چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۵

تاریخ مقدس تشیع بخشهای 17 و 18 و19 و 20


شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش هفدهم17)
اسماعيل وفا يغمائى

گذران زندگى امام رضا در مرو
امام مهاجرى كه به اجبار شهر خود را ترك كرده و به مرو آمده بود، در اين شهرچه مدت و چگونه روزگار مى گذراند؟
تعيين دقيق زمان اقامت چندان او آسان نيست. برخى اسناد مى گويند كه على ابن موسى حدود سه سال به عنوان وليعهد در مرو و در كنار مامون زندگى كرد و شمارى اقامت او را يكسال و اندى وبعضى از اين هم كمتر مى دانند.
در اين روزگار و پس از گذشت بيش از دوازده قرن ونيم، اگر به دنبال محل اقامت امام رضا درجمهورى تركمنستان و در مرو به جستجو بر خيزيم، در چند كيلومترى آرامگاه صحابى پيغمبر اسلام و پرچمدار جنگ تبوك، بريده اسلمى و مزار عارف نامدار خواجه يوسف همدانى مريد خواجه احمد يسوى( از بنياد گذاران فرقه يسويه و از عارفان مورد احترام در ميان تركمانان) ويرانه اى به طول سه متر و عرض يك متر را خواهيم يافت كه در ميان اهالى مورداحترام و به محل سكونت امام رضا يا قدمگاه معروف است.
حقيقت چه بوده است؟ و امام رضا در مرو:
ــ چگونه مى زيسته؟
ــ با چه كسانى حشر و نشر داشته؟
ــ چه انديشه هائى در سر داشته؟
ــ و چه مى كرده است؟
اين مسائل چندان روشن نيست، واز آنجا كه از آغاز قلم در دست فقيهان و محدثان و عالمان شيعه بوده وهنوز هم هست، بجز اسنادى كه در كتابهاى آنان وجود دارد چيز زيادى در دست نداريم ولاجرم در حيطه تاريخنگارى مذهبى چندان چيزى عايدمان نمى شود .
قانومندي هاى تاريخنگارى مذهبى، طبق معمول از يكسو امام رضا را از وجودى تاريخى به وجودى اثيرى، نورانى، مرموزو مقدس و غير قابل دسترس تبديل كرده، و بناچار جستجو گران امام رضا بايد براى باز يافتن اوبا اذن دخول گرفتن از راهبران و متوليان دنياى مذهب، و مسيرى كه آنها جايز مى دانند راهى قلمرو مذهب وراههاى پر پيچ و خمى بشوند كه در آنها فانوسها و مشعلهاى رنگين و مسحور كننده اعجازها و عجائب نور مى پراكنند، و بخورهاى عطر آگين آسمانى منطق معمول را از كار انداخته ودر آنسوى دروازه ايمان به غيب ومدارهاى ماوراى عقلى و فوق تناقض، دروازه هاى جهان ارواح و فرشتگان و مقدسان را مى گشايند .
ازسوى ديگر وقتى به اسناد زمينى و مادى محدثان و فقيهان كه كار تاريخنگارى را هم طبعا بر عهده داشته اند مراجعه مى كنيم، در كنار وجود آسمانى و فرا انسانى على ابن موسى ، با شخصيتى روبرو مى شويم كه سيماى يك عالم مذهبى والامقام راتداعى مى كند ، شخصيتى كه اگر چه مانند اكثريت اجداد و نياكانش در موضع حاكميت قرار نگرفت و با هويت يك شهيد مقدس، و سمبلى برجسته از سمبلهاى تشيع درگذشت اما بر اساس اسناد باقيمانده، در تاليفات خود ( آثارى مانند رساله به محمد ابن سنان ، تقريرات به فضل ابن شاذان نيشابورى، رساله به مامون در باره اسلام و دستورهاى دينى، فقه الرضا و...)بر آنست كه دست دزد را بايد بريد، زناكاران را بايد كشت، شرابخواران را بايد تازيانه زد، گواهى دو زن برابر يك مرد و ارث زنان نيم مردان است. اين رساله ها و ساير تاليفات امام رضا در دسترس است و فى الواقع در بهترين شكل، و اگر تلاشمان اين باشد كه هويت و شخصيت مقدس و فرا بشرى و معصوم او را در ذهن و ضمير خود به عنوان يك مسلمان معتقد و در عين حال دمكرات و آزاديخواه و رو به آينده كه اعتقادى به بريدن دست دزد و امثالهم ندارد محفوظ نگاهداريم بايد بگوئيم كه:
فقيهان و محدثان اين رسالات را از روى آثار خود كپى كرده و به امام رضا منسوب كرده اند! و على ابن موسى قرائت ديگرى از اسلام داشته است كه بايد براى كشف و شناخت آن تلاش كرد.
با اين همه كار به اين سادگى نيست. اگرمانند نگارنده اين ياداشتها به كتابها و رسالات مربوطه مراجعه كنيد وآنها را از نظر بگذرانيد خواهيد ديد كه:
علما با راه و روش خاص خود سنديت اين اسناد را تازمان خود امام رضا اثبات كرده، واضافه بر اين به عنوان برترين سند، در بسيارى از موارد آيات واضح و روشن قرآن را به عنوان تائيد كننده:
ــ قطع دست دزد
ــ كشتن زناكاران
ــ شلاق زدن شرابخواران
مشروع بودن ازدواج با چهار زن، و... بسيارى نكات و موارد، پشتوانه اسناد خود قرار داده اند. آنها به سادگى مى گويند امامان ( با قرائتى كه فقيهان از امامان دارند) چيزى از خود بر دين حقه و جاودانه اسلام و آئين تشيع نيفزوده اند و چيزى كم نكرده اند. آنچه آنان كرده اند و يا گفته اند مورد تائيد قرآن و لاجرم شارع مقدس اسلام و خداست و اگربه حاكميت مى رسيدند اين حدود الهى را اجرا مى كردند چنانكه در غير حاكميت هم، براحكام و حدود ا به صورت تئوريك صحه گذاشته اند.
فقيهان و عالمان اسناد و مدارك و دلايل خود را ارائه مى كنند اما ما در رد اسناد و مدارك آنان، و توجيه و تعبير پشتوانه اين اسناد، يعنى كتاب آسمانى بجز علائق و عواطف و نگاه خود، چه چيزى را ارائه مى كنيم؟.
ــ به راستى چه بايد كرد؟
ــ به راستى نه در وادى عوامانگى بلكه در عبور ازآن چه بايد كرد؟.
ــ به راستى چگونه مى توانيم اين تصوير را از تصوير معصومى كه توده هاى مردم از على ابن موسى ضامن آهو وشفا بخش دردهاى دردمندان و مستجاب كننده دعاى بى پناهان در خاطر دارند در كارگاه تحقيق و در پرتو شعله هاى روشنگر چراغ حقايق از هم جدا سازيم؟.
ــ براستى چگونه مى توانيم پس از عبوراز زير تابلوى، جرئت دانستن داشته باشيم، و گذر ازهفتخوان آتشين شناخت، وعرقريزانهاى عقل و روح، ودر جستجوى سرزمين ايمانى راستين و آنچنان كه عين القضات همدانى مى گويد با عبور از قلمرو كفر، سرانجام و بار ديگر غريب خراسان را معصوم و پاك و به دور از شائبه هاى ياد شده باز يابيم؟.
ــ به راستى چگونه مى توان تفاوتهاى حقيقى امامى را كه فقيهان در برابر آرامگاه او مجاهدان و مبارزان را به دار مى آويزند با امامى كه مجاهدان به او لقب آفتاب خراسان مى دهند و با نام اوقصد در هم كوبيدن بخشى از ارتش حكومت فقيهان را دارند دريافت؟
ــ به راستى چگونه بايد توضيح داد كه پس از برپائى جمهورى اسلامى، تنها شناخت عاطفى از مسائل و مقولات و شخصيتهاى مذهبى و بازهم پناه بردن به باورهاى كهن وفقيهانه و در بهترين شكل خود معصومانه اما عوامانه ، كار آئى ندارد و اين شناخت را بايد به شناختى علمى و تاريخى تبديل كرد . يقين داشته باشيم عليرغم تمام مصائب امواج نيرومند اين شناخت هم اكنون در ايران به جنبش در آمده است و در آنجائى كه محل گرهگاههاى آگاهى جامعه و بخصوص نسل جوان و زخم خورده است در حال حركت است و اگر ما هم به اين حركت توجه نداشته باشيم اين امواج دير يا زود و عليرغم هر مقاومتى به قول نيما يوشيج:
هنگام كه نيلچشم دريا
بر چهره زخشم مى زند مشت
مانند پيكهاى همان درياى نيلچشمى كه سالها تحمل رنج كرده وبر چهره خود زخشم مشت زده است، اين بار نه بر چهره خود كه بر دريچه هاى شناخت و شعور ما مشت خواهد زد و آنها راعليرغم تمام قفلها و قيدها خواهد شكست و غبارها و تار عنكبوتها را خواهد شست، اسرار نهانى را آشكار و چشمهاى ما را باز خواهد كرد واگر چه خشمگين اما با دلسوزى خواهد گفت:
اينك خورشيد حقيقت
بنگريدش!
عجالتا از اين مقوله عبور مى كنم و اگر فرصتى باشد آنرا به بحث تفكيك بخش فلسفى دين از بخش شريعت و كاركردهاى سياسى و اجتماعى آن، و نيز نگرش هرچه جدي تر به مقوله لائيسيته و ضرورت حياتى پرداختن به آن واگذار مى كنم، حال با هم و عليرغم تمام مشكلات كند وكاو دشوار خود را در مرو براى باز جستن على ابن موسى ادامه مى دهيم.

بازهم در باره شهر مرو
مرو شهرى بسيار كهنسال است و بناى آن را به اسكندر مقدونى و دورتر از آن به طهمورث ديو بند پادشاه اساطيرى ايران نسبت داده اند. اين شهر در مسير جاده ابريشم قرار داشت وپس از سقوط هخامنشيان در دوران سلوكيان يونانى تبار( جانشينان سلوكوس سردارمشهور اسكندرمقدونى) و پس از آن در عصر اشكانيان، گستردگى و آبادى و رونق قابل توجهى را تجربه كرد.
شهر مرو اتراقگاه و محل عبور كاروانهاى فراوان و آخرين سنگر مقاومت يزدگرد ساسانى در مقابل اعراب بود و در سال 22 هجرى مورد هجوم قرار گرفت. اين شهر بعدها بارها( تا پايان قرن اول هجرى) عليه فاتحان مسلمان شوريد و شورشهاى آن در خون خاموش شد و سر انجام با ورود فاتح سركوبگر خراسان بزرگ، قتيبه ابن مسلم باهلى سردار خونريز و مقتدرو مومن، و اعزام كاروانهائى از اعراب مهاجر و ايجاد كلنى هاى عرب براى كنترل منطقه، شهر مرو سيماى اسلامى به خود گرفت. در باره قتيبه، بيرونى در آثار الباقيه صفحه 57 نوشته است:
اوهر كس را كه خط خوارزمي مي دانست از دم شمشير گذرانيد و آنانكه از اخبار خوارزميان آگاه بودند و اين اخبار و اطلاعات را ميان خود تدريس مي كردند ايشان را نيز به دسته ي پيشين ملحق ساخت بدين سبب اخبار خوارزم طوري پوشيده ماند كه پس از اسلام نمي شود آنها را دانست .
قتيبه بن مسلم باهلي نويسندگان و هيربدان خوارزم را از دم شمشير گذرانيد و آنچه از كتاب و دفتر داشتند همه را طعمه آتش كرد و از آن وقت خوارزميان امي و بيسواد ماندند و تنها اعتماد ايشان در نيازمنديهاي تاريخ به نيروي حافظه است و چون زمان طولاني شد مورد اختلاف خود را فراموش كردند و آنچه را همگي برآن بودند در خاطر ها بماند .
مرو درپايان دوران امويان بار ديگر بپا خاست و تبديل به پايگاه جنبش بزرگ سياه جامگان به فرماندهى ابومسلم خراسانى گرديد. بعدها ابو مسلم در رونق و آبادى مرو كوشش فراوان كرد ومسجد جامع و بازار و دارالاماره اى در مرو بنا كرد. دار الاماره ابو مسلم داراى قبه اى به اضلاع 55 در 55 متر و ايوانى به طول 160 و عرض 130 متر بود كه در سالهاى اقامت امام رضا در مرو بر جاىبود.
مرو كه در سال 200 هجرى شهرى آباد و پر رونق بود امروزه رونقى چون گذشته ها ندارد ولى بعيد به نظر مى رسد كه در فاصله سالهاى 200 تا 204 هجرى امام رضا به عنوان وليعهد و داماد خليفه، در چنين جائى كه امروز ويرانه آن به نام او معروف است زندگى كرده باشد.اينجا شايد بخشى از سرا يا كاخى بوده است كه بعدها در حوادث مختلف و بخصوص حمله ويرانگرمغولان از پايه و بنا ويران شده است. مرو تا حمله مغول بسيار آباد بود ودر دوران مغولان سه بار مورد هجوم قرار گرفت و از بنا و بنيان ويران گرديد. در حمله نخست بر پايه اسناد تاريخى يك ميليون و سيصد هزار تن از مردم شهر كشتار شدند و در حملات بعدى سدها ويران شده و شهر سراسر به آتش كشيده شد و از بين رفت و لاجرم آنچه كه از پايتخت مامون در خراسان بر جاى بود در امواج ويرانى و شعله هاى آتش نابود شد.
زمان را نمى توان به عقب برگرداند و شهر مرو و حوادث آن را باز نگريست با اين همه مى توان بر پايه اسناد و اشارات تا اندازه اى دانست كه روزگار امام رضا در مرو چگونه مى گذشته است.
قبل از اين اشاره شد كه در بيست و پنجسال گذشته و پس از بر پائى جمهورى اسلامى و تبليغات مداوم براى اسلامى جنگجو و انقلابى! و پرخاشگر همه چيز و از جمله تاريخ اسلام و زندگى امامان شيعه دچار تغييرات پايه اى شده است و شما براحتى در هر ماخذ و هر سايت اينترنتى مى توانيد به حقايقى! از قبيل اين كه امام رضا نيز به سنت پدران و اجدادش در شهر مرو مشغول سازماندهى يك جنبش انقلابى شيعى، وتلاش براى سرنگونى حكومت مامون، و برپائى يك حكومت عدل اسلامى بوده دسترسى داشته باشيد، اما اينها واقعى نيست و تاريخ گذشته عليرغم اين تلاشهاى درخشان مخترعان تاريخ قابل تغيير نيست.

تلاشهاى فرهنگى امام رضا در مرو
بر اساس اسناد باقيمانده بخش قابل توجهى از اوقات امام رضا در مرو، صرف بحث و فحصهاى دينى و كلامى با دانشمندان و عالمان ساير مذاهب مى شد. بسيارى از مولفان تلاش كرده اند اين بحث و فحصها را مقابله امام رضا در برابر كوششهاى مامون براى ريشه كن كردن اسلام و تشيع به مدد فلسفه و كلام و باصطلاح علوم غربى(يونانى)و ضد اسلامى بدانند. اما واقعيت اين نيست. اگر به طور رمانتيك، مسلمان بودن را به طور حتمى مترادف عدالتخواه بودن ندانيم، و آنرا در زمينه تاريخ مثل تمام مذاهب به مثابه مقوله اى پيچيده و اجتماعى و شريعتى كه ميليونها تن با جهت گْيرى هاى مختلف فكرى و طبقاتى، با آن و در حال و هواى آن زيسته و مرده اند بر آورد كنيم، خواهيم ديد مامون هم مثل تمام خلفا و قدرتمندان مذهبى اگر چه از خونريزى بر سر مساله قدرت ابائى نداشت اما فرد نامسلمانى نبود. او اعتقادات مذهبى داشت و نيز گرايش فراوانى به دانش و فلسفه و كلام و مباحثات عالمان از خود نشان مى داد و از وجود وليعهد فاضل و صاحب دانش خود در جلسات بحث و مناظره استفاده مى كرد.
براى اين كه حوادث را روشن تر ببينيم بايد اندكى بيشتر در باره عصر عباسيان و بخصوص دوران هارون و مامون و شخصيت مامون بدانيم تا مجموعه تلاشهاى فرهنگى و كلامى امام رضا در مرو در روشنى قرار گيرد.

شخصيت خاص مامون
عصر عباسيان بخصوص دوران هارون الرشيد و مامون دوران رونق فلسفه و كلام و ترجمه كتابهاى مختلف دانشمندان ساير ملل بود.
جرجى زيدان مورخ مشهور مى نويسد:
هارون الرشيد (دوران حكومت 170ـ 193هجرى) موقعى به خلافت رسيد كه به واسطه آمد و شد دانشمندان و پزشكان هندى و ايرانى و سريانى به بغداد افكار مردم تا حدى پخته شده بود و توجه اذهان عمومى به علوم و كتب پيشينيان توسعه يافته بود. دانشمندان غير مسلمان كه زبان عربى آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشويق مى كردند ، ولى باز هم مسلمانان از توجه به علوم بيگانه جز علم پزشكى بيم داشتند زيرا فكر مى كردند كه جز طبّ ،علوم بيگانه ديگر مخالف اسلام است . با اينهمه چون پزشكان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اى داشتند خواه ناخواه خلفا را به شنيدن مطالب منطقى و فلسفى مشغول مى داشتند.
رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند تا آنجا كه اگر كشورى يا شهرى را فتح مى كردند كتابهاى آنجا را آتش نمى زدند و نابود نمى ساختند بلكه دستور مى دادند كتابها را به بغداد بياورند و به زبان عربى ترجمه كنند، چنانكه هارون پس از فتح آنكارا و عموريه و ساير شهرهاى روم كتابهاى بسيارى در آن بلاد به دست آورده و آن ها را به بغداد حمل كرد و طبيب خود يوحنا بن ماسويه را دستور داد آن كتابها را به عربى ترجمه كند اما كتابهاى مزبور راجع به طب يونانى بود و چيزى از فلسفه در آن يافت نمى شد.
در زمان هارون كتاب اُقليدِس براى مرتبه اول توسط حجاج بن مطر به عربى ترجمه شد و اين ترجمه را هارونيّه مى گويند و بار ديگر در زمان مامون آن كتاب به عربى ترجمه شد و اين دومى را مامونيّه مى خوانند. يحيى بن خالد برمكى در زمان هارون كتاب مِجَسْطى را به عربى ترجمه كرد و عده اى آن كتاب را تفسير كردند و چون بخوبى از عهده برنيامدند هارون ابا حسان و سلما مدير بيت الحكمة را به آن كار گماشت و آنان مجسطى را با دقت تصحيح و تفسير نمودند.
به طور خاص در ميان خلفاى عباسى، مامون به فلسفه و كلام وبحث و فحص و مباحثات كلامى و فلسفى علاقه زيادى داشت.
بنا بر اشاره ابن نديم در الفهرست (چاپ قاهره المكتبةالتجاريةالكبرى ص 353) بعدها و بر پايه همين علائق نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى ازكتابهاى علمى و فلسفى را براى او بفرستد و به همين علت جمعى از دانشمندان مانند حجاج بن مطر و ابن بطريق و سلما سرپرست بيت الحكمة (كتابخانه بزرگ و مشهور بغداد) را مامور انجام اين كار نمود. آنان آنچه را يافتند و پسنديدند جمع آورى كرده نزد مامون فرستادند و مامون دستور ترجمه آنها را داد.
جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام ( ترجمه على جواهر كلام تهران موسسهء امير كبير, 1336شمسى جلد 3صفحه216 )اشاره مى كند كه:
مامون در ترجمه كتابهاى يونانى كوشش بسيار نمود و پول زيادى در اين راه صرف كرد, به طورى كه مى گويند گاه در مقابل وزن كتابها طلا مى داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى شد علامتى مى گذارد و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى كرد. او با حكما خلوت مى نمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودى مى كرد .
مامون معتزلى مشرب بود و بنا به رسم معتزله كه به نسبت ساير گروههاى مذهبى به نوعى آزاد انديش و اهل استدلال و منطق بودند، منطق و كلام و بحثهاى كلامى و فلسفى را دوست داشت و به همين خاطر به بر پائى جلسات بحث رغبت زيادى نشان مى داد. كليه آثار ارسطو به دستور مامون به عربى ترجمه شد و او آثار ارسطو را مطالعه كرده وخود رابه قدرت منطق براى جدلهاى فلسفى و كلامى آراسته بود.
دكتر ابراهيم حسن در تاريخ سياسى اسلام (ترجمه ابوالقاسم پاينده چاپ چهارم تهران انتشارات جاويدان 1360 جلد دوم صفحات 296 ــ 299 )در اين باره و پيشينه اين سنت اشارات جالبى دارد. او در اين باره مى گويد:
ترجمه كتابهاى بيگانه به زبان عربى در دوران امويان رواجى نداشت. خالد بن يزيد بن معاويه نخستين كسى بود كه طب و شيمى را به زبان عربى درآورد وى گروهى از يونانيان مقيم مصررا فرا خواند و خواست تا بسيارى از كتابهاى يونانى و مصرى را كه از شيمى عملى سخن داشت براى او به عربى برگردانند. وى كوشش مى كرد تا از راه شيمى طلاى مصنوعى به دست آورد. در دوران عبدالملك مروان دفترهاى دولت را كه تا آن روز به فارسى و يونانى بود به زبان عربى برگرداندند و ديوان مصر را نيز كه به زبان مصرى و يونانى بود, به عربى ترجمه كردند. زمانى كه دولت عباسى روى كار آمد از آنجا كه اين دولت رو به پارسيان داشت عربان و پارسيان در پايتخت ايشان با هم اختلاط و آميزش يافتند و خلفا به دانستن علوم يونان و ايران رغبت نشان دادند. منصور فرمان داده بود تا چيزى از كتابهاى بيگانه را ترجمه كنند. حنين بن اسحاق بعضى از كتابهاى سُقراط و جالينوس را براى وى به عربى برگرداند. ابن مُقَفَّع كليله را به عربى در آورد و نيز كتاب اُقليدس را ترجمه كرد و بجز ابن مقفع بسيارى ديگر از دانشمندان نيز در كار ترجمه متون به زبان فارسى شهرتى يافتند مانند خاندان نوبختيان و حسن بن سهل (وزير ماءمون ) و احمد بن يحيى بلاذرى (مولف فتوح البلدان) و عمرو بن فرخان .
در دوران هارون ترجمه رواجى ديگر يافت. از بعضى از شهرهاى بزرگ روم كتابهايى به تصرف وى افتاد و او گفت كه از كتابهاى يونان هرچه به دست آمد ترجمه كنند. تشويقى نيز كه برمكيان از مترجمان مى كردند و ايشان را عطاهاى خوب مى دادند در رواج ترجمه موثر بود. خود مامون هم ترجمه مى كرد او مخصوصاً به ترجمه كتابهاى يونانى و ايرانى علاقه داشت و كسانى را به قُسطنطنيه فرستاد تا كتابهاى كمياب فلسفه و هندسه و موسيقى و طب را بياورند. ابن نديم مىگويد:
ميان مامون و پادشاه روم نامه هايى رد و بدل شد و از او خواست تا از علوم قديم كه در خزانه روم بود, كتابهايى بفرستد و او از پس امتناع پذيرفت ومامون گروهى را كه حجاج بن مطر وابن بطريق و سلما سرپرست دارالحكمة،از آن جمله بودند فرستاد تا از آن كتابها هرچه خواستند بر گرفتند و چون نزد مامون بردند دستور داد تا آنها را به عربى برگردانند و آنان نيز اين كار را كردند. قسطابن لوقا در كار ترجمه از يونانى و سريانى و كلدانى نظارت داشت و يحيى بن هارون مراقب ترجمه هاى فارسى بود. تشويق و تائيد مترجمان خاص مامون نبود كه مردم به دين ملوك مى رفتند و بسيارى از كتابها به همت توانگران به عربى ترجمه گرديد. از آن جمله محمد و احمد و حسن پيروان شاكر منجم بودند كه مال بسيارى براى فراهم كردن كتابهاى رياضيات دادند و در هندسه و موسيقى و نجوم آثار گرانبها داشتند هم آنها حنين بن اسحاق را به ديار روم فرستادند تا كتابهاى كمياب بياورد.
در دوران مامون رياضيدانهاى بزرگ پديد آمدند كه محمد بن موسى خوارزمى از آن جمله بود. وى نخستين كسى بود كه درباره جبر مطالعات منظم كرد و آن را از علم حساب جدا كرد. رواج ترجمه يك نتيجه طبيعى داشت كه بسيارى از مسلمانان درباره ترجمه ها بحث و تحقيق كردند و بر آن حاشيه زدند و خطاها را به اصلاح آوردند كه از آن جمله يعقوب بن اسحاق كندى را بايد نام برد. وى در طب و فلسفه و حساب و منطق و هندسه و نجوم تبحر داشت و در تاليفات خود از روش ارسطو پيروى مى كرد و بسيارى از كتابهاى فلسفه را ترجمه كرد و مشكلات آن را توضيح داد. بجز او سه تن ديگر در اين مرحله شهرت داشتند: حنين بن اسحاق و ثابت بن قره حرانى و عمرو بن فرخان طبرى .
عباسيان همه علوم يونانى و پارسى را از فلسفه و طب و نجوم و رياضيات و موسيقى و منطق و هيئت و جغرافيا و تاريخ و حِكَم و سِيَر ترجمه كردند. ابن نديم مى گويد:
فرزندان شاكر منجم هر ماهه به گروه مترجمان كه حنين بن اسحاق و جيش بن حسن و ثابت بن قره از آن جمله بودند, قريب پانصد دينار مقررى مى دادند.
در دوران اموى كتابخانه اهميتى نداشت و چون به دوران عباسى كار ترجمه بالا گرفت و كاغذ سازى پيش رفت , ورّاقان پديد شدند كه كارشان نويسانيدن و خريد و فروش كتاب بود و مكانهاى وسيع داشتند كه دانشوران و اديبان در آنجا فراهم مى شدند. به دنبال اين نهضت , كتابخانه هاى بزرگ پديد آمد كه كتابهاى دينى و علمى در آن نگهدارى مى شد و بعدها همين كتابخانه ها معروفترين مراكز فرهنگى دنياى اسلام شد.

جلسات مرو
جلسات گفتگو و مباحثه مرو در در بار مامون و در حضور او و بزرگان دربار به طور مرتب و از همان روزهاى اول ورود على ابن موسى تشكيل مى شد. در بسيارى از اين جلسات مامون خود آغازگر بود و معمولا در برترى ولايت على ابن ابيطالب نسبت به ساير خلفا به بحث مى نشست و آن را اثبات مى كرد. مامون دانشمندان فرق اسلامى ، مسيحيان، يهوديان، صابئين، بيد ينان و... را به جلسات خود فرا مى خواند تا با امام رضا به بحث بنشينند. در باره دلائل برپائى اين جلسات، بجز آنچه كه اشاره شد پاره اى از علما و فقهاى شيعه اعتقاد دارند كه:
1ـ مامون مى خواست در صورت شكست امام رضا در مباحثات، مقام او را پائين آورد.
2ـ مامون بر آن بود كه امام رضا را با غرقه كردن در مباحثات كلامى از دنياى سياست دور نگهدارد.
3ـ مامون تلاش مى كرد مردم را به اين مباحثات سرگرم كند.
4ــ مامون در اين جلسات دانش خود را به رخ ديگران مى كشيد و خودخواهى و غرور خود را ارضا مى كرد.
تامل در مورد اين نظرات را به خوانندگان واگذار مى كنم و همين قدر اشاره مى كنم كه اين نوع قضاوت بيشتر به درد منابر و جلسات روضه خوانى مى خورد تا بيان حقايق و ادراك واقعيات تاريخى. واقعيات مى گويند كه نه امام رضا علاقه اى به سفر به مرو و شريك شدن در قدرت خلافت داشت و نه مامون نيازى به اين كه سر مردم را با اين گونه كارها گرم كند.
مامون تا قبل از شورش بغداد و احساس خطر از جانب عباسيان و هوادارانشان، احساس مى كرد هر چه بر احترام و اقتدار وليعهد و دامادش امام رضا افزوده شود قدر و مرتبت خود او افزايش خواهد يافت و به همين دليل نيازى به توطئه، براى تحقير و در هم شكستن امام رضا نبود بويژه اينكه خود همين علماى بزرگوار اشاره مى كنند كه امام رضا، چه به دليل دانش بيكران و چه به دليل سيراب شدن از سرچشمه دانشهاى غيبى، اساسا اهل شكست و كم آوردن نبود. به نظر مى رسد چيزى را كه اين عالمان كم هوشتر از مامون، چند قرن بعد از مامون دريافته اند مامون با هوشيارى خاص خود بايد در همان روزگار خوب حس كرده باشد!!.
اما از اينها بگذريم و با هم به تماشاى جلسه اى از جلسات مناظرات كلامى و فلسفى و علمى مرو برويم تا ببينيم كيفيت و كميت بحثهاى جنجال برانگيزى كه فقيهان و عالمان شيعه در كتابهاىشان از آن ياد كرده اند در چه سطحى است . مجموعه اين بحثها و مناظرات در متون مختلف شيعه و از جمله آنها كتاب احتجاج طبرسى در دسترس است. در باره اين مناظرات شرح و تفسيرهائى توسط فقها و عالمان نوشته شده است ولى مجموعه اين بحثها حول اثبات وجود خدا وبرترى دين اسلام نسبت به ساير اديان و مذاهب و حقانيت آل على و اولى بودن آنها براى خلافت و امامت و پيروى از انها براى رستگارى اخروى و مسائلى از اين قبيل دور مىزند.

مناظرات مشهورهفتگانه به روايت شيخ صدوق
جلسات مباحثه و مناظره على بن موسى بسيار است ولى بنا بر تاكيد علماى شيعه، هفت مناظره مهم تر و پر مغز تر از بقيه است كه آنها را شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا آورده و مجلسى نيز در جلد 49بحار الانوار از كتاب عيون نقل كرده و در كتاب مسند الامام الرضا جلد2 نيز از آنها ياد شده است . اين مناظرات عبارتند از:
1ـ مناظره با جاثليق رئيس اسقفان مسيحى
2ـ مناظره با راس الجالوت از دانشمندان يهودى
3ـ مناظره با هربز(هيربد) اكبر، بزرگ زرتشتيان
4ـ مناظره با عمران صابى از بزرگان و دانشمندان مذهب صابئى (اين چهار مناظره در يك مجلس و با حضور مامون و جمعى از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت)
5ـ مناظره با سليمان مروزى مشهورترين عالم علم كلام در خراسان كه مستقلاً در يك مجلس با حضور مامون و اطرافيانش صورت گرفت
6ـ مناظره با على بن محمد بن جهم از مخالفان تشيع
7ـ مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره
پرداختن به مناظرات هفتگانه فرصت زيادى را مى طلبد و حتى پرداختن به متن تمام و كمال مناظره با علماىچهارگانه در طاقت اين ياداشتها نيست. تنها براى اينكه از چند و چون و سطح و عمق اين مباحثات اطلاعى داشته باشيم به بازخوانى بخشى از مناظره با جاثليق مى پردازيم و مى گذريم. اين اندك خود گوياى بسيارى نكات و حقايق است.

مناظره با جاثليق
در عيون اخبار الرضا در باره مناظره با جاثليق چنين مى خوانيم :
هنگامى كه على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ وارد بر مامون شد او به فضل بن سهل وزير مخصوصش دستور داد كه پيروان مكاتب مختلف را مانند جاثليق (عالم بزرگ مسيحى ) و راس الجالوت (پيشواى بزرگ يهوديان ) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى ) و همچنين علماى ديگر علم كلام را دعوت كند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را. فضل بن سهل آنها را دعوت كرد هنگامى كه جمع شدند نزد مامون آمد و گفت :
ـ همه حاضرند
مامون گفت :
ــ همه آنها داخل شوند. پس از ورود به همه خوش آمد گفت سپس افزود:
من شما را براى كار خيرى دعوت كرده ام و دوست دارم با پسر عمويم كه اهل مدينه است و تازه بر من وارد شده مناظره كنيد. فردا همگى نزد من آييد واحدى از شما غيبت نكند.
همه گفتند:
چشم ، همه سر بر فرمانيم ! و فردا صبح همگى نزد تو خواهيم آمد.
حسن بن سهل نوفلى مى گويد:
ما خدمت امام على بن موسى الرضا مشغول صحبت بوديم كه ناگاه ياسر خادم كه عهده دار كارهاى حضرت بود وارد شد و گفت:
مامون به شما سلام مى رساند و مى گويد برادرت به قربانت باد! اصحاب مكاتب مختلف و ارباب اديان و علماى علم كلام از تمام فرق و مذاهب جمعند, اگر دوست داريد قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آييد و سخنان آنها را بشنويد و اگر دوست نداريد اصرار نمى كنم و نيز اگر مايل باشيد ما به خدمت شما مى آييم و اين براى ما آسان است
امام در يك گفتار كوتاه و پرمعنا فرمود:
سلام مرا به او برسان و بگو مى دانم چه مى خواهى ؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد.
نوفلى كه از ياران حضرت بود مى گويد: وقتى ياسر خادم از مجلس امام بيرون رفت امام ـ عليه السلام ـ نگاهى به من كرد و فرمود:
تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظريف و باهوشند. در اين باره چه مى انديشى ؟ مامون چه نقشه اى در سر دارد كه اهل شرك و علماى مذاهب را گرد آورده است ؟
نوفلى مى گويدعرض كردم:
او مى خواهد شما را به محك امتحان بزند و بداند پايه علمى شما تا چه حد است ؟ ولى كار خود را بر پايه سستى بنا نهاده به خدا سوگند طرح بدى ريخته و بناى بدى نهاده است
امام فرمود:
چه بنايى ساخته و چه نقشه اى طرح كرده ؟
نوفلى (كه گويا هنوز نسبت به مقام شامخ على امام معرفت كامل نداشت و از توطئه مامون گرفتار وحشت شده بود) عرض كرد:
علماى علم كلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند چرا كه عالم واقعيتها را انكار نمى كند اما اينها اهل انكار و سفسطه اند اگر دليل بياورى كه خدا يكى است مى گويند اين دليل را قبول نداريم و اگر بگويى محمد رسول الله است مى گويند رسالتش را اثبات كن! خلاصه (آنها افرادى خطرناكند و...) در برابر انسان دست به مغالطه مى زنند و آن قدر سفطه مى كنند تا انسان دست از حرف خود بردارد. فدايت شوم از اينها برحذر باش.
امام تبسمى فرمود و گفت :
اى نوفلى تو مى ترسى دلائل مرا باطل كنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلى (كه از گفتهء خود پشيمان شده بود) گفت :
نه به خدا سوگند من هرگز برتو نمى ترسم . اميدوارم كه خداوند تو را بر همه آنها پيروز كند
امام فرمود:
اى نوفلى دوست دارى بدانى كه مامون از كار خود پشيمان مى شود؟
عرض كردم:
آرى
فرمود:
هنگامى كه استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توارتشان بشنود و در برابر اهل انجيل به انجيلشان و در مقابل اهل زبور به زبورشان، و در مقابل صابئين به زبان عبريشان و در برابر موبدان به زبان فارسيشان و در برابر اهل روم به زبان رومى و در برابر پيروان مكتبهاى مختلف به زبان خودشان، آرى هنگامى كه دليل هر گروهى را جدا گانه ابطال كردم به طورى كه مذهب خود را رها كنند و قول مرا بپذيرند آنگاه مامون مى داند مقامى را كه او در صدد آن است مستحق نيست ! آن وقت پشيمان خواهد شد و هيچ حركت و قوه اى جز به خداوند متعال عظيم نيست : وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةاِلا بِالله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِيْم ِ
نوفلى مى گويد:
هنگامى كه صبح شد فضل بن سهل خدمت امام ـ عليه السلام ـ آمد و عرض كرد:
فدايت شوم پسر عمويت (مامون ) در انتظار شماست و جمعيت نزد او حاضر شده اند, نظرتان در اين باره چيست ؟
امام فرمود:
تو جلوتر برو, من هم ان شاء الله خواهم آمد.
سپس وضو گرفت و شربت سويقى نوشيد و به ما هم داد نوشيديم .سپس همراه حضرت بيرون آمديم تا وارد بر مامون شديم . مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر( با جماعتى از بنى هاشم و آل ابى طالب و جمعى از فرماندهان لشگر نيز حضور داشتند. هنگامى كه امام ـ عليه السلام ـ وارد مجلس شد مامون برخاست , محمد بن جعفر و تمام بنى هاشم نيز برخاستند. امام ـ عليه السلام ـ همراه مامون نشست، اما آنها به احترام امام ـ عليه السلام ـ همچنان ايستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. مدتى مامون بگرمى مشغول سخن گفتن با امام ـ عليه السلام ـ بود, سپس رو به جاثليق كرد و گفت:
اى جاثليق ! اين پسر عموى من على بن موسى بن جعفر ـ عليه السلام ـ است ، من دوست دارم با او سخن بگويى و مناظره كنى اما طريق عدالت را در بحث رها مكن .
جاثليق گفت :
اى اميرمومنان ! من چگونه بحث و گفتگو كنم كه (با او قدر مشتركى ندارم ) او به كتابى استدلال مى كند كه من منكر آنم و به پيامبرى عقيده دارد كه من به او ايمان نياورده ام .
در اينجا امام ـ عليه السلام ـ شروع به سخن كرد و فرمود:
اى نصرانى ! اگر به انجيل خودت براى تو استدلال كنم اقرار خواهى كرد؟
جاثليق گفت :
آيا مى توانم گفتار انجيل را انكار كنم ؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم كرد هر چند بر ضرر من باشد
امام فرمود: هر چه مى خواهى بپرس و جوابش را بشنو
جاثليق :
درباره نبوت عيسى و كتابش چه مى گويى ؟ آيا چيزى از اين دو را انكار مى كنى ؟
امام :
من به نبوت عيسى و كتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواريون به آن اقرار كرده اند, اعتراف مى كنم , و به نبوت (آن ) عيسى كه اقرار به نبوت محمد و كتابش نكرده و امتش را به آن بشارت نداده كافرم.
جاثليق:
آيا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى كنى ؟
امام :
ـ آرى
جاثليق :
پس دو شاهد از غير اهل مذهب خود از كسانى كه نصارى شهادت آنان را مردود نمى شمارند بر نبوت محمداقامه كن و از ما نيز بخواه كه دو شاهد بر اين معنا از غير اهل مذهب خود بياوريم
امام :
هم اكنون انصاف را رعايت كردى اى نصرانى , آيا كسى را كه عادل بود و نزد مسيح , عيسى بن مريم مقدم بود مى پذيرى ؟
جاثليق :
اين مرد عادل كيست , نامش را ببر
امام :
درباره يوحناى ديلمى چه مى گويى ؟
جاثليق :
به به ! محبوبترين فرد نزد مسيح را بيان كردى.
امام :
تو را سوگند مى دهم آيا انجيل اين سخن را بيان مى كند كه يوحنا گفت :
حضرت مسيح مرا از دين محمد عربى باخبر ساخت و به من بشارت داد كه بعد از او چنين پيامبرى خواهد آمد, من نيز به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند؟
جاثليق :
آرى ! اين سخن را يوحنا از مسيح نقل كرده و بشارت به نبوت مردى و نيز بشارت به اهل بيت و وصيش داده است , اما نگفته است اين در چه زمانى واقع مى شود و اين گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسيم
امام :
اگر ما كسى را بياوريم كه انجيل را بخواند و آياتى از آن را كه نام محمد و اهل بيتش و امتش در آنها است , تلاوت كند آيا ايمان به او مى آورى ؟
جاثليق :
بسيار خوب است
امام به نسطاس رومى فرمود:
آيا سِفْرِ سوم انجيل را از حفظ دارى ؟
نسطاس گفت :
بلى از حفظ دارم.
سپس امام به راس الجالوت (بزرگ يهوديان ) رو كرد و فرمود:
آيا تو هم انجيل را مى خوانى ؟
گفت:
آرى به جان خودم سوگند.
فرمود:
سِفْرِ سوم را بر گير اگر در آن ذكرى از محمد و اهل بيتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده .
سپس امام سِفْرِ سوم را قرائت كرد تا به نام پيامبر رسيد آنگاه متوقف شد و رو به جاثليق كرد و فرمود:
اى نصرانى ! تو را به حق مسيح و مادرش آيا قبول دارى كه من از انجيل باخبرم ؟
جاثليق :
آرى
سپس امام نام پيامبر و اهل بيت و امتش را براى او تلاوت كرد, سپس افزود:
اى نصرانى ! چه مى گويى اين سخن عيسى بن مريم است ؟ اگر تكذيب كنى آنچه را كه انجيل در اين زمينه مى گويد, موسى و عيسى هر دو را تكذيب كرده اى و كافر شده اى
جاثليق :
من آنچه را كه وجود آن در انجيل براى من روشن شده است انكار نمى كنم و به آن اعتراف دارم.
امام :
همگى شاهد باشيد او اقرار كرد.
سپس فرمود:
اى جاثليق : هر سوال مى خواهى بكن.
جاثليق :
از حواريان عيسى بن مريم خبر ده كه آنها چند نفر بودند و نيز خبر ده كه علماى انجيل چند نفر بودند؟
امام :
از شخص آگاهى سوال كردى , حواريون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند. يوحناى اكبر در سرزمين باخ . يوحناى ديگرى در قرقيسا و يوحناى ديلمى در رجاز و نام پيامبر و اهل بيت و امتش نزد او بود و او بود كه به امت عيسى و بنى اسرائيل بشارت داد.
سپس فرمود:
اى نصرانى به خدا سوگند ما ايمان به آن عيسى داريم كه ايمان به محمد داشت ولى تنها ايرادى كه به پيامبر شما عيسى داريم اين بود كه او كم روزه مى گرفت و كم نماز مى خواند.
جاثليق ناگهان متحير شد و گفت :
به خدا سوگند علم خود را باطل كردى. و پايه كار خويش را ضعيف نمودى و من گمان مى كردم تو اعلم مسلمانان هستى.
امام :
مگر چه شده ؟
جاثليق :
به خاطر اينكه مى گويى عيسى ضعيف و كم روزه و كم نماز بود. در حالىكه عيسى حتى يك روز را افطار نكرد و هيچ شبى را (به طور كامل ) نخوابيد و صائم الدهر و قائم الليل بود.
امام :
براى چه كسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟.
جاثليق نتواتنست پاسخ گويد و ساكت شد (زيرا اگر اعتراف به عبوديت عيسى مى كرد با ادعاى الوهيت او سازگار نبود.
امام ـ عليه السلام ـ :
اى نصرانى سوال ديگرى از تو دارم.
جاثليق با تواضع گفت :
اگر بدانم پاسخ مى گويم
امام :
تو انكار مى كنى كه عيسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى كرد؟
جاثليق در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت :
انكار مى كنم چرا كه آن كس كه مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهيّت .
امام :
حضرت اليسع نيز همين كار را مى كرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده كرد و نابينا و مبتلا به برص را شفا داد, اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسى او را عبادت نكرد. حزقيل پيامبر نيز همان كار مسيح را انجام داد و مردگان را زنده كرد.
سپس رو به راس الجالوت كرده فرمود:
اى راءس الجالوت . آيا اينها را در تورات مى يابى كه بخت النصر اسيران بنى اسرائيل را در آن زمان كه حكومت با بيت المقدس مبارزه كرد به بابل آورد خداوند حزقيل را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده كرد؟ اين واقعيت در تورات مضبوط است , هيچ كس جز منكران حق از آن را انكار نمى كنند.
راس الجالوت :
ما اين را شنيده ايم و مى دانيم.
امام :
راست مى گويى . سپس افزود:
اى يهودى اين سِفْر از تورات را بگير.
و آنگاه خود شروع به خواندن آياتى از تورات كرد مرد يهودى تكانى خورد و در شگفت فرو رفت.
سپس امام رو به نصرانى كرد و قسمتى از معجزات پيامبر اسلام را درباره زنده شدن بعضى از مردگان به دست او و شفاى بعضى از بيماران غير قابل علاج را به بركت او برشمرد و فرمود:
با اينهمه ما هرگز او را پروردگار خود نمى دانيم .اگر به خاطر اين گونه معجزات , عيسى را خداى خود بدانيد بايد اليسع و حزقيل را نيز معبود خويش بشماريد. زيرا آنها نيز مردگان را زنده كردند و نيز ابراهيم خليل پرندگانى را گرفت و سر بريد و آنها را بر كوههاى اطراف قرار داد, سپس آنها را فرا خواند و همگى زنده شدند. موسى بن عمران نيز چنين كارى را در مورد هفتاد نفر كه با او به كوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد. تو هرگز نمى توانى اين حقايق را انكار كنى . زيرا تورات و انجيل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند, پس بايد همه اينها را خداى خويش بدانيم
جاثليق پاسخى نداشت بدهد, تسليم شد و گفت :
سخن سخن تواست و معبودى جز خداوند يگانه نيست.
سپس امام ـ عليه السلام ـ در باب كتاب اشعيا از او و راس الجالوت سوال كرد.
او گفت :
من از آن بخوبى آگاهم .
فرمود:
اين جمله را به خاطر داريد كه اشعيا گفت : من كسى را ديدم كه بر دراز گوشى سوار است و لباسهايى از نور در تن كرده (اشاره به حضرت مسيح ) و كسى را ديدم كه بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پيامبر اسلام گفتند:
آرى اشعيا چنين سخنى را گفته است
امام افزود:
اى نصرانى اين سخن مسيح را در انجيل به خاطر دارى كه فرمود:
من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و بارقليطا مى آيد و درباره من شهادت به حق مى دهد (آن گونه كه من درباره او شهادت داده ام ) و همه چيز را براى شما تفسير مى كند؟.
جاثليق :
آنچه را از انجيل مى گويى ما به آن معترفيم
سپس امام ـ عليه السلام ـ سوالات ديگرى درباره انجيل و از ميان رفتن نخستين انجيل و بعد نوشته شدن آن به وسيله چهار نفر، مرقس، لوقا ، يوحنا و متّى كه هركدام نشستند و انجيلى را نوشتند (انجيلهايى كه هم اكنون موجود و در دست مسيحيان است ), سخن گفت و تناقضهايى از كلام جاثليق گرفت.
جاثليق بكلى درمانده شده بود, به گونه اى كه هيچ راه فرار نداشت . لذا هنگامى كه امام بار ديگر به او فرمود:
اى جاثليق هر چه مى خواهى سوال كن او از هر گونه سوالى خود دارى كرد و گفت :
اكنون شخص ديگرى غير از من سوال كند. قسم به حق مسيح كه گمان نمى كردم در ميان مسلمانان كسى مثل تو باشد.

تاليفات امام رضا
بنا بر اسناد و مدارك باقيمانده مذهبى امام رضا از امامان كثير التاليف شيعه است. در باره آثار برجاى مانده از امام رضا بحث و فحص هاى زيادى وجود دارد. سنديت و اعتبار برخى آثار نزد علما و شناسندگان جاى ترديد ندارد و در باره مثلا رساله صحيفه الرضا چنين نيست. امام رضا تاليف را از دوران جوانى آغاز كرد و ادامه داد . شمارى از رساله ها حاصل كار سالهاى پايانى حيات او و دورانى است كه در خراسان به سر مى برد . آنچه كه اكنون در دسترس و مورد مراجعه عالمان شيعه است عبارتست از:
1ــ رساله به محمد ابن سنان در پاسخ به مسائل شرعى
2 ــ تقريرات به فضل ابن شاذان نيشابورى
3 ــ رساله به مامون در باره اسلام و دستورهاى دينى
4 ــ رساله به مامون در باره كليات شريعت. تقريرات امام رضا و تحريرات فضل ابن سهل ذوالرياستين
5 ــ رساله ذهبيه در مسائل پزشكى براى مامون . مامون دستور داد اين رساله را باآب طلا بنويسند و به همين دليل به رساله ذهبيه معروف شد. مجلسى تمام اين رساله را در جلد چهاردهم بحار الانوار آورده است. در مقدمه اين رساله چنين نوشته شده است:
مأمون در نيشابور اقامت داشت و در مجلس او ،امام رضا و گروهی از پزشکان و فلاسفه مانند يوحنا بن ماسويه و جبرئيل بن يختيشوع و صالح بن بلهمه هندی و عده ای ديگر از دانشمندان و پژوهشگران حضور داشتند . در آن مجلس سخن از طب و آنچه که صلاح و قوام جسم بدان وابسته است ، به ميان آمد . مأمون و حاضران غرق درگفتار بودند و نيز درباره اينکه چگونه خداوند طبايع چهارگانه و مضار و منافع غذاها را در بدن ترکيب کرده و علت بيماريها بسيار سخن گفتند .اما حضرت رضا در اين ميانه خاموشی گزيده بود و در اين باره سخنی نمی گفت پس مأمون به آن حضرت گفت : ای ابو الحسن ! درباره مطلبی که امروز در مورد آن سخن می گوييم و بايد درباره آنها و نيز سود و زيان آنها و بهداشت بدن چيزهايی بدانيم ، چه نظری داری ؟ ابو الحسن فرمود ، من نيز بنا بر آنچه تجربه کرده و صحت آنها را از اخبار دانسته ام و از گذشتگان فرا گرفته ام و نيز مواردی که انسان نمی تواند نسبت بدانها بی اطلاع باشد و در ترک آنها عذری هم ندارد چيزهايی می دانم . سپس به توضيح و شرح مسايلی که بايد حتما آنها را دانست پرداخت . مأمون در آن هنگام در رفتن به بلخ شتاب داشت و امام رضا همراهش نرفت. پس از آنکه مأمون به بلخ رفت نامه ای به آن حضرت نگاشت و درباره شناخت خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و مسواک کردن و حمام و نوره از آن حضرت پرسشهايی کرد و خواستار آن شد که امام رضا ( ع ) بر اساس تجربه هايی که کرده و مطالبی که شنيده بود وی را آگاه کند . پس امام ( ع ) در پاسخ سؤالهای وی نامه ای نوشت که به اين ترتيب آغاز می شد:
بسم الله الرحمن الرحيم .
به خداوند چنگ می آويزم .
اما بعد همانا نامه اميرمؤمنان به دستم رسيد که در آن مرا امر کرده بود که وی را در خصوص خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و حمام و نوره و جماع و ديگر اموری که صحت بدن به آنها وابسته است ، بنابر آنچه تجربه کرده و شنيده ام ، آگاه کنم .
من نيز مسايل مورد نياز را توضيح داده ام و آنچه که در تدبير خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و جماع و غير آن را که به بهداشت بدن مربوط است تشريح کرده ام و از خداوند خواهان توفيق هستم . بدان که خداوند عزوجل بدن را به بيماری مبتلا نساخته جز آن که دارويی نيز برای معالجه آن قرار داده است . زيرا بدن انسانها مانند يک مملکت است . آنگاه مجلسی تمام اين رساله را نقل کرده است .
6 ــ كتاب فقه الرضا . اين کتاب در خصوص ابواب فقهی است و پيش از زمان مجلسی اول چندان معروف نبوده است . اما از روزگار وی تا امروز شهرت پيدا کرد. علت اشتهار اين کتاب آن بود که گروهی از مردم قم نسخه اين کتاب را به مکه مکرمه آوردند و قاضی امير سيد حسين اصفهانی آن را مطالعه و يقين کرد که از تأليفات امام رضا ( ع ) است . پس نسخه ای از روی آن تهيه کرد و آن را با خود به اصفهان آورد و به مجلسی اول نشان داد . او نيز صحت نسبت اين کتاب به امام رضا ( ع ) را تأييد کرد . پس از وی نيز فرزندش مجلسی دوم ، صحت انتسابت اين کتاب به امام رضا ( ع ) را مورد تأييد قرار داد و احاديث آن را درمجلدات گوناگون بحار الانوار پخش کرد و آن را يکی از منابع بحار قرار داد ..
7ــ. صحيفة الرضا . در اين باره در مقدمات بحار گفته شده است : صحيفة الرضا با وجود آوازه آن در زمره احاديث مرسل است نه مسند .
براى آشنائى با نمونه هاى رسالات و تاليفات امام رضا يكى دو نمونه از رساله ها را از نظر مى گذرانيم.
ادامه دارد



جرئت دا نستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش هجدهم 18)
اسماعيل وفا يغمائى
،
نگاهى به دو رساله از تاليفات امام رضا
درگذر از هجدهمين قسمت ازتلاش براى شناخت تاريخ مقدس تشيع، و تطبيق مادى و تاريخى تاريخ تشيع با تاريخ ايران در فاصله قرنهاى اول تا چهارم هجرى هستيم. در اين گذرگاه بر دو رساله از تاليفات على ابن موسى الرضا هشتمين امام شيعيان، و يكى از برجسته ترين قبله گاههاى عاطفى ــ مذهبى ميليونها تن از مردم ايران و شمار زيادى از مسلمانان شيعه در ساير كشورهاى جهان مى گذريم وآنها را باز مى خوانيم و مورد تامل قرار مى دهيم.
طبيعى است كه ساير تاليفات امام رضا هم قابل دسترس است. در ايران با مراجعه به كتابخانه ها و كتابفروشى ها به راحتى مى توانيم انها را به دست آوريم، و در خارج كشور به كمك سايتهاى اينترنتى و دهها سايتى كه ويژه امام رضا و زندگى و آثار و تاليفات اوست مى توانيم كتابهاى مورد نظر را مطالعه كنيم، اما غرض از انتخاب اين رسالات (رساله به محمد ابن سنان ورساله به مامون در شناخت اسلام ) اين است كه با مطالعه اينها بهتر مى توانيم به نظرگاههاى على ابن موسى در باره شمارى از مسائبل اجتماعى و فلسفى و مذهبى نزديك شويم و بر آنها درنگ و تامل كنيم.
بر خوانندگان ارجمندى كه در طى هفده ياداشت گذشته با يكديگر همسفر بوده ايم روشن است كه مقصود از بازخوانى اين ياداشتها مورد آزار قرار دادن عواطف و احساسات مردم و معتقدان به على ابن موسى ويا آنچنانكه در عرف اشاره مى شود پراكندن بذر كفر وبيدينى نيست. جايگاه و مقام و مرتبت على ابن موسى در گذشته و روزگار مااحتياجى به تاكيد ندارد و پيش از اين نيز اشاره شد كه بنا به نقل از يونسكوآرامشگاه امام رضا با سالانه بيش از دوازده ميليون زائر بزرگترين مركز زيارتى جهان است. آنچه كه ما در پى آن هستيم شناخت حقايق تاريخى و درنگ بر فراز و فرودها، فارغ از سليقه هاى شخصى وگروهى و سازمانى و آرمانى است. مى دانيم كه واقعيات تاريخى پيش از ما رخ داده اند وعليرغم ابرها و دودها و بخورها، قابل شناسائى اند وبر اين اساس مى خواهيم بدانيم براستى در درون تاريخ ما چه خبر است و واقعيت چيست؟. قصد ما دراين كنكاش تنها به دست آوردن آگاهى تاريخى و انبار كردن آنها در ذهن و صفحات كاغذ نيست. مى خواهيم از اين آگاهى تاريخى براى بناى زندگى ذهنى و مادى و اجتماعى و سياسى پاكيزه ترى براى خود ونسلهاىى آينده استفاده كنيم. مى خواهيم با اين آگاهى تاريخى به روشنى ببينيم و با تمام وجودمان احساس كنيم كه عدم توجه به لائيسيته، عدم تفكيك دين از دولت، عدم تفكيك بخش فلسفى مذهب و مساله خدا وبا معنا بودن يا بى معنا بودن جهان، از بخشهاى حقوقى و قضائى وبحث و فحصهائى كه به حل و فصل مسائل اجتماعى ومقوله دگم و تغييرناپذير امامت شيعى در سطح ملى بر مى گردد بسيار خطرناك است، زيرا ماجرا تنها در رساله هاى فقيهان و علماى مذهبى خلاصه نمى شود، و ملتى كه چهارده قرن از تاريخ آن با اسلام آميخته است بايد اين حقايق را بداند و توان اين را در خود ايجاد كند كه معنويت نوين خويش را با استفاده از ميراث مفيد گذشته و نقادى سايه هاى خونين و تاريك آن كه در مقابله با خردورزى و آينده گرائى قرار دارد بنا كند.
به روشنى و با توان تمام بايد بر اين مهم تاكيد كرد كه پس از تجربه تاريخى جمهورى اسلامى و آنچه كه در اين ميهن گذشت و هنوز هم در حال گذر است نمى توان تنها به تحولى سياسى بدون پيوند با تحولى فرهنگى دلخوش داشت. براى ايجاد اين تحول بايد در گام نخست خيالات شخصى و روياهاى رنگين را به كنارى گذاشت و جرئت دانستن داشت. بايد از جمله آنچه رابه تاريخ ايران و مردم ايران مربوط است با انصاف و با جديت و شهامت لازم مورد بازبينى قرار داد وبايد همين امروز اين كار را آغاز كرد كه تا همين امروز هم دير كردهاى فراوان داريم. از خوانندگان گرامى مى خواهم عليرغم اين كه خواندن اين متون كهن ممكن است باعث خستگى آنها بشود اين متون را بخوانند وبر آنها تامل كنند.



رساله اول:
رساله به محمد ابن سنان
در پاسخ به مسائل شرعى
به روايت شيخ بزرگ شيعه صدوق
(سلسله سند اين رساله تا امام رضا)
آن چه حضرتش(ع‌) به محمد بن سنان در پاسخ به سؤالهاي وي درباره علل‌[احكام‌] نوشت.
صدوق گويد:
محمد بن ماجيلويه (رض)، از عمويش محمد بن ابوالقاسم، از محمد بن‌علي كوفي، از محمد بن سنان ما را چنين حديث كرد كه:
علي بن احمد بن محمد بن‌عمران دقاق و محمد بن احمد سنائي و علي بن عبدالله ورّاق و حسين بن ابراهيم بن‌احمد بن هشام (رض) گفته‌اند:
محمد بن ابي‌عبدالله كوفي از محمد بن اسماعيل از علي بن‌عباس گويد:
قاسم بن ربيع صحاف از محمد بن سنان ما را به حديث گفت:
و علي بن‌احمد بن عبدالله برقي و علي بن عيسي مجاور در مسجد كوفه و ابوجعفر محمد بن‌موسي برقي در ري (رض) گفته‌اند:
محمد بن علي ماجيلويه از احمد بن محمد بن خالد از پدرش از محمد بن سنان نقل كرده كه:
علي بن موسي الرضا(ع‌) در پاسخ به سؤالات او چنين نوشت:

درباره انواع غسلها
علّت غسل علّت غسل جنابت ، پاكيزگي و تطهير شخص از پليدي رسيده به او توسط خويش ،و پاك نمودن اجزاء ديگر بدن است زيرا جنابت از همه بدن او خارج شده پس پاك كردن همه‌بدن واجب آمده است‌.
علت سبك كردن حكم بول و غائط، بيشتري و پيوسته‌تري آن دو از جنابت است‌، پس در آن به وضو بسنده فرموده زير ا بيشتر ، دشوارتر و خارج از اراده و شهوت است‌، در حالي كه جنابت جز به لذّت جويي و پرهيز از آن صورت نبندد.
علّت غسل دو عيد و جمعه و ديگر غسلها ، بزرگداشت پروردگار از سوي بنده ،و به‌ استقبال رفتن براي آن كريم والا مرتبه، و طلب آمرزش براي گناهان است. همچنين از آن‌جهت كه روز عيد شناخته شده ، تا به ياد خداي تعالي در آن گرد هم ‌آيند و خدا غسل كردن را به بزرگداشت آن روز و برتري بخشيدن بر ديگر روزها، و بيشتري نافله‌ها و عبادت قرار داده تا اين كه طهارتي از جمعه تا جمعه ديگر باشد .
علّت غسل ميّت آن كه از آلودگي‌هاي بيماري و ديگر ناخوشي‌ها پاكيزه و پاك شود، زيرا به ديدار فرشتگان رفته ، همنشين اهل آخرت مي‌شود، پس مستحّب باشد كه چون‌به محضر خدا رسد او را با پاكيزگي ملاقات و ديدار كند ، پاك ، تميز و متوجه به خداي‌ تعالي عزّ و جلّ باشد و از او طلب آمرزش و شفاعت نمايد. علّت ديگر اينكه منَي كه از آن آفريده شده از او خارج مي‌شود ، پس جنب شده و غسل‌او بدان جهت است‌. و علّت غسل از غسل يا تماس با او (ميّت‌) به جهت ترشحاتي باشد كه ميّت دارد، زيرا چون روح از بدن ميّت خارج شود بيشتر آفت او به جا مانده پس از آن تطهير شود و او را نيز تطهير كنند.

درباره وضو
علّت وضو و علّت وضو كه شستن صورت، دو دست و مسح سر و پاست براي ايستادن در برابرخداي عزّ وجلّ و روي نمودن به حضرتش با اعضاي ظاهر و ديدار با كرام الكاتبين است‌. پس شستن چهره به خاطر سجده و فروتني، و شستن دو دست براي بوسيدن آن دو و بلندكردن آن دو به دعا، و مسح سر و دو پا به خاطر آشكاري آنها در همه حالت‌هاي [نماز]است، ولي خضوعي كه در چهره و دو دست باشد در اين دو (سر و پا) نيست‌.

درباره ذكات
علت زكات علت زكات تأمين غذاي فقيران و حفظ ثروت ثروتمندان است ، كه خداوند تبارك و تعالي برخورداران از سلامتي را به پرداختن به امور دردمندان و مصيبت‌ديدگان تكليف نموده و فرموده است:
( با ثروت و جان‌تان آزموده شويد)، در ثروتتان با خارج كردن‌ زكات آن و در جانهايتان با عادت دادن آن به صبر و به جا آوردن شكر نعمت‌هاي‌ خداوند عزّ و جلّ و اميد به فزوني آن در كنار مهرباني و لطف به ضعيفان، توجه به‌ درماندگان، برانگيختن به ياري و همراهي ، كمك به نيازمندان، ياري امر دين كه پندي‌براي بي‌نيازان و عبرت ايشان است تا به نيازمندان راه آخرت بازشناسند، و فايده‌اي كه‌در اين كار با تشويق آنان به شكر خداي تبارك و تعالي نهفته در برابر آنچه به ايشان ‌بخشيده و ارزاني داشته است، و واداشتن آنان به دعا، لابه و بيم از آنكه روزي آنان‌نيز نيازمند دريافت زكات و صدقه و صله رحم وكارهاي نيك شوند.

درباره حج و مسائل حج
علّت حجّ علّت حجّ ، رفتن به حضور خداي تعالي و طلب فزوني و خارج شدن از همه‌[گناهان‌] كسب شده است تا آن كه از گذشته توبه كرده، آنچه پيش رو دارد از سر گيرد.
همچنين به خاطر آنچه از خارج شدن مال و رنج بدنها در آن نهاده شده و بازداشتن نفس‌از لذتها و شهوتها و نزديكي جستن به خداي عزّ وجلّ با بندگي و ابراز فروتني و خواري‌و شكستگي در برابر اوست در گرما و سرما و امنيت و بيم . و به خاطر آنچه از منافع و بيم و اميد به خداي عزّ و جلّ در آن نهاده شده است . و ترك سخت دلي، گستاخي نفس،فراموشي ياد [خدا] ، بريدن اميد، عمل و تجديد حقوق، بازداشتن نفس از فساد ،رساندن سود به آن كه در شرق و غرب يا خشكي و درياي زمين است ، از ايشان كه حج‌ّ گذارده يا نگذارده‌اند، اعمّ از بازرگان و دوره‌گرد، فروشنده و خريدار، و كاسب ودرمانده و برآوردن حاجت‌هاي مردم گوشه و كنار جهان كه در آن موسم گرد هم مي‌آيند و نيز شاهد منافع يكديگر باشند.
و علت واجب كردن آن در يك نوبت آن است كه خداوند عزّ و جلّ واجبات را در حدّ توان‌ضعيفترين مردم مقرّر داشته، و از جمله آنها يك حجّ واجب است، اما توانمندان را به‌اندازه توان‌شان ، تشويق نمود.
و علت نهادن بيت الله در ميانه زمين آن كه جايي است كه از زير آن زمين فراخ شد ، و هر بادي در دنيا از آن نقطه وزد كه از زير ركن شامي خارج مي‌شود و نخستين ‌بارگاهي باشد كه در زمين قرار گرفته، زيرا در وسط است و از آن جهت تكليف واجب اهل شرق و غرب يكسان باشد .
و مكّه ناميده شد زيرا مردم در آن گرد هم آيند و در گذشته به كسي كه آهنگ اين ديار مي‌نمود گفته مي‌شد: قَدُ مَكا (سوت زد). اين‌فرموده خداي تعالي است كه فرمود:
( عبادت‌شان در كنار كعبه جز سوت و كف زدن نبود) .
و علت گشتن دور بيت آن است كه خداوند تبارك و تعالي فرشتگان را فرمود:
(در زمين‌جانشيني قرار مي‌دهم، گفتند آيا كسي را در آن گذاري كه در آن فساد كرده و خون‌ريزد)
و آنان چنين جواب دادند و پشيمان به عرش پناه آورده، طلب آمرزش كردند و خداوند عزّ و جلّ دوست داشت چون آن بندگان پرستيده شود پس در آسمان چهارم ‌خانه‌اي روبروي عرش قرار داد كه "ضراح‌" خوانده مي‌شود آنگاه در آسمان دنيا خانه‌اي قرار داد كه در مقابل ضراح بوده ، معمور ناميده مي‌شود، و سپس اين خانه را در مقابل بيت معمور بنا نهاد، و آدم (ع‌) را به طواف آن امر فرمود و بدين [كار] خداوند عزّ و جلّ توبه او را پذيرفت و اين سنت تا روز رستاخيز در فرزندان او باقي است‌.
علت دست ساييدن بر حجر (الأسود) ، چون خداي تبارك و تعالي از فرزندان آدم‌ميثاق گرفت، حجر الاسود آن ميثاق را بلعيد ;
از اين رو مردم را به پاي ‌بندي بدان ميثاق تكليف نمود.همچنين دركنار حجر گفته شود:
امانتم را برگرداندم و به عهدخويش وفاكردم تا به وفاي من گواهي دهي.
و سخن سلمان نيز در همين معناست كه بي‌شك در روز رستاخيز حجر همچون (كوه‌) ابوقبيس با دو لب آمده و به وفاي هر كه نزد آن‌آمده است، گواهي مي‌دهد. و علتي كه بدان مِني، مني ناميده شده آن است كه جبرئيل در آنجا به ابراهيم‌(ع‌) گفت:
آنچه‌مي‌خواهي از پروردگارت تمنّا كن. ابراهيم در دل خود خواست به جاي اسماعيل، قوچي را قرباني كند و خداوند آن را فديه فرزندش قرار دهد، و آنچه خواست به او داده‌شد.

درباره روزه
علت روزه علت روزه درك و احساس گرسنگي و تشنگي است تا بنده، خوار ، درمانده، مأجور مخلص و مقاوم شود از سويي آن راهنماي سختي‌هاي آخرت و مايه شكستن‌شهوتهاست. همچنين ترك آن در دنيا تا مهلت (آخرت‌) براي آن است كه ميزان آن در نيازمندان و درماندگان در دنيا و آخرت را دريابد.

علت تحريم قتل نفس
علت تحريم قتل نفس و خداوند كشتن انسان را به دليل تباهي مردم با فرض حلال بودن آن، حرام فرموده‌، همچنين از آن جهت كه به نيستي و از هم گسيختگي امور مي‌انجامد.

علت تحريم نافرمانى از پدر و مادر
علت تحريم نافرماني از پدر و مادر و خداوند عزّ و جلّ آزردن و نافرماني از پدر و مادر را كه نشانه خارج از تكريم و بزرگداشت شأن فرمانبري از خداوند عزّوجلّ و نكوداشت پدر و مادر، و كفران ‌نعمت و ناسپاسي است، حرام نموده، و از آن جهت كه به كمي نسل و قطع آن منتهي ‌مي‌شود، كه در ستم كم ‌سپاسي شأن پدر و مادر است‌. همچنين لزوم دانستن حقّ ايشان، و فساد حاصل از بريدن پيوند خويشاوندي، و كناره‌گيري پدر و مادر از فرزند، و فرو هشتن ‌تربيت او كه ترك نيكي به ايشان نموده است‌.

علت تحريم زنا
علت تحريم زنا و زنا را حرام كرد زيرا فساد كشتن جانها، از ميان رفتن نسب‌ها، ترك تربيت‌فرزندان، تباهي در ارث و ديگر فسادهاي مانند آن را در خود دارد.

علت تحريم خوردن مال يتيم
علت تحريم خوردن مال يتيم و خوردن مال يتيم را به ستم، به دلايلي بسيار و انواع فساد آن حرام نمود. نخستين‌آن، چون انسان مال يتيم را ستمكارانه بخورد به كشتن او كمك نموده ، زيرا يتيم بي‌نياز نبوده ، تاب اداره خود نداشته ، موقعيت خود ندانسته و كس ندارد تا به جاي او به‌ كارخاسته و چونان پدر و مادر كفايت او كند، و چون مال او خورده شود گويي او را كشته و به فقر و بيچارگي كشانده‌اند، به علاوه كه خداي عزّ و جلّ از آن بيم داده و فرجام ‌بد آن را چنين دانسته:
(و آنان كه فرزنداني ناتوان از خود بر جاي گذارند بر [آينده‌] آنان‌بيم دارند، بايد [از ستم بر يتيمان‌] بترسند)
. و به خاطر فرموده ابوجعفر(ع‌) كه:
خداوند عزّ و جلّ به خاطر خوردن مال يتيم دو عقوبت را وعده نموده ، عقوبتي در دنيا و عقوبتي در آخرت. زيرا باقي داشتن يتيم و استقلال او ، و رهايي‌اش از تنگناهاي پيش رو در زندگي، در حرام دانستن مال اوست كه‌خدا بدان وعده عقوبت داده، انتقام‌جويي از سوي يتيم را در پي دارد، كه روزي بر اين‌توانا خواهد شد و كينه و بغض و دشمني را موجب مي‌شود، تا هر دو راهي ديار نيستي‌شوند.

علت تحريم فرار از ميدان جنگ
. علت تحريم فرار از ميدان جنگ و فرار از ميدان جنگ را حرام نمود كه موجب رخنه و سستي در دين، كوچك شمردن پيامبران و پيشوايان دادگر ، ترك ياري آنان عليه دشمن و فروگذاري تنبيه آنان‌ به خاطر انكار دعوت پيامبران و اعتراف به ربوبيت پروردگار، آشكار نمودن عدالت و ترك ظلم و ميراندن تباهي و فساد است همچنين اسباب گستاخي دشمن عليه ‌مسلمانان ،و به دنبال آن اسارت و كشتن آنان و از ميان بردن دين خداي عزّ و جلّ، و ديگر فسادها را فراهم مي‌آورد.

علت تحريم بازگشت به باديه و جاهليت
علت تحريم بازگشت به باديه و جاهليت و بازگشت به باديه و جاهليت، پس از هجرت حرام شده است زيرا [در حقيقت‌]بازگشت از دين و ترك ياري پيامبران و حجّت‌هاي الهي‌بوده ، تباهي و از ميان‌بردن حقّ هر صاحب حقّي در آن است، نه از آن جهت كه سكونت در باديه را برگزيده،چرا كه اگر حقّ و حقوق را هم شناخت و دين را كاملا" دريافت باز هم حقّ ندارد با مردم‌ جاهل و بي‌فرهنگ آميزش داشته باشد، زيرا ايمن از اين نيست كه تدريجا" دانش خود را كنار گزارد و با مردم جاهل در آميزد و از آنها هم جاهلتر شود.

علت واجب بودن ذكر نام خدا در موقع ذبح
وجوب ذكر نام خداوند در هنگام ذبح و آنچه به جز با نام او كه خداوند عزّوجلّ اقرار بدان و ياد نامش را بر آن واجب ‌ساخته است، ذبح شود، حرام شده است، تا آنچه بدان نزد خدا نزديكي جويند با آنچه‌ براي شيطان و بتها قرباني مي‌شود، يكسان تلقي نشود .
كه در ذكر بسم الله، اعتراف به‌ربوبيت و توحيد اوست. ديگر آن كه ذبح با غير نام خدا ، شرك و نزديكي به غير اوست‌، بنابر اين لازم است هنگام ذبح ياد خدا و بسم الله گفته شود، تا حلال و حرام خدا از يكديگر باز شناخته شوند. تحريم پرندگان و چرندگان نجاست خوار و همه پرندگان و چرندگان وحشي را حرام فرمود كه مردار، گوشت انسان و مدفوع‌ و مانند آن مي‌خورند.
خداوند عزّ و جلّ دليل‌هاي حلال و حرام شمردن چرنده و پرنده‌را بيان فرموده، چنان كه پدرم (ع‌) گفته است: هر نيش‌داري از چرندگان و چنگال‌داري از پرندگان حرام است و هر پرنده چينه‌دان‌دار حلال.
علت ديگر كه تفاوت ميان پرنده‌ حلال گوشت از حرام گوشت را شناساند اين فرموده آن حضرت (ع‌) است كه:
هر پرنده‌اي كه پياپي بال مي زند، بخور و هر آنچه در پرواز بال نمي زند، مخور.

علت تحريم گوشت خرگوش
علت تحريم خرگوش و خرگوش را حرام كرد زيرا چون راسو بوده، چنگالهايي مانند او دارد و چرندگان‌وحشي نيز با وجود آلودگي‌شان، مانند آن هستند. همچنين آنچه از آنها از خون باشد، آن‌گونه كه از زنان است، زيرا مسخ شده است‌.

علت تحريم ربا خوارى
علت تحريم ربا و علت حرام كردن ربا آن كه خداوند به دليل تباهي ثروتها آن را نهي فرمود. همچنين اگر انسان درهمي را به دو درهم بخرد، بهاي درهم يك درهم است و بقيّه آن‌باطل (حرام‌) . بنابر اين فروش به ربا در هر حال به زيان خريدار و فروشنده است‌. و خداوند تبارك و تعالي ربا را به جهت تباهي ثروتها حرام نمود، آن‌گونه كه حرام نمود مال سفيه به خود او داده شود، زيرا بيم تباه كردن آن بر او مي‌رود، به اين سبب خداوند ربا و فروش درهمي به دو درهم را به صورت مبادله مستقيم حرام كرده است‌. و به تحريم ربا ، پس از آشكاري آن ، به كارگيري حرام ، يعني ارتكاب كبيره پس از روشن شدن حقيقت آن و علم به تحريم خداي تعالي است و مرتكب آن جز كوچك شمردن تحريم كاري نكرده، و آن كه چنين كند به حوزه كفر در آمده است‌. علت تحريم رباي نسيه نيز از بين رفتن كار نيك، از ميان رفتن ثروتها، علاقه‌مند شدن مردم به رباخواري و كنار گذاشتن سنّت قرض و كار پسنديده است، همچنين تباهي‌ثروت، ستم و نابودي اموال را موجب مي‌شود.

علت تحريم گوشت خوك
علت تحريم خوك و خوك را حرام نمود كه مسخ شده ، خداوند عزّ و جلّ آن را مايه پند و عبرت و بيم و نشاني بر مسخ آفريده خود قرار داده، همچنين غذايش آلوده‌ترين چيزهاست، و علت‌هاي بسيارِ ديگر .
همچنين ميمون را حرام نمود زيرا او نيز چون خوك مسخ شده و آن را مايه عبرت خلق و نشاني بر مسخ آفريده‌اش قرار داده‌. از سويي شباهت چهره او به انسان براي آن است كه نشان دهد از آفريده‌هايي است كه مورد خشم الهي قرار گرفته ‌است.
علت تحريم مردار و مردار حرام شده است، زيرا فساد بدن و آفات آن در آن است،و خداوند عزّ و جل‌ّ خواست ذكر نام خويش به هنگام صيد يا بريدن سر آن ، موجب حلال شدن آن شود، تا فرق‌ حلال از حرام باقي ماند. خداوند عزّ و جلّ خون را نيز چون مردار حرام نمود كه در آن نيز فساد بدن بوده ، به‌ارث گذار زردآب ، تباه كننده فهم و بد بو كننده باد (خارج شده از انسان‌) است .
همچنين اخلاق را به بدي سوق داده، موجب سنگدلي و كمي رحمت و دلسوزي مي‌شود، تا آنجا كه بيم آن رود پدر و رفيق خود را نيز بكشد.
طحال را حرام نمود زيرا در آن خون است و علت تحريم آن، خون و مردار يكي ‌است كه از نظر فساد چون آن دو است‌.

علت وجوب مهريه
علت وجوب مهريه علت مهريه و واجب بودن آن بر مردان نه زنان آن است كه مرد عهده‌دار نفقه زن‌بوده، زن خود را فروخته و مرد خريدار است‌. فروش نيز جز در برابر دريافت بهاي آن وخريد در برابر پرداخت درست نيست. ضمن آن كه زنان از داد و ستد و تجارت به‌دلايل بسيار ممنوع‌اند.

علت جواز داشتن چهار همسر براى مردان
علت جواز داشتن چهار همسر علت روا بودن داشتن چهار همسر براي مرد و حرام بودن داشتن بيش از يك همسر براي زن آن است كه در صورت ازدواج مردي با چهار زن، باز فرزند منسوب به او خواهد بود، ولي اگر زني دو همسر يا بيشتر داشته باشد ، دانسته نشود كه فرزند از آن‌كدام است‌. زيرا همه آن مردان در ازدواج با وي شريكند، و اين موضوع تباهي نسب‌ها،ارث و محارم را به دنبال خواهد داشت‌.

علت جواز تنها دو همسر براى برده
علت روا بودن تنها دو همسر براي عبد (برده‌) بدان علّت است كه او در طلاق و ازدواج به‌عنوان نيم مردي آزاد بوده، مالك خود و ثروت خويش نيست، بلكه صاحب او هزينه او را عهده‌دار است. و از آن جهت كه تفاوتي ميان او و شخص آزاد باشد، و گرفتاري‌اش در خدمت به صاحبش كمتر.

علت اجراى طلاق در سه نوبت
علت اجراي طلاق در سه نوبت علت اجراي طلاق در سه نوبت آن است كه مهلت (فاصله‌اي‌) ميان طلاق نخستين تا سوم‌باشد تا شايد رغبتي پديدار شده يا خشمي فرو نشيند . همچنين بيم و ادبي براي زنان و بازداشت آنان از نافرماني همسران‌شان شود، چيزي كه زن به خاطر ارتكاب آن سزاوار جدايي از همسر مي‌شود.

علت حرام بودن ازدواج پس از نه بار طلاق دادن زن
علت حرام بودن زن پس از 9 طلاق، و از ميان عوامل حلال شدن براي هميشه آن‌است كه طلاق به بازي گرفته نشده ، زن را ضعيف نشمرده ، مرد با دقّت در كارهاي ‌خويش بنگرد و هشيارانه تصميم گيرد. همچنين نا اميدي‌شان از كنار يكديگر قرار گرفتن را پس از طلاق نهم بيان دارد. علت طلاق مملوك در دو نوبت آن است كه طلاق كنيز نيم است پس آن را به‌احتياط نسبت به كمال فريضه، دو نوبت قرار داد همچنين به لحاظ تفاوت عدهً آن كه‌ همسرش وفات يافته است‌.
علت نپذيرفتن گواهى زنان در طلاق
علت نپذيرفتن گواهي زنان در طلاق علت نپذيرفتن گواهي زنان در طلاق و [رؤيت‌] هلال به خاطر ضعف آنان در مشاهده، و پرهيز توأم با ترس آنان در طلاق است بنابر اين گواهي آنان جز در جاي‌ ضرورت نظير گواهي قابله و آنچه گواهي آن براي مردان درست نيست، پذيرفته ‌نمي‌شود نظير ضرورت تجويز شهادت اهل كتاب، در جايي كه جز ايشان وجود نداشته ‌باشد. در كتاب خدا آمده است(دو عادل مسلمان از خودتان يا دو نفر ديگر از غير شما)5 كه كافر باشند و نظير گواهي ‌كودكان در قتل، آنجا كه جز ايشان وجود نداشته باشد.

علت شهادت چهار تن براى اثبات زنا
علت شهادت چهار تن در زنا علت شهادت چهار تن در زنا و دو تن در ديگر حقوق، شدّت حدّ زن شوهردار، يعني قتل يا كشتن است‌. به همين دليل گواهي بر آن دو برابر و سخت قرار داده شده ،كه‌در آن قتل نفس خود، از ميان رفتن نسب فرزندش و فساد ارث است‌.

علت حلال بودن مال فرزند بر پدر
علت حلال شمردن مال فرزند بر پدرش علت حلال شمردن مال فرزند بر پدرش، نه خود او ، بر خلاف حقّ فرزند نسبت به‌پدر آن است كه بنا به فرموده خداوند عزّ و جلّ، فرزند متعلق به پدر است كه (هر كه را بخواهد دختر و هر كه را بخواهد پسر مي‌بخشد)6. به علاوه هزينه او در خردي و بزرگي بر عهده پدر و منسوب به او مي‌باشد و به نام او خوانده مي‌شود كه فرمود:( به نام پدران‌شان‌بخوانيدشان كه نزد خدا به عدالت نزديكتر است‌)7 و اين سخن پيامبر(ص‌) كه: تو و ثروتت از آن پدرت هستيد. در حالي كه نسبت به مادر چنين نيست او را نرسد بي اجازه فرزندش يا پدر او از مال او چيزي بردارد، چه اين كه پدر مورد بازخواست در مورد نفقه فرزند است، اما مادر در مورد هزينه فرزندش بازخواست نشود

. علت وجوب بينه بر مدعى
علت وجوب بيّنه بر مدّعي علت نهاده شدن بيّنه در همه حقوق بر مدّعي و سوگند بر مدّعي عليه، به جز خون ،آن است كه مدّعي عليه منكر بوده، امكان اقامه بيّنه براي انكار وجود ندارد كه ناشناخته‌است،و بيّنه در خون بر مدّعي عليه و سوگند بر مدّعي است،زيرا مسلمانان احتياط مي‌كنند تا مباد خون مسلماني هدر رود. همچنين باز دارنده و نهي كننده قاتل، به خاطر سختي اقامه بيّنه براي آن است، چه اين كه گواهي دهنده به عدم انجام آن اندك مي‌باشد.

علت وجوب قسامه بر پنجاه مرد
علت وجوب قسّامه بر پنجاه مرد علت اين كه قسّامه پنجاه مرد قرار داده شده، سختگيري و احتياط براي هدر نرفتن‌خون شخص مسلمان است‌.

علت قطع دست راست دزد
علت قطع دست دزد علت قطع دست راست دزد آن است كه مستقيما" با دست راست بدين‌كار دست زده، برترين و سودمندترين اعضاي اوست، بنابر اين بريدن آن را به عنوان تنبيه و پند ديگران‌قرار داده است تا مبادا ثروت مردم را از راهي غير حلال به دست آورند. به علاوه بيشتر دزدي‌ها با دست راست انجام مي‌گيرد.

علت حرام بودن غصب
همچنين غصب اموال و به دست آوردن آن از راههاي غير مشروع را حرام نمود، كه در آن انواع فساد وجود داشته و فساد چون موجب فنا و نيستي و غيره است، حرام شمرده شده است‌.

علت حرام بودن دزدى
علت تحريم دزدي دزدي نيز به خاطر تباهي اموال و كشتن جانها حرام شده است، همچنين به سبب‌فراهم نمودن زمينه غصب، كشتن، درگيري و حسادت و كنار گذاشتن كسب و كار،كه‌ در آن صورت هيچ كس به تصرّف در چيزي سزاوارتر از ديگري شناخته نمي‌شود.

علت زدن تازيانه بر زناكار
علت زدن تازيانه بر زناكار علت زدن تازيانه بر بدن زناكار آن است كه بدن او به طور مستقيم از زنا لذّت برده و در آن نقش داشته‌. بنابر اين تازيانه، موجب تنبيه او و عبرت ديگران است، زيرا از بزرگترين‌جنايتهاست‌.


(علت زدن هشتاد تازيانه بر كسى كه شهادت دروغ به زنا كردن كسى بدهد)
علت زدن هشتاد تازيانه بر كسي كه نسبت زنا به ديگري دهد و فرد شراب خوار آن است كه: در نسبت زنا، نفي‌فرزند ،قتل نفس و از ميان رفتن نسب است‌. و فرد شراب خوار نيز چنين است، چه اين كه‌ چون شراب نوشد، ياوه گويد و چون لب به ياوه گشايد افترا زند، بنابر اين حدّ افترا زننده‌بر او واجب آيد.

علت كشتن زناكار
علت كشتن زناكار پس از اجراي حدّ در سومين مرحله، سزاواري آنها و عدم عبرت گيري از حدّ خوردن است، چنان كه گويي تازيانه بر ايشان بي تأثير بوده است‌. علت ديگر آن كه كوچك شمارنده خدا و انكار كننده حدّ است، پس سزاوار كشته شدن است، زيرا به‌حوزه كفر در آمده است‌.

علت تحريم همجنس بازى
علت تحريم همجنس بازي علت حرام بودن مرد بر مرد، و زن بر زن به خاطر طبيعت و سرشت آدمي در ميل به جنس مخالف است، از سويي همجنس بازي موجب بريده‌شدن نسل، فساد تدبير و ويراني دنياست‌.

علت حلال بودن گوشت گوسفند و گاو و شتر
خداوند تبارك و تعالي گوشت گاو ، گوسفند و شتر را به سبب زيادي و سهولت ‌دسترسي بدان حلال نموده. حلال بودن گوشت گاوِ وحشي و ديگر حيوانات وحشي‌حلال گوشت نيز از آن جهت است كه غذاي آنها غير مكروه و حلال است، از سويي نه به ‌يكديگر زيان رسانند ، نه براي انسان زيانبار است، و در آفرينش آنها مسخ و تشويهي ‌وجود ندارد. گوشت استر و ألاغ اهلي نيز به خاطر نياز مردم به سوار شدن بر آنها و استفاده از آنها، همچنين بيم كاسته شدنشان مكروه است، نه از آن جهت كه طبيعتي آلوده يا غذايي ناپاك دارند.

علت تحريم نگاه كردن به موى زنان
علت تحريم نگاه به موي زنان نگاه به موي زنان با حجاب أعمّ از همسردار و بي‌همسر حرام است، زيرا موجب‌ تحريك مردان و زمينه‌ساز فساد و بر قراري روابط نامشروع مي‌شود . آنچه شبيه مو باشد نيز چنين است، به جز آنچه خداي تعالي فرموده:( و بر زنان از كار افتاده‌اي كه‌ اميد زناشويي ندارند گناهي نيست كه پوشش خود كنار نهند بي آنكه زينتي آشكار كنند) يعني بدون چارقد، بنابر اين ديدن موي ايشان اشكالي ندارد.

علت تنقيص در ارث بردن زنان
علت تنقيص ارث زنان علت آنكه از ارث نيم آنچه به مرد داده مي‌شود، به زن داده مي شود آن است كه زن چون ‌ازدواج كند، خرج خود از مرد مي‌گيرد و مرد عهده‌دار هزينه‌هاست، به همين دليل سهم‌ مرد بيشتر شده است‌.

علت اينكه مردان دو برابر زنان ارث مى برند
علت ديگر در دادن دو برابر آنچه به زن داده مي‌شود به مرد، آن است كه هزينه زن بر عهده مرد است و چون نيازي يابد بر اوست كه آن را تأمين كند، در حالي كه اداره مرد بر عهده زن نيست و در صورت نياز نمي‌تواند [ به حسب قانون شرع‌] چيزي از زن بستاند بنابر اين خداوند سهم مردان را بيشتر قرار داده و فرموده است: (مردان سرپرست زنانند كه خدا برخي از ايشان را بر برخي ديگر برتري داده و به دليل آن كه از اموالشان خرج‌مي‌كنند)9. و علت اين كه زن از عقار (عرصه‌) ارثي نبرده، تنها از اعيان بهره‌اي دارد آن است كه ‌تغيير و تبديل آن ناممكن است. زن مي‌تواند پيوند خود و همسرش را قطع كند، اما چنين ‌چيزي در مورد فرزند و پدر وجود ندارد، و جدايي ميان آنها ممكن نيست، و تغيير و تبديلي بدان راه ندارد . آن رابطه ثابت و پايدار است، و پيوسته جاري و پا برجاست .

رساله دوم:
رساله به مامون پيرامون حقيقت اسلام
به نقل از شيخ بزرگ شيعه صدوق
آنچه امام(ع) به مامون پيرامون حقيقت اسلام و قوانين دين نوشت‌ صدوق گويد:
(سلسله سند )
عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نيشابوري عطار(رض) در نيشابور در شعبان سال 352 ما را چنين حديث كرد:
علي بن محمد بن قتيبه نيشابوري از فضل بن‌شاذان نقل نمود كه گفت:
مأمون از علي بن موسي الرضا(ع‌) خواست براي او نامه‌اي پيرامون اسلام به صورت موجز و مختصر بنويسد. و آن حضرت‌(ع‌) براي او چنين نوشت:

حقيقت اسلام
حقيقت اسلام گواهي دادن به آن است كه هيچ معبودي جز او نيست، او يكتاست‌و شريكي ندارد، واحد و أحد و فرد و بي‌نياز، قيّوم و شنوا و بينا ، توانا و قديم و قائم و باقي، عالم بي جهل و تواناي بي عجز و بي‌نياز هميشگي است ، عادلي است كه ستم‌روا ندارد و او آفريننده همه چيز است و هيچ چيز مانند او نيست‌، شبيهي ندارد و ضدّ و همتا و هم شأني او را نيست
. هدف از عبادت و دعا و بيم و اميد، اوست.
و اين كه محمد بنده، فرستاده، امين ، برگزيده و خلاصه خلقش و سرور همه پيام‌آوران و خاتم انبيا و برتر جهانيان است‌، پيامبري بعد او نيست و آيين و دين او تغيير و تبديلي نيابد و همه‌آنچه محمد بن عبدالله آورده، حقّي آشكار است. و ديگر اين كه تصديق او و پيامبران الهي ،انبيا و حجج پيش از او
و تصديق كتاب صادق و عزيز او كه (نه از پيش رو و نه از پشت سرش باطل به‌سويش نيايد ، وحيي است از دانايي ستوده‌)1، و اين كه برتر همه كتابها و از آغاز تا انجامش حقّ است . ما به محكم و متشابه و خاصّ و عامّ و وعد و وعيد و ناسخ و منسوخ و داستانها و خبرهاي آن مؤمنيم و هيچ يك از خلق نتواند مانندش را بياورد
. ديگر آن كه راهنماي پس از او و حجت بر مؤمنان و اداره كننده امور مسلمين و سخنگوي از قرآن و داناي احكام آن، برادر، خليفه، وصي و وليّ او و آن كه نسبت به او چون هارون به موسي است، علي بن ابي‌طالب اميرالمؤمنين و امام پروا پيشگان و پيشواي سپيدرويان، سرشناس و وارث دانش انبيا و رسولان است، و پس از او حسن و حسين، سرور جوانان اهل بهشت و از پس ايشان علي بن حسين زينت عابدان و محمد بن علي شكافنده علم پيامبران ،و جعفر بن محمد صادق ميراث بر علم اوصيا ،و موسي بن‌جعفر كاظم و علي بن موسي الرضا و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و سپس حجّت قائم منتظَر صلوات الله عليهم اجمعين‌. گواهي دهم كه ايشان وصيّ و امامند، و زمين [هيچ‌گاه‌] از حجّت خدا بر خلقش در هيچ عصر و زماني خالي نباشد .
ايشان دستاويز محكم ، امامان هدايت و حجّت بر اهل دنيايند تا آن گاه كه خدا زمين و ساكنان آن را به ارث برد . و هر كه با ايشان به مخالفت برخيزد گمراه و گمراه‌گر ، باطل و رها كننده حق و هدايت است‌. آنان بيان كنندگان قرآن و سخنگو از جانب رسول اند . و هر كه بي‌معرفت ايشان بميرد به مرگ جاهليت مرده است‌. ديگر آن كه منش ايشان پرهيز، پاكدامني، صلاح، پايداري، كوشش، بازگرداندن‌امانت به نيكوكار و بدكار ، طول سجده، روزه‌داري،شب زنده داري، پرهيز از حرامها، انتظار فرج به صبر، عزا و پايداري جميل و تكريم همنشين است‌.

درباره وضو
سپس وضو ، آن‌گونه كه خداي تعالي در كتاب خود بدان امر نموده ;
شستن صورت و دو دست از مرفق، و يك بار مسح سر و پا، و اين كه وضو را جز بول ، غائط ، باد، خواب يا جنابت باطل نكند، و اين كه هر كه بر كفش مسح كند مخالفت خداي تعالي و رسول او نموده و ترك واجب و كتاب خداوند نموده‌است.

غسل
و غسل روز جمعه، غسل دو عيد [فطر و قربان‌]،غسل ورود به مكّه و مدينه، غسل زيارت، غسل احرام، شب اول ماه رمضان و شب هفدهم، نوزدهم و بيست‌و يكم و بيست و سوم ماه رمضان‌سنّت است. و غسل جنابت‌واجب و غسل حيض مانند آن‌.

نماز
نماز واجب ظهر چهار ركعت، و عصر چهار ركعت، و مغرب سه ركعت، و عشاء چهار ركعت، و صبح دو ركعت است ، اين هفده ركعت و [نماز] سنّت سي وچهار ركعت است، هشت‌ركعت پيش از نماز ظهر، و هشت ركعت پيش از عصر ، چهار ركعت پس از مغرب، و دو ركعت نشسته پس از عشاء كه يك ركعت به شمار مي‌آيد ،و هشت ركعت در سحر و شفع‌و وتر، سه ركعت كه پس از هر دو ركعت سلام داده شود و دو ركعت فجر و نماز در اوّل‌وقت برتر است، و برتري جماعت بر فرادي بيست و چهار برابر است‌. و نماز در پشت‌سر فاجر مقبول نيست، و جز به اهل ولايت نتوان اقتدا كرد، و نماز در پوست مردار و درندگان گزارده نشود . و روا نباشد در تشهّد نخست بگويد "السلام علينا و علي عبادالله الصالحين‌" زيرا پايان نماز، سلام است و چون اين گفتي سلام داده‌اي‌. و نماز قصر (شكسته) در هشت فرسنگ و بيشتر از آن است و چون نماز به قصرخواندي، روزه نتوان گرفت و هر كه افطار نكند ، روزه قضا از او برداشته نشود، زيرا در سفر روزه اي بر او واجب نيست، و قنوت سنّتي واجب در نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا است‌. و نماز ميّت را پنج تكبير است، پس هر كه از آن بكاهد با سنّت به مخالفت برخاسته . و ميّت از طرف پا به [دورن قبر] گذارده شود، و چون به گور گذارده شد با او همراهي كنند. و أداي بسم الله الرحمن الرحيم در همه نمازها با صداي بلند يك سنّت‌است‌.

زكات
و زكات، در هر دويست درهم ، پنج درهم واجب و در كمتر از آن واجب نيست .همچنين زكات بر مال واجب نشود مگر آن كه سالي بر آن بگذرد و روا نباشد زكات جز به آنان كه به ولايي بودن شناخته مي‌شوند داده شود . و يك درهم از گندم و جو و خرما و مويز، اگر به پنج وسق برسد . هر وسق شصت صاع و هر صاع چهار مدّ است. و زكات‌روزه (فطريه) بر هر فردكوچك يا بزرگ، بنده يا آزاد ، مرد يا زن واجب باشد ، چه از گندم و چه از جو ، خرما يا مويز و ميزان آن يك صاع كه چهار مدّ است و دادن آن جز به اهل ولايت‌جايز نيست‌.

عادت ماهانه
و بيشترين حدّ حيض ده روز و كمترين آن سه روز است‌. و مستحاضه مي‌تواند كهنه‌گذاشته، غسل كند و نماز گذارد. حائض ترك نماز كرده و قضاي آن به جا نمي‌آورد، ولي‌ترك روزه كرده و قضاي آن به جا مي‌آورد .

روزه
و روزه ماه رمضان واجبي است كه با رؤيت‌هلال آغاز و با رؤيت آن افطار كند .و گذاردن نماز مستحبي در جماعت روا نيست زيرا بدعت و هر بدعتي گمراهي و همه گمراهي در آتش است و روزه سه روز از هر ماه سال ، در هر ده روز يك روز، چهارشنبه ميان دو پنج‌شنبه، و روز شعبان نيكوست براي آن كه‌روزه‌اش گيرد، و اگر قضاي روزه رمضان را با فاصله بگيرد ، رفع تكليف كرده است‌.

حج
و حجّ خانه [خدا] بر هر كه توان راه آن دارد واجب است‌. مراد از راه ، زاد و مركب با وجود سلامتي است، و حجّ جز به تمتّع جايز نيست و قِران و اِفرادي كه عامّه گذارند جز براي‌اهل مكّه و پيرامون آن جايز نيست‌. اِحرام جز در ميقات روا نيست كه خدايِ تعالي‌فرمود: (حجّ و عمره را براي خدا تمام كنيد)2. و جايز نباشد گوسفند اخته قرباني كند زيرا ناقص بوده و گوش بريده نيز جايز نيست .

جهاد
و جهاد به همراهي امام عادل واجب و هر كه بخاطر مال خويش كشته شود ، شهيد است. ديگرآن كه كشتن هيچ يك از كافران جايز نيست همچنين كشتن دشمن در محل تقيه مگر آن‌كه قاتل بوده يا اهل فساد، و اين زماني است كه بر خود و يارانت بيمي نبري.

تقيه
و تقيّه در جاي آن واجب است، و بر آن كه به تقيّه سوگندي ياد كرده تا ظلمي از خويش دور كند، كفّاره‌اي نيست‌.

طلاق
و طلاق برابر سنّتي است كه خداوند تعالي در كتاب خويش ذكر نموده و پيامبرش‌(ص‌) بدان عمل نموده و جز به سنّت درست نيست، و هر طلاقي كه خلاف كتاب باشد، طلاق نيست، چنانكه هر ازدواجي بر خلاف كتاب، ازدواج شناخته نشود.

ازدواج با چهار زن آزاد
و روا نباشد ميان بيش از چهار زن آزاد جمع آيد.

محلل
ديگر آنكه چون زني سه طلاقه شد براي همسرش حلال نشود مگر آن كه نخست به ازدواج ديگري درآيد، اميرالمومنين‌(ع‌) فرمود:
از به همسري گرفتن آنان كه در يك زمان سه طلاقه شده‌اند خودداري كنيد زيرا داراي همسرند.

صلوات
و صلوات بر پيامبر(ص‌) در هر جا، و به گاه عطسه، و سر بريدن حيوان و ديگر موارد، و محبّت اولياي خداوند تبارك و تعالي واجب است، چنانكه بغض دشمنان داشتن‌و بيزاري‌جستن از ايشان و پيشوايان‌شان‌.
نيكى به والدين
و نيكي به پدر و مادر واجب آمده اگر چه مشرك باشند و فرمانبري ايشان و جز ايشان در نافرماني خداي عزّ و جلّ درست نيست‌.

جنين
ديگر آنكه چون جنين مو و پشم داشته باشد، زكاتي چون زكات مادر خود دارد.

متعه
و حلال دانستن دو متعه‌اي كه خداوند در كتاب خود نازل نموده ، رسول خدا(ص‌) سنّت آن گزارده : متعه‌زنان و متعه حج‌ّ.
ارث
و فريضه‌ها به همان گونه باشند كه خداي تعالي در كتاب خود نازل نموده و گريزي‌از آن نيست. و با وجود فرزند و پدر و مادر هيچ كس جز همسر و زن ارثي نبرد، كه‌صاحب سهم سزاواتر از كسي باشد كه سهمي ندارد

عصبيت قومى
و عصبيّت قومي در دين خدا نيست‌.

عقيقه
ديگر آنكه عقيقه فرزند ، پسر يا دختر لازم است، چنانكه نامگذاري او و تراشيدن‌سرش در روز هفتم و انفاق طلا يا نقره به وزن آن موي .

ختنه مردان و زنان
و ختنه براي مردان سنّتي‌واجب و براي زنان موجب كرامت.
كه خداوند تبارك و تعالي فرمايد: (خداوند هيچ كس را جز به اندازه توان تكليف نكند)3 . و اين كارهاي بندگان‌به تقدير و نه تكوين، آفريده خداوند است (و خداوند آفريننده‌همه چيز است ) .

جبر و تفويض
ديگر اينكه، ما معتقد به جبر و تفويض نيستيم .

گناه
و خدا بي گناه را به بيمار نگيرد و خداي‌تعالي كودكان را به گناه پدران عذاب نكند.(هيچ كس بار گناه ديگري نكشد و اين كه انسان را جز آنچه به‌سعي حاصل نموده نيست‌ . و خدا مي‌تواند ببخشد و از فضل خود برخوردار سازد، و او ستم و ظلمي روا ندارد، زيرا خداي تعالي پيراسته از آن است‌.

عدم فرمانبردارى از گمراهان
ديگر آنكه خداوند عزّ و جل‌ّ فرمانبري كسي كه مي‌داند گمراه‌شان ساخته، به اغواي‌شان دارد بر هيچ كس واجب‌نكرده، و براي پيامبري خود از ميان بندگان خويش نگزيند مگر آن كه مي‌داند به او و بندگي‌اش كافر نشده و شيطان را نپرستد .

اسلام و ايمان
و اسلام [چيزي‌] جز ايمان است . هر مؤمني‌مسلمان امّا هر مسلماني مؤمن نيست‌.چنانكه دزد به هنگام دزدي،و ناشايسته كار به‌هنگام زنا مؤمن نيست .

كافر و مومن و دوزخ
و آنان كه حدّ بر ايشان جاري مي‌شود مسلمانند، نه مؤمن و نه كافر.خداي تعالي مؤمني را به دوزخ وارد نكند كه او را وعده بهشت داده است، چنانكه كافر از آتش خارج نشود زيرا او را به دوزخ و جاودانگي در آن وعده نمود. و اگر به او شرك ورزيده شود نبخشايد، ولي كمتر از آن را براي آن كه بخواهد مي‌بخشد .
گناهكاران اهل‌توحيد جاودان در آتش نمانند و از آن رهايي يابند و شفاعت براي ايشان رواست. سراي امروز ، سراي تقيّه كه خانه اسلام ، نه خانه كفر و نه خانه ايمان است‌.

امر به معروف
امر به‌معروف و نهي از منكر دو واجب با شرط امكان و عدم بيم برجانند.

ايمان
ايمان، اداي امانت، دوري از همه گناهان كبيره ، معرفت قلبي ، اقرار زباني و عمل با اعضا و جوارح است.

تكبير
و تكبير در نماز دو عيد واجب است، در فطر پس از پنج نماز كه به‌تكبير بعد از نماز مغرب شب عيد فطر، و در پي ده نماز بعد از نماز ظهر روز عيد قربان، و در مني بعد از پانزده نماز است‌.

خونريزى زنان
زن نفساء نتواند بيش از هجده روز ترك نماز گويد، پس اگر پيش از آن پاك شد كه‌نماز گزارد، و اگر تا پس از هجده روز نيز پاك نشد، غسل كرده و چون مستحاض عمل‌كند.

باقى نشانه هاى اسلام
و به عذاب قبر و نكير و منكر ، زنده شدن پس از مرگ، ميزان، صراط، بيزاري جستن‌از آنان كه بر آل محمد(ص‌) ستم روا داشته و [از خانه امن خود] بيرون‌شان راندند و پايه ستم بر ايشان را نهاده و سنّت پيامبر خويش‌(ص‌) تغيير دادند، ايمان دارد و همچنين‌بيزاري جستن از ناكثين، قاسطين و مارقين كه حجاب رسول خدا(ص‌) هتك كرده، بيعت امام خويش شكسته و آن زن را [از خانه خود] بيرون آورده و به جنگ با اميرالمؤمنين‌(ع‌) پرداخته و شيعيان پروا پيشه‌(رض) را كشتند، واجب است‌
. همچنين‌بيزاري جستن از كساني كه نيكان را رانده و تبعيد كردند و رانده‌شدگان نفرين شده را پناه دادند و بيت‌المال را به گردش در دست ثروتمندان در آوردند و چون معاويه و عمرو عاص ، نفرين شدگان رسول خدا(ص‌) را به كارگماردند . و بيزاري جستن از پيروان ايشان و آنان كه با اميرالمؤمنين‌(ع‌) به جنگ برخاسته، انصار و مهاجران و اهل‌فضيلت و پيشگامان صالح را كشتند . و بيزاري جستن از انحصارطلبان و از ابوموسي‌اشعري و آنان كه ولايت او دارند. (آنان كه همه تلاش‌شان در زندگي دنيا تباه شد درحالي كه گمان بردند نيكو كردارند ، آنان كساني‌اند كه به نشانه‌هاي پروردگارشان كفر ورزيدند)6. و به ولايت اميرالمؤمنين‌(ع‌) و ديدار او و به اين كه به امامت او خدا را ملاقات كنند،كفر ورزيدند. (كارهاي‌شان تباه‌شده و روز قيامت به كارهاي‌شان وقعي ننهم‌)7، آنان سگان اهل دوزخ‌اند.و بيزاري‌ جستن از انصاب و ازلام كه همگي، از ابتدا تا انتها امامان گمراهي و پيشوايان ستم‌اند و بيزاري جستن از امثال پي‌كنندگان ناقه [صالح‌] و هركس با آنها همراهي كند، كه شقي‌ّترين اوّلين و آخرين‌اند. ولايت از آنِ اميرالمؤمنين‌(ع‌) و روندگان به راه روشن پيامبرشان‌اند كه نه تغييري‌در دين دادند و جايگزيني براي آن برگزيدند، نظير سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، عمّار ياسر ، حذيفه يماني ، ابوهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف ، عباده بن‌صامت، ابوايوب انصاري، خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين، ابوسعيد خدري و مانند ايشان‌(رض) . و دوستي پيروان و همراهان و ديگر كساني كه به هدايت ايشان راه يافتند و آنان‌كه به راه ايشان گام نهادند ; رضوان الله تعالي عليهم‌.
و حرام دانستن كم يا زياد شراب و حرام دانستن كم يا زياد هر نوشيدني سكرآور، و هر آنچه زيادش مستي آورد، اندكش نيز حرام است‌. و مضطرّ نيز شراب ننوشد كه او را مي‌كشد.
و حرام دانستن هر حيوان وحشي نيش‌دار و پرندگان چنگال‌دار، و حرام‌دانستن طحال كه خون است و حرام دانستن جِريّ (ماهي اسبيله يا اسبيلي‌) و ماهي‌مرده (روي آب آمده) و مارماهي و زمير (ماهي كولومه يا آبنوس‌) و هر ماهي بي فلس ،
همچنين دوري جستن از گناهان كبيره كه عبارت است از كشتن نفسي كه خداي تعالي‌آن را حرام نموده، زنا، دزدي، مي گساري ، عاقّ والدين، فرار از جنگ ، خوردن مال‌يتيم به ستم، و خوردن مردار و خون و گوشت خوك و آنچه بي‌ضرورتي، بدون ياد خدا ذبح شده، و خوردن ربا ، با وجود دليل ، و قمار و حرام خواري (رشوه‌) و كم گذاشتن در پيمانه و ميزان ، نسبت ناروا دادن به زنان شوهردار، لواط، شهادت دروغ ، نااميدي از رحمت خدا، احساس ايمني از مكر خدا، نااميدي از لطف حقّ، ياري ستمكار و تكيه بر او ، سوگند دروغ و نگهداشتن حق [ديگران‌] بي آن كه تنگي و عسري باشد، دروغ،خودبزرگ بيني ، اسراف، تبذير، خيانت، كوچك شمردن حجّ ، جنگ با اولياي خدا، مشغول شدن به لهو و پافشاري بر گناه .(پايان رساله به مامون)

آخرين وقايع زندگى امام رضا در مرو
تا قبل از بالا گرفتن شورش هواداران باقيماندن خلافت در خاندان عباسى( در بغداد) ستاره اقبال على ابن موسى بر فرازها و در حال درخشش و اوجگيرى بود. در اين دوران دو واقعه ديگر را مى توان گزارش كرد.

واقعه اول: نمازعيد فطر(يا قربان)
واقعه اعلام پيشنمازى على ابن موسى در شهر مرو و استقبال شگفت مردم و هراس دربار خلافت از فضاى ملتهب مرو و لاجرم لغو نماز يكى از حوادث مهمى است كه اكثر منابع شيعه كه به زندگى امام رضا پرداخته اند آن را نقل كرده اند. اين ماجرا شايد زنگ خطر را براى مامون به صدا در آورده باشد. ماجرا را به نقل ازشيخ مفيد در ارشاد باز مى خوانيم:
شيخ مفيد در ارشاد می نويسد :
علی بن ابراهيم از ياسر خادم وريان بن صلت از هر دو آنها نقل کند که گفتند :
بعد از آن که مأمون امام رضا ( ع) را به ولايت عهدی خود منصوب کرد ، چون روز عيد شد مأمون کسی را به نزد امام رضا ( ع ) فرستاد که واردشود و برای خواندن نماز عيد و ايراد خطبه بيرون رود . امام رضا ( ع ) به وی پيغام داد :
تو خود شروطی که در ولی عهدی من است ، به خوبی می دانی . بنابر اين مرا از نماز خواندن با مردم معذور دار . مأمون پاسخ داد :
تنها قصد من از اين کار آن است که دلهای مردم در ولی عهدی شما مطمئن و استوار گردد و نيز بدين وسيله فضل و برتری تو را بشناسند و پيوسته پيغامگزاران در اين خصوص ميان امام ( ع ) و مأمون رفت و آمد می کردند . چون مأمون بر پافشاری خود افزود ، امام ( ع ) به وی پيغام داد : اگر مرا از اين کار معذور داری خوشحال تر می شوم و اگر مرا معذور نداری برای نماز چنان خارج می شوم که پيامبر( ص ) و اميرمؤمنان بيرون می رفتند .
مأمون پاسخ داد :
هر طور که می خواهی بيرون شو .
و به اميران و حاجبان و مردم دستور داد که اول بامداد برای نماز در خانه حضرت رضا ( ع ) بروند . راوی گويد : مردم برای ديدار امام رضا ( ع ) بر سر راهها و روی بامها نشسته بودند و زنان و کودکان نيز همگی بيرون ريخته و چشم به راه آمدن آن حضرت بودند . همه اميران و سربازان نيز درخانه آن امام ( ع) آمدند و سوار بر مرکبهای خود ايستاده بودند تا آن که آفتاب بر آمد . آنگاه حضرت رضا ( ع ) غسل کرد و جامه اش را پوشيد و عمامه سفيدی از کتان بر سر بست که يک طرف آن را به سينه و طرف ديگرش را ميان دو شانه اش انداخته و کمی هم عطر زده بود . سپس عصايی به دست گرفت و به همراهان خود فرمود :
شما نيز کاری کنيد که من کردم .
آنان هم پشاپيش امام ( ع ) به راه افتادند . امام پای برهنه در حالی که زير جامه خود را تا نصف ساق پا بالا زده بود و دامن لباسهای ديگر را به کمر زده بود ، به راه افتاد تا به در خانه رسيد پس اندکی راه رفت و آنگاه سر به سوی آسمان بلند کرد و تکبير گفت و همراهان آن حضرت نيز تکبير گفتند . سپس به راه افتاد تا به در خانه رسيد . سربازان آن حضرت را که بر آن حال ديدند همگی از مرکبها پايين آمدند خوشحال ترين آنان در آن هنگام کسی بود که چاقويی همراه داشت که می توانست به وسيله آن بند نعلين خود را ببرد و پابرهنه شود . سپس حضرت ( ع ) در آستانه در تکبير گفت و مردم نيز با او تکبير گفتند . آن چنان که گويی آسمان و در و ديوار با او تکبير می گفتند . مردم که حضرت رضا ( ع ) را به آن حال ديدند و صدای تکبيرش را شنيدند چنان بلند گريستند که شهر مرو به لرزه در افتاد.
اين خبر به مأمون رسيد . فضل بن سهل ذو الرياستين گفت :
ای امير مؤمنان ! اگر علی بن موسی الرضا با اين حال به مصلی برود مردم شيفته او خواهند گشت و همه ما بر خود انديشناک خواهيم شد . پس کسی را به سوی او بفرست تا وی بازگردد .
مأمون کسی را فرستاد وی از جانب مأمون به امام رضا ( ع ) گفت :
ما شما را به زحمت و رنج انداخته ايم حال آن که دوست نداريم رنج و سختی به شما برسد . شما از همين جا باز گرديد و همان کسی که با مردم معمولا نماز می خوانده امروز نيز نماز می گزارد .
پس امام رضا ( ع ) کفش خود راخواست و آن را پوشيد و سوار بر مرکب خويش شد و بازگشت . در آن روز کار نماز عيد مردم بر هم خورد و نماز مرتبی خوانده نشد .

واقعه دوم: ازدواج با ام حبيبه دختر مامون
ازدواج با ام حبيب يا ام حبيبه دختر( يا خواهر مامون) در آغاز سال 202 هجرى از فرازهاى ديگر زندگى امام رضا در دوران ولايتعهدى او در مرو است. با توجه به اينكه مامون سالها از امام رضا جوانتر بوده است بعيد به نظر مى رسد كه ام حبيبه دختر مامون بوده باشد مگر اين كه بنا به سنت مرسوم آن روزگاركه دختران را درپايان سن نه سالگى به خانه بخت مى فرستادند مامون دختر خود را به ازدواج امام رضا در آورده باشد. برخى از منابع اشاره كرده اند كه ام حبيبه خواهر مامون بوده است. همزمان با اين ماجرا مامون دختر ديگرش ام الفضل را نامزد ازدواج با امام جواد كرد. وخود نيز همزمان با پوران(زيبا) دختر حسن ابن سهل پيمان ازدواج بست وبنا بر برخى اقوال جشن مفصلى برپا كرد كه در تاريخ از گستردگى و شكوه حيرت انگيز آن ياد شده و بسيارى از مورخان از آن به عنوان نمونه اى شگفت از اسراف و بخشش ياد كرده اند. بى ترديد جشن ازدواج مامون و پوران كه چهل روز پى در پى ادامه داشت و در آن ميليونها دينار و درهم خرج شد شگفت انگيز بوده است ولى شكى نيست كه شمارى از گزارشگران تاريخ به اشتباه آن را همزمان با ازدواج امام رضا با ام حبيبه دانسته اند. جشن ازدواج مامون بعدها در بغداد بر پا شد. بخصوص كه پوران كه متولد سال 192 هجرى و در ان تاريخ نه ساله يا دهساله بود.
امام رضا بنا بر خواست مامون از ام حبيبه خواستگارى كرد. مسعودى در اثبات الوصيه ماجرا را چنين مى نويسد:
مأمون دخترش و بنا بر قولی خواهرش مکنی به ام ابيهارا به همسری امام رضا ( ع ) در آورد . وی می گويد : روايت صحيح آن است که ام حبيبه خواهر مأمون بود . زيرا مأمون از امام خواست که از وی خواستگاری کند . همين که مردمان جمع شدند امام ( ع ) خطبه ای خواند و در پايان آن گفت :
واز اين دختر که ام حبيبه نام دارد و خواهر اميرمؤمنان عبد الله بن مأمون است برای صله رحم و پيوند با يکديگر خواستگاری می کنم و صداق او را پانصد درهم قرار می دهم آيا ایاميرمؤمنان اورا به همسری من می دهی ؟
مأمون گفت :
آری او را به همسری تو دادم .
امام هم فرمود :
پذيزفتم و بدان خرسندم


توفان فرا مى رسد
در شرايطى كه به ظاهر همه چيز به خوبى پيش مى رفت ابرهاى تيره و تار افق دربار خلافت را پر كردند. خاندان و هواداران و سرداران عباسيان كه جابجائى قدرت از خاندان عباسى را بر نمى تاقتند و از تغيير شعار عباسيان به شعار علويان (رنگ سياه به رنگ سبز) و وليعهدى على ابن موسى و ازدواج او با خواهر يا دختر مامون خشمگين بودند شوريدند و مامون را از خلافت خلع كردندد و با ابراهيم‌بن مهدي‌بن منصور (ابواسحق)، برادر هارون‌الرشيد، بيعتِ خلافت كردند.
ابراهيم خليفه شورشيان نيز از سوى مادر ايرانى تبار بود و بيش از آنكه اهل خلافت باشد مردى شاعر و موسيقيدان بود و نوشته اند كسى را در فصاحت و بلاغت و نواختن ساز و صداى خوش ياراى همگاهى با او نبود.
سندى ابن شاهك زندانبان موسى ابن جعفر از كارگردانان اصلى شورش و از مخالفان سرسخت ولايتعهدى على ابن موسى بود. دليل آن هم روشن است . او از سرنوشت خود به عنوان زندانبان و قاتل پدر امام رضا در حكومتى كه على ابن موسى وليعهد آن بود بيم داشت.
شورشيان موفق شدند نيروهاى مامون را در بغداد شكست دهند و تا مدائن را آزاد كنند. همزمان با اين ماجراها سياستمداران عباسيان براى مامون پيغام فرستادند كه اگر خلافت را مى خواهد بايد در سياست گذشته اش باز بينى كند و به سوى عباسيان و عرب تباران باز گردد. واقعيت اين بود كه عباسيان به خوبى از صلاحيتهاى مامون براى خلافت آگاه بودند ولى آنان مامون را بدون اطرافيلنش مى خواستند و اين را به مامون تفهيم كردند. مامون بايد از علويان و ايرانيان دورى كند. معنى اين حرف اين بود كه ستاره اقبال برجسته ترين اطرافيان مامون يعنى سپهسالار او طاهر ذواليمينين ووزير او فضل ابن سهل و وليعهد او على ابن موسى مى بايد افول كند. انان پيام دادند مامون بايد به بغداد و به سوى خاندان خود بر گردد و مامون تصميم گرفت بر گردد. حال مى توان تصوير حوادث قريب الوقوع را به روشنى ديد.
ــ قتل فضل ابن سهل سرخسى
ــ ماجراى مسموميت على ابن موسى
ــو بعدها قتل طاهر ذواليمينين.
ادامه دارد








جرئت دا نستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش نوزدهم 19)
اسماعيل
وفا يغمائى

كاروانى شگفت وسرنوشتى اندوهبار
در كشاكش ماجراهاى مقر فرمانروائى مامون در مرو، وشورش و التهاب مخالفان ولايتعهدى امام رضا در بغداد ، وچرخش سياست مامون، كاروانى متشكل از شمارى از برادران و خواهران امام رضا و علويان و هواداران آنان از مدينه به سوى ايران حركت كرد تا خود را به مقرخلافت مامون و جائى كه برادر و بزرگ خاندانشان به عنوان وليعهد در كنار مامون زندگى مى كرد برساند. سيماى شاخص اين كاروان فاطمه كبرى(معصومه) خواهر امام رضا و زنى است كه منابع شيعه او را از زمره محدثان و دانايان شيعه معرفى كرده اند.
براى چه اين كاروان از مدينه حركت كرد؟
آياهمانطور كه منابع شيعى مى نويسند مقصود از اين سفر ديدار خواهر امام رضا با او بوده است ؟
آيا چنانكه برخى ديگر نوشته اند، نزديكان امام رضا براى بيعت با او به عنوان وليعهد روانه مرو شده بودند؟
آيا اگر از زواياى ديگر، ماجرا را بنگريم نمى توانيم به اين نتيجه برسيم كه:
برادران و خواهران و اصحاب امام رضاپس از شنيدن اخبار:
ــ تعويض سمبل عباسيان(رنگ سياه) به سمبل علويان(رنگ سبز)
ــ اعلام ولايتعهدى على ابن موسى
ــ ازدواج او با خواهر خليفه
وامثال اين قضايا تصميم گرفته اند به مرو پايتخت اقبال علويان كوچ كنند. كوچ جمعى از اقوام درجه اول امام رضا به اين ظن دامن مى زند. با اين همه علت حركت اين كاروان چندان روشن نيست. منابع شيعى با قرنها تلاش عالمان مذهبى، طبق معمول و سنت، مه و ابرى غليظ از عاطفه و احساس مذهبى را بر اين ماجرا پراكنده اند كه در ميان اين مه و ابر كاروان گم و بى نشان شده و پى گيرى تاريخى چندان آسان نيست. اما آنچه روشن است اين است كه اين سفر در شرايطى نامناسب و در حاليكه دربار مامون در حال تغيير سياست بود انجام شد و بسيارى از مسافران اين كاروان در نقاط مختلف به دليل بيمارى و يا آنچنان كه منابع مذهبى مى نويسند به دست عاملان مامون و راهزنان جان باختند. شمارى از ششهزار آمامزاده اى( بنا بر گزارش سازمان مقابر و اماكن متبركه) كه در ايران زندگى را به پايان رسانده اند از اعضاى اين كاروان و يا فرزندان و نوادگان اعضاى اين كاروانند كه اصل و نسبشان به موسى ابن جعفر مى رسد.
تعداد كاروانيان زياد بود و در منابع مختلف، بخصوص منابع فراوانى كه در باره فاطمه معصومه، خواهر امام رضا وجود دارد به نام و نشان كاروانيان مى توان دسترسى پيدا كرد. اعضاى اين كاروان در اساس دو دسته بودند اعضاى علوى و اعضائى كه از هواداران و دوستان علويان بودند.
به همراه فاطمه معصومه بيست و سه نفر علوى از خاندان موسى ا بن جعفر شامل برادران و برادرزادگان از زمرهمسافران كاروان بودند. نام برخى از برادران امام رضا ‏به نقل از ابراهيم ابن حرب فوعى (مولف بحر الانساب ــ نسخه هاى عكسى مركز احياء ميراث اسلامى) عبارتست از:
1- فضل 2- على 3- جعفر 4- هادى 5- قاسم 6- زيد
به نظر مى رسد «هادى‏» تصحيف «هارون‏» باشد. چون در كتابهاى مربوط به انساب از هادى به عنوان يكى از فرزندان موسى ابن جعفر نام برده نشده است. بجز اين موسى ابن جعفر به غير از على ا بن‏موسى‏ فرزند ديگرى به نام على نداشته است . همچنين مولف بحر الانساب در مورد زيد النار اشتباه كرده است چون زيد معروف به زيد النار ( زيد اتش افروز) كه در بصره قيام كرده بود وخانه هاى عباسيان و طرفداران آنها را به آتش مى كشيد در آن هنگام دستگير شده و نزد امام رضا به مرو فرستاده شده بود . بدين ترتيب چهار تن ازشش تن افراد فوق همراه كاروان بوده اند.
علاوه بر مردان، زنانى نيز از مسافران كاروان بودند. اسامى برخى از آنان عبارتست از :
ميمونه، فاطمه صغرى و خديجه خاتون و... (دختران امام كاظم) و سلطان موصليه‏ كه خدمتگار و خادمه خواهر امام رضا بود. طبيبى بنام سيد مرتضى نيزكه از خاندان علوى بود و كار طبابت كاروان را به عهده داشت كاروان را همراهى مى كرد.
كاروان راهى دور و دراز و صعب را به قصد مرو طى كرد وسرانجام به حوالى ساوه رسيد. كاروانيان خسته و كوفته و شمارى از اعضاى كاروان بيمار بودند . در همين شرايط بود كه كاروان مورد تهاجم قرار گرفت
اين حادثه چه بود و كاروان از طرف چه كسانى مورد حمله قرار گرفت ؟ به درستى مشخص نيست. منابع موجود اخبار متفاوتى را كه به صورت زير مى توان آنها را دسته بندى كرد ارائه مى كنند:
1ـ كاروان در حوالى ساوه مورد حمله راهزنان قرار گرفت.
2 ــ شمارى از كفار و حراميان كاروان را مورد حمله قرار دادند.
3 ــ به دستور مامون كاروان مورد حمله قرار گرفت.
4 ــ به دستور مامون كاروان مورد حمله قرار گرفت و مردان كشته و زنان از جمله فاطمه معصومه مسموم شدند.
ماجرا هر چه بوده است اگر سرنوشت كاروانيان را دنبال كنيم مى بينيم كه سرنوشت اين كاروان (كاروانى كه از مدينه به راه افتاد تا خود را به مرو برساند) از كاروان بازماندگان واقعه كربلا كه روانه پايتخت يزيد بود در مواردى دردناكتر است.
به نظر مى رسد كه نخستين حمله از سوى راهزنان بوده است، ولى با توجه به سرنوشت شمارى از اعضاى كاروان و علويان مهاجرى كه پس از اين واقعه روانه ايران شدند اين گمان در ذهن پر رنگ مى شودكه پس از تغيير سياست مامون وبازگشت به سوى تيره و تبار خونى و سياسى خود، نوعى تصفيه و كشتاراشكار و پنهان روزگار علويان و نزديكان امام رضا را تيره و تار كرده است . در هر حال پس از ماجراى ساوه شمارى از اهالى قم به يارى كاروان آمدند.
قم از سالها قبل و از همان آغاز تصرف و اشغال ايران اتراقگاه قبايل مهاجر عرب و بعدها محل اقامت شمارى از علويان مهاجر و پيروان امامان شيعه بود. اهالى قم اجساد كشتگان را كه بيست و سه تن از مردان همراه كاروان بودند به خاك سپرده و بقيه را به سوى قم راهنمون شدند و با احترام آنان را به شهر وارد كردند. فاطمه معصومه در اين هنگام سخت بيمار بود و سرانجام پس از هفده روز فوت كرد و توسط بزرگان شهر در محله بابلان قم به خاك سپرده شد. او در اول ذى القعده سال 173 هجرى متولد شده و دردهم ربيع الثانى سال 201 هجرى در سن بيست و هشت سالگى در گذشت. در ميان شيعيان او سومين بانوى مقدس و مورد احترام بعد از فاطمه همسر، و زينب دختر على ابن ابيطالب است. نوشته اند كه موسى ابن جعفر چهار دختر بنامهاى فاطمه داشت كه نخستين آنان فاطمه كبرى(معصومه) نام داشت. از سرنوشت ساير كاروانيان تصوير روشنى در دست نيست. خواهر كوچكترامام رضا پيش از اين قضايا در آشتيان بيمار شده و در گذشته بود و آرامگاه او در يكى از روستاهاى حوالى آشتيان برجاست.
خديجه خواهر ديگر نيز در قم در گذشت. بعدها طبيب كاروان در قم و سلطان موصليه خدمتگار فاطمه معصومه در نائين روزگار را به پايان بردند.
راهى پوشيده ازاجساد علويان
در حول و حوش حركت اين كاروان چه مدت زمانى قبل و چه مدتى بعد، شمارى ديگر از تبار و خاندان موسى ابن جعفر و اقوام و نزديكان امام رضا از مدينه، اقامتگاه تاريخى و سنتى علويان روانه ايران شدند كه سرنوشتى شبيه به سر نوشت اعضاى كاروان پيدا كردند و در گوشه و كنار ايران بنا بر آنچه كه منابع برجاى مانده نوشته اند يا به دست عمال حكومت به قتل رسيدند ويا در سختى و اختفا روزگار گذرانده و در گذشتند.
حسن ابن محمد ابن حسن قمى (مؤلف تاريخ قم) از مهاجرت گروهى از فرزندان ابوطالب به اين شهر خبر مى‏دهد كه جز نام برخى از آنها در كتب انساب، هيچ اطلاع ديگرى در دست نيست. به نظر مى رسد كه تمامى اين مهاجرتها پس از سفر امام رضا وفاطمه معصومه صورت گرفته باشند.
ازديگر كتابهائى كه از مهاجرت هاى علويان به ايران خبر داده است كتابى است به نام منتقله الطالبيين تاليف ابو اسماعيل ابراهيم ابن ناصر ابن طباطبا كه چگونگى مهاجرت ها را بر اساس نام شهرها تنظيم كرده است.او به مهاجرت قريب به پنجاه تن از خاندان موسى ابن جعفر به ايران اشاره مى‏كند كه به شهرهايى چون آذربايجان، ارجان (بهبهان)، آبه (از نواحى قم)، آمل، بلخ، بخارا، ترنجه (از نواحى بين آمل و سارى) ترمذ، جندى‏شاپور، جره (از روستاهاى شيراز). خراسان، رامهرمز، رى، شاپور (از نواحى فارس)، سيرجان، شيراز، طبرستان، طوس، فسا، قزوين، قم، نيشابور، همدان و هرات هجرت نموده و در آن شهرها سكنى گزيده‏اند.
برخى از مهاجران علوى كه به ايران آمدند عبارتند از:
1 ــ احمد
سيد ميراحمد بن‏موسى معروف به «شاه‏چراغ‏»، برادر امام رضا و بزرگترين پسر موسى ابن جعفر، پس از امام رضا است كه بعد از ولايتعهدى امام رضا عزم خراسان نمود و در دو فرسنگى شيراز، خبر مسموم شدن امام رضا به او رسيد و چون مامون دستور قلع و قمع علويان را داده بود، لذا شاهچراغ در شيراز به دست‏حاكم آنجا به قتل رسيد. نوشته اند كه پس از اين واقعه فرزندش «شاهزاده ابراهيم‏» به قم مهاجرت كرد.
2- على‏اكبر
على‏اكبر كه آرامگاهش در 18 كيلومترى شمال شرقى شهرضا (قمشه) واقع است، نيز از برادران امام رضا و شاه‏چراغ دانسته شده است. كه به مناسبت‏حضور امام رضا به ايران مهاجرت كرده، و قبل از رسيدن به طوس در از دنيا رفته است. اطلاع دقيقى از چگونگى در گذشت وى در دست نيست.
3- شهرضا
شهرضا به روايتى فرزند موسى ابن جعفر است كه به فرمان امام رضا براى ارشاد مردم به اصفهان (قمشه) رهسپار شده و سپس به دست راهزنان يا عوامل حكومتى در كنار كوه شهرضا جان باخته است.
4- صالح
مطابق كتيبه بالاى سر در صحن امامزاده صالح ومتن زيارتنامه آز، از برادران امام رضاست.
5- عبدالله
از فرزندان موسى ابن جعفر و از مهاجران به ايران است كه آرامگاه او در اسد آباد است.
6- عبيدالله
او نيز از فرزندان موسى ابن جعفر است كه به عنوان مهاجر به ايران آمد و در دماوند توسط جماعتى ناشناس مورد هجوم قرار گرفت و جان باخت.
7ــ اسحاق
از فرزندان موسى ابن جعفر است كه در شهر ساوه روزگار را به پايان برد.
8 ــ هارون
در ده كيلومترى ساوه مزارى موجود است كه به نام امامزاده هارون بن ‏موسى‏ مشهور است. گفته مى‏شود كه ااو بعد از حمله به كاروان و پس از آنكه زخمى شد با جراحات زيادى در داخل زراعات قريه «ورزنه‏» به زمين افتاده ولى راهزنان يا ماموران حكومت او را پيدا كرده و آماج شمشير كردند. در اطراف ساوه و تفرش امامزادهاى زيادى وجود دارد كه به نظر مى رسد شمار زيادى از آنها از همراهان كاروان فاطمه معصومه خواهر امام رضا بوده اند و در حوادثى كه بر كاروان و كاروانيان فرود آمد جان باخته اند.
9 ــ محمد
محمد ابن موسى درشرق شهر تفرش زندگى را به پايان برد. مزار او مشهد امامزاده محمد ناميده مى شود ونام و نشان مزار خبر از شهادت او به دست ماموران حكومتى مى دهد.
10 ــ هادى
بقعه‏اى در دهكده جمزقان در دهستان قاهان از بخش خلجستان به نام امامزاده هادى فرزند موسى ابن جعفر وجود دارد كه مردم روستاهاى دور و نزديك به زيارت آن مى‏روند. احتمال اينكه اين او نيز ازهمراهان كاروان بوده و در حمله راهزنان يا نيروهاى بنى‏عباس متوارى وزخمى شده و جانباخته باشد وجود دارد.
11- جعفر
او نيز از فرزندان موسى ابن جعفر است كه در دهكده گيو از روستاهاى دستگرد روزگار را به پايان برد.
12ــ زكريا
مزار اين امامزاده بين دهكده عيسى‏آباد و ميدانك در بخش خلجستان قرار دارد.
13 ــ سليمان
فرزند موسى ابن جعفر و از همراهان كاروان مهاجران مدينه به مرو بود كه در شهر ساوه در جدال با حاكم شهر جان باخت. و در روستاى آوه به خاك سپرده شد. در منابع اختران تابناك جلد 1 صفحه281 و رد على النقض صفحه 170 نكاتى در باره او وجود دارد.
14 ــ بى‏بى
در مركز شهر تفرش بقعه اى بنام در بىبى وجود دارد. او از همراهان و از دختران موسى ابن جعفر بوده كه نام واقعى او مشخص نيست و در شهر تفرش زندگى خود را به پايان رسانده. از چگونگى در گذشت و يا شهادت او اطلاعى در دست نيست.
15 ــ فاطمه صغرى
او درقبل حوالى سال 185 هجرى متولد شده و در سال 201 سنين هفده هجده سالگى را مى گذراند . از چگونگى درگذشت و سرنوشت او اطلاعى در دست نيست. تنها در بادكوبه مزارى به نام او وجود دارد. در بحار الانوارجلد 46 صفحه 204 و تحفه العالم صفحات 73 به بعد اطلاعاتى در باره او مى توان يافت
16 ــ ميمونه
او نيز از خواهران امام رضا بود كه از سرنوشت او اطلاعى در دست نيست. در كشف الغمه صفحه 243 نكاتى راجع به او وجود دارد و اشاره شده است كه از مادرى كه كنيز بود متولد شد و از راويان حديث بود.
اينها نام و نشان شمارى از خواهران و برادران امام رضاست كه در ايران ودر تلاطم امواج توفانى آغاز قرن سوم هجرى روزگار را به پايان رساندند.

مقوله اى قابل تامل
مقوله قابل تامل اين كه خواهران امام رضا بنا بر وصيت پدرشان هيچكدام (مگر يكى ) ازدواج نكردند يا چنانكه برخى منابع اشاره مى كنند موسى ابن جعفر كار ازدواج آنان را به امام رضا واگذاشت تا هر طور كه او مى داند عمل كند.
يعقوبى در تاريخ يعقوبى(جلد 2 صفحه 421 )مى‏گويد:
موسى بن‏جعفر وصيت كرد كه دخترانش شوهر نكنند و هيچ يك از آنان شوهر نكرد مگر ام‏سلمه در مصر به ازدواج قاسم بن‏محمد بن‏جعفر بن‏محمد درآمد و در اين باره ميان قاسم و خويشانش جريان سختى پيش آمد تا آنجا كه قاسم قسم خورد ... جز آنكه او را به حج‏برد، منظورى نداشته است‏.
وصيت نامه موسى ابن جعفر
شيخ صدوق عالم بزرگ شيعه متن كامل وصيت‏نامه اي از موسى ابن جعفر را نقل كرده است كه در اين وصيت نامه به مساله ازدواج يا عدم ازدواج دخترانش اشاره شده است .
اگر از كشاكشهائى كه پس از وفات موسى ابن جعفر بر سر امامت امام رضا پيش آمد و ظهور انشعابات مختلف بر سر مساله امامت( كه پيش از اين اشاره شد) بگذريم وامانت عالمان وفقيهان شيعه را در ارائه اسناد مختلف و از جمله وصيت نامه اى كه مطلقا امام رضا را وارث امامتى الهى و امام بر حق شيعه دانسته قبول كنيم، و اين وصيت نامه را سندى براى از دور خارج كردن ساير گروهها و فرقه ها( در دوران شيخ بزرگ صدوق و همفكرانش) ندانيم مى توان بر اين وصيت نامه درنگ و تامل كرد.امام هفتم شيعيان در بخشى از وصيت نامه اش به ازدواج دخترانش اشاره كرده، مى گويد:
...در مورد اموال و خانواده و فرزندانم، او(امام رضا) بمنزله خود من است، و اگر صلاح ديد كه برادرانش را - كه در آغاز اين نوشته از آنها نام برده‏ام - «به همان صورت كه من در اينجا ذكر مى‏كنم‏» باقى بگذارد، مى‏تواند اين كار را بكند و اگر نخواست، مى‏تواند آنها را كنار بگذارد و كسى حق اعتراض به او را ندارد، و اگر كسى از آنها بخواهد خواهر خود را عروس كند، بدون اجازه و دستور او اين حق را ندارد، و هر نيرو و قدرتى بخواهد او را از اختياراتى كه در اينجا ذكر كرده‏ام، كنار بزند و مانع او بشود، با اين كار از خدا و رسولش فاصله گرفته و بركنار شده است و خدا و رسولش نيز با او رابطه‏اى نخواهند داشت، و لعنت‏خداوند و تمام لعنت‏كنندگان و ملائكه مقرب و انبياء و مرسلين و مؤمنين بر چنين شخصى باد، و هيچ يك از سلاطين و نيز هيچ يك از فرزندانم حق ندارند او را از اموالى كه نزد او دارم بركنار كنند، من نزد او اموالى دارم، و سخنان او در مورد مبلغ آن، كاملا مورد قبول من است چه كم بگويد، چه زياد، و علت ذكر اسامى ساير فرزندانم فقط اين بود كه نام آنها و اولاد صغيرم در اينجا با احترام ذكر شود و آنها شناخته شوند.
آن همسرانم كه ام ولد(كنيز) هستند، هر كدام كه در منزل باقى ماندند، داراى همان حقوق و مقررى خواهند بود كه در زمان حياتم از آن برخوردار بودند، به اين شرط كه او مايل باشد، و آنهايى كه ازدواج كنند ديگر نمى‏توانند بازگردند و مقررى دريافت دارند مگر اينكه «على‏» صلاح بداند، دخترانم نيز همين گونه‏اند.
امر ازدواج دخترانم بدست هيچ يك از برادران مادريشان نيست و دخترانم نبايد كارى انجام دهند جز با صلاح ديد و مشورت او، و اگر برادران مادرى دخترانم (بدون اجازه «على‏») در مورد ازدواج آنان كارى انجام دهند خداوند تعالى و رسولش - صلى الله عليه و آله - را مخالفت و نافرمانى كرده‏اند، او نسبت‏به مسائل ازدواج قوم خود داناتر است اگر خواست تزويج مى‏كند و اگر نخواست، نمى‏كند، و من آنان را نسبت‏به آنچه در اين نوشته ذكر كرده‏ام وصيت نموده‏ام و خداوند را بر آنها گواه مى‏گيريم. (پايان بخشى از وصيت نامه به روايت شيخ صدوق)
در باره اين وصيت نامه، و تاكيد موسى ابن جعفر براين كه: تنها امام رضا حق دارد براى ازدواج خواهرانش تصميم بگيرد، تعبيرها و تفسيرهاى مختلفى شده و مى شود.
تفسير معقول و منطقى اين ماجرا همان است كه پاره اى از اهل فن بر آن تاكيد كرده اند و آنهم روحيات خاص موسى ابن جعفر و كثرت فرزندان دختر و جلوگيرى از اختلاط خاندان خود با افراد ناشايست بود. در كنار اين مى توان حوادث زندگى امام رضا و سفر او به مرو و سرانجام درگذشت وصى موسى ابن جعفر را نيز از عوامل تجرد زنانى دانست كه تمام و وكمال سر در حلقه ارادت برادرى داشتند كه امام آنان نيز بود. انطباق تجرد دختران موسى ابن جعفر با تئورى هاى مبارزاتى و اينكه آنان به خاطر مبارزه تجرد اختيار كرده بودند ما را از واقعيت دور خواهد كرد. به خاطر مبارزه البته مى توان تجرد اختيار كرد ولى در آغاز قرن سوم هجرى ودر توفان شورشهاى خونين علويان زيدى و حسنى، و در حاليكه امام رضا بزرگ خاندان علويان درهيچ شورش و جنبشى شركت نداشت، دختران هفتمين امام شيعيان در رابطه با هيچ جنبشى قرار نداشتند كه بخاطر ضرورتهاى مبارزاتى تجرد اختيار كنند. تاريخ زندگى شمارى از آنان تا آن حدى كه روشن است همين را مى گويد و احترام گذاشتن به آنان در ميان شيعيان نه به خاطرمبارزات سياسى و اجتماعى آنان بلكه به خاطر پيوند خونى با امام رضا و موسى ابن جعفر و نسب رساندن به پيامبر اسلام است.
سفر به سوى بغداد
سرانجام مامون تصميم گرفت به سوى بغداد روانه شود. نوشته اند كه سياستمداران و هواداران بنى عباس و سرشناسان قوم او را به اين كار تشويق كردند كه سياست خود را عوض كند و به سوى بغداد برود وگرنه حكومت را از دست خواهد داد. برخى منابع ذكر كرده اند كه مشوق حركت مامون به سوى بغداد امام رضا بوده است. فضل ابن سهل كه در اين هنگام هم وزير مامون و هم وزير امام رضا بود به شدت با بازگشت مامون به بغداد مخالف بود . او مى دانست با بازگشت به بغداد رشته كارها از دست او بيرون خواهد رفت و جناح ايرانيان تضعيف خواهد شد ولى فضل سرانجام مجبور شد با مامون روانه شود.
ماجراى قتل فضل ابن سهل سرخسى
سرخس زادگاه فضل ابن سهل سرخسى آخرين منزلگاه زندگى او بود. به گفته جرجى زيدان و برخى ديگر، او از كسانى بود كه براى ولايتعهدى امام رضا تلاش فراوان كرد. فضل زرتشتى زاده اى هوشيار و با فراست و از دانشمندان برجسته نجوم بود. نوشته اند كه تغيير شعار عباسيان وتبديل لباسهاى سياه به سبز از ابتكارات او بود وفضل كه در نهان علايق شديدى به دين زرتشت داشت رنگ سبز را كه رنگ خاص و مقدس در آئين زرتشت است پيشنهاد كرد. ماجراى پايان كار فضل ابن سهل و چگونگى وحدت و تضادهاى او با مامون و امام رضا ماجراى قتل او را مقدارى پيچيده مى كند.
ظاهر قضايا نشان مى دهد كه او و امام رضا هر دو قربانى چرخش سياسى دربار مرو شده اند . در عين حال برخى گزارشات مى گويند كه با اينكه فضل از پيشنهاد دهندگان ولايتعهدى امام رضا بوده است ولى در پايان كار ميان او و امام رضا تضادهاى شديدى وجود داشته. گزارش مرتضى مطهرى (در تاريخ اسلام فصل دوم ائمه و عباسيان، گفتار دوم) در اين مورد جالب توجه است. بخشهائى از اين گزارش را باز مى خوانيم.
بخشى ازگزارش مرتضى مطهرى
...فـضـل چـرا اين كار را كرد؟ آيا فضل شيعى بود؟ روى اعتقاد به حضرت رضا اين كار را كـرد؟ يـا نـه ، او روى عقايد مجوسى خود باقى بود، خواست عجالتا خلافت را از خاندان عـبـاس بـيـرون بـكـشـد، و اصـلا مـى خـواست با اساس خلافت بازى كند، و بنابراين با حـضـرت رضـا هـم خـوب نـبـود و بـد بـود؛ و لهـذا اگـر نـقـشـه هـاى فـضـل عملى مى شد خطرش بيشتر از خلافت خود مامون بود. چون مامون بالاخره هر چه بـود يـك خـليـفـه مسلمان بود ولى اينها شايد مى خواستند اساسا ايران را از دنياى اسلام مجزا كنند و ببرند به سوى مجوسيت .ايـنـهـا همه سئوالاتست كه عرض مى كنم ، نمى خواهم بگويم كه تاريخ يك جواب قطعى به اينها مى دهد.فرض اول بـعـضـى ـ كـه البـتـه ايـن احـتـمـال خـيـلى ضـعـيـف اسـت گـو ايـن كـه افـرادى مـثـل جـرجـى زيـدان )) و حـتـى ((ادوارد بـراون قـبـول كرده اند ـ مى گويند:
اصلا فضل بن سهل شيعه بوده (و در اين موضوع ) حسن نيت داشـت و مـى خـواسـت واقـعـا خـلافـت را (بـه خـانـدان عـلوى ) منتقل كند.ولى ايـن حـرف هـم ، حـرف صـحـيـح و درستى نيست (زيرا) با تواريخ تـطـبيق نمىكند. اگر فضل بن سهل آن چنان صميمى مى بود و واقعا مى خواست تشيع را بـر تـسـنـن پـيـروزى بـدهـد عـكـس العـمـل حـضـرت رضـا در مـقـابـل ولايتعهد(ى ) اين جور نبود كه بود، و بلكه در روايات شيعه و در تواريخ شيعه زيـاد آمـده اسـت كـه حـضـرت رضـا عـليـه السـلام بـا فـضـل بـن سـهـل سـخـت مـخـالف بـود و بـلكـه بيشتر از آن كه با مامون مخالف بود با فـضـل بـن سـهـل مـخـالف بود و فضل بن سهل را يك خطر به شمار مى آورد و گاهى به مـامـون هـم مـى گـفـت كه از اين بترس ، اين و برادرش ‍ بسيار خطرناكند؛ و نيز دارد كه فضل بن سهل نيز عليه حضرت رضا خيلى سعايت مى كرد...
...آنـچـه احـتـمـال بـيـشـتـر قـضـيـه اسـت ، ايـن اسـت كـه فضل بن سهل كه تازه مسلمان شده بود مى خواست به اين وسيله ايران را برگرداند به ايـران قـبـل از اسـلام ، فـكـر كـرد الآن ايـرانـى هـا قـبـول نـمـى كـنـنـد چـون واقعا مسلمان و معتقد به اسلام هستند و همين قدر كه اسم مبارزه با اسـلام در ميان بيايد با او مخالفت مى كنند. با خود انديشيد كه كلك خليفه عباسى را به دسـت مردى كه خود او وجهه اى دارد بكند، حضرت رضا را عجالتا بياورد روى كار و بعد ايـشـان را از خـارج دچـار دشـواريـهـاى مـخـالفـت بـنـى العـبـاس كـنـد، و از داخـل هـم خـودش زمـيـنـه را فـراهـم نـمـايـد بـراى بـرگـردانـدن ايـران بـه دوره قبل از اسلام و دوره زردشتيگرى .اگر اين فرض درست باشد، در اينجا وظيفه حضرت رضا عليه السلام همكارى با مامون اسـت بـراى قـلع و قـمـع كـردن خـطـر بـزرگـتـر؛ يـعـنـى خـطـر فـضـل بـن سـهـل بـراى اسـلام صد درجه بالاتر از خطر مامون است براى اسلام ، زيرا بالاخره مامون هر چه هست يك خليفه مسلمان است ....
...روايـات مـا ايـن مـطـلب را تـايـيـد مـى كـنـد كـه حـضـرت رضـا عـليـه السـلام از فـضـل بـن سـهـل بـيـشـتـر تـنـفـر داشـت تـا مـامـون ، و در مـواردى كـه مـيـان فضل بن سهل و مامون اختلاف پيش مى آمد، حضرت طرف مامون را مى گرفت .در روايـات مـا هـست كه فضل بن سهل )) و يك نفر ديگر به نام ((هشام بن ابراهيم )) آمـدنـد نـزد حـضـرت رضـا و گـفـتـنـد كه:
خلافت حق شماست ، اينها همه شان غاصبند، شما مـوافقت كنيد، ما مامون را به قتل مى رسانيم و بعد شما رسما خليفه باشيد.
حضرت به شدت اين دو نفر را طرد كرد، كه اينها بعد فهميدند كه اشتباه كرده اند، فورا رفتند نزد مامون ، گفتند:
ما نزد على بن موسى بوديم ، خواستيم او را امتحان كنيم ، اين مسئله را به او عـرضـه داشتيم تا ببينيم كه او نسبت به تو حسن نيت دارد يا نه ، ديديم نه ، حسن نيت دارد. بـه او گـفـتـيـم :
بيا با ما همكارى كن تا مامون را بكشيم ، او ما را طرد كرد.
و بعد حضرت رضا با ملاقاتى كه با مامون داشتند ـ و مامون هم سابقه ذهنى داشت ـ قضيه را طرح كردند و فرمودند:
اينها آمدند و دروغ مى گويند، جدى مى گفتند؛ و بعد حضرت به مـامـون فـرمـود كـه از ايـنـها احتياط كن
. مطابق اين روايات ، على بن موسى الرضا خطر فضل بن سهل را از خطر مامون بالاتر و شديدتر مى دانسته است .بـنـابـر ايـن فـرض (كـه ابـتـكـار ولايـتـعـهـد(ى ) از فـضـل بن سهل بوده است حضرت رضا اين ولايتعهدى را كه بـه دسـت ايـن مـرد ابـتكار شده است خطرناك مى داند، مى گويد:
نيت سوئى در كار است ، اينها آمده اند مرا وسيله قرار دهند براى برگرداندن ايران از اسلام به مجوسى گرى .پـس مـا روى فـرض صـحـبـت مـى كـنـيـم . اگـر ابـتـكـار از فـضـل بـاشد و او واقعا شيعه باشد (آن طورى كه برخىاز مورخين اروپايى گفته اند) حـضـرت رضـا بايد با فضل همكارى مى كرد عليه مامون ؛ و اگر اين روح زردشتيگرى در كار بوده ، بر عكس بايد با مامون همكارى مى كرد عليه اينها تا كلك اينها كنده شود.روايـات مـا ايـن دوم را بـيـشـتـر تـايـيـد مـى كـنـد، يـعـنـى فـرضـا هـم ابـتـكـار از فـضـل نـبوده ، اين كه حضرت رضا با فضل ميانه خوبى نداشت و حتى مامون را از خطر فضل مى ترساند، از نظر روايات ما امر مسلمى است ..
(پايان گزارش مرتضى مطهرى).

ترورفضل ابن سهل در حمام سرخس
ماجرا هر چه كه بود قتل فضل را مامون طراحى كرد . حال كه سياست دربار او عوض شده و او تصميم گرفته بود از پناه ايرانيان به پناه خاندان خود برود ديگر به فضل نيازى نبود. مامون شخصى به نام غالب سعودى اسود را مامور اجراى نقشه ترور كرد. روز جمعه دوم شعبان سال 202 هجرى(12 فوريه 818 ميلادى) فضل ابن سهل سرخسى وزير قدرتمند مامون و امام رضا در سن شصت سالگى در حمام آماج شمشيرها شد و به قتل رسيد. قاتلان كه پسر خاله فضل هم در زمره آنان بود گريختند . مردم شهر سرخس كه به فضل علاقه زيادى داشتند و قتل او را چون قتل ابومسلم بر نمى تافتند يكسره عليه اين قتل بر آشفتند و شهر حالت شورش به خود گرفت. آنچنان كه مردم به اقامتگاه مامون هجوم بردند و كار بالا گرفت و خطرناك شد. مامون از امام رضا خواست مردم را آرام كند و براى يافتن قاتلان فضل جايزه كلانى تعيين كرد. امام رضا از محل اقامت خود بيرون آمد و مردم را به آرامش و بردبارى دعوت كرد و مردم پراكنده شدند. مامون براى كسانى كه قاتلان را دستگير كنند جايزه كلانى تعيين كرد. بزودى قاتلان دستگير شدند و موقعى كه مامون فرمان قتل آنها را صادر كرد فرياد زدند:
ــ خود تو دستور قتل را دادى! حال چظور ما را مجازات مى كنى.
ولى در آن كشاكش كسى را پرواى گوش كردن به سخنان محكومين نبود. قاتلان فضل را گردن زدند و مامون از موقعيت استفاده كرد و چند تن از مخالفان خود را هم به اين بهانه اعدام كرد و سرهاى كشندگان فضل را براى برادر او حسن ابن سهل سرخسى به شهر واسط فرستاد و او را جانشين فضل كرد .
شهر طوس اخرين اقامتگاه امام رضا
پس از قتل فضل مامون مدت زمانى در سرخس ماند . مى توان به روشنى ديد كه ذهن او در سرخس درگير چه مشكلى بوده است. كار وزير و سپهسالار قدرتمند ايرانى فضل ابن سهل به پايان رسيده بود و امواج شورش و خطر از كنار كاخ او عبور كرده بود. حال در سفر به سوى بغداد ومقر عباسيان ضد علوى با وليعهد علوى خود چه بكند؟ براى مامون ترديدى وجود نداشت كه با وليعهد علوى نمى تواند به بغداد وارد شود. سالهاى سختى كه او مجبور بود به ايرانيان و علوىان متكى باشد سپرى شده بود. موجهاى خطر عبور كرده بودند و حالا بر خلاف گذشته نقطه امنيت و سلامت براى او بغداد و عباسيان و اعراب، و نقطه خطر علويان و ايرانيان بودند. صحنه تاريخى و تراژيك را در همين نقطه مى توان به روشنى نگريست. با توجه به خصوصيات مامون مى توان باور كرد كه اگر راهى براى مامون وجود داشت كه على ابن موسى را به زندگى عادى خود باز گرداند اين كار را مى كرد و وليعهد و داماد خود و پدر داماد ديگرش را به زادگاهش باز مى گرداند، ولى اين امكان پذير نبود و مشكلات فراوان مى آفريد. از نظر مامون كار امام رضا نيز در همان دورانى كه او طرح قتل فضل را مى ريخت به پايان رسيده بود و اگر ماجراى پايان زندگى امام رضا چنانكه برخى از مورخين مى گويند به دليل بيمارى نبوده باشد مى توان گفت كه مامون دلايل كافى براى قتل امام رضا داشته است. تنها حذف فيزيكى وليعهد مى توانست مامون را از شر مشكلات خلاص كند و در طوس اين فرصت به دست آمد.
مامون در سفر از سرخس به سوى بغداد چند روزى در طوس و در كنار مقبره هارون ارشيد اردو زد. شمارى از مورخان نوشته اند كه امام رضا در طول راه بيمار شد و بيمارى او در طوس شدت گرفت و سرانجام در آخر ماه صفر سال203هـ (اواخر اوت 818م) چشم از جهان فرو بست. پ ش ازاين به دلايل سياسى كه حذف فيزيكى امام رضا را در نظر مامون موجه مى كرد اشاره كرديم . بدنيست ماجرا را از زبان يكى از فقيهان نامدار شيعه علامه حلى نيز بخوانيم. علامه حلى اگر چه تضادهاى امام رضا و مامون را غير سياسى بر آورد مى كند اما با اين همه از اختلافات درون دربار ميان فضل و امام رضا پرده بر مى دارد.

گزارش علامه حلى از علل مسموميت امام رضا
وقـتـى كـه حـضـرت رضـابـه سـال دويـسـت هـجـرى ، به دعوت مامون نـاگـزيـر از مـديـنـه بـه خـراسـان آمـد، حـدود سـه سال آخر عمرش را در دستگاه مامون (هفتمين خليفه عبّاسى گذراند.حـضرت رضا در خلوت ، مامون را بسيار موعظه و نصيحت مى كرد و او را از عذاب خدا مى ترساند و ارتكاب خلاف را از او زشت مى شمرد و مامون در ظاهر، گفتار امـام رضـا را مـى پـذيـرفـت ولى در بـاطن آن را نمى پسنديد و برايش سنگين و دشوار بود.روزى حضرت رضا نزد مامون آمد و ديد او وضو مى گيرد ولى غلامش آب به دست او مى ريزد و او را در وضو گرفتن كمك مى كند.امام رضا به او فرمود :
درپرستش خدا كسى را شريك قرار مده .
مـامـون آن غلام را رد كرد و خودش آب ريخت و وضو گرفت ، ولى اين سخن حضرت رضا موجب شد كه خشم و كينه مامون به آن حضرت زياد شود (چرا كه ماءمون يـك عـنـصر متكبّر و خودخواه بود و اينگونه گفتار به دماغش برمى خورد) اين از يك سو و از سـوى ديـگـر، هـرگـاه مـامـون در حـضـور حـضـرت رضـا از فـضـل بـن سـهـل و حـسن بن سهل
سخن به ميان مى آورد، امام رضا بـديـهـاى آن دو را بـه مـامـون گـوشزد مى كرد و مامون را از گوش دادن به پيشنهادهاى فضل و حسن ، نهى مى نمود .فـضـل بن سهل و حسن بن سهل ، موضعگيرى حضرت رضا را فهميدند، از آن پـس مـكـرّر به گوش مامون مى خواندند و او را بر ضدّ امام رضا مى شـورانـدنـد، مـثـلاً تـوجّه همگانى مردم را به امام رضا به عنوان يك خطر جدّى براى براندازى حكومت مامون قلمداد مى كردند و مامون را وامى داشتند كه از حضرت رضا فاصله بگيرد و كار به جايى رسيد كه آن دو راى مـامـون را نـسبت به حضرت رضا دگرگون ساختند و او را آنچنان كردند كه تصميم به كشتن حضرت رضا گرفت .تا روزى امام رضا با ماءمون غذايى خوردند، امام رضا از آن غذا بيمار شد و مامون نيز خود را به بيمارى زد.
جريان شهادت حضرت رضا از زبان عبداللّه بن بشير
عـبـداللّه بـن بـشـيـريـكـى از غلامان مامون مى گويد:
مامون به من دستور داد كه نـاخـنهاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خودم عادى نمايم و آن را به هيچ كس نگويم مـن ايـن كـار را انـجـام دادم سـپس مامون مرا طلبيد، چيزى شبيه تمرهندى به من داد و به من گـفـت:
: ايـن را بـا دسـتـهـايـت خـمـيـر كـن و بـه هـمـه دسـتـت بمال.
و من چنين كردم و سپس ‍ مامون مرا ترك كرد و به عيادت حضرت رضا رفت . پرسيد:
حالت چطور است ؟
امام رضا فرمود :
اميد سلامتى دارم .
مـامـون گـفـت :
مـن هـم بـحـمـداللّه امـروز حـالم خـوب شـده است ، آيا هيچيك ازپرستاران و خدمتكاران امروز نزد شما آمده اند؟
امـام رضـا فرمود :
نه ، نيامده اند .
مامون خشمگين شد و بر سر غلامان فرياد زد :
كه چرا به خدمتگزارى از آن حضرت نپرداخته ايد .
عـبداللّه بن بشير در ادامه سخن مى گويد: سپس مامون به من دستور داد و گفت :
براى ما انار بياور، چند انار آوردم ، گفت:
هم اكنون با دست خود (كه به زهر تمر هندى آلوده بود) آب اين انارها را با فشار دست بگير، من چنين كردم ، مامون آن آب انار آنچنانى را با دست خـود بـه حـضـرت رضـا (كـه در بـسـتـر بـيـمـارى در حـال بـهـبـودى بـود) خـورانـيـد و همان موجب مسموميّت امام رضا (عليه السلام ) شده و سبب شـهـادت آن حضرت گرديد، او پس از خوردن آن آب انار دو روز بيشتر زنده نماند و سپس از دنيا رفت .
جريان شهادت از زبان اباصلت و محمّد بن جهم
ابـاصـلت هـروى مـى گـويـد:
وقتى كه مامون نزد امام رضا بيرون رفـت ، مـن بـه حـضـور آن حـضرت رسيدم ، به من فرمود:
يا اَباصَلْتِ! قَدْ فَعَلُوها؛ اى ابـاصـلت ! آنـهـا كار خود را (يعنى مسموم كردن را) انجام دادند .
و در اين هنگام زبان آن حضرت به ذكر توحيد و شكر و حمد خدا، گويا بود.محمّد بن جهم مى گويد:
حضرت رضاانگور را دوست داشت ، مقدارى از انـگـور را آمـاده كـردنـد و چند روز در جاى حبه هاى انگور، سوزنهاى زهرآلود، وارد كردند وقـتـى كـه دانـه هـاى انـگـور زهـرآگين شد، آن سوزنها را بيرون آوردند و همان دانه هاى انگور را نزد آن حضرت گذاردند، آن بزرگوار كه در بستر بيمارى بود، آن انگورها را خورد و سپس به شهادت رسيد. و گـويـنـد مـسـمـوم نـمـودن آن حـضـرت بـسـيـار زيـركـانـه و دقـيـق (بـا كمال پنهانكارى بود تا كسى نفهمد) انجام گرفت . پـس از شـهـادت حضرت رضا مامون يك شبانه روز خبر آن را پوشاند و فـاش نـكـرد، سـپـس مـحمّد بن جعفرعموى حضرت رضا و جماعتى از دودمـان ابـوطـالب را كه در خراسان بودند، طلبيد و خبر وفات حضرت رضـا را به آنان داد و خودش گريه كرد و بسيار بيتابى نمود و اندوه شـديـد خـود را ابـراز كـرد و سـپـس جـنازه آن حضرت را به طور صحيح و سالم به آنان نشان داد، آنگاه به آن جنازه رو كرد و گفت : بـرادرم ! بـراى مـن طـاقـت فـرسـاسـت كـه تـو را در ايـن حال بنگرم ، من اميد آن را داشتم كه قبل از تو بميرم ، ولى خواست خدا اين بود .
سـپـس دسـتـور داد جـسـد آن حـضـرت را غـسـل دادنـد و كـفـن و حـنـوط نـمـودنـد و بـه دنـبـال جنازه آن حضرت راه افتاد و جنازه را تا همانجا كه هم اكنون محلّ قبر شريف حضرت رضـا اسـت مـشـايـعـت كـرد و هـمـانـجـا آن را بـه خـاك سـپـرد. آن محل ، خانه حميد بن قحطبه يكى از رجال دربار هارون بود كه در قريه اى به نام سـنـابـاد نـزديـك نـوقـان در سـرزمين طوس قرار داشت ، و قبر هارون الرّشيد (پنجمين خليفه عبّاسى ) در آنجا بود. مرقد مطهّر حضرت رضا را در جانب قبله قبر هارون ، قرار دادند. حـضـرت رضـا درگذشت ، ولى فرزندى براى او سراغ نداريم ، جز يك پسر كه همان امام بعد از اوست ؛ يعنى ابوجعفر محمد بن على ) (امام نهم ) كـه هـنـگـام وفـات حـضـرت رضـا هـفـت سال و چند ماه داشت . (پايان گزارش علامه حلى)


جرئت دا نستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش بيستم 20)
اسماعيل وفا يغمائى

هشتمين امام شيعيان در آخرين روز ماه صفر سال 203 هجرى (اواخر اوت 818 ميلادى) درسن پنجاه و پنج سالگى و پس از سپرى كردن روزگار خويش، در دورانى پر كشاكش و لبريز از تضادهاى مختلف، به احتمال فراوان و چنانكه اكثريت مورخان اشاره كرده اند مسموم شد و در طوس چشم از جهان فرو بست.
برخى از تاريخنگاران نوشته اند كه على ابن موسى بر اثر بيمارى ناشى از خوردن انگور كه علاقه فراوان به آن داشت درگذشت، ولى با توجه به شرايط بسيار پر تضاد آن دوران به طور روشن مى توان دريافت كه حذف فيزيكى، در تقدير او و بسيارى ديگر از چهره هاى نامدار آن دوران چون فضل ابن سهل سرخسى و طاهر ذواليمينين و هرثمه ابن اعين بوده است. با چرخش سياسى دربار مامون ازقطب ايرانيان به سوى اعراب و از علويان به سوى عباسيان، تراژدى به نقطه پايان خود رسيد و على ابن موسى در قربانگاه سياست و قدرت و كشاكشهاى دربارمامون و چنانكه در ميان مردم مشهور است غريب وار و مظلوم به شهادت رسيد و حلقه اى ديگر بر حلقات قتلهاى زنجيره اى دربار مامون افزوده شد.
درگذشت امام رضا درگذشتى ساده نبود. در گذشت او در گذشت يك امام ، يك وليعهد و جانشين مامون(به طور تئوريك خليفه آينده)، داماد خليفه، پدرداماد ديگر خليفه(امام جواد) و يك رجل نامدار مذهبى و سياسى به طور عام و پيشواى نامدار علويان اعتدالى به طور خاص بود.
مامون هوشيارى فراوان داشت وعليرغم آنكه مشكل وجود على ابن موسى را با حذف فيزيكى او حل و فصل كرده بود تشييع جنازه اى با شكوه بر پا كرد، وخود گريان و اشكريزان و نوحه خوانان و با پاى برهنه در جلوى تابوت به راه افتاد و بدينگونه به محل دفن هارون الرشيد رسيد. محل دفن هارون الرشيد باغ كاخ حميدابن قحطبه طائى سردار نامدار سختگير و سختكش عباسيان در خراسان بود كه پرونده اى سنگين درسركوبهاى مختلف و منجمله كشتار علويان در دوران هارون الرشيد دارد و چنانكه در بسيارى از اسناد اشاره شده است در يكشب به دستور هارون شصت تن از علويان را ازپير و جوان به قتل رسانيده بود.
اين كاخ پيش از اشغال ايران توسط اعراب، پرستشگاهى بارونق و از معابد و آتشكده هاى زرتشتيان بود كه بنا بر برخى از اقوال در ابتدا از عبادتگاهها و معابد پيروان آئين مهر بود و بعدها تبديل به معبدى از معابد زرتشتيان گرديد. پس از فتح خراسان اين معبد كهنسال به دليل ساختمان و امكانات و باغ دلگشا و سرسبز و خرم پيرامونش، به عنوان محل استقرار حاكمان خراسان مورد استفاده بود وهنگامى كه هارون در سفر خود به خراسان در همين محل بيمار شد و درگذشت در زير زمين اين معبد به خاك سپرده شد .
تا هنگام درگذشت هارون ساختمان معبد بر پا بود اما پس از دفن هارون و به دليل رعايت شعائر اسلامى، مامون دستور داد بناى معبد كهنسال را ويران كردند و گرداداگرد مزار هارون بناى ساده اى بر اساس معمارى خراسان برپا كرد كه به بقعه هارونيه مشهور شد.
اين بقعه به سبك معماري خراساني به صورت يك چهار ديواري بسيار ساده و ارتفاع بسيار كوتاه با يك در ورودي از سمت پيش روى ساخته شده بود.
به نقل از اسناد و مدارك آستان قدس :
ابعاد تقريبي بقعه، بيست در چهارده ذراع بوده، ديوارهاي آن از ملاط گل و خشت هاي مربع شكل كه طول هر يك، يك ذراع و چهار انگشت ضخامت داشته ساخته مي شود. ضخامت ديوارها اندكي بيش از دو ذراع بوده و گنبدي كوتاه با خيز كم آن را پوشش مي داده است.
داخل بنا با گچ، آن هم به طور ساده اندود بوده است، اين بقعه با اين كيفيت تا سال 350 هجري قمري، يعني سالي كه امير خادم الخاصه از امراي ساماني به قدرت مي رسد، پابرجا بوده و وضعيت آن با همان شكل و مبناى اوليه باقى مانده بود.
از آنجاكه حكايت زندگى و درگذشت هشتمين امام شيعيان در سال 203 هجرى خاتمه نيافت و روند تاريخى اجتماعى بسيار ظريف و پيچيده اى در طول ساليان و قرنهاى متمادى همراه باگسترش بناىى آرامگاه به تكميل و تعظيم شخصيت معنوى او در عواطف ايرانيان ادامه داد بجاست به پروسه بازسازى و تكميل و گسترش آرامشگاه( حرم امام رضا) اشاراتى داشته باشيم كه بدون شناخت اين پروسه بسيارى نكات ديگر قابل درك نخواهد بود.
ظرافت و پيچيدگى ماجرا در اينجاست كه نخستين بار مامون به عنوان بانى حرم پا به ميدان نهاد و در قرنهاى بعد بر پايه اسناد متقن تاريخى سلسله هائى از اميران و پادشاهان و قدرتمندان و وزيران و اميران( سنى و شيعه ) در گسترش و رفعت و تعظيم حرم رضوى كوشيدند و در كنار آن، قرنهاى متمادى رود بى پايان و خروشانى از توده هاى مردم ، همانانى كه طعمه ها و آماج مطامع پادشاهان و قدرتمندان بودند حرم رضوى را به عنوان يكى از اصلى ترين مامنها و ملجاء هاى معنوى و معنا بخشيدن به حيات مادى خود بر گزيدند و به آن روى آوردند و رفعت معنوى آن را در طول قرنها با باورها و آرزوها و علائق مذهبى و معنوى خود خشت بر خشت نهادند و باعث شدند.
حكايت تاريخ مقدس شيعه و نقش امام در آن به عنوان نماينده مطلق و بدون برو برگرد و مستقيم خدا و لنگر هستى و وجود، و صاحب مال و جان و ناموس و هست و نيست پيروان، حكايتى است مربوط به باورهاى شيعى كه مى توان آن را باور داشت يا باور نداشت اما وقتى به ماجراى زندگى امام رضا به عنوان مقوله اى تاريخى و اجتماعى و در رابطه با تاريخ و جامعه بزرگ ايران برخورد كنيم مى توانيم اين حقيقت را درك كنيم كه امام رضا در رابطه با توده هاى مردم ومقوله مذهب اندك زمانى پس از خاموشى خود بار ديگر به عنوان يك وجود تاريخى اجتماعى و مذهبى در ميان مردم و توسط مردم متولد شده است واگر چه نه با حضور فيزيكى، با حضوراجتماعى و مذهبى خود در وجدان مذهبى شيعيان زندگى از سر گرفته است و سال به سال و قرن به قرن باليده است و عظمتى بسا فراتر از دوران حيات خود يافته است و هم اكنون آرامشگاهش به عنوان مركز و نماد حضور معنوى او بزرگترين و عظيم ترين مركز زيارتى جهان با دوازده ميليون زائر در سال است.
تركيب شگفت باز سازى مادى و حرم توسط شاهان و اميران نامداردر طول تاريخ، و رود بى پايان زائران بى نام و نشانى كه صفوف آبستره و مه آلود آنان تنها به عنوان زائر رد پائى از خود برجاى گذاشته اند و عظمت معنوى حرم را باعث شده اند، در عمق، ماجرا را با دو بعد در چشم انداز ما قرار مى دهد و ما را به پيچيدگى ها و ظرافتهاى نهفته در مذهب و جامعه ايران توجه مى دهد . در بعد مادى ماجرا ما شاهد تلاشهاى شاهان و اميران و قدرتمندان از مامون تا واعظ طبسى امپراطور بى رقيب قلمرو آستانقدس رضوى ، و در بعد معنوى آن ما شاهد امواج توده هاى مردم هستيم. براى درك روشن تر موضوع سير و سفرى تاريخى در زمينه چگونگى گسترش آستانقدس رضوى لازم است.
سير تاريخى گسترش و تعظيم آرامشگاه على ابن موسى
در تاريخ، از واقعه اي كه منجر به تخريب بقعه شده است، ذكري به ميان نيامده، هر چند كه بايد گفته شود، از زمان درگذشت امام رضا تا سال 331 هجري قمري، كه ابن حوقل بغدادي جهانگرد معروف، اين بقعه را ديده يعني بيش از 150 سال در هيچ منبع و مآخذي يادي از اين بقعه نشده و يا آن اسناد تاريخي به دست ما نرسيده است. سخن ابن حوقل چنين است:
«قبر امام و هارون در ظاهر نوغان و در قريه سناباد قراردارد آنجا حصني حصين و قلعه با ديواري استوار دارد و عده اي در آن معتكف هستند.»
اين بقعه ميان سال هاي 375 تا 384 هجري قمري به منظور توسعه تخريب، و تنها پايه هاى بنا، به ارتفاع تقريبي يك ونيم متر، باقي مي ماند. در هنگام احداث بقعه جديد، كه سطح حرم بالا مي آيد اين پايه ها پنهان مي گردد.
گسترش در دوران شاهان سامانى
پس از بناي اوليه، نخستين بار در قرن سوم، از طرف عميدالدوله فايق الخادم الخاصه، وزير باتدبير ساماني، بقعه مورد توجه قرار گرفت، و در وضعيت موجود آن تغييراتي حاصل گرديد، و بر آن بناهايي افزوده گشت، كه از نقطه نظر تاريخي نمي توان به روشني نوع آن را مشخص نمود.
گسترش در دوران شاهان غزنوى
پس از عميد الدوله، سوري بن معتز، كه از طرف سلطان محمود غزنوي والي و استاندار خراسان بود، پس از ديوار كشي سناباد، بناي مربوطه رامرمت نمود و پس از او، به دستور ابوالحسن عراقي از رجال عصر غزنوي، يعني سال 425 مسجد بالاسر ساخته، و به وسعت حرم افزوده گرديد. غير از بناى آرامگاه و حرم و مسجد بالا سر، تا اوايل قرن پنجم در مجموعه حرم تغييري ايجاد نشد.
گسترش در دوران شاهان سلجوقى و خوارزمشاهيان و مغولان
در دوران سلجوقيان، بويژه زمان حكمراني شرف الدين ابوطاهر قمي، وزير سلطان سنجر سلجوقي، سال 512 ضمن مرمت ابنيه، حرم با كاشي هاي بسيار نفيس معروف به كاشي هاي سلطان سنجري تزيين شد، و در زمان اْلجايتو يا سلطان محمد خدابنده، گنبد عظيم بر فراز آرامشگاه بنا گرديد. در كتيبه هايي چند، كه دلالت بر مرمت و تزيين حرم دارد، تاريخ 516 ثبت شده است، كه يادآور دوران سلجوقيان مي باشد.
پس از سلجوقيان در عصر خوارزمشاهيان به سال 612 هجري قمري، كار مرمت و تزئينات حرم به صورت كامل تر انجام گرفت، و كتيبه هايي بسيار نفيس و ارزشمند چيني، كه امتياز برجسته هنري بسيار دارد، با مضامين آيات قرآن، به خط ثلث، در بالاي كاشيكاري ازاره اطراف آرامگاه نصب، و زينت افزاي حرم گرديد.
كاشي هاي اطراف حرم ، و سردر ورودي پيش رو، يعني رواق دارالحفاظ فعلي، بسيار زيبا و از ظرائف هنر كاشيكاري بوده و گوياي خلاقيت و ذوق كاشيكاران ايرانى است. مشاهده كلمات كتيبه ها، نقشمايه ها و درخشش رنگها توجه بيننده راجلب مى كند، روي اين كاشي ها اشكال هندسي منظم، كه حاوي آيات قرآن و سخنان امامان شيعه، با خطوط رقاع و ثلث و نسخ مي باشد، ترسيم شده، اين تزئينات مربوط به عصر سلجوقيان و خوارزمشاهيان است، تاريخ هاي مكتوب بر كتيبه ها و كاشيكاري ها، رقم هاي 500 و 512 و 612 و بعضاً 760 را نشان مي دهد.
تا دوران سلطان محمد خدابنده يا الجايتو، بقعه رضوي عمدتاً منحصر به آرامشگاه و حرم و مسجد بالاسر و بناي كوچك در ضلع شمالي بقعه بوده است.
گسترش در دوران شاهان و اميران تيموري
در قرن نهم يعني عهد تيموريان فاتحان خشن و خونريز و مسلمانى كه ورودشان با كشتارهاى هولناك و بر پا كردن كله منارهاى فراوان همراه بود محدوده حرم نسبت به گذشته توسعه چشمگيري يافت، در فاصله سال هاي 810 تا 862 يعني زمان شاهرخ و همسرش گوهرشاد آغا و بايسنقر پسر وي، بناهايي همچون مسجد گوهرشاد، در سمت قبله، رواق دارالحفاظ، رواق دارالسياده، دو مدرسه علميه پريزاد و دو در، و به نقلي محل رواق دارالسلام، و مدرسه بالاسر، كه اكنون جزء رواق دارالولايه مي باشد، در اطراف حرم ساخته شد.
گفتنى است كه معماري و هنر بنا در عهد تيموريان آن چنان تعالي مي يابد، كه اين عصر را صاحب برجسته ترين سبك هاي معماري و هنري مى كند. استحكام، استواري، تناسب، زيبايي، توازن رنگ ها، ظرافت نقوش و لطافت آثار از عمده ترين امتيازات معماري سبك تيموريان است.
پس از آن در نيمه دوم قرن نهم، يعني سال 872 امير عليشير نوايي، وزير با فرهنگ سلطان حسين بايقرا، صلع جنوبي و ايوان صحن عتيق(موسوم به انقلاب در حال حاضر) را احداث مي نمايد، تاريخ بناي اين اثر با شكوه به خط محمد رضا امامي، در پيشاني ايوان طلا به چشم مي خورد.
ميرزا ابوالقاسم بابر نوه گوهرشاد، در اواسط قرن نهم يعني سال 860، از هرات به مشهد آمده، و با بر پا كردن رسم نقاره زدن، موجب مي گردد تا آيين نقاره نوازي در آستان رضوي برقرار گردد.
گسترش در دوران شاهان صفوى
تا دوران صفوى در اكثر اوقات شاهان و اميراى كه مذهب تسنن داشتند عليرغم سركوب شيعيان شورشى از بانيان و عاملان گسترش بخشيدن به حرم رضوى بودند اما با آغاز حاكميت يافتن صفويان و تغيير مذهب از تسنن به تشييع تعظيم و تكريم حرم رضوى وارد مدارى ديگر شد.
در دوران صفويه تشيع بعنوان مذهب رسمي كشور شناخته و معرفي شد، و سلاطين صفوي به طور قوى به دوستي و ارادت به خاندان پيامبر و امامان شيعه، تظاهر و مباهات كردند، و ترويج آيين تشيع را بعنوان اصلي ترين رسالت خود، دراكثر اوقات به خشن ترين شكل و كشتارهاى چند هزار نفره وجهه همت خود قرار دادند. اين كشتارها بويژه در دوران شاه اسماعيل بنياد گذار سلسله صفوى و بنياد گذار تشييع رسمى و دولتى حيرت آور است و براى شناخت آن بايد تاريخ ايران در اين دوران را به طور دقيق مطالعه كرد.
درآغاز و در طلايه رسمى شدن تشييع چهار ششم مردم تبريز سني مذهب بودند و شاه اسماعيل با كشتار و گردن زدن بيست هزار تن ، مردم تبريز را وادار به قبول تشييع كرد. او در شهر شوشتر به كشتار گسترده عالمان سني مذهب پرداخت . پس از فتح طبس دستور قتل عام مردم طبس را صادر كردحاصل اين فرمان كشتاري هفت هزار نفره و خونين بود. پس از فتح هرات براي شيعه كردن مردم هرات ده هزار تن از مردم هرات را به تيغ قزلباشان سپرد و لاجرم شهر هرات تشييع را پذيرفت . در شهر هرات شاه اسماعيل شخصا در گردن زدن مردم و بزرگان سني شهر شركت كرد و دهها تن را گردن زد. در بغداد با اينكه شهربدون مقاومت تسليم شد شاه اسماعيل دستور كشتار داد و آنقدر مردم را سر بريدند و شكم دريدند كه به قول محمد محسن مستوفي از مورخان معاصر صفويه ، در كتاب مجمل التواريخ ، آب دجله از شدت خونريزي سرخ فام شد . پس ازاين كشتار و در حاليكه شهر بغداد را بوي خون و اجساد رو به تعفن هزاران مرد و زن و كودك فرا گرفته بود ، شاه و مرشد صوفيان به زيارت نجف شتافت و فرشهاي فراوان در حرم گسترد و قندآل هاي طلا بر سقف يويخت و طبق هاي سكه را نثار سادات نمود.اين چنين تشييع رسمى به رونق مراكز مذهبى اهتمام تمام گماشت و در ادامه كارحرم رضوى چنان مورد تكريم قرار گرفت كه شاه عباس راه اصفهان تا مشهد را پياده در نورديد و به زيارت حرم آمد. در اين دوران همپاي تعمير و مرمت بناهاي موحود، فضاهاي جديدي اعم از رواق، صحن، مسجد و مدرسه، ساخته به وسعت مجموعه اماكن و متعلقات آن افزوده شد.
اولين ضريح و ادامه گسترش
در زمان شاه طهماسب صفوى ( در سال 932)، اولين ضريح ساخته، و نصب گرديد، و علاوه بر آن اقداماتي در زمينه ترميم و طلا كاري گنبد انجام گرفت، همچنين گلدسته مجاورت گنبد احداث، و با طلا پوشش يافت.
شاه عباس شاه هوشيار و قدرتمند صفوى كه با فراست و خشونت موفق شد ايران پراكنده بازمانده از مغولان و تيموريان را به يك امپراطورى يكپارچه و نيرومند تبديل كند از بزرگترين علاقمندان به تعظيم و گسترش حرم رضوى بود. او اگر چه در خلوت شبهاى خود اهل بزم و شراب وساقى و شاهد و دمساز با ماهرويان بود وبر مسند قدرت آدمخواران زنده خوار خود(چيگين ها) را به جان مجرمان مى انداخت تا زنده زنده آنان را بخورند ودر سوداى قدرت تمام فرزندان خود را يا كشت و يا كور كرد اما در بعدى از ابعاد شخصيت پيچيده و حيرت آور خود عميقا مذهبى و از علاقمندان و سر سپاران امام رضا بود.
به دستور شاه عباس (در سال 1010)، صندوق چوبي زيبائى با پوشش طلا ساخته و بر مرقد نصب شد و براي بار دوم گنبد كه روكش هاي زرين آن توسط عبدالمؤمن خان ازبك به سرقت رفته بود، طلا كارى گرديد. در سال 1032 به دستوراو صحن عتيق توسعه يافت و تكميل شد و ضلع شمالي صحن و ايوان و سردر شرقي و غرفه هاي اين صحن ساخته شد.
احداث خيابان هاي بزرگ شرقي و غربي و بناي بست هاي شرقي و غربي، يعني بست هاي شيخ طوسي (بالا خيابان)، و بست شيخ حر عاملي (پايين خيابان)، در دو طرف صحن عتيق، و احداث رواق توحيدخانه در شمال حرم ، و منسوب به فيض كاشاني و رواق گنبد حاتم خاني، و رواق گنبد اله ورديخان در مشرق و شمال شرقي، و رواق شيخ بهايي در جنوب شرقي از جمله بناهايست، كه در عصر صفويان ساخته، و به فضا و وسعت حرم افزوده شد.
شاه سليمان صفوي، ضمن احداث چند مدرسه علميه پيرامون حرم ، به ترميم رواق دارالسياده و طلا كاري مجدد گنبد، كه در پي زلزله سال 1086 دچار آسيب شده بود پرداخت.
گسترش در دوران نادرشاه
در عهد نادرشاه افشار گلدسته شمالي صحن انقلاب بر فراز ايوان عباسي ساخته شد، و همچنين تهيه و حمل سنگاب سنگي سقاخانه اسماعيل طلايي از هرات، و طلا كاري مجدد گلدسته جنوبي صحن عتيق از جمله ديگر اقدامات عمراني نادرشاه در حوزه اماكن رضوي است، همچنان در زمان نادرشاه، طلا و جواهرات بسيار كه بخشى از آنها حاصل لشكر كشى به هندوستان و غارت معابد هنديان و كشتار وحشيانه اهالى دهلى بود به عنوان نذورات و هدايا تقديم آستان قدس رضوي گرديد.
گسترش در دوران شاهان قاجار
پس از افشاريان، پادشاهان سلسله قاجار نيز هر يك فراخور ، بناهايي ساخته و در حوزه اماكن متبركه اقداماتي انجام دادند. آقا محمد خان قاجار بنيادگذار سلسله قاجارها عليرغم به تجاوز دادن تمام زنان و دختران و پسران كرمان و بيرون كشيدن چندين كيلو چشم مردان كرمانى ، وجنايات فراوانش در گرجستان و تفليس چنان در هنگام زيارت حرم از خود بيخود مى شد كه گاه بر زمين مى غلتيد و بيهوش مى شد. از مهمترين بناهاي عهد قاجاريه، احداث صحنى در جانب شرقي حرم است كه در اين روزگار به صحن آزادى مشهورست، ساختن اين صحن در دوران فتحعليشاه در سال 1233 آغاز، و در زمان ناصرالدين شاه پايان پذيرفت، همچنين ساخت و اهداي ضريح سوم، و در مرصّع و جواهر نشان آن، در عصر اين پادشاه عملي گرديد.
طلا كاري ايوان صحن شرقى( آزادي) و بناي سردر شمالي صحن عتيق(انقلاب) در زمان محمد شاه، به تصريح كتيبه آن از ديگر اقدامات اين دوران مي باشد.
احداث رواق دارالضيافه، و رواق دارالسعاده و بناي مدرسه علي نقي ميرزا، كه در زمان محمد رضا شاه، به رواق دارالذكر تبديل گرديد، دراين زمان عملي شد.
دردوره نيابت توليت عضد الملك قاجار در سال 1276 هجري قمري، توحيد خانه مرمت شد، و همچنين او در سال 1275 هجري قمري دستور داد، روي نقاشي ها و كاشي هاي نفيس حرم را، آيينه كاري كنند.
در ايام سلطنت مظفرالدين شاه، صحن هاي جديد و عتيق مورد مرمت قرار گرفت، و صدماتي كه در سال 1330 هجري قمري، ارتش روسيه نسبت به مجموعه ابنيه وارد آورده بود، توسط حسين ميرزا نير الدوله والي خراسان تعمير گشت.
در سال 1307 هجري قمري، در مجموعه پيرامون حرم تغييراتي اساسي صورت گرفت، و از جمله ساختمان موزه مركزي و كتابخانه پيشين، كه اكنون به صورت موزه درآمده است، و همچنين تالار تشريفات احداث گرديد.
گسترش در دوران شاهان پهلوى
بعد از دوران قاجاريه در دوران پهلوى بخصوص در دوران محمد رضاشاه كار گسترش حرم ادامه يافت و بناهايي ساخته و به وسعت اماكن افزوده شد. بناهاي ساخته شده در عصر پهلوى عبارت است از:
صحن فعلي(معروف به صحن خميني)
رواق دارالفيض
رواق دارالشكر
رواق دارالشرف
رواق، دارالسرور
رواق دارالاخلاص
روا ق دارالذكر
رواق دارالزهد
رواق دارالعزه
رواق دارالعباد
باسازى هاى ديگرى نيز در دوران محمد رضاشاه انجام گرفت كه با توجه به تضاد جمهورى اسلامى با رژيم سابق كمتر از كارهاى عمرانى مربوط به حرم در اين دوران سخن گفته مى شود وكمتر اسناد و مدارك آن ارائه مى شود.
گسترش و بازسازى ها در دوران جمهورى اسلامى
وسعت و حجم و ميزان فعاليت و اقدامات انجام يافته پس از استقرار جمهوري اسلامي، با هيچ يك از دوران هاي گذشته قابل مقايسه و نيست، بر اساس واقعيات و آمار، مجموعه ساخت و ساز و توسعه انجام يافته در اين دوران، افزون تر از تمامي اعصار گذشته اين آستان مي باشد، اين تحول و گسترش زير نظر فقيه قدرتمند واعظ طبسى نماينده خمينى و نيز نماينده خامنه اى انجام گرفته است . او كه زمام امپراطورى قدرتمند و ثروتمند آستانقدس رضوى را در دست دارد مساحت مجموعه صحن هاي ايجاد شده، تا پيش از جمهورى اسلامى را كه 19000 متر مربع بود با اضافه كردن 101000 متر مربع گسترش داد. و مساحت حرم را از 13 هكتار به 57 هكتار يعنى به بيش از چهار برابر رساند.
براى توسعه حرم رضوى در سال 1362 سازمان بسيار گسترده اى شامل سازمانهاى تحقيق و مطالعه و بررسى، شناخت راهكارهاى توسعه و احداث به نام سازمان عمران و توسعه حريم حرم حضرت رضا تأسيس گرديد.
اين سازمان، با امكانات و ثروت بسيار وبا بهره گيري از آخرين يافته ها و رهاوردهاي علمي و فني، و استفاده از تكنولوژي روز و تجهيزات مدرن و پيشرفته و تكيه و تأكيد بر اصول و مباني معماري و هنر اسلامي هماهنگ با ويژگي ها و مختصات ابنيه موجود، در گستره اي به ابعاد 37 هكتار فعاليتهاى خود را ادامه داده و مى دهد . با اين اشارات لازم، به خط اصلى تحقيق باز مى گرديم.
تراژدى شهادت امام رضا و نگاهى واقع بينانه به تاريخ
ماجراى سالهاى پايانى و شهادت امام رضا به درستى و روشنى يك تراژدى كامل تاريخى و مذهبى را(به نظر نگارنده يك تراژدى از نوع تراژدى هائى كه در آثار كلاسيك ادبى با آن روبروئيم) در برابر ما قرار مى دهد. مرگ در يك حادثه و يا يك فاجعه، بناگهان فرود مى آيد. مرگ بر اثر تصادف اتوموبيل و يا جارى شدن سيلاب در دايره حادثه و فاجعه قرار دارد و از اين نوع مرگ چيزى نمى توان آموخت ولى دريك تراژدى نكات فراوانى براى آموختن وجود دارد. در يك تراژدىعلت و معلولها از مدتها قبل زمينه مرگ را آماده مى كنند و يك ذهن هوشيار مى تواند دريابد كه در سرفصلى مشخص ( چنانكه در تراژدى رستم و اسفنديار) تير از كمان پرواز خواهد كرد ، تيغ فرود خواهد آمد و جام زهر بر سينى طلا ارائه خواهد شد و ماجرا به اتمام خواهد رسيد . ماجراى ولايتعهدى و سرانجام مسموميت على ابن موسى اين چنين بود.
سرنوشت هشتمين امام شيعيان نه بر اساس تقديرى آسمانى آنچنان كه عالمان مذهبى مى گويند، بلكه برزمينه ماجرائى كاملا ملموس و زمينى و سياسى اين چنين رقم خورد و جز اين نمى توانست باشد.
اگر تاريخ ايران و حوادث آن دوران را،( كه قبل از اين به برخى از اين حوادث اشاره شد) بشناسيم بخوبى مى توانيم بدانيم كه با توجه به ريشه هاى مستحكم نظام عباسى و طول و عرض ادارى و نظامى و فرهنگى و مذهبى آن، روى كار آمدن يك نظام علوى شيعى ، آنچنانكه آرمانگرايان و نيزعالمان و تحليل گران مذهبى بخصوص پس از برپائى جمهورى اسلامى مى گويند و مى نويسند، خواب و خيالى بيش نبود. رژيم عباسى عليرغم شورشها و مشكلات پيرامونش هنوز آنچنان نيرومند و متكى به اقشار و طبقات خاص خود بود كه توانست تمام مشكلات خود را با انواع امكانات و سركوبهاى خونين و مانورهاى سياسى حل و فصل كند و تا حدود چهار صد سال بعد (و تا موقعى كه توفان بنيان كن هجوم مغولان و هدايت امواج مغول به اراده خواجه نصيرالدين طوسى وزير و عالم شيعه آن را از ريشه بركند) دوام آورد. علويان اعتدال گرائى كه شاخص آنان على ابن موسى بود نيزدر آن شرائط نمى توانستند حكومتى علوى وپايدار را بر پا دارند و چنين حكومتى اگر بر پا مى شد بزودى در گردابى از تضادهاى داخلى شاخه هاى مختلف علويان و شورشهاى طرفداران عباسيان و جنبشهاى خوارج و ايرانيان از هم مى پاشيد. آنچه كه ذهن و ضمير يك مسلمان معتقد شيعه را به وادى يك حكومت علوى در دوران مامون و امام رضا سوق مى دهد نه بر مبناى شناخت درست تاريخى از شرايط سياسى و اجتماعى بلكه بر مبناى يك آرزوى آرمانى عدالتخواهانه( به باور نگارنده غير واقعى غير تاريخى و خيالى) آميخته با عواطفى نيرومند نسبت به شخصيت فرا انسانى امام رضا و در نهايت متكى بر ماجراى حق پايمال شده رهبرى امامان شيعه در ماجراى سقيفه وپيشوائى ابوبكر ونزاع فكرى اهل تسنن با شيعيان و دنباله ماجراست. تاريخ اما بر مسير عواطف و آرزوها و يا اراده گرائى اين و آن به جلو نميرود و قوانينى بسيار سرسخت و آهنين و خونين و تهى از عاطفه بر آن حكمفرماست كه بايد بجاى گريختن و انكار، آنها را به درستى شناخت و راه ناكجا آبادهاى خيالى را كه در اكثر اوقات با نيات خيرو مقدس سنگ فرش شده ولى راه به دوزخ مى برد رها كرد. با اين همه ،( بخصوص) ماجراى امام رضا با خاموشى او پايان نيافت.
اين تراژدى اگر چه ماجراى حذف فيزيكى امام رضا را رقم زد اما همين تراژدى به تولد و ظهور مجدد معنوى اوبه عنوان يكى از بزرگترين شخصيتهاى شيعه در ايران و لاجرم دوام و استحكام تشييع مدد رساند وفارغ از اعتقادات صميمانه و خالى از ريا ى توده هاى مردم به مذهب و امام رضا، اگر به روند پيچيده تاريخ ايران توجه بكنيم خواهيم ديد كه دوازده قرن پس از ماجراى مسموميت امام رضا، ذخيره هاى معنوى دائما در حال افزايش اين ماجرا، در دنياى سياست و به عنوان عاملى نيرومند و فرهنگى و مذهبى به ريشه گرفتن و ظهور يك انقلاب كه در آغاز مناديگر ارزشهاى آرمانى اسلامى بود، ( به نظر نگارنده براى اولين بار و آخرين بار)مدد فراوان رسانيد .
ادامه دوران مامون
پس از پايان كار امام رضا مامون به حركت خود ادامه داد و مدتها بعد در روز شنبه 16صفر سال204هـ (11اوت 819م) به بغداد وارد شد.روزگار مامون روزگارى بسيار پر كشاكش و پر حجم و وزن از نظر تاريخى است . برخى از وقايعى كه پس از فرجام كار امام رضا اتفاق افتاد عبارتند از:
* اعلام وفادارى سران و سرداران عباسى به مامون پس از فرجام كار امام رضا.
* عزل و طرد فضل ابن ربيع وزير هارون الرشيد و وزير ابراهيم ابن مهدى خليفه شورشيان بغداد
* فرار و مخفى شدن ابراهيم ابن مهدى خليفه شورشيان بغداد
* تعويض لباسها و پرچمهاى سبز به لباسها و پرچمهاى سياه و پايان كار علويان و حذف سمبلهاى آنان
* گماشتن طاهر ذواليمينين به فرمانروائى خراسان
* اختلاف طاهر ذواليمينين و مامون
* مسموميت و در گذشت ناگهانى طاهر ذواليمينين توسط عوامل مخفى مامون
* شورش در خراسان به دليل درگذشت طاهر ذواليمينين
* جانشينى طلحه فرزند طاهر ذواليمينين در خراسان و بنياد گذارى سلسله طاهريان
* شورشهاى خوارج به فرماندهى حمزه ابن آذرك خارجى در سيستان و كرمان و خراسان
* فرمان مامون در مورد منع ورود طالبيان( خاندان على ابن ابوطالب) به در بار
با توجه به اشارات بالا مى بينيم كه پس از يك دوران بسيار پركشاكش و خونين، دورانى كه از امواج خون شورشيان علوى(علويان زيدى و حسنى) در نقاط مختلف و نيز اجساد لشكريان امين و مامون و علويان مهاجر عبور كرد و در ادامه خود بسيارى از بازيگران صحنه سياست را بر نطع جلاد نشاند وسرانجام سرنوشت امام هشتم شيعيان را رقم زد حكومت مامون به تثبيت لازم رسيد اما درست در همين هنگام پرچمهاى قيام بابك خرمدين سيماى نام آور و فراموش نشدنى تاريخ ايران برافراشته شد وحكومت مامون را با مشكلى جدى روبرو كرد.
جنبش خرمدينان و چند نكته
پيش از پرداختن به جنبش خرمدينان و قيام سيماى نامدار و پاكيزه تاريخ ايران بابك خرمدين لازم است به چند نكته اشاره شود.
نه ولايتعهدى امام رضا و نه حكومت طاهريان كه تقريبا حكومتى نيرومند در درون حكومت عباسى وبا گرايشات بسيار قوى ايران دوستى بود و نه انواع و اقسام شورشها از جمله شورشهاى خوارج سيستان و ماجراى حمزه ابن آذرك خارجى تهديدى براى حكومت مامون و خلافت عباسى به شمار نمى آمدند.
ماجراى ولايتعهدى امام رضا فارغ از شاخ و برگهاى مذهبى ، از زاويه تاريخى در نهايت حركتى معتدل در درون حكومت و براى بقاى حكومت مامون به شمار مى رفت. امام رضا علاقه اى به خروج از مدينه و دورى از خانواده و پيروانش و پذيرش خلافت نداشت وچنانكه پيش از اين اشاره شد و در اسناد باقيمانده موجود است خليفه را امير المومنين خطاب مى كرد وسعى در تربيت و تهذيب او داشت.
حكومت طاهريان حكومتى نيرومند و خراجگزار خليفه و عامل سركوب شورشهاى خوارج وبعدها سركوب مازيار و مورد تائيد علماى مذهبى دستگاه خلافت بود. در باره حمزه ابن آذرك نيز قبل از اين اشاره شد كه قصد سر نگونى حكومت عباسى را نداشت. او ويارانش شورشيانى از ظلم به جان آمده بودند كه تعديل ظلم و نه سرنگونى دستگاه خلافت را خواستار بودند. حريفان ديگر نيز هركدام به نحوى با سياست چماق و يا حلوا خاموش شده بودند . در اين ميان جنبش بابك خرمدين در آغاز قرن سوم هجرى و فارغ از آنچه كه در دربار مامون در جريان بود تنها جنبشى بود كه از زواياى مختلف سيماى راستين و جدى مبارزات ملى ايرانيان را نمايندگى مى كند.
براى درك روشن ترريشه هاى قضيه، و پيش از اشاراتى به جنبش و مبارزات خرمدينان بجاست نگاهى كوتاه به زمينه اى از غارت و چپاول بى حد و حصر دربار عباسى بپردازيم تا روشن تر بتوانيم در آغاز قرن سوم هجرى و در گرماگرم ماجراها و كشاكشهاى دربار مرو و بغداد، و در هنگامه پايان ناپذير چپاول مردم ايران بابك و جنبش او را درك كنيم. نمونه اى كه سعيد نفيسى درتاريخ اجتماعى ايران صفحه 145 به آن اشاره مى كند نمونه اى جالب و مشتى از خروار است.
به روايت سعيد نفيسي، فهرست نسبهء كاملي كه ازماليات نقدي اوايل قرن سوم هجري يعنى زمان مورد نظر ما در دردست است . در اين سند مالياتهاى نقدى را به درهم حساب كرده اند، ودران زمان هر15 درهم را يك دينارطلا تسعيركرده اند. براي مزيد معلومات بايد متذكرشد كه دينارطلايي دوره عباسي عبارت از15 درهم سيمين بود. وزن ديناراسلامي 3ر2 گرام برابر22 نخود، و وزن درهم دوگرام نقره، برابر 15نخود وهـرده درهم عمومأ يكديناربود. ولي ديناركامل عيارجعفربرمكي13 درهم بـودرحاليكه درعصرمنصورخليفهء عباسي هـرديـنار ارزش 15 درهم سيمين داشت وده هـزاردرهم يك بدره بود ، مالياتهاى شمارى از ايالات از اين قراربوده است:
ســـواد : يكصد وسي ميليون ودوصد هزاردرهم.
فــارس : بيست وچهارميليون درهم.
حكمران : يك ميليون درهم.
سيسـتان : يك ميليون درهم.
حـلـوان : نـه ميليون درهم.
ماه بصره : ‹ نهاوند وبروجرد › چهارميليون وهشتصدهزاردرهم.
ماسبندان : ‹ سيروان درلرستان› يك ميليون ودوصدهزار درهم.
ايغـاريـن : ‹ كرج درمغرب اصفهان › سه ميليون وهشتصدهزاردرهم
آذربايجان : چهارميليون وپنجصدهزاردرهم ×
اهواز: بيست و سه ميليون درهم
كرمان : شش ميليون درهم.
اصفهان : ده ميليون وپانصد هزاردرهم.
خراسان : سي وهفت ميليون درهم.
ماه كوفه: ‹ كرمانشاه ودينور› پنج ميليون درهم.
همدان : يك ميليون وهفتصد هزاردرهم.
مهرجانقذق ‹ سيمره درلرستان › يك ميليون وصد هزاردرهم.
قـم وكاشان : سه ميليون درهم.
ري ودماوند : بيست ميليون وهشتادهزاردرهم.
قزوين و زنجان و ابهـر : ـ 1828000درهم.
گــرگــان : چهارميليون.
شهرزور وچامگان : ـ 2750000درهم.
دياربيعه ‹ مغرب موصل › 9635000درهم.
ديارمضر‹ رها وحران › شش ميليون درهم.
ارزن وميافارقين : ـ 4200000 درهم.
طـــرون : صد هـزار درهم.
قـومـش : ـ 1150000 درهم.
طبرستان : ـ 4280700 درهم.
مـوصـل : ـ 6300000 درهم.
ارمنستان : چهـارميليون درهم.
ناحيهء فرات : ـ 2900000 درهم.
عـــمــّان : ـ 300000 درهم.
يمامه وكرين : ـ 510000 درهم.
بابك خرمدين در چنين زمينه اى پرچم شورش و قيام را بر افراشت.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: