سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵

تلاشی برای شناخت تاریخ مقدس در تشیع بخشهای 9 و10 و11 و12

:



جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى

تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش نهم ودهم و یازدهم ودوازدهم)
اسماعيل وفا يغمائى


اندكى در پى گزارشى تاريخى و نه عاطفى
اشاراتى به گزارش فقيه از امامان شيعه كرديم ودانستيم كه فقيه از اين همه و از محو كردن سيماى تاريخى امامان و تصوير وجودهائى سر گيجه آور در پى چيست. اندكى هم گزارش مردم كوچه و بازار را از امامانشان شنيديم، ولى نه گزارشات شگفت فقيهان و نه آنچه كه مردمان مى گويند ما را مجاب نمى كند. ما در پى يك گزارش تاريخى هستيم و اگر چه مى دانيم به قول قديمى ها خامه و قرطاس ــ قلم و كاغذ ــ در طول قرنهاى متمادى زنجيرى پر شال فقيهان ريز و درشت و غلام فرمانبردار خواستهاى آنان بوده است، و حتى در يك جستجوى تاريخى ما را از اين اسناد و مدارك گريزى نيست اما راه جستجو چندان تاريك نيست. مى توان اسناد را خواند و تضادها و تناقض ها و تفاوت ها را دريافت. مى توان در پى مطالعه كافى به تحليل و تفسيرى كه نزديك تر به حقيقت باشد دست يافت. مى توان بسيارى اطلاعات را از درون همين اسناد بيرون كشيد. مى توان وقايع و رخدادهاى تاريخى را در كنار هم قرار داد و مثل قطعات يك پازل صحنه تاريخى را تكميل كرد و شكل و شمايل قطعات مجهول را در يافت اما پيش از اين همه مى توان به اين مسئله انديشيد كه اين جستجو، و تلاش براى به دست آوردن گزارشى تاريخى چه ضرورتى دارد؟

ضرورت گزارش تاريخى
واقعيت اين است كه اگر اين قضايا، يعنى گزارشات فقيهانه و مردمانه در حيطه فرهنگ و وجدان مذهبي عمومى محصور مى ماند، ايراد چندانى بر آن وارد نبود ولى حكايت اين چنين نيست . مشكل خطر افرين هنگامى آغاز مى شود كه اين اعتقادات آنهم دردوران معاصر با تاريخ مادى ايران مى آميزد و پس از قرنها حكومت شاهنشاهى ( و به اعتقاد من قرنها حكومت شاهنشاهى اسلامى چون در تاريخ ايران بعد از اسلام ما كمتر با شاهان غير مسلمان سر و كار داريم و تمام آنها از سلطان محمود غزنوى تا هلاكو خان مغول و امير تيمور ونادرشاه افشار و آقا محمد خان قاجار و... با تمام خشونتهايشان مسلمانان سنى يا شيعه بوده و از مذهب به عنوان فرهنگ و ايدئولوژى حكومتى كمال استفاده را كرده اند) سر زمين و ملت ما را، با دستاويز تئورى حكومت و امامت الهى (كه مقوله اى مربوط به تاريخ مقدس شيعه است و متاسفانه از اين حيطه خارج شده و به حيطه تاريخ مادى ايران نزول اجلال كرده است) در كام يك جمهورى شيعى اسلامى هولناك پرتاب مى كند. در كام حكومتى كه بدون تعارف، پيش از برپائى و تجربه دردناك كنونى ميليونها تن از مردم ايران در خيابانها و در برابر رگبار گلوله هاى سربازان شاه آن را فرياد زدند و بسيارى از ما نيز از آن زمره بوديم. مردم ايران و ما به مثابه شمارى از اين ملت البته اين تحفه خونين و ويرانگر را نمى خواستيم اما سئوال اين است و يا مى توان اين سئوالات را حالا پيش رو قرار داد كه:
ــ آيا وقتى فرياد ميزديم يا اگر هم ما فرياد نمى زديم انبوه غول آسائى از ملت ايران فرياد مى زدند استقلال آزادى جمهورى اسلامى آيا براستى مى دانستيم كه در پى چيستيم؟
آيا فارغ از روياهاى عاطفىو مذهبى خود شناختى درست و تاريخى در دسترس ما بود و مى دانستيم كه اسلام سياسى آن روزگار كه در وجه غالب و سطح گسترده اجتماعى بازيچه دست خمينى وسيستم عريض طويل روحانيت وابسته به خمينى بود چه پيشينه تاريخى وسياسى حقيقى و چه امكاناتى دارد و از چه ظرفيتهائى بى بهره است؟.
ــ آيا مى دانستيم كه تئورى حكومت الهى يعنى چه؟ و تضاد آن با يك دموكراسى واقعى و نه خيالىچيست؟
ــ آيا برجسته ترين روشنفكران ومتفكران و تلاشگران مذهبى و مسلمان و نيز مبارزان انقلابى مسلمان كه نيمه اول قرن چهاردهم هجرى شمسى را با تلاشهاى خود پر كردند و كما بيش ايده اسلام سياسى و اسلام به عنوان يك آئين و مرام كه مى تواند زمام حكومتى را در دست بگيرد و با قوانين خود بناى حكومتى انسانى و عادلانه و در نقطه اوج خود جامعه اى آرمانى ــ در نهايت جامعه بى طبقه توحيدى ــ را آن هم نه در ايران و ممالك شيعه نشين بلكه در سراسر كره زمين بنيان بگذارد و آرمانها و انديشه هاى امامان شيعه را در پهنه يك حكومت جهانى! با آرمانهاى شيعى! عينيت بخشد سخن ها گفتند و بخشهاى قابل توجهى را در اين مسير به دنبال خود كشاندند همه چيزــ در پهنه واقعگرائى تاريخى وسياسى و نه رمانتيزم رنگين ايده ها و آرزوهاى مذهبى ــ برايشان روشن بود؟ و آيا فارغ از تعارف در اساس سواد و دانش كافى را از تاريخ ايران و مذهب داشتند وفقط در نفرت از رژىم شاه به سوى كهنه پوستين آبا و اجدادى رو نياورده و آن را بر دوش نيفكندند.
ــ آيا نمى توان انديشيد كه اگر نويسنده ارجمند جلال آل احمد در گريز از گذشته خود با ارتكاب يك خطاى سياسى و ارائه غربزدگى ارتجاع مذهبى را از خود شادمان كرد بسيارى از انديشمندان و مبارزان مذهبى اين خطا را با ارائه و تبليغ نظرياتى كه ايده يك حكومت مبتنى بر مذهب را مى پراكند در ابعادى بسيار بزرگتر مرتكب شدند.
روشن است كه شخصيتهائى كه در اين مسير و با اتكا بر ذخاير مذهبى جامعه خود كوششها كردند به طور شخصى مورد انتقاد نيستند سخن از نقد و بررسى انديشه آنانست.
بايد انديشيد كه:
ــ كدام روشنفكر مسلمان در ايران از جاذبه تقدسها براستى رها بوده است؟
ــ كدام يك به اين مهم توجه داشتند كه راه نجات جامعه ايران نه كشاندن گذشته به آينده! وجستجو در محمولات قرنهاى سپرى شده براى نسلهاى آينده و تبليغ براى برپائى يك حكومت مذهبى و پياده كردن معيارهاى عدالتخواهانه اسلام و تنظيم رابطه امت و امام در ناكجا آبادى در دور دست تاريخ بلكه تلاش براى قرار دادن مذهب در جاى خود و تبليغ و كوشش براى معرفى و حركت به سوى دولتى لائيك و جدائى دين از دولت و قيام براى وظيفه اى مشخص در روزگار خودشان و سوق دادن جامعه به سوى اندكى دموكراسى حقيقى است.
-- بايد انديشيد كه فارغ از نگرانى براى جايگاه مزار خود در تاريخ آينده و كسب آوازه تاريخى و سمبل نسلهاى آينده شدن و ياترس از عتاب و خطاب الهى آيا اين حقيقت در روشنائى قرار داشت كه به قول مالرو انقلابيگرى نه دل خوش داشتن به روياهاى دور دست بلكه قيام به وظيفه خود براى امروز و همين امروز است.
اين چنين بود و شد كه در كنار بازيهاى بين المللى و امكانات واقعى و پيشينه خمينى جامعه ما در تماميت خودبه كام حكومتى مذهبى فرو رفت ودر طول سالهائى دردناك شاهد آن شديم كه هزاران تن از فرزندان مردم ايران كه به اسلام و تشيع اعتقاد داشتند به دست جلادانى مسلمان و شيعه و نماز خوان و روزه گير و مشرف شده به مكه و كربلا و مشهد شكنجه شدند و مورد تجاوز قرار گرفتند و تيرباران شدند و هزاران جنايت به فتواى و حكم فقيهانى انجام گرفت كه مردان شريعت و دين بودند و قفسه هاى كتابخانه هايشان از انواع كتابهاى تفسير و حديث پر بود.
اينجاست كه ديگر ما نمى توانيم بر سطح حوادث و كشاكشهاى سياسى درنگ كنيم وپس از اين همه رنج بازهم خوش خيالانه عطش خود را براى دانستن با بلعيدن پيمانه هائى از كفهاى رنگارنگ و فريبنده حوادث در پيمانه هائى نوين و مدرن و به سقايت ساقيانى ديگر فرو بنشانيم . ما به مثابه نسلى كه هست و نيست خود را در طبق اخلاص به پاى آزادى و دموكراسى نثار كرده و سالهاى پايانى روزگار خويش را در رنج و البته افتخارپايدارى در راه دموكراسى و وفادارى به آرمانهاى آزادىخواهانه مردم ايران سپرى مى كند حق داريم بگوئيم كه ما اين كفها را نمى خواهيم و نخواهيم گذاشت كه اين كفها نسلى ديگر را به مسموميت معنوى و فكرى دچار كند.
اينجاست كه نمى توان رضا داد و گفت كه اطلاعات مشابه مذهبى و نزديكى اعتقادى و فكرى ما ويا روشنفكريا مبارز مذهبى كه مى خواهد در بناى آينده نقش داشته باشد و ادعاى برترين ايدئولوژى رادارد با نانواى مومن و زحمتكش سر گذر يا سبزى فروش مهربان و معتقد محله بلا اشكال است.
اينجاست كه ما نمى توانيم صرفا به برداشتى عارفانه و عاشقانه و عاطفى اكتفا كنيم و صرفا در حيطه تاريخ مقدس و مقولات خاص و مجردات آن درنگ كنيم.
اينجاست كه ما عليرغم احترام گذاشتن به باورهاى مردم و نيز واقعيت دين و مذهب و نيازهاى معنوى نمى توانيم صرفا به زيارت و زيارتنامه خوانى و غوطه ور شدن درفضاهاى معنوى و روحانى اكتفا كنيم.
در اينجاما به مثابه يك مسافر كنجكاو تاريخ مى خواهيم بعد از اشاراتى كه به شمارى از وقايع دوران امامت هفتمين امام شيعيان كرديم و در پى دريافتى تطبيقى از تاريخ تشيع و تاريخ ايران و فارغ از روضه خوانى و افسانه سرائىها و اغراقها و يا نيازهاى مذهبى و سياسى،اندكى از واقعيت تاريخى هفتمين امام شيعيان را، به مثابه يكى از چهره هاى نامدار و مقبول سالهاى128 تا 182 هجرى بشناسيم. مى خواهيم بدانيم در تلاطم حوادثى كه از يكسو شورشهاى مداوم ايرانيان براى نيل به آزادى و استقلال، و شورشهاى علويان وديگر گروههاى ريز و درشت و با اعتقادات سياسى و مذهبى گوناگون، در مقابله با ستم دربار خلافت گسست ناپذير بوده، ودر دهه هائى كه خون چند صد هزار تن بر خاك ريخته ،هفتمين امام شيعيان كه سمبل مقاومت و رنج كشيدن در زندانها، در فرهنگ شيعه است چگونه روزگار گذرانده است و سهم او نه صرفا در فرهنگ و مذهب توده هاى مردم بلكه در تاريخ مادى و حقيقى ايران و در ارتباط با مسائل سياسى و مبارزاتى چه اندازه است.

نام و نشان وروزگار
هفتمين امام شيعيان در فاصله سالهاى 128تا183 هجرى زندگى كرد.او در روز بيست و هشتم صفر سال 128 هجرى متولد شد. محل تولدش در عربستان و در ناحيه اى بنام ابواء ــ قريه اى در ميان مكه و مدينه ــ و در هنگام سفر والدينش به حج بود. نامش موسى و القابش فراوان و از جمله باب الحوائج وكاظم است.
نام مادرش حميده مصفاه فرزند صاعد بربرى بود كه به روايت دوتن از فقيهان بزرگ شيعه كلينى وراوندى وگزارش بسيارى از ماخذ شيعه منجمله بحار الانوار جلد هشتم صفحه 48(به نقل از ارشاد كافى خرائج و كشف الغمه) توسط ابن عكاشه اسدى از نزديكان امام باقر، از بازار برده فروشان و از برده فروشى بربر به مبلغ هفتاد دينارخريدارى شد و به ازدواج امام ششم شيعيان در آمد و حاصل اين ازدواج موسى ابن جعفر بود.
اين نام و نشان و چگونگى تولد موسى ابن جعفر است اما از همين آغاز تولد، بزرگترين فقيهان نام آور شيعه چون كلينى و صفارو امثال اينان با اخبار و احاديث خود به فرا تاريخى كردن موسى ابن جعفر همت گماشته اند. منجمله به روايت از ابوبصير اشاره كرده اند كه چون موسى ابن جعفر متولد شد دستهاى خود را برزمين نهاده و سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و به ستايش پروردگار مشغول شد.
شيخ مفيد عالم بزرگ به نقل از يعقوب سراج مى گويد دراغاز تولد موسى ابن جعفر امام صادق او را به عنوان امام بعدى معرفى كرد و گفت به نزديك او برو و به سرور و مولاى خود سلام كن. من رفتم و سلام كردم و او ــ طفل چند روزه ـ به زبان فصيح جواب سلام مرا داد و سپس گفت برو و اسم دخترت را كه ديروز بر او نهاده اى عوض كن. از اين نوع اشارات شگفت در باره موسى ابن جعفر چون ديگر امامان و به نقل بزرگترين عالمان شيعه كم نيست كه مى توان با مراجعه به منابع شيعه به بررسى و مطالعه اين نوع احاديث پرداخت.
موسى ابن جعفردوران نوجوانى و سالهاى نخستين جوانى را تحت آموزشهاى پدرش امام جعفر صادق برجسته ترين تئوريسين تشييع گذرانيد و در بيست و يكسالگى ــ پس از درگذشت پدرش امام جعفر صادق در ماه شوال صد و چهل و هشت هجرى ــ و پس از بحرانى گسترده در مورد مساله امامت در ميان پيروان پدرش به امامت رسيد و مدت سى وپنج سال امام و مقتداى معتقدانش بود.


آغاز امامت
وبحران بزرگ در ميان شيعيان و نظريه امامت الهى
در ديدگاه ساده و روشن مردمان و در حيطه عواطف و آرزوها و احساسات آنان زنجيره امامت فارغ از كشاكشهاى سياسى و اجتماعى از على ابن ابيطالب تا دوازدهمين امام، بى هيچ چون و چرا ودر سايه عنايات الهى ادامه دارد وهمه چيز چنان كه مقدور بوده است بر پايه نظريه امامت الهى به پيش رفته است. اما فارغ از اين نگاه امامان شيعه وجودهائى تاريخى بوده اند و حوادث و كشاكشهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى پيرامون آنها وجود داشته است. در رابطه با هفتمين امام شيعيان نخستين مسئله اى كه جلب توجه مى كند كشاكش شديدى است كه پس از درگذشت امام جعفر صادق بر سر جانشينى شروع شد و به چندين انشعاب ختم گرديد.درنگ بر اىن كشاكش بىشتر ما را با واقعيت نظريه امامت الهى(نه در حيطه تاريخ مقدس) در حيطه تاريخى مادى و واقعى آشنا مى كند.
آغاز امامت موسى ابن جعفر با يكى از بحرانهاى بزرگ تاريخ شيعه همراه بود. در دوران او پيروان برادرش اسماعيل، با اتكا به تاكيدات امام صادق بر امامت اسماعيل( بنا به برخى از اقوال) و فارغ از تاكيدات ششمين امام شيعيان بر امامت موسى ابن جعفر( باز هم بنا به برخى ديگر از اقوال) و اينكه اسماعيل فوت كرده بود، راه و رسم خود را دنبال كرده و انشعابى ديگر در شيعه را بنا و بنيان گذاشتند. براى بيشتر در روشنائى قرار گرفتن قضايا بجاست به موقعيت اسماعيل در خانواده امام صادق توجه بشود.

موقعيت اسماعيل در ميان شيعيان
عليرغم تلاشهاى ملايان بزرگ شيعه كه خواسته اند با تئورى امامت الهى وانواع احاديث عجيب و غريب زنجيره امامت را از آغاز تا پايان بدون هيچ خدشه وبا تائيدات مداوم الهى در معرض ديد شيعيان بگذارند ومقولات مربوط به تاريخ مقدس را در اندرون تاريخ مادى و سياسى جاى دهند، واقعيت چيز ديگرى را بيان مى كند.
اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق وباعبدالله و ام فروه، زادگان فاطمه دختر حسين ابن على ابن حسين ابن على ابن ابيطالب بودند و طبعا در ميان پيروان امام صادق از دو سو نسب به على و فاطمه و پيامبر مى رساندند و از احترام ويژه اى برخوردار بودند.
گروه دوم فرزندان امام صادق، موسى ابن جعفر و اسحاق و محمد بودند كه مادرشان ام ولد(مادر فرزند) يا كنيز بود.
گروه سوم عباس و على و فاطمه و اسما بودند كه بنا بر نقل شيخ مفيد هر يك از مادرى جداگانه بوده و مادران اين چهار تن نيز ام ولد يا كنيز بوده اند.
اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق مورد علاقه و احترام فراوان پدربود و چون در سال 142 هجرى درقريه آى به نام عريض در گذشت، امام صادق در سوگ او بيتابى فراوان نشان داد و با پاى برهنه و بدون كفش در جلوى تابوت او حركت كرد و در طول راه چندين بار دستور داد تابوت را بر زمين گذاشتند تا بتواند او را براى آخرين بار ببيند.
درگذشت اسماعيل بحران بزرگى را در رابطه با خدشه دار شدن نظريه امامت الهى و اينكه امامان از آغاز توسط خداوند و پيامبرش معرفى شده اند موجب شد واگر چه اين بحران در زمان حيات امام صادق به دليل قدرت نفوذ فراوان او مهار گرديد ولى پس از وفات او بذرهاى شك و ترديد امكان رشد يافتند و تبديل به بحران شدند و اين بحران به چندين انشعاب انجاميد.

گروه شك كنندگان در نظريه امامت الهى
برخى از اسناد بر اين گواهى مى دهند كه ششمين امام شيعيان بر امامت اسماعيل تاكيد كرده بود وبه روايت النوبختى(فرق الشيع صفحات55 و64 تا66) وروايت اشعرى قمى(المقالات والفرق صفحه7) چون اسماعيل درگذشت شمارى از پيروان برجسته ششمين امام شيعيان از جمله سليمان جرير و متابعان او دچار شك و سرگردانى شدند. اين گروه با تكيه بر نظريه امامت الهى گفتند:
چگونه ممكن است امام دوران كسى را به امامت انتخاب كند و نسبت به فوت او آگاهى نداشته باشد و به همين دليل نظريه الهى بودن امامت را نفى كرده و اعلام كردند امام صادق بشرى مثل ديگر انسانهاست .

انشعابيون پيروان اسماعيل
گروه دوم تحت تاثير جنبش خطابيان و افكار اين گروه بودند اينان به روايت نوبختى(فرق الشيع صفحه56)و اشعرى قمى(المقالات و الفرق صفحه 81) و شيخ مفيد(الفصول المختاره(صفحات 28 و 251 وارشاد صفحه 278) درگذشت اسماعيل را منكر شده و مراسم كفن و دفن او را نمايشى بيش ندانستند و قائل به پنهان شدن و مهدويت اسماعيل گرديدند . ادامه اين گروه بعدها جنبش اسماعيليان را پى افكندند و موفق شدند در مصر و برخى نقاط ديگر حكومتهائى را بنا كنند.

انشعابيون پيروان بداء
گروه سوم پيروان بداء بودند. اينان به اين نتيجه رْسيدند نص معينى از طرف خدا براى امامت وجود دارد.اينان معتقد بودند با اتكا به بدآء( كلمه بدآء مشتق شده از بداء يبدو يعنى نظر داشتن) چطور ممكن است كه خداوند به كسى به عنوان امام نظر داشته باشد و بعد موجبات وفات او را فراهم آورد و به دنبال نصى بودند كه ماجرا را برايشان روشن كند .

انشعابيون مخالف بداء
گـروه ديگر تغيير مشيّت الهى و پديده "بداء" را امرى نا ممكن دانستند. اين گروه از ، وصيت ادعائى امام صادق به اسماعيل و يا اصولاً به هر كس ديگـر را منكر شده و گـفتند كه تشخيص امامت از اين پس تنها با نشانه هاى كلى ممكن خواهد بود. روايتهاى صفار در بصائر الدرجات(صفحه 236) و شيخ صدوق در(الامامه والتبصره من الحيره صفحه226) نشاندهنده اين امر است كه بزرگـان اصحاب امام صادق مانند محمد بن مسلم و يعقوب بن شعيب و عبدالاعلى اعلام مى كردند كه امام صادق هيچ كس را به جانشينى خود معين نساخته. در كتابهاى صفار و شيخ صدوق به نقل از اين افراد آمده است كه امام صادق از آنها خواست كه پس از رحلتش براى تشخيص امام جديد به شهر مدينه بروند .


انشعابيون پيروان عبدالله افطح
چهارمين گروه كه در زمره آنان بزرگان نامدارشيعه و اصحاب سرشناسى چون محمد ابن مسلم و يعقوب ابن شعيب وعبد الاعلى قرار داشتند تلاش كردند ثابت كنند ششمين امام در اساس كسى را به امامت تعيين نكرده و آن را به پس از فوت خود موكول كرده است و امام موعود بزودى خود را به شيعيان معرفى خواهد كرد. عده اى نيز بنا بر نقل اشعرى قمى ( درالمقالات و الفرق صفحه 88 و جامع الروات جلد دوم صفحه 546) روايتى را ازامام صادق نقل مى كردند كه طبق آن از فرزندش موسى خواسته است كه بدون هيچ منازعه اى زمامدارى را به برادرش عبد الله واگـذارد. بر اين پايه عده اى از اصحاب نامدار نيز براى شناخت امام جديد روانه مدينه شدند و در مدينه بر امامت عبدالله افطح فرزند ديگرو بزرگتر امام صادق گواهى دادند.
عبدالله افطح پس از اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق بود وعلت اينكه او را افطح مى ناميدند اين بود كه به دليل شكل خاص پاهايش او را افطح الرجل(فيل پا) مى ناميدند. قول ديگر اين است كه نخستين كسى كه امامت او را تبليغ كرد شخصى به نام عبدالله ابن فطيح بود و به همين علت پيروان عبدالله به فطحيه مشهور شدند.
روايات كلينى (كافى جلد يك صفحه 351 ـ352) و شيخ مفيد(ارشاد صفحه 291) و صفار (بصائر الدرجات صفحات 51 ـ250) و الكشى در الرجال ترجمه هشام ابن سالم مى گويند در آغاز اكثر بزرگان بر امامت عبدالله افطح صحه گذاشتند و عمار ساباطى صحابى معروف امامان چهارم و پنجم بيش از همه بر امامت عبدالله افطح به عنوان فرزند بزرگتر تاكيد مى كرد.
عالم نامدار شيعه قطب راوندى به نقل از مفضل ابن عمر حكايت غريبى را از جدال موسى ابن جعفر و عبدالله افطح روايت مى كند كه شبيه به ماجراى نمرود و ابراهيم وآزمايش آتش در ماجراى سياووش در شاهنامه فردوسى است. او مى گويد:
موسى ابن جعفر براى اثبات امامت خود آزمايش آتش را پيشنهاد كرد و دستور داد كه هيزم فراوانى را در حياط خانه ريختند و چون هيزمها شعله ور شد به ميان آتش رفت و به مدت يكساعت با مردم صحبت كرد و به سلامت از آتش خارج شد. اوسپس پيشنهاد كرد كه برادرش عبدالله نيز همين كار را بكند تا معلوم شود امام حقيقى كيست. چون عبدالله حاضر نشد به درون آتش برود مردم دانستند كه امام واقعى كيست و ماجرا خاتمه يافت.
از اين نوع روايات و حكايات در ميان اسناد شيعه كم نيست و مى توان انديشيد كه اگر هم موسى ابن جعفر هم اين كار را نكرده وبه ميان آتش نرفته و حاضر به فرستادن برادر همخونش به ميان شعله هاي آتش نشده ملايان نامدارشيعه براى جا انداختن تئورى امامت الهى مدتها بعد از كشاكشها، موسى ابن جعفر و عبدالله افطح را به ميان شعله هاى آتشى كه در ميان اقوال و احاديث عجيب و غريبشان بر افروخته بودند فرستاده اند تا بتوانند بر نظريات خود در ميان توده هاى مردم مهر تائييد بكوبند. اما فارغ از تحليل و تفسيرهاى آسمانى! ملايان،و با در نظر گرفتن همه چيز از واقعيت تا خيال، كشاكش شديد پس از فوت امام صادق انكار پذير نيست. شيعيان دچار سر در گمى بودند . عده اى از مخالفان امامت عبدالله افطح،طبق معمول در بى آبرو كردن عبدالله افطح در ميان مردم همت گماشتند و شايعه فساد و بى دينى و انحراف او را در افكندند. آنها شايع كردند او امامت پدرش را قبول نداشته و با گروههاى منحرف مثل مرجئه و حشويه حشر و نشر و آميزش داشته است.
بنا به روايات الكلينى ،( الكافى ، ج1 ص 351) والمفيد،( الارشاد ، ص 291) والصفار ،( بصائر الدرجات ، ص 252 –250) والكشى ،( الرجال )در غوغاى اين كشاكش، مشكل سر انجام با كمك هشام ابن سالم و يارانش كه با سئولات فقهى خود و ناتوانى عبدالله افطح در پاسخ باعث شك و ترديد شيعيان نسبت به امامت عبدالله افطح شد حل و فصل گرديد.

گروه موسويان معتقدان به امامت موسى ابن جعفر
هشام و كسانى چون ابو جعفر احول و ابو بصيرو فضيل كه از پيروان نظريه امامت الهى بودند از مبلغان امامت موسى ابن جعفر شدند و در اين كشاكش و در حاليكه تبليغات بر عليه عبدالله افطح و شايعه بى دينى و فساد اخلاق او شروع شده بود هفتاد روز پس از فوت امام صادق، عبدالله افطح به طور ناگهانى در گذشت و پيروان خود را دچار مشكلى جدى كرد. اين كه عبدالله افطح چرا در گذشت و چه عواملى موجب فوت ناگهانى او شد معلوم نيست و طبق معمول احاديثى را مى توان يافت كه امام صادق فوت عبدالله افطح را پىش بينى كرده و به موسى ابن جعفر گفته است با برادرت جدال مكن كه او به زودى به من خواهد پيوست و امامت به تو خواهد رسيد ولى در هر حال در گذشت عبدالله به يكى از مشكلات و درد سرهاى جدى مخالفان او پايان داد.
بر اساس اسناد ومدارك مورد قبول شيعه امامت مى بايد در فرزندان ذكور ادامه پيدا كند و ازعبدالله افطح فرزندپسرى باقى نمانده بود. شمارى از افطحيان پذيرفتند كه پس از فوت امام مىشود به امامت برادر او روى آورد. اينان به موسويان مشهور شدند و امامت موسى ابن جعفر را پذيرفتند

معتقدان به مهدويت فرزند عبدالله افطح
اما گروه سر سخت تر ادعا كردند كه از عبدالله افطح فرزند ذكورى باقى مانده كه نام او محمد ابن عبدالله است و از آنجا كه او همان مهدى موعود است عبدالله او را پنهان كرده و او در كوههاى يمن مخفى است و سرانجام ظهور خواهد كرد و جهان را به عدل و داد خواهد آراست.

معتقدان به مهدويت امام جعفر صادق
در اين كشاكش گروه ديگرى از شيعيان كه در زمره اصحاب ششمين امام بودند در اساس امام صادق را مهدى موعود دانسته و وفات او را منكر شدند و اعلام كردند او غيبت خود را شروع كرده و روزى باز خواهد گشت و مقوله امامت با غيبت او ختم شده است. اين گروه بعدها به گروه ناووسيه مشهور شدند.

سرانجام كارو پس از كشاكشها
در روزگار ما اگر چه در كتب بسيار رد پاى اين كشاكشها را به روشنى مى بينيم اما تفكر شيعى در اساس و پايه در اكثر گروهها بر نظريه امامت الهى متكى است و چون دلايل اين نظريه هم الهي و با دلايل عقلى و نقلى بزرگترين فقيهان شيعه مستحكم و مهر و موم شده است طبعا در حيطه فقيهان و نيز باورهاى مردم كوچه و بازار نمى توان در اين زمينه وارد بحث و فحص تاريخى شد.شمار زيادى از بزرگان اماميه از جمله مفضل ابن عمر و ابو بصير و يعقوب سراج و... در اساس و فارغ از اين كشاكشها امامت موسى ابن جعفر را مستند به نص يعنى اراده و دستور الهى مى دانند. نزديك به شانزده حديث دركافى تاليف كلينى و بصائر الدرجات تاليف صفارو عيون الاخبار الرضا تاليف شيخ صدوق و ارشاد تاليف شيخ مفيد نقل شده است كه امام صادق به طور صريح و يا ضمنى بر امامت موسى ابن جعفر تاكيد كرده است. مى توان اين احاديث را باور كرد و به نظريه امامت الهى تن سپرد و تسليم شد و بحث و فحص را به كنارى گذاشت و مى توان در حيطه يك تحقيق بيطرفانه و تاريخى و با توجه به سر در گمى و كشاكشى كه در ميان نزديكترين ياران امام صادق در آن دوران رخ داده به اين نتيجه رسيد كه اين احاديث محصول سالهاى بعد و قرنهاى چهارم و پنجم هجرى بوده است و موسى ابن جعفر به مثابه پيشواى يك مكتب و مرام مذهبى و سياسى پس از كشاكشى شديد با بسيارى از پيروان پدر و نيز اصحاب و پيروان برادرانش زمام امامت شيعه را به عنوان هفتمين امام شيعيان در دست گرفته است.
ادامه دارد





جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش دهم)
اسماعيل وفا يغمائى

در قسمت قبل اشاره شد كه هفتمين امام شيعيان بر خلاف پيروان نظريه امامت الهى ــ و كسانى كه ماجراى تشييع را در حيطه تاريخ مقدس شيعه و جهانى انفسى و عارفانه، و در پاره اى از اوقات خيالى و بر اساس اختراعات تاريخى و نه كشف دنبال مى كنند ــ پس از درگذشت پدرش در زمينه اى واقعى و اجتماعى، از پس كشاكشهاى بسيار با ديگر رقيبان جايگاه امامت و پيروانشان، به عنوان هفتمين پيشواى شيعيان بر مسند امامت نشست. از اين دوره به بعد طبعا بايد جدالى ديگر را و اين بار نه با مدعيان امامت بلكه با مخالفان امامت شيعى دنبال كرد.
موسى ابن جعفر و خلفاى عباسى
جدال اشكار و پنهان، و در اكثر اوقات خشنى كه ميان امويان و علويان و عباسيان شروع شده بود پس از سقوط امويان به جدال ميان علويان و عباسيان تبديل شد. قبل از اين نيز اشاراتى شد وحال ديگربار بر اين نكته تاكيد مىشود. بر اساس آنچه كه در دسترس است در رابطه باچگونگى سلوك موسى ابن جعفر و خلفا ما با دو دسته از اسناد و مدارك روبروئيم.
مدارك و اسناد دسته نخست، موسى ابن جعفر را در جايگاه يك امام و پيشواى مذهبى با نفوذ و در جايگاه رهبرنامدار اپوزيسيون شيعه تصوير مى كنند. اين اسناد مى گويند:
موسى ابن جعفر اگر چه هيچگاه شخصا به مبارزه آشكار براى براندازى عباسيان نپرداخت، و يا به دليل قدرت و خشونت حكومت و سيستم عريض و طويل جاسوسان و گزارش دهندگان اين امكان را نيافت، ولى به طور ايدئولوژيك و بر اساس سنت علويان، خلفاى عباسى را غاصب حقى مى دانست ــ حق خلافت و حكومت ــ كه به نظر او به علويان و به طور خاص به امامان شيعه كه خود او هفتمين آنان بود تعلق داشت. در چنين شرايطى او سالهاى متمادى همراه با تربيت شاگردان و جلسات بحث و فحص و ارشاد پيروان، وجدال فكرى با مخالفان و پيروان ساير گروهها، به ويژه عقل گرايان معتزلى و نقل گرايان افراطى اهل حديث، به تقويت بنيه مالى پيروان و تائيد غير علنى برخى از جنبشهاى شيعى مشغول بود. او در رابطه با ساير جنبشها تا جائى كه اسناد و مدارك باقيمانده مى گويند ابراز نظرى نكرده است. هفتمين امام در برخورد با خلفا در موارد متعدد بر حق و حقوق از دست رفته خود تاكيد مى كرد. ابن شهر آشوب فقيه و دانشمند بزرگ شيعه( متولد بغداد يا سارى489 هجرى قمرى، درگذشت 22شعبان 588 هجرى قمرى در صد سالگى در شهر حلب) نمونه جالبى را در اين مورد ذكر مى كند.

نمونه برخورد با هارون الرشيد
او در مناقب (جلد چهارم صفحه 320 و 321 ) مى نويسد:
روزى هارون الرشيد خليفه عباسى در مجلسى از موسى ابن جعفر خواست كه حدود فدك ــ باغ يا مزرعه غصب شده فاطمه زهرا را كه مورد اختلاف تاريخىعلويان با عمر، ابوبكر، عثمان و خلفاى اموى بود ــ مشخص كند تا اين باغ را به او بر گرداند و موسى ابن جعفر تمام امپراطورى تحت سلطه هارون را به عنوان باغ فدك معرفى كرد و هارون را بر سر خشم آورد.
دو نكته در اين گزارش و گزارشات مشابه كه در اسناد شيعه به راحتى مى توان به آنها دسترسى پيدا كرد حائز اهميت است.
نكته اول اين است كه:
امام هفتم شيعيان بنا بر اعتقاد خود خلفاى عباسى را غاصب، وحكومت بر قلمروى را كه تحت سلطه عباسيان بوده،يعنى تمامى امپراطورى را در زمره ميراث شرعى و تاريخى خود يعنى باغ فدك مى دانسته است و اگر رسيدن به اين حق را به طور عملى ناممكن مى ديده است از بيان نظر و اعتقاد خود ابائى نداشته و در برابر سئوال خليفه مقتدرى چون هارون الرشيد و درباريانش آن را بر زبان مى آورده است و از تيغ تيز و نطع چرمين خادمان و جلادانى چون مسرور كه به اشاره اى براى قطع سر مخالفان حاضر بود وحشتى نداشته است.
نكته دوم اين كه:
اگرسنديت ودرستى اين گزارش و گزارشهاى مشابه را قبول كنيم مى توانيم به اين نتيجه برسيم كه بر خلاف روضه خوانى هاى ملايان و تغييرات متن اين روضه ها بر اساس شرايط روز،موسى ابن جعفر صرفا آن زندانى مهجور و رنج كشيده و بى پناهى كه آخوندها مى گويند نبوده است، بلكه به مثابه يكى از رقبا و بهتر است بگوئيم اپوزيسيون خلافت عباسى و در پايتخت خلافت با خلفاى وقت رفت و آمد داشته در مجالس آنها شركت مى كرده است و به مثابه شخصيتى سياسى و واقعى و تاريخى آن چنان نفوذ و موقعيتى داشته كه بتواند با سمبوليزه كردن باغ فدك به هارون الرشيد بگويد كه آنچه كه تو دارى از آن ماست.

نمونه برخورد با مهدى عباسى
نمونه همين برخورد را در گزارش تهذيب (جلد چهارم صفحه 304 ) مى توانيم ببينيم. در اينجا موسى ابن جعفر از مهدى خليفه عباسى مى خواهد كه رد مظالم نموده و آنچه را از خانواده او گرفته شده است به آنها برگرداند و وقتى مهدى عباسى از او خواست كه آنچه را مورد نظر اوست معرفى و مشخص كند، موسى ابن جعفر قصه فدك را باز گفت و حدود آن را با شاخص حدود امپراطورى عباسيان مشخص كرد و خليفه را بر سرخشم آورد.

نمونه برخورد با منصور عباسى
به نمونه ديگرى اشاره مى كنم. اين نمونه را در مناقب آل ابيطالب (جلد چهارم صفحه 319) مى توان يافت. در اين نمونه باز هم ما با رجلى روبرو هستيم كه در برابر خليفه قدرتمند عباسى منصور، نه چون يك ميهمان معمولى بلكه چون پيشوائى صاحب قدرت مى ايستد.ماجرا اين چنين است:
منصور ازموسى ابن جعفر تقاضا مى كند كه در روز عيد نوروز، به طور رسمى در مجلس دربار، براى سلام و شادباش بنشيند، و هر چه مردم به عنوان هديه مى آورند بپذيرد، موسى ابن جعفر اين تقاضا را رد كرده ومى گويد:
اخبارى را كه از جدم رسول خدا رسيده بررسى كردم، خبرى در مورد عيد نوروز نيافتم، جلوس در چنين روزى از مراسم فارسيان است و اسلام آن را محو نمود، معاذالله از چيزى را كه اسلام محو كرده، من آن را زنده نمى كنم.
منصور پاسخ مى دهد كه اين مراسم را به خاطر سياست و تدبيرامور ارتشيان انجام مى دهد و او را به خدا سوگند مى دهد كه در مجلس بنشيند. موسى ابن جعفر ناگزير در محل تهنيت مى نشيند، سرلشگران و اعيان و رجال كشور مى آيند و تبريك مى گويند وهدايايى راپيشكش مى كنند.
موسى ابن جعفرخادمى را معين كرده بود كه نام و نشان آن هدايا را ثبت كند، هدايا بسيار زياد است و ثروت كلانى راتشكيل مى دهد. در ساعت آخر پيرمردى مى آيد و مى گويد كه من چيزى ندارم كه هديه كنم . ولى سه بيت از شعرى را كه جدم در مرثيه حسين ابن على سروده مى خوانم و هديه مى كنم. سپس آن سه شعر را مى خواند:
عجبت لمصقول علاك فرنده
يوم الهياج و قد علاك غبار
و لاسهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدك و الدموع غزار
الا تقضقضت السهام و عاقها
عن جسمك الاجلال و الاكبار
«در شگفتم از آن شمشيرهاى بر نده اى كه تيزىآنها در روز درگيرى عاشورا بر روى پيكر غبار آلودت وارد شدند.
و نيز در شگفتم از آن تيرهايى كه در برابر چشم بانوان حرم در پيكرت فرو رفتند، در حالى كه آن بانوان جدت را صدا مى زدند و چشمانشان پر از اشك بود.
چرا سرو صداى آن تيرها از پيكر مقدس و با شكوهت دور نشدند و به جاى ديگر نرفتند؟»
موسى ابن جعفر به او مى گويد كه هديه ات را پذيرفتم و پس از آنكه نگهبانى را به سراغ منصور مى فرستد و در باره هدايا از او سئوال مى كند و منصور عباسى تمام هدايا را به او مى بخشد او هم مجموع آن هدايا را به پيرمرد مى بخشد.
نكات قابل توجه بسيارى در اين گزارش وجود دارد كه از آنها مى گذريم و تنها روى رابطه شگفت خليفه و امامى كه دشمنان طبيعى سياسى و ايدئولوژيك يكديگر بوده انداندكى درنگ مى كنيم و مى انديشيم كه:
ــ اگر هفتمين امام شيعيان برجسته ترين ميهمان اين مراسم نبوده بدون ترديد يكى از معدود برجستگانى بوده كه به عنوان شخصيتى مذهبى و سياسى قدرت و نفوذ آن را داشته كه در مجلس نوروزى خليفه عباسى هداياى فراوانى را كه دريافت داشته يكجا به پيرمردى فقير ببخشد.
ــ نكته ديگر اين كه، بايد توجه داشت كه منصور عباسى قدر قدرت ترين خليفه عباسى، وروزگار او روزگار اوج گيرى قدرت عباسيان بود ودرروزگار او، عباسيان در جامعه پايه هاى نيرومندى داشتند.
اين خليفه در كشتار شورشيان تند رو علوى، از پير و جوان ترديدى به خود راه نمى داد. نمونه هاى تاريخى اين كشتارها ثبت شده است و بويژه طبرى نمونه هاى تكان دهنده اى را كه نشانگر شخصيت بيمار گونه و خشن اين خليفه ولذت بردن او از كشتار مخالفان است ثبت كرده است، ولى منصور عباسى و خلفاى بعدى تا روزگار هارون، به غير از تحت نظرقرار دادن موسى ابن جعفر كارى با او نداشتند و تلاشى براى حذف فيزيكى او نكردند، تنها در دوران هارون الرشيد است كه دوران زندان و زنجير شروع مى شود و بنا بر اقوال و اسناد شيعه خرماى زهر آلود كار را تمام مى كند.
باتوجه به اين نكات، مقوله انگور زهر آلودى را كه منصور عباسى به ششمين امام شيعيان مى خوراند ودر عين حال همين خليفه از به قتل رساندن امام بعدى و فرزند امام جعفر صادق در تمام طول حكومتش نه تنها خود دارى مى كند بلكه او را به عنوان شخصيتى گرانقدر به مجالس ميهمانى خود مى خواند چگونه بايد تعبير كرد.
آيا بايد در قضاوتمان نسبت به خليفه خونريز تجديد نظر كنيم؟
آيا بايد قبول بكنيم كه رمانتيزه كردن تاريخ توسط ملايان و فقيهان بيش از آنست كه ما فكر مى كنيم وفارغ از خشونتها و جنايات خلفاى وقت براى حفظ قدرت، اين قضيه ى گاهىخرما وگاهى انار وگاهى انگور كه بعد از روزگارشهادت سومين امام شيعيان تا روزگار امام غايب به عنوان ابزار به شهادت رساندن امامان شيعه به كار گرفته شده، از اختراعات آخوندهاست و واقعيت زندگى و درگذشت امامان شيعه پس از ماجراى كربلا ـ آخرين مبارزه و قيام مسلحانه امامان شيعه ــ چيزى بجز اين است كه ما مى دانيم؟ و امامان شيعه از دوران امام چهارم( رجوع شود به گزارش تكان دهنده شيخ صدوق در اكمال الدين صفحه 191 و امالى صفحه 396از برخورد امام سجاد پس از سركوب فجيع و خونين موسوم به حره) عليرغم شورشهاى خونين ديگر گروههاى علوى، بخصوص شورشهاى خونين شيعيان حسنى و زيدى راه و روشى ديگر را در سلوك مذهبى و سياسى خود اختيار كرده بودند كه مى توان در اين سير و سلوك تامل كرد و حقايقىديگر را دريافت.
نمونه ها باز هم فراوانست از زمره اينها مى توان به مباحثات موسى ابن جعفر با هارون الرشيد بر سر برترى شرافت نسبى او بر هارون ونيز مباحثات او با ابو يوسف از دانشمندان وابسته به در بار خلافت مهدى در برابر خليفه و سران كشورى اشاره كرد.
در اين زمينه به نمونه اى جالب از شيخ صدوق يكى از اركان شيعه رسمى در عيون الاخبار(به نقل از منتهى الامال صفحه 897 ـ899 )اشاره مى كنم:
در مجلس هارون الرشيد
در اين نمونه ما شاهد احترام فى الواقع بى حد و حصر هارون الرشيد خليفه افسانه اى عباسى به موسى ابن جعفر هستيم.
هارون در سفر حج در مدينه توقف مى كند و بار عام مى دهد و مى گويد هر كدام از فرزندان مهاجرين يا انصار(ياران پيامبر، آنان كه با او از مكه به مدينه رفتند و آنان كه در مدينه از پيامبر حمايت كردند) و بنى هاشم و قريش كه وارد شدند بايد سلسله نسب خود را بگويند .
بار عام شروع مى شود. هر كدام از فرزندان مهاجرين يا انصار يا بنى هاشم و يا قريش كه مى آمدند، و خود را معرفى مى كردند از دويست تا پنجهزار دينار زرسرخ عطا مى گرفتند. درگرماگرم مجلس، فضل ابن ربيع مى آيد و مى گويد كه موسى ابن جعفر بر در است. هارون دستور مى دهد او را با احترام فراوان و همانطور كه سوار است وارد كنند. موسى ابن جعفر با پيكرى از شدت عبادت رنجور و در هم شكسته وارد مى شود و مى خواهد از مركب خود پياده شود كه هارون مى گويد كه همانطور سواره پيش آيد.
موسى ابن جعفر سواره وارد مى شود و با اين وضعيت تا كنار مسند هارون جلو مى رود. هارون به استقبال او مى رود و سر و دو چشمش را مى بوسد و او را به صدر مجلس مى آورد و در كنار خود مى نشاند و از احوالاتش سئوال مى كند و مشكلات زندگى و احوال زنان و فرزندان و كسان تحت تكفل او را مى پرسد. مجموع سخنانى كه ميان امام هفتم شيعيان و هارون رد و بدل مىشود بسيار جالب است كه در اينجا از آنها مى گذرم .
در پايان صحبت هارون دستور مى دهد، مامون و امين و موتمن ــ فرزندانش ــ ، ركاب موسى ابن جعفر را بگيرند تا او سوار شود ودستور مى دهد تا منزل او را مشايعت كنند.
در پايان مجلس، و موقعى كه هارون آهنگ عزيمت به مكه را دارد دستور مى دهد كيسه اى حاوى دويست دينار زر سرخ به موسى ابن جعفر برسانند. فضل ابن ربيع مى گويد تو به بسيارى ديگر پنجهزار دينار عطا كردى! چه شده كه به موسى ابن جعفر دويست دينار عطا مى كنى. هارون با عصبانيت مى گويد خاموش باش كه اگر من او را مال بسيار عطا كنم از او ايمن نباشم كه مى تواند صد هزار شمشير را بر عليه من بسيج كند.
در اين نمونه ثبت شده توسط شيخ بزرگ شيعه صدوق، عليرغم تناقضات، باز هم با سيماى يك رجل بزرگ و يك شخصيت اجتماعى و مذهبى صاحب نفوذ روبروئيم . مردى كه از يكسو خليفه نامدار عباسى او را برادر و پسر عموخطاب مى كند و به استقبال او مى رود و در برابر همگان بالاترين احترام را براى او قائل مى شود و از سوى ديگر از قدرت و نفوذ او در ميان پيروانش مى هراسد. از اين نمونه ها بازهم وجود دارد كه به همين اندك اكتفا مى كنم..
در مقابل اين نمونه ها اسناد ديگرى وجود دارد كه سيماى ديگرى از موسى ابن جعفر را ترسيم و او را زاهدى عالم وفاضل واز دنيا بريده و از غوغاى زندگى و مسائل آن دورى گزيده معرفى مى كنند كه از كثرت نماز و عبادت و سجده هاى متوالى غلامش با قيچى پينه هاى زانوان او را قطع مى كند..گزارش جالب توجه شيخ صدوق عالم بزرگ و از اركان شيعه از اين زمره است.

گزارشى ديگراز شيخ صدوق
شيخ صدوق در اكمال الدين( صفحه361 و امالى صفحه338) مى گويد كه:
موسى ابن جعفراز سياست دورى مى گـزيد و پيروان شيعه مسائل مورد اختلاف خود را به نزد ايشان نمى بردند. او امر امامت خود را پنهان نگـه مى داشت.
صدوق در جائى ديگـر حديثى بسيار شگـفت آور نقل مى كند كه در آن موسى ابن جعفر به شيعيان دستور مى دهد از سلاطين در همه حال اطاعت كنند. اگـر عدالت خواه بودند براى بقايشان دعا كنند و اگـر ستمگـر بودند از خداوند بخواهند كه آنان را اصلاح كند. همزمان با امامت موسى ابن جعفر، عموم شيعه در گـوشه و كنار سرزمين اسلامى به دليل همين عزلت گـزينى سياسى ، توجهى خاص به افرادى از اهل بيت نشان مى دادند كه به جنبش هاى انقلابى گـرايش داشتند. به عنوان مثال و به نقل از ابوالفرج اصفهانى (در مقاتل الطالبيين صفحه 270) مردم كوفه در سال 156 هجرى با عيسى فرزند زيد بن على مخفيانه بيعت كردند و گـروه زيادى از اهالى اهواز ، مكه ، مدينه ، تهامه و واسط با نمايندگـان او اعلام بيعت نمودند. او با يارانش پس از درگـذشت منصور خليفه عباسى در پى بسيج نيرو براى اعلام نهضت بودند كه در يكى از نواحى كوفه در سال 168 هجرى مسموم شد و درگـذشت. نمونه ديگرماجراى شورش فخ است كه پيش از اين اشاره شد.
در جريان شورش فخ او با اينكه ازبيعت با شورشيان و شركت در شورش فخ خود دارى كرد وشكست شورش و قتل عام شورشيان را پيش بينى كرد، آن را تائيد كرد.چنانكه پيش از اين اشاره شد شورش فخ كه رهبرى آن با سادات حسنى بود با شدت تمام سركوب شد و بدنهاى كشتگان طعمه درندگان گرديد.

علل دستگيرى هفتمين اما م
دوران امامت موسى ابن جعفر مصادف با دوران حكومت خلفاى دوم تا چهارم عباسى منصور(136ــ 158) هادى (158 ــ169) مهدى(169 ــ170) و هارون(170 ــ193) بود . در دوران منصور و هادى و مهدى، موسى ابن جعفر با اين كه تحت نظر بود و جاسوسان و گزارشگران خليفه و برخى از اقوام و نزديكان فعاليتهاى او را زير نظر داشتند كسى متعرضش نبود و سر و كار هفتمين امام شيعيان بجز يك دوره كوتاه به زندان نيفتاد و او مشغول عبادات و تعليم شاگردان و گذران معمول زندگانى اش بود.
بسيارى از راويان و عالمان شيعه پيشه كردن روشهاى ملايمت آميز وتوجه به تعليم وتعلم از سوى موسى ابن جعفررا در دوران منصور و مهدى و هادى عباسى، بخاطر خشونت خلفا و كشتارهاى بى رحمانه علويان و مترصد بودن آنان براى كشتن موسى ابن جعفر و پايان كار شيعه مى دانند. بْسيارى از آنان كثرت عيال و اولاد هفتمين امام را از همين زاويه بررسى مى كنند.
در دوران هارون اما وضع اندك اندك دگرگون شد. گفته مىشود مشاهده احترام فراوانى كه مردم در جريان حج در سال 179 هجري نثار موسى ابن جعفر كردند،هارون را انديشناك كرد و با اينكه موسى ابن جعفر(به نقل از شيخ مفيد در ارشاد و شيخ طوسى در غيبت) بنا بر رسم معهود با بزرگان شهر به استقبال آمده بود، هارون دستور داد او را دستگير كرده ومخفيانه از مدينه به بصره آورند و در آنجا تحت نظر حاكم بصره بازداشت كنند.
ــ برخى از منابع علت اين كار را گزارشات جاسوسان دربار و نيز دشمنى برخى از نزديكان موسى ابن جعفر با او مى دانند.
ــ نوشته اند كثرت پولهائى كه گاه از سوى نزديكترين كسان و درباريان و از جمله على ابن يقطين وزير شيعه و از مريدان موسى ابن جعفر به دست هفتمين امام مى رسيد هارون را شديدا به خشم مى آورد.
ــ نوشته اند كه روزى يكى از جاسوسان هارون به او مى گويد كه در امپراطورى تو دو خليفه وجود دارد، يكى تو در بغداد، و ديگرى موسى ابن جعفر در مدينه، زيرا بسيارى از مردم و حتى درباريان تو يك پنجم از آنچه را كه به دست مى آورند(خمس) و حتى پولهائى را كه تو به آنها مى دهى براى موسى ابن جعفر مى فرستند.
ــ شيخ صدوق در عيون الاخبار رضا مى گويد به دليل سعايت على ابن محمد ابن اسماعيل ابن جعفر برادرزاده موسى ابن جعفر،هارون تصميم به زنذانى كردن موسى ابن جعفر گرفت.
ــ شيخ طوسى و ابن بابويه و شمارى ديگر از بزرگان شيعه اشاره كرده اند كه برادر زاده موسى ابن جعفر در ازاى دويست هزار درهم كه از هارون گرفت موجب زندانى شدن عمويش موسى ابن جعفر گرديد.
ــ در يكى ديگر از ماخذ شيعه، كتاب كشف القمه آمده است كه گروهى از اهل بيت موسى ابن جعفر نزد هارون از او سعايت كردند و هارون تصميم به دستگيرى او گرفت.
ــ نوشته اند هارون تصميم به معرفى جانشين و وليعهد خود گرفت و چون از قدرت نفوذ پيشواى شيعيان نگران بود تصميم گرفت او را از سر راه بردارد تا جابجائى قدرت راحت تر انجام گيرد. اگر توجه داشته باشيم كه چندى بعد مامون جانشين هارون، هشتمين امام شيعيان و فرزند موسى ابن جعفر را به ولايتعهدى انتخاب مى كند مى توانيم اين فرضيه را در روشنائى بيشتر مشاهده كنيم.
در هر حال وبدون اين كه اين نمونه ها را از نظر دور بداريم و فراموش كنيم كه:
موسى ابن جعفر در پى يك بحران شديد در ميان شيعيان كه موجب چندين انشعاب شد به امامت رسيد، و بدون اينكه از نظر دور بداريم كه:
اين اختلافات كه دربعضى موارد به كينه ورزى انجاميد موجب همكارى بعضى از نزديكان موسى ابن جعفر با دستگاه خلافت شد، بايد در نهايت، علت اصلى دستگيرى موسى ابن جعفر را درعرصه سياسى، و جدال بين امامى دانست كه عليرغم دارا بودن سيماى انسانى وارسته از جهان، در هر حال خليفه را به رسميت نمى شناسد، خلافت را حق خود مى داند، از محبوبيت فراوانى نيز بر خوردار است،ودر كنار گوش خليفه به نوعى سيماى اپوزيسيون خوشنام و مشروع را در ميان اقشار قابل توجهى از مردم نمايندگى مى كند و لاجرم قهر خليفه بخصوص در شرايطى كه مى خواهد وليعهد و خليفه پس از خود را معرفى كند بر او فرود مى آيد.

زندان بصره
موسى ابن جعفربه دستور هارون و توسط فضل ابن ربيع در هنگام نماز دستگيرشد وبه بصره برده شد وبه عيسى ابن جعفر پسر عموى هارون سپرده شد.
اين دوران يكسال به طول انجاميد . در اين دوران زندان اين امام زاهد و عابد در جائى قرار داشت كه آرامش آن را نواهاى خوشباشى و شب زنده دارى بزرگان بصره مى آشفت و به قول محمد ابن سليمان نوفلى كاتب مسيحى عيسى ابن جعفر(نقل از منتهى الامال صفحه 928):
...در اين ايام كه در اين خانه محبوس بود چيزى چند شنيد از لهو و لعب و ساز و خوانندگى و انواع فواحش و منكرات كه گمان ندارم هرگز به خاطر شريفش خطور كرده باشد...
. نوشته شده است كه هارون چندين بار دستور قتل موسى ابن جعفر را داد، ولى عيسى ابن جعفر از اين كار سر باز زد و تصميم داشت زندانى را رها كند كه هارون دستور داد موسى ابن جعفر را به بغداد منتقل كرده و به فضل ابن ربيع بسپارند.

زندان بغداد
دربغداد و در بازداشتگاهى كه تحت نظر فضل ابن ربيع اداره مى شد با موسى ابن جعفر بد رفتارى نمى شد. فضل ابن ربيع از علاقمندان به موسى ابن جعفر بود. در اين زندان اوقات هفتمين امام در اكثر اوقات به عبادت مى گذشت. در اين زندان بارها هارون مخفيانه و از روزنه اى به ديدار موسى ابن جعفر مى رفت و او را در حال عبادت مى ديد.فضل ابن ربيع بارها از هارون خواست موسى ابن جعفر را آزاد كند ولى هارون نپذيرفت و آزادى او را منوط به تقاضاى بخشش وقبول خطا كرد. موسى ابن جعفر اين را نپذيرفت و هارون چون احساس كرد فضل ابن ربيع به زندانى علاقمند است و موجبات آسايش او را فراهم مى آورد او را به زتدانى ديگر منتقل كرد.

زندان سندى ابن شاهك وفرجام زندگى
زندان سندى ابن شاهك آخرين منزلگاه موسى ابن جعفر بود. او در اين زندان بدون اين كه به درخواستهاى هارون وقعى بگذارد و از او طلب عفو كند در عوالم روحانى خود با آرامش و نماز و عبادت دمساز بود. جدال ميان خليفه مغرور و افسانه اى عباسى و امام صبورو مقاوم ادامه يافت. گاه هارون به زندان مى آمد تا به نهان وضعيت او را بنگرد و با او صحبت كند. بنا بر اسناد شيعه و در ادامه ماجرا و براى پايان دادن به اين كشاكش، هارون توسط يحيي برمكى به سندى ابن شاهك دستور داد كار را تمام كند و اين چنين هفتمين امام شيعه با خرماى آلوده به زهر مسموم شد و درسال 183 هجرى پس از چهار سال زندان در سن پنجاه و پنجسالگى در گذشت . پس ازدر گذشت موسى ابن جعفر، به دستور هارون، سندى ابن شاهك شاهدان عادل (پنجاه و چند تن از بزرگان) را به شهادت طلبيد تا به اين درخواست كه زندانى نامدار به مرگ طبيعى در گذشته گواهى دهند. سندى دستور داد پيكر بيجان را برهنه كرده و در معرض ديد قرار دهند و گواهى دهند كه نشانه شلاق و شكنجه وجود ندارد. در ميان شاهدان احمد ابن حنبل، بنياد گذار مكتب حنبلى از مكاتب چهار گانه اهل سنت، از شهادت دادن سر باز زد و عليرغم شكنجه و آزار، امضاى خود را بر سند مورد درخواست هارون نگذاشت. پس از درگذشت موسى ابن جعفر از آنجا كه زمزمه غيبت او به عنوان مهدى موعود در ميان اقشارى از مردم بخصوص جماعت واقفيان، از همان آغاز زندانى شدن آغاز شده بود، پيكر بيجان موسى ابن جعفر را بر پل بغداد گذاشته و كفن او را گشودند و مردم را دعوت كردند كه بيايند و او را ببينند و بدانند كه در گذشته است و بر بدن او نشانه اى از شكنجه نيست.
جسد سه روز بر پل بغداد باقى و در معرض ديد مردم بود. شيخ مفيد به نقل از منتهى الآمال (صفحه935) گزارش مى كند كه در همين كشاكش اسب سندى ابن شاهك بر پل بغداد رم كرد و سندى را در آب افكند و به اين ترتيب سندى مرد ولى اين گزارش را بايد جزو اخبار رمانتيك ــ و مانند گزارش بيرون ريختن روده هاى برادر زاده موسى ابن جعفر پس از دريافت پول از هارون ــ و در زمره اسناد مربوط به روضه خوانى به حساب آورد، زيرا در گزارشات ديگر ميبينيم كه همين سندى غرق شده وقتى جنازه را براى دفن حركت مى دهند در كنار تابوت حضور دارد!( منتهى الامال صفحه934) . پس از سه روزپيكر بيجان را برداشتند و در حاليكه مناديان به دستور سندى ابن شاهك ندا مى دادند:
هذا امام الرافضه فاعرفوه
اين است پيشو وا مام رافضيان بشناسيد او را
او را به بازار بغداد بردند و بر زمين گذاشتند و دوباره از مردم خواستند بيايند و ببينند كه نشانى از جراحت و شكنجه در بدن نيست. در همين كشاكش و غوغا عموى هارون سليمان ابن جعفر كه از دوستداران موسى ابن جعفر بود از قصر خود در كنار شط به شهر آمد و به غلامان خود دستور داد مناديان را راندند و عمامه از سر انداخت و گريبان پاره كرد و پاى برهنه به دنبال تابوت روانه شد و به مناديان دستور داد كه ندا كنند:
بيائيد و نگاه كنيد به طيب ابن طيب ( پاكيزه پسر پاكيزه)
اين چنين جنازه را به مقابر قريش رساندند و در آنجا سليمان خود كار غسل و كفن كردن را بر عهده گرفت واو را با احترام فراوان در كفن مخصوص به خود كه بهاى آن دو هزار و پانصد دينار بود و تمام قران بر آن نوشته شده بود به خاك سپرد. هارون الرشيد در اين ايام در شام بود. او هنگامى كه از ماجرا با خبر شد نامه اى نوشت و سليمان را تحسين و از كار او ابراز رضايت كرد و تاكيد كرد كه سندى ابن شاهك آن كارها را بدون اجازه من انجام داده است.

اندكى در باره سيما وشخصيت و
اخلاق و روحيات موسى ابن جعفر
بر اساس اسناد شيعه موسى ابن جعفر مردى بود با قامتى متوسط چهره اى گندمگون و موئى انبوه و اندامى لاغر، ودر زهد و عبادت و رياضت و نمازهائى كه گاه از سپيده صبح تا آغاز شب به طول مى انجاميد مشهوربود.
آوازه زهد و عبادت بسيار، هفتمين امام شيعيان را تبديل به سيمائى برجسته در ميان صوفيان كرده است و در بخشهائى از ادبيات و فرهنگ صوفيان جائى خاص به او داده است.
ا واوقاتى از روز رادر مزرعه اش به كشاورزى مى پرداختو ساعاتى از روز را به بحث و فحص با شاگردان و نزديكان مى پرداخت. او صدائى خوش داشت و قرآن را خوش مى خواند بدانگونه كه مردمان براى شنيدن صدايش به گرد خانه او جمع مى شدند.
موسى ابن جعفر لباسى ساده و خشن چون روستائيان مى پوشيد. در شماري از اسناد برجاى مانده بر اينكه او در زير لباسهاى گرانبهاى خود ــ كه به دليل بر نيانگيختن شك ماموران حكومتى مى پوشيد ــ لباسهاى خشن بر تن مى كرده تاكيد شده است.
او مردى آرام و سليم النفس بود و با زنان و كنيزان متعدد و فرزندان فراوانش با محبت رفتار مى كرد. بنا بر روايت شيخ صدوق در عيون الاخبار و به استناد روايتى از سفيان ابن نزار تعداد كسانى كه تحت تكفل و سرپرستى او بودند اعم از زنان و فرزندان و كنيزان و غلامان به پانصد تن مى رسيد .موسى ابن جعفر با فقيران و درماندگان وبردگان و رانده شدگان از جامعه نشست و برخاست داشت و مى گفت بنده و آزاد هر دو آفريدگان خدا هستند و در طول زندگى خود تعداد زيادى از بردگان زن و مرد را خريدارى و آزاد كرد. اودر بذل و بخشش به نيازمندان به شيوه و به وصيت پدرش رفتار مى كرد.موقعيت و محبوبيت او باعث مى شد كه پولهاى فراوانى حتى از ميان كسانى كه در دربار خلافت كار مى كردند ولى از پيروان او بودند به دست او برسد. او تمام آنچه را كه به دستش مى رسيد در اختيار نيازمندان مى گذاشت يا با اين پولها به پرداختن قرضهاى درماندگان و مى پرداخت.
در برخورد با مخالفان فكرى اش و حتى كسانى كه به او توهين مى كردند صبور و بردبار بود ودر زندگى شيوه پدرش را مد نظر قرار داه و به تعليم و تعلم مشغول بود و شاگردان فراوانى تربيت كرد. عارفان و صوفيانى چون شقيق بلخى بردانش او تاكيد كرده وگفته مى شود كه صوفى معروف بشر حافى به دليل ارشادات موسى ابن جعفرراه و رسم زندگى خود را عوض كرد واز ثروتمندى شادخوار و كامجو به عارفى وارسته تبديل شد.

زنان و فرزندان
موسى ابن جعفر داراىهمسران متعدد بود. همسر نامدار اوتكتم(حميده) مادر امام رضاست.منابع شيعه نام ونشان نوزده پسر و هجده دختر او را ثبت كرده اند. اسامى فرزندان عبارتند از:
پسران :
1. على ا بن موسى الرضا 2. ابراهيم . 3. عباس . 4. قاسم . 5. اسماعيل . 6. جعفر .7.. هارون . 8. حسن . 9. احمد. 10. محمد. 11. حمزه . 12. عبد اللّه . 13. اسحاق . 14. عبيداللّه . 15. زيد. 16 حسين . 17. فضل . 18. سليمان
دختران:
1. فاطمه كبرى . 2. فاطمه صغرى . 3. رقيه . 4. حكيمه . 5. ام ابيها. 6. رقيه صغرى . 7. كلثوم . 8. ام جعفر. 9. لبابه . 10. زينب . 11. خديجه . 12. عليه . 13. آمنه . 14. حسنه . 15. بريهه . 16. عائشه . 17. ام سلمه . 18. ميمونه . 19. ام كلثوم .
تعداد ياران , اصحاب و راويان موسى ابن جعفر بسيار است . تعدادى از مشهورترين آنها عبارتند از:
1. على بن يقطين (وزير هارون الرشيد) 2. ابوصلت بن صالح هروى . 3. اسماعيل بن مهران . 4. حماد بن عيسى . 5. عبدالرحمن بن حجاج بجلى . 6. عبداللّه بن جندب بجلى .7. عبداللّه بن مغيره بجلى . 8. عبداللّه بن يحيى كاهلى . 9. مفضل بن عمر كوفى 10. هشام بن حكم . 11. يونس بن عبدالرحمن . 12. يونس بن يعقوب .
از فرزندان مشهور اواحمد ابن موسى (شاهچراغ) و محمد ابن موسى كه هر دو در شيراز وفات يافتند و فاطمه معصومه كه در قم وفات يافت مى باشند. سخنان بر جاى مانده از اوسيماى حكيمانه اى ترسيم مى كند و بازگو كننده نگاه او به زندگى ومسائل زندگى است. از جمله از او برجاى مانده است كه:
به دانشمندان و آگاهان احترام بگذاريد و با آنها مجادله نكنيد اما نادانان را طرد نكنيد و به آنان بياموزيد. به باطل رو نكنيد اگر چه راه نجات شما در آن باشد زيرا باطل سرانجام شما را بد فرجام خواهد كرد.

****
مختصرى از روزگار امامت هفتمين امام شيعيان باز گفته شد و در كنار آن اشاره اى به جنبشهاى مختلف استقلال طلبانه ايرانيان و اعراب در نقاط مختلف شد. اكنون در آغاز سال 184 هجرى و در مقطع موجى ديگر از جنبشهاى ايرانيان بويژه جنبش بزرگ و مستقل بابك خرمدين و به موازت آن دوران خلافت مامون و امامت هشتمين امام شيعيان هستيم كه در بخش يازدهم اين مهم را دنبال خواهيم كرد.
ادامه دارد
جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش يازدهم)
اسماعيل وفا يغمائى

سال 184 هجرى وعصر هارون الرشيد
...ما دو عاشق بوديم
كه هنگام بوسه بر حجر الاسود
بناگهان رخانمان در برابر هم قرار گرفت
و بى آنكه خطا كنيم
به مراد دل رسيديم...
(ابونواس شاعر ايرانى الاصل اهوازى روزگار هارون الرشيد)
در آغازسال184هجرى، و در مقطعى پر تلاطم و قابل توجه از تاريخ تشييع و تاريخ ايران هستيم. در سال 184 هجرى هارون الرشيد پنجمين خليفه و سيماى افسانه اى خلفاى عباسى بر مسند قدرت است، وهنوز فرصتى دهساله براى زندگى و خلافت دارد.خاندان اشرافزاده و ايرانى الاصل برمكيان ــ كه از تباراشرافزادگان و موبدان معبد بودائى نوبهار بلخ اند ــ بعد از خليفه، امپراطورى عظيم عباسى را در زير نگين قدرت دارند.عصر هارون الرشيد دورانى است كه در تاريخ اروپا به عصرطلائي، ودوران درخشان تمدن و فرهنگ اسلامى معروف است . در اين دوران در اروپا خبر چندانى نيست در حاليكه بغداد پايتخت شكوهمند دولت عباسى به مدد ثروت سرشارى كه از اقصى نقاط به سوى بغداد سرازير است يكى از مراكز اصلى تمدن جهان ــ به معناى عام كلمه ــ در آن روزگار است.
بنا بر گزارش كتاب مجالى الاسلام(تاليف حيدر بامات به زبان فرانسه و ترجمه عادل زعيتر به عربى) ثروتى كه به طور خاص به خزانه هارون الرشيد واريز مى شد هفت هزار قنطار(هر قنطار معادل سى هزار دينار طلا) بود.
هارون الرشيد در اين دوران از سپيده دم تا غروب سلطان بى بديل امپراطورى عظيمى است، كه دربخش بزرگى از جهان گسترده بود، و چون شب در مىرسيد و ماه بغداد بر فرازآبهاى دجله و كنگره كاخها مى درخشيد، مجالس بزم خليفه اى كه شخصيتى دوگانه داشت و گاه دمساز با صوفيان وفقيهان بود و از آنان طلب موعظه مى كرد و از شنيدن شعرهاى شجاعانه شاعر زاهد، ابوالعتاهيه اشك فرو ميريخت آغاز مىشد.
در اين هنگام هارون در نغمات سازهاى موسيقيدانان بزرگ ايرانى، ابراهيم و پسرش اسحاق موصلى، و نغمه هاى آواز خوانى زرياب، شاگرد برجسته اسحاق موصلى و همنوازى هاى كنيزان چيره دست عود نواز و خوانندگانى كه در مكتب موصلى پرورش يافته بودند، و هنر نمائى شمارى از كنيزان سيصد گانه اش كه بنا بر نقل جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام بر گزيدگانى از ميان دو هزار كنيزان او بودند، زهد و دين را به فراموشى مىسپرد و با ابو نواس همصدا مى شد كة:
مى گويند
نوشيدن شراب حرام است
آرى حرام است كه نوشيد نش لذت بخش است!
فارغ از مجالس و محافل هوشرباى كاخهاى خليفه و بزرگان پيرامون او، بغداد شهرى است پرجمعيت و پر رونق، با خيابانها و بازارها ى پر ازدحامى كه از صبح تا آغاز شب از همهمه و غوغا پراست. در اين شهر دهها كتابفروشى وجود دارد و در حجره هاى فراوانى كه در آنها محرران و كاتبان و نسخه برداران و مترجمان در كارند آثار مختلف علمى و ادبى و فلسفى از ديگر زبانها ترجمه و نسخه بردارى مى شود. يعقوبى تاريخنويس نامدار شماره كتابفروشى هاى بغداد را در دوران خودش (سال 278 هجرى ) كه بغداد رونق عصر هارون را نداشت صد كتابفروشى بزرگ معرفى مى كند. صدها طبيب در بغداد مطب دارند و شمار زيادى از دارو سازان در اين شهر مشغول به كارند. شمار پزشكان در سالهائى كه بغداد از رونق دوران اوج خود را نداشت( در سالهاى 319 هجرى)860 طبيب بود. بغداد در اين دوران ــ عليرغم تصويرهاى نيشدار ابوالعتاهيه شاعر نامدار در باره وضعيت اسفبار گروههاى گسترده اى از مردم ــ، و در كنار تلقى خاص مذهبى و اخلاقى خاص شيعيان از تاريخ دوران عباسيان وسايه انداختن كشاكش خلفاى عباسى و امامان شيعه بر اين تلقى خاص، تنها محل خوشباشى هاى دربار خلافت نه، كه مركز علوم مختلف و تجارت و بازرگانى و صنعت و موسيقى و حكمت و فلسفه است. متاسفانه، و فارغ از گرايشات ما، معنا و مفهوم تمدن و سيويليزاسيون ــ به معناى عام خود ــ با اخلاق معمول و معصوميت چندان سر سازشى ندارد و به تعبير ژيلبرسيسبرن( در شب بخير آقاى شوايتزر ترجمه احمد شاملو) براى اينكه مناره هاى مساجد و كليساها سر بر آسمان بسايند
بايد در كنار آنها مردابها وجود داشته باشند،
و براى آنكه سيماى شهيدان بدرخشد
بايد در كنار آنها چهره تاريك جلادى خود را نشان بدهد.
زيرا بدون فساد مسجد و معبد به كارى نخواهد آمد
و بدون جلاد
شهيدى وجود نخواهد داشت.
شكوفائى و تمدن دوران هارون الرشيد را نيز مى توان در افقى از اين تعبير نگريست. اين شكوفائى به نظر بسيارى از تاريخنگاران، در بخش قابل توجهى مرهون خاندان برمكيان است. براى شناخت بيشتر شرايط تاريخى مورد بحث بجاست اندك اشاره اى به خاندان برمكيان داشته باشيم و براى اين اشاره توجه شما را به بخشى ازتحقيق دكتر امير حسين خنجى استاد و پژوهشگر تاريخ در باره برمكيان جلب مى كنم. اين تحقيق اطلاعات جالبى را دراختيار ما قرار مى دهد:

برمكيان (به گزارش دكتر امير حسين خنجى )
... در گزارشهاي نهضت ابومسلم از خالد برمك بعنوان يكي از چند شخصيتِ طراز اول انقلاب نام برده شده است. او در انقلاب ابومسلم در فتح كوفه شركت داشت و بعد از پيروزي انقلاب در هاشميه (نخستين پايتخت دولت عباسي) مستقر گرديد و رئيس خزانه‌داري و مشاور خليفه شد.
خانه‌هاي خالد برمك و خانه‌ي خليفه سفاح دركنار هم قرار داشتند؛ و روابط همسر خالد برمك با همسر خليفه بسيار نزديك و دوستانه بود. آنها به‌حدي با هم خوب بودند كه زن خليفه به‌دختر خالد شير ميداد، و زن خالد نيز به‌دختر خليفه شير ميداد، تا دخترانِ خالد و سفاح خواهران يكديگر شوند.
خالد برمك دوتا برادر كهتر هم داشت كه نامهاي عربي‌شان حسن و سليمان بود، و از كارمندان بلندپايه‌ي دربار عباسي شدند. خالد برمك در خلافت سفاح و منصور خزانه‌دار دولت عباسي و مشاور اول خليفه بود؛ و درسال 145 كه خليفه منصور تصميم گرفت شهر جديدي را براي پايتخت دولت خويش بسازد خالد برمك را مأمور ساختن شهر كرد. براي اين منظور روستاي بغداد در همسايگي تيسفون ساساني خريده شد. خالد نقشه‌ي شهر را براساس نقشه‌ي تيسفون ساساني تهيه كرد و متولي ساختن شهر شد. فرزندان خالد برمك سرپرستان فرزندان منصور بودند و آنها را برطبق فرهنگ سنتي ايرانيان پرورش ميدادند. وقتي مهدي پسر منصور به خلافت رسيد سرپرستي پسر و وليعهدش هارون را به يحيا پسر خالد- فرماندار ري- سپرد تا در شهر ري پرورش يابد؛ و هارون به قدري براي يحيا احترام قائل بود كه همواره اورا «پدر» خطاب ميكرد، و بدون نظر و مشورت او هيچ كاري انجام نميداد.
هارون در ايران با تربيت ايراني پرورده شد، زبان فارسي را مثل زبان مادريش حرف ميزد و همه‌ي اخلاق و رفتارش اورا يك ايراني تمام‌عيار نشان ميداد. فضل پسر يحيا برمكي جواني هم‌سنِ هارون بود و درهمان هفته‌ئي به‌دنيا آمده بود كه هارون تولد يافته بود؛ وهردوشان درشهر ري درخانه‌ي يحيا برمكي به‌دنيا آمده بودند. مادر هارون به‌فضل شير داده بود، و مادر فضل به‌هارون شير داده بود، و ازاين نظر فضل و هارون برادران يكديگر به‌شمار ميرفتند. يحيا برمكي در خلافت هارون الرشيد وزارت خليفه و رياست كل خزانه‌داري دولت را به دست گرفت. در نيتجه‌ي اصلاحات بزرگي كه او در دولت عباسي انجام داد، دولت عباسي در دوران هارون الرشيد به اوج شكوه و شكوفائي و پيشرفت رسيد. فرزندان برمك در بغداد در زمان هارون الرشيد يك مركز بزرگ علمي به نام خزانه الحكمه تأسيس كردند و صدها رياضي‌دان و پزشك و اخترشناس و اديب از اطراف و اكناف كشور بزرگ عباسي به اين مركز جلب كردند. اين همان مركزي است كه چند سال بعد به بيت الحكمه تغيير نام داد، و چنان خدمات ارزنده‌ئي به تمدن و فرهنگ جهاني كرد كه اثرش تا امروز برجا مانده است (و جاي سخن ازآن در اين گفتار كوتاه نيست). يحيا برمكي در شهر ري نيز يك كارخانه‌ي بزرگ كاغذسازي و يك بيمارستان تأسيس كرد كه تا آغاز قرن پنجم هجري دائربود.
فرزندان برمك چندين بزرگمرد ايراني- عموما مَزدايَسنا- را وارد دستگاه خلافت عباسي كردند تا توسط آنها به خدمات شايسته به تمدن و فرهنگ ايراني ادامه دهند. يكي از نامدارترين مردان آنها در دستگاه عباسي مردي مَزدايَسنا اهل سرخس بود كه نام عربيِ فضل به او داده شد. او براي پرورش مأمون- وليعهد هارون الرشيد- وارد دستگاه دولت عباسي شد. فضل سرخسي چندين سال سرپرست و مربي مأمون و همچنان مَزدايَسنا بود، و در اواخر عمر هارون الرشيد بنا به ضرورت مسلمان شد. همين بزرگمرد بود كه جنگ بزرگ عرب و عجم بعد از هارون الرشيد به راه افكند و مأمون را به خلافت نشاند.
مأمون را جعفر برمكي از روز تولدش نزد خودش و درخانه‌اش پرورده بود، و همسرش به‌او شير داده بود و فرزند او به‌شمار ميرفت. مادرِ مأمون بانوئي از خانداني مزدايَسنا اهل بادغيس به‌نامِ مَراجل (به فارسي: مَرا گُل) بود.
فرزندان برمك شديدا ايران‌گرا بودند، و همواره ميكوشيدند كه ارزشهاي فرهنگي ايران را احياء كرده به‌بهترين نحوي اجرا كنند. بغدادي (در تاريخ بغداد) مينويسد كه:
مجوسان نميتوانستند علنا پرستش آتش را رواج دهند، ولي براي آنكه آتش‌پرستي را زنده نگاه دارند به‌مسلمانان گفتند كه بايد در مسجدها آتش‌دان نصب شود وآتشها هميشه روشن باشد و عود و بخور درآنها ريخته شود. وي مي‌افزايد كه فرزندان برمك به هارون الرشيد گفتند كه دستور دهد دركعبه آتش‌دان نصب شود و هميشه با عود وبخور بسوزد و هيچگاه خاموش نشود؛ و هدفشان ازاين كار آن بود كه دركعبه آتش پرستيده شود. براي آنكه بدانيم از اين سياستِ برمكي‌ها چه اثري برجا مانده است كافي است به‌واژه‌ي «مَناره» توجه كنيم كه معنايش «آتش‌دان/ آتشگاه» است؛ و ميدانيم كه تا امروز درتمام كشورهاي اسلامي دركنار هرمسجدي دستِ‌كم يك مناره وجود دارد، منتهي ديگر درآنها آتش افروخته نميشود وكاربرد خاصي دارد.
يك شاعر عرب در زمان برمكي‌ها در اشاره به غيرمسلمان بودن آنها چنين گويد:
«وقتي در مجلسي ذكري از شرك به‌ميان آيد،
چهره‌ي اولاد برمك گشاده ميگردد؛
ولي همينكه كسي آيه‌ئي از قرآن را تلاوت كند،
آنها بي‌درنگ حديثي از مزدك مي‌آورند.»
عرب ديگري در اشاره به بي‌باوريِ يحيا برمكي نسبت به اسلام چنين سروده است:
«من از زور بيكاريْ خود را به‌ساختن مسجد مشغول ميدارم،
ولي عقيده‌ام درباره‌ي مسجد مثل عقيده‌ي يحيا برمكي است.
برمكي‌ها مأمون را براي اتمامِ برنامه‌ي ايراني‌گرايي درنظر گرفته بودند و اورا درحد توانشان مثل شاهزادگانِ ساساني تربيت ميكردند. با وجودي كه سياست دربارِ عباسي برآن بود كه كارگزارانش مسلمان باشند, باز هم مي‌بينيم كه مربي مأمون را جعفر برمكي از يك خاندانِ مزدايَسنا تعيين كرد، و اين مرد تا چند سال همچنان مزدايَسنا ماند؛ و قدرت و نفوذ خاندان برمكي در دستگاه خلافت مانع ازآن بود كه خليفه بتواند با اراده‌ي آنها دائر بر انتصاب او مخالفتي نشان دهد. يعقوبي مينويسد كه:
در خلافت هارون همه‌ي امور كشور دردست يحيا برمكي و دوپسرش فضل و جعفر بود و چنان بود كه خليفه هيچ اختياري از خود نداشت. مسعودي مينويسد كه يكبار رئيس بازرسي (صاحب البَريد) نامه‌ئي به‌خليفه نگاشته گزارش داده بود كه فضل برمكي (فرماندار وقت خراسان) بجاي آنكه به‌امور رعيت بپردازد به‌شكار و خوشگذراني مشغول است. هارون چون نامه را خواند آنرا به‌يحيا برمكي داد وگفت:
پدر! نامه را بخوان و هرچه را صلاح ميداني به‌فضل بنويس تا دست از كارهايش بكشد. يحيا در پشت همان گزارشِ محرمانه به‌پسرش فضل چنين نوشت:
«به اميرالمؤمنين گزارش رسيده كه تو مشغول شكار وتفريح هستي و به‌امر رعيت نمي‌پردازي. كارهايت را بهتر انجام بده. روزهايت را درطلب بزرگي بگذران و شبهايت را به‌كامراني و لذت‌جويي اختصاص بده. بسياركس بظاهر عبادتگزارند ولي شبها به‌كارهاي ديگر ميپردازند. شب كه پرده برديدگانِ مردم افكند زمان كامجويي و لذت‌طلبي است. احمقاني كه بي‌پرده به خوشگذراني مي‌پردازند بهانه به‌دشمنان و رقيبان ميدهند تا درپشت سرشان زبان بگشايند و بدنامشان كنند.
فرزندان برمك چنان تدابير شايسته‌ئي در كشورداري ازخود نشان دادند كه كشور عباسي در زمان آنها وارد بهترين دوران شكوه و رفاه و امنيت وآرامش وآسايش گرديد؛ كشاورزي رونق بسيار يافت، صنايع به‌نهايتِ رُشد وتوسعه رسيد، و بازرگاني بين‌المللي به‌وضعيت دورانِ انوشه‌روان و خسرو پرويز برگشت. براي آنكه بدانيم توده‌هاي درون كشور پهناور عباسي در دورانِ برمكيان چه زندگي مرفه وچه آسايش وآرامشي داشته‌اند، اين جمله از مسعودي را نقل ميكنم كه:
مردم درزمانِ برمكي‌ها ميگفتند «دورانِ آنها دورانِ عروسي و شادي دائمي است و هيچگاه پايان نخواهد يافت».
همه‌ي مورخان اعم از مورخانِ سنتي عرب و شرقشناسان اتفاق نظر دارند كه دوران خلافت هارون الرشيد و مأمون بهترين دورانِ پنج‌قرنه‌ي خلافت عباسي بوده؛ و شكوه و شوكتي كه درآن زمان نصيب كشور خلافت گرديد در هيچ زمان ديگري به‌چشم نديده بود و نديد. آنچه را ما اوج شكوه تمدن موسوم به‌اسلامي ميدانيم همين دوران است...
(پايان گزارش دكتر خنجى برگرفته ازمقاله نگاهى به نقش تاجيكستان در تاريخ و تمدن ايران، بخش تاريخ و فرهنگ ايران، سايت ايران تاريخ com. )
در چنين شرايطى درسال 184 هجرىامين و مامون برادران كنونى، و خلفا ى آينده كه بايد در صحنه تاريخ نقش قاتل و مقتول را به عهده گيرند، هردو سالهاى چهارده و پانزده سالگى را مى گذرانند.امين زاده ى زبيده، خاتون قدرتمند حرم ــ دختر عموى هارون الرشيد ــ و مامون زاده ى مادرى ايرانى و بنا بربرخى اقوال از بطن مراجل،(مراگل = گل من) دختر شورشگر بزرگ ايرانى استاذ سيس ــ كه پيش از اين حكايت اش باز گفته شد ــ متولد شده است. چندان زمانى به برافروخته شدن آتش مبارزات خرمدينان و ظهور شخصيت برجسته استقلال طلب و آزاديخواه، بابك خرمدين باقى نيست. در اين شرايط على ابن موسى الرضا هشتمين امام شيعيان (با توجه به تاريخ تولدش يازدهم ذىآلقعده سال 148 هجرى) در سن سى و شش سالگى ودرخانواده اى پر جمعيت به دور از هياهوى بغداد، در مدينه، اقامتگاه طبيعى و سنتى پدرانش و در ميان برادران و خواهران بسيارش ودر ميان پيروان پدرش كه براى او احترام فراوانى قائل اند به سر مى برد.
در باره امامت هشتمين امام شيعيان، همانگونه كه در باره امامت موسي ابن جعفر، ما با نظرياتى متفاوت روبروئيم. پيروان نظريه امامت الهى اين اعتقاد را تبليغ مى كنند و باور دارند كه:
امامت امام رضا بر اساس اراده و مشيت الهى بدون هيچ كشاكشى پس ازدرگذشت موسى آبن جعفر آغاز و پذيرفته شد.
درحيطه تاريخ مقدس، ودرزمينه باورهاى صميمانه مردم كوچه و بازاركه بيش از تمام احاديث و اخبار، امام هشتم خويش را با نام غريب الغربا، ضامن آهو و سلطان خراسان مىشناسند و او را صميمانه دوست دارند، در پذيرش اين نظريه اشكال چندانى وجود ندارد و ما هم مى توانيم مانند علاقمندان به تاريخ مقدس و يا مردم كوچه و بازار از زمره معتقدان به اين نظريه باشيم، ولى وقتى به جستجوئى در حيطه تاريخ رو مى آوريم از تضاد واقعيات موجود ميان نظريات ملايان و فقيهان بزرگ وتئورى هاى موجود در حيطه تاريخ مقدس شيعه، و باورهاى عوام الناس، با آنچه كه در عالم واقع اتفاق افتاده است و زاده كنش و واكنشها و علت و معلولهاى تاريخى است به سادگى نمى توانيم بگذريم. در اينجا و بناچار راه آنكه مى خواهد حقايق تاريخى را با معيارهاى تاريخى بشناسد از فقيهان و معتقدان به تاريخ مقدس و باورهاى مردم كوچه و بازار جدا مى شود.
براى شناختى درست تر از تاريخ، نخست بر آنچه كه فقيهان گفته اند درنگ و سپس براى شناخت اين تضاد وروشنائى انداختن بر واقعيت تاريخى تلاش مى كنيم.

استعداد شگفت فقيهان و سورئاليسمى درخشان!
تولد، زندگى، درگذشت و حوادث زندگى هشتمين امام شيعيان در نظرگاه و به قلم فقيهان نامدار را، تنها مى توان در حيطه باور كامل به سورئاليسم( فراتر از واقعيت و واقعگرائى معمول و به بيان مذهبى ايمان به نيروهاى شگفت و ناشناس غيبى، و باور مدارهائى فراتر از آنچه كه عقل معمول انسان در چرخش است) به تماشا نشست. اسناد فقيهان، تقريبا در باره تمام امامان و معصومان، و حتى بسيارى از امام زادگان چنين راه و روشى را ــ البته پس ازعوامانه كردن و غير تاريخى كردن كامل آن ــ در پيش گرفته اند.
روى مقوله عوامانه كردن،به طور موكد تاكيد مى كنم، زيرا مى توان مثل بسيارى از متفكران و انديشمدان بزرگ باور داشت كه:
جهان بى نهايت پيرامون ما، به تمامه با معيارهاى انديشه و عقل محدود انسانى قابل شناخت نيست، وشايد رازهائى ولايه هائى از واقعيات، واقعياتى فراتر از عقل و ادراكات ما و جود دارند كه ما آنها را نمى شناسيم، و نبايد به انكار آنها برخيزيم.
در جهان بى نهايتى كه تنها از لحظه انفجار بزرگ بيگ بنگ از بطن نيستى به هستى در آمده، و قابل شناسائى نسبى است و كره كوچك ما ــ به تعبيرى از كافكا ــ با تمام عظمت چركين و غول آساى كنونى اش، در آن جز غبارى بيش نيست، و به قول مترلينگ تمام ماجراى هستى بجز ازانحرافى بسيار كوچك در خط مستقيم و بى نهايت نيستى نمى باشد، مى توان حرف انشتين را قبول كرد كه:
جهان بدون راز، جهانى مبتذل خواهد بود
و به گفته بزرگمهر حكيم اتكا كرد كه:
همه چيز را همگان دانند وهمگان هنوز از مادر زاده نشده اند.
و بر اين اساس و رعايت انصاف، مى توان اميد داشت كه شايد همگانى كه در طول قرنهاى آينده خواهند آمد، چيزهائى را بدانند و كشف كنند كه در روزگار ما انديشيدن به آنها از زمره محالات است، و اين چيزها شايد شامل كشف اخلاق و معنويتى نوين، و شناخت آسمانى روشن تر، و پاكيزه تر و آبى تر از آسمان كنونى سياه شده از دود و دم خرافات مذهبى، ونيز شايد شامل شناخت خدائى ديگر كه دستور سلاخى كردن بندگانش را نمى دهد هم باشد و مي توان با اين اميد زمزمه كرد:
اى دل طلوع صبح زمين را اميد دار
بر اين نويد و مژده يقين را اميد دار
بود اين زمين سكوت و سياهى در ابتدا
شد پر زنور و نغمه مر اين را اميد دار
از ژرف خاك ساز و كبوتر برآمدند
اعجاز اين سبوى گلين را اميد دار
بر بام اين سراى كهنسال و ناشناس
انسان و آسمان نوين را اميد دار...
اين حقايق عجالتا دور از دسترس را اگر قبول هم نداشته باشيم، نمى توانيم به سادگى انكاركنيم ، اما حقايق معجزه آساى مورد اتكا و روش عوامانه كردن و غير تاريخى كردن فقيهان حكايتى ديگر است.
بدون تعارف و اغراق، شمارى از نامدار ترين فقيهان و عالمان شيعه، سورئاليسم خاص خود را تا سطح فكرى پائين ترين و عقب افتاده ترين اقشار جامعه پائين كشيده اند و معجونى پديد آورده اند كه متاسفانه در طول هزار سال به خورد همگان رفته است و با هستى روحى و فكرى ميليونها نفر در آميخته است. در طول قرنها و هنوز نيز در روزگار ما، براى بسيارى از افراد، و متاسفانه حتى افراد تحصيلكرده مذهبى رهائى از اين اعتقادات مساوى با كفر و ارتداد و غضب الهى است. اين گونه افراد اگر چه اين باورها را با قوانين حاكم بر زندگى طبيعى و اجتماعى وتاريخى در تضاد، و با پيامبر اصلى و شخصى زندگى، يعنى عقل و شعور انسانى در تضاد مى بينند، ولي به دليل عادتهاى تاريخى و مانند كسى كه به خوردن غذاى فاسد عادت كرده است، و اعتياد ارثى و سنتى، اين باورها را داخل پرانتز، و داخل يكى از پستوهاى فكرى خودنگاهدارى و نگاهبانى مى كنند كه شايد روزگارى به كار آيد.
فقيهان و نگرش فقيهانه در باره تمام امامان چنين روشى را دارند و در عوامانه كردن موضوعات تلاشى تحسين انگيز به خرج داده اند ولى در باره امام رضا به دلايل مختلف اين سورئاليسم عوامانه در اوجى ــ يا شايد بهتر است گفته شود حضيضى ــ درخشان تر قرار دارد . اشاراتى اندك به اين نوع تاريخنگارى و بازآفرينى سورئاليستى واقعيت توسط فقيهان ضرورى است.
امام رضا،چون پدرش موسى ابن جعفر از مادرى كه از بازار برده فروشان خريدارى شده بود متولد شد. اما از همان آغاز، قضايا فرا زمينى مىشود وبه يمن تخيلات بزرگترين معماران تشيع رسمى، رفت و آمد فرشتگان! و نزول وحى! بنا بر نقل ،النظم و اثبات الوصيه(نقل از منتهى الآمال صفحه981)آغاز مىشود.
موسى ابن جعفر در باره مادر امام رضا مى گويد:
در باره خريد اين كنيز به من وحى شد. من در خواب بودم كه پيامبر و جدم و پدرم در رويا بر من ظاهر شدند وتصوير زنى را كه روى پيراهنى نقش شده بود به من نشان دادند و گفتند اين زن همسر تو مى شود و از او بهترين مولود زمين(امام رضا ) متولد خواهد شد.

شگفتى هاى تولد
ماجرا اين چنين آغاز مى شود و در ادامه، شيخ صدوق به سند معتبر! مى نويسد كه:
مادر امام در هنگام حاملگى صداى تسبيح و تهليل و دعا را از درون شكم خود مى شنيد. او در موقع زايمان دردى احساس نكرد و چون نورسيده به دنيا آمد دستها را بر زمين گذاشت و سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و به ستايش پروردگار مشغول شد.
جالب توجه است كه پيش از اين، عين همين ماجرا در مورد موسى ابن جعفر نيز اتفاق افتاده و مى توان باور داشت كه نويسنده هر دو روايت يك تن بوده است .
ابن بابويه فقيه و عالم نامدار روايت مى كند كه:
نورسيده ختنه كرده به دنيا آمد و موسى ابن جعفر، بنا بر سنت، تنها تيغى برمحل سنت گرداند.
اين گوشه اى از حكايت تولد يك امام الهى بلافصل و بدون ترديد از نظرگاه فقيهان است. طبيعى است كه اگر دردوران حيات خود امام رضا، جاى بحث و فحص و اختلاف در مورد امامت، ميان گروههاى مختلف شيعه وجود داشته است، در قرنهاى بعد و با اين فراورده ها، در باره امامت چنين امامى جاى بحث و فحص سياسى و اجتماعى نيست و بايد او را تنها باور داشت، و كارگزاران او را كه در هر دورانى لاجرم فقيهان شيعه ــ و در روزگار ما حجت الاسلام طبسى مولتى ميلياردر بزرگ و قدرتمند و فرمانرواى امپراطورى افسانه اى آستانقدس رضوى ــ هستند اطاعت كرد و مخالفانش را در زمره كفار و مرتدان و گمراهان به حساب آورد و در صورت امكان و ضرورت آنها را مجازات كرد.
پس از اين، از دوران نوجوانى و جوانى تا هنگامى كه هشتمين امام را در سن كمال مى يابيم چندان چيزى در دسترس نيست و يا لزومى ندارد دردسترس باشد.

پديده طى الارض
در صحنه بعدى امام رضا را در هنگام درگذشت موسى ابن جعفر، و در هنگام طى الارض( طى كردن مسافات دور به مدد نيروهاى غيبى) در فاصله بين مدينه و بغداد باز مى يابيم.
بر طبق باورهاى شيعه، هر امام فوت شده بايد توسط امام بعدى غسل داده شده و كفن گردد و در اساس اين نشانه اى است كه مشخص مى كند امام بعدى كيست و به اختلاف ميان شيعيان پايان مى دهد. نوشته اند وقبل از اين اشاره شد كه موسى ابن جعفر توسط سليمان ابن جعفر، كه عموى هارون، واز علاقمندان موسى ابن جعفر بود غسل داده وبا احترام تمام به خاك سپرده شد. اين مساله تضاد لاعلاجى ايجاد مى كند! چه بايد كرد؟ . كلينى شيخ بزرگ تضاد راــ چند دهسال بعد ــ حل و فصل مى كند. نيروهاى غيبى وپديده طى الارض به كمك مى آيند و امام بعدى به نيروى حق در چشم به هم زدنى، و به نهان از چشم همگان، از مدينه به بغداد مى آيد وپدرش را غسل مى دهد و كفن مى كند و چندين حديث و روايت هم پاى قضيه را محكم مى كند و اندكى زمان وغبارهاى آن لازم است تا مساله را در ذهن نسلهاى بعدى شيعه جا بياندازدو رد پاى واقعيت را از بين ببرد، واين مهم را فقيهان نسلهاى بعدى بر عهده گرفته اند و در آن توفيق يافته اند. بقيه كارها را هم هزاران فقيه و عالم و ملا و طلبه با هزاران هزار كتاب و رساله وحدود هزار سال روضه خوانى انجام خواهند داد و اين حقايق! را با هستى معنوى نسلهاى شيعه چنان خواهند آميخت كه كسى اجازه شك كردن در اين حقايق معتبر را به خود نخواهد داد.
نكته مهم در اين ماجرا اين است كه اشياء و سپرده هائى كه از لوازم و ضروريات امامت است در نزد ام احمد (مادر شاهچراغ) همسر والا مقام موسى ابن جعفر به امانت سپرده شده است، وموسى ابن جعفر به او سپرده است كه پس از وفات من هر كس به سراغ تو آمد و اين لوازم و سپرده ها را طلب كرد هم او امام بعدى است. پس از ماجراى طى الارض طبعا امام رضا به سراغ ام احمد مى آيد و آن لوازم را طلب مى كند و بدين ترتيب تئورى امامت الهى مهرى ديگر مى خورد و بر اين نظر كه ام احمد از مخالفان امامت امام رضا بوده است( وبعد به اين مساله اشاره خواهم كرد) خط بطلان مى كشد.

خوارق عادات و معجزات
در قرآن تاكيد شده است كه پيامبر اسلام انسانى چون ديگر انسانهاست، و معجزه او پيام اوست، و نيز مى دانيم كه اگر اعجازى در كار بوده بنا بر تصريح كتابهاى مورد اتكاى اديان مختلف، اين اعجازها كار پيامبران بوده است و پس از آنان اين باب بسته شده است . در همين رابطه و زمينه، زندگى و درگذشت امامان شيعه وقتى در بسترى تاريخى باز نگريسته شوند خوارق عادات، و شگفتى هائى را كه فقيهان مى گويند نشان نمى دهند. آنان انسانهائى واقعى و تاريخى بوده اند. زيسته اند ازدواج كرده اند و اكثر آنها زنان متعدد و فرزندان كم يا زيادى داشته اند. برخى از آنان جنگيده اند و كشته شده اند وبعضى به زندان و زنجير افتاده اند و هريك زمام زعامت و رهبرى گروهى گسترده از پيروان خود را در دست داشته اند، اينها واقعيات زندگى تاريخى آنهاست، ولى بيش از هزار سال تلاشهاى تحسين انگيز! و شگفت فقيهان، آنان را آنچنان از حيطه واقعيت تاريخى به قلمرو شگفتى ها و معجزات و خوارق عادات برده است كه امامان به عنون پيشوايان يك مكتب و مرام، ديگر قابل دسترسى و شناخت نيستند. در باره امام رضا اين حقيقت به اضعاف وجود دارد. به چند نمونه اشاره مى كنم:
ــ در عيون الاخبار به روايت محمد ابن داود مى خوانيم كه او خبر از طول زندگى عمويش محمد ابن جعفر كه در بستر مرگ بود و مرگ اسحاق ابن جعفر عموى ديگرش كه در كمال سلامت و نگران مرگ محمد ابن جعفر بود مى دهد .
ــ در همين منبع حديثى ــ طبق معمول با سلسله سند معتبر ــ را مى خوانيم كه امام رضا در خيابان مدينه خبر از اين مى دهد كه جعفر ابن عمرى علوى، مرد فقيرى كه در حال گذر است به زودى والى مدينه خواهد شد و اين پيش بينى درست از آب در مى آيد.
ــ از قول هرثمه ابن اعين از نزديكان امام رضا، و به نقل از صبيح ديلمى غلام مخصوص مامون نقل شده است كه:
كه يك بار در مرو و در نيمه شبى مامون شمار زيادى از غلامان مخصوص را پيش خواند. در برابر مامون شمعهاى متعدد مى سوخت و شمشيرهاى فراوان در برابر او چيده شده بود. مامون به هر يك شمشيرى مى دهد و مى گويد به حجره امام رضا مى رويد و آنقدر با اين شمشيرها بر او مى زنيد تا پاره پاره شود و گوشت و پوست و استخوان و مويش در هم آميخته شود . يعنى دستور مى دهد او را به تمام معنى خرد و له و متلاشى كنند .غلامان مى روند ومى بينند امام رضا در حجره اش خوابيده است. دسته جمعى و تا مدتها شمشيرها را بر او فرود مى آورند و فرمان مامون را اجرا مى كنند . مامون آماده عزادارى ميشود، اما سپيده دم وقتى به حجره امام رضا نزديك مى شوند صداى نماز و دعاى امام رضا شنيده مى شود ومامون با وحشت مى فهمد كه امام رضا براستى امام است وشمشيرها بر او كارگر نشده است.
ــ از قول محمد ابن حفض روايت شده است كه:
در بيابانى بى آب و علف امام رضا چشمه اى پديد مى آورد و كاروانى را از تشنگى نجات مى بخشد و دوباره آن را محو مى كند.
ــ از هيثم ابن مسروق نهدى و بهئ، ــ به نقل از محمد ابن فضيل ــ روايت شده كه:
امام رضا با آب دهان وخواندن دعائى بيمارى محمد ابن فضيل را علاج كرده است.
ــ از قول همين محمد ابن فضيل نقل شده است كه:
علت سرنگونى و ادبار خاندان برامكه و قتل عام آنان توسط هارون ــ نه رابطه عاشقانه جعفر برمكى و عباسه خواهر هارون الرشيد و يا مقولات ديگر ــ بلكه دعاى امام رضا در عرفه بوده است. زيرا يحيى برمكى وزير معروف ايرانى الاصل، ازعوامل اصلى شهادت موسى ابن جعفر بوده است.
ــ بنا به نقل شيخ طوسى ــ در غيبت ــ :
به خواست مامون، امام رضا دعا مى كند تا سوگلى حرم او زاهريه، كه دائم دچار سقط جنين مىشود ديگر سقط جنين نكند. امام دعا مى كند و مى گويد زاهريه ديگر سقط جنين نخواهد كرد و كودكى به دنيا خواهد آورد كه دست راست و پاى چپ اش شش انگشتى خواهد بود.
ــ بنا به نقل قطب راوندى:
امام رضا در مقابل درخواست كسى كه ازاو طلب پول مى كند با تازيانه خود زمين را مى خراشد و از آن شمشى طلا بيرون مى آورد و به درخواست كننده مى دهد.
ــ به روايت ابن شهر آشوب و به نقل از سليمان جعفرى:
يكبار در بوستانى گنجشكى به سراغ امام رضا مى آيد وبا او مشغول صحبت مى شود و از او در مقابل حمله مارى كه قصد دارد بچه هايش را بخورد طلب كمك مى كند و امام رضا بعد از شنيدن سخنان گنجشك دستور مى دهد به كمكش بروند و مار را بكشند.

شگفتى هاى زمان وفات
اين سلسله خوارق عادات و معجزات شگفت تاحول و حوش زمان وفات ادامه پيدا مى كند. جالب ترين صحنه شگفتى آفرين اما، صحنه پايانى زندگى، يعنى چگونگى وفات و كفن و دفن و وقايعى است كه امام رضا در باره آن با اباالصلت محرم و مونس و خادم وفادار خود صحبت مى كند واز اين حوادث محير العقول خبر مى دهد و اين حوادث يكايك اتفاق مى افتد.
در صحنه شهادت، دوباره طلايه انگورها پيدا مى شود ــ و معلوم نيست چرا در اين كار دائم از انار و انگور و خرما استفاده مى شود ــ انگورها كار را فيصله مى دهند و امام رضا مسموم شده وبلند مى شود و به خانه مى آيد وبه اباالصلت مى گويد درها و پنجره ها را ببندد و مىرود و در بستر دراز مى كشد و براى شهادت آماده مى شود.

طى الارض امام محمد تقى ازمدينه به طوس
در همين هنگام امام بعدى به مدد طى الارض خود را از مدينه به طوس مى رساند. اباالصلت با حيرت از اينكه با بستن تمام درها و پنجره ها چطور اين فرد ناشناس وارد منزل شده است از او مى پرسد:
ــ كيستى؟
فرد ناشناس مى گويد:
منم مولاى تو و امام بعدى.
ابالصلت مى داند كه امام بعدى براى غسل و نماز آمده است .امام محمد تقى كه در اين دوران در سن هفت يا هشت سالگى است به سراغ پدر مى رود و امام رضا اسرار امامت را در گوش او زمزمه مى كند. كفى سپيد بر لبهاى امام رضا ظاهر مى شود كه امام نهم آن را مى ليسد. سپس امام محمد تقى دست در سينه پدر كرده و پرنده اى چون گنجشك از سينه او بيرون مى كشد وآنرا مى بلعد. امام رضا چشم بر هم مى گذارد و در مى گذرد .

عروج تابوت امام رضا به آسمان و بازگشت آن
امام محمد تقى پدر را غسل مى دهد و كفن مى كند و با گروهى از ملائكه و مقربين بر جسد بيجان نماز مى گذارد. آنگاه جسد را در تابوتى كه از چوب درخت سدره المنتهى ــ درختى در بهشت ــ ساخته شده قرار مى دهند . در اين هنگام سقف خانه شكافته مى شود و تابوت به آسمان عروج مى كند. مدت زمانى بعد دوباره سقف شكافته مى شود و تابوت باز مى گردد . امام محمد تقى پيكر بيجان را در بستر قرار مى دهد وبه اباالصلت كه حيران و متاثر قضايا را نظاره مى كند مىگويد حال در را باز كن تا مامون وارد شود و خود از نظر غيب مى شود.

خوارق و عجائب در هنگام خاكسپارى هشتمين امام
مامون وارد مى شود وپيكر بيجان امام رضا را براى دفن مى برند. نخست سعى مى كنند كه امام را در نقطه اى نامناسب و پائين پاى هارون دفن كنند كه زمين تبديل به سنگ خاره مى شود و كلنگها كار آئي شان را از دست مى دهند. ابالصلت توضيح مى دهد كه امام را بايد بالاى سر هارون دفن كرد. همين كار را مى كنن،د وتنها با زدن يك ضربه كلنگ بر زمين، گور آماده شده خود را نشان مى دهد . همه حيرت مى كنند. در صحنه بعدىهمانطور كه امام رضا خبر داده چشمه آبى در گور جوشيدن آغاز مى كند. ماهيانى كوچك پديدار مى شوند. اباالصلت به دستور قبلى امام رضا به آنها نان ريزه مى دهد. در اين هنگام ماهى بزرگى پيدا مى شود وماهى هاى كوچك را مى بلعد و هارون و اطرافيان با حيرت و وحشتزده نگاه مى كنند. سرانجام اباالصلت دعائى مخصوص را مى خواند و آب فرو مى رود و گور خشك مى شود و امام هشتم را دفن مى كنند و گور به طور اتوماتيك از خاك انباشته مى شود. يكى از وزرا قضايا را تفسير مى كند و مى گويد:
حكايت ماهيان كوچك، حكايت بنى عباس است كه توسط قدرتى برتر نابود خواهند شد. مامون گريان و وحشت زده مى گويد راست مى گوئى! و گريان و نالان به كاخ خود باز مى گردد.

اندكى درنگ و تامل!
اندكى درنگ و تامل كنيم و بينديشيم. مقصود از اين اشارات اندك و اين مشت نمونه خروار، نه روى آوردن به طنز در مقابل فقيهان و نه به ابتذال كشاندن ماجراى زندگى ودرگذشت شخصيتى است كه فارغ از رد يا قبول ما، و تا جائى كه به خاطرم مانده بنا به گزارش يونسكو و با توجه به شمار زائران، مزارش بزرگترين مركز زيارتى جهان است. قصد باز نويسى برخى از متون لازم براى روضه خوانى نيز وجود ندارد. اينها بخشى از متون مورد استنادى است كه توسط شمارى از برجسته ترين فقيهان وملايان و محدثان بزرگ شيعه رسمى، و با سلسله سندهاى معتبر ــ البته بايست معنى و مفهوم سند و نيز اعتبار را با تعريف فقيهانه سند و اعتبار خوب فهم كرد ــ مهر تائيد خورده است. اين متون و امثال اين متون براحتى قابل دسترسى اند،( به عنوان مثال تمام نكان مورد اشاره در فوق را مى توانيد در منتهى الآمال، تاليف شيخ عباس قمى و به نقل از متون معتبر شيعه در فصلى كه به زندگى امام رضا اختصاص دارد بيابيد) . اين متون و امثال اين متون هستند كه قرنهاى متوالى وجدان مذهبى ميليونها تن را تغذيه كرده اند، و در روزگار كنونى ميراث بران پديد آورندگان اين متون بر سرنوشت ميهن و آب و خاك ما حاكم اند.
فكر مى كنم كه حالا مى توانيم معنى عوامانگى را خوب حس كنيم و بدانيم چرا بايد زندگى يك شخصيت تاريخى و مذهبى و اجتماعى، تا حد سطح فكر عقب افتاده ترين افراد و اقشار پائين آورده شود؟ جواب ساده است:
زيرا فقيه نمى تواند جز به مدد عقب افتاده ترين اقشار پايه هاى قدرت و حكومت خود را تثبيت كند.
زيرا فقيه با هر نوع تلقى واقعگرايانه تاريخى و اجتماعى كه با منطق و قانونمنديهاى طبيعى انسانى ــ كه حتى با نگاهى مذهبى ــ مهر بخورد در تضاد است.
زيرا فقيه با ارائه چنين امامى ــ كه خود او در نقطه جانشينى و نمايندگى اش قرار دارد ــ بايد عقل و شعور و منطق انسانى پيروانش را كاملا به چهار ميخ بكشد و قفل و فلج بكند تا بتواند هر چه كه مى خواهد بكند و هر جا كه مى خواهد بتازد.
ــ زيرا فقيه وجودى ضد تاريخى است و مى داند اگر پاى واقعگرائى تاريخى به ميان آيد مذهب اختراعى او بايد بساطش را از ميان دم و دستگاه قانون و دولت جمع كند و سر جاى خودش بنشيند و لاجرم كار گزار اصلى، يعنى فقيه نيز بايد ميدان را خالى كند.
زيرا فقيه براى زيستن خود به ميدان مناسب و فضاى تنفسى مناسب احتياج دارد و اين فضاى تنفسى و ميدان را جاهلان مى توانند براى او ايجاد كنند وفقيه براى ايجاد جاهلان به چنين تعريفاتى از زندگى امامان احتياج دارد و...

تكنيكهاى فقيه و برخى تناقضات!!
ــ از پشت تپه دود بالا مى آيد!
ــ آنجا آتشى افروخته اند.
(يك دلالت ساده منطقى)
يكبار ديگر آنچه را كه خوانديد بخوانيد . به مدد دلالتهاى ساده عقلى ومنطقى مى توان راز و رمزهائى را كه فقيه در خلق اين ماجراهاى محير العقول به كار گرفته دريافت.
در روايت عيون الاخبار و هنگام فوت محمد ابن جعفر عموى امام رضا و گريستن عموى ديگر، فقيه هوشيارانه و با زيركى خاص خود جاى افراد را عوض مى كند. محمد ابن جعفر در حال فوت است و اسحاق بر او مى گريد. براى نشان دادن اعجاز چه بهتر از اين است كه امام رضا با لبخند بگويد كه بيچاره اسحاق! اين اوست كه خواهد مرد و محمد ابن جعفر است كه بر او خواهد گريست.
در ماجراى مرد فقير هم شبييه همين تكنيك را به كار گرفته است. رفلكس فقير و غنى و فقر و ثروت. مرد فقيرى دارد مى گذرد. عده اى از نزديكان امام به سر و وضع و لباسهاى او مى خندند. براى اينكه همه دچار حيرت شوند طبعا فقر بايد به ضد خودش يعنى ثروت تبديل شود، و امام مى گويد كه اين مرد به زودى ثروتمند خواهد شد!. چندى بعد بدون اين كه علت و معلولى در كار باشد اين فرد والى مدينه مى شود و چشم همراهان حتما از شدت حيرت گرد شده است!
در ماجراى ترور امام رضا به روايت صبيح ديلمى و كارى نشدن صدها ضربه شمشير خونريز بر پيكر امام رضا، معلوم نيست فرد هوشيارى چون مامون، كه اكثريت مورخان بر هوشيارى و فراست او ناكيد كرده اند، چرا پس از اين ماجرا متنبه نمى شود و ايمان نمى آورد و نيز معلوم نيست امامى كه با نيروى الهى از ضربات دهها شمشير خونريز و مسمومى كه به دست غلامان نيرومند بر او فرود آمده جان سالم به در برده، چطور در چند قدم آن طرفتر با خوردن فقط سه دانه انگور به شهادت مى رسد.
در روايت محمد ابن حفض معلوم نيست امام چرا چشمه اى را كه پديد آورده و تشنگان را سيراب كرده دوباره محو مى كند و باقى نمى گذارد تا آيندگان و تشنگان ديگر هم از آن سيراب شوند. فكر مى كنم اگر فقيه، به روايت محمد ابن حفض چشمه را محو نمى كرد احتمالا عده اى در جستجوى چشمه بر مى آمدند و معلوم مى شد كه اخبار فقيه نادرست است.
در روايت دعاى امام در عرفه براى نابودى خاندان برمكى معلوم نيست چرا به عامل اصلى يعنى هارون الرشيد توجه نشده و متهم رديف دوم مورد نفرين قرار گرفته. فكر مى كنم دليل اين است كه اين روايت بعد از قتل عام برمكيان مستند شده است و اگر مثلا قبل از نابودى برمكيان هارون از اسب پرت مى شد و مى مرد، دعاى عرفه شامل حال هارون مى شد و جعفر برمكى جان سالم به در مى برد و الان ما با روايات مستند و معتبر ديگرى كه مو لاى درز سلسله سندش نمى رفت روبرو بوديم.
در روايت شيخ بزرگ شيعه شيخ طوسى در غيبت، در مورد دعاى امام رضا براى باردار شدن و عدم سقط جنين سوگلى حرم مامون، و اينكه او بچه اى شش انگشتى به دنيا خواهد آورد مى توان فكر كرد كه فقيه با خود انديشيده كه در اساس خاندان عباسى آدمهاى مورد اعتمادى نيستند و ممكن است مامون نامردى كرده و زير قضيه بزند و بگويد بچه مربوطه فارغ از دعاى امام متولد شده. به همين دليل فقيه براى اينكه پاى قضيه را محكم كند بچه مادر مرده مامون را شش انگشتى كرده تا جاى انكار نباشد.
در روايت قطب راوندى در مورد بيرون كشيدن شمش طلا از زمين ودادن آن به مرد فقير با روايتى كه از همه كمتر تناقض در آن وجود دارد روبروئيم. در هر حال امام اگر نتواند يك شمش ناقابل طلا را از زمين بيرون بياورد كه امام نيست و بدون چنين روايت هائى كه پس از قرنها فقيهان نمى توانند با چپاول اموال و املاك آستانقدس رضوى چندين تن طلا را بجيب بزنند.
روايت ابن شهر آشوب از صحبت گنجشك با امام رضا و تقاضاى كمك براى كشتن مارى كه آمده بچه هايش را بخورد را مى توان حاصل زحمات فقيه بزرگوارى دانست كه اشاره كرده است:
على ابن حمزه بطائنى گفت كه:
با موسى ابن جعفر در حال سفر بوديم كه شيرى خود را به ما رسانيد وهمانطور كه دست خود را روى پشت استر موسى ابن جعفر گذاشته بود با حضرت موسى ابن جعفرشروع به صحبت كرد و حضرت دعائى خواند و سپس شير رفت.
على ابن حمزه بطائنى مى پرسد كه:
ماجرا چه بود؟
و حضرت مى گويد:
اين شير شكايت كرد كه عيالش در هنگام زايمان درد زيادى مى كشد و من دعا كردم كه از اين پس زايمانش سهل باشد و شير هم دعا كرد كه از اين پس خاندان من وشيعيان من از تمام درندگان در امان باشند.
( منتهى الامال به نقل ازابن شهر آشوب صفحه 915)
جالب اين است كه حكايت شير و گنجشك هر دو از روايات فقيه بزرگ،شيخ شهر آشوب اند و فقيه بزرگوار اشكالى نديده است كه امامى كه پدرش با شير صحبت كرده و مشكل درد زايمان عيال شيرومساله كوچك بودن لگن خاصره او را حل كرده، و يكبارهم در مجلس هارون به تصوير شيرى كه روى پرده اى نقش شده دستور داده كه مرد شعبده بازى را بخورد و تصوير شير جان گرفته و از پرده بيرون حهيده و مرد شعبده باز را خورده( روايت شيخ شهر آشوب به نقل از على ابن يقطين منتهى الآمال صفحه913) با گنجشك صحبت كند و مساله اش را رفع و رجوع كند. اما با اين همه و براى اثبات قضيه، و آزمايش صداقت شيخ شهرآشوب، شيعيان راستين مى توانند خود را در معرض ديد و در دسترس درندگان قرار دهند و آزمايش كنند كه آيا دعاى شير در عدم تعرض درندگان مختلف به شيعيان را ستين هنوز هم كار آئى دارد يا تاريخ آن به سر آمده است.
بگذريم و مى بينيد كه چه دنياى مكانيكى كوچك، و جالب و بسامانى پيرامون امامان و حوادث تاريخى خلق شده است، با اين همه واقعيات تاريخى سر سخت تر از خارا در مقابل احاديث فقيهان قد كشيده اند، و در صحنه تاريخ تمام شخصيتهاى تاريخى واقعى اند و از سرزمين ساخته هاى فقيهان سخت به دورند.
در صحنه واقعى تاريخ، و در بخش دوازدهم اين سلسله ياداشتها،سعى خواهد شد فضاى تاريخى پيرامون زندگى امام رضا كه توسط فقيهان و محدثان حذف شده است حتى الامكان باز يافته شود و سيماى تاريخى و اجتماعى هشتمين امام شيعيان قابل رؤيت گردد.
بعد از قرنها سفر بر امواجى از خيالات و بافته هاى بزرگترين ملايان و فقيهان شيعه وبه نظر نگارنده پارو كشيدن بر دريائى از دوغ و دروغ، ما چه به عنوان انسانهائى بى باور به مذهب، يا كسانى كه به تشيع اعتقاد داريم حق داريم تا اندازه اى حقايق را بدانيم. ما انسانهائى طبيعى و واقعى هستيم. ما به آب مى گوئيم آب و به هوا مى گوئيم هوا ما مثل تمام انسانها مى دانيم:
گياه مى رويد و پرواز نمى كند!
و كبوتر پرواز مى كند و نمى رويد!
و اسب مى تازد ونور نمى افشاند!
و خورشيد نور مى افشاند و شيهه نمى كشد!.
ما مى توانيم به عنوان يك انسان با نگاهى مذهبى، به معجزات فراوان در پيرامون خود اعتقاد داشته باشيم و مثلازمزمه كنيم:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
ما مى توانيم باور داشته باشيم كه چرخش ماه و خورشيد و قانونمنديهاى شگفت دنياى حيات وظرائف جهان درون انسانها، در ذهن ما انعكاسى فلسفى ايجاد كند،و ما را به انديشيدن در باره جهانى معنوى و يا قلمروى ديگر بكشاند .
ما مى توانيم كه به قديسان اعتقاد داشته باشيم واعلام كنيم كه هر انسان مى تواند قديسى راستين باشد وبگوئيم كه قديس كسى است كه با همين نيرو و توان و امكانات انسانى اش، و بدون هيچ برترى فيزيكى نسبت به انسانهاى ديگر، ومدد از خوارق عادات و كرامات، در راه انسانيت و نيكى هستى اش را نثار مى كند، و مقاومت مى كند، و رنج مى كشد و شايسته مى شود تا در زمره مقدسات مردم قرار گيرد، اما ما نمى توانيم در اين روزگار، حتى اگر عالم بلاترديدى چون شيخ شهر آشوب هم بگويد بازهم صحنه مضحك شيرى را كه دو دستش را روى كفل استر امام موسى ابن جعفر گذاشته و همانطور كه قاطر بيچاره و احتمالا وحشت زده در حال حركت است براى زايمان زنش و در برابر چشمان على ابن يقطين(راوى خبر) از موسي ابن جعفر طلب كمك مى كند باور كنيم وگوشه اى از تاريخ ايران و مجموع تاريخ يك مرام مذهبى رابا اين گونه بافته ها كه در اين روزگار مبلغان آن را بايد به بيمارستان روانى معرفى كرد دنبال كنيم. اين جاست كه بايد زمزمه كنيم:...سوت زنان و آواز خوانانادامه دهيم و جارو كنيم،جارو كنيم قوطي هائي را كه مقدسين در آنها ريده اند!ــ با نهايت خلوص و اعتقاد ــو در قفسه هاي كله ها رديف كرده اند،جارو كنيم دستمالهائي را كه با آنها ماتحت شان را پاك كرده انددر اوج آرامش و رضايت،و در كمال محبت به ما هديه داده اند تا با آنها اشكهايمان را پاك كنيم،جارو كنيم كاپوتهائي را كه هنگام تجاوز به قلبها به كار گرفته شده اند،جارو كنيم كتابهائي را كه بوي ادرار مي دهندزيرابا ادرار تحرير شده اند،جارو كنيم پتكها و سندانهاي زنجير سازطلائي را را،جارو كنيم بطري هاي زهرهاي پنج ستاره آسماني رابا باندرولهائي مطمئن واجازه نامه شرعي اداره بهداشت نظارت بر مواد غذائي ملكوتيكه با آنها روياهاي مان را مسموم ريه هايمان را فلجو ادراكمان رامعلول و شهامت ‌مان را مغلوب ميكرديم.تجربه كافيست دوستان !جارو كنيم همه را...(بخشى از شعر اگر روزى انقلاب شد)

ادامه دارد

جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش دوازدهم)
اسماعيل وفا يغمائى

غير تاريخى كردن تاريخ
به سورئاليسم عوامانه فقيهان، و در كنار آن به غير تاريخى كردن مقولات تاريخي اشاره اى شد و فكر مى كنم اندكى توضيح در اين زمينه ضرورى است:
به زبان ساده مى توان گفت كه:
نزديك به هزار سال است كه فقيهان نامدار و تئوريسينهاى رسمى شيعه، شخصيتها و حوادث زندگى شخصيتهاى مورد نظر خود را، در زمينه اى غير تاريخى در معرض ديد و داورى شنوندگان منابر، و بينندگان آثار خود مى گذارند. اين كه اين بزرگان آيا در اساس مى توانستند ديدى تاريخى از قضايا ارائه كنند يا اينكه خود آنها نيز از قربانيان يك دستگاه نظرى كهنه اند و يا صرفا بخاطر در دست داشتن زمام قدرت مادى و معنوى و فريبكارى دست به اين كار زده اند بحث ديگرى است، اما براى اينكه مقوله غير تاريخى كردن را بهتر لمس كنيم، به جاى توضيح فنى، از نمونه ها كمك مى گيريم.
در يك صحنه واقعى از تاريخ، و براى كسب معرفت تارىخى و استفاده از اين معرفت در زندگى و بخصوص دنىاى مبارزه و سياست، مابر بستر قانون عليتهاى تاريخى، با پرسوناژهاى مثبت، با شخصيتهاى منفى، با زمينه مادى تاريخى مشخص، با توده هاى مردم، با مقولات و مسائل سياسى و اجتماعى و فرهنگى و مذهبى مشخص، ودر رابطه با قانونمندى هائى كه در بسيارى از موارد در روشنائى قرار دارند ، با حوادث روبروئيم. تمام اين پديده ها و مقولات روى زمين پا سفت كرده و قابل بررسى اند. مثالى ساده مى آورم:
از سقوط خوارزمشاهيان تا پديد آمدن سلسله صفوى، ساليان دراز ما با ايرانى آشفته و در هم ريخته مواجه هستيم. مغولان دهها سال حكومت مى كنند، در پى آنان ايلخانان و در كنار اينان، سلسله هاى كوچك در اينجا و آنجاسر برمى آورند، بعد روزگار تيمور فرا مى رسد وباز دوران امير نشينهاى كوچك، و سرانجام فرزندان شيخ صفى الدين اردبيلى بر اساس قانونمندى هاى سياسى و اجتماعى و تاريخى مشخص بر مسند قدرت مى نشينند و دوران صفويان به طور رسمى با شاه اسماعيل شروع مى شود و بيش از دو قرن ادامه پيدا مى كند.اين دولت در دوران شاه عباس اوج مى گيرد و در دوران شاه سلطان حسين غروب مى كند.
مى شود اين دوران را نگريست و تحولات اين دوران را به روشنى ديد. ايجاد يك دولت نيرومند و يكپارچه، رسمى شدن تشيع، افزايش جمعيت و رونق بازرگانى و قدرت گرفتن ارتش از ويژگى هاى اين دوران است. مى شود دانست چرا و چگونه صفويان با استفاده از شرايط مشخص تاريخى و از جمله با اتصال نسبى خود به موسى ابن جعفر و با به كار گرفتن نيروهاى انسانى مشخص، بر سر كار آمدند و در چه شرايطى اوج گرفتند و چگونه افول كردند، و وجود صفويان چه منافع و چه مضارى داشت، ومثلا بازرگانى چگونه بود، ويا طرحها و برنامه هاى شاهان مختلف چه بود.
اين يك نمونه در تاريخ ايران است، مى توان به همين ترتيب به نمونه هاى ديگر از جمله ظهور سلسله پهلوى و رژىم جمهورى اسلامى پرداخت ،ولى در صحنه تاريخنگارى يا بهتر است بگوئيم نقالى هاى فقيهان شيعه، ما با يك تاريخ عجيب و غريب و با شخصيتهائى شايسته اين تاريخ روبروئيم.
فقيهان شيعه مقولات مربوط به تاريخ مقدس را، آنهم به طور بسيار عوامانه به صحنه تاريخ مادى كشيده و تئاترى را كارگردانى كرده اند كه قرنهاست تعطيل نشده است. شخصيتهاى پر رنگ در صحنه اين تئاتر، در يكسو امامان و سادات علوى با چهره هاى نورانى و دستارهاى سبز و سياهىهستند كه حق و حقوقى الهى داشته اند و اين حقوق الهى پايمال شده است. در سوى ديگر اين صحنه تئاتر، صفوفى از خلفا ايستاده اند كه اين حق و حقوق الهى را پايمال كرده و مسند امامت و خلافت و رهبرى امامان شيعه و جانشينان آنها را به خود اختصاص داده و دست به انواع جنايات زده اند.
خلفاى مورد نظر فقيهان شيعه در تئاترتاريخ تنها خلفاى اموى و عباسى نيستند، زنجيره خلفاى غاصب از خليفه اول ابوبكرصديق(پدرعايشه جوانترين زن مورد علاقه و احترام پيامبراسلام) شروع شده و در عبور از خليفه دوم و سوم عمر ابن خطاب (پدر حفصه يكى از زنان پيامبر و همسر ام كلثوم دختر على ابن ابيطالب) و عثمان ( داماد پيامبر كه نخست با رقيه دختر پيامبر و پس از فوت رقيه با دختر ديگر پيامبر ازدواج كرد و به همين علت به ذوالنورين يعنى صاحب دو پاره نور مشهور بود) به خلفاى اموى اتصال پيدا كرده، و تنها پس از پرش از فراز سر عمر ابن عبدالعزيز( خليفه خوشنام اموى) از زنجيره خلفاى عباسى مى گذرند، و پس از عبوراز آخرين خليفه عباسى ديگر بسته به نظر فقهاست كه هركجا كه صلاح بدانند شخصيتهاى مثبت و منفى را به رستاخيز دستور دهند. در روزگار ما هم دنباله ماجراى اين تئاترقابل دنبال كردن است.
در اين نوع تاريخنگارى يا تاريخ نگرى تكليف همه چيز از قبل توسطمشيت الهى، و خون، و نوراصلاب شامخه، وطبعا ظلمت اصلاب غير شامخه، و شر روشن شده است.
در اين نوع تاريخنگارى، همانطور كه اشاره شد، بيشتر باصحنه تئاتر روبرو هستيم تا صحنه تاريخ. مردم در اين صحنه وجود ندارند زيرا يا تماشاگرند ويا گوسفند. اين تماشاگران و گوسفندان در اساس لازم نىست فكر كنند . آنان فقط بايد در رابطه با امام يا خليفه يا مرجع، موضع خودشان را روشن كنند و در خدمت او در آيند و بروند و پس از عمرى كوتاه يا دراز در گورهايشان دراز بكشند و منتظر داورى نهائى باشند.
در اين تئاتر مردم بايد خيالشان راحت باشد كه آنچه فقيه مى گويد درست است و جاى هيچ نوع شك و شبهه و سئوال يا سئوالاتى از اين قبيل باقى نمى ماند كه مثلا اگربه جاى خليفه مثلا امامى آمده بود و زمام حكومت را در دست گرفته بود باستى چه اتفاقاتى مى افتاد.
ــ تضادها به چه صورت عمل مى كرد؟
ــ تكليف پويش و حركت مادى و اجتماعى تاريخ بشريت چه مى شد؟
ــ تكليف اقتصاد چه مى شد؟
ــ در رابطه با زنان چه وقايعى اتفاق مى افتاد؟
ــ تكليف كسانى كه علاقه اى به پذيرش امام نداشتند چه مى شد؟
ــ تكليف مردم و نقش نمايندگان مردم چه مى شد؟
ــ تكليف تضاد يك دستگاه الهى تغيير ناپذير با پروسه تغيير دائمى انسان و جامعه و قوانين اين جامعه چه مى شد؟
ــ آيا جهان تبديل به بهشت برين مى شد و دائم معجزه از پس معجزه به كارها سر و سامان مى داد و يا نه؟
ــ آيا بجز آن پشتوانه عاطفى و مذهبى مرسوم و تجربه نشده و متكى به وعده ها، براستى چه تعهدى وجود داشت كه آنچه كه ادعاى آن مى شد به واقعيت بپيوندد و آيا نمونه هائى چون علويان و سربداران كه در ايران بر سر كار آمدند براى تجربه كافى نيست؟
ــ و آيا...
تاريخى منجمد و غوطه ور در زمانى مرده
در اين زمينه ودر صحنه جنگ و جدال الهى ــ شيطانى خليفه و امام فقط كليات روشن است و بس!. تاريخ طراحى شده توسط فقيهان و تئورى هاى آنان، عليرغم رنگ آميزى هاى مدرن در دوران معاصر، تئورى ها و تاريخىثابت و منجمد وغوطه ور در زمانى مرده و بى حركت است كه در آن بر پايه خون و تقدس تكليف همه چيز تعيين شده است. دراين نگاه باصطلاح تاريخى، اساسا زمان و تاريخ، همزمان با آغاز شدن به پايان رسيده است زيرا در فاصله طولانى ميان روز الست و قيامت همه چيز از قبل تعين شده است و بخش سياسى و مبارزاتى آن هم كه جدال ميان خليفه و امام، بر سر حقى غصب شده است از قبل روشن است و نبايد به دنبال طرح و تئورى جديدى گشت
. در اين نوع تاريخ! از پايه و اساس به دنبال مفاهيمى مثل جمهورى و انتخابات آزاد وشورا و راى مردم و نظر عقلا و روشنفكران و امثال اين كفريات نبايد گشت و معلوم نيست كه مثلا در روزگار ما كه تخم لق دمكراسى، و راى دادن، و نقش مردم در انتخاب سر نوشتشان، در دهانها شكسته است، اگر فرضا همزمان يك امامزاده و يك خليفه زاده خودشان را كانديد كنند تكليف مردم و راى دهندگان چيست؟ به كدام راى بدهند؟ به سيدى موسوى! و علوى! ومصطفوى! چون امام خمينى، يا مثلا به كسى كه تخم و تركه اش به خليفه اى جبار مى رسد ولى بر اثر اكتساب فرهنگ و كمالات از راه و رسم پدرى سر تافته و تبديل به انسانى دمكرات و آزاد منش شده است؟.
شايد مثالها مقدارى مضحك به نظر بيايد ولى باور كنيم كه اين مضحكه تا روزگار ما و در مملكت ما ادامه يافته وهنوزهم به طور كامل با آن تعيين تكليف نشده است، و تا وقتى كه مقوله حساس لائيسيته به طورجدى و اساسى درك و ضرورت آن فهم نشود اين ماجرا به پايان نخواهد رسيد و اين مضحكه رنجبار ادامه خواهد يافت وبر اين پايه بايد به طور عميق به اين مساله انديشيد و باور داشت كه هيچ حكومت مذهبى نمى تواند به انديشه و خرد مستقل مگر اينكه كاملا در خدمت او در آيد و نيز به راى مستقل مردم احترام بگذارد و مردم را براى رقم زدن سرنوشتشان آزاد بگذارد. بدون از نظر دور داشتن انواع بيمارى هاى نظام جمهورى اسلامى و نظامهاى مذهبى بيمارى و تناقض ايدئولوژيك اين نوع نظامها را بايد در اين زاويه بررسى كرد.
با اين اشارات و در حذر از سورئاليسم فقيهانه و ضد تاريخى كردن و عوامانه كردن، به خط اصلى جستجوى تاريخى خود بر گشته و اندك اشاره اى به سيماى تاريخى و نام و نشان و روزگار هشتمين امام شيعيان مى كنيم

اشاره اى به نام و نشان و روزگار امام رضا
هشتمين امام شيعيان درروز يازده ذى الحجه سال 148 هجرى در مدينه متولد شد. مادر امام رضا چون مادر هفتمين امام شيعيان، زنى بود بنام تكتم كه از بازار برده فروشان توسط موسى ابن جعفر، يا بنا بر برخى از اقوال توسط حميده مادر موسى ابن جعفر خريدارى شده بود. نامهاى ديگرى چون سكن نوبيه، اروى، نجمه، سمانه، سلامه خيزران، صقر، مرسيه و... براى مادر امام رضا ذكر شده است .
علت نامهاى فراوان، ناشى از سنت تغيير نام بردگان در هنگام تغيير صاحبانشان مى باشد، به اين ترتيب كه صاحبان جديد، نامهاى جديد مورد علاقه خود را بر روى بردگان خريدارى شده مى گذاشتند. با اين حساب مى توان ماجراى زندگى پر تلاطم زنى را كه پس از سفرها و رنجهاى فراوان وبارها فروخته شدن توسط برده فروشان سرانجام در سرزمينى دور از زادگاه خود و در خانه موسى ابن جعفر آرامشگاهى يافته وبه همسرى يك امام در آمده وهشتمين امام شيعيان را پرورش داده تا اندازه اى دريافت.
تكتم كه بعدها نام او توسط مادر موسى ابن جعفر به طاهره تغيريافت، به موسى ابن جعفر بخشيده شد و به ازدواج او در آمد و از اين ازدواج امام رضا متولد شد.
در اسناد شيعه، بعدها و با توجه به در گذشت امام رضا در ايران، تلاش بسيارانجام شده كه مادر امام رضا را از بزرگزادگان و اشراف عجم و ايرانى معرفى كنند ولى به احتمال قريب به يقين مادر امام رضا از بردگانى بوده است كه از آفريقا به مدينه آورده شده و در معرض فروش گذارده شده بودند . امام رضا دوران كودكى و نوجوانى و جوانى خود را تا هنگامى كه پدرش دستگير و روانه بصره و بغداد شد در كنار برادران و خواهران فراوانش وتحت نظر و آموزشهاى پدرش كه راهبرى صاحب نفوذ و اهل فضل و زهد و در نگاه پيروان خاص اش قطب و لنگر زمان و زمين بود گذراند.
بنا بر نقل ابن حساب امام رضا مدت بيست و چهار سال و ده ماه از عمر خود را در كنارپدرش گذرانده و از فضايل او بهرمند شد.
زنان نامدار امام رضا سبيكه يا خيزران مادر امام محمد تقى، چندين ام ولد يا كنيز، و بعدها ام حبيبه ( دختر مامون خليفه عباسى) بودند.با اين همه امام رضا تا حدود چهل و شش ــ هفت سالگى داراى فرزند نشد. او اصحاب و ياران برجسته و فراوانى داشت كه برخى از نامداران اصحاب او عبارتند از:
1. دعبل بن على خزاعى شاعر نامدار و شورشى 2. حسن بن على وشّاء بجلى. 3. حسن بن على بن فضال. 4. حسن بن محبوب. 5. زكريا بن آدم اشعرى قمى. 6. صفوان بن يحيى بجلى. 7. محمد بن اسماعيل بن بزيع. 8. نصر بن قابوس. 9. ريّان بن صلت. 10. محمد بن سليمان ديلمى. 11. على بن حكم انبارى. 12. عبداللّه بن مبارك نهاوندى. 13. حمّاد بن عثمان. 14. حسن بن سعيد اهوازى. 15. محمد بن سنان. پس از در گذشت موسى ابن جعفراو زمام زعامت شيعيان پدرش را البته پس از كشاكشهائى چند بر عهده گرفت و تا پايان عمر حدود بيست و دوسال در موقعيت امامت بود. اشاره اى به حوادث آغاز امامت او لازم است.

بحرانى ديگر! ومهدى موعودى ديگردر ميان شيعيان.
درگذشت موسى ابن جعفر بحرانهاى خاص پس از خود را به دنبال آورد و عليرغم تلاشهاى دستگاه خلافت براى فرو نشاندن اين بحران، به اعتقاد بسيارى از افراد كه مى گفتند موسى ابن جعفر فوت نكرده بلكه مخفى شده است و به عنوان مهدى موعود روزى باز خواهد گشت خدشه اى وارد نكرد. اين ماجرائى بود كه بارها در ميان شيعيان تكرار شده بود و سابقه مهدويت در ميان شيعيان حكايت تازه اى نبود.

پيشينه مهدويت در ميان شيعيان
از گروه سبائيه( پيروان عبدالله ابن سبا) معتقدان به مهدويت على ابن ابيطالب كه عبور كنيم، نخستين كسي كه در تاريخ شيعه به عنوان مهدى موعود شناخته شد محمد حنفيه فرزند على ابن ابيطالب و برادر ناتني امام حسن و امام حسين بود. پيروان او كيسانيه نام گرفتند و اظهار داشتند كه محمد نمرده است. بلكه در نزديكيهاي مدينه در درهُ رضوي كه دره اى خوش آب و هوا و داراى چشمه هاى آب و عسل فراوان است غايب شده و پس از مدتي ظهور خواهد كرد. قابل ياد آورى است كه احاديثى وجود دارد كه خبر مى دهد كه دوازدهمين امام شيعيان نيز در كوه و دره رضوى پنهان است.
در رابطه با مقوله مهدويت در ادامه ماجرا با زيديان شورشى وشجاع كه برادر امام محمد باقر را مهدى صاحب الزمان مى دانستند و پس از آن با گروه باقريه (شيعيان پنج امامى) كه امام محمد باقر را به عنوان مهدى موعود باور داشتند و بعد از باقريان با معتقدان به مهدويت امام صادق يعنى ناووسيان و پس از آن با اسماعيليان و كسانى كه اسماعيل فرزند امام صادق را امام زمان مى دانستند و نيز واقفيان روبروئيم.با اين پيشينه حال بحرانى ديگر و بسيار بزرگتر از بحرانهاى قبلى از راه رسيده و اين بار ماجراى مهدويت و غيبت هفتمين امام شيعيان چهره نموده بود.

سرگردانى و حيرت اصحاب اجماع
اگر به اسناد مورد اعتماد شيعه نظير غيبه (طوسى صفحه 47) كافى(كلينى جلد 1 صفحه 34) و عيون الاخبار رضا ( شيخ صدوق صفحه 39) مراجعه بكنيم خواهيم ديد قضيه غيبت و مهدويت موسى ابن جعفر چنان جدى بوده كه حتىبعضى از اصحاب الاجماع و راويان و محدثان معتبر امثال:
على بن ابى حمزة ، على بن الخطاب، غالب بن عثمان، محمد بن اسحاق ابن عمار التغلبى الصيرفى،اسحاق بن جرير، وموسى بن بكر، و وهيب بن حفص الجريرى، يحيى بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين، يحيى بن القاسم الحذاء، ابو بصير، عبد الرحمن بن الحجاج، رفاعة بن موسى، يونس بن يعقوب، جميل بن دراج ، حماد بن عيسى، احمد بن محمد بن ابى نصرآل مهران وغيره را سرگردان كرده بود.
بر اساس آنچه كه شيخ طوسى در غيبت ( صفحات29 و 40 ) مى گويد شيعيانى كه امامت را متوقف، و به قبول امامت على ابن موسى الرضا تن نمى دادند بر رواياتى تاكيد مى كردند كه بر مهدويت موسى ابن جعفر و قيام او به عنوان مهدى موعود قبل از مرگ او تاكيد مى كرد.
در همين جا مى توان تامل كرد و فضا و روزگار پايان قرن دوم هجرى را تصوير كرد و با توجه به زهد و تقدس و نفوذ واقتدار معنوى موسى ابن جعفر اوضاع فكرى و احساسى اقشار بسيارى را ديد كه به امامت و مهدويت و ظهور و قيام موسى ابن جعفر باور داشتند . اينان در مواجهه با واقعيت، و تضاد واقعيت با اعتقاد و ايمانشان مانند بسيارى از معتقدان به مذهب، و اقعيت را نفى كرده و اعلام مى كردند:
موسى ابن جعفر فوت نكرده و از زندان خليفه گريخته و غيبت كرده است و روزى باز خواهد گشت. و آن جسدى كه بر پل بغداد و به مدت سه روز در معرض ديد عموم قرار دادند كالبد بيجان او نبوده است.

نمونه هاى جالب
الكشى ترجمه صيرفى، در اين باره نمونه هاى جالبى را ارائه مى كند. دريك مورد مى خوانيم كه حسن بن قياما صيرفى در سال 193 هجرى ، ده سال پس از درگذشت موسى ابن جعفر هنگـام حج از امام هشتم در مورد صحت مرگ موسى ابن جعفر سؤال مى كند و پاسخ مى شنود كه:
بلى ، همانطور كه پدران او نيز درگـذشتند او نيز در گذشت.
صيرفى سئوال مى كند:
پس با اين حديث امام پنجم كه مى گـويد "اگـر كسى به شما خبر وفات فرزندم (موسى) را داد و حتى اگـر ادعا كرد كه خود شاهد كفن و دفن او بود ، بازهم حرف او را باور نكنيد" و اين حديث را يعقوب بن شعيب از ابو بصيراز قول امام پنجم نقل كرده است ، چه كنيم؟
امام رضا مى گويد:
ابو بصير دروغ گـفته است. امام صادق منظور ديگـرى داشته يعنى اگر كسى در مورد وفات صاحب الامر سخنى گـفت .. حرف او را باور نكنيد.
(على بن اسباط) نيز به روايت كلينى( كافى جلد يكم صفحه 380) از امام رضا مى پرسد:
مردى به نزد برادرت ابراهيم رفته و او گـفته است كه پدرت در قيد حيات است و گـويا از اين موضوع اطلاع داريد ، آيا اين طور نيست؟ امام رضا با شگـفتى مى گويد:
ــ سبحان الله ، پيامبر خدا دار فانى را وداع مى گـويد اما موسى نه؟! و سپس با تاكيد مى گويد: سوگـند كه او نيز مانند رسول الله درگـذشته است.
به روايت كلينى در كافى (جلد يكم صفحه 385) شيعه موسويه (واقفيان) با اتكاء به يك حديث شايع در آن زمان مبنى بر اينكه "غسل امامان تنها به دست امام بعدى انجام مى گـيرد" در جانشينى امام رضا شك كردند و گفتند:
اگـر بپذيريم كه وفات موسى ابن جعفر در زندان بغداد بوده پس چگـونه على ابن موسى كه در مدينه بود غسل پدر را كه لازمه امامت اوست ، انجام داد؟.
به نقل از كلينى( كافى جلد يكم صفحه 381) شيعيان موسويه امامت امام رضا را زيرعلامت سؤال برده و اين سئوالات را مطرح مى كردند:
ــ امام رضا چگونه از درگذشت موسى ابن جعفر و از چه زمانى از اين واقعه با خبر شده است؟
ــ امام رضا از چه زمانى خليفه پدر بوده و چه زمانى به امامت رسيده است؟
ــ اينكه آىا امام رضا بلافاصله پس از فوت موسى ابن جعفر از قضيه با خبر شده و يا در اين ميان فاصله يا خلائى وجود داشته است؟

نكاتى بيشتر در رابطه با اين كه چرا شيعيان
فكر مى كردندامام هفتم مهدى موعود است؟
كمى بيشتر دراين دوران تاريخى پر تنش درنگ كنيم ودقت بيشترى به خرج دهيم. اين سئوال را پيش رو بگذاريم كه چرا اين تنشها وجود داشته و چرا ماجراى مهدويت و امام آخر الزمان بودن موسى ابن جعفر اين چنين باعث حيرانى بزرگان و اصحابى شد كه پيش از اين از آنان نام برديم؟
واقعيت اين است كه وقتى از دنياى احساسات و عواطف مذهبى صرف به عرصه تاريخ برويم ماجراها به زبان ديگرى با ما سخن خواهند گفت. احاديثى وجود دارد كه نشان مى‏دهد در ميان شيعيان و اين با به طور جدى و در ميان اصلى ترين و نيرومند ترين شاخه شيعه اين باور و جود داشته كه امام‏كاظم، قائم آل محمد است و نمىميرد وخداوند بر اين بوده كه زمين را به دست او پر از عدل و داد كند.
بر اين پايه و نه به عنوان يك شيعه معتقد بلكه به عنوان يك جستجوگر تاريخ شيعه مى توان فكر كرد كه گويا قرار بوده است ماجراى شيعه با هفتمين امام خاتمه يابد و امام هفتم صاحب الزمان باشد و لاجرم قيامت فرا رسد و پايان جهان آغاز شود. به اسناد شيعه مراجعه كنيم وبر روايتى از ابو حمزه ثمالى درنگ كنيم اما پيش از آن و براى ارزش اين سند بجاست اندكى ابو حمزه ثمالى را بشناسيم.

ابوحمزه ثمالى
ابوحمزه ثابت ابن دينار ثمالى فرزند ابى صفيه و از طايفه مهلب معاصر و همنشين و از اصحاب خاص چهار تن از امامان شيعه ( امام چهارم تا هفتم )بود.
سه تن از فرزندان ابو حمزه( نوح منصور و حمزه) از زمره شورشيانى بودند كه دركنار زيدابن على جنگيدند و در ميدان جنگ عليرغم گريز شمارى از همرزمانشان اىستادگى كرده و جنگيدند و به شهادت رسيدند .دو پسر ديگر او (على و حسين) تا زمان هفتمين امام زنده و از راويان حديث بودند. ابوحمزه يك همنشين ساده نبود بلكه از بزرگانى بود كه محرم اسرار و ىار غار امامان شيعه بود وبنا به نقل ازمآخذ معتبر حديث شيعه( رجال كشى، ص 33 و اعيان الشيعه، ج 4، ص 9) امام رضا او را لقمان روزگار خطاب مى كند.
ابوالعباس نجاشى رجال شناس نامدار قرن پنجم در باره ابو حمزه مى گويد كه اواز مطمئن ترين اصحاب در نقل حديث مى باشد. بزرگان شيعه مثل شيخ طوسى و شيخ صدوق و نيز بزرگان اهل سنت چون محمد اسماعيل بخارى(194 ــ255 هجرى قمرى) ابن حجر عسقلانى مصرى شافعى(773-852 هجرى قمرى) از ابو حمزه به خوبى ياد كرده اند . شمارى از بزرگان اهل سنت از احاديث ابو حمزه در آثار خود سود جسته اند.
از ابو حمزه آثار قابل توجهى به يادگار مانده است. مهم ترين آثار او عبارتند از
1 ــ تفسير قرآن
2 - كتاب «نوادر»در حديث
3 ــ كتاب «زهد»
4 ــ رساله «حقوق امام زين العابدين‏‏»
ابو حمزه ثمالى از شاگردان برجسته امامان چهارم تا ششم و نيز از درس آموزان مكاتب بزرگان شيعه، كسانى چون جابرابن عبدالله انصارى، عبدالله بن‏حسن ، سعيدبن جبير و ابوبصير بود.
او شاگردان زيادى تربيت كرد كه برخى از برجستگان شاگردان او عبارتند از:
حسن بن محبوب، محمدبن مسلم، معاوية‏بن عمار، صفوان جمال، حسن بن حمزه،هشام بن سالم، داود رقى ابوايوب، ابان بن‏عثمان، ابوسعيد المكارى، ابن مسكان وحمادبن ابى‏طلحه بياع السابرى . بعضى از شاگردان ابوحمزه از اركان‏شيعه و از ياران نزديك امامان محسوب مى شوند. با اين توضيحات و شناخت راوى حديث بهتر مى توان پايه هاى كشاكش را در ميان شيعيان و حيرت و سر گردانى جمعى از بزرگان را دريافت

روايتى از ابو حمزه ثمالى
ابوحمزه ثمالى مى گوىد به ابو جعفر (امام باقر) گفتم:
امام على مى‏فرمود: تا هفتاد(سال هفتاد هجرى) بلاست وپس از بلا، رفاه وراحت است،اكنون هفتاد سال گذشت، امّا روى رفاه و راحت نديدم؟امام باقر پاسخ داد:
اى ثابت! خداوند تعالى وقت اين امر(قيام قائم) را در هفتاد(سال هفتاد هجرى) تعيين كرده بود، امّا چون امام حسين‏عليه السلام به قتل رسيد، خشم‏خدابرزمينيان شدّت گرفت و قيام را 140 سال عقب انداخت. پس ما اين سخن را با شما گفتيم و شما آن را فاش كرديد و نقاب ازراز بر گرفتيد. خدا هم قيام را به تأخير انداخت و بعد از اين وقتى معين ‏براى قيام در نزد ما قرار نداد و خداى آنچه را خواهد محو مى‏كند و آنچه‏را خواهد نگه مى‏دارد و ام الكتاب نزد اوست.ابو حمزه ثمالى مى گويد: اين سخن را به امام صادق گفتم. آن‏حضرت نيزفرمود:
آرى اينچنين است.در اين باره از داوود الرقى هم روايتى است. داوود رقى مى گويد به ابوالحسن الرضاعرض كردم:
فدايت شوم به خدا سوگند در باره امر تو (امامت) در دلم‏چيزى نيست جز حديثى كه ذريج از امام باقر روايت كرده‏است.
آن‏حضرت پرسيد: آن حديث چيست؟گفتم: ذريج مى‏گويد كه از ابو جعفر شنيدم كه مى‏فرمود:
هفتم ما،قائم ماست، اگر خدا بخواهد.امام رضا فرمود:
تو راست مى‏گويى و نيز ذريج و ابو جعفرعليه السلام‏هم درست گفته‏اند.
عرض كردم:
به خدا سوگند ترديد و گمانم افزون‏شد.
آن‏حضرت به من فرمود:
اى داوود بن ابى كلده! تو را به خدا اگرموسى پيامبر به آن عالِم نمى‏گفت: اگر خدا بخواهد مرا بزودى ازصابران مى يابى ،او از كارهايى كه آن عالِم انجام مى‏داد، سؤال نمى‏كرد.ابو جعفرعليه السلام نيز اگر نگفته بود اگر خدا بخواهد چنان مى‏شد كه‏آن‏حضرت فرموده بود. ابو حمزه گويد: در اينجا به سخن او يقين آوردم.مى بينيم كه ماجراى مهدويت هفتمين امام صرفا بر اساس تصورات و احساسات شمارى از پيروان موسى ابن جعفر نبوده و پايه ها و زمينه هاى خاص خود را بر اساس روايات و احاديث شيعه از دوران امام اول شيعيان داشته و تا دوران امام هفتم چندين بار ماجراى مهدويت با اتكا به شخصيتهاى مختلف اوج گرفته است. به نمونه ديگرى اشاره مى كنم.

روايت نوفلى جعفر بن محمّد نوفلى ( به روايت مجلسى در بحار الانوار جلد48 صفحه 260) مى گويد:
خدمت امام ‏رضا ، كه در پل اربق( از نواحى حوالى رامهرمز) بود، رسيدم و به او سلام دادم. سپس نشستم ‏وگفتم:
فدايت شوم برخى گمان مى‏كنند كه پدرت زنده است.امام رضا گفت:
دروغ گفتند. خدا لعنتشان كند اگر او زنده بود ميراثش تقسيم ‏نمى‏شد وزنانش به ازدواج ديگران در نمى‏آمدند. به خدا سوگند طعم ‏شهادت را چشيد همچنان كه على بن ابى طالب‏عليه السلام آن را چشيد.

مشكلى ديگر در رابطه با امامت امام رضا
مشكل ديگر اين بود كه امام رضا مدتها داراى فرزند نمى شد و اين مساله به اين گمان دامن مى زد كه امام بعدى او نخواهد بود. امام رضا سالها پس از درگذشت پدرش هم ــ تا حدود چهل و شش سالگى ــ داراى فرزند نشد و در نهايت هم بر خلاف ساير امامان شيعه كه اكثر آنها زنان متعدد و فرزندان فراوان داشتند صاحب يك فرزند، و بنا بر برخى از اسناد صاحب دو يا سه يا پنج فرزند شد ولى بسيارى از اسناد تنها نام و نشان تنها فرزند او را ثبت كرده و اشاره كرده اند كه از امام رضا بجز امام محمد تقى فرزندى بر جاى نماند.
كلينى شيخ بزرگ شيعه در همين رابطه در ( كافى جلد يكم صفحه 22) مى گويد:
دليل ديگـر واقفيان كه امامت را پس از موسى ابن جعفر متوقف مى دانستند ، اين بود كه امام رضا تا مدتهاى مديدى داراى فرزند نمى شد. اهل بيت امام رضا، در مورد صحت نسبت محمد جواد به پدر تشكيك كردند چرا سياه چهره بودن او را امرى غير طبيعى مى دانستند. از اينرو به دليل عدم تداوم امامت ، قائل به توقف و منقطع شدن امامت درموسى ابن جعفر شده اند.
در اين زمينه شيخ مفيد( در الارشاد،چاپ قم، مكتبة بصيرتي، ص 318)على بن عيسى الاربلى( كشف الغمة،چاپ تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ج 3، ص 142 ) تسترى، محمد تقى،( قاموس الرجال، تهران، مركز نشر الكتاب، ج 3، ص 37) اشارات جالبى دارند.
از جمله اين اشارات اعتراض حسين بن قياما واسطى‏ به امام رضا در اين‏مورد، و پاسخ امام رضاست.
ابن قياما كه از سران گروه واقفيه‏ بوده است ، طى نامه‏اى به امام رضا او را متهم به عقيمى كرده و مى نويسد چگونه ممكن است امام باشى در صورتى كه فرزندى ندارى؟
امام رضا در پاسخ مى نويسد:
از كجا مى‏دانى كه من داراى فرزندى نخواهم بود، سوگند به خدا، بيش از چند روز نمى‏گذرد كه خداوند پسرى به من عطا مى‏كند كه حق را از باطل جدا مى‏كند .
در اين رابطه و براى اطلاعات بّيشتر مى توانيد به اخبار كلينى( اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ج 1، ص 320) ،طبرسى(اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاسلامية، ص 346 ) ،على بن عيسى الاربلى،( كشف الغمه، ص 142) ، شيخ مفيد (ارشاد، ص 318)مراجعه كنيد.
بر اساس گزارش كلينى ( اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ج 1، ص 322 )مقرم، سيد عبد الرزاق ( نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد ترجمه دكتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ص 36) تبليغات و مخالفتهاى واقفيان و ساير مخالفان امامت امام رضا چنان بود كه حتى پس از تولد نهمين امام شيعيان (امام محمد تقى) گروهى از نزديكان وخويشان امام رضا گستاخى را به جايى‏رساندند كه ادعا كردند كه امام جواد، فرزند على بن موسى نيست! آنان تيرگى رنگ امام محمد تقى و عدم شباهت ميان پدر و فرزند از نظر رنگ چهره را بهانه كرده و گفتند:
در ميان ما امام سيه چرده تا بحال وجود نداشته است .
امام رضا تاكيد كرد كه او فرزند من است .
خويشان امام رضا باز هم دست برنداشتند و گفتند:
پيامبر اسلام با قيافه شناسى داورى كرده است ، بايد بين ما و تو قيافه شناسان داورى كنند. امام رضا مى گويد:
شما در پى آنان بفرستيد ، اما به آنان نگوييد براى چه دعوتشان كرده‏ايد.
سرانجام يك روز بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى كه جامه‏اى گشاده و پشمين بر تن و كلاهى بر سر و بيلى بر دوش داشت، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شد،گويى كه باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد. آنگاه فرزند خردسال امام رضا را حاضر كردند و از قيافه شناسان درخواست ‏نمودند كه پدر وى را از ميان آن جمع شناسايى كنند. آنان به اتفاق گفتند:
پدر اين كودك در اين جمع حضور ندارد، اما اين شخص عموى پدرش، و اين عموى خود او، و اين هم عمه اوست، اگر پدرش نيز در اينجا باشد بايد آن شخص باشد كه در ميان باغ بيل بر دوش گذارده است، زيرا ساق پاهاى اين دو، به يك گونه است!
در اين هنگام امام رضا- به آنان پيوست. قيافه شناسان به اتفاق گفتند:
پدر او، اين است!

بى توجهى ام احمد به امامت امام رضا
گـذشته از كسانى كه از آنها ياد شد روايتها نشان مى دهد كه همسرمقتدر و مورد علاقه موسى ابن جعفر(ام احمد) مادر شاهچراغ و نيزشمارى از فرزندان ديگـر،ابتدا توجه خاصى به امام رضا به عنوان جانشين پدر نداشتند.در اين زمينه مى توان به كافى( جلد يكم صفحات 82 و 381) مراجعه كرد. ام احمد مادر احمد ابن موسى شاهچراغ تنها زنى است‏كه موسى ابن جعفر در وصيتنامه خود از او ياد مى‏كند، مجلسى محدث بزرگ درباره اومى‏نويسد:
مادر احمد از زنان مورد احترام بود و امام كاظم(موسى ابن جعفر) علاقه شديدى به او داشت،هنگامى كه حضرت مى‏خواست از مدينه به سوى بغداد حركت كند، وديعه‏هاى امامت راپيش او سپرد و فرمود: هرگاه كسى پيش تو آمد، در هر وقتى از اوقات كه باشد واين امانت را از تو طلب كرد، بدان كه من به شهادت رسيدم و او جانشين بعد از من‏و امامى است كه اطاعت او بر شما و ديگران واجب است.
بيعت شيعيان مدينه با احمد ابن
موسى (شاهچراغ) به عنوان امام
درروايتى كه توسط كلينى(كافى صفحه 113) و شيخ صدوق(عيون الاخبار الرضا جلد يكم صفحات 27 و29) نقل شده آمده است كه بسيارى شيعيان مدينه پس از درگـذشت هفتمين امام در خانه همسر مقتدرش ام احمد گـرد آمدند و با احمد فرزند ديگـر موسى ابن جعفربيعت كردند و او نيز بيعت آنان را پذيرفت. در اىن زمينه مركز اطلاعات و مدارك علمى در ايران تحقيق جالبى را تحت عنوان زندگىنامه احمد ابن موسى شاهچراغ ارائه كرده است كه در فصل اول تحت عنوانٍ مسئله امامت احمد ابن موسى، پذيرش امامت احمد ابن موسى، و اختلاف ميان وصى ظاهرى و وصى حقيقى، به اين ماجرا پرداخته شده است.

بيعت اماميان با امام رضا
بر خلاف واقفيان ، و پيروان احمد ابن موسى، گـروهى از اماميان ، على بن موسى را امام خويش دانستند . دليل عمده آنان چنانكه در كتب شيعه آمده آنست كه امام هفتم رضا را به عنوان وصى خود تعيين كرده بود و اين وصيت را بنا به قول محمد بن زيد بن على مى توان به مثابه پيمان امامت دانست.
مى توان بر اين مسئله تامل كرد ولى با مراجعه به اسناد شيعه و وصيت موسى ابن جعفر مى توان به روشنى ديد كه:
ــ وصيت نامه به وضوح چيزى را روشن نمى كند.
ــ وصيت نامه بيشتر بر سرنوشت اموال و زنان و كودكان توجه دارد.
ــ در وصيت نامه موسى ابن جعفر تمام پسران خود را مورد خطاب قرار داده است.
ــ متن وصيت نامه مكتوم گذاشته شده بود و اين وصيت نامه در آن روزگار در اختيار كسى نبود تا بتواند از مفاد آن با خبر شود. در اين زمينه مى توان به اقوال باقر شريف قرشى،(حيات الامام صفحه 29 وموسى ابن جعفر صفحات يازده و چهارده ) و جعفر بحر العلوم (تحفه العالم جلد 2 صفحه 87 )مراجعه كرد.

با تمام اين كشاكشها
با تمام اين كشاكشها كه بخشهائى از آنها در روشنائى قرار دارند و بخشهائى بنا بر صلاحديد فقيهان و بزرگان شيعه در تاريكى قرار گرفته اند و قسمتهائى از اسناد نيز در طلوع آفتاب اقبال و عظمت هشتمين امام شيعيان رنگ باخته اند زمام امامت شيعيان در دست على ابن موسى الرضا قرار گرفت.
در روزگار ما، تمام شخصيتهاى آن روزگار هر يك در گوشه اى در خاك آرميده و به خاك پيوسته اند. امام رضا در خراسان و شاهچراغ در شيراز خواهر امام رضا و شاهچراغ در قم و ساير خواهران و برادران و نيز ام احمد و مادر امام رضا هر يك در گوشه اى آرميده اند. مى توان باور كرد كه اكثريت قريب به اتفاق پيروان و دوستداران آنان ــ هزاران هزار زائر معتقدى كه در بارگاههاى غرقه در نور و عظمت آنان آرامشى مى جويند ــ فارغ از كشاكشها و ماجراهائى كه اندكى از آنها اشاره شد شخِصيتهاى مورد علاقه خود را در مدارى به دور از اين كشاكشها و ذوب شده در هم و در بارقه هاى آسمانى تقدس باور دارند. اما ماجراى تاريخ تنهاماجراى باورهاى مذهبى و اعتقادى ما نيست. ماجراى تاريخ اگر چه در رابطه با امامان شيعه ماجراى كشاكشها چه در درون پوسته و چه در بيرون پوسته در رابطه با خلفا و قدرتهاى حاكم و بر صحنه اى نه اسمانى كه كاملا زمينى و سياسى و اجتماعى است. تاريخ گذشته پس از قرنها هنوز بر زندگى و زندگان سر زمن ما تاثيرات عميق خود را دارد. به اين دليل و بر اين روال ماجرا را دنبال خواهيم كرد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: