابل توجه از تاريخ ايران ناتوان بمانيم.
در اين نگاه در بهترين حالت آن ،مي توان چنانكه در برخي تحليل و تفسيرهاي شبه ناسيوناليستي از تاريخ ايران در خارج كشور شايع است امامت و ولايت شيعي را تحت تاثير فرهنگ سلطنت سرنگون شده ساساني به دست اعراب مسلمان، مخالفت با اعراب و تئوري اصالت خون تجزيه و تحليل كرد و آن را هديه اي از طرف ايرانيان سركوب شده به شيعيان مخالف حكومتهاي اموي و عباسي، و علم كردن امامت در مقابل خلافت بر آورد كرد. واقعيت اين نيست و اگر هم بخواهيم در اين وادي جلو برويم به سر منزل امامت و ولايت شيعي و تنفسگاه قدرتمند ايدئولوژيك امامان شيعه ــ حقيقت تشييع در پهنه تاريخ مقدس ــ و نيز خانه علي و شهادتگاه حسين ابن علي راه نخواهيم برد، بلكه در بغداد شاهد بر تخت نشستن عضدالدوله ديلمي شاهنشاه شيعه مذهب ايراني و ساقط شدن خليفه عباسي، و نيز قوام گرفتن حكومت آميخته با مذهب صفوي و بر تخت نشستن شاه اسماعيل و رواج تشيع به ضرب ساطور و تبر قزلباشان و كشتارهاي هزاران نفري سني مذهبان ـ در حيطه واقعيت تشيع و تاريخ عيني و مادي ـ خواهيم شد.
در دنياي واقعيات تاريخي و فرهنگي و بر اساس متون پايه اي شيعي دنياي ولايت و امامت با اين تحليل و تفسيرها فاصله اي بسيار دارد.
در تفكر شيعي و از زاويه فلسفي ، دور ولايت از دور نبوت جدائي ناپذير و صفت ولايت در درون نبوت پنهان و رسول بر مومنان ولايت دارد و واسطه خالق و مخلوق است به قول شيخ محمود شبستري در گلشن راز:

نبوت در كمال خويش صافي ست
ولايت اندر او پيدا نه مخفي ست

فشرده تحقيقات هانري كربن درـ تاريخ فلسفه اسلامي ـ در اين باره قابل تامل است .
به اعتقاد متفكران شيعه ، ولايت ، نبوت ورسالت ـ به ترتيب و از داخل به خارج ـ سه دايره متداخل متحد المركزند. ولايت در حقيقت درون و قلب نبوت و رسالت است ، هر رسولي نبي و ولي هم هست ، هر نبي ولي هم هست ولي هر ولي فقط ولي ست ولي از آنجا كه ولايت قلب نبوت و رسالت، و باطن و معناي آن است در مقامي بالاتر از نبوت و رسالت قرار مي گيرد. به بيان ديگررسالت به معناي قشر است، نبوت به معناي مغز و ولايت به معناي عصاره اين مغز، با اين همه شيعيان دوازده امامي مقام ولي را بالاتر از نبي نميدانند ، آنان اعتقاد دارند در ميان سه خصوصيتي كه در رسول جمع است خصوصيت ولايت او بالاتر است و همين خصوصيت است كه به ولي منتقل شده است.
شيعه دوازده امامي نبي مرسل را بالاتر از ولي ميداند زيرا هر سه صفت در او جمع است و در همين جاست كه به عقيده شيخ حيدر آملي راه شيعيان دوازده امامي از شيعيان اسماعيلي جدا مي شود. اسماعيليان چون صفت ولايت را برتر از نبوت و رسالت مي دانند در نهايت به رجحان دادن ولي بر نبي وباطن به ظاهرراه بردند ولي شيعيان دوازده امامي با ايجاد تعادل ميان ظاهر و باطن راهي ديگر را در پيش گرفتند.
در شيعه پايان دور نبوت به معناي آغاز دور ولايت و بدون ولايت ، نبوت معنا و مفهومي نخواهد داشت. اين مقوله را بنا بر روايت شيعيان در آخرين سفر و سخنراني پيامبر در«حجه الوداع» ماجراي «غدير خم» و در ميان جمعيت انبوهي كه سخنان پيامبر را شنيدندمهر تاييد ميزند. از نبوت و جايگاه نبي و نبوت مطلقه پيش از اين سخن گفته شد. در ساده ترين شكل و فارغ از صدها حديثي كه پايه هاي امامت را از همان زمان حيات پيامبر در اذهان استوار كرده بود ، به باور شيعيان يعني پيروان امامت در مقابل خلافت ،سر پيچي از پيام و خواست پيامبر سر پيچي از خواست و اراده الهي بود.
در تاريخ مقدس و در باورهاي راز آلود شيعيان و عرفان شيعي پيامبر و دوازده امام پس از او از نوري واحد سرشته شده اند، ادامه نور الهي در وجود نبي و ادامه نور نبي را در ولي مي توان دنبال كرد ، در همين جا بايد تاكيد كنم تكيه صرف بر مبارز بودن امامان شيعه، و به زندان و زنجير افتادن آنها و مبارزات زينب عليه يزيد و همكارىهاى فاطمه با على در مبارزات سياسى و اجتماعى در نقطه محورى تفكر شيعى چيزى بر قدر و ارج امامان و معصومين شيعه نمى افزايد و تنها مى تواند زمينه ساز مشروعيت مبارزان شيعه و پر رنگ كننده هويت آنها بشود.

تاكيد بر نكته اى بْسيار مهم
درمحور ومركز فلسفه شيعه فارغ از مبارز بودن امام، چون امامان اول و سوم، و يا زندگى را چون امامان پنجم وششم در حيطه درس و بحث گذراندن ، فارغ از آنكه چون امام على هشت همسر و سى و دو فرزند داشته، و يا چون امام يازدهم يك همسرداشته باشند، امام موجودى مقدس است، از نورى الهى سرشته شده است، لنگر و جانمايه وجود است ومبارز يا مبارز نبودنش نه بر قدر او مى افزايد و نه از ارزش او كم مى كند و اينها چيزهائى است كه ما به دليل نيازهاى خوديا دوران يا شرايطى كه در آن قرار داريم روى آنها تكيه مىكنيم.
درچهارچوب انديشه و اعتقاد يك مسلمان مومن و صميمى پيامبر اسلام محور و مركز كل عالم هستى و خلقت جهان با اتكا بر لولاك لما خلقت الافلاك است.
اين پيام صريح خدا در قرآن راجع به محمد است و تاكيد بر اين دارد كه همانا اگر تو نبودى هستى را ــ با يكصد ميليارد كهكشان و با احتساب و تخمين اينكه هر كهكشان دويست ميليارد ستاره و سياره، يعنى مجموعا ده ميليارد تريليون ستاره و سياره دارد و با تمام عظمتى كه امثال انشتين و ماكس پلانگ و جان ففر بر آن تاكيد مى كنند و با تمام خوشه هاى كهكشانى و جهانهاى بى پايان ناشناس ــ خلق نمى كردم.
ساده انديشى است اگر فكر كنيم كه چنين مومنى با چنين اعتقادى ــ كه تمام اينها به خاطر وجود پيامبر اسلام و نه هيچكس ديگر خلق شده ــ نگاه خود را روى صرفا مبارزات عدالتخواهانه پيغمبر فيكس مى كند و مثلا از ازدواج پيامبر پنجاه و دوساله با عايشه نه ساله ويابا زينب بنت جحش پسر خوانده اش يا كشتار يهوديان بنى قريظه و امثال اينها ، چنانكه بعضى از روشنفكران مذهبى دچار شك و ترديد مى شوند ، دچار تناقض و شك در دين و مذهب اش مى شود.
درذهن يك مومن مسلمان در نقطه اى كه پيامبر و امامان شيعه قرار دارند در مدار عظيم و شگفت انگيز فوق تناقض هيچ تناقضى تاب پايدارى ندارد. اينجا جائى است كه پر و بال تناقضات ــ چنانكه پر وبال جبرئيل در سفر معراج بنا بر روايات مسلمانان ــ در خطر سوختن قرار دارد و هيچ چيزى نمى تواند مقام و موقعيت محمد را زير علامت سئوال ببرد مگر آنكه مجموع اين دستگاه زير علامت سئوال برده شود. قدرت هولناك مذهب را وقتى كه بازيچه دست فقيهان قدرت طلب است تنها در بازيهاى سياسى وفتنه گريهاى دول خارجى نبايد جستجو كرد ، زير بناى نظرى و تئوريك شگفت آنگيز آن را هم بايد بازبينى كرد و به خطر آن هنگامى كه از حيطه معنويات و بحثهاى فلسفى و عرفانى پا بيرون بگذارد و ادعاى زعامت جامعه و جهان را بر اساس دستاوردهاى آسمانى خود داشته باشد بايد انديشيد.
اين اشاره اى به مقام و مرتبت فرا سياسى و فرا مبارزاتى پيامبر اسلام بود. پيامبرى كه جهان بى پايان به خاطر او خلق شده با ترازوى مبارزه و انقلاب و عدالتخواهى نمى تواند وزن شود. براى توزين مقام و موقعيت او بايد وسيله اى جست كه ابتدا از پس توزين حداقل ده ميليارد تريليون ستاره و سياره برآيد.
دنياى امامان و معصومان شيعه و مقام و مرتبت آنان نيز چنين است. امامت مقوله اى صرفا سياسى و مبارزاتى نيست . در دستگاه فلسفى و ارزشى شيعى امام دوم با ماجراى عاشورا وامام ششم با كارهاى تئوريك و زندگى آرام بناچارش هر دو امام اند ، ارج و مقام فاطمه و زينب در دستگاه فكرىحقيقى تشييع ــ و نه تشييع مورد علاقه و مورد قرائت خاص ما ــ زائيده قداست و آسمانى بودن آنها و نه مبارزات آنهاسست.
فاطمه دختر پيامبر اسلام ، فارغ از نفى و اثبات ما اگر هيچ برگ مبارزاتى در كارنامه زندگى اش نداشته باشد همچنان در وجدان معتقدانش فاطمه است، خون پيامبر در رگانش جارى است، مقدس است ، در وجدان شيعيان جايگاهى تغيير ناپذير و جاودانى دارد و به اين دليل با معيارهاى دستگاه ارزشى اسلامى شيعى ونه دستگاه اعتبارات تاريخى و مادىمعمول ،سيده النساء العالمين يعنى سرور زنان عالم در تمام زمانها و تمام مكانها و در ميان تمام نژادها و سمبلهاى تمام مذاهب و فراتر از تمام زنانى است كه حتى در قران بر ارج و موقعيت آنها تاكيد شده است.
در كادر اعتقاد يك مومن مسلمان شيعه او در نقطه اى قرار دارد كه تمام مثبتات در او جمع و تمام غير مثبتات از او به دور است. حال برخى از اين مثبتات در عالم واقع و در برابر چشمان آنسانهاى خاكى به ظهور رسيده و برخى از چشمها پنهان مانده است.
در رابطه با مقدسين و مقدسات اين حكايت خاص شيعه نيست و در هركجاى دنيا به سراغ شخصيتهاى مقدس مورد اعتقاد مردم برويم تقدس آنها را نه ناشى از جنبه هاى مبارزاتى زندگى شان بلكه به دليل اتحاد معنوى آنها با نقطه اصلى وجود يعنى خدا در باورهاى مذهبى مردم است، و راز پايدار ماندن مقام و موقعيت آنها نيز جز اين نيست. در چهار چوب دين و مذهب اتكا صرف بر جنبه هاى مبارزاتى مقدسين، ممكن است براى ما پايه و پيشينه اى سياسى و مبارزاتى درست كند ولى ما راسرانجام به بن بست و به قول معروف به سرودن شعرى مى كشاند كه دست آخر در قافيه اش گير خواهيم كرد.
مثالها را خيلى ساده مى توانيم پيدا كنيم و در مثل مناقشه نيست. در رابطه با مبارزه و رنجهائى كه قديسان مسلمان و مسيحى و... تحمل كردند بسيارى از انسانهاى معمولى فراتر از آن را تحمل كرده اند. شكنجه ها و رنجهاى بسْيارى از قربانيان اردوگاههاى مرگ«آشويتس» و«تريبلينكا» و «بوخنوالد» د و نيز شكنجه شدگان دستگاههاى تفتيش عقايد در اسپانيا و شورشيان استقلال طلب در سر زمينهاى تحت سلطه امپراطورى عثمانى بالاتر از رنجهاى مسيح و قديسان مسيحى و با آنها قابل مقايسه نيست.
كافي ست سرى به يكى از موزه هاى مربوط به شكنجه بزنيد و يا مقدارى در اسناد و مدارك جستجو كنيد . خيلى زود حقايقى را خواهيد دانست كه شكنجه ها و رنجهاى مقدسين در برابر آنها كمرنگ خواهد شد.
در اسپانيا در قرون وسطى در باره بسيارى از متهمان «شكنجه چرخ» اجرا مى شد. يعنى نخست تمام استخوانهاى متهمان با چكشهاى چوبى خرد مى شد و سپس پيكر خرد شده متهمان رادر روى چرخ ارابه اى قرار مى دادند وآنرا بر روى تيرى چوبى نصب مى كردند تا مردم كوچه و بازار چندين روز شاهد جان كندن رنجبار محكوم بشوند. پوست كندن و كباب كردن محكومين از شيوه هاى معمول شكنجه در باره شورشيان و مرتدان بود. در اسپانيا جلادان با چيره دستى، چوب سر تيزى را از مقعد محكومين داخل كرده و طورى آن را ازعضلات ميان شانه ها خارج مى كردند كه محكوم به سادگى نميرد. محكوم را در اين حالت چون درختى در زمين مى كاشتند تا طى چند روز جان بدهد . « گويا» نقاش بزرگ اسپانيائى تابلوهاى تكان دهنده اى در اين باره دارد. قرار دادن محكومين در قفسهاى آهنينى كه درب آن براى هميشه قفل مىشد و آويختن اين قفس از فراز برجها و اندك غذا و آبى به محكوم رساندن تا طى ماههاى متمادى رنج بكشد و جان بدهد از شيوه هاى معمول شكنجه هاى قرون وسطا بود. در دستگاه انگيزيسيون براى زجر كش كردن محكومين باتومى كوتاه را از طريق مقعد محكومين به راست روده او وارد مى كردند . در انتهاى اين باتوم ضامنى وجود داشت كه با فشردن آن چندين تيغه تيز بيرون مى جهيد و از درون راست روده محكوم را پاره مى كرد و موجب مى شد طى مدتى كوتاه يا دراز محكوم با رنج بْسيار جان بدهد. از اين نمونه هاى هولنك فراوان است و تاريخ توحش و جنايت و قساوت و بويژه جنايتها و قساوتهائى كه به بهانه مذهب اعمال شده مرزهاى شگفتى را طى كرده است.
از قرون وسطى به ايران شاه و خمينى باز گرديم. بْسيارى از زندانيان سياسى زندانهائى بْسيار طولانى تر از زندانهاى امامان شيعه و مقدسين و مقدسات ساىر كشورها تحمل كرده اند.
داستان صفر خان را كمتر كسى است كه نداند و ماجراى شمارى از زندانيان مبارز توده اى چون ابوتراب باقر زاده و رضا شلتوكى و امثال آنها كه پس از تحمل يك ربع قرن زندان در دوران شاه، در دوران خمينى به جوخه تير باران سپرده شدند ماجرائى پنهان نيست. رنجهاى بْسيارى از شكنجه شدگان زندانهاى خمينى بسا بالاتر از رنجهاى اسيران كربلاست. اسناد تاريخى به روشنى و فارغ از بزرگنمائى هاى مخصوص منبر، مى گويند پس از كشتارها و قساوتهاى ميدان جنگ، در زمانى نه چندان پس از آن يزيد با تمام شقاوتش در رابطه با اسيران نرمش نشان داد و رفتارى ديگر در پيش گرفت . رفتارى كه با رفتار خمينى و پير وانش قابل مقايسه نيست. رنجهاى بْسيارى از مادران ايرانى در طول حكومت آخوندها در مدارى بالاتر از رنجهاى زينب قرار دارد، ولى هيچكدام از آنها در وجدان مذهبى مردم نمى توانند به جايگاه مسيح و شهيدان كربلا و زينب نزديك شوند زيرا با منطق خاص مذهب، ارزشهاى معصومين ناشى از ذات و ماهيت خاص آنها ونه كارنامه مبارزاتى آنهاست. براى درك اين ماجرا مى توانيم اندكى از كادر دستگاه فكرى مورد علاقه خود دور شويم و به واقعيات اجتماعى و مذهبى در كادر مردم توجه كنيم ، بدون شك حقايق با ما سخن خواهند گفت.
اما از عرصه تاريخ مقدس خارج شويم وبه عرصه تاريخ عيني و مادي باز گرديم.

سكوى سوم سكوئى خاص امامان
شيعه البته امام و ولي را «معصوم» و خلاصه شده در «علي ـ به عنوان ركن اصلي امامت ـ و يازده تن از اخلاف» او دانسته و بدون پرده پوشي تمام آنها را از «نوري واحد و الهي» سرشته مي داند و تمام عواطف خود رانثار آنان مي كند، اما فارغ از دنياي پر راز و رمز يك فرد با اعتقاد شيعه ، با نگاه كسي كه در عرصه عيني تاريخ در كنكاش است نكات جالبي در تشييع نظر ما را جلب خواهد كرد.
اصول توحيد و نبوت و معاد در ميان مسلمانان اختلافي بر نمي انگيزد، آنچه اختلاف بر انگيز است مقوله «عدل» است كه در تشيع دقيقا در جوار«امامت» قرار دارد، در حقيقت با آن آميخته است و به عنوان اصلي از اصول شيعه قابل چشم پوشي و پنهان كردن نيست.
در كشاكش شديد ي كه پس از درگذشت پيامبرو ماجراي شوراي « سقيفه» و انتخاب ابوبكر آغاز شد ، يكدستي مسلماناني كه با وجود پيامبر اختلافات خود را بارز نمي كردند در هم شكست . هر گروه و هر فرد با حجت و دليل خاص خود پا به ميدان گذاشت و در اين ميان تشيع با مقولات عدل و امامت و اعلام پيوند ناگسستني اين دو مقوله با قرآن پا به عرصه تاريخ نهاد و زاده شد. در همين جاست كه بايد دوباره تاكيد كنم كه ايران زادگاه حقيقت تشيع نيست و جائي ست كه واقعيت تشيع در آن به دلائل تاريخي حاكم بر ايران و وضعيت مهاجران شيعه شكل گرفت و تن و توش پيدا كرد.
قرنهاست كه آخوندها بر فراز منبرها از پايمال شدن حق بني هاشم و غصب امامت داد سخن مي دهند ولي هرگز به اين نپرداخته اند كه چرا پس از بر سر كار آمدن بني عباس كه از تبار خوني هاشم بودند مبارزات شيعه شدت گرفت و بنا بر روايتهاي شيعي هشت تن از امامان شيعه در زندانها و پادگانهاي بني عباس جان باختند و يا تحت فشار قرار داشتند. تفكر شيعي با پا فشاري بر امامت و امام عادل و تكيه بر عدل از حيطه برداشتهاى آخوندي خارج شده ودر پهنه تاريخ مادى و واقعى وزني تاريخي به خود مي گيرد.
امامت در زمينه تاريخ عيني شيعه هم نوعي «نگاه فلسفي»به ماجراي حيات و مرگ وهم گونه اي از «نگاه سياسي» به اجتماع و حكومت در رابطه با دوازه امام معصوم شيعه است.
بنا و بنيان شيعه با سر پيچي از خلافت و نفي حكومتي كه كاملا زميني ست ولي ادعاي آسماني بودن دارد شروع مي شود. اندك زماني پس از شروع خلافت و به ويژه در دوران بني عباس عصا و رداي پيامبرـ سمبل الوهيت و آسماني بودن ـ آذين دست و دوش خلفا شد و خلافت كه در عبور از روزگار چهار خليفه نخست، به خلافت اموي پيوند خورده بود پس از سقوط امويان در دوراني طولاني درسلسله عباسي ادامه يافت وپس از زوال عباسيان به دست مغولان در رستاخيز مجدد خود سرانجام به ميراث به خلفاي عثماني رسيد و به استحكام امپراطوري عثماني ياري فراوان رسانيد.
شيعه نيز تمام رازها و نيروهاي مورد باور خود در تاريخ مقدس را به ميدان كشاكش و جدال در پهنه تاريخ عينى آورد و امامان خود به ويژه نخستين امام را به عنوان سرچشمه امر امامت در افقي از الوهيت قرار داد. در دوران شكل گيري شيعه، آسماني بودن خلافت مساله اي بود كه دستگاه خلافت آنرا تبليغ مي كرد. شيعه نيز به طور قوي و عميق بر «حقيقي بودن» و «غير اعتباري بودن» امامت تاكيد كرد و آن را از مجراي خاصي گذرانيد كه ورود به حيطه آن جز براي« دوازده تن مشخص» ممنوع و محال گرديد. ويژگي هاي امامان در متون شيعي در بسياري اوقات بسيار شگفتي آور است، برخي از ويژگي هاي ـ كمتر شگفتي آور ـ امام و امامت بر اساس متون و اسنادقابل دسترس و مورد اعتقاد شيعه و در نظرگاه شيعه دوازده امامي اين هاست:
نور خدا، ركن زمين،حقيقت ملكوتي، آستانه و گذرگاه به سوي خدا، دارندگان حكمت لدني . راهنمايان معاني مكتوم ، اصل حقايق مكتوم ، محل ملاقات و رفت و آمد فرشتگان، كشتي نوح،ضور تجلي و ظهور خدا، آيت و والي خدا، امامت امري آسماني ست، امام در شكل بشري عادي ولي در نهان انساني فرا عادي ست ،امام در ارتباط با خدا ، قيم و مفسر حقيقي قرآن ،محدثون،فقها و غلماي حقيقي، نورهاي قلوب مومنان، گواه خدا ، تنها راهنماي واقعي ، ولي امر و خليفه خدا،اطاعت از امام واجب است، راسخ در علم ،وارث قرآن ،كانون علم و وارث دانش حقيقي و وارث تمام دانشهاي پيامبران، حامل تمام كتابهاي آسماني ، داناي اسامي پنهان و اعظم خدا، شارح حقيقي قرآن و قرآن مجسم است، خلافت در اولاد او موروثي ست، ولي نه در تمام آنها بلكه در دوازده تن مشخص كه آخرين آنهابا غيبت و ظهور خود جامعيت جهان و عدالت را پس از تفرقه و ظلم نويد خواهد داد.
با اين اندك كه نمونه اي از بسيار است و در تمام كتابهاي شيعه قابل دسترس و مورد اعتماد تمام معتقدان به تشيع است ، متوجه مي شويم كه آخوند كه سهل است ،هيچ انسان ديگري هرچند جامع تمام كمالات علمي و اخلاقي و انساني و مبارزاتي روزگار خود باشداذن دخول و اجازه ورود به اين كادر را ندارد، و با ورود به اين حصار و حريم الهي كه مختص دوازده امام معصوم و مورد نظر خدا ست به لعنت خدا دچار خواهد شد و مهر كذاب و غاصب بر پيشاني اش خواهد خورد.برجسته ترين و پاكيزه ترين شيعيان تنها و تنها مي توانند ادعاي پيروي از دوازده امام معصوم شيعه را داشته باشند و هرگز نمي توانند وارد اين حريم بشوند يا ادعا كنند كه به عنوان نايب تام و تمام امامان تمام مسئوليتهاي مربوط به دوازده امام معصوم به آنان سپرده شده است و به اين بهانه اراده معتقدان به تشيع را زاد و توشه قدرت طلبي خود و رسيدن به مسند قدرت اجتماعى و سياسى بكنند .
يك بار ديگر به برخي از مختصات امام و امامت كه در بالا اشاره شده است مراجعه كنيد و يا براي تحقيق بيشتر كتابهاي پايه اي شيعه را ورق بزنيد و به باب هاي حجت و امامت نظر كنيد تا در افتادن به ورطه هاي لعنت و هلاكت و نيز مضحكه و فلاكت را در صورت ورود به حريم امامت ، از نظر شيعه بيشتر ادراك و احساس كنيد. راستي كدام انسان معمولي خاكي ميتواند ادعا كند كه مثلا، نور خدا، دارنده علم لدني ، وارث تمام دانشهاي پيامبران، حامل تمام كتابهاي آسماني و… است . اين تيترها و مختصات در رابطه با امامان براي معتقدانشان شك و شبهه اي بر نمي انگيزد ، اين مختصات دوازده امام شيعه را در افقي فلسفي و عاطفي و مذهبي و فرا مادي قرار داده و جايگاهي پر عظمت و غير قابل تكرار در آنسوي قيل و قال دنياي مادي و سياست و تجارت ،به آنان بخشيده است، اما همين مختصات ميتواند ديگراني بجز حلقه معصومين شيعه را در نهايت و فرجام كار در افق مضحكه قرار دهد. شايد يكي از فلاكتهاي خميني و امثال او اين بود و هست كه متوجه خطرات هولناك پا گذاشتن به اين دايره نبودند و نيستند ،و لاجرم با سوداي نيابت معصومين پا به دايره ممنوع گذاشتند و از طلبه اي و ملائي عادي كه مى توانست به رتق و فتق امور معنوى مردم بپردازد به جنايتكاري خونريز و ناپيدا كرانه استحاله شدند، جاي اريك فروم و امثال او سبز باد كه زنده نيستند تا در پي كشف خطرات هولناك « قدرت» به سرنوشت ملاياني امثال خميني كه به حيطه اقتداري مرموز پا گذاشته اند، بنگرند. اگر اين جايگاه و مختصات آن را درست بشناسيم به روشنى خواهيم ديد كه اختيار از دست كسى كه پا به اين صحنه ممنوع بگذارد بزودى خارج خواهد شد و قانونمندى هاى اين صحنه او را تا پايان كار كه تبديل كردن او به يك ديكتاتور هولناك و غير قابل كنترل است خواهد برد.
سخن آخر در اين زمينه اينكه بايد بار ديگر تاكيد كنم كه، در حيطه تاريخ مقدس و در نگاه فلسفي شيعي ، افق توحيد و مفهوم خدا،ادوار نبوت و مقوله امامت و ولايت به نحو بسيار پيچيده اي در هم آميخته و از هم تفكيك ناپذيرند، اگر اندكي از بحث هاي آخوندي عبور كنيم و به عمق برويم اين حقيقت را به خوبي در متون اصلي و فلسفه شيعه دوازده امامي ملاحظه خواهيم كرد. در يك تصوير و بر يك ستون و پايه واحد فلسفي ما نظاره گر سه سكو هستيم، سكوي نخست جايگاه مفهوم خدا و توحيد است، بر دومين سكو شاهد ادوار نبوت مي شويم و بر سكوي سوم مي توان مفهوم امامت و ولايت را پي گرفت، اين مجموعه قابل تفكيك نيست و با نفي و يا تغيير در هريك از اين سكوها ،تمامي ستون و تمامي مقوله، از ازل توحيد ،تا ابد رستاخيز و معاد ، نفي و ناپديد خواهد شد. اين سه سكو در حيطه تاريخ مقدس و الوهيت و تقدسي مطلق قرار دارند ـ و به دليل همين تقدس مطلق و جاي داشتن در حيطه فرا بشري و الوهيت، عليرغم تمام افت و خيزها و فراز و نشيبهاي تاريخي و مفاسد ايجاد شده توسط مذهب رسمي و دولتي ريشه هايشان در عواطف نيرومند و سالم بر جا مانده است ـ در كنار اين سه سكوي مقدس، سكوي چهارمي كه مكان جلوس ولي فقيه ، آيت الله، ولي امر مسلمين و… باشد وجود ندارد. شايد در همين جا بتوان تفسير و تاويل رواياتي از اين دست كه « آن كس ـ مسلماني ـ كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد چون مردگان دوران جاهليت از دنيا رفته است» و نيز «خداوند پيامبران و امامان را از نور واحد خود خلق كرد» را در يافت .
اينها و بسياري ديگر از محتوي و درونه تشيع، در دايره جنگ و جدال يك مناقشه بر سر ارث و ميراث و اصالت خون نمي گنجد. دعوا بر سر باغ فدك و قطعه زميني كه از آل علي به غارت رفت وحكاياتي كه ملايان بر سر منبر مستمعين را با آن مي گريانند نيست، اگر تشيع را به عنوان يك دستگاه فكري در نظر بگيريم ، مقوله امامت ديدگاه تاريخي و فلسفي او را باز گو مي كند.
ادامه دارد
جرئت دانستن داشته باشيم!
شعار عصر روشنگرى

تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش سوم)
اسماعيل وفا يغمائى

تابلوي چهارم، (تابلوي غيبت): دوران غيبت و انتظار


اگر فقط يك روز به پايان جهان مانده باشد خداوند ان روز را چندان طولاني خواهد كرد تا مردي از تبار من كه نامش نام من و كنيه اش كنيه من است ظهور كند، او زمين را ازهماهنگي و عدل پر خواهد كرد پس از انكه از طلم و خشونت پر شده باشد.
«حديث نبوي، به نقل از صحيح ترمذي جلد دوم و صحيح ابي داوود جلد دوم ، از كتابهاي حديث مورد استناد و قبول اهل سنت»

در ميان شاخه هاي منشعب از اسلام ـ به معناي كلي ـ شيعه تنها شاخه اي ست كه به امامت اعتقاد دارد و در ميان شاخه هاي منشعب از شيعه ،شيعه دوازده امامي تنها شاخه اي است كه مقوله امامت رادر دوازده امام مشخص خلاصه ميكند. در ساير شاخه ها مثلا شيعه اسماعيلي، مقوله امامت تا الي غير النهايه مي تواند ادامه پيدا كند.
توجه به اين نكات در درك مقوله امامت در شيعه دوازده امامي ياري رسان است.
تشيع دوازده امامي اعتقاد ندارد كه امامت و خلافت بايد در خاندان پيامبر و علي موروثي باشد. تشيع دوازده امامي اعتقاد دارد و اعلام ميكند كه خداوند نه برامامت و خلافت تمام فرزندان علي و فاطمه بلكه به امامت دوازده تن مشخص از آنان كه هر دوازده تن از معصومين هستند و به صفت عدالت آراسته اند و به اراده او بر گزيده شده اند نظر دارد. در نظرگاه شيعه سالها قبل از متولد شدن امامان، امامت آنها قطعى بوده و در همين رابطه احاديث فراوانى در كتب شيعه وجود دارد، به همين دليل شيعه دوازده امامي تبعيت از محمد حنفيه فرزند علي ابن ابيطالب را نمي پذيرد،و فاطميان و اسماعيليان را به رسميت نمي شناسد .
مقوله امامت در شيعه دوازده امامى در ريشه و پايه خود مقوله اى فلسفى و مقدس و فرا زمينى و در حيطه تاريخ مقدس قابل شناخت است .شيعه در اين نقطه از سلطنت موروثي فاصله ميگيرد و نوعي «تقدس آسماني» و «غير قابل دسترسي براي ديگران» رادر فاصله قرن اول تا چهارم هجرى از دوران على ابن ا بى طالب تا آغاز غيبت كبرى در فلسفه امامت به رسميت مي شناسد و با صدها حديث از پيامبر و امامان و بزرگان شيعه، و با تاويل هاو تفسيرهاي خود از شماري از آيات قرآن ـ نظير آيه پانزده سوره مائده و سي و شش سوره توبه ـ به آن استحكام مي بخشد و دايره امامت را بر ورود تمام افراد بجز دوازده امام خود مسدود مي كند.
به طور عميق و فارغ از تمايلات خودمان يا شرايط سياسى و اجتماعى و بالا و پائين رفتن تب مذهب، شيعه در اين نقطه اعلام ميكند امامت و خلافت به معنا و مفهوم شيعى آن يك امر عادي و كار انسانهاي عادي نيست و امامت و معصوميت لازم و ملزوم يگديگرند.
اين فلسفه به طور ايستا و در دوران خلفاي غباسي مشروعيت حكومت آنان را زير علامت سئوال مي برد ،و به طور پويا نوعي روحيه اعتراض و شورش را در برابر انواع داعيه داران حكومت و از جمله در برابر دستگاه ولايت فقيه تقويت مي كند. در جاي خود توضيح خواهم داد كه دستگاه امامت شيعي فارغ از رد يا قبول ما در محتوي نافي دستگاه ولايت فقيه است و فقيهان در حقيقت با نوعي دزدي فلسفي تكيه بر كرسي امامت زده اند.
امامان شيعه ازقرن اول تا سوم هجري ـ هفتم تا نهم ميلادي ـ حضور داشته و زيسته اند. دوازدهمين امام شيعيان همزمان با درگذشت پدرش در سال 260 هجري،874 ميلادي دوراني را كه در ميان شيعيان به «غيبت صغري» معروف است آغاز كرد. در اين دوران او طفلى خردسال بود ولى با توجه به نكاتى كه بر شمردم قوانين امامت قوانين عادى نيست و براى قرار گرفتن در جايگاه امامت كم يا زياد بودن سن مطرح نيست.براى داشتن دركى ر وشن تر از حوادث در واقعيت تاريخى و نه خيالى درنگى بر حوادث اين ايام ضرورى است.

آغاز ماجراى دوازدهمين امام شيعه
در هشتم ربيع‌الاول سال 260 هجري مطابق با اول ژانويه 874 ميلادي ‌يازدهمين امام شيعيان اماميه ، حسن‌ابن‌علي ــ‌امام حسن عسكري ــ‌در سن بيست و هشت سالگي‌و در حاليكه روزگار را بنا به روايت مورخان ، از يكسو با محبوبيت گسترده در ميان گروهها و اصناف مردم واز سوي ديگربه سختي بسيار و در محاصره جاسوسان خليفه ودر برخي اوقات در بازداشتگاههاي خليفه ميگذرانيد پس از يك بيماري ــ و بنا بر نقل كتب شيعه به دليل مسموميت توسط خليفه معتمد ــ در گذشت .
سر نوشت اين امام شيعه نيزمثل پدران نَسَبي و فكري‌اش ، تا اين رشته به دوران علي ابن ابيطالب وصل شود ، سرنوشتي همراه با رنج وتحمل ناملايمات بود .
چهل سال پيش از اودر سال 220هجري، جدّش محمد ابن علي ــ امام جواد ــ پس از آنكه مامون خليفه مقتدرو فيلسوف منش خواهر خود را به ازدواج او در آورد ،در سن 25 سالگي بنا به روايات شيعه به دليل مسموميت در گذشته بود و بعد از آن پدرش علي ابن محمد ــ امام هادي‌ــ دهمين امام شيعه اماميه توسط متوكل سيزدهمين خليفه عباسي كه در خشونت و خونريزي و دشمني با علويان مشهور بود از مدينه به سامرا انتقال داده شده بود و سر انجام در سن چهل سالگي جمادي الاخر سال 254 هجري در سامرا ، تحت نظر دايمي ماموران خليفه مُهتدي در گذشته بود .
در تمام دوران بيماري يازدهمين امام شيعيان اماميه، معتمد ، يك هيئت ده نفره ازنزديكان مورد اعتماد خود رابه رياست حسن ابن ابي‌الشوارب قاضي‌القضات وقت ، و نيز پنج نفر ازخدمتكاران ويژه خود را به سرپرستي نحرير سرپرست باغ وحش و خدمتكار خاص‌اش، در خانه حسن‌ابن علي‌مستقر كرد تا تمام كارهاي او را در بستر بيماري تحت نظر داشته باشند . بنا به روايت كليني در« اصول كافي» ، نحرير سرپرست درّندگان باغ وحش خليفه همان كسي است كه مدتي زندانبان حسن ابن علي بوده است . خليفه در پي آن بود تا بداند حسن‌ابن علي با چه كساني در ارتباط است وپس از او چه كسي زمام رهبري شيعه را در دست ميگيرد ، زيرا تا آن‌هنگام كسي فرزند پسري از يازدهمين امام شيعيان را نديده بود تا فرزند باقيمانده پس از پدر،امامت شيعيان را عهده دار شود ، به خصوص كه جعفر، ــ كه درفرهنگ شيعه به نام جعفر كـذّاب معروفست‌ــ برادرامام حسن عسكري و عموي امام دوازدهم ــ از هم پياله‌گان دائمى و انيس و مونس مجالس رقص و خوشگذرانى خليفه و اززمره جاسوسان دستگاه خلافت بود وخليفه را به طور دائم در جريان اخبار قرار ميداد.


حوادث پس از درگذشت
يازدهــمين امام شيـــعــــــــه
پس از درگذشت حسن ابن علي ، برادر خليفه ،ابو عيسي متوكل ،بر او نماز خواند وپوشش جسد را كنار زد و پيكر بيجان يازدهمين امام شيعيان را به شيعيان علوي وشيعيان عباسي و سران لشكرومُحّرران و قاضيان و مُعدلاّن ــ كساني كه به عدالت حكم ميكردند و به عادل بودن مشهور بودند ــ نشان داد و تاكيد كرد كه او به مرگ طبيعي در گذشته است وپزشكان و شاهدان عادل بر اين حقيقت گواهي ميدهند . درسوگ يازدهمين امام شيعيان كه‌به ويژه در ميان مردم‌به سخاوت و دانش و مهرباني‌مشهور بود و در عنفوان جواني و پس از تحمّل سالها بازداشت در سربازخانه هاي خليفه ،و تبعيد و تحت نظر بودن در خانه مسكوني اش در گذشته بودتمام شهرسامراءبه حالت تعطيل در آمد و بازارها بسته شد ، با اينهمه پس از به خاك سپردن جسد ، خليفه دستور داد كه :
ــ اولاً تمام داراييهاي او مهر و موم بشود.
ــ ثانياً عليرغم تمام تحقيقات قبلي بازهم به دقت تحقيق بشود كه آيا فرزندي از حسن ابن علي باقي مانده و يا نه ؟ .
هيئتي كه به اين كار گمارده شد تا آنجا پيش رفت كه تمام زنان و كنيزان را توسط زنان قابله مورد اعتماد معاينه وبازرسي كرد و گزارش داد كه هيچ فرزندي وجود ندارد و از آن پيشترنيزهيچ فرزند ذكوري ازصَلب حسن ابن علي به وجود نيامده است . با تمام اينها جعفر كه به مثابه جاسوس خليفه در ميان خانواده سوگوار برادرش وديگر شيعيان تردّد داشت به خليفه خبر داد كه در ميان پيروان حسن ابن علي به طور قوي شايع است كه از او فرزندي باقي مانده كه درسال 255 هجري متولد شده و از بدو تولد مخفي نگاهداشته شده وزمــام رهــبري شيــعه را ازهمــين حــالا درسن پنــج سالگي در دست گرفته است .
اين خبر خليفه را آشفته كرد و بيدرنگ مُفتّشان وسربازان خود را همراه با جعفر به خانه حسن ابن علي فرستاد . سربازان همه جا حتي خانه هاي نزديكان وهمسايگان را مورد بازرسي قرار دادند و نيزيكي از بانوان حرم به نام صيقل ــ مادرامام دوازدهم شيعيان‌ــ را كه حدس ميزدند باردار باشد با خود بردند .

سرگذشت‌رنجباريك زن
صيقل پس ازآن روزگاررنجباري را تا پايان عمرگذرانيد .او مدتها در خانه قاضي القضات ،حسن ابن ابي‌الشوارب تحت نظر بود و حتي پس از سپري شدن دوران معمول بارداري و وقتي معلوم شد كه باردار نيست آزاد نشد .اين دوران يكى از بحرانى ترين و خونين ترين سالهاى تاريخ ايران و امپراطورى حاكم بر ايران بود. به نقل از دهخدا ، در سال 263 هجري بر اثر اوجگيري شورشهاي عظيم بردگان به رهبري « صاحب‌الزنج» وحملات يعقوب ليث صفارو مرگ عبيدالله‌ابن يحيي ابن خاقان ازمحورهاي حكومت وبه هم ريختگي اوضاع پايتخت ،قيد و بندها مقداري شل شد و اختلاف بين طرفداران امامت جعفر كذّاب وصيقل بالا گرفت . در اين چنين اوضاعي حسن ابن جعفر نوبختي يكي از زُعماي شيعه صيقل را نجات داد و در خانه خود پنهان كرد ، اما پس از مدتي صيقل دوباره دستگير شد و سالهاي متمادي را تحت نظر گذرانيد وسرانجام در دوران مقتدر عباسي در بازداشتگاه خود در قصر خليفه در گذشت . با توجه به اينكه پس از معتمد ،معتضد و پس ازآن مكتفي بر مسند خلافت نشستند ومقتدر عباسي در سال 295 بر مسند خلافت نشست ، صيقل پس از بازداشتي كه بيش از سي و پنج سال به طول انجاميده در گذشته است
.

تلاش براي دركي تاريخي ازحوادث

نگاهي حتي گذرابه اين ماجراها و فشار شديد دستگاه خلافت بر شيعيان اماميه وخانواده حسن ابن علي ذهن رابه دنبال علّت‌ميكشاند ،اما براي دست يابي به علّت ، بايد از دامگاه تفسيرهاي نازل وموهوم آخوند ها‌ي شيعه‌با احتياط عبور كرد .
بانگاه آخوندي به اين بخش از تاريخ ، طبق معمول چيزي جز برداشتي انتزاعي وغير تاريخي از نمايشنامه‌بي پايان‌وخام و نتراشيده جدال حق و باطل ، و خباثت مطلق خليفه غاصب ومظلوميت مطلق امام برحق‌شيعيان ، و اراده و تقدير الهي در رنج دادن به مومنان وامكان دادن به ظالمان در اين دنيا و روضه خواني‌هايي از اين قبيل دستگيرمان نخواهد شد ، اما درك واقعيت تاريخي ، عليرغم كمبودها و ابهامات چندان هم مشكل نيست .
عكس‌العمل ها و حساسيت هاي خلفا در رابطه با علويان و شيعيان اماميّه‌وجستجوي جانشين حسن ابن علي و زنداني كردن همسر او وقتي قابل فهم خواهد شد كه به در هم ريختگي اوضاع وضعف و تزلزل امپراطوري عباسيان در آن دوران توجّه كافي داشته باشيم و با نگاهي زنده و علمي به تاريخ ،انگيزه هاي خلفا و علل حوادث را در ارتباط با ديگرشرايط تاريخي جستجو كنيم .
از دوران منصوردومين خليفه عباسي ــ 136 هجري ــ تا دوران مامون ششمين خليفه عباسي ــ 198 هجري ــ عصر ، عصرِ اقتدار ويكپارچگي امپراطوري عباسيان بود . اين دوران با گذر ازايام خلافت منصور ، مهدي هادي ، هارون و مامون ،به «دوره اول عباسي» مشهور است .از آن به بعد «دوران دوم عباسي‌»يا دوران رو به ضعف رفتن عباسيان در امتداد حكومت خلفا ، معتصم ، واثق ، متوكل ، منتصر ، مستعين ، معتز و مهتدي آغاز شده و ادامه يافته بود .
در دوران مورد بحث ما اگر چه امپراطوري عباسي به ظاهر يكپارچه به نظر ميرسيد اما به واقع :
1ــ افريقيه و خراسان از دست رفته بودند .
2 ــ فارس و ماوراءالنهردر حال جدا شدن بودند .
3 ــ احمد ابن طولون امير خشن و بي گذشت كه در سال 254 به فرمان خليفه معتز امارت مصر يافته بود ــ وهجده هزار تن را در زندانهايش در دوران حكومتش سر به نيست كرد ــ از شورش عظيم زنگيان استفاده كرده و سلسله بني طولون را در مصر تاسيس كرده و بر شام و اطراف آن مسلط شده بود.
4 ــ قيام عظيم و خونين و خشن چند صد هزار نفره زنگيان وسلطه نيروهاي زنگيان بر اهواز و آبادان و بصره و... خليفه را در وحشت فرو برده بود .
5 ــ ارتش جنگاورعياران سيستان به فرماندهي يعقوب ليث صفاردر تدارك تهــاجم بــه مــركزخـــلافت بود.
5 ــ نيرو و اقتدار صاحب منصبان ترك كه از زمان خليفه معتصم آغاز شده بود به چنان درجه اي از قدرت رسيده بود كه ميتوانستند دست به عزل و نصب و قتل خلفا بزنند .
6ــ فعاليتهاي شيعيان اماميه در سامرا وسرزمينهاي ايراني نشين افزون شده بود .
7ــ خزانه خلافت مانند دوران اول عباسي از ثروت افسانه‌اي و ذخاير دوران هارون‌الرشيد و مامون سرشار نبود و زماني در حال فرا رسيدن بود‌كه ــ در اوايل قرن چهارم هجري ــ امپراطوري عباسيان به قول جرجي زيدان در جلد دوم «تاريخ تمدن اسلام‌»به هفده تكه تقسيم شود .
به همين دلايل، فعل و انفعالات درون شيعه به عنوان نيرويي قدرتمند و با پيشواياني محبوب و مقدس وداراي جاذبه‌هايي كاريسماتيك ، براي خليفه و دستگاه خلافت بسيار مهم و نگران كننده بود و خليفه عباسي وجود امامي ديگر رادر كنار گوش خود ودر هاله اي از محبوبيت و تقدس‌تاب نمي آورد . وجود چنين امامي ميتوانست به مدد لرزه هاي تاريخي آن زمان ، و انبوه تضادها ي موجودخطري بزرگ ايجاد كند و طبعا چنين خطري ميبايست باقتلي بيدرنگ رفع شود وكار فيصله يابد .
فارغ از تفسيرهاي آخوندي ، از مدارك و اسناد مختلف تاريخي و مذهبي بر ميايد كه پيش از آن در هراس از قدرت معنوي امامان شيعه، مامون بااعلام ولايتعهدي امام هشتم شيعه وتزويج خواهر خود به امام نهم و متوكل با تلاش براي كشاندن امام دهم شيعيان به مجالس عيش و نوش و شرابخواري خود و اميران و وزرايش ، تلاش كرده بودند يا در اين قدرت معنوي سهيم شوند و يا آنرا خدشه دار سازند و موفق نشده بودند و اين قدرت و محبوبيت معنوي به پيشواي بعدي شيعه منتقل شده بود
.

شيعه اماميه و تــولــد شيعه
اثني عشري يا دوازده امامي
و اعــلام غيبت صُـــــغري

در هر حال پس از پايان كار دفن و تحقيقات ، و جستجوهاى فراوان و نيافتن كودك پنجساله اى كه به اعتقاد شيعيان مخفى يا غيب شده بود، ميراث حسن ابن علي ميان مادرش اُم الحسن «حديث» كه وصي او بود و جعفر كه تحت الحمايه خليفه بود وادعاي وراثت داشت تقسيم شد . در همين كشاكش دستگاه خلافت در اين انديشه بود كه بر مقوله شيعه اماميه و امامت شيعه مهر پايان بگذارد و به اين دردسر بزرگ تاريخي كه بيش از دو قرن موجب تلاطمات بسيار شده بود خاتمه دهد .
در چنين اوضاعي در آن مقطع از تاريخ با سه گروه كه دو گروه آن در انطباق با دستگاه خلافت عباسي بودند روبروئيم :
1ــ گروه اول اعتقاد داشتند كه ماجراى دوازدهمين امام شيعه يك افسانه بيش نيست از حسن ابن علي هيچ فرزند پسري به وجود نيامده ، كساني كه ميگويند فرزندي وجود دارد دروغ ميگويندو مى خواهند مشكلات نبودن امام در شيعه را با اين افسانه حل و فصل كنند و به همىن علت ماجراى غيبت را اختراع كرده اند. به نظر اين گروه با نبودن فرزندي از صلب حسن ابن علي مقوله امامت در شيعه خاتمه يافته است .

2 ــ دومين گروه نداي امامت جعفر ،برادرامام حسن عسكري را در انداختند.

3 ــ سومين گروه به زعامت يكتن از ياران پيشواي يازدهم شيعيان ، به نام «عُثمان ابن سعيد عمري» اعلام كردند كه دوازدهمين امام شيعيان درنيمه شعبان سال 255 هجري از صلب امام حسن عسكري و مادري به نام صيقل يانرگس ،بانويي ــ كنيزي رومي و مسيحي الاصل و آزاد شده ومسلمان شده ــ مُتولّد شده است . عثمان ابن سعيد عمري همچنين اعلام كرد كه دوازدهمين پيشواي شيعيان در خفا و غيبت به سر خواهد برد ، هيچكس را به او دسترسي نيست و فقط از طريق رابطين خود و نامه با پيروان خود در ارتباط خواهد بود و اولين رابط و به قول شيعيان «نايب»نيز، خود عثمان ابن سعيد ابن عمري ستاىن چنىن امام دوازدهم شيعيان كه كسى هم جز خاصان او را نديده .بود در سن پنجسالگى به امامت رسيد و همزمان از چشمها پنهان شد.


نگاهي باز و مُنصفانه به ماجرا
و اشاره اي بــــه چند ديـــدگاه
از اين نقطه و از سر فصل اين حادثه و اعلام آن توسط عُثمان ابن سعيد عمري ، تاريخ شيعه درحيطه تاريخ مقدس به به منزلگاهي پا ميگذارد كه فقط در سايه روشن هاي خيال انگيز چراغ ايمان مذهبي و معنوي مسلمانان شيعه و اعتقاد به قانونمنديهايي در آن سوي قانونمنديهاي معمول علم و تاريخ و انديشه بشري قابل رؤيت است .
اين منزلگاه در جهار چوب ذهن يك كنكاشگر كه با حوادث عيني و زنجيره علّت و معلول ها و واقعيّات مادّي تاريخي سرو كار دارد و در عين حال جهان را خالي از درونه اي راز آلود وعمقي معنوي و صرفا حاصل كنش و واكنش هاي مادي نميداند، منزلگاه ناشناخته هاي فلسفي و نظرگاههاي خاص آرماني شيعي‌ ، به مثابه يك جمعيت بزرگ مذهبي در ايران و برخي ديگر از كشورها با پيشينه‌اي تاريخي و پر ماجراست .
به باور كسي كه به تحليل ماترياليستي تاريخ ــ در چهار چوب ماركسيسم ــ اعتقاد دارد وبراي جهان و لاجرم تاريخ ، خدايي جز قوانين عام حاكم برهستي ــ قوانين ديالكتيك ــ و نيزانسان و«معجزه انديشه و دست انسان » را به رسميت نميشناسد تا پديد آورنده چنين ماجراهايي گردد ،اين منزلگاه ،سرزمين‌ افسانه ها و اسطوره هاي فرهنگي ومذهبي ست .


كنكاشي درنقــــطه نظرات
آخوندهاو علـــــماي شيعه‌

دركنكاشي تاريخي، متاسفانه كـُتب موجود اطلاعات قابل تامل و قابل قبولي در اختيارمان قرار نميدهند و اگر هم ميدهند اطلاعاتي اعتقادي و ايماني و نه تاريخي‌ست . مثلاًدر اين رابطه وقتي به آثاروكتب شيعه نظير« اصول كافي» اثر كليني ، «مناقب» به ويژه جـــلد سوم اثـــر ابــن شهرآشوب ، « بحار الانوار» به ويژه جلد سيزدهم اثر محمد باقر مجلسي ، « غيبت » اثر شيخ طوسي ، « اين است آيين ما» اثرمحمد حسين آل كاشف‌الغطا ، «زمامدار آينده » اثرمحمد جواد مغنيه ،«سفينه البحار و مدينه‌الحكم وآلاثار» اثر حاج شيخ عباس قمي و... مراجعه كنيم چندان چيز زيادي عايدمان نميشود ودر برخي از اين آثار به ويژه با خواندن نوشته هاي مجلسي ، به سرزمين عجائب و ماجراهاي محيرالعقول وباور نكردني وارد خواهيم شد كه ماجراهاى سند باد بحرى وقصه هاى شاه پريان و آليس در سر زمين عجائب نزد آن ضعيف مى نمايد .
فشاردائمي و شديد دستگاه خلافت بر شيعيان علوي وتحت تعقيب وسركوب و در معرض زندان وقتل قرار داشتن امامان شيعه گوشه اي از دنياي واقعيات امامان شيعه اماميه و پيروانشان درآن روزگار است . اين واقعيات متاسفانه موجب نابودي بسياري اسناد و مكتوم ماندن بسياري از حوادث وراز و رمزهاي تاريخ شيعه شده است . در كنار اين واقعيات ، بي تعهدي و افسانه پردازيهاي صفي پايان ناپذيرازآخوندهاي رنگارنگ و نامدارشيعه ــ بخصوص در دوران صفويه ــ و در آميختن حوادث واقعي تاريخ مبارزات شيعه با حكايات عجيب و غريبِ خاص قصه‌هاي‌سورئاليستي ‌، ابهام قضيه را چندين و چند برابر كرده است و موجب شده است كه ما از چند و چون تاريخي ماجرايي كه علت بروز حوادث زيادي در سرنوشت ايران از دير باز تا روزگار كنوني است بي خبر بمانيم .
به عنوان مثال درهنگام كنكاش در اين مقطع از تاريخ، حتي در مورد سرگذشت و نام مادر دوازدهمين پيشواي شيعه ، بنا به روايت مورخان مورد ذكر با نامهاي نرگس ،مريم ابن زيد علويه ، ريحانه ، صيقل ، سوسن ، مليكه نوه قيصر روم و از فرزندان حواريون مسيح وشمعون وصي مسيح... روبروييم و آخوندها آنقدر ماجراهاي محيرالعقول ودر بسياري اوقات متناقض پشت سر هم رديف كرده اند كه حتي هيچ مسلمان معتقد عاقلي نميتواند آنرا به آساني و بدون حمل تناقض در درون ذهن و ضمير خود جاي دهد.
درمورد حوادث زندگي پدرامام دوازدهم شيعه نيز وضع اين چنين است و دركتابهاي مذهبي شيعه حتي معتبر ترين آنها مانند« اصول كافي » كليني محدث بزرگ شيعه ،وقايع و شخصيت تاريخي او كمرنگ شده وشخصيت مذهبي ــ اسطوره اي اوبا معيارها و علائق‌ذوقي خاص علماي شيعه بزرگ شده است .
درجلد دوم « اصول كافي» زير عنوان «باب الحُجه» قسمتي كه در باره مقوله امامت در شيعه ، اهميت امامت ، شخصيت و قدرتهاي امام وشرح احوالات امامان دوازده گانه شيعه بحث ميشود ، در برخي احاديث با شخصيتي روبروئيم كه در زير تيغ فصّاد ــ كسي كه خون ميگيرد ــ به جاي خون سرخ ، خوني به رنگ سپيد ازبدنش جاري ميشود ، چون به قفس درندگان انداخته ميشود حيوانات باغ وحش خليفه در مقابل او به احترام زانو ميزنند ، از ضمير حاضران خبر ميدهد وبدن او از قانونمنديهاي بدن انساني در برخي موارد تبعيت نميكند و....، ولي همين پيشوا را در ادامه ماجرا رام كننده اسب سركش خليفه ميابيم .براي درك بيشترنكته اي كه به آن اشاره ميشود بايست اين باب توسط خوانندگان علاقمندمورد مطالعه و تامل قرار گيرد.


تضاد ميان سيماي اسطوره اي مـذهبي
و سيماي مبارزاتي و تاريخي امـامان
شيعه در اسناد و مـــدارك آخــونــدها
و سوء استفاده تاريخي آخونـــــــدهــا
تضاد ميان سيماي تاريخي و حقيقي امامان شيعه با سيماي اسطوره اي آنان واقعيتي‌ست كه نميتوان آن را ناديده گرفت . درسايه روشن هاي تاريخ آن روزگارو در زير آفتاب واقعيت ، چهره اي را به عنوان «امام» و «پيشوا» ي شيعه ميبينيم كه عمري رنجبار و كوتاه را در تحمل فشار دايمي و ايستادگي بر اصول انساني و عدالت جويانه مورد اعتقادش گذرانده وسر انجام هم بدون بهره ور شدن ازمدد هيچ معجزه و خوارق عاداتي و امدادي از غيب و آسمان ،به دست ستمگراني مبتذل ، مانند پدرانش در فرصتي مناسب آماج كين شده است وشب بعداز توطئه بدون اينكه آسمان بر فراز سر و زمين در زير پاي دستگاه خونريز خلافت بلرزد ، مطربان نواخته اند و رقاصه گان و پيمانه ها در مجلس بزم خليفه به گردش در آمده اند و كنيزكان عرب و ترك و پارسي و هندي و رومي پس از پايان مجلس شراب خليفه و بزرگان دستگاه خلافت را تا سپيده دم به ميهماني به دياررؤياها برده اند ، و چون صبح بر آمده مردم سوگواربرق خورشيد را بر لبه تيز شمشيرهاي سربازان خليفه در كوجه و خيابان باز يافته اند. .
تفكر آخوندي كاري به وجود تناقضات عجيب ميان سيماي تاريخي و اجتماعي با سيماي مذهبي و اسطوره اي امامان شيعه ندارد . در رابطه با تشييع رسمي از همين دوران مورد بحث ، تا روزگار خميني و خامنه‌اي خلاءهولناكي به عمق وبه درازاي قرنهاي سپري شده وجود دارد كه آخوندها دراكثر موارد آنرا باخرافات وفرآورده‌هاي ذوقي خود و استفاده از عواطف صميمانه توده هاي مردم به مقدسات خود ، پر كرده اند
.اين فرآورده‌ها در روزگار ما با بر مسند نشستن آخوندها و فرو ريختن حليه‌ها ازپيكر رازها و ابهامات ، و درخشيدن كلام تاريخي عصر روشنگري« جرئت دانستن داشته باش »قابل اتكا نيستند . علماي شيعه هرگز به اين سئوالات پاسخ نميدهند كه چرا قلبها وجانها و قطبها و لنگرهاي زمين ــ امامان ــ با آن همه قدرت هاي غيبي و شگفت مورد ادعاي آخوندها بايست در تمام عمر آماج فشارهاي ستمگران باشند و به دست آنها كشته شوند اما از اين نيروها استفاده نكنند و مردمي را كه در طول قرنها تشنه عدالت اجتماعي هستند ازمعجزات خود بي نصيب بگذارند ولاجرم ماجرا تا روزگار ما به درازا بكشد .فرآورده هاي آخوندي در مورد امامان شيعه، در بسياري اوقات با زندگي و سرنوشت پيامبران كه لاجرم در مداري بالاتر از امامان قرار دارند ونيزبا واقعيت زندگي و گفتارهاي پيغمبر اسلام كه خود را بنده‌اي از بندگان خدا ميدانست و چون ديگران ميخورد و مينوشيد و ازدواج ميكرد و ميجنگيد و مجروح و بيمار ميشد و سر انجام به سفر ابدي رفت در تضادي روشن قرار دارد .
بحث بر سر شگفت آور بودن پايه‌هاي اين ماجرا نيست . ميتوان فكر كرد كه از روزگار گذشته تا امروزمنطق حاكم بر دنياي مذاهب با منطق دنياي حاكم بردنياي دانش متفاوت بوده است . ميتوان فكر كرد كه معرفت و شناخت مذهبي نوعي معرفت و شناخت فرا علمي و خاص است كه بسياري افراد به آن اعتقاد دارند و همانطور كه ميليونهامسيحي مومن براي زادن مسيح از مادري بدون همسر و ميليونها يهودي با اعتقاد ، براي شكافتن رود نيل و نابودي شهرهاي «سودوم »و «گومورا» ونابودي مردان و زنان همجنس گراي اين شهرها، وسرد شدن آتش بر ابراهيم ،و ميليونهابودائي براي به گل نشستن ناگهاني درختان در هنگام تولد بودا وزرتشتيان براي شناور بودن نطفه زرتشت در درياچه هامون سيستان و ظهور بهرام ورجاوند در پايان جهان به دنبال جوابي علمي نميگردند و به ايمان شخصي خود پناه ميبرند و از قوانين خاص دنياي مذهب‌شان كمك ميگيرند ،مسلمان شيعه نيزآزاد است و ميتواند در رابطه با غيبت و ظهورامام مورد اعتقاد خود پاسخي جز اعتقاد مذهبي و قلبي خود نداشته باشد و آن را اعلام كند .
سخن بر تاييد يا انكارچنين واقعه‌اي نيست‌، بحث «خدا »و «لاخدا »و «مذهب »و «لا مذهب » و مسايل مربوط به اين زمينه هابحثي‌است كه ادامه داشته و ادامه خواهد داشت ، بحث بر سر طرح يك مساله براي انديشيدن و توجه به حكايات متناقضي ست كه در برخورد با سيمائي دو لايه وتناقض آفرين ، سيمائي با يك رويه رئاليستي ورويه اي سورئاليستي ذهن را سر گردان ميكند .سيمائى كه بىشتر مربوط به حيطه تاريخ مقدس است ولى در بسيارى از اوقات تاريخ مادى و واقعى سر زمين ما را از خود پر مى كند و مورد استفاده بازيگران پهنه سياست قرار مى گيرد. براي روشن شدن موضوع به يك نمونه مشابه ميپردازم . اين نمونه از آنجا كه پرورده شده در درون فرهنگ كهن هند و آريايي است و چهار چوب اصلي آن به طور قوي شباهت به مقوله مهدويت در مذاهب مختلف و از جمله تشيّع دارد ميتواند تا اندازه اي مسأله را روشن كند.



« كالكي »، آخرين تجلي «ويــشنو»
و «اوتار »آخـــــــــــــر الـــــزمان
و نگاهي به گفتاري از انـــــــگلس

در فلسفه هستي شناسانه مبتني بر تثليث هندو « ويشنو ، برهما ، شيوا» ،ويشنو مهم ترين ركن اين تثليث است . در اين تثليث برهما نقش آفرينش ابتدايي و شيوا نيروي قهار نابود كننده است ولي ويشنو خداي نگه دارنده ،خداي برتر ،ذات تمام موجودات و خود پديد آورنده خويشتن است . صفات ويشنو اينهاست: نامحدود ، خالق ، فنا ناپذير ، غير قابل ادراك ، غير قابل حس ، نامرئي ،بي علت و معلول ، حقيقت مطلق ، ازلي و ابدي ،قادر مطلق ،داري علم لايتناهي ،مسعود و خجسته ، حاكم مطلق ،محل اتكا و محور جهان ، كبير پاك و منزه . فرد مومن پس از مرگها و رستاخيزهاي مكررابتدا به برهما و بعد به شيوا ميرسد و در پايان به والاترين قلمرو ، به قلمرو ويشنو ملحق ميشود . صفات ثبوتيه و صفات سلبيه ــ صفاتي كه داراي آنست و صفاتي كه داراي آن نيست به نحو غريبي شبيه صفات ثبوتيه و سلبيه واجب الوجود در بحثهاي مربوط به اللّه در اسلام است.
ويشنو از آغاز تا كنون نه بار به نه شكل ، به ترتيب به صورت ماهي ، لاك پشت ، گراز ، انسانشير ، كوتوله ، رام تبر به دست ، رامچندرخداي هندي ، كريشنا ، و بودا متجلي و ظاهر شده است . آخرين بار او به صورت كالگي در اوتار كالي يوگا ــ اوتاربه معني تولد ، تجلي و هبوط و كالي يوگا به معني آخرالزمان ــ تجلي خواهد كرد .در انتهاي اين زمان كه زمين پر از فساد و شر خواهد شد و تباهي و ضلالت به منتها و اوج خواهد رسيد، كالگي براي پايان دادن به تباهي و فساد و مجازات منحرفان و شريران ظهور خواهد كرد . كالگي شخصيت مسيحائي هندوان و مابه ازاي امام زمان در سنت و فرهنگ شيعه است . تصويرهاي ويشنوي زيبا در تجلي دهم خود اين چنين است:
سوار بر اسبي سپيد است و در حاليكه شمشيري چون صاعقه در دستش ميدرخشد براي برقراري عدل و انصاف ظهور خواهد كرد. در آن زمان شاهان و فرمانروايان همه دزد و ياغي شده اند و خنجر ظلم و ستم قلبهاي مومنان را مجروح كرده است . آنگاه پروردگار جهان در قالب كالگي ازموبدي به نام ويشنو ياشاس متولد خواهد شد .
پس از آن كه كالكي ظهور كرد هنگام قيامت فرا خواهد رسيد . ظهور قيامت با شعله كشيدن خشم شيوا تجلي نابودي و ويراني شروع ميشود و جهان به مغاك بي پايان نابودي و ظلمت فرو خواهد غلتيد و در آن مكيده خواهد شد.
. شيشا مار عظيم كيهانى هستى را خواهد بلعيد وچنبره خواهد زد و در خلاء آرام خواهد گرفj . آنگاه ويشنو بر چنبره مار كيهاني خواهد خفت . ويشنو تا آغاز دوره اي ديگر از جهان در خواب خواهد بود . چون ويشنو در خواب رود ، در درون خواب ويشنو جهان و كيهان و موجودات و جود نخواهند داشت و ظاهر و باطن جهان ظلمتي بيكران خواهد بود و وجود در عدم منتظر خواهد بود. آنگاه ويشنو خداي خلقت در آغاز دوره اي ديگر از جهان از خواب بر خواهد خاست . جهان را خواهد آفريد و انسان دوباره متولد خواهد شد و عصر زرين يوگا سيتا دوباره شكوفا خواهد شد و جهان خواهد شكفت.
اين اشاره اي بسيار گذرا به گوشه اي از يك مقوله فلسفي ــ جهانشناسانه در جهان فرهنگ و تفكر بسيار عميق ، پر مغز و قابل تامل هند و آريائي و اديان ودائي كهن است . ميليونها تن از انسانهادر طول چند هزاره به ويشنو و كار كرد هاي او اعتقاد داشته وهنوزهم دارند .تصوير ويشنو‌را در روزگار ما نيز فرد هندي معتقدبه او در گوشه اي از خانه خود به ديوار نصب ميكند و در برابر او دعا ميخواند .
ويشنو اگر چه هشت چهره بيشتراز چهره دست ساز آخوندها دارد ولي از آنجا كه اين چهره هاي دهگانه در جهان فلسفه ، اساطير و معنويات رخ مينمايند ، در عُمق يكدستند و مومنان هندي را دچار تناقض نميكنند . مومن هندي يا ويشنو را ميپذيرد و يا نميپذيرد و هيچ خليفه و شاهي هم نميتواند ويشنوي عظيم و قدرتمند را آزاردهديا او را وادار به معالجه بيماريها و رام كردن اسب سركش خود بكند . مؤمن هندي براي ويشنو كار كردي فلسفي عارفانه و عظيم و دروني قائل است و نمي خواهد كه از ويشنو يك چهره و شخصيت مادي و تاريخي بسازد و مسايل روزمره سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي و مبارزاتي روزمره خود را حل كند و به همين دليل با سپردن كار قيصر به قيصر و كار خدا به خدا در گير تناقضات ريز و درشت حاصل از تصادم ميان جهان اساطير و جهان تاريخ مادي نمي شود .
حكايت ويشنو آن چنان پر ظرفيت وعظيم و فلسفي ست كه گاه نمونه هايي از آنرا با خطوطي مشابه در مورد پايان جهان در آثار بر جسته ترين متفكران عصر دانش ميابيم . از كتب كهن هندي در هزاره هاي دور دست به سراغ يكي از آثار متفكر و انقلابي بزرگ فردريك انگلس ميرويم و تصويرپايان جهان را دركتاب «ديالكتيك طبيعت» مقدمه ، تحرير شده در سال 1875ــ 1876 ميلادي باز ميخوانيم ، تصويرزيبا و درخشان پايان جهان بر پايه دانش و دستاوردهاي بشري ، به نوعي قيامت زمين ،در نگاه انگلس و درپهنه قوانين ديالكتيك ،از بعضي زوايا همسايه پايان جهان در كتب مقدس هندي و آريائي و باعث حيرت است:

پايان جهان از ديدگاه انگلس
...ميليونها سال خواهد گذشت. هزار نسل زاده و نابود خواهند شد. معهذا هر چه كه به وجود آيد شايسته نابود شدن است. بناچار زمانى فرا خواهد رسيد كه حرارت نقصان يابنده
خورشيد ديگربراي ذوب كردن يخي كه خود را از قطب ها پيش مي راند كفايت نكند . زماني كه نژاد بشر بيش از پيش به دور خط استوائي جمع ميگردد و حتي در آنجا نيز حرارت كافي براي حيات نميابد . زماني فرا ميرسد كه حتي آخرين نشانه حيات ارگانيك از ميان بر خيزد ، و زمين ، سياره اي يخ بسته و خاموش همچون ماه ، در عميق ترين تاريكي و در مداري از هميشه تنگ تر به دور خورشيدي خاموش چون خود به گردش بپردازد و بر آن فرو افتد . بعضي سيارات براو پيش دستي خواهند كرد و ديگران به دنبال او خواهند آمد . به جاي منظومه شمسي گرم و درخشان با قانونمندي هماهنگ و همگون در ميان اجزايش ، كره مرده اي باز به حركت ساكت و تنهايش بر پهنه فضاي جهاني ادامه خواهد داد. و زماني كه يك منظومه داستان خويش را به پايان رسانيد و به سرنوشت مقدر همگان ، مرگ ، تسليم گرديد ، بعد چه ميشود؟ ايا لاشه خورشيد براي هميشه در فضاي لايتناهي چرخش خواهد كرد و تمام نيروهاي فوق العاده متنوع طبيعت براي هميشه به يك فرم واحد حركت ، يعني جاذبه تبديل خواهند شد؟ يا آيا آنچنان كه سكايي ميپرسد:
آيا نيروهايي در طبيعت موجودند كه بتوانندسيستم مرده را به حالت اوليه يعني به سحابي درخشنده و فروزان باز گردانند وچشم او را دوباره به زندگي بگشايند ؟ نميدانيم ..... ما در اينجا بايد يا وجود خالقي را تاييد كنيم و يا اينطور نتيجه گيري كنيم كه ماده خام و گرم و ملتهب سيستم هاي منظومه اي كهكشان ما، به طريق طبيعي تبديلات حركت ،كه خصيصه ذاتي و طبيعي ماده در حال حركت است ايجاد شده و شرايط لازم براي اين تبديلات نيز بايستي توسط خود ماده فراهم گرديده باشد حتي اگرتنها پس از طي ميليونها و ميليونها سال ــ و اگر چه كم و بيش بر پايه شانس و تصادف ــ ليك بر اساس همان ضرورتي كه در ذات تصادف نيزنهفته است بوده باشد . احتمال چنين گذاري روز به روز مسلم تر ميشود .... توالي مكرر جهانها در زمانهاي لا يتناهي فقط يك متمم منطقي ست براي هموجودي جهانهاي بيشمار در جهانهاي لايتناهي ــ اصلي كه ضرورت آن خود راحتي بر مغز ضد تئوري دارپرآمريكايي هم تحميل كرده است.
اين يك سيكل ( دوره) هميشگي ست كه در آن ماده حركت ميكند، دوره اي كه مطمئنا ، دور خود راتنها در فواصل متناوب زماني اي تكميل ميكند كه سال زميني ما مقياسي مناسب براي اندازه گيري‌آن نيست. سيكلي كه در رابطه با آن زمان بالاترين تكامل ، زمان حيات ارگانيك و حتي از آن بالاتر، زمان زندگي يافتن خود طبيعت همان قدر كوچك و ناچيز است كه فضاي در بر گيرنده اين حيات وزندگي در مقايسه .به هر حال مكررا و اگر چه بندرت اين سيكل در زمان و مكان تكميل ميشود ، چه با كل فضاي جهاني. سيكلي كه در آن هر حالت متناهي وجود ماده از خورشيد و سحابي غبار مانند گرفته تا جانوري منفرد و يا فعل و انفعالي شيميايي، همگي به يك اندازه گذرا وموقتي هستند و در آن هيچ چيز هميشگي نيست بلكه در تغيير دايمي ست ، ماده دايما در حال حركت و قوانيني كه اين حركت و تغيير بر اساس آن جريان دارد . بسيار خورشيدها و زمين هاكه پيدا ميشوند و ناپديد ميگردند .چه زمان طولاني بايستي بگذرد قبل از اينكه در يك سيستم منظومه اي و تنها بر روي يك سياره شرايط مناسب براي حيات ارگانيك تكامل يابد . چقدر ارگانيسمهاي زتده بيشمار بايستي پيدا شوند و نابود شوند قبل از اينكه حيواني داراي مغزو قادر به تفكر از ميانه آنان ظهور كند و در چشم بر هم زدني شرايط مناسب براي زندگي بيابد وفقط براي اينكه بعدا بيرحمانه قلع و قمع و نابود گردد .
ما يقين داريم كه ماده براي هميشه به همين صورت خواهد ماند ودر تمام تبديلاتش هيچ يك از خصوصياتش را از دست نخواهد دادو بنا بر اين با همين ضرورت ترديد نا پذيركه اين مادّه بر روي زميني عاليترين مخلوق خود بشر را نابود ميكند بايستي در جايي ديگر و در زماني ديگر آن را خلق نمايد...
آنچه تا اينجا به آن اشاره شد فشرده اي ازقيامت درفلسفه هندو و به نوعي قيامتها و رستاخيزهاي بي پايان جهان در نگاه انگلس و بر پايه قوانين حاكم بر مادّه و مشابهت هاي قوي يك فلسفه كهن با يك نگاه نوي علمي ست.ذهن با هردوبدون گيجي و تناقض ، جدا از ردّ و پذيرش آنها ، برخورد ميكند .
جهانشناسي و ماجراي ويشنو هزاران سال قبل توسط متفكران هندي با ملاحظه حوادث ساده و طبيعي و به قول انشتين در مقدمه كتاب« علم به كجا ميرود؟»، «...كشف ابتدايي و ساده ي كلي ترين قوانيني كه فيزيك نظري روي آن بنا ميشود...» و از دير بازمورد توجه شاعران ، فيلسوفان و هنرمندان بوده خلق شده است . هزاران سال بعد دانشمندي تيز هوش با دستاوردهاي رياضيات و فيزيك به كاري مشابه در دنياي واقعيت روي نهاده است
آن حكايت در جهان اسطوره هاي فلسفي و اين يك در زير نگاه تيز و بي هراس و گذشت يك دانشمند ماترياليست شكل گرفته اند و هردوذهن را به شگفتي و حيرت مثبت دچار ميكنند كه راستي جهان چه درجهان عين و چه در سرزمين خيال وانديشه چه اندازه عظيم است و عظيم تر ،انديشه انسان فنا پذير كه اين همه را كشف ميكند ، از اساطير آغاز ميكند و با دانش ادامه ميدهد . عارف هندو در هزاران سال قبل به مدد برهما و ويشنو تلاش ميكند راز آفرينش جهان را دريابد و چون مشام تيز اواحساس ميكند آنچه پديد آيد لاجرم روزي ناپديد خواهد شد به مددتعميم ماجرا از پديده هاي اطراف به كل جهان ، شيوا را مي آفريند و پايان جهان و رستاخيزي ديگر را اعلام ميكند.هزاران سال مى گذرد و انگلس به وضوح قيامت ها و رستاخيز هاي مادي جهان را بر پايه دانش به زيبايي نقش مى كند
. اينها همه ميتواند مفيد باشند ، اما آنچه ملاي خُرافه پردازدر طول قرنها تهيه كرده آش كشكي ازتركيب واقعيت و خيالات است كه ذهن جدي را به دل درد و ذهن مؤمن معمولي را به اسهال دچار ميكند و جز با فعّال كردن تماميت خوش خيالي و جهل ممكن نميشود آنها را پذيرفت .
اين بُعد و زاويه فلسفي قضيه است ، اما ملاّيان از زمان رازي دانشمند و فيلسوف بزرگ ايرانى كه معاصر امام دوازدهم بودــ ولى گراىش فكرى اش متوجه آئينهاى ايرانى بودــ تا ايام ما هيچ فلسفه اي را بدون حكمت به كار نگرفته يا خلق نكرده اند . آنها بهره آنچه را در وادي فلسفه ومسايل مذهبي به خورد مردم داده اند در وادي منافع مادي روزمره ، چه در روزگاري كه حاكميت سياسي ايران را در دست نداشتند و چه امروز كه بر مال و جان و ناموس همگان مسلط هستنددر جانشيني وبه عهده گرفتن نيابت تاريخي امامان شيعه و انتقال قدرت معنوي آنان به خود ،در طـول قرنها باز ستانده اند ، وگرنه خميني ،جلاد خون آشام يك ملت چگونه اين امكان را پيدا
ميكند تانام خود را «نايب‌الامام» بگذارد و با انتقال اين قدرت معنوي ــ از خدا به پيامبراز پيامبربه امامان و از امامان به نايبان الامام و فقيهان و علماي اسلام در طول ده قرن ــ به خود ،در تحميق و خونريزي انرژي مخّرب و سر شاري را تا سالها در خدمت خود در آورد و اين در تاريخ شيعه ي رسمي و ياحكومتي اولين نمونه نيست اگرچه ميتواند آخرين نمونه باشد . روي كار آمدن خميني را تنها نميتوان با بازيهاي سياسي روزو علايق دول ذينفع تفسير كرد ، لايه معنوي و دروني خاستگاه خميني در سرزمين ما يك واقعيت دندان شكن و غير قابل انكار است وبايد در ايران خونزده و به شلاق و گلوله بسته شده اين كلام بلند ولتر را در هر خانه و كارگاه و مدرسه اي نقش زد كه براي كشف اين واقعيت « جرئت دانستن داشته باش.


پايان كار نـُوّاب اربـــعه
و اعـــلام غيــبت كـُـــبري
ازدنياي ملايان شيعه عبور كنيم وبه وادي تاريخ باز گرديم. از ميان سه گروه ياد شده ، گروه اول در مقابل اعتقاد مستحكم شيعيان اماميه كاري از پيش نبرد . طرفداران جعفر نيز از امامت جعفر كه توسط دستگاه خلافت پشتيباني ميشد طرفي بر نبستند و با مرگ جعفر در سال 271 هجري اين ماجرا خاتمه يافت و اكثريت شيعيان با اعتقاد به وجود دوازدهمين پيشواي شيعه عثمان ابن سعيد عمري را به عنوان نايب امام زمان پذيرفتند .
عثمان ابن سعيد عمري‌از سال 260 تا 305 هجري به مدت 45 سال نيابت پيشواي غايب رابه عهده داشت . پس ازدر گذشت او فرزندش محمد ابن عثمان عمري به عنوان دومين نايب از سال 305 تا326 زمام كارهاي شيعه را در دست داشت . پس از آن از سال 326 تا 329 هجري حسين ابن روح نوبختي ، كه يك ايراني شيعه بود سومين نايب مهدي موعود بود واو همان كسى است كه فتواى قتل منصور حلاج عارف بزرگ را كه ادعاى نيابت امام زمان را داشت صادر كرد. و سرانجام با در گذشت چهارمين
نايب امام غايب شيعه به نام على ابن محمد سيمرى كه او نيز يك ايرانى شيعه بود. ماجراى نايبان چهار گانه پايان يافت.
علي ابن محمد سيمري كه تنها مدت كوتاهي نيابت را بر عهده داشت در بستر مرگ اعلام كرد كه با مرگ او دوران «غيبت صغري» و همراه با آن« نيابت خاصّه »پايان يافته است و «مهدي موعود» پس از هفتاد سال غيبت صغري ، دوران «غيبت كبري» را آغاز خواهد كرد و سرانجام به عنوان نجات دهنده جهانيان روزي ظهور خواهد كرد وجهان را پر از عدل و داد خواهد نمود و آنگاه قيامت فرا خواهد رسيد و جهان در مداري ديگر به چرخش در خواهد آمد .
سيمري در بستر مرگ نامه اي را نيز به حاضران نشان داد و گفت كه آن نامه را امام غايب نوشته وبه او داده است و متن اين نامه را مجلسي در«مهدي موعود» صفحه 688 به اين شكل ثبت كرده است :
« بسم‌الله الرحمن الرحيم ، اي علي‌ابن محمد سيمري ، خداوند پاداش برادرانت را در مصيبت مرگ تو بزرگ گرداند زيرا تو تا شش روز ديگر خواهي مرد. پس به كارهاي خود رسيدگي كن ، و به هيچ كس به عنوان جانشين خود وصيت مكن ، زيرا كه غيبت كبري واقع شده است . من آشكار نميشوم مگر پس از اجازه پروردگار عالم ،واين بعد از گذشت زمانها و قساوت دلهاو پر شدن زمين از ستم خواهد بود ، بزودي در ميان شيعيان كساني پيدا ميشوند كه ادعا ميكنند مرا ديده اند. آگاه باش كه هر كس كه پيش از «خروج سفياني» و« صيحه آسماني» ادعا كند كه مرا ديده است ، دروغگوست و افترا ميبندد. ولا حول قوه الا بالله العلي العظيم ».
به اين ترتيب در سال 941 ميلادي و در حوالي ورود جهان بشري به هزاره دوم ميلادي دفتر غيبت كوچك بسته شد ، خط اصلي و قدرتمند شيعه كه تا آن هنگام شيعه اماميه ناميده ميشد به شيعه اثني عشري ــ دوازده امامي ــ مشهور گشت و شيعيان دوازده امامي با ورود به دوران غيبت بزرگ ، چون زرتشتياني كه به اميد ظهور« سوشيانت »، مهر پرستاني كه به اميد ظهور « ميترا»، مسيحياني كه به اميد رجعت« مسيح »، هندياني كه در آرزوي متجلي شدن «ويشنو»، و پيروان ديگر مذاهبي كه به اميد ظهور نجات دهنده اي چشم دوخته اند ، نهال اعتراض و اميدي رادر سرزمين اعتقادات خود نشاندند كه از زواياي مختلف اعتقادي ومذهبي و نيز شناخت درونه تشيُع وشناخت بسياري از زواياي جامعه ايران در طول تاريخ و حوادث تاريخي وبرخي شورشها و جنبشها، و روانشناسي افراد معتقد به تشيع ،تا همين روزگار حاضز قابل تامل است.
همانطور كه اشاره شد اين مقوله براي يك مسلمان شيعه معتقد عين حقيقت است و يكي از اصلي ترين ستونهاي اعتقاد او را تشكيل ميدهد كه بدون آن بنا و بنيان اعتقاداتش به عنوان يك شيعه دوازده امامي در هم خواهد ريخت . براي كسي كه با ديدگاه متّكي بر ماترياليسم علمي به قضيه مينگرد زاويه هاي فرا عقلي اين ماجرا حقيقت ندارد وماجراييست تاريخي كه به شاخ و برگهايي از افسانه و خيال آذين شده است ، با تمام اينها اين ماجرا در تاريخ شيعه و تاريخ ايران علت واقعي براي بسياري از معلول هاي حقيقي ست ، زيرا اين ماجرا اگرچه آميخته با مقولات فراتر از عقل و منطق معمول است در كاركردهاي‌مشخص مادي و در زندگي ميليونها تن از مردم تاثيرات خود را نشان داده است و هنوز نيزنشان ميدهد
بنا بر اعتقاد شيعيان با دوازدهمين امام شيعه دور ولايت به دوران انتظار پيوند مي خورد. و دوازدهمين امام شيعه با اين نامه و سند كه مورد باور و قبول شيعيان است مدعيان ديدن خود را دروغگو خوانده است.در دوران انتظار شيعه معتقد به دو چيز توجه دارد حفظ «اميد» و ايجاد «شايستگي» در خود، دهها حديث كه در منابع شيعيان و نيز بزرگان اهل سنت از پيامبر اسلام روايت شده است و بر ظهور كسي از سلاله پيامبر در پايان جهان تاكيد كرده است به اين اميد استواري بخشيده و موجب شده است ، دوازدهمين امام شيعيان در وجدان شيعه حضوري باطني و دائمي داشته باشد. در مورد ايجاد شايستگي بسياري از متفكران و عارفان شيعه مذهب بر آن تاكيد كرده اند، ار اين همه به كلامي از سعد الدين حمويه صوفي شيعي ايراني ـ قرن هفتم هجري اكتفا مي شود كه گفته است:
« تا مردم شايسته درك اسرار توحيد نگردند امام غايب ظهور نخواهد كرد».
در سال 329 هجرى بنا بر اعتقاد شيعيان دوران غيبت صغرى به پايان رسيد. از دوران علي ابن ابيطالب تاسال 329 هجرى در ضمير شيعيان على العموم تاريخ ايران با تاريخ مقدس آميخته است و بسْيارى از آنان اساسا تصويرى بجز تاريخ مقدس آن هم به صورت گنگ و مه آلود در ذهن خود ندارند. به توده ها و آميختگى اعتقاد آنها با تاريخ مقدس چندان ايرادى وارد نيست اما آيا ما نيز حق داريم در كشاكش مبارزه اى خونين چنين بينديشيم و آيا تاريخ مادى و حقيقى نيز بر اين مهر صحه مى زند.
براى شناخت درست تاريخ واقعى ايران من بخشى از تحقيق خود در باره تاريخ ايران را در اين نقطه از بحث ضميمه مى كنم و پس از نگاهى به اين تاريخ كه رود خروشان و خونين آن در كنار جريان تاريخ مقدس ادامه داشته است دوباره به عرصه تاريخ مقدس باز مى گردم و سخن را پى مى گيرم.
بخشى كه از تاريخ ايران براى شما انتخاب كرده و روى آن كار كرده ام از يكى از مقاطع بسيار مهم تاريخ ايران يعنى دوران جنبش سياه جامگان كه معاصران ششمين امام شيعه و تئوريسين و واضع فاضل مكتب و مرام تشييع يعنى امام صادق بودند شروع وبه اندكى پس از دوران غيبت كبرى ختم مى شود. در اين پهنه ما مى توانيم همزمان آفاق تاريخ مقدس و تاريخ مادى را از نظر بگذرانيم و متوجه شويم كه چرا نبايد اين دو پهنه را با يكديگر اشتباه گرفت و ماجرائى را كه مربوط به مسجد و منبر و عرفان و مذهب و دنياى درون انسانهاى مذهبى است به دنياى سر سخت و بى ترحم مبارزه و سياست كشاند. ادامه دارد

جرئت دانستن داشته باشيم!
شعار عصر روشنگرى

جرئت دانستن داشته باشيم!
شعار عصر روشنگرى

تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
( بخش چهارم)
اسماعيل وفا يغمائى


از عرصه تاريخ مقدس
به پهنه تاريخ مادى و حقيقى ايران
بهزادان پور ونداد هرمز( ابومسلم خراسانى)

بر افراشته شدن درفشهاي سياه شورشيان سياه جامه به فرماندهي بهزادان پور ونداد هرمز ( ابو مسلم خراساني )، تنها به معناي پايان دوران هزار ماه سياه حكومت امويان نيست . سيماي ابو مسلم خراساني با تمام صلابتش و شخصيت شگفت و گاه پر ابهامش با تمامي نقاط تاريك و روشن و قابل تاييد وگاه غير قابل تاييدش بر سر گذرگاهي قابل تامل از راه هاي تاريخ ايران به چشم ميخورد.
در اين گذرگاه است كه ايران به سوي افقي ديگر و متفاوت با دوران قبل رهسپار است . جنبش هايي ديگر در راهند و در امتداد اين راه اگر با ديد مطلق گرايانه به حوادث تاريخي نگاه نكنيم ايران دوباره در فرايند موجي از نهضت ها ي مردمي و خواست و اراده ملتى كه پيش از اسلام بيش از هزار و چهار صد سال تاريخ و تمدن و فرهنگ داشت و در دامان خود دو آئين بزرگ ــ آئىن زرتشت و مانويت را زاده و پرورده بود راه خود را در سينة تاريخ واقعى و زمينى خود طى مى كند. در اين سر فصل نه حوادث شگفت انگيز در كار است و نه قانونمنديهاى تاريخ مقدس و معجزات آسمانى در استقلال مجدد ايران گاهواره يكى از تمدنهاى پنجگانه جهان نقشى دارند. مجموعه خشم و نفرتى كه ناشى از ستم سياسى و اقتصادى و نژادى و فرهنگى است آتش اين جنبش را فروزان كرده است. نه توده هاى رنگارنگ و خشمگين اين جنبش انسانهائى كامل و بى نقص اند و نه رهبر اين جنبش بى نقص است. در باره ابومسلم به طور خاص بايد تاكيد كرد كه ايرادات فراوانى بر او وارد بوده است با اين همه او با تمام نقائص اش با نيروى تحت فرمانش بنياد دودمان اموى را بر باد داد. بيشتر او را بشناسيم.
ابو مسلم نامه ها ، به خصوص ابو مسلم نامه هايي كه در عهد صفوي نوشته شده به ابو مسلم چهره يك قديس مذهبي شيعه را داده اند ، برخي از كسان نيز در وجود او شخصيت و رفتار يك ناسيوناليست متعصب ايراني و ضد عرب را ميجويند .اما واقعيت تاريخي چيست ؟.
در باره ابومسلم اخبار واسناد فراوان ولي در موارد متعدد ،ضدو نقيض اند .اينقدر هست كه او شاهد هوشيارو كينه ور شرايط سياه دوران پايان اموي وفعل و انفعالات سياسي و فكري دوران خود بوده است .
ابومسلم مردي بود كوتاه قامت ، نيرومند وگندمگون ،با گيسواني تا شانه و ريشي پرپشت ، حافظه اي نيرومند داشت زبان پارسي و عربي را به خوبي ميدانست ، به شعر علاقه بسيار داشت بسيار شجاع وجنگاور و مهاجم و با دشمنان تا حد قساوت بيرحم بود .
ابو مسلم سخت گستاخ وكينه جو بود و علايقي شديد به سرزمين خود و نفرتي شديد از فاتحان سرزمين خود داشت .نوشته اند نه پيروزي ها اورا به شادي ميكشانيد و نه شكست هااو را اندوهگين ميكرد ودر هر حال ثبات و استواري شخصيت خود را حفظ ميكرد .
در شرايط عادى كمتر ميخنديد وتنها در ميدان جنگ و رودر روي دشمنان خنده اي شگفت و مخوف بر چهره او پيدا مي شد . بر خلاف شرايط عادي كه در آن سيمايي جدي داشت ، در هنگام لشكر كشي ها بسيار مزاح ميكرد .
ابومسلم ايام جواني را در سفرهاي فراوان گذرانيد .بر اساس برخي اسناد سالهايي را نيز در بردگي گذرانيد . او در سال صد هجري تولد يافته بود وهنگامي كه فرماندهي شورشيان ضد اموي را بر عهده گرفت با تجربه اي گران از زندگي پر ماجراي خود در آستانه سي سالگي قرار داشت . نوشته اند در آغاز او غلامي از مردم بني عجل در خراسان بود . نام پدرش ونداد هرمز بود كه پس از اسلام آوردن نام عثمان را را براي خود انتخاب كرد . نام مادر ابومسلم را وسيكه نوشته اند . ابومسلم عليرغم علاقه فراوان به ايران و با اينكه برخي افسانه سازان نسب او را به قهرمانان شاهنامه و پادشاهان افسانه اي ميرسانند فردي مذهبي و متعصب بود . كشتارهاي اودر ميدانهاي جنگ از دشمنان و سر بازان و سرداران اموي كه بنا بر سياست امويان از ميان اعراب انتخاب ميشدند ،شورش او در خراسان مركز شورش و نهضت هاي ايرانيان وسر انجام قتل او به دست دومين خليفه عباسي به اين گمان دامن زده است كه اويك ناسيوناليست متعصب ايراني بوده است. ابومسلم از لحاظ مذهبي نه يك شيعه علوى بلكه يك شيعه عباسي بود .
در در روزگار ابومسلم در خراسان داعيان گروههاي مختلف مخالفان بني اميه ، از جمله شيعيان علوي ، شيعيان زيدي و شيعيان عباسي مردم را به امامان خود دعوت ميكردند . رد كردن دعوت ابومسلم و ابو سلمه خلال از طرف ششمين پيشواي شيعيان امام جعفر صادق و انداختن دعوت نامه ابو مسلم را در آتش از همين زاويه بايد ديد .بعد از اين به اين ماجرا اشاره خواهم كرد .
امام عباسيان در اين دوران ابراهيم ابن محمد ابن علي ابن عبدالله ابن عباس بود كه سلسله نسب اش با چهار واسطه به عباس عموي پيامبر مي رسيد . او در ميان پيروانش به ابراهيم امام مشهور بود وبراي به دست گرفتن قدرت سياسى و خلافت در نقاط مختلف ،از جمله خراسان دست به فعاليت گسترده اي زده بود .
ابراهيم امام در حقيقت دومين امام داعيه دارعباسي بود . قبل از او پدرش محمد دعوت را آغاز كرد و چون مرگش فرا رسيد پسرش رابه عنوان جانشين خود انتخاب كرد. بكير ابن ماهان و ابوسلمه خلال از مبلغان مهم ابراهيم امام در خراسان بودند . ابو مسلم در سن نوزده سالگي با بكير ابن ماهان ملاقات كرد ودرسلك هواداران و مريدان ايدئولوژيك امام عباسيان در آمد و چندي بعد با ابراهيم امام ملاقات كرد . نام عبد الرحمان و كنيه ابو مسلم را هم ابراهيم امام براي او انتخاب كرد . پس از بكيرابن ماهان ، ابوسلمه خلال جانشين او شد وابومسلم توسط ابوسلمه با امام عباسيان در ارتباط بود .درخراسان آن روزگار ابوسلمه خلال و ابو مسلم دو تن از قدرتمند ترين وبا نفوذ ترين مناديان شورش وانقلاب عليه دولت امويان بودند. ابومسلم در اين دوران چهره نظامي و سپهسالار شورشيان وابوسلمه خلال همداني دانشمند و اديب توانگر سيماي فكري و تئوريك دعوت ابراهيم امام را نمايندگي ميكردند .اسناد نشان ميدهند كه ابوسلمه برخوردي دو گانه داشته است . از يك طرف او مناديگر عباسيان بود واز طرف ديگر به علويان گرايش داشت و همين دوگانگي سرانجام موجب قتل او شد .ماجرا به اين قرار بود كه ابراهيم مصحوب پيك مخصوص ابراهيم امام و ابو مسلم طي يك مأ موريت دستگير شد و خيانت كرد وجواب نامه ابراهيم امام به ابو مسلم را به مروان خليفه اموى داد و مروان دانست ابراهيم امام باشورشيان خراسان در ارتبا ط است . تا آن هنگام ابراهيم امام اين قضيه را قويا منكر ميشد . بعد از اين ماجراابراهيم امام عباسي در قريه حميميه دستگير شد و به حران فرستاده شد و پس از بازجوئي و زندان جلادان آخرين خليفه اموي سر او را در ظرفي پراز نوره ــ داروى نظافت ــ فرو بردند و او را كشتند .
ابراهيم قبل از مرگ ، برادرش سفاح را به امامت عباسي انتخاب و معرفي كرد . قتل ابراهيم ابو سلمه را دچار تزلزل كرد . او در حاليكه در پنهان كردن سفاح و برادرش منصور ونجات آنها از دست مأ موران مروان مي كوشيد ، به فكر افتاد از قدرت و نفوذ گسترده شيعيان علوي در خراسان استفاده كرده وبا دعوت امام ششم شيعيان امام جعفر صادق براي به دست گرفتن رهبري شورش ، امويان را در هم بكوبد . ولي اين دعوت رد شد و افشاي اين راز كينه سفاح و منصور را عليه او بر انگيخت . در برخي اسناد اشاره شده كه ابو مسلم باعث افشاي اين رازگرديد . در هر حال قتل ابراهيم امام با آن وضع فجيع بر اقبال عباسيان در ميان هوادا رانشان افزود .با اين همه هنگامي كه پرچم شورشي خونين و گسترده عليه امويان بر افراشته شد تنها هواداران امامت عباسيان نبودند كه عليه امويان شمشير كشيدند .در ميان شورشيان از هر سرزمين و با هر اعتقاد افراد زيادي وجود داشتند ، در حقيقت نيروهاي شورشي در لحظه نهايي طيف هاي گسترده اي از مردمان مختلف و ايرانياني بودند كه اعتقادات مختلفي داشتند ولي در نابودي حكومت اموي متفق بودند . رهبري نيروهاي سازمان يافته اين شورش به خصوص با وجود ابو مسلم چهره بي رقيب و بسيار قدرتمند اين شورش تاريخي در دست عباسيان بود . به همين علت وپيش از اينكه به لحظه اعلام رسمي شورش و برافراشتن پرچم هاي سياه در روستاي كوچك «سفيد نج »برسيم ، نگاهي هرچند گذرا ما را بيشتر با اوضاع اين مقطع مهم از تاريخ ايران آشنا ميكند .

نگاهي به جريانهاي سياسي وفكري دوران ابومسلم

در دوران او اصلي ترين جريانهاي فكري وسياسي ، «مرجئه» ، « جبريان» ، « قدريان »، «معتزليان»، « غاليان» ،«پيروان جعفرابن محمد ، امام صادق ششمين پيشواي شيعيان »،«كيسانيه» ،« شيعيان عباسي »،«خوارج» و«شيعيان شورشي زيدي» بودند . به جز اينها ميتوان از دهها فرقه و گروه ريز و درشت ديگر وگاه با افكار ونظريه هاي سرگيجه آوروصوفياني نام برد كه هر يك در گوشه اي و با عده اي روزگار ميگذزاندند ولي اكثرا فارغ از دنياي پر كشاكش آن ايام به كارتئوريك مشغول بوده و خود را به درد سر نمي انداختند . في الواقع دوران پاياني اموي از زاويه افكار و اعتقادات مذهبي و سياسي شبيه به موزاييكي متشكل از دهها تكه ريز و درشت و رنگين است كه برهر تكه ريز آن ماجراي گروهي و بر هر تكه درشت آن حكايت جرياني نوشته شده است .

مرجئه وجبريان
در ميان اين گروهها، مرجئه اعتقاد داشتند فسق منافي با ايمان نيست و هر كس به خداو كتب آسماني اعتقاد دارد مومن و مسلمان است . جبريان اعتقاد داشتند چون تمام اعمال ناشي از اراده خداست بنابراين خيرو شر و ارزش گذاري آنها كاري ياوه است. اراده الهي نهر و انسان سنگ آسيا و مجبور به چرخيدن است . مرجئه و جبريان از نظر سياسي از زمره گروههاي راست گرا و مورد پذيرش خلفاي وقت بودند .اين گروهها در شرايطي كه ابو مسلم سوداي قيام در سر داشت نميتوانست مورد اتكاي او قرار گيرد ، به جز اين بنا بر نوشته برخي مورخان تفكر جبريان از بنا و بنيان با فرهنگ ايراني ناشي از آيين زرتشت كه انسان را رقم زننده سرنوشت خود و ياري رساننده نيروي خير در جدال با شر ميدانست در تضاد جدي بود و در ميان انديشمندان ايراني به خصوص در خراسان خريداري نداشت .

قدريان و معتزله
در مقابل جبريان ، معبد جهني با الهام از انديشه هاي كهن ايراني واستفاده از انديشه هاي يكي از متفكران ايراني به نام سنبويه مكتب قدريان را بنا نهاد واعلام كرد انسان در كارهاي خود قادر مطلق است و خداوند كارهاي بندگان را به خودشان وا گذاشته . معبد جهني در سال هشتاد هجري به دست حجاج به قتل رسيد . پس از او شمار ديگري مانند غيلان دمشقي و يوسف اسواري وجعد ابن درهم اين انديشه را دنبال كردند .انديشه قدريان از آنجا كه با عقايد اهل حديث و سنت در تضاد بود و با مقوله مشيت الهى در تضاد بود و دست خدا را از كارها كوتاه مى كرد اعتراض و خشم برخي صحابه پيامبر را كه هنوز زنده بودند برانگيخت و كار به تكفير و لعن آنها كشيد. و قدريه در وضعيتي قرار گرفتند كه كسي به آنها سلام نميكرد ، به عيادت بيمارانشان نميرفت و در نمازمرد گانشان حاضر نميشد. نفرت عموم از سويي و قتل سران قدريان ، معبد جهني ، غيلان دمشقي وجعد ابن درهم ، آنها را در وضعي قرار داده بود كه رفتن به سوي آنها براي ابو مسلم سودي در بر نداشت . بعدها انديشه هاي اين گروه توسط واصل ابن عطا ،يكي از شاگردان حسن بصري (از دانشمندان و صوفيان ومراجع مذهبي قرن اول هجري ،و از اقطاب فكري آن روزگار 21 تا 110 هجري)رقيق تر شده وفرقه مهم معتزله را به وجود آوردكه تبديل به يكي از بزرگترين مكاتب آن روزگار شد وتا استيلاي مغول در نقاط مختلف پا بر جا بود . اين مكتب فكري بعدها با تغيراتي كه در آن صورت گرفت و با مخالفت هاي فكري اشاعره ( انشعابيون از معتزله به رهبري ابوالحسن اشعري 360 ــ 204 )و مخالفت هاي متكلمان شيعه از بين رفت.
ريشه هاي اوليه قدريه و معتزله آبشخور ايراني داشت . اصول پنجگانه معتزله عبارت بودند از
1ــ توحيد
2ــ عدل
3ــ صداقت خداوند در وعده هايش و عدم آمرزش كساني كه گناه كبيره مرتكب شده و بدون توبه از دنيا بروند
4 ــ المنزله بين المنزلتين ، يعني انسان نه خير مطلق است و نه شر مطلق ، نه مجبور مطلق است و نه مختار مطلق وبنا بر اين نام كافر يا مومن را بر كسي كه مرتكب كبيره بشود نميتوان نهاد . چنين كسي از صف كافر و مومن خارج است و اگر بدون توبه از جهان برود به دوزخ خواهد رفت. به دليل اعتقاد به همين اصل بود كه واصل ابن عطا با استادش حسن بصري اختلاف پيد ا كرد و ا زاودور شد و چون حسن بصري گفت اعتزل عنا ( از من كناره گرفت ) پيروان واصل ابن عطا به معتزله معروف شدند
5ــ امر به معروف و نهي از منكر با هر وسيله.
در ميان معتزله دانشمندان و نام آوران زيادي پيدا شدند. در آغاز ،دوازدهمين خليفه اموي يزيد ابن وليد ابن عبدالملك كه مادرش شاه آفريد شاهزاده ساساني بود اين مكتب فكري را پذيرفت و معتزله به نوعي با حكومت وقت در پيوند قرار گرفتند در همين جا ميتوان درك كرد كه معتزله نميتوانستند در زمره ياران شورشي ابو مسلم قرار گيرند .از سوي ديگر بنا بر شمار قابل توجهي از اسناد ، زيد ابن علي شورشي نام آور و بيباك دوران امويان از زمره كساني بود كه افكار و اعتقادات معتزلي داشت . در برخي از اسناد مذهبي اين مسئله واينكه پيشواي پنجم شيعيان زيد را به خاطر پيروي از واصل ابن عطا پيشواي معتزليان مورد ملامت قرار داده است رد شده است ، اما در اين ترديدي نيست كه زيديان به طور كامل الهيات اعتزاليان را پذيرفته اند .
بعدها و در قرنهاي بعد در زمان عباسيان معتزله در زمره انديشمندان مورد توجه خلفا مخصوصا مامون ششمين خليفه عباسي (198 تا 208 هجري ) كه خود معتزلي بود قرار گرفتند و زمام امور به دست فقها و علماي آنها افتاد و اين داستان تا سال232 هجري كه متوكل نهمين خليفه زمام امور را به دست گرفت و كار را به دست علماي حنبلي سپرد ادامه يافت .
معتزله بعد از سال 232 مدتها دوام آوردند و سرانجام اختلاف اشعريان با معتزله در اصول عقايد و اختلاف شيعيان با معتزله از نظر سياسي ،و سالخوردگي مكتب و مرام اعتزالي و به شاخه هايي چون واصليه ، هزيانيه ،نظاميه ،جاحظيه ، هشاميه وپانزده شاخه ديگرو ذوب شدن اين مكتب در ساير مكاتب ،روزگار آن را به پايان رسانيد .

جريان فكري و سياسي جعفر ابن محمد
(امام ششم شيعيان )در دوران ابو مسلم
جعفر ابن محمد ششمين امام شيعيان دوازده امامي و اصلي ترين تدوين كننده اصول و فروع مكتبي كه بعدها به نام شيعه اثني عشري در سراسر ايران پراكنده شد در سالهاي هشتاد و سه تا صدو چهل وهشت هجري و معاصر باده تن از خلفاي اموي و دو تن از خلفاي عباسي مي زيست. روزگار او چون روزگار پدرش روزگار كثرت مكتب هاي ريز و درشت مذهبي و جنبشهاي سياسي وشورشها از جمله جنبشهاي غاليان ، شيعيان زيدي ، شيعيان عباسي ، جنبش زهد ، شورشهاي خوارج ، جنگهاي مروان ابن محمد ، عبدالله ابن معاويه و عبدالله ابن جعفر و بر راس تمام اين شورشها قيام گسترده و قدرتمند سياه جامگان بود . اودر هنگام او جگيري جنبش سياه جامگان در آستانه پنجاه سالگي قرار داشت و در حال ادامه تدوين اصول مكتبي بودكه پيش از او پدرش محمد ابن علي ( امام باقر پنجمين امام شيعيان ) تا هنگام در گذشت خود در سال 114هجري در پي افكندن آن كوشيده بود.دوران پدرش آغاز دوراني بود كه كار تدوين اصول مكتب شيعه شروع شد .تمام عمرمحمد ابن علي در كشاكش بحث ها ورقابت هاي گروههاي مختلفي كه خود را شيعه و بر حق ترين پيروان امام اول تا چهارم شيعيان ميدانستند سپري شد . او سرانجام و به نقل برخي منابع به دست ابراهيم ابن وليدابن عبدالملك فرزند دوم وليد و شاه آفريدمسموم گرديد . اسناد مختلف بر رفتار مهربانانه ،دانش ، سخاوت ،مبارزه اش با غاليان ، تلاش او براي حفظ اصول ومقررات مذهب جدا از تمايلات شخصي و زهد وپارسايي او تاكيد كرده اند. زهد و پارسايي وتاكيداودرباره عدالت چنان بود كه باعث شد از همان زمان خود و بعدها از بنياد گذاران تصوف به شمار آيد و عارفان و صوفياني چون سفيان ثوري و عطار نيشابوري و بسياري ديگرچون عبدالله مبارك ، ابوعلي اردو بادي، ابن حجر هيتمي و... عليرغم اينكه از بزرگان اهل تسنن هستند او را در اقوال وآثار خود سرخيل زاهدان و صوفيان بدانند واز او با احترام بسيارياد كنند كار ناتمام او را در تدوين اصول مكتب وبحث و كنكاش با پيروان ساير مكاتب ،فرزندش جعفر ابن محمد دنبال كرد .
جعفر ابن محمد، امام صادق در تمام عمريكسره به اين كار مشغول بود و از فرصتي كه در هم ريختگي پايان روزگار امويان به وجود آورده بود نهايت استفاده را براي گسترش افكار و انديشه هاي خود و پرورش شاگردان فراوان كرد . در دايره قانونمنديهاى فرا زمينى تاريخ مقدس وتفكر خاص معتقدان و پيروان او وبر اساس اسناد مذهبي شيعه ،او را چون سايرامامان داراي خوارق عادات و كشف و كرامات بسيار دانسته اند .فارغ از اين نوع نگاه خاص، حاصل كار او چنان بود كه پس از اوعليرغم تمام حوادثي كه رخ داد و تمام مدعياني كه در شاخه هاي مختلف شيعه پيدا شدند ، اصول تدوين شده توسط او موجب شد پيروان اودر راهي مشخص شده جلو بروند و سر انجام شيعه دوازده امامي مقبوليتي گسترده بيابد .
دامنه دانش و معلومات اوفارغ از افسانه سرائى ها فى الواقع وسيع بود ،آن گونه كه پيروان و بزرگان ساير نحله ها و مذاهب به سراغ او مي آمدند تا در حلقه درس او چيزي بياموزند .نوشته اند 900 تن از شاگردان او فقط در كوفه حضور داشتند ومالك ابن انس پيشواي مذهب مالكي ، ابوحنيفه پيشواي مذهب حنفي ، واصل ابن عطا پيشواي معتزليان ، داوود طائي عارف نامدار، جابرابن حيان دانشمند معروف ، از شاگردان او بوده و بر دانش و پيشوايي اواتفاق نظر داشته اند . بايزيد بسطامي يكي از شگفت آور ترين چهره هاي عرفان و پيشوا وآغازگرعرفان ايراني و بنياد گذارانسان گرايي درعرفان از 113 پير و معلم درس گرفت كه يكي از آنان جعفر ابن محمد بود .اقوال اينان بويژه از اين نظر حايز اهميت است كه نشان ميدهد جعفر ابن محمد نه تنها در نظر پيروان فكريش بلكه در نظر ديگراني كه شماري از آنها چون ابو حنيفه و مالك ابن انس از بنياد گذاران و امامان مكاتب فكري ديگرو مى توان گفت از انشعابيونى بوده اند كه در برابر تشييع مكاتب ديگرى را پى افكنده اند مقامي بلند داشته است.ابوحنيفه امام مذهب حنفيان از بزرگترين شاخه هاي تسنن ميگويد «او فقيه ترين مردم بود » .عطار نيشابوري عارف بزرگ كه مولانا خود را شاگرد او ميداند ، و در عرفان ، يكي ازقابل تامل ترين عارفان و انديشمندان ايراني و از لحاظ مذهب از پيروان تسنن است در تذكره الاوليا با كلمات : مقتداي مطلق ،شيخ الاهيان ، امام محمديان ، پيشرو اهل ذوق ، پيشواي اهل عشق ،مقدم عبادتگران و كريمترين زاهدان ازجعفر ابن محمد نام ميبرد واين گونه احترام از سوي عطار كه در آثارش به مجذوبان و شورشگران عليه شريعت رسمي و قوانين دست و پاگير وخشن آن ، نظر بسيار مثبتي دارد بسيار قابل تامل است . بجز اينها،مجموعه مدارك تاريخي و نيز روايات و اسناد مذهبي نشان ميدهد كه او از اقتدار و احترام زيادي در ميان اقشار مختلف و به ويژه در ميان ايرانيان بر خوردار بوده است وبه طور خاص تواضع و مهربانى و سخاوت او نسبت به دوست ودشمن وشيوه ملايم و مهربانانه و مجاب كردن منطقي مخالفان فكري دامنه اين احترام را بسيار وسيع كرده بود .
درباره اخلاق و تحمل او نمونه هاى جالبى ذكر شده است . كمكهاى مالى امام صادق شامل پيروان و مسلمانان نمى شد و همه را و هر كس را از او تقاضاى كمك مى كرد به مهربانى مى نواخت . او تا پايان عمر از كسانى كه روزگارى در زمره شاگردان او بودند و بعدها امام و پيشواى اهل سنت شدند و امروز نزديك به هشتاد درصد مسلمانان جهان از اين شاگردان انشعابگر پيروى مى كنند به بدى ياد نكرد به آنان توهين نكرد و آنان را مرتد و كافر و از دين برگشته وخيانتكار ولايق عذاب جاودان و آتش جهنم و... نخواند .اسناد به جا مانده نمونه هاي جالبي در اين زمينه را نشان ميدهند كه ذكر آنها در طاقت اين ياداشت ها نيست ونكاتى هم كه تا به حال به آنها اشاره شد نه به خاطر بزرگداشت و احترام به يك شخصيت مذهبي شيعي بلكه توجه به نقش و شخصيت تاريخي جعفر ابن محمد در يكي از مقاطع مهم تاريخ ايران است.
او در اوجگيري شورشهاي مردم در پايان دوران اموي ، بار اول دعوت ابوسلمه خلال همداني از رهبران فكري شورشيان ضد اموي رابراي همكاري عليه امويان و به دست گرفتن رياست ناراضيان وخلافت رد كرد ونامه ابو سلمه را نخوانده در در آتش افكند وگفت « من آن كس كه منظورشما هست نيستم وابو سلمه از شيعيان ديگر كسان است»بار دوم بنا به نقل شهرستاني هنگاميكه ابومسلم خراساني از او همين تقاضا را كرددر جواب ابومسلم نامه كوتاهي نوشت كه« نه توا ز يارا ن مني و نه زمان زمان من » و تقاضاي او را رد كرد . دو تن ديگر از بزرگان خاندان علي ، عبدالله ابن حسن ابن علي و عمر اشرف ابن زين العابدين نيز به تقاضاي ابوسلمه جواب رد دادند و هنگاميكه عبدالله ابن حسن علوي در جواب ابوسلمه گفت من سالخورده ام و و با پسرم بيعت كنيد ، جعفر ابن محمد به او هشدار داد كه « اي پير مرد خون فرزندت را مريز » ، هنگاميكه عبدالله ابن حسن گفت «برخي از شيعيان ما نامه نوشته اند و از ما تقاضا كرده اند »، جعفر ابن محمد گفت «چه كساني شيعيان توهستند آيا آن ها را ميشناسي »بعدها اين هشدار به واقعيت پيوست وبنا بر نقل مآخذ مختلف از جمله تاريخ يعقوبي ومقاتل الطالبيين خون فرزند عبدالله ابن حسن محمد ،معروف به نفس زكيه در جريان يك شورش ريخته شد و خود عبدالله ابن حسن نيز كه فرزند فاطمه دختر امام حسين بود در سن هفتاد و پنج سالگي پس از مدتها رنج و شكنجه در زندان در گذشت .
داوري ها در باره عكس العمل ها و مواضع ششمين پيشواي شيعيان در رابطه با شورش زيد و يحيي ،عمو و پسر عمويش ، وجواب رد دادن به تقاضاي ابومسلم و ابو سلمه و شيوه خاص زندگي اومتفاوت است .شماري از مورخان عكس العمل هاي پنجمين وششمين پيشواي شيعيان را در رابطه با دولت اموي و بعدها عباسي دليل بر زهد و پارسايي و ترك مقامات دنيوي و ميانه روي و اعتدال آنها دانسته اند و نتيجه گرفته اند آنان كار دنيا را به اهل دنيا وا نهاده و رو به آخرت نهاده اند واساسا اهل قيام ومبارزه قهر آميز نبوده اند .
شماري معتقدند ورود آنان به ويژه جعفر ابن محمد به كشاكش هاي سياسي آن ايام ،به معني پايان كار شيعه و بسته شدن دفتر آن بود . تا آن دوران هيچ فرصتي براي تدوين اصول اعتقادي و بنياد گذاري شيعه مورد نظرآنان باقي نبود.و اگر در دوران آنان اين اصول تدوين نميشد با آن شرايط خطير و آن همه مكتب و مذهب و انشعابات در شيعه خطرات بسياري در كمين بود و بر اين ميافزايند كه آنان عليرغم اقتدار و نفوذ ، با اشراف به شرايط سياسي وبافت و ساخت نيروهاي جامعه پيرامون خود در آن روزگار و اطلاعاتي كه از طريق پيروان خود در اطراف و اكناف و حتي در درون حكومت وقت و در ميان عباسيان به دست مي آوردندميدانستند روزگار بني عباس در راه است وحوادث بعدي يعني ترورو قتل ابو سلمه خلال به دست نخستين خليفه عباسي ــ با تاييد ضمني ابو مسلم ــ وسركوب خونين جنبش به آفريديان خراسان وجنبش شريك ابن مهري در بخارا در سالهاي صدوبيست و نه و صدوسي وسه هجري به دست ابو مسلم وقتل ابو مسلم به دست دومين خليفه و سركوب خونين وخشن شورشهاي زيديان و شكل گرفتن اختناقي ديگروماجراهاي بعدي را دليل مي آورند . نوشته اند پيشواي ششم شيعيان به روشني و وضوح خبر ازبرد سياسي عباسيان و خلافت منصور خليفه دوم عباسي داد و نوشته اند منصور پس از رسيدن به خلافت اوعليرغم نفرت از گسترش نفوذدايره شيعيان پيرو جعفر ابن محمد به مثابه اصلي ترين رقيبان عباسيان اورا را به نزد خود خواند و «صادق » ناميد و همين پيشگويي سياسي موجب شد كه مدتي در آغاز كار خلافت ، از جانب جعفر ابن محمد و علويان پيرو او احساس خطر نكرده آنان را به حال خود بگذارد .
نظراتي فرا عقلي و در چهار چوب شناختي خاص، خيالي و ضد تاريخي توسط تعداد زيادي از نويسندگان مذهبي سنتي ابراز شده است كه چون اين ياداشت ها با اتكا به واقعيات تاريخي نوشته ميشود از نقل اينگونه نظرات ميگذرم . اين گونه نظرات البته در يك تحقيق كامل و به عنوان بخشي از اعتقادات و باورهاي مردم در طول تاريخ ميتواند مورد تامل قرار بگيرد و در روانشناسي مذهبي توده ها در طول قرنها به كار آيد ، ولي در اين ياداشت ها فرصتي براي پرداختن به آنها نيست . در پايان اين بخش تاكيد ميكنم كه در اين زمينه يعني تطبيق تاريخ تشيع با روند مادي تاريخ ايران كمبودهاي جدي وجود دارد كه با توجه به نقش جدي تشيع در تاريخ ايران بايستي به آن پرداخته شود

خوارج
در دوران پاياني حكومت امويان ، خوارج بخش عظيمي از ناراضيان را در نقاط مختلف ايران تشكيل ميدادند و عليرغم اينكه در طول دوران اموي بارها و بارها مورد سركوبهاي خشن و خونين قرار گرفتند از بين نرفتند و هر از چند گاه يكبار در گوشه اي علم شورش هاي خونين عليه حكومت اموي را بر مي افراشتند.
در پايان دوران اموي صد سال از ظهور خوارج به عنوان يكي از گروههاي مسلمان ميگذشت . طلايه خوارج با جنگ صفين و داستان حكمين و اعتراض آنها ومخالفت يكسان با علي و معاويه پيدا شد . نخستين پيشواي آنها عبدالله ابن وهب جاسبي بود و سر انجام ترور علي ابن ابيطالب به دست اين گروه انجام شد . پس از آن و تا پايان دوره اموي اسناد تاريخي بيانگر شورش هاي خشن و خونين گروههاي شهري و روستايي خوارج در نقاط مختلف ايران از جمله نواحي جنوب ايران ، كرمان ، جيرفت ، كازرون ، بحرين ، طبرستان ، سمنان و ساير نقاط ايران است . طي اين مدت دهها هزار نفر به دست خوارج به خشن ترين وضع كشته شدند و در مقابل نيز توده هاي گسترده اي از خوارج به قتل رسيدند . تنها در يك كشتار از خوارج دربحرين در سال 73 هجري شش هزار تن از خوارج گردن زده شدند ولي كار آنها به پايان نرسيد .
تصوير خوارج در ايران با چهره عبدالرحمان ابن ملجم در آميخته و معمولا اين چهره منفور و منفي عاطفي ،براي عموم ،چهره سياسي و اجتماعي آنها را پنهان ميدارد ولي واقعيت اين است كه خوارج با ابن ملجم به پايان نرسيدند و در او خلاصه نميشوند . خوارج يك نوع تفكر سياسي و مذهبي را طي يك قرن در ميان بخشهاي گسترده از مردم ناراضي شهري و روستايي نمايندگي ميكردند و در طول دوران اموي بارها و بارها آماج خشن ترين كشتارها توسط حكومت وقت و عمال آن به ويژه حجاج ابن يوسف و يزيد ابن مهلب دوتن از خونريز ترين چهره هاي آن ايام شدند .
از نظر اعتقادي و مذهبي خوارج افرادي بسيار مومن و خشك و خشن بودند . آنان در روزه گرفتن ، شب زنده داري ، رياضت كشي ، خواندن قرآن و دوري از گناهاني كه اخلاق شخصي آن ها را ميآلود بسيار كوشا بودند .ايمان خشك و قوي آن ها آميخته با كوتاه بيني هايشان ونيزاينكه در برابر حاكمان بيرحم اموي خود را محق و مظلوم وقرباني ميديدند از آنهاانسانهايي با ثبات و سرسخت در اعتقاد و نترس و بيباك در ميدان جنگ ساخته بود .اسناد تاريخي نشان ميدهد كه خوارج نه از كشته شدن ميترسيدند و نه از كشتن ، حتي در بسياري از موارد از كشتن كودكان و زنان پروايي به خود راه ميدادند .
امامت و پيشوايي در بين خوارج انتخابي بود، آنها ميتوانستند پيشواي خود را خلع كرده او رابكشند و ديگري رابه جاي او بر گزينند. يكي از شاخه هاي افراطي خوارج به نام ازارقه از پيروان نافع ابن ازرق اعتقاد داشتند : هر كس چه مسلمان و چه غير مسلمن اگر مرتكب گناهي بشود ، چه صغيره و چه كبيره ، خود او و زن و فرزندانش بايد كشته شوند . اينان كه در اطراف رود كارون و در حوالي بصره عليه دولت اموي شوريده بودند اين قوانين خشن را به مورد اجرا در ميآوردند . فرقه ديگري از خوارج كه صفريه خوانده ميشدند و از شاخه هاي معتدل تر بودند اعتقاد داشتند كه در صورت ارتكاب گناه خود شخص بايد كشته شود ولي اطفال شخص گناهكار را نبايد كشت . گروه ديگري از خوارج به نام نجديه اعتقاد داشتند در صورت ارتكاب گناه فرد گناهكار مشرك محسوب ميشود .در دوران اوجگيري نهضت ها و شورش ها همواره خوارج به عنوان گروهي مصمم و جنگجو حاضر بودند و اعلام آمادگي ميكردند . در دوران يحيي فرزند زيد كه در خراسان عليه امويان پرچم شورش بر افراشت ، سرخس در خراسان يكي از مراكزخوارج بود .خوارج سرخس براي قيام عليه امويان دست اتحاد به سوي يحيي دراز كردند ولي ياران يحيي او را ازاتحاد با خوارج بر حذر داشتند . به احتمال زياد اتحاد يكي از نوادگان علي باادامه تاريخي كشندگان علي در خراسان كه يكي از مراكز اصلي حمايت از علويان بود تاثير عاطفي ناخوشايندي داشت و به احتمال زياد ابومسلم نيز در اتحاد با خوارج و استفاده از آنهابا چنين مشكلي مواجه بود زيرا تيغ بر كشيده و خونريز خوارج نه تنها عمال حكومت اموي بلكه در بسياري موارد مردم عادي را طعمه خود ميكرد .



كيسانيه
كيسانيه جماعت گسترده اي از شيعه بودند كه محمد ابن حنفيه فرزند علي ابن ابيطالب را پس ازواقعه كربلا امام و پيشوا و جانشين حسين ابن علي دانستند و به او گرويدند.در جريان قيام عليه كشندگان حسين ابن علي ،مختار با هوشياري وبه نام محمد ابن حنفيه مخالفين را زير پرچم خود گرد آورد . نام كيسانيه مشتق ازلقب مختار است كه او را كيسان ميناميدند. برخي از اسناد ميگويند كيسان نام غلامي از غلامان علي ابن ابيطالب ــ كيسان ابو عمرو ــ بود كه به مختار پيوست و فرمانده غلامان شورشي در ماجراي قيام مختار بود .
.كيسانيه اعتقاد داشتند حق امامت علي ابن ابي طالب حقي روحانيست و بعد از فرزند دوم به محمد ابن حنفيه منتقل شده است .پس ازپايان كار و قيام مختار ،كيسانيان اندك اندك به يك جنبش صرف مذهبي تبديل شدند و پس از در گذشت محمد حنفيه در سال هشتاد هجري چندين انشعاب در اين جماعت به وجود آمد.
شماري از كيسانيان معتقد بودند امامت پس از محمد ابن حنفيه به فرزند او علي منتقل شده است . گروهي ديگر به هواداري از پسر ديگر ابو هاشم برخاستندو گفتند او ست كه علوم غيبي لازمه امامت را از پدر به ميراث برده . پس از مرگ ابو هاشم جماعتي از كيسانيان تبليغ كردند كه ابو هاشم پيش از مرگ حق امامت را به سر دودمان عباسيان تفويض كرده است . اين شاخه از كيسانيان عملا در خدمت امام محمد ابن علي عباسي و اهداف سياسي اوقرار گرفته وسر انجام تحت نام راونديان در قيام ابو مسلم نقش موثري ايفا كردند . فرقه ديگري از كيسانيه اعتقاد داشتند كه محمد ابن حنفيه نمرده است و به زودي پايان جهان فرا خواهد رسيد و او از غاري در كوه رضوي در حوالي مدينه ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود . كيسانيان اعتقاد داشتند جهان و اشياء از سه عنصر آب خاك و آتش تشكيل شده اند . اكثر يت شيعيان به ويژه باز ماندگان حسن ابن علي و حسين ابن علي به كيسانيان نظر منفي داشتند .


ٌغــا لــيان
در روزگار شكل گيري نهضت سياه جامگان غاليان با شاخه ها و شعبه هاي ريز و درشت خود مجموعا نوعي انديشه و نگاه راز آلود و در بسياري مواقع عجيب و غريب را تبليغ ميكردند كه محور آن در بسياري از موارد غلو در باره مقام علي ابن ابيطالب بود . غاليان مقام علي را تا مرتبه خدايي بالا ميبردند . شماري از غاليان به خدايي علي معتقد بودند و نوشته اند كه شماري از غاليان اززمره كساني بودند كه اساسا به اسلام وعلي هيچ اعتقادي نداشتند . اين دسته ايرانياني بودند كه در خشم از اسلام و سلطه آن بر ايران با تبليغ غاليگري و خدايي علي ونشر اعتقاداتي از اين قبيل سعي ميكردند بنا و بنيان اسلام را سست و متزلزل كرده و آنرا هر چه بيشتر شاخه شاخه وضعيف كنند .پنجمين و ششمين پيشواي شيعيان به ويژه كوشش ميكردند از نشر غاليگري جلوگيري كنند .
غاليان گوناگون بودند وبعدها بيشتر از پيش شاخه شاخه شدند . برخي از آنها به خدايي محمد و علي اعتقاد داشتند . گروهي ميگفتند روح خدا در اصحاب كسا ( محمد ،علي ، فاطمه ، حسن و حسين ) حلول كرده و هيچ تفاوتي بين آنها نيست اين گروه تاي تانيث را از آخر فاطمه حذف كرده و او را فاطم ميناميدند تا در نام نيز تفاوتي با چهار تن ديگر كه مرد هستند نداشته باشد . گروهي از غاليان بنام امريه اعتقاد داشتند علي و محمد در رسالت با هم شريكند . غالياني كه بزيغيه ناميده ميشدند و خود از شاخه هاي غاليان خطابيه بودند ششمين پيشواي شيعيان را خدا ميدانستند . غالياني كه به بيانيه معروف بودند به تناسخ اعتقاد داشتند . گروهي از آنهابنام مخطئه معتقد بودند سلمان پارسي پيامبر است . شاخه اي از غاليان كه به حارثيه معروف بودند ميگفتند هر كس امام وقت را بشناسد انجام هر كاري براي او مجاز است . گروهي بنام زماميه از دشمنان و لعن كنندگان جبرئيل بودند .آنها اعتقاد داشتند جبرئيل مامور بوده وحر را به علي ابن ابيطالب ابلاغ كند ولي او آنرا به محمد ابلاغ كرده است . غالياني كه به ذميه اشتهار داشتند با پيامبر اسلام به شدت دشمن بودند زيرا اعتقاد داشتند كه پيامبر حق علي را غصب كرده است . گروه رجعيه به رستاخيز مجدد علي باور داشتند . شريكيه اعتقاد داشتند محمد و علي در رسالت شريكند . غاليان عميريه نيز چون بزيغيه امام ششم را خدا ميدانستند . گروهي بنام غماميه اعتقاد داشتند علي خداست و در ابر خانه دارد و چون از ابري رعد و برق جستن ميكرد به سوي آن نماز ميخواندند . اينها گروههايي از انواع و اقسام گروههاي غالياني بودند كه در آن روزگار در تضاد با اسلام دولت اموي و ساير مكاتب موجود در گوشه وكنارافكار خود را تبليغ ميكردند و مراكز و مجامع خاص خود را داشتند .


زيديان ( شيعيان شورشي )
جريان فكري و مبارزاتي شيعه اگر چه در نهايت ودر سالهاي329 هجري به بعددر اصلي ترين شاخه بزرگ خود ،در ايران خود را تثبيت كرد ، ولي تا قبل از آن در جريان عبور بر بستر مادي تاريخي خود و در آميزش با وقايع و خوادث مختلف ، در شاخه هاي كوچكتر ، و در انشعابات گوناگون چهره هاي مختلفي از خود را نشان داده است . درجريان اين گذر گاه پس از در گذشت هر يك از پيشوايان شيعه شاخه يا شاخك هاي جديدي يك چند خود را نشان ميدهند و پنهان ميشوند يا به صورت نحله اي كوچك اما پايدار باقي ميمانند . در دوران امويان و در رابطه با علل سر نگوني امويان زيديان يا زيديه از قابل تامل ترين اين شاخه ها هستند و مبارزان شهيد اين نحله فكري شيعي عليرغم اختلافات جدي فكريشان با شيعيان دوازده امامي از زمره قديسان شهيد در فرهنگ و مذهب مردمند .زيديان درنقاط مختلف بارها در راس شورشهاي خونين ضد حكومتي قرار گرفته وسيمايي آميخته با قهرماني و شجاعت از خود بيادگار نهاده اند .
بعد از در گذشت علي ابن حسين ، امام سجاد چهارمين پيشوا و امام شيعيان ،انشعاب تازه اي در ميان شيعيان رخ داد . گروهي از شيعيان به جاي پذيرش ، پنجمين امام ، امام باقر، به گرد برادر او زيد كه جواني بسيار شجاع و رزم آور وخوش سيما بود جمع آمده و او را به امامت خود بر گزيدند . مورخين نوشته اند زيد تا پايان عمر و شهادت حماسي اش هيچگاه ادعاي امامت نكرد ، و دور نيست كه شماري از شيعيان تند روكه از اشتغال دايمي پنجمين امام به امور ديني ناراضي بودند او را رها كرده و به سوي زيد آمده باشند ، وبعدها پس از پايان كار زيد مقوله امامت او در بين پيروانش مطرح شده باشد .
زيد طرفدار اقدامات قاطع عليه جنايات امويان بود از اين رو شروع به تبليغ وجمع آوري نيرو كرد و سر انجام به دعوت هواخواهان خود در كوفه ،به كوفه رفت و بر عليه هشام ابن عبدالملك خليفه اموي شوريد . قيام زيد ده ماه به طول انجاميد . در ابتدا پانزده هزار تن به او پيوستند . در جنگ نهايي زيد اگر چه با سيصد تن جنگ را شروع كرد ولي چنان شجاعانه جنگيد كه لشكر انبوه دشمن را به وحشت افكند .زيد و يارانش در اين نبرد تا پايان جنگيدند وصحنه هاي جنگ و رفتار قساوت باري كه دشمن در كشتن و بعدها سوزاندن جسد و ريختن خاكستر او به فرات از خود نشان داد بار ديگر ماجراي كربلا را در اذهان زنده كرد و خشم ونفرتي شديدعليه حكومت وقت بر انگيخت . مسعودي ميگويد جسد زيد قبل از سوزانده شدن پنجاه ماه در كوفه بر فراز صليب ماند و پس از آن سوزانده شد . بعد از اين ماجرا و اندك زماني بعد گروههايي از زيديان كه تحت تعقيب بودند روانه ايران شدند . در ميان اين گروهها يحيي فرزند زيد روانه خراسان شد و در آن جا پس از مدتها مبارزه با عمال حكومت ، در سال 125 هجري ، چهار سال بعد از شهادت پدرش در موقعيت دومين امام زيديان به همان سرنوشت دچارشد و سراسر خراسان را در سوگ خود نشاند. خاطره شهادت او و پدرش در جريان قيام ابومسلم يكي از انگيزه هاي اصلي عاطفي پيوستن مردم به شورشيان سياه جامه بود .واقعيت اين است كه عموم مردم به ويژه در پايگاههاي اصلي شورش بيش از آنكه به مرام و مكتب خاص يحيي و زيد توجه داشته باشند ازريخته شدن خون آنها به عنوان دوتن از نوادگان علي و فاطمه و فرزندان حسين ابن علي به دست جلادان حكومت اموي بر انگيخته و خشمگين شدند .
بر مقدمه ماجراي زيديه سيماي دو شورش عليه امويان را ميبينيم . پس از اين اما در سالهاي بعد زيديان مكتب و مرامي خاص را تدوين ميكنند كه برخي مختصات آن عبارتست از :
1ــ زيديان براي امامان صفات قدوسي و غيبي قايل نيستند
2ــ برداشت زيديان از امامت به برداشت اهل تسنن از امامت نزديكست
3ــزيديان اعتقاد دارند امام بايد از خانواده پيامبر باشد ولي جانشيني پدر به جاي پسر را قبول ندارند
4ــ زيديان معتقدند كسي بايد از خاندان علوي به امامت برسد كه پيشوايي فعال و صاحب اراده باشد
5ــ زيديه اعتقاد دارند به دليل مشكلات جغرافيايي و بعد مسافت در يكزمان ميتواند چند امام وجود داشته باشد
6 ــ روابط زيديان با اهل تسنن بهتر از شيعيان بود
7ــزيديان با صوفيگري مخالفند
8ــ زيديان معتقدند اعراف يا آتش پاك كننده وجود ندارد
9ــ زيديه با تقيه مخالفند ومي گويند تقيه باعث خمود زوحيه شورشگري ميشود
10ــ زيديه با ازدواج موقت مخالفند و ازدواج زن زيدي مذهب را با غير زيدي ممنوع ميدانند .
11ــ زيديه نظريه غيبت امام و ظهور مجدد او را قبول ندارند و معتقدند امام كسي است كه خروج كند نه آنكه مستور باشد
12ــ زيديه اعتقاد دارند امام از خطا مصون نيست و نيازي به اعجاز ندارد اواز طريق برهان دعوت ميكند و در راه امامت شمشير ميكشد .
13ــ زيديه از نظر سيستم الهيات به طور دربست الهيات معتزله را قبول دارند
14ــدانايي و پهلواني و قهر با شمشير عليه ظالمان از شرايط امامت زيديان است
15ــ زيديان در نماز پنج تكبير ميگويند و مانند شيعيان دوازده امامي حي علي خير العمل ميگويند
16ــ...
يحيي ابن زيد پيش از كشته شدن وصيت كرد امامت زيديان پس از او به محمد ابن عبدالله ابن حسن ابن حسن ملقب به نفس زكيه برسد كه خود بعدها به عنوان سومين امام زيديان شورشي بزرگ را عليه دولت عباسي تدارك ديد . زيديان بعدها به انشعابات گوناگون ، نوزده انشعاب تقسيم شدند ولي تا قرن سوم از پر شورترين شورشيان ضد حكومتي باقي ماندند .
زيديان در سال 250 تا316 هجري در طبرستان حكومت كردند. در سالهاي 169 تا 375 هجري شمال آفريقا و مراكش تحت حكومت زيديان بود و از سال 280 تا 700 هجري زيديان در يمن حكومت خود را بر پا كردند و هم اكنون نيز مردم يمن زيدي مذهبند .زيديان در مشي سياسي بسيار شورشي و تند رو ولي در مشي اعتقادي محافظه كاربودند و از اين زاويه مشابهت هايي با خوارج دارند .

پرچم هاي سياه بر افراشته ميشوند
سرانجام ودر پي هزارماه سياه پرچم هاي سياه در روز 29 ماه رمضان سال 129 هجري درقريه سفيدنج از قريه هاي ناحيه مرو در خراسان به دست ابو مسلم برافراشته شد . پيش ازآن زمينه هاي اجتماعي و سياسي سقوط امويان آماده شده بود . زمينه ها و علل سقوط امويان متعدد بود و از زمره اينها بويژه
فشارروزافزون دستگاه حكومتي بر مردم بخصوص از طريق تحصيلداران مالياتي خلفاي اموي وبالا رفتن خراج ها استخوان مردم بخصوص كشاورزان را تراشيده بود . در اواخر دولت اموي فرار روز افزون كشاورزان ازخانه و كاشانه شان چنان گسترده شده بود كه به دستور حكومت به گردن هر روستايي مهر يا پلاكي مي آويختند تا مشخص شود اهل كجاست و چه ميزان بايد خراج و جزيه و ماليات بپردازد و اگر او را در جايي جز روستاي خودش ميافتند باز داشت ميكردند . نوشته اند عده اي براي فرار از جزيه اسلام آوردند ولي چون ديدند فايده ندارد و بايد در هرحال كيسه پر ناشدني ماموران را پر كنند دوباره به دين سابق باز گشتند . در اين كشاكش غارت و زور گويي دوران اموي و در حاليكه هر صداي مخالفي توسط تيغ جلادان حاكماني چون حجاج و كساني چون او خاموش ميشدودر پي هر شورشي كارواني از سرهاي بريده شورشيان در شهرها به گردش در ميامد واجساد سران شورش مدتها بر دارها ميماند و ميخشكيد، در كاخها در حال و هوايي رويايي و هذياني خلفاي اموي يا در جمع مغنيان و شاعران وراويان و مداحان شب را سحر ميكردند و يادرچرخش پيمانه ها و در آغوش كنيزكان زيبايي چون سلامه ها و حبانه ها و نواي چنگ و عود روزگار ميگذرانيدند و اين كلام معروف را تكرار ميكردند كه :
تاما زنده ايم مغلوبان حكومت خود را ميخوريم
و چون ما و مغلوبان دوران ما مرديم
فرزندان ما فرزندان آنها را ميخورند .
اما اين چنين نبود . در همين حال و هوا با هر شورش و قيام خونين بر خشم و نفرت مردمان افزوده ميشد. بر امواج اين خشم و نفرت داعيان و مبلغان مخالفان حكومت در ميان مردم به تبليغ ميپرداختند . داعيان و نقيبان عباسي از سالها قبل فعاليت خود را شروع كرده بودند . طبري در تاريخ خودمينويسدكه از سالهاي صد هجري به بعد توسط اولين امام عباسي نقبايي چون سليمان ابن كثير، مالك ابن ميثم، زيادابن صالح، طلحه ابن رزيق، عمروابن اعين، قحطبه زياد ابن شبيب ، موسي ابن كعب ، ابو عينيه ، لاهزابن قريظ ، قاسم ابن مجاشع، اسلمه ابن سلام، ابوداوودخالدابن ابراهيم، ابوعلي هروي به خراسان و ساير شهرها فرستاده شدند و به تبليغ پرداختند . امام عباسي به آنان گفته بود به نام شخص خاصي بيعت نگيريد بلكه به عدالت و كسي كه از بني هاشم باشد و در راه عدالت برخيزد بيعت بگيريد .« تاريخ ايران از دوران باستان تا سده هجدهم » نمونه هاي جالبي از فعاليت داعيان عباسي را ذكر كرده است . داعيان عباسي بخصوص وعده ميدادند :
ــ با پيروزي شورش تمام اقوام و بخصوص ايرانيان در حكومت و اداره امور مملكت شريك خواهند شد.
ــ مالياتها كم خواهد شد و خراج به طور عادلانه خواهد بود .
ــ عدالت حاكم خواهد شد و علويان از آوارگي و كشتار نجات خواهند يافت .
اين شعارها سياست خشن برتري نژادي و غارت بي رويه امويان را نشانه ميرفت و بسيار موثر واقع ميشد . همراه با اين بايداز مبارزه سر سختانه نخستين پيشگامان نهضت فرهنگي شعوبي در دوران امويان ياد كرد .شعوبيان ايراني تباراني بودند كه به زبان و ادبيات عرب كمال تسلط را داشتند و چه در دوره اموي و چه بعدها در دوره عباسي از برجسته ترين اديبان روزگار خود بودند . در ميان شعوبيان افراد مختلفي از شاعران واديباني كه در دربارهاي اموي و بعدهاعباسي رفت و آمد داشتند وتا كساني كه در دوران عباسيان به مقام وزارت رسيدند وجود داشتند . شعوبيان به عنوان دليل به آيه اي از قرآن كه در آن اشاره شده است« اي مردم ما شما رااز مرد وزن بيافريديم و به شعوب و قبايل تقسيم كرديم تا يكديگر را بشناسيد. بايد بدانيد برترين شما پرهيز گارترين شما ميباشد » استناد ميكردند و سيادت طلبي وبرتري جويي اموي را مورد حمله قرار ميدادند .محور تفكر شعوبي ها عبارت بود از
1ــ حمله به سيادت طلبي و برتري نژاد عرب
2ــ اتكا بر مواريث ملي ايران كهن وافتخارات دوران باستاني ايران وتاكيد بر ايرانيت
3 ــ اتكا به عقل و خرد و بزرگداشت علم و دانش .
شعوبي هاي تند رو پا را از اين فراتر گذاشته و همراه با دفاع شديد و متعصبانه از ايرانيت ،عربيت و نژاد سامي را مور تهاجم و تمسخر قرار دادند .حماسه هاي ميهن پرستانه آنان در افتخار به نژاد اگر چه در روزگار ما ممكن است قابل قبول نباشد ولي در روزگار امويان برافروزنده احساس ميهن پرستانه و تحقيركننده نژاد فاتحاني بود كه سالهااز تحقير كنندگان ا يرانيان بودند.اسماعيل يسار ( وفات سال 101 هجري ) از زمره نخستين شاعران شعوبي بود كه به خاطرسرودن و خواندن شعري در دفاع از ايرانيت به دستور هشام ابن عبدالملك به آب افكنده شد . بعدها شاعران و اديباني چون بشار ابن برد ،عبدالسلام معروف به ديك الجن ، المتوكلي ، و بسياري ديگر كار اسماعيل يسار و شعوبي هاي دوره اموي را ادامه دادند
اين ها گوشه اي از ماجراي آماده شدن زمينه هاست و في الواقع براي دركي درست از شرايط بايد بيش از اين شرايط دوران اموي وپرونده هاي خونين ستم ملي ، طبقاتي، فرهنگي و... آنان را مورد مطالعه قرار داد . بر اين زمينه ها در پايان دوران امويان فرو ريخته شدن خون زيدابن علي و يحيي فرزند زيد بدون ترديد از مهمترين انگيزه هاي بسيج مردم بر ضد امويان بخصوص در خراسان آن روزگار است . با بررسي تاريخ آن روزگار وتاثيرات شگفت انگيز شورش و شهادت اين دوو انبوهي از يارانشان ، در عواطف مردم پلي از نفرت و خشم از سالهاي 124هجري تا سال 61 هجري كه خون حسين ابن علي ريخته شد زده شد و تمام خونهاي فرو ريخته شده را در پيوند با هم قرار داد و در همين نقطه ابو مسلم آغاز شورش را اعلام كرد .
اسناد تاريخي و كتابهاي مختلف تصاوير عجيبي از اين دوران را به تماشا ميگذارند. با اعلام قيام عليه دولت اموي ،به معني واقعي كلمه ،امواج خروشاني از مردم به جان آمده رو به مركز قيام نهادند . نوشته اند در يكروز 60 روستا از روستاهاي مرو به ابو مسلم پيوستند . آنان كه اسب و شمشير داشتند با اسب و شمشير وآنانكه نداشتند پياده و با هر وسيله كه ميشد جنگيد راه افتادند.
روستاييان در حاليكه برالاغ هاي خود سوار بودند وآنها را به نام خليفه ،مروان ميناميدند و چماق هايي بنام كافر كوب در دست داشتند گروه گروه به ابو مسلم ميپيوستند .روستاييان نيمي از چماق هاي خود رابا رنگ سياه رنگ كرده بودند تا معلوم شود از شورشيان سياه جامگان خراسان هستند . به زودي تعداد شورشيان آنقدر زياد شد كه ابو مسلم مجبور شد به جايي بزرگتر از روستاي سفيدنج نقل مكان كند و در آنجا با كمك سردارانش به سازماندهي نيروهايش بپردازد .پس از مرو از تمام شهرها و روستاهاي خراسان به سوي او روانه شدند . در ميان سپاهيان ابو مسلم درابتدابيش از همه ،آناني كه سالهايي را در بردگي گذرانده بودند و روستاييان به چشم ميخوردند . اندك زماني پس از پيوستن شورشيان اوليه ،شهرها و مناطق هرات ، پوشنگ ، مرو رود ، مرو ، ابيورد ، نيشابور ،سرخس ، بلخ ، چغانيان ،طخارستان و... مردم ساير نقاط و حتي اعراب به جان آمده از ستم به او پيوستند . تعداد شورشيان سياه جامه در اندك زماني به صد هزار تن رسيد و تنها هفت ماه از آغاز برافراشته شدن پرچم هاي سياه گذشته بود كه با اولين نبردهاي شورشيان سرشار نفرت و كين ،دولت اموي به لرزه درآمد (ادامه دارد)


جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى

تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش پنجم)
اسماعيل وفا يغمائى

نبردهاي شورشيان سياه جامه

از هنگامي كه پرچم شورشيان بر افراشته شد تا هنگامي كه حكومت اموي براي هميشه سقوط كرد چهار سال طول كشيد. در پايان دوران امويان دو چهره ،بيشتر از ديگر چهره ها سيماي دولت اموي را نمايندگي ميكردند . سيماي اصلي ،مروان دوم بالقب « القائم بحق الله»بود كه نسب او با پنج واسطه به اميه سرسلسله بني اميه ميرسيد .مروان دوم در سال 72 هجري در الجزيره متولد شده بود. در سال 105 هجري فاتح نامدار قونيه بود. در سال 114هجرى ارمنيه الجزيره و آذربايجان تحت فرمان او بود و سرانجام با خلع ابراهيم ،خليفه قبل از خود بر مسند خلافت نشست وبر قلمروي حاكم شد كه از جبال پيرنه وجبل الطارق تا هندوستان ،از سواحل بحر متوسط تاريگستانهاي آفريقا ، از عربستان تا تركستان و كشمير ، از كابل تا رود سند ،از آندلس تا جزاير بحر متوسط و مصر وايران ادامه داشت .
شناخت طول و عرض جغرافياى امپراطورى اموى در دوران شورش، ما را بيشتر با اهميت اين تحول آشنا مى كند و نشان مى دهد اين شورش عظيم كه نيروى اصلى آن ايرانيان بودند نه يك دولت كوچك بلكه يك امپراطورى بزرگ را كه جهان اسلام را به بيشترين وسعت خود رسانده بود به لرزه در آورد و سر نگون كرد.
جالب است كه بدانيم در نظرگاه عاميانه و يا بيسوادانه برخى از علماى صاحب ادعاى معمم و يا مكلا كه به طول و عرض جغرافياى اسلام افتخار مى كنند عنايتى به اين نكته وجود ندارد كه اين طول و عرض بيش از آنكه مرهون پيام ايدئولوژيك پيامبر و يا آرمانهاى عدالتخواهانه باشدهمه مرهون شمشيرهاى خونريز سپاهيان وخلفاى خونريز اموى است و مرزهاى قلمرو اسلامى هيچگاه وسعتى چون دوران امويان را تجربه نكرد ونيز به اين حقيقت توجه نمى كنند يا مصلحت را در آن مى بينند كه آن را بپوشانند كه پيام ايدئولوژيك اسلام مورد نظر آنان در واقعيت تاريخى و نه خيالى ، اندك زمانى پس از پيامبر و بخصوص دردوران امويان و عباسيان نه به مدد بحث و فحص هاى آرام ايدئولوژيك بلكه به مدد نيزه و شمشير و گردن زدن وبه بردگى كشاندن در سراسر جهان پراكنده شد. در طى دوران گسترش و به نام اسلام سرزمينهاى زيادى غارت و ويران شد صدها هزار مرد و زن و كودك روانه بازارهاى برده فروشى شدند. بىشمارى از دم تيغ گذشتند.فرهنگ ملى و عمومى و زبان و آداب و رسوم مردمان مورد تهاجم و سركوب قرار گرفت و استثمار بيرحمانه تسمه از گرده پير و جوان كشيد .
سيماي دوم سياسي و نظامي بني اميه كه در رابطه با شورش سياه جامگان خراسان از اهميت ويژه اي بر خوردار است نصر ابن سيار خطيب وشاعر جنگجوو شيخ و بزرگ اعراب قبايل كوچ كرده مضري در خراسان بود .او ابتدا والي بلخ بود ولي بعد در شورشهاي علويان در خراسان ، از طرف خليفه به عنوان والي خراسان انتخاب شد و چهره اصلي دركشتار يحيي ابن زيد ويارانش بود و از همين زاويه يكي از منفورترين چهره هاي حكومت اموي در ميان خراسانيان بود وابومسلم باتوجه به حساسيت مردم در هنگام بيعت قول ميداد كه انتقام خون زيد را از قاتلانش بگيرد .


شورش خــــديع ابن عيسي كرمــــاني
واتحاد ابومسلم با اودرمقابل امويــــان
وقتل پسران كرماني به دست ابومسلم

بنا بر مندرجات تاريخ طبرى و شمارى ازاسنادتاريخى ديگر،اندكي قبل از آغاز قيام سياه جامگان ،شورشي ديگر توسط كسي بنام خديع ابن عيسي كرماني عليه حكومت بني اميه وعليه نصر ابن سيار رخ ميدهد كه ابو مسلم از آن استفاده كرده و با كرماني متحد ميشود . پس از يكسال جنگ و كشاكش كرماني كشته ميشود وطبق معمول سر اوبريده و به نزد مروان فرستاده ميشود ولي ديگر كار امويان به پايان رسيده است طرفداران كرماني همراه با پسران كرماني ، علي و عثمان به ابو مسلم ميپيوندند وبر قدرت او بيشتر از پيش ميافزايند .اتحاد پسران كرماني با ابومسلم تا سال 130 هجري ادامه پيدا ميكند ولي در اين سال ابو مسلم در كشاكش سياسى و مبارزه بر سر قدرت آنها و نزديكترين يارانشان را به نحو غير مترقبه اي گردن ميزند و خود به عنوان چهره بي رقيب شورش در خراسان زمام امور را به دست ميگيرد .ابو مسلم اينك سپهسالار بي رقيب شورشيان است . در سراسر خراسان اقتداري افسانه اي دارد ونامش در سراسرايران آن روزگار به مثابه قهرماني ملي بر زبانها جاريست . با اين همه در اين سالها و قبل از سرنگوني دولت اموي برگهايي در دفتر زندگي او وجود دارد كه در بررسي تاريخ آن روزگار قابل تامل است .

جنبش به آفريــــــــد ماه فــــــروردين
و ســركــوب خونين آن توسط ابومسلم


به آفريد فرزند ماه فروردين از شورشيان سالهاي پاياني حكومت امويان و اوجگيري نيروي سياه جامگان در خراسان است كه عليه حكومت اموي بر شوريد و پيش از نابودي حكومت اموي به دست ابو مسلم خراساني كشته شد . جنبش به آفريديان يك جنبش خالص ايراني و با تكيه بر افكار وانديشه هاي ايران قديم بود . بسياري از تاريخ نويسان رسمي سعي كرده اند در باره به آفريديان در هاله اي از راز و رمز صحبت كنند و اعتقادات او را عجيب و غريب جلوه دهند .
كشته شدن به آفريد يك شورشگر ايراني خالص به دست ابو مسلم شورشگر و سپهسالار ديگري كه سيماي يك قهرمان ملي ضد اموي رادارد ، آن هم درست قبل ازسقوط دولت اموي و وقتي كه سرداران ابو مسلم در حال در هم كوبيدن آخرين مقاومت هاي لشكريان اموي بودند بر پيچيدگي قضيه مي افزايد . اما با تمام اينها پرتوهاي حقايق تاريخي از لابلاي اسناد تاريخي آن دوران تا اندازه زيادي مارا در رسيدن به چند و چون قضيه ياري ميكند .
واقعيت اين است عليرغم صد سال سلطه امويان و فتح ايران آيين هاي كهن ايراني و زرتشتي گري هنوز در بسياري از نقاط ايران حيات خود را حفظ كرده بود و در نقاط زيادي از ايران آتشكده ها فروزان بودند . نمونه هاي جالبي و جود دارد كه نشان ميدهد همراه با شل شدن قيد و بندهاي استبداد خشن اموي و همراه با فعاليت هاي داعيان ومناديان ، گروههاي مختلف ،مردم نيز به در خواست مطالبات خود و تلاش براي آزادي از قيود آزار دهنده بر خاستند . نمايندگان اينان حتي گاه در لباس داعيان عباسي به نشر عقايد خود ميپرداختند . تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم در اين باره اشاره ميكند « يكي از داعيان امر عباسيان در خراسان بنام خداش ، اميدواريهاي محمد ابن علي و ماهان را به ياس مبدل كرد . وي تحت لفافه دعوت بنام عباسيان به تبليغ عقايد مزدكي پرداخت» .
در باره به آفريد نوشته اند كه او از ايرانيان خراساني بود و در قصبه سيراوند از روستاي خواف از توابع نيشابور آشكار شد . اودر سال 129 دعوت خود را آغازكرد . اساس آيين او همان آيين زرتشت با گرايشاتي به سوي مزدكي گري، گرايش به محرومان جامعه و تعديل ثروت بود . نوشته اند پيروان او به سوي خورشيد نماز ميخواندند . پيروان او گيسوان خود را رها ميكردند و بلند نگاه ميداشتند . او كشتن و خوردن جانوران را ممنوع كرده بود . پيروان او تنها حق داشتند چهار پايان پير را بكشند . مهريه ازدواج وبه نوشته برخي منابع حداكثر ثروت را چهار صد درهم مشخص كرده و بيشتر از آن را ممنوع كرده بود و پيروان او ميبايست يك هفتم اموال و حاصل كار خود را صرف تعمير راهها و پل ها و مصارف عمومي بنمايند .به آفريد زرتشت را تصديق ميكرد ولي عجيب اينكه با بسياري از سنت هاي كهن زرتشتيان مخالفت كرد . با بررسي نوشته هاي ابوريحان بيروني در آثار الباقيه و نظرات پروفسور ادوارد براو ن در تاريخ ادبي ايران جلد اول و ملل و نحل شهرستاني وبرخي آثار ديگر گرايش به آفريد به نو آوري و بدعت در دين زرتشت بر پايه گرايشاتي شبيه به مزدكي گري بيشتر روشن ميشود . به آفريد عميقا ضد اموي و مخالف سلطه اعراب بر ايران بود . مخالفت او با آيين سنتي زرتشت ، مغان سنتي زرتشتي را به شكايت واداشت وآنان به ابو مسلم كه در آن هنگام مرد مقتدر خراسان بود شكايت بردند كه به آفريد در حال تباه كردن آيين زرتشت است . از سوي ديگر مخالفت به آفريد با سلطه اعراب ،و گرايشات خالص ايراني او ابومسلم را كه صاحب دعوت عباسيان بود عليه او بر آشفت . ابن نديم در الفهرست نوشته است ، به آفريد ابتدا به دست دو تن از مبلغان ابو مسلم بنامهاي شبيب ابن داح و عبدالله ابن سعيد اسلام آورد و جامه سياه پوشيد و مقام و مرتبتي خاص پيدا كرد ولي به علت سخناني كه در مورد اسلام ميگفت مورد غضب واقع شد و كشته شد . ابوريحان مينويسد ابومسلم عبدالله ابن شعبه را براي گرفتن او بفرستاد و در كوههاي باد غيس به آفريديان همراه با به آفريد در سال 131 هجري از دم تيغ گذشتند و اين جنبش خالص فكري ايراني در خون معتقدانش خاموش شد . بعدها دراسناد دوره عباسي و از جمله در كتاب دولت العباسيه از قول ابراهيم ابن العباس الصولي ميخوانيم كه تا اين زمان كه سال 241 هجري باشد در خراسان عده اي از مردم طرفدار اصول عقايد به آفريدند . شماري از به آفريديان اعتقاد داشتند به آفريد كشته نشده وبه آسمان عروج كرده و روزي باز خواهد گشت در باره به آفريد چه از جانب موافقان و چه مخالفانش مسايل غريبي بيان شده و اعمال و رفتار ويا ادعاها و كراماتي به او نسبت داده شده است است كه از آن ميگذرم .


شكست هاي ارتش اموي از ارتش سياه جامگان
سپاهيان شورشي سياه جامه پس از چندين جنگ پيروزمند ،سپاهيان نصر ابن سيار را كه به گفته خلفاي اموي و بنا بر معني مستفاد ازنام نصر، به او« پيروز وفاتح پيش رونده»نام داده بودند، در هم كوبيدند ونصر ابن سيار در حاليكه امواجي از اجساد سپاهيان خود را پشت سر به جا گذاشته بود از مرو به نيشابور و از نيشابور به سمنان گريخت و در هر جا شكستي تازه را چشيد و سرانجام در ساوه بيمار شد و مرد ودفتر حيات سپهسالار بزرگ امويان بسته شد .
شكست نصر ابن سيار در نيشابور و فرار و مرگ او تقريبا فرجام دولت اموي را مشخص كرد . ابو مسلم خود در خراسان ماند و سردارانش كار را دنبال گرفتند . جنگ در پي جنگ و پيروزي در پي پيروزي و سرانجام در كنار رود زاب شمشيرهاي آخته يكي از نيروهاي سياه جامگان خراسان كه تعداد آنها را بيست هزار نفر نوشته اندلشكر صد وبيست هزار نفري مروان را درو كرد و پرچم هاي سياه بر اجساد سپاهيان به خشونت دريده شده و بيرق ها و پرچم هاي سبزرنگ بني اميه به اهتزاز در آمد .
نوشته اند در جنگ زاب سه هزار تن از لشكريان شورشي سراپا لباس سرخ پوشيده بودندكه طبري از آنها با نام محمره ،سرخ پوشان ، نام ميبرد .
شعار شورشيان تحت فرماندهي عبدالله ابن علي عبارت بود از: اي مردم خراسان ،اي خونخواهان ابراهيم امام ،يا محمد ، يا منصور امت .
با آغاز شكست لشكريان مروان و عقب نشيني نيروهاي اموي عده اي از مخالفان مروان پل را بريدند و نوشته اند تعداد كساني كه در آب غرق شدند بسيار بيشتر ا زكشتگان با شمشير بود.
مروان به سختي بسيار گريخت واز زاب به حران ، سپس به قنسرين ودمشق و اردن وفلسطين و سپس مصر و ناحيه بوصير رفت و در آنجا در يك كليسا توسط گروهي از تعاقب كنندگانش كشته شد و سر او توسط يك انار فروش از تن جدا گرديد و سر بريده شده او پايان حكومت اموي را اعلام كرد .
ا

قتل عام هولناك خاندان اموي
شايد پايان كار كمتر خانداني از خاندانهاي حكومتگروستمگر به هولناكي خاندان بني اميه باشد . ظلم وستمي كه آنان طي يك قرن بر سر همگان آوار كردند اين بار يك جا بر سر خردو كلان و پير و جوان آنها آوار شد . اسناد تاريخي نمونه هاي خونيني را ثبت كرده است .
بساط كشتار بني اميه در تمام شهرها و هر جا كه رد و نشاني از آنها يافت ميشد پهن بود . در حقيقت بني اميه در هرجا و بقول ابومسلم حتي در زير بوته ها بايد شكار و كشته شوند .در حاليكه كاروان زنان و دختران مروان روانه خراسان ميشدند در بصره به فرمان سليمان ابن علي عباسي بزرگان بني اميه را دستگير كرده و پياپي گردن ميزدند و اجساد تكه تكه آنها را در كوچه ها و خيابانها جلوي سگان ميانداختند ومردم بصره شاهد كشاكش سگان ولگرد براي ربودن تكه اي از بدن فلان امير يا امير زاده اموي بودند كه تا چندي پيش بر گوشه اي از قلمرو اموي حكومت ميكرد يا با انبوه غلامانش در كوچه ها ظاهر ميشد .
دردمشق به فرمان عبدالله ابن علي عباسي هفتاد تن از اعضاي خاندان اموي را از خرد و كلان جمع كردند . عبدالله ابن علي دستور داد با چماق تمام آنها را بكوبند و استخوان هايشان را در هم خرد كنند و اجساد خرد شده آنها را روي هم قرار داده تختي از آنها درست كنند و روي انها گليم بياندازند و برآن بساط ضيافت بگسترانند .
سفاح نيز با سر بريدن شمار زيادي از امويان بر تخت اجساد آنان به صرف شام پرداخت . تاريخ و خشونت هايش حكايت غريبي ست و هنوز زمان درازي از دوراني كه فاتحان اموي بر تخت اجساد مغلوبان مينشستند سپري نشده بود كه اين ابتكار خشن و خونين در باره خود آنها به كار گرفته ميشد . عموي سفاح نخستين خليفه عباسي كه از سوي خليفه مامور شكار امويان در تمام سرزمين ها بود ،گورهاي خلفاي اموي بجز عمرابن عبدالعزيز خليفه خوشنام را شكافت ،استخوانهاي مردگان راسوزانيدوجسد هنوز نپوسيده هشام ابن عبدالملك دهمين خليفه اموي را در برابر مردم هشتاد تازيانه زد و به آتش كشيد ، كار كشتارها ، سربريدن ها ، زنده دفن كردن ها و تعقيب و كشتار امويان آنقدر ادامه يافت كه بر اساس اسناد به جز تعدادي از اطفال خاندان بني اميه همه به قتل رسيدند. پسران مروان ،عبدالله و عبيدالله به حبشه گريختند و حبشيان عبدالله را كشتند .
از بزرگترها تنها و تنها آخرين اموي باز مانده، عبدالرحمان نوه هشام ابن عبدالملك توانست بگريزد و خود را پس از مدتهابه اسپانيا و اندلس برساند و در آنجا سلسله امويان اسپانياي مسلمان آن دوران را پس از كشتار سازمان يافته هفت هزار تن از مخالفانش دريك مجلس ضيافت ، در شهر تولدو ــ طيطليه ــ تاسيس كند . بجزحكومت اين اموي بازمانده كه از سال 138 هجري تا سال422 هجري به مدت 284 سال ــ دوران هشام ابن محمدابن محمد ، آخرين خليفه امويان اسپانيا ــ ادامه يافت ،دفتر حكومت و حيات اكثريت فرزندان اميه اين چنين و براي هميشه بسته شد .


آغاز حكومت عباسيان
فرزندان عباس عموي پيغمبر اسلام ، در پس توفاني از خون و آتش و بر تيغه هاي شمشير هاي آخته سياه جامگان خراسان به فرماندهي ابو مسلم خراساني و به مدد نهضت و شورشي كه به نوشته اسناد تاريخي خون ششصد هزار نفر ايراني و عرب درجريان آن بر زمين ريخت بر مسند خلافت نشستند . ايران هنوز مستقل نبودو اين بخش از تاريخ ايران ، آميخته با دولت عباسيان است .شناخت اين دوره از تاريخ ايران براي شناخت علت و معلولي حوادث و رويداد هاي تاريخي قرنهاي بعد چه از لحاظ سياسي و چه از لحاظ فرهنگي حايز اهميت بسيار است .در اين دوره ،بويژه سالهاي 132 تا 158هجري ــ دوران كشاكش هاي سياسي براي تثبيت خلافت عباسيان ــ اهميت بسيار دارد و حوادثي كه طي اين سالها رخ ميدهد بسيار آموزنده وقابل تامل است . كمي به عقب بر گرديم .

اشاره اى به برخى تفاوتهاى دولتهاى اموى و عباسى
دولت اموي تقريبا با نوعي كودتا توسط معاويه بر روي كار آمده بود . ولي دولت عباسي با فعاليت مستمرتبليغي ايدئولوژيك و سياسى نقيبان و مبلغان اعزام شده از سوى امامان عباسي و سر انجام با قيام و شورشي كه توده هاي عظيمي از مردم در آن شمشير به كف گرفتند، زمام قدرت را در دست گرفت، اين دولت در مقايسه با دولت اموى دولتى بود كه ريشه هائى بسيار نيرومند تر از دولت اموى در ميان بخشهاى قابل توجهى از مردم داشت وبه همين دليل دولتى بود كه از سازمان يافتگى خاصى برخوردار بود و به مدد همين سازمان يافتگى موفق شد ديكتاتورى نيرومندى ايجاد كند كه بيش از پنج قرن دوام داشته باشد.
در ظهور دولت اموي ايرانيان هيچ نقشي نداشتند و در درون دولت اموي به دليل سياست نژادي امويان و بيزارى از عنصر غير عرب ،ايرانيان نفوذي نداشتند ولي در بر مسند نشستن عباسيان توده هاي ايرانيان بويژه خراسانيان نقش اصلي را داشتندو بعدها نيز در طول دوران عباسي عنصر ايراني ،بويژه خاندانهاي اشرافي ايراني در درون حكومت عباسي و آميخته با قدرت حاكم نقشهاي كليدي و اساسي داشتند ، و در مواردي نيزدر سركوب مبارزان شورشي وغارت مردم چه ايراني و چه عرب باخلفا همراه و همگام بودند .
در دوران عباسيان يكدستي مخالفت و دشمني ايرانيان بافاتحان دچار انشعاب شد به اين معني كه در ادامه دولت عباسي اشراف و بزرگان صاحب نفوذ آريايي تباردر كناراشراف و بزرگان سامي نژاد قرار گرفتند وعليرغم نظرات تاريخ نويساني كه گرايش به ناسيوناليسم بي در و پيكر آنها را در برداشت هايشان به خطا و به دفاع از اشراف ايرانى كشانده ،اين بزرگان در سركوب و جنايت وغارت عليه ايراني و عرب كوتاهي نكردند، در مقابل ، شورشيان ايراني و شورشيان و مبارزان عرب تباري كه تحت فشار قرار داشته و آماج انواع خشونت ها و جنايت ها بودند نه به دليل اشتراك در اعتقاد و ايدئولوژى بلكه به علت درد مشترك در كنار هم قرار گرفتند و از همين زاويه و گذرگاه ، از آنجا كه فرزندان على و فاطمه بيشترين قربانيان شورشي و مبارز عرب را در اين دوره درسرزمينها و مراكز قدرت خلافت تشكيل ميدهند، بايد به علل نفوذ گسترده شيعه در ايران ، دردوره عباسي راه برد .
در دوران امويان بيشتر با قيامها وشورشهايي كه عميقا با فرهنگ وجهان بيني مذهبي شيعي آميخته اند ــ قيام كربلا ، قيام توابين ،قيام مختار ، قيام زيد ، قيام يحيي ونيزشورشهاي خوارج و... ــ روبروييم ولي در دوران عباسيان با طيفي رنگارنگ از قيامها و شورشها ،با فرهنگ و ايدئولوژي شيعي ، با تكيه بر فرهنگ و ايدئولوژي گذشته ايران وزرتشتيگري ، وباقيامهايي كه تركيبي از فرهنگ گذشته ايران و افكار و اعتقادات شيعي هستند روبروييم .تعداد اين شورشها و قيامها چندين برابر دوران امويان است و دامنه آن از درون سرزمينهاي عرب نشين تا سراسر ايران كشيده شده است .كم و كيف اين قيامها و شورشها نيزبه هيچ وجه قابل مقايسه با قيامهاي دوران امويان نيست . در اين قيامها كه هرچه به جلو ميروند عليرغم سركوب ها گسترده تر ميشوند مبارزه ،به خصوص در ايران ،با تكيه بر عنصر ملي و استقلال طلبي ،سامان و سازمان و ارتش قدرتمند خود را تدارك ميبيند . بر خي از اين قيامها سالهارو در روي خلافت ميجنگند و دهها هزار تن از مبارزان ايراني با تمام هست و نيست خود دراين مبارزات شركت ميكنند و در ادامه همين مبارزات است كه سرانجام پرچم استقلال ايران به اهتزاز در ميايد .
اين مقولات و مقولاتي شبيه به اين ، در بررسي تاريخ دوران عباسيان ،پيچيدگي بيشتري از دوران امويان را به نمايش ميگذارد . دوران آغاز با بر مسند نشستن سفاح خليفه جوان وخشن عباسي شروع شد . ظاهرا ميبايست در دولت جديد همه چيز به خوبي جلو برود ولي در همان نخستين روزها و اندك زماني بعد از آنكه امويان در گوشه و كنار به تيغ سپرده شدند تضادها شروع شد .

تضادهاي حكـومت با بيرون خود
تضــــــــــادهاي حكومت در درون
تضادهاي حكومت با بيرون خود ، در تضاد با ايرانيان و توده هاي ستمديده اي كه پس از دوران هولناك امويان در پي عدالت و عده داده شده بودند خود را نشان ميداد . به جز اين ، شورش هاي خارجيان و شورشهاي گاه و بيگاه افرادي از هواداران بني اميه كه خشونتها و تند رويهاي طرفداران و ماموران فاتحان جديد آنها را به جان آورده بود در زمره تضادهاي حكومت جديد با بيرون خود بود . در مقابل اين تضادها ،از همان آغازكارعباسيان راه چاره را در شمشير وسركوبهاي خشن و خونين و كنده و ساطور جلادان دربار خلافت يافتند.آتش نخستين قيام يكسال پس از سقوط بني اميه در سال 133 در بخارا ، بخشي از خراسان آن روزگار زبانه كشيد.

قيام شريك فرزند شيخ مهرى
وسركوب خونين قيام به دست ابومسلم ( 133هجري)
رهبر قيام بخارا ،شريك فرزند شيخ مهري از مسلمانان شيعه مذهب بخارا بود كه چون احساس كرد با تغيير حكومت چيزي به نفع مردم تحت ستم تغيير نكرده است وايرانيان با اينكه بار اصلي در هم كوبيدن نظام اموي را بر دوش داشته اند همچنان در زير انواع و اقسام فشارها قرار دارند پرچم قيام را در بخارا بر افراشت .
شريك از لحاظ گرايش اعتقادي ،به آل علي معتقد بود و ميگفت :
حال كه از ظلم مروانيان رهايي يافتيم آل علي و فرزندان پيامبر را به خلافت بر گزينيم.
در ظرف مدتي كوتاه گروههاي بسياري از مردم بخارا و اطراف به او پيوستند و نيرويي سي هزار نفري در زير پرچم او گرد آمد . بيشترين افرادي كه دعوت او را اجابت كردند روستاييان و اصناف بازار بودند . قيام شريك فرزند شيخ مهري از زواياي گوناگون قابل تامل است . اين قيام نخستين قيام مردمي و گسترده درست يكسال پس از سقوط بني اميه در درون مرزهاي ايران است .
در زمينه اعتقادي اين قيام يك چرخش صريح به سوي آل ابوطالب و فرزندان علي يعني آن گروه از بني هاشم كه در قدرت جديد هيچ سهمي را ندارند نشان ميدهد . در جدال بين نوادگان عبد مناف و عبد شمس و هاشميان دو گروه تا كنون وار گردو نه تاريخ شده اند و در معرض تجربه مردم قرار گرفته اند . گروهي كه هنوز در كنار مردم ودر زمره قربانيان حال وآينده اند اين بار مشخصا شيعيان علوي هستند . اين يك سر آغاز ديگر در كشش مردم به سوي علويان و نشر اعتقادات آنان در ايران است كه در كنكاش تاريخ ايران وشناخت درونه پيچيده آن بايد مورد توجه قرار بگيرد . آميختگي تفكر علويان به عنوان ايدئولوژي يا فرهنگ با شمار قابل توجهي از جنبشها وشورشهاي مردمي را در تاريخ ايران و اين بار در درون ايران و نه در سرزمينهاي عرب نشين ، از همين ايام بايد دنبال كرد . قيام شريك فرزند مهدي قيامي مسلحانه بود و بر خلاف جنبش به آفريديان به سادگي قابل سر كوب نبود . مركز قدرت از ابو مسلم فرمانرواي خراسان سركوب قيام شريك را در خواست كرد . ابومسلم نيرويي ده هزار نفري براي سركوب شورشيان فرستاد . قيام كنندگان اين نيرو را شكست دادند . در ادامه ،ابو مسلم كار سركوب را خود به عهده گرفت و قيام كه در درون نيز دچار اختلاف و انشعاب شده بود در خون خاموش شد . به نوشته نرشخي مولف تاريخ بخارا هزاران تن به قتل رسيدند و اجسادقيام كنندگان چون گوسفندان به قناره كشيده شده بر دروازه هاي بخارا آويخته شد و خاطرات دوران امويان را زنده كرد . نوشته اند كه سركوب قيام بخارا از اشتباهات ابو مسلم بود زيرا او با اين كار خود را از حمايت بخشي مصمم و مسلح از شورشيان خراساني محروم كرد و موضع خليفه را به ضررخود تقويت كرد . بنا به مندرجات الذريعه در دوران صفويه عده اي در همين زمينه و عليه طرفداران ابو مسلم هفده رساله نوشتند . اما سئوال اين است كه آيا ابومسلم عليرغم تمام شجاعت و جنگاوري اش پس از سقوط امويان بازهم از زمره صفوف شورشيان ايراني بود و در اعتقاد و افق آرزوهاي خود با آنها سنخيت داشت؟ .

شورشهاي ديگر
از سال سي و دو تا سي و هشت بسياري شورشهاي ديگر نيز رخ داد كه طي آنها هزاران نفر كشته شدند .خوارج همچنان از فعالان شورشي عليه حكومت بودند و با سر سختي و بيباكي بسيار شمشير ميكشيدند . در دوران كوتاه حكومت سفاح ،ابوالورد ،حبيب ابن مره مري ، عليه او بر شوريدند اينان و نيز شورشيان جزيره پس از شكستن بيعت خود با خليفه جامه سپيد ميپوشيدند و شورش آغاز ميكردند . انگيزه اين شورشها متفاوت است و حتي گاه به دليل بي حرمتي ها و تجاوزات عليه زنان وابسته به خاندان اموي وجنبيدن رگ غيرت افراد سرشناس و رؤساي قبايل عرب در دفاع از آنان است . اين شورشها نيز تماما با اعزام نيروهاي تازه نفس حكومت جديد سركوب و به خون كشيده شد .

تضادهاي حكومت در درون
با سقوط امويان كشاكش قدرت در درون حكومت نيز آغاز شد .سفاح حرمت و حيثيت و مشروعيت ابراهيم امام را با خود داشت . سفاح يك خليفه و بنا بر عرف روزگار يك امير المومنين بود ولي قدرت نظامي و سكان ارتش سياه جامگان در دست ابو مسلم سيما و قهرمان ملي زمانه بود . قدرت افسانه اي و محبوبيت كم نظير او در خراسان و خشونت و قاطعيت او در كشتار هر آنكس كه سد راه او بود خليفه وبيش ازاو برادرش را نگران كرده بود . بررسي تاريخ و حوادث آن ايام نشان ميدهد خليفه اول ،بيش از ابو مسلم از ابو سلمه خلال همداني وزير خود كينه در دل انباشته بود . او با در نظر گرفتن خدمات بي پايان ابو مسلم در به قدرت رسيدن عباسيان هر بار كه پيشنهاد قتل او از سوي اطرافيانش مطرح ميشد آن را رد ميكرد . شايد در آغاز كشتن سپهسالار اصلي شورش ،هم دشمنان را روحيه ميداد و هم شورشيان تازه از ميدان جنگ باز گشته و آماده در پادگانهاي خراسان را كه تماما گوش به فرمان ابو مسلم بودند بر مي شورانيد و شايد نيز سفاح در ابومسلم يك مريد صديق و وفادار و معتقد به ابراهيم امام را ميديد كه قاطعانه و با بيرحمي خون به آفريديان يعنى دهها هزار تن از هموطنانش را به جرم بد ديني بر زمين ريخته است . سفاح به جاي كشتن ابو مسلم ،در قتل ابوسلمه اورا به خدمت گرفت .

قتل ابوســلمه خلال همـــداني
با همكاري و دستور ابومسلم 132( هجري)

ابو سلمه نخستين وزير ايراني در حكومت عباسيان بود و به نام «وزير آل محمد »معروف بود . ابوسلمه در جريان ارتباط باعلويان پس از قتل ابراهيم امام ، و پيشنهاد كردن بدست گرفتن رهبري شورش به جعفر ابن محمد ــ امام صادق ــ ، گرايش خود به آل علي را نشان داده بود و مورد خشم سفاح بود . سفاح از ابو مسلم براي قتل ابوسلمه كمك خواست وابو مسلم اين كار را به عهده گرفت. حساسيت خليفه اول در مورد آل ابيطالب را وقتي ميتوانيم خوب درك كنيم كه با بررسي اسناد آن دوران از نفوذ في الواقع شگفت آور آل علي و محبوبيت آنان ، حتي در ميان تعداد زيادي از كساني كه در قدرت سهيم بودند با خبر شويم . جلد يازدهم تاريخ طبري نمونه هاي زياد ،روشن وجالبي از اين نفوذ و محبوبيت را ثبت كرده است .
در سال 132 هجري ابو مسلم مرار ابن انس ضبي را مامور قتل ابو سلمه كرد و در نيمه شبي تاريك هنگامي كه ابوسلمه از نزد خليفه بر ميگشت او را با سر دادن شعارهاي خوارج آماج شمشيرها كردند و كشتند و اتهام قتل را متوجه خوارج كردند. بعد از آن نيز خليفه خود بر ابوسلمه نماز خواند و جسد او بااحترامات لازم و تشريفات كامل به خاك سپرده شد .

قتل سليمان ابن كثيربه دست ابو مسـلم 132هجري
برادر خليفه اما بيشتر از ابو مسلم كينه به دل داشت و نيزباهوشياري تمام احساس كرده بودابو مسلم با آن همه قدرت خطر اصلي براي خلافت است. نوشته اند ابومسلم بارها با رفتارهاي مغرورانه خود منصور را خشمگين كرده و او را به چيزي نگرفته بود .براي درك ميزان خشم منصور بايست شخصيت اين خليفه شگفت آور را بر پايه اسناد تاريخي از نزديك باز شناخت . في الواقع هچكدام از خلفاي بعد از او حتي معتصم شخصيتي چنين مهيب و قاطع و آميخته با گرايشاتي كه تنها در مقتدر ترين صاحبان قدرت و حكومت يافت ميشود ندارند . ثقل مهيب و سنگين شخصيت او پس از قرنها به مدد وجدان منصف و قلم حقيقت نويس يكي از افتخارات قلمرو تاريخ نويسي ، طبري ، حتي امروز هم قلب را به تپش مياندازد و مارادر درك مبارزات و مجاهدات عدالت جويان ايراني و عرب ياري ميكند . منصور بواقع به خون ابو مسلم تشنه بود زيرا از جمله كارهاي ابو مسلم قتل سليمان ابن كثير از نقيبان و داعيان صاحب نام و مورد علاقه منصور بود كه طي سالها خدمات زيادي به عباسيان كرده بود .از اسناد ي كه در كتابهاي تاريخ دوران عباسيان در مورد سليمان ابن كثير و قتل اووجود دارد به نظر ميرسد ابومسلم او را ازستونهاي مستحكم جناح منصور ميدانسته است . در فرصتي ، و به بهانه اي واهي ابو مسلم به سليمان ابن كثير گفت: آيا ميداني خليفه مرا در خون بد خواهانش آزاد گذاشته ؟ سليمان گفت :آري. ابومسلم گفت من گمان دارم تو از بد خواهان خليفه اي ودستور داد او را گردن زدند .قتل سليمان ابن كثير در سال 132 هجري روي داد .

قتل ابو مسلم خراساني 137هجري
تا سفاح زنده بود امكان قتل ابو مسلم نبود . در طي سالهاي حكومت سفاح ابومسلم در اوج اقتدار در خراسان به سر ميبرد . اينكه چرا خراسان را انتخاب كرده و آن جا را ترك نميكرد و اينكه در اين ايام به چه ميانديشيد ماجرايي ست كه ذهن برخي از محققان را به خود مشغول كرده است .برخي از محققان نوشته اند ابومسلم در انديشه سرنگوني دولت عباسيان و به دست گرفتن زمام قدرت بوده است و نسب نامه اي هم براي خود درست كرده بود كه او را از لحاظ خوني به بني هاشم ميرساند و گويا با اين نصب نامه ميخواست راحت تر به خلافت برسد .
اين نظر چندان ناصواب به نظر نميرسد بخصوص كه در آن ايام قدرت اين كار را نيز داشت و عكس العمل ها و گفته هاي ثبت شده بزرگان حكومت در آن ايام ،نشان ميدهد تا ابومسلم زنده بود از دست او و از انديشه فرجام كار خود آرامش نداشتند . مرگ سفاح خليفه نخست در سال 136 هجري در سي ودوسالگي ،پس از چهار سال خلافت كه تمامي آن در كشاكش و براي تثبيت حكومت سپري شد اين فرصت را پيش آورد .بامرگ سفاح عبدالله ابن علي ، عموي سفاح در شام ادعاي خلافت كرد . منصور جانشين سفاح ابو مسلم را براي سركوب او روانه كرد . ابومسلم با بي ميلي اين كار را انجام داد و به خراسان باز گشت . كشاكش بين منصور و ابومسلم به درازا كشيد تا آنكه منصور او را به حضور طلبيد و در اين راه تمام تلاش خود را به كار گرفت . سرانجام ابومسلم عليرغم هشدارهاي نزديكانش در 25 شعبان سال 137 هجري به دامگاه ــ شهر روميه در حوالي مداين ــ كشيده شد . قبل از آن تصفيه اي براي نابودي هواداران او صورت گرفته بود . براي قتل اوچند تن از سرهنگان جرار آماده شده بودند .سپهسالار نامدار سياه جامگان در حضورخليفه به بهانه اي خلع سلاح شد و پس از صحبتي كوتاه و در حاليكه خليفه او را ابو مجرم ميخواند سرهنگان مخفي شده در پس پرده بر سر او ريختند . نخستين ضربه را عثمان ابن نهيك بر شانه او فرود آورد .ضربات بعدي را سرهنگان ديگر شبيب ابن داج ،ابو حنيفه حرب ابن قيس و... فرود آوردند و پيكر بيجان ابومسلم در گليمي پيچيده شد و در كناري نهاده شد وآنگاه بزرگان به حضور طلبيده شدند وقتل ابو مسلم اعلام شد .بزرگان،از قتل ابومسلم خداي را سپاس گفتند و خليفه راسجده كردند و نفسي به راحت كشيدند. به سرداران سپاه هديه و پول فراوان داده شد و آنان نيز خليفه را سپاس گفتند وبا كيسه هاي زربه خانه هاي خود باز گشتند و جسد خونين ابو مسلم به ميان آبهاي دجله پرتاب شدو به خاطرات و افسانه ها پيوست .
اين چنين بود پايان كارمردي شگفت كه تنديس او در گذرگاه زمان و تاريخ ايران عليرغم داوري مثبت يا منفي محو ناشدني به نظر ميرسد . سرداري كه در نفرت ازاشغالگران سرزمين اش و نابودي امويان به سيمايي ملي تبديل شد ولي در جدال قدرت نيروي او و سپاهيانش تبديل به پلي شد كه خلافت عباسيان از آن گذشت و بر مسند قدرت نشست .كسي كه « امين آل محمد » ناميده ميشد ،«تازيانه اش شمشير و زندانش گور» بود . با زنان جز سالي يكبار همبستر نمىشد. در مورد زنان خود تعصبي عجيب داشت .جنگاوري بسيار شجاع و فرماندهي تيز بين و با فراست بود ودر مقابل دشمن و كساني كه آنان را سد راه خود ميديد هيچ شفقتي نداشت ودر اسناد تاريخي نوشته اند از مجموع كشتگان ،خون صد هزار تن مستقيم يا به دست او ويا بفرمان او ريخته شد اما با اين همه مرديست كه پس از قرنها به دليل نقش اش در نابودي امويان ونحوه قتلش يادش در ميان عامه مردم با محبوبيت و مظلوميت آميخته است .
ابو مسلم در هنگام مرگ سي و هفت ساله بود .برخي از اسناد تولد او را در سال 109هجري ذكر كرده اند و نوشته اند هنگامي كه سپهسالاري شورش را به عهده گرفت بيست ساله بود و اگر اين چنين باشد ابو مسلم هنگامي كه آماج شمشيرها شد بيست و هشت ساله و در اوج دوران جواني بوده است .نوشته اند چون كشته شد از اودو دختر و يك پسر ، ــ فاطمه ، اسماء وحمزه ــ باقي ماند . او هيچ دارايي نداشت مگر پنج كنيز، اما برخي ديگر از اسناد تاريخي بر خزاين اوكه پيش از آخرين سفر به دوست زرتشتي اش ، اسپهبد پيروز سپرده شده بود ، ويا خزايني كه پس از شورش اسپهبد پيروز به دست او افتاد تاكيد ميكنند .

پس از ابــــــــومســــــــلم
شورش هاي خونخواهانه
قتل ابو مسلم در ميان سرداران و بزرگان عكس العملي بر نيانگيخت . كيسه هاي زر ودادن مقام و ابلاغ حكومت اين شهر يا آن سرزمين مساله را حل كرد . بجز اين ،قتل بزرگترين داعيه دار بالقوه خلافت با آن نيروي عظيم و محبوبيت فوق العاده به معني تثبيت خلافت عباسي بود و اين مساله اي بود كه طرفداران تعادل قوا آن را ميفهميدند . اما قتل ابو مسلم آن هم به آن شيوه در ميان دوستان او و توده هاي مردم بويژه مردم خراسان انعكاس وسيعي داشت و خشم و نفرت آنها را عليه حكومت به شدت بر انگيخت و اگر خاطره تلخي هم از اعمال و رفتار او در سركوب به آفريديان و سركوب جنبش بخارادر اذهان مانده بود كم رنگ كرد . واقعيت اين است كه ما پس از هزار و سيصد سال و در روزگاري كه بسياري معيارها درزمينه هاي مختلف در روشنايي قرار دارند ابو مسلم را به تماشا نشسته ايم . براي ايرانيان و بويژه خراسانيان آن روزگار ابو مسلم يك اسطوره زنده ملي و قهرمان و جنگاوري افسانه اي بود كه به دنياي واقعيت ها آمده بود . در جاذبه هاي كاريسماتيك ، آن چنان كه نوشته اند بسياري براي ابو مسلم مقام مهدويت و حتي در پاره اي موارد الوهيت قايل بودند .گروههايي از مسلمانان درخراسان او را آشكاراامام واقعي خود ميدانستند و پس از قتل او به شهرها و روستاها روانه شدند و به مثابه داعيان ابو مسلم مردم را به او دعوت كردند و ندا در دادند كه ابو مسلم در كوههاي ري پنهانست ودوباره باز خواهد گشت و پرچم مبارزه را بر خواهد افراشت . خاطره ابو مسلم گردن آويز ملتي زخم خورده بود كه پس از ساليان دراز اسارت و كوشش براي استقلال مجدد ،بزرگترين سردارش را ناجوانمردانه كشته اند و غرور او را زير پا له كرده اند از درون همين زخم خون افشان بود كه زبانه تند شورشها درخشيد . در ايران آن روزگار و نيز ساير سرزمينهاي تحت سلطه خلافت جديد ، زبانه هاي اتواع و اقسام شورشهابا رنگ ملي يامذهبي بعد از قتل ابو مسلم قابل رؤيت است ، ولي سه شورش از زمره شورشهاييست كه بنام ابو مسلم و به خونخواهي اووبا رنگ ملي ــ مذهبي شكل گرفت .

قيام اسپهبد پيروز(سنباد) 137هـجـــري
معاصر بادوران امامت امام جعفر صادق
نخستين قيام به خونخواهي ابو مسلم ،قيام اسپهبد پيروز ( سنباد ) از زرتشتيان خراسان واز دوستان نزديك ابو مسلم بود . دوستي سنباد و ابو مسلم به دوران آغاز كار ابو مسلم باز ميگشت .سنباد از زرتشتيان متمكن و ميهن دوست بود و در قريه آهن يا اهروانه در نيشابور ساكن بود و چون از قصد ابومسلم براي بر پايي قيام آگاه شد از او حمايت كرد . نوشته اند ابو مسلم نيز چون در خراسان به قدرت رسيد به سنباد وبرادرش كمك كرد كه انتقام خون فرزندش را كه به دست اعراب كشته شده بودند بگيرد ودو هزار تن سپاهي در اختيار آنان گذاشت و سنباد و برادرش در محله بوي آباد نيشابور 400 تن را كشتار كردند . در كتابهاي مختلف از جمله زبده التواريخ اشاره شده است كه سنباد وبرادرش بعدها طي جنگها زره ميپوشيدند و با آنكه زرتشتي بود ند پشت سر ابو مسلم و در زمره سرداران او ميجنگيد ندوازاو محافظت ميكرد ند.
سنباد از زاويه اعتقادي ،شورش خود را بر پايه اي از پايه هاي اصلي اعتقادي ايرانيان قديم بنياد كرد.در قرن دوم و در هنگام قتل ابو مسلم شمار زيادي از زرتشتيان در خراسان ميزيستند ونوشته اند بيشتر مردم نيشابور و ري و قومس وطبرستان زرتشتي بوده اند . چون خبر قتل ابو مسلم به سنباد رسيد اوبي محابا با همراهانش شورش عليه خلافت را آغاز كرد .نيروي عظيمي بويژه از مردم كوه نشين به او پيوستند . نيروي او متشكل از زرتشتيان ، مزدكيان ،شيعيان وبرخي فرقه ها و گروههاي ديگر بود .او ميگفت ابو مسلم نمرده است و چون خواستند او را بكشند با خواندن اسم اعظم الهي به صورت كبوتري در آمد و پرواز كرد و باز خواهد گشت . مقوله بازگشت منجي و بر پايي جهاني از عدل و داد قرنها پيش از آن از زمره اعتقادات ايرانيان و اززمره پايه هاي آيين ميترايي بود . ايرانيان قرنها اعتقاد داشتند «ميترا، نجات دهنده كون و مكان ،روزي خواهد آمد وآتشي خواهد افروخت كه تمام كثافات و پليدي ها را خواهد سوخت و اهريمن و تاريكي را نابود خواهد كرد » اين اعتقاد قويا در آيين زرتشت نيز وجود داشت و ايرانيان معتقد بودند در هزاره سوم سوشيانت ظهور خواهد كرد اين اعتقاد با اكثر آيين هاي ايراني قبل از اسلام آميخته بود و در دوران قيام سنباد ،در ميان انبوه زرتشتيان خراسان كه ابو مسلم را دوست داشتند پراكنده بود . سنباد با استفاده از اين اعتقاد به بسيج مردم خشمگين عليه خلافت عباسي پرداخت و ندا سر داد كه ابو مسلم باز خواهد گشت.سنباد ري ونيشابور و قومس را تسخير كرد ووالي ري ابو عبيده را كشت . در جريان تسخير ري جمعي از سپاهيان ابو عبيده با او همراهي كردند. شمار نيروهاي سنباد در اين هنگام به صد هزار تن رسيده بود . در اين هنگام منصور نيرويي گران به فرماندهي جمهور ابن مرار عجلي به مقابله او فرستاد دو لشكر درحوالي ساوه به هم رسيده جنگ را آغاز كردند . در اين جنگ شكست در نيروي سنباد افتاد و شصت هزار تن از نيروهاي سنباد كشته شدند . سنباد خزاين ابو مسلم را كه با او بود برداشته و به طبرستان عقب نشيني كردو سرانجام به دست شخصي به نام لونان طبري كشته شد .سر او رابا پيكي بنام فيروز به درگاه خلافت فرستاده و فرزندانش را به غلامي فروختند .نوشته اند اسپهبد خورشيد شاهزاده طبرستان كه در آن روزگار استقلال داشت از قتل سنباد بسيار غمگين شد .آخرين جنگ سنباد و نيروهاي خليفه آنقدر شديد و خونين بود كه تا سال 300 هجري آثار كشتگان و استخوانهاي مقتولين جنگ اينجا و آن جا قابل رؤيت بود .


جنبش اسحاق ترك137- 138 هجري
معاصر بادوران امامت امام جعفر صادق
از ديگر كساني كه پس از قتل ابو مسلم به خونخواهي او پرچم شورش برافراشت يكي از ياران ابو مسلم به نام اسحاق است كه به نوشته ابن نديم در الفهرست از نسل زيد ابن علي بود و پس از قتل ابو مسلم به ماوراالنهر رفت و در آن ديار مردم را به خونخواهي ابومسلم خواند .متاسفانه در كشاكش حوادث و شورشهاي آن روزگار از شورش اسحاق و سرنوشت اواطلاعات دقيقي در دست نيست . نوشته اند بدين علت او را ترك ميناميده اند كه در دوران ابومسلم پيك مخصوص او در رابطه با تركان بوده است . شورش اسحاق رنگ ملي و مذهبي داشت واز لحاظ جهان بيني در وجه غالب به آيين زرتشت اتكا داشت. اسحاق با توجه به كثرت زرتشتيان ميگفت : ابو مسلم از فرستادگان زرتشت بود و زرتشت نمرده است و بار ديگردرنمودي ديگر ظهور خواهد كرد و ايران را نجات خواهد داد . از آنچه كه در باره او گفته اند و نوشته اند اين نتيجه به دست ميايد كه اسحاق كوشش ميكرده است با هر گروه و دسته اي بر مبناي اعتقادات خودشان صحبت كند و آنها را بر انگيزاند و همين باعث شده است در گروهها و فرقه هاي مختلف رنگ ببازد و حكايت شورش او با افسانه هايي كه پيرامون او ساخته اند در آميزد .

شورش و جنبش راونديان141 هجري
معاصر بادوران امامت امام جعفر صادقراونديان از كساني بودند كه در جريان شورش ايرانيان عليه امويان از ياران ابو مسلم بودند .در تاريخ تحولات اجتماعي تاليف مرتضي راوندي اشاره شده است كه فرقه راونديه از فرقه هاي شيعه عباسي بود كه در نقاط شرقي ايران ريشه گسترده بود . اينان اكثرا از نجيب زادگان و دهقانان خراساني بودند كه پس از قيام زيد در شمار ياران ابومسلم در آمدند . راونديان نخستين كساني بودندكه جامه سياه پوشيدند و بنام مسوده معروف شدند . راونديان پس از قتل ابومسلم در صدد بر آمدند انتقام خون ابو مسلم را بگيرند . براي اينكار نقشه اي شگفت طرح كردند وبه هاشميه مقر خليفه آمدند و ندا در ندا افكندند كه خليفه خداي ماست و گردا گرد قصر او شروع به طواف كردند . اين نوع عقايد در آن روزگار با و جود غلاه ومكاتب عجيب و غريبشان چندان تعجب آور نبود . راونديان ندا در دادند كه خليفه خداي ماست و بايد او را سجده كنيم. كارهاي راونديان شهر را دچار آشفتگي كرد . خليفه دستور داد شماري از راونديا ن را دستگير كنند و به زندان افكنند . در جريان زد و خورد دويست تن از راونديان كشته شدند وشماري دستگير گرديدند. كار شورش بالا گرفت و شورشيان به بهانه دفن مرده تابوتي بر دوش گرفتند و چون به مقابل زندان رسيدند تابوت را به زميكنده با انبوه مشايعين به زندان و سپس قصر خليفه حمله ور شدند . اوضاع چنان آشفته بود و خليفه چنان در محاصره ششصد تن از شورشيان قرار گرفته بود كه نزديك بود كشته شود . در گرماگرم جنگ شورشيان ــ به نقل طبري ــ عثمان ابن نهيك قاتل ابو مسلم را آماج تير كردند و كشتند . در لحظاتي كه كار بر خليفه سخت شده بود سپاهيان كمكي رسيده و با كشتاري سخت خليفه را نجات دادند .بنا به نقل طبري خليفه بعدها گفته بود : سه بار نزديك بود كار خلافت از دست برود، يكبار در جريان قتل ابو مسلم كه اگر خيمه شكافته شده بود و قبل از قتل ،هواداران او در اطراف من از جريان باخبر شده بودند كار تمام بود . بار دوم در جريان شورش راونديان و بار سوم در سفر من به مدينه كه اگر در عراق شمشيري به شمشيري ميخورد كار تمام بود . راونديان بعدها از شكل يك نيروي مبارز در آمده و به يك نحله و مكتب اعتقادي صرف تبديل شدند و به كار تبليغي عليه دستگاه خلافت پرداختند . اعتقادات آنان تركيبي بود از آراء مزدك و اعتقادا اسلامي وقبول تناسخ ، راونديان بنا به
تصريح طبري تا آغاز قرن چهارم هجري وجود داشتند و به عنوان ملحد و زنديق تحت تعقيب و آزار قرار داشتند

هیچ نظری موجود نیست: