پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۶

زکریای رازی سیمای یک روشن اندیش ایرانی/اسماعیل وفا یغمایی

زکریای رازی،
سیمای یک روشنفکر ودانشمند ایرانی
در کشاکش اسلامی شدن ایران

دویست پنجاه و یک تا سیصد و سیزده هجری
تحقیق و تدوین اسماعیل وفا یغمایی

توضیح
انچه می خوانید دومین رساله از مجموعه چهار رساله ای است که در مورد چهار روشنفکر ایرانی با چهره های متفاوت،عارف، دانشمند،عارف شورشی وموسیقیدان و ریاضی دان در اغاز اسلامی شدن ایران در دست تحریر دارم.این رسالات چهارگانه به عنوان مشتی از خروار و نمونه ای از بسیار نشان می دهد که عارف و دانشمند و صوفی و ریاضیدان و پزشک ایرانی در آغاز کشاکش اسلامی شدن ایران و فارغ از یک تاریخ دروغ و جعل و مزخرفاتی که ملایان شیعه در طول قرنها در اذهان جاری نموده اند، راه روشن و پر درد خود را رفته اند.بیش از این را به خود رساله و شعور و ادراک خواننده وا می کذارم و آرزو می کنم که بتوانم با اتمام رسالاتی هرچند مختصر ولی حقیقی در مورد فارابی و حلاج کار تحریر این چهار رساله را به پایان ببرم. اسماعیل وفا یغمایی
درسالي كه عارف بزرگ بايزيد بسطامي در سال 261 هجري ـ 833 ميلادي ـ در گذشت محمد زكرياي رازي‌يكي ديگراز چهره هاي فراموشي ناپذيرتاريخ دانش و فر هنگ وفلسفه و روشنفکری اصیل‌ايران كه خود و آثارش شهرتي جهاني دارند ده ساله بود .

نوشته اند كه اودر نوجواني ايامي را به نواختن عود و خواندن آواز گذرانيد و در كشاكش سالهاي پر تلاطم ميانه قرن سوم هجري تلاش پدر را براي آموختن پيشه تجارت ووارد شدن در كار صّرافي ناكام گذاشت . در آغاز جواني ،اين بربط زن و آواز خوان تيز هوش كه در زير سيماي آرام خود ذهني متلاطم و كنكاش گر داشت بر بط را به كناري نهاد و در حاليكه در پيرامون اومجموعه اي از مذاهب و مكاتب مختلف در حال تنفس بودند ،در وادي فلسفه به سفر رفت . نوشته اند او فلسفه آموخت ، به دنبال شناخت سحر و جادو به شيمي روي نهاد ، مدتها براي كشف «اكسير اعظم »وچيزي كه بتواند اشيا را تبديل به يكديگر كند تلاش كرد ، و سرانجام با آموختن طب به كمك ديگران شتافت و پس از عمري تلاش براي بهبود بيماران ،بويژه مردمان تهيدست ،ونوشته اند که پس از آنكه نزديك به 238 رساله ریز و درشت درطب و فلسفه و شيمي نوشت در حاليكه از كثرت مطالعه و تلاشهاي علمي نابينا شده بود در پنجم شعبان سال 313 هجري در سن شصت و دو سالگي در شهرري ، در همان شهري كه متولّد شده بوددر گذشت .
محمدزكرياي رازي درسرفصلي قابل تأمل از تاريخ ايران در عصر ظهور ماجرای دوازدهمین امام شیعه و در کشاکش امواج شورشها و انقلابات، و در زمره آنان شورش عظیم و بزرگ بردگان در مداری بسیار فراتر از شورش تاریخی اسپارتاکوس، سيمايي روشن از يك دانشمند ، فيلسوف ، طبيب وآزاد انديش و آزاد دين ايراني را که هرگز تحت تاثیر ملایان و مذهب آن دوران قرار نگرفت را نمايندگي ميكند . براي شناخت بيشتر اوبجاست و باید به شرايط وزمينه تاريخي زاد و زيست اوتوجه شود.در اين قاب وزمينه تاريخي ، سيما وشخصيت رازي در روشنائي بيشتري قرار خواهد گرفت و شناخت دقيقتري از آن روزگار و در ارتباط با دوران معاصرچه در زمينه مذهب و چه در زمينه فرهنگ به دست خواهيم آورد .

اشاره‌اي‌به زمينه تاريخي زندگاني رازي
درسالهاي 271هجري كه رازي به‌بيست سالگي پا مينهاد و به مثابه دانشمندي تيز هوش و جوان بــــا فلسفه وكيمياگري‌دمساز بود، زمام قدرت وسياست ودين درمــــركز دارالــخلافه اســـلامي دردست چهاردهمين خليفه عباسي مُعتمد‌ بود .
معتمد جانشين خلافت مهتدي ودرحقيقت ميراث برحكومتي نه چندان استواربود كه بعد از قتل متوكل ــ موسوم‌به ‌اعليحضرت ظل‌الله‌ــ از سال 247 هجري تا سال256هجري ــ طي 9سال ــ برق دولت مستعجل چهار خليفه ، منتصر ، مستعين و معتز بر آن درخشيده بود و گذشته بود . اوخليفه‌اي خوشگذران بود كه عليرغم خوشگذراني ،مثل اكثر خــلفا و امـــراي ديـــن پناه كه زندگاني دروني و بيروني‌شان دو رويه سكه تناقض و به قول حافظ « جلوه در محراب و منبر »و« كار ديگر»بود ،بر انگشتر خاتمش ــ بنا بر اسنادمورد استفاده جرجي زيدان‌ در تاريخ تمدن اسلام ــ جمله «اعتمادي‌علي‌ الله‌ و هو حسبي» ، « تكيه من به خداست وهمين مرا بس» نقش شده بود .
دوران معتمد از زواياي مختلف مذهبي ، سياسي و شورشهاي گوناگون دوراني قابل تامل در تاريخ اسلام و روزگار امپراطوري عباسيان است كه به قول جرجي زيدان مورخ و محقق عرب ، سرزمينهايي به مساحت اروپاي كنوني راچه به صورت مستقيم و چه به شكل خراجگزار زير سيطره خود داشت .

شيعيان و يكي از فرازهاي خطيروشگفت تاريــخ شيعه دردوران رازي 
دوران زندگي رازي معاصر بايكي از فرازهاي خطير و بسيار مهم تاريخ شيعه است و به همين دليل بر اين فراز اندكي بيشتر ازمعمول درنگ كرده و بيشتر كنكاش ميكنيم . اين درنگ و كنكاش به موازات زندگي رازي وبرخي ديگر از جريانات مهم ، تاريخ دوران رازي را نه به صورت مرده بلكه با گرما ي وجودي زنده و قابل حس در نظاره ما قرار ميدهد .
در دوران مورد نظرما، شيعيان دوازده امامي به عنوان نيرويي‌ جدّي‌ومعترض به دستگاه خلافت و تحت تعقيب وفشار، اولين دهه‌«غيبت صغري» را پشت سر نهاده بودند و بنابراعتقاد خود از طريق اولين نايب دوازدهمين امام خود ، با اوكه از سال 260 هجري درچاه يا دهليزي در شهرسامرا از چشم ها پنهان شده بود در ارتباط بودند .
توضيح بيشتر اينكه ، در هشتم ربيع‌الاول سال 260 هجري مطابق با اول ژانويه 874 ميلادي ‌يازدهمين مقتداي شيعيان اماميه ، حسن‌ابن‌علي ــ ‌امام حسن عسكري ــ‌ در سن بيست و هشت سالگي‌و در حاليكه روزگار را بنا به روايت کاتبان ومورخان شیعه ، از يكسو با محبوبيت گسترده در ميان گروهها و اصناف مردم واز سوي ديگربه سختي بسيار و در محاصره جاسوسان خليفه ودر برخي اوقات در بازداشتگاههاي خليفه ميگذرانيد پس از يك بيماري ــ و بنا بر نقل كتب شيعه و طبق معمول به دليل مسموميت توسط خليفه معتمد ــ در گذشت .
سر نوشت اين امام شيعه نيزمثل پدران نَسَبي و فكري‌اش ، تا اين رشته به دوران علي ابن ابيطالب وصل شود ، سرنوشتي همراه با رنج وتحمل ناملايمات بود .
چهل سال پيش از اودر سال 220هجري، جدّش محمد ابن علي ــ امام جواد ــ پس از آنكه مامون خليفه مقتدرو فيلسوف منش خواهر خود را به ازدواج او در آورد ،در سن 25 سالگي بنا به روايات شيعه به دليل مسموميت در گذشته بود و بعد از آن پدرش علي ابن محمد ــ امام هادي‌ــ دهمين امام شيعه اماميه توسط متوكل سيزدهمين خليفه عباسي كه در خشونت و خونريزي و دشمني با علويان شهره بود از مدينه به سامرا انتقال داده شده بود و سر انجام در سن چهل سالگي جمادي الاخر سال 254 هجري در سامرا ، تحت نظر دايمي عُمّال خليفه مُهتدي در گذشته بود .
در تمام دوران بيماري يازدهمين امام شيعيان اماميه، معتمد يك هيئت ده نفره ازنزديكان مورد اعتماد خود رابه رياست حسن ابن ابي‌الشوارب قاضي‌القضات وقت ، و نيز پنج نفر ازخدمتكاران ويژه خود را به سرپرستي نحرير سرپرست باغ وحش و خدمتكار خاص‌اش، در خانه حسن‌ابن علي‌مستقر كرد تا تمام كارهاي او را در بستر بيماري تحت نظر داشته باشند . بنا به روايت كليني در« اصول كافي» ، نحرير سرپرست درّندگان باغ وحش خليفه همان كسي است كه مدتي زندانبان حسن ابن علي بوده است . خليفه در پي آن بود تا بداند حسن‌ابن علي با چه كساني در ارتباط است وپس از او چه كسي زمام رهبري شيعه را در دست ميگيرد ، زيرا تا آن‌هنگام كسي فرزند پسري از صلب يازدهمين امام شيعيان را رؤيت نكرده بود تا فرزند باقيمانده پس از پدر،امامت شيعيان را عهده دار شود ، به خصوص كه جعفر، ــ كه درفرهنگ شيعه به نام جعفر كـذّاب معروفست‌ــ برادرامام حسن عسكري و عموي امام دوازدهم ــ از هم پياله‌گان خليفه و اززمره جاسوسان دستگاه خلافت بود وخليفه را به طور دائم در جريان اخبار قرار ميداد.

 حوادث پس از درگذشت يازدهــمين
پيشواي شيـــعــــــــه امــــــــاميه

پس از درگذشت حسن ابن علي ، برادر خليفه ،ابو عيسي متوكل ،بر او نماز خواند وپوشش جسد را كنار زد و پيكر بيجان يازدهمين رهبر شيعيان را به شيعيان علوي وشيعيان عباسي و سران لشكرومُحّرران و قاضيان و مُعدلاّن ــ كساني كه به عدالت حكم ميكردند و به عادل بودن مشهور بودند ــ نشان داد و تاكيد كرد كه او به مرگ طبيعي در گذشته است وپزشكان و شاهدان عادل بر اين حقيقت گواهي ميدهند . درسوگ يازدهمين امام شيعيان كه‌به ويژه در ميان مردم‌به سخاوت و دانش و مهرباني‌مشهور بود و در عنفوان جواني و پس از تحمّل سالها بازداشت در سربازخانه هاي خليفه ،و تبعيد و تحت نظر بودن در خانه مسكوني اش در گذشته بود شهرسامراءبه حالت تعطيل در آمد و بازارها بسته شد ، با اينهمه پس از به خاك سپردن جسد ، خليفه دستور داد كه :
ــ اولاً تمام داراييهاي او مهر و موم بشود.
ــ ثانياً عليرغم تمام تحقيقات قبلي بازهم به دقت تحقيق بشود كه آيا فرزندي از حسن ابن علي باقي مانده و يا نه ؟ .
هيئتي كه به اين كار گمارده شد تا آنجا پيش رفت كه تمام زنان و كنيزان را توسط زنان قابله مورد اعتماد معاينه وبازرسي كرد و گزارش داد كه هيچ فرزندي وجود ندارد و از آن پيشترنيزهيچ فرزند ذكوري ازصَلب حسن ابن علي به وجود نيامده است . با تمام اينها جعفر كه به مثابه جاسوس خليفه در ميان خانواده سوگوار برادرش وديگر شيعيان تردّد داشت به خليفه خبر داد كه در ميان پيروان حسن ابن علي به طور قوي شايع است كه ازاو فرزندي باقي مانده كه درسال 255 هجري متولد شده و ازبدو تولد مخفي نگاهداشته شده وزمــام رهــبري شيــعه را ازهمــين حــالا درسن پنــج سالگي در دست گرفته است .
اين خبر خليفه را آشفته كرد و بيدرنگ مُفتّشان وسربازان خود را همراه با جعفر به خانه حسن ابن علي فرستاد . سربازان همه جا حتي خانه هاي نزديكان وهمسايگان را مورد بازرسي قرار دادند و نيزيكي از بانوان حرم به نام صيقل ــ مادرامام دوازدهم شيعيان‌ــ را كه حدس ميزدند باردار باشد با خود بردند .
سرگذشت‌رنجباريك زن
صيقل پس ازآن روزگاررنجباري را تا پايان عمرگذرانيد .او مدتها در خانه قاضي القضات ،حسن ابن ابي‌الشوارب تحت نظر بود و حتي پس از سپري شدن دوران معمول بارداري و وقتي معلوم شد كه باردار نيست آزاد نشد . به نقل از دهخدا ، در سال 263 هجري بر اثر اوجگيري شورشهاي عظيم بردگان به رهبري « صاحب‌الزنج» وحملات يعقوب ليث صفارو مرگ عبيدالله‌ابن يحيي ابن خاقان ازمحورهاي حكومت وبه هم ريختگي اوضاع پايتخت ،قيد و بندها مقداري شل شد و اختلاف بين طرفداران امامت جعفر كذّاب وصيقل بالا گرفت . در اين چنين اوضاعي حسن ابن جعفر نوبختي يكي از زُعماي شيعه صيقل را نجات داد و در خانه خود پنهان كرد ، اما پس از مدتي صيقل دوباره دستگير شد و سالهاي متمادي را تحت نظر گذرانيد وسرانجام در دوران مقتدر عباسي در بازداشتگاه خود در قصر خليفه در گذشت . با توجه به اينكه پس از معتمد ،معتضد و پس ازآن مكتفي بر مسند خلافت نشستند ومقتدر عباسي در سال 295 بر مسند خلافت نشست ، صيقل پس از بازداشتي كه بيش از سي و پنج سال به طول انجاميده در گذشته است .
تلاش براي دركي تاريخي ازحوادث
نگاهي حتي گذرابه اين ماجراها و فشار شديد دستگاه خلافت بر شيعيان اماميه وخانواده حسن ابن علي ذهن رابه دنبال علّت‌ميكشاند ،اما براي دست يابي به علّت ، بايد از دامگاه تفسيرهاي نازل وموهوم آخوند ها‌ي شيعه‌با احتياط عبور كرد .
بانگاه آخوندي به اين بخش از تاريخ ، طبق معمول چيزي جز برداشتي انتزاعي وغير تاريخي از نمايشنامه‌بي پايان‌وخام و نتراشيده جدال حق و باطل ، و خباثت مطلق خليفه غاصب ومظلوميت مطلق امام برحق‌شيعيان ، و اراده و تقدير الهي در رنج دادن به مومنان وامكان دادن به ظالمان در اين دنيا و روضه خواني‌هايي از اين قبيل دستگيرمان نخواهد شد ، اما درك واقعيت تاريخي ، عليرغم كمبودها و ابهامات چندان هم مشكل نيست .
عكس‌العمل ها و حساسيت هاي خلفا در رابطه با علويان و شيعيان اماميّه‌وجستجوي جانشين حسن ابن علي و زنداني كردن همسر او وقتي قابل فهم خواهد شد كه به در هم ريختگي اوضاع وضعف و تزلزل امپراطوري عباسيان در آن دوران توجّه كافي داشته باشيم و با نگاهي زنده و علمي به تاريخ ،انگيزه هاي خلفا و علل حوادث را در ارتباط با ديگرشرايط تاريخي جستجو كنيم .
از دوران منصوردومين خليفه عباسي ــ 136 هجري ــ تا دوران مامون ششمين خليفه عباسي ــ 198 هجري ــ عصر ، عصرِ اقتدار ويكپارچگي امپراطوري عباسيان بود . اين دوران با گذر ازايام خلافت منصور ، مهدي هادي ، هارون و مامون ،به «دوره اول عباسي» مشهور است .از آن به بعد «دوران دوم عباسي‌»يا دوران رو به ضعف رفتن عباسيان در امتداد حكومت خلفا ، معتصم ، واثق ، متوكل ، منتصر ، مستعين ، معتز و مهتدي آغاز شده و ادامه يافته بود .
در دوران مورد بحث ما اگر چه امپراطوري عباسي به ظاهر يكپارچه به نظر ميرسيد اما به واقع :
ــ افريقيه و خراسان از دست رفته بودند .
ــ فارس و ماوراءالنهردر حال جدا شدن بودند .
ــ احمد ابن طولون امير خشن و بي گذشت كه در سال 254 به فرمان خليفه معتز امارت مصر يافته بود ــ وهجده هزار تن را در زندانهايش در دوران حكومتش سر به نيست كرد ــ از شورش عظيم زنگيان استفاده كرده و سلسله بني طولون را در مصر تاسيس كرده و بر شام و اطراف آن مسلط شده بود.
ــ قيام عظيم و خونين و خشن چند صد هزار نفره زنگيان وسلطه نيروهاي زنگيان بر اهواز و آبادان و بصره و... خليفه را در وحشت فرو برده بود .
ــ ارتش جنگاورعياران سيستان به فرماندهي يعقوب ليث صفاردر تدارك تهــاجم بــه مــركزخـــلافت بود.
ــ نيرو و اقتدار صاحب منصبان ترك كه از زمان خليفه معتصم آغاز شده بود به چنان درجه اي از قدرت رسيده بود كه ميتوانستند دست به عزل و نصب و قتل خلفا بزنند .
ــ فعاليتهاي شيعيان اماميه در سامرا وسرزمينهاي ايراني نشين افزون شده بود .
ــ خزانه خلافت مانند دوران اول عباسي از ثروت افسانه‌اي و ذخاير دوران هارون‌الرشيد و مامون سرشار نبود و زماني در حال فرا رسيدن بود‌كه ــ در اوايل قرن چهارم هجري ــ امپراطوري عباسيان به قول جرجي زيدان در جلد دوم «تاريخ تمدن اسلام‌»به هفده تكه تقسيم شود .
به همين دلايل، فعل و انفعالات درون شيعه به عنوان نيرويي قدرتمند و با پيشواياني محبوب و مقدس وداراي جاذبه‌هايي كاريسماتيك ، براي خليفه و دستگاه خلافت بسيار مهم و نگران كننده بود و خليفه عباسي وجود امامي ديگر رادر كنار گوش خود ودر هاله اي از محبوبيت و تقدس‌تاب نمي آورد . وجود چنين امامي ميتوانست به مدد لرزه هاي تاريخي آن زمان ، و انبوه تضادها ي موجودخطري بزرگ ايجاد كند و طبعا چنين خطري ميبايست باقتلي بيدرنگ رفع شود وكار فيصله يابد .
فارغ از تفسيرهاي آخوندي ، از مدارك و اسناد مختلف تاريخي و مذهبي بر ميايد كه پيش از آن در هراس از قدرت معنوي امامان شيعه، مامون بااعلام ولايتعهدي امام هشتم شيعه وتزويج خواهر خود به امام نهم و متوكل با تلاش براي كشاندن امام دهم شيعيان به مجالس عيش و نوش و شرابخواري خود و اميران و وزرايش ، تلاش كرده بودند يا در اين قدرت معنوي سهيم شوند و يا آنرا خدشه دار سازند و موفق نشده بودند و اين قدرت و محبوبيت معنوي به پيشواي بعدي شيعه منتقل شده بود .


 امام وقـــــــدرت معنويو جايگاه امام در تشييع
.براي اينكه تصويري از مقوله امامت و قدرت معنوي امام و نگرانيهاي خليفه وقت داشته باشيم جا دارد كه از ديدگاه شيعه و بر پايه اسناد و احاديث يكي از معتبر ترين كتب شيعه «اصول كافي »نگاهي به جايگاه و موقعيت امام در قلب ها و انديشه هاي شيعيان معتقد داشته باشيم .
كُليني مؤلف اين كتاب «شيخ المشايخ »شيعه ، «رئيس مُحدّثين اماميّه »و نخستين كسي ست كه لقب «ثِقه‌الاسلام »يافته و از مورد اعتماد ترين و بزرگترين علما و محدّثان از آغاز تا امروز در ميان شيعيان است. او در كتابهاي« اصول كافي »و«فروع كافي» و «روضه» شانزده هزار و صدو نود و نه حديث از مورد اعتمادترين احاديث شيعه راجمع آوري كرده است .به جز اين كتابهاي « تعبير رؤيا»،«رد ّقرامطه» «رسائل الائمه»، «كتاب الرجال»، «ماقيل في الائمه‌في الشعر» از آثار اوست. او از علمايي‌ست كه دوران «غيبت صغري» را درك كرده و در آن دوران از نزديك و با ساير بزرگان شيعه از جمله «نايبان چهار گانه» در كشاكشهاي مختلف درگير بوده است و نخستين محدّث معتبريست كه دست به تأليف و سرو سامان دادن به كارهاي تئوريك شيعه زده است.
كليني در نزديكترين فاصله به امامان شيعه ميزيسته ودوران تاريخي مورد نظرما را درك كرده و هم زمان با «غيبت كبري »درسال 329هجري در گذشته است لاجرم بايست با منابع قابل اتكاء شيعه در ارتباط بوده باشد . كليني بجز در سراسر اثر چهار جلدي خود « اصول كافي» كه از كتب چهار گانه و اصلي شيعه است ، در «باب الُحجّه» بخش مربوط به امامت با اسناد و احاديث فراوان و از جمله اسناد و احاديث مُنتسب به امامان شيعه طي صفحات 231 تا 505 ــ نيمي از جلد اول و تمام جلد دوم ــ تصويري از امام در مكتب تشيّع رادر اختيار ما ميگذارد كه في الواقع قابل تاٌمل و توجّه است .خطوطي كـّلي ازآن را مينگريم :
* جايگاه امام پس از رسولان وانبياست با اين تفاوت كه امامان با فرشتگان و ديگر وجودهاي غيبي ارتباط دارند ، سخن فرشته را ميشنوند ولي بر خلاف پيامبران او را نميبينند.
*امامان گواهان و سفيران وخلفا و راهنمايان و حُجّت خدا در ميان خلق‌اند و زمين هرگز تا روز قيامت از حُجت خدا خالي نيست.تنها چهل روز قبل از قيامت زمين از حُجّت خالي ميشود و آنگاه قيامت فرا ميرسد .
* اعتقاد به خدا و شناخت اوبدون امام امكان پذير نيست و پذيرفته نخواهد شد .
* اطاعت از امام واجب مطلق است و امامان مطلقا اختيار دار هست و نيست مسلمانان پيرو خودند.
* امامان گنجينه دار خزاين دانش الهي هستند.
* امامان اركان زمين ونور خدا بر روي زمينند .
* اهل ذكر و اهل دانش مورد اشاره خدا در قرآن امامان هستند .
* تمام كتابهاي آسماني و تمام دانشها نزد امامان به ميراث نهاده شده است .آنان از تمام دانشهاي قبل و بعد از خود باخبرند .
* امامان اسامي اعظم و ناشناخته خدا را كه با آنها هر كاري امكان پذيرست ميدانند .
* اشياء مقدس پيامبرا ن پيشين در نزد امامان است .
* آغاز پيدايش و شكل بستن امامان با انسانهاي ديگر متفاوت است .
* امامان به اختيار خود ميميرند و زمانش را ميدانند .
* امامان در هنگام در گذشت امام پس از خود را معرفي ميكنند .
* هر كس بميرد و امامي نداشته باشد مانند كسي‌است كه در جاهليت مرده است .
* كيفيّت تولّد و كاركردهاي جسمي امام با ديگران متفاوت است .
* هر حقّي كه در دست مردم است از نزد امامان آمده است و هر چه از نزد آنها نيامده باطلست .
* مالكيت تمام زمين از آن امام است
* امامان ميتوانند هر وقت اراده كنند زمين و زمان را درنوردند .
* امامان ميتوانند انسانها و حيوانات مرده را زنده كنند .
* و...
اينها اشاراتي كوتاه به مقوله امام وقدرت امام در تشيّع بود . در اين اشارات بيشتر روي مواردي تأكيد شده است كه از لحاظ سياسي ، اجتماعي و فلسفي قابل تامل باشد . به جز اين با گذر بر متون شيعه و از جمله «اصول كافي» با چنان تصويري از امام روبرو خواهيم شد كه گاه از حيطه ادراك خارج است و به نظر نگارنده در برخي مواردجز توهين به شخصيّت تاريخي و مبارزاتي پيشوايان شيعه نيست .

شيعه اماميه و تــولــد شيعه
اثني عشري يا دوازده امامي
و اعــلام « غيبت صُـــــغري«

در هر حال پس از پايان كار دفن و تحقيقات ،ميراث حسن ابن علي ميان مادرش اُم الحسن «حديث» كه وصي او بود و جعفر كه تحت الحمايه خليفه بود وادعاي وراثت داشت تقسيم شد . در همين كشاكش دستگاه خلافت در اين انديشه بود كه بر مقوله شيعه اماميه و امامت شيعه مهر پايان بگذارد و به اين دردسر بزرگ تاريخي كه بيش از دو قرن موجب تلاطمات بسيار شده بود خاتمه دهد .
در چنين اوضاعي در آن مقطع از تاريخ با سه گروه كه دو گروه آن در انطباق با دستگاه خلافت عباسي بودند روبروئيم :
ــ گروه اول اعتقاد داشتند كه از حسن ابن علي هيچ فرزند پسري به وجود نيامده ، كساني كه ميگويند فرزندي وجود دارد دروغ ميگويندو با نبودن فرزندي از صلب حسن ابن علي مقوله امامت در شيعه خاتمه يافته است .
ــ دومين گروه نداي امامت جعفر ،برادرامام حسن عسكري را در انداختند.
ــ سومين گروه به زعامت يكتن از ياران پيشواي يازدهم شيعيان ، به نام «عُثمان ابن سعيد عمري» اعلام كردند كه دوازدهمين امام شيعيان درنيمه شعبان سال 255 هجري از صلب امام حسن عسكري و مادري به نام صيقل يانرگس ،بانويي ــ كنيزي رومي و مسيحي الاصل و آزاد شده ومسلمان شده ــ مُتولّد شده است . عثمان ابن سعيد عمري همچنين اعلام كرد كه دوازدهمين پيشواي شيعيان در خفا و غيبت به سر خواهد برد ، هيچكس را به او دسترسي نيست و فقط از طريق رابطين خود و نامه با پيروان خود در ارتباط خواهد بود و اولين رابط و به قول شيعيان «نايب»نيز، خود عثمان ابن سعيد ابن عمري ست .
نگاهي باز و مُنصفانه به ماجرا
و اشاره اي بــــه چند ديـــدگاه

از اين نقطه و از سر فصل اين حادثه و اعلام آن توسط عُثمان ابن سعيد عمري ، تاريخ شيعه در يكي از زواياي فلسفي و سياسي خودبه منزلگاهي پا ميگذارد كه فقط در سايه روشن هاي خيال انگيز چراغ ايمان مذهبي و معنوي مسلمانان شيعه و اعتقاد به قانونمنديهايي در آن سوي قانونمنديهاي معمول علم و تاريخ و انديشه بشري قابل رؤيت است .
اين منزلگاه در جهار چوب ذهن يك كنكاشگر كه با حوادث عيني و زنجيره علّت و معلول ها و واقعيّات مادّي تاريخي سرو كار دارد و در عين حال جهان را خالي از درونه اي راز آلود وعمقي معنوي و صرفا حاصل كنش و واكنش هاي مادي نميداند، منزلگاه ناشناخته هاي فلسفي و نظرگاههاي خاص آرماني شيعي‌ ، به مثابه يك جمعيت بزرگ مذهبي در ايران و برخي ديگر از كشورها با پيشينه‌اي تاريخي و پر ماجراست .
به باور كسي كه به تحليل ماترياليستي تاريخ ــ در چهار چوب ماركسيسم ــ اعتقاد دارد وبراي جهان و لاجرم تاريخ ، خدايي جز قوانين عام حاكم برهستي ــ قوانين ديالكتيك ــ و نيزانسان و«معجزه انديشه و دست انسان » را به رسميت نميشناسد تا پديد آورنده چنين ماجراهايي گردد ،اين منزلگاه ،سرزمين‌ افسانه ها و اسطوره هاي فرهنگي ومذهبي ست .
كنكاشي درنقــــطه نظرات
آخوندهاو علـــــماي شيعه‌

دركنكاشي تاريخي، متاسفانه كـُتب موجود اطلاعات قابل تامل و قابل قبولي در اختيارمان قرار نميدهند و اگر هم ميدهند اطلاعاتي اعتقادي و ايماني و نه تاريخي‌ست . مثلاًدر اين رابطه وقتي به آثاروكتب شيعه نظير« اصول كافي» اثر كليني ، «مناقب» به ويژه جـــلد سوم اثـــر ابــن شهرآشوب ، « بحار الانوار» به ويژه جلد سيزدهم اثر محمد باقر مجلسي ، « غيبت » اثر شيخ طوسي ، « اين است آيين ما» اثرمحمد حسين آل كاشف‌الغطا ، «زمامدار آينده » اثرمحمد جواد مغنيه ،«سفينه البحار و مدينه‌الحكم وآلاثار» اثر حاج شيخ عباس قمي و... مراجعه كنيم چندان چيز زيادي عايدمان نميشود ودر برخي از اين آثار به ويژه با خواندن نوشته هاي مجلسي ، به سرزمين عجائب و ماجراهاي محيرالعقول وباور نكردني وارد خواهيم شد .
فشاردائمي و شديد دستگاه خلافت بر شيعيان علوي وتحت تعقيب وسركوب و در معرض زندان وقتل قرار داشتن امامان شيعه گوشه اي از دنياي واقعيات امامان شيعه اماميه و پيروانشان درآن روزگار است . اين واقعيات متاسفانه موجب نابودي بسياري اسناد و مكتوم ماندن بسياري از حوادث وراز و رمزهاي تاريخ شيعه شده است . در كنار اين واقعيات ، بي تعهدي و افسانه پردازيهاي صفي پايان ناپذيرازآخوندهاي رنگارنگ و نامدارشيعه ــ بخصوص در دوران صفويه ــ و در آميختن حوادث واقعي تاريخ مبارزات شيعه با حكايات عجيب و غريبِ خاص قصه‌هاي‌سورئاليستي ‌، ابهام قضيه را چندين و چند برابر كرده است و موجب شده است كه ما از چند و چون تاريخي ماجرايي مهم كه علت بروز حوادث زيادي در سرنوشت ايران از دير باز تا روزگار كنوني شده است بي خبر بمانيم .
به عنوان مثال درهنگام كنكاش در اين مقطع از تاريخ، حتي در مورد سرگذشت و نام مادر دوازدهمين پيشواي شيعه ، بنا به روايت مورخان مورد ذكر با نامهاي نرگس ،مريم ابن زيد علويه ، ريحانه ، صيقل ، سوسن ، مليكه نوه قيصر روم و از فرزندان حواريون مسيح وشمعون وصي مسيح... روبروييم و آخوندها آنقدر ماجراهاي محيرالعقول ودر بسياري اوقات متناقض پشت سر هم رديف كرده اند كه حتي هيچ مسلمان معتقد عاقلي نميتواند آنرا به آساني و بدون حمل تناقض در درون ذهن و ضمير خود جاي دهد.
درمورد حوادث زندگي پدرامام دوازدهم شيعه نيز وضع اين چنين است و دركتابهاي مذهبي شيعه حتي معتبر ترين آنها مانند« اصول كافي » كليني محدث بزرگ شيعه ،وقايع و شخصيت تاريخي او كمرنگ شده وشخصيت مذهبي ــ اسطوره اي اوبا معيارها و علائق‌ذوقي خاص علماي شيعه بزرگ شده است .
درجلد دوم « اصول كافي» زير عنوان «باب الحُجه» قسمتي كه در باره مقوله امامت در شيعه ، اهميت امامت ، شخصيت و قدرتهاي امام وشرح احوالات امامان دوازده گانه شيعه بحث ميشود ، در برخي احاديث با شخصيتي روبروئيم كه در زير تيغ فصّاد ــ كسي كه خون ميگيرد ــ به جاي خون سرخ ، خوني به رنگ سپيد ازبدنش جاري ميشود ، چون به قفس درندگان انداخته ميشود حيوانات باغ وحش خليفه در مقابل او به احترام زانو ميزنند ، از ضمير حاضران خبر ميدهد وبدن او از قانونمنديهاي بدن انساني در برخي موارد تبعيت نميكند و....، ولي همين پيشوا را در ادامه ماجرا رام كننده اسب سركش خليفه ميابيم .براي درك بيشترنكته اي كه به آن اشاره ميشود بايست اين باب توسط خوانندگان علاقمندمورد مطالعه و تامل قرار گيرد.

تضاد ميان سيماي اسطوره اي مـذهبي
و سيماي مبارزاتي و تاريخي امـامان
شيعه در اسناد و مـــدارك آخــونــدها
و سوء استفاده تاريخي آخونـــــــدهــا

تضاد ميان سيماي تاريخي و حقيقي امامان شيعه با سيماي اسطوره اي آنان واقعيتي‌ست كه نميتوان آن را ناديده گرفت . درسايه روشن هاي تاريخ آن روزگارو در زير آفتاب واقعيت ، چهره اي را به عنوان «امام» و «پيشوا» ي شيعه ميبينيم كه عمري رنجبار و كوتاه را در تحمل فشار دايمي و ايستادگي بر اصول انساني و عدالت جويانه مورد اعتقادش گذرانده وسر انجام هم بدون بهره ور شدن ازمدد هيچ معجزه و خوارق عاداتي و امدادي از غيب و آسمان ،به دست ستمگراني مبتذل ، مانند پدرانش در فرصتي مناسب آماج كين شده است وشب بعداز توطئه بدون اينكه آسمان بر فراز سر و زمين در زير پاي دستگاه خونريز خلافت بلرزد ، مطربان نواخته اند و رقاصه گان و پيمانه ها در مجلس بزم خليفه به گردش در آمده اند و كنيزكان عرب و ترك و پارسي و هندي و رومي پس از پايان مجلس شراب خليفه و بزرگان دستگاه خلافت را تا سپيده دم به ميهماني به دياررؤياها برده اند ، و چون صبح بر آمده مردم سوگواربرق خورشيد را بر لبه تيز شمشيرهاي سربازان خليفه در كوجه و خيابان باز يافته اند
.با اين همه و اگر چه نشانه اي از معجزات آسماني نميابيم ، ميتوان رد پاي شگفتيهاي زميني وتاريخي و معجزاتي را كه به دست و به مدد كين و نفرت مردم از ستمگران پديد آمده در گوشه و كنار تاريخ باز يافت ، چرا كه امثال همين شخصيت و منشهاي انساني آنان ــ و نه خوارق عادات و معجزات ــ بوده كه ذخيره فرهنگ مبارزاتي شيعه در قرنهاي بعد و الگوي مبارزان شيعه در مبارزه با ستم ، از دوران شورشهاي شيعي اشاره شده درقرنهاي آغازين ، تامبارزات دليرانه مجاهدين و منفجر كردن آخوندهاي بلند پايه شيعه حكومتي و مجازات جلادان اسلام پناه در روزگار ما گرديده است .
تفكر آخوندي كاري به وجود تناقضات عجيب ميان سيماي تاريخي و اجتماعي با سيماي مذهبي و اسطوره اي امامان شيعه ندارد . در رابطه با تشييع رسمي از همين دوران مورد بحث ، تا روزگار خميني و خامنه‌اي خلاءهولناكي به عمق وبه درازاي قرنهاي سپري شده وجود دارد كه آخوندها دراكثر موارد آنرا باخرافات وفرآورده‌هاي ذوقي خود و استفاده از عواطف صميمانه توده هاي مردم به مقدسات خود ، پر كرده اند .اين فرآورده‌ها ديگر با بر مسند نشستن آخوندها و فرو ريختن حليه‌ها ازپيكر رازها و ابهامات ، و درخشيدن كلام تاريخي عصر روشنگري« جرئت دانستن داشته باش »قابل اتكا نيستند . علماي شيعه هرگز به اين سئوالات پاسخ نميدهند كه چرا قلبها وجانها و قطبها و لنگرهاي زمين ــ امامان ــ با آن همه قدرت هاي غيبي و شگفت مورد ادعاي آخوندها بايست در تمام عمر آماج فشارهاي ستمگران باشند و به دست آنها كشته شوند اما از اين نيروها استفاده نكنند و مردمي را كه در طول قرنها تشنه عدالت اجتماعي هستند ازمعجزات خود بي نصيب بگذارند ولاجرم ماجرا تا روزگار ما به درازا بكشد .فرآورده هاي آخوندي در مورد امامان شيعه، در بسياري اوقات با زندگي و سرنوشت پيامبران كه لاجرم در مداري بالاتر از امامان قرار دارند ونيزبا واقعيت زندگي و گفتارهاي پيغمبر اسلام كه خود را بنده‌اي از بندگان خدا ميدانست و چون ديگران ميخورد و مينوشيد و ازدواج ميكرد و ميجنگيد و مجروح و بيمار ميشد و سر انجام به سفر ابدي رفت در تضادي روشن قرار دارد .
بحث بر سر شگفت آور بودن پايه‌هاي اين ماجرا نيست . ميتوان فكر كرد كه از روزگار گذشته تا امروزمنطق حاكم بر دنياي مذاهب با منطق دنياي حاكم بردنياي دانش متفاوت بوده است . ميتوان فكر كرد كه معرفت و شناخت مذهبي نوعي معرفت و شناخت فرا علمي و خاص است كه بسياري افراد به آن اعتقاد دارند و همانطور كه ميليونهامسيحي مومن براي زادن مسيح از مادري بدون همسر و ميليونها يهودي با اعتقاد ، براي شكافتن رود نيل و نابودي شهرهاي «سودوم »و «گومورا» ونابودي مردان و زنان همجنس گراي اين شهرها، وسرد شدن آتش بر ابراهيم ،و ميليونهابودائي براي به گل نشستن ناگهاني درختان در هنگام تولد بودا وزرتشتيان براي شناور بودن نطفه زرتشت در درياچه هامون سيستان و ظهور بهرام ورجاوند در پايان جهان به دنبال جوابي علمي نميگردند و به ايمان شخصي خود پناه ميبرند و از قوانين خاص دنياي مذهب‌شان كمك ميگيرند ،مسلمان شيعه نيزآزاد است و ميتواند در رابطه با غيبت و ظهورامام مورد اعتقاد خود پاسخي جز اعتقاد مذهبي و قلبي خود نداشته باشد و آن را اعلام كند .
سخن بر تاييد يا انكارچنين واقعه‌اي نيست‌، بحث «خدا »و «لاخدا »و «مذهب »و «لا مذهب » و مسايل مربوط به اين زمينه هابحثي‌است كه ادامه داشته و ادامه خواهد داشت ، بحث بر سر طرح يك مساله براي انديشيدن و توجه به حكايات متناقضي ست كه در برخورد با سيمائي دو لايه وتناقض آفرين ، سيمائي با يك رويه رئاليستي ورويه اي سورئاليستي ذهن را سر گردان ميكند . براي روشن شدن موضوع به يك نمونه مشابه ميپردازيم . اين نمونه از آنجا كه پرورده شده در درون فرهنگ كهن هند و آريايي است و چهار چوب اصلي آن به طور قوي شباهت به مقوله مهدويت در مذاهب مختلف و از جمله تشيّع دارد ميتواند تا اندازه اي مسأله را روشن كند.

«كالكي »، آخرين تجلي «ويــشنو «
و «اوتار »آخـــــــــــــر الـــــزمان
و نگاهي به گفتاري از انـــــــگلس

در فلسفه هستي شناسانه مبتني بر تثليث هندو « ويشنو ، برهما ، شيوا» ،ويشنو مهم ترين ركن اين تثليث است . در اين تثليث برهما نقش آفرينش ابتدايي و شيوا نيروي قهار نابود كننده است ولي ويشنو خداي نگه دارنده ،خداي برتر ،ذات تمام موجودات و خود پديد آورنده خويشتن است . صفات ويشنو اينهاست: نامحدود ، خالق ، فنا ناپذير ، غير قابل ادراك ، غير قابل حس ، نامرئي ،بي علت و معلول ، حقيقت مطلق ، ازلي و ابدي ،قادر مطلق ،داري علم لايتناهي ،مسعود و خجسته ، حاكم مطلق ،محل اتكا و محور جهان ، كبير پاك و منزه . فرد مومن پس از مرگها و رستاخيزهاي مكررابتدا به برهما و بعد به شيوا ميرسد و در پايان به والاترين قلمرو ، به قلمرو ويشنو ملحق ميشود . صفات ثبوتيه و صفات سلبيه ــ صفاتي كه داراي آنست و صفاتي كه داراي آن نيست به نحو غريبي شبيه صفات ثبوتيه و سلبيه واجب الوجود در بحثهاي مربوط به اللّه در اسلام است ز
ويشنو از آغاز تا كنون نه بار به نه شكل ، به ترتيب به صورت ماهي ، لاك پشت ، گراز ، انسانشير ، كوتوله ، رام تبر به دست ، رامچندرخداي هندي ، كريشنا ، و بودا متجلي و ظاهر شده است . آخرين بار او به صورت كالگي در اوتار كالي يوگا ــ اوتاربه معني تولد ، تجلي و هبوط و كالي يوگا به معني آخرالزمان ــ تجلي خواهد كرد .در انتهاي اين زمان كه زمين پر از فساد و شر خواهد شد و تباهي و ضلالت به منتها و اوج خواهد رسيد، كالگي براي پايان دادن به تباهي و فساد و مجازات منحرفان و شريران ظهور خواهد كرد . كالگي شخصيت مسيحائي هندوان و مابه ازاي امام زمان در سنت و فرهنگ شيعه است . تصويرهاي ويشنوي زيبا در تجلي دهم خود اين چنين است :
سوار بر اسبي سپيد است و در حاليكه شمشيري چون صاعقه در دستش ميدرخشد براي برقراري عدل و انصاف ظهور خواهد كرد. در آن زمان شاهان و فرمانروايان همه دزد و ياغي شده اند و خنجر ظلم و ستم قلبهاي مومنان را مجروح كرده است . آنگاه پروردگار جهان در قالب كالگي ازموبدي به نام ويشنو ياشاس متولد خواهد شد .
پس از آن كه كالكي ظهور كرد هنگام قيامت فرا خواهد رسيد . ظهور قيامت با شعله كشيدن خشم شيوا تجلي نابودي و ويراني شروع ميشود و جهان به مغاك بي پايان نابودي و ظلمت فرو خواهد غلتيد و در آن مكيده خواهد شد . ششا ، مار عظيم كيهاني ، هستي را خواهد بلعيد ودر خلاء آرام خواهد گرفت و چنبره خواهد زد . آنگاه ويشنو بر چنبره مار كيهاني خواهد خفت . ويشنو تا آغاز دوره اي ديگر از جهان در خواب خواهد بود . چون ويشنو در خواب رود ، در درون خواب ويشنو جهان و كيهان و موجودات و جود نخواهند داشت و ظاهر و باطن جهان ظلمتي بيكران خواهد بود و وجود در عدم منتظر خواهد بود. آنگاه ويشنو خداي خلقت در آغاز دوره اي ديگر از جهان از خواب بر خواهد خاست . جهان را خواهد آفريد و انسان دوباره متولد خواهد شد و عصر زرين يوگا سيتا دوباره شكوفا خواهد شد و جهان خواهد شكفت .
اين اشاره اي بسيار گذرا به گوشه اي از يك مقوله فلسفي ــ جهانشناسانه در جهان فرهنگ و تفكر بسيار عميق ، پر مغز و قابل تامل هند و آريائي و اديان ودائي كهن است . ميليونها تن از انسانهادر طول چند هزاره به ويشنو و كار كرد هاي او اعتقاد داشته وهنوزهم دارند .تصوير ويشنو‌را در روزگار ما نيز فرد هندي معتقدبه او در گوشه اي از خانه خود به ديوار نصب ميكند و در برابر او دعا ميخواند .
ويشنو اگر چه هشت چهره بيشتراز چهره دست ساز آخوندها دارد ولي از آنجا كه اين چهره هاي دهگانه در جهان فلسفه ، اساطير و معنويات رخ مينمايند ، در عُمق يكدستند و مومنان هندي را دچار تناقض نميكنند . مومن هندي يا ويشنو را ميپذيرد و يا نميپذيرد و هيچ خليفه و شاهي هم نميتواند ويشنوي عظيم و قدرتمند را آزاردهديا او را وادار به معالجه بيماريها و رام كردن اسب سركش خود بكند . مؤمن هندي براي ويشنو كار كردي فلسفي عارفانه و عظيم و دروني قائل است و نمي خواهد كه از ويشنو يك چهره و شخصيت مادي و تاريخي بسازد و مسايل روزمره سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي و مبارزاتي روزمره خود را حل كند و به همين دليل با سپردن كار قيصر به قيصر و كار خدا به خدا در گير تناقضات ريز و درشت حاصل از تصادم ميان جهان اساطير و جهان تاريخ مادي نمي شود .
حكايت ويشنو آن چنان پر ظرفيت وعظيم و فلسفي ست كه گاه نمونه هايي از آنرا با خطوطي مشابه در مورد پايان جهان در آثار بر جسته ترين متفكران عصر دانش ميابيم . از كتب كهن هندي در هزاره هاي دور دست به سراغ يكي از آثار متفكر و انقلابي بزرگ فردريك انگلس ميرويم و تصويرپايان جهان را دركتاب «ديالكتيك طبيعت» مقدمه ، تحرير شده در سال 1875ــ 1876 ميلادي باز ميخوانيم ، تصويرزيبا و درخشان پايان جهان بر پايه دانش و دستاوردهاي بشري ، به نوعي قيامت زمين ،در نگاه انگلس و درپهنه قوانين ديالكتيك ،از بعضي زوايا همسايه پايان جهان در كتب مقدس هندي و آريائي و باعث حيرت است :
«... معهذا هر چه كه به وجود آيد شايسته نابود شدن است . ميليونها سال خواهد گذشت ،صدها هزار نسل زاده و نابود خواهند شد ، اما به ناچار زماني فرا خواهد رسيد كه حرارت نقصان يابنده خورشيد ديگربراي ذوب كردن يخي كه خود را از قطب ها پيش مي راند كفايت نكند . زماني كه نژاد بشر كه بيش از پيش به دور خط استوائي جمع ميگردد و حتي در آنجا نيز حرارت كافي براي حيات نميابد . زماني فرا ميرسد كه حتي آخرين نشانه حيات ارگانيك از ميان بر خيزد ، و زمين ، سياره اي يخ بسته و خاموش همچون ماه ، در عميق ترين تاريكي و در مداري از هميشه تنگ تر به دور خورشيدي خاموش چون خود به گردش بپردازد و بر آن فرو افتد . بعضي سيارات براو پيش دستي خواهند كرد و ديگران به دنبال او خواهند آمد . به جاي منظومه شمسي گرم و درخشان با قانونمندي هماهنگ و همگون در ميان اجزايش ، كره مرده اي باز به حركت ساكت و تنهايش بر پهنه فضاي جهاني ادامه خواهد داد. و زماني كه يك منظومه داستان خويش را به پايان رسانيد و به سرنوشت مقدر همگان ، مرگ ، تسليم گرديد ، بعد چه ميشود؟ ايا لاشه خورشيد براي هميشه در فضاي لايتناهي چرخش خواهد كرد و تمام نيروهاي فوق العاده متنوع طبيعت براي هميشه به يك فرم واحد حركت ، يعني جاذبه تبديل خواهند شد؟ يا آيا آنچنان كه سكايي ميپرسد:
آيا نيروهايي در طبيعت موجودند كه بتوانندسيستم مرده را به حالت اوليه يعني به سحابي درخشنده و فروزان باز گردانند وچشم او را دوباره به زندگي بگشايند ؟ نميدانيم ..... ما در اينجا بايد يا وجود خالقي را تاييد كنيم و يا اينطور نتيجه گيري كنيم كه ماده خام و گرم و ملتهب سيستم هاي منظومه اي كهكشان ما، به طريق طبيعي تبديلات حركت ،كه خصيصه ذاتي و طبيعي ماده در حال حركت است ايجاد شده و شرايط لازم براي اين تبديلات نيز بايستي توسط خود ماده فراهم گرديده باشد حتي اگرتنها پس از طي ميليونها و ميليونها سال ــ و اگر چه كم و بيش بر پايه شانس و تصادف ــ ليك بر اساس همان ضرورتي كه در ذات تصادف نيزنهفته است بوده باشد . احتمال چنين گذاري روز به روز مسلم تر ميشود .... توالي مكرر جهانها در زمانهاي لا يتناهي فقط يك متمم منطقي ست براي هموجودي جهانهاي بيشمار در جهانهاي لايتناهي ــ اصلي كه ضرورت آن خود راحتي بر مغز ضد تئوري دارپرآمريكايي هم تحميل كرده است.
اين يك سيكل ( دوره) هميشگي ست كه در آن ماده حركت ميكند، دوره اي كه مطمئنا ، دور خود راتنها در فواصل متناوب زماني اي تكميل ميكند كه سال زميني ما مقياسي مناسب براي اندازه گيري‌آن نيست. سيكلي كه در رابطه با آن زمان بالاترين تكامل ، زمان حيات ارگانيك و حتي از آن بالاتر، زمان زندگي يافتن خود طبيعت همان قدر كوچك و ناچيز است كه فضاي در بر گيرنده اين حيات وزندگي در مقايسه .به هر حال مكررا و اگر چه بندرت اين سيكل در زمان و مكان تكميل ميشود ، چه با كل فضاي جهاني. سيكلي كه در آن هر حالت متناهي وجود ماده از خورشيد و سحابي غبار مانند گرفته تا جانوري منفرد و يا فعل و انفعالي شيميايي، همگي به يك اندازه گذرا وموقتي هستند و در آن هيچ چيز هميشگي نيست بلكه در تغيير دايمي ست ، ماده دايما در حال حركت و قوانيني كه اين حركت و تغيير بر اساس آن جريان دارد .
بسيار خورشيدها و زمين هاكه پيدا ميشوند و ناپديد ميگردند .چه زمان طولاني بايستي بگذرد قبل از اينكه در يك سيستم منظومه اي و تنها بر روي يك سياره شرايط مناسب براي حيات ارگانيك تكامل يابد . چقدر ارگانيسمهاي زتده بيشمار بايستي پيدا شوند و نابود شوند قبل از اينكه حيواني داراي مغزو قادر به تفكر از ميانه آنان ظهور كند و در چشم بر هم زدني شرايط مناسب براي زندگي بيابد وفقط براي اينكه بعدا بيرحمانه قلع و قمع و نابود گردد .
ما يقين داريم كه ماده براي هميشه به همين صورت خواهد ماند ودر تمام تبديلاتش هيچ يك از خصوصياتش را از دست نخواهد دادو بنا بر اين با همين ضرورت ترديد نا پذيركه اين مادّه بر روي زميني عاليترين مخلوق خود بشر را نابود ميكند بايستي در جايي ديگر و در زماني ديگر آن را خلق نمايد... »
آنچه تا اينجا به آن اشاره شد فشرده اي ازقيامت درفلسفه هندو و به نوعي قيامتها و رستاخيزهاي بي پايان جهان در نگاه انگلس و بر پايه قوانين حاكم بر مادّه و مشابهت هاي قوي يك فلسفه كهن با يك نگاه نوي علمي ست.ذهن با هردوبدون گيجي و تناقض ، جدا از ردّ و پذيرش آنها ، برخورد ميكند .
جهانشناسي و ماجراي ويشنو هزاران سال قبل توسط متفكران هندي با ملاحظه حوادث ساده و طبيعي و به قول انشتين در مقدمه كتاب« علم به كجا ميرود؟»، «...كشف ابتدايي و ساده ي كلي ترين قوانيني كه فيزيك نظري روي آن بنا ميشود...» و از دير بازمورد توجه شاعران ، فيلسوفان و هنرمندان بوده خلق شده است . هزاران سال بعد دانشمندي تيز هوش با دستاوردهاي رياضيات و فيزيك به كاري مشابه در دنياي واقعيت روي نهاده است
آن حكايت در جهان اسطوره هاي فلسفي و اين يك در زير نگاه تيز و بي هراس و گذشت يك دانشمند ماترياليست شكل گرفته اند و هردوذهن را به شگفتي و حيرت مثبت دچار ميكنند كه راستي جهان چه درجهان عين و چه در سرزمين خيال وانديشه چه اندازه عظيم است و عظيم تر ،انديشه انسان فنا پذير كه اين همه را كشف ميكند ، از اساطير آغاز ميكند و با دانش ادامه ميدهد . عارف هندو در هزاران سال قبل به مدد برهما و ويشنو تلاش ميكند راز آفرينش جهان را دريابد و چون مشام تيز اواحساس ميكند آنچه پديد آيد لاجرم روزي ناپديد خواهد شد به مددتعميم ماجرا از پديده هاي اطراف به كل جهان ، شيوا را مي آفريند و پايان جهان و رستاخيزي ديگر را اعلام ميكند . هزاران سال بعد انگلس به وضوح قيامت ها و رستاخيز هاي مادي جهان را بر پايه دانش به زيبايي نقش ميكند . اينها همه ميتواند مفيد باشند ، اما آنچه ملاي خُرافه پردازدر طول قرنها تهيه كرده آش كشكي ازتركيب واقعيت و خيالات است كه ذهن جدي را به دل درد و ذهن مؤمن معمولي را به اسهال دچار ميكند و جز با فعّال كردن تماميت خوش خيالي و جهل ممكن نميشود آنها را پذيرفت .
اين بُعد و زاويه فلسفي قضيه است ، اما ملاّيان از زمان رازي تا ايام ما هيچ فلسفه اي را بدون حكمت به كار نگرفته يا خلق نكرده اند . آنها بهره آنچه را در وادي فلسفه ومسايل مذهبي به خورد مردم داده اند در وادي منافع مادي روزمره ، چه در روزگاري كه حاكميت سياسي ايران را در دست نداشتند و چه امروز كه بر مال و جان و ناموس همگان مسلط هستنددر جانشيني وبه عهده گرفتن نيابت تاريخي امامان شيعه و انتقال قدرت معنوي آنان به خود ،در طـول قرنهابـه باز ستانده اند ، وگرنه خميني ،جلاد خون آشام يك ملت چگونه اين امكان را پيدا ميكند تانام خود را «نايب‌الامام» بگذارد و با انتقال اين قدرت معنوي ــ از خدا به پيامبراز پيامبربه امامان و از امامان به نايبان الامام و فقيهان و علماي اسلام در طول ده قرن ــ به خود ،در تحميق و خونريزي انرژي مخّرب و سر شاري را تا سالها در خدمت خود در آورد و اين در تاريخ شيعه ي رسمي و ياحكومتي اولين نمونه نيست اگرچه ميتواند آخرين نمونه باشد . روي كار آمدن خميني را تنها نميتوان با بازيهاي سياسي روزو علايق دول ذينفع تفسير كرد ، لايه معنوي و دروني خاستگاه خميني در سرزمين ما يك واقعيت دندان شكن و غير قابل انكار است وبايد در ايران خونزده و به شلاق و گلوله بسته شده اين كلام بلند ولتر را در هر خانه و كارگاه و مدرسه اي نقش زد كه براي كشف اين واقعيت « جرئت دانستن داشته باش » .


 پايان كار «نـُوّاب اربـــعه »و اعـــلام «غيــبت كـُـــبري»
ازدنياي ملايان شيعه عبور كنيم وبه وادي تاريخ باز گرديم. از ميان سه گروه ياد شده ، گروه اول در مقابل اعتقاد مستحكم شيعيان اماميه كاري از پيش نبرد . طرفداران جعفر نيز از امامت جعفر كه توسط دستگاه خلافت پشتيباني ميشد طرفي بر نبستند و با مرگ جعفر در سال 271 هجري اين ماجرا خاتمه يافت و اكثريت شيعيان با اعتقاد به وجود دوازدهمين پيشواي شيعه عثمان ابن سعيد عمري را به عنوان نايب امام زمان پذيرفتند .
عثمان ابن سعيد عمري‌از سال 260 تا 305 هجري به مدت 45 سال نيابت پيشواي غايب رابه عهده داشت . پس ازدر گذشت او فرزندش محمد ابن عثمان عمري به عنوان دومين نايب از سال 305 تا326 زمام كارهاي شيعه را در دست داشت . پس از آن از سال 326 تا 329 هجري حسين ابن روح نوبختي ، كه يك ايراني شيعه بود سومين نايب مهدي موعود بود و سرانجام با در گذشت چهارمين نايب امام غايب شيعه در سال 329 به نام علي بن محمد سيمري كه او نيز يك ايراني شيعه بود ماجراي نايبان چهارگانه پايان يافت .
علي ابن محمد سيمري كه تنها مدت كوتاهي نيابت را بر عهده داشت در بستر مرگ اعلام كرد كه با مرگ او دوران «غيبت صغري» و همراه با آن« نيابت خاصّه »پايان يافته است و «مهدي موعود» پس از هفتاد سال غيبت صغري ، دوران «غيبت كبري» را آغاز خواهد كرد و سرانجام به عنوان نجات دهنده جهانيان روزي ظهور خواهد كرد وجهان را پر از عدل و داد خواهد نمود و آنگاه قيامت فرا خواهد رسيد و جهان در مداري ديگر به چرخش در خواهد آمد .
سيمري در بستر مرگ نامه اي را نيز به حاضران نشان داد و گفت كه آن نامه را امام غايب نوشته وبه او داده است و متن اين نامه را مجلسي در«مهدي موعود» صفحه 688 به اين شكل ثبت كرده است :
« بسم‌الله الرحمن الرحيم ، اي علي‌ابن محمد سيمري ، خداوند پاداش برادرانت را در مصيبت مرگ تو بزرگ گرداند زيرا تو تا شش روز ديگر خواهي مرد . پس به كارهاي خود رسيدگي كن ، و به هيچ كس به عنوان جانشين خود وصيت مكن ، زيرا كه غيبت كبري واقع شده است . من آشكار نميشوم مگر پس از اجازه پروردگار عالم ،واين بعد از گذشت زمانها و قساوت دلهاو پر شدن زمين از ستم خواهد بود ، بزودي در ميان شيعيان كساني پيدا ميشوند كه ادعا ميكنند مرا ديده اند. آگاه باش كه هر كس كه پيش از «خروج سفياني» و« صيحه آسماني» ادعا كند كه مرا ديده است ، دروغگوست و افترا ميبندد. ولا حول قوه الا بالله العلي العظيم».
به اين ترتيب در سال 941 ميلادي و در حوالي ورود جهان بشري به هزاره دوم ميلادي دفتر غيبت كوچك بسته شد ، خط اصلي و قدرتمند شيعه كه تا آن هنگام شيعه اماميه ناميده ميشد به شيعه اثني عشري ــ دوازده امامي ــ مشهور گشت و شيعيان دوازده امامي با ورود به دوران غيبت بزرگ ، چون زرتشتياني كه به اميد ظهور« سوشيانت »، مهر پرستاني كه به اميد ظهور « ميترا»، مسيحياني كه به اميد رجعت« مسيح »، هندياني كه در آرزوي متجلي شدن «ويشنو»، و پيروان ديگر مذاهبي كه به اميد ظهور نجات دهنده اي چشم دوخته اند ، نهال اعتراض و اميدي رادر سرزمين اعتقادات خود نشاندند كه از زواياي مختلف اعتقادي ومذهبي و نيز شناخت درونه تشيُع وشناخت بسياري از زواياي جامعه ايران در طول تاريخ و حوادث تاريخي وبرخي شورشها و جنبشها، و روانشناسي افراد معتقد به تشيع ،تا همين روزگار حاضز قابل تامل است.
همانطور كه اشاره شد اين مقوله براي يك مسلمان شيعه معتقد عين حقيقت است و يكي از اصلي ترين ستونهاي اعتقاد او را تشكيل ميدهد كه بدون آن بنا و بنيان اعتقاداتش به عنوان يك شيعه دوازده امامي در هم خواهد ريخت . براي كسي كه با ديدگاه متّكي بر ماترياليسم علمي به قضيه مينگرد زاويه هاي فرا عقلي اين ماجرا حقيقت ندارد وماجراييست تاريخي كه به شاخ و برگهايي از افسانه و خيال آذين شده است ، با تمام اينها اين ماجرا در تاريخ شيعه و تاريخ ايران علت واقعي براي بسياري از معلول هاي حقيقي ست ، زيرا اين ماجرا اگرچه آميخته با مقولات فراتر از عقل و منطق معمول است در كاركردهاي‌مشخص مادي و در زندگي ميليونها تن از مردم تاثيرات خود را نشان داده است و هنوز نيزنشان ميدهد .



 تكامل فقه شيعه پس ازدوران موسوم بـــــه «غيبت كبري»
يكي ازنكات مهم و قابل توجه در رابطه با شيعه در اين دوران شروع تكامل فقه شيعه ، پس ازمقوله غيبت است .
در رابطه با اهل سُنت و مذاهب اصلي چهارگانه اهل سُنت :
ــ حنفي بــه بنياد گذاري امام ابو حنيفه نعمان ابن ثابت ، 80 تا 150هجري ، با اتكا به قياس و استحسان .
ــ مالكي به بنياد گذاري امام مالك ابن انس ، 97 تا 179 هجري ، با اتكا به حديث .
ــ شافعي به امامت محمد ادريس شافعي ، 150 تا 204 هجري ، با اتكا به كتاب و سنت و اجماع و آثار و قياس .
ــ حنبلي به امامت احمد ابن محمد ابن حنبل ،164 تا 241 هجري با اتكا به حديث .
ذخيره عظيمي ازعلوم شرعي مانند علم قرائت ، علم تفسير، علم حديث ، علم فقه و علم كلام گرد آمده بود وكتب اصلي آنان تا اين زمان توسط اركان و شخصيت هاي فكريشان تدوين و تنظيم شده بود .مشاهير و امامان اهل سنت از جمله امام محمدبن اسمعيل بخاري متوفي 256 هجري مؤلف « الجامع صحيح» ، ابوالحسن مسلم ابن حجاج نيشابوري متوفي 261 هجري مؤلف «صحيح مسلم»، ابن ماجه ابو عبدالله محمد ابن يزيد قزويني متوفي 273 هجري مؤلف « سنن ابن ماجه» ، ابي داوود متوفي275 هجري مؤلف «سنن ابي داوود» ،الترمذي متوفي 279 هجري مؤلف «جامع ترمذي» ، النسائي متوفي 303 هجري مؤلف« جامع نسائي» كتب ششگانه حديث مورد قبول اهل سنت را گاه با صدها هزار حديث تاليف كرده بودند.آنان با استفاده از شرايط مناسب و از جمله دربرخي اوقات حمايتهاي خلفاتوانسته بودند اين مهم را به انجام برسانند ولي وضع شيعه اين چنين نبود .
شيعه از آغاز تا آن روزگار،به عنوان يك نيرو ويك مكتب خاص اعتقادي‌وسياسي معترض و در بسياري اوقات شورشي ،كه خلفا را غاصب وخطاكاروظالم ميدانست، مانند اهل سنت امكان لازم را براي تدوين علوم مذهبي خود نيافته بود. به جز اين ، شيعه با وجود امامان دوازده گانه و اعتقاد شيعيان به مقام قـُـدسي امامان ــ اطلاع‌آنان از« ما كان و ما سيكون‌ الي يوم الدين » ،« آنچه بوده و آنچه كه اتفاق خواهد افتا تا روز قيامت»، ووراثت دانش پيغمبر ، معصوم بودن از خطا و گناه‌، آگاهي به دانشهاي ظاهري و باطني ، و...ــ به نوعي مركزيت بسيار قدرتمند و خدشه نا‌پذيرمتكي بود كه هم سپردفاعي نيرومند اودر زير ضربات مختلف بود وهم جايي براي رشد فقيه و مُحدث و مـُفسرو... با وجود وحضورامام باقي نميگذاشت تا مانند مفسران و محدثان و دانشمندان ساير گروهها تبديل به بنياد گذار مكتبي جديد بشوند ودر فواصلي كوتاه و پيا پي به انشعابي جديد دست بزنند . خط اصلي وقدرتمند شيعه در طول زندگي امامان شيعه عليرغم شاخه هايي كه از آن جدا شده و بسياري از آنها در طول زماني كوتاه محو شده بودند ، در راهي كه از علي ابن ابيطالب شروع وبه امام غايب شيعيان ختم شده بود ادامه پيدا كرده بود .
فقيهان متقدم شيعه ، امامان شيعه بودند. كساني هم كه مثل سليم ابن قيس هلالي ـ از اصحاب علي ابن ابيطالب ـ ، يونس‌ابن عبدالرحمن ـ از اصحاب امام هفتم شيعيان درگذشت 183 هجري ـ ، ابوعبدالله البرقي القمي ـ درگذشت 182 هجري از اصحاب امام هشتم شيعيان ـ ، حسن ابن سعيد اهوازي و حسين ابن سعيد اهوازي ـ از اصحاب امام هشتم شيعيان ـ از مطلعان فقه شيعه بودند تنها راويان و رابطان انتقال نظرات امامان شيعه بودند و خطي كه ادامه آن با دوازدهمين امام شيعيان ،شيعه اثني عشري ناميده شددر اين زمينه كوچكترين چيزي را كه با نظرات امامان شيعه مغايرت داشته باشد نميپذيرفت .
پس از دوازدهمين امام شيعيان هم، همراه باتكامل وضرورت جدي تدوين فقه شيعه ،اين خط فكري ــ تمركز كامل بر نقطه نظرات امامان‌ــ با قدرت تمام در فقه شيعه خود را نشان داد .در فقه شيعه هم مانند فقه اهل سنت ،اتكا به « قرآن »و «سُنت پيامبر»است ولي هيچ راي وحديثي كه رشته آن از طريق امامان معصوم شيعه به پيامبرنرسد پذيرفته نيست و در اين رابطه «قياس »و «اجماع» نيز مردود است وجايي براي اصحاب صاحب نام ونزديكان پيامبرو صاحبان اعتبار بدون مطابقت با نظرات امامان معصوم باقي نميگذارد .

مُعتزله و سايرگروههاي مذهبي وفكري
در همين روزگاراعتزاليان در بصره و بغداد و سايرنقاط باكمك داعيان و مبلغان خود در حال نشر اعتقادات خود بودند . اينان به عنوان يك نيروي مذهبي و سياسي با ميراث و تجربه اي صدوپنجاه ساله و با كمك فلسفه و منطق و استدلال وعلوم عقلي سعي ميكردند مخالفان خود را مجاب كرده و به دايره معتزلي مذهبان بكشانند.اعتزاليان با اين شيوه وبا مدد گرفتن از انديشمندان و چهره‌هاي صاحب نامي كه اززمان واصل ابن عطا (80‌ـ 131 هجري) و عمروبن عبيد(وفات 145 هجري) ـ بنيادگذاران‌مكتب اعتزال‌ـ تا اين سالها داشتنداز گروههاي موفق و به تعبير روزگار ما روشنفكر جامعه درآن روزگار بودند كه خود به حدود بيست شاخه تقسيم شده بودند .
معتزلي مذهبان بر خلاف نامشان ــ گوشه گيران و عزلت جويان‌ــ به ويژه از زمان مامون كه ازحاميان اعتزاليان بود گسترش زيادي پيدا كرده بودند . از زمان منصوردومين خليفه عباسي تا زمان مامون گرايش اصلي خلفا به مذهب حنفي و آراء بنيادگذار اين مذهب امام ابوحنيفه و ديگر فقيهان حنفي بود ولي با شروع خلافت مامون اعتزاليان قدرت گرفتند و جرياني گسترده ازترجمه و نشر و تبليغ كتابهاي فلسفي ومنطقي و مذهبي وپزشكي و رياضي و...از زبانهاي پارسي ، هندي ، يوناني ، سرياني ،سانسكريت ،لاتين ، عبري و...آغاز شد و همراه با اين جلسات بحث و فحص فراواني چه در در بار خلافت و چه در مراكز فرهنگي وكتابخانه ها و مدارس بر پا گرديد. از زمره كتابهايي كه در اين دوران ترجمه و نشر گرديد ميتوان از مجموعه آثار افلاطون ، مجموعه آثار ارسطو ، كتابهاي طبي جالينوس ، كتابهاي طبي بقراط ، كتابهاي رياضي اقليدس ، كتابهاي بطلميوس ، كتابهاي فيثاغورث نام برد . درنظرگاه شيعي و دررابطه باماجرايي كه به مسموم شدن هشتمين امام شيعيان به دست مامون انجاميد ، گسترش اين فضا وفعاليت هاي اعتزاليان بويژه از زمان مامون به بعد ، اساساريشه در تضعيف تفكر وجنبش اعتراضي شيعي ومشغول كردن جامعه به بحث و فحص هاي فلسفي و فرهنگي ــ و به بيان امروز آخوندها ، ترويج فرهنگ فاسد غربي و در آن روزگار يوناني ــ دارد ولي تمام اين فعاليت عظيم و كنش و واكنش ها را كه به ترجمه هزاران كتاب و برپايي محافل و مراكز علمي و ادبي بسيار انجاميدنميتوان در چهار چوب تضاد مامون با شيعه وسرگرم كردن مردم با كار فرهنگي و فلسفي تعبير و تفسير كرد . نگاهي به تاريخ آن روزگار و ورق زدن چند كتاب در اين زمينه مارا بيشتر با اين واقعيت آشنا ميكند .
در كنار اعتزالي مذهبان و شيعيان دوازده امامي بسياري گروهها و فرقه هاي مذهبي و سياسي مسلمان ريز و درشت ديگر،گاه با اعتقادات عجيب و غريب در گوشه و كنار مجالس و محافل خود را داشتند .اينان را با اعتقادات عجيب و غريبشان ميتوان «فرقه ها »و« ِسكت هايي »خواند كه هريك خود را ره‌يافته به حقيقت وديگران را غرق شدگان وادي گمراهي ميدانستند . در حقيقت قرن سوم در ادامه قرن اول و دوم هجري آخرين قرني بود كه انواع و اقسام گروهها و فرقه ها و انشعابات مذهبي مسلمان با شدت و حدتي عجيب و در تركيب با انديشه هاي غير اسلامي موجود در جامعه پا به عرصه وجود مينهادند تا در قرنهاي چهارم و پنجم گروهي باقي بمانند و گروهي به فراموشي سپرده شوند واوضاع فكري قوام و قرار و تعادلي پيدا كند.
در كنار اين گروههاي مسلمان ، در روزگار رازي ،زرتشتيان ، مانويان ، مزدكيان ، يهوديان ، مسيحيان گروههاي گسترده و قابل توجهي را در نقاط مختلف ايران تشكيل ميدادند.


زواياي ديــگري ازاوضاع سياسي وفرهــنگي در دوران زنــــــدگـــــــي رازي ودرنــگي‌برقيام بـــردگان بــــه رهبري صاحب الزنج
همزمان با شرايط و اوضاع مورد اشاره ، علويان زيدي در طبرستان و گرگان، صفاريان درسيستان و بخشي از خراسان ، وسامانيان در خراسان و ماوراءالنهرزمام حكومت را در دست داشتند ، فعاليت هاي سياسي و فرهنگي شعوبيان ــ معتقدان به تساوي ودر وجه افراطي آن برتري ايرانيان بر اعراب ــ اوج گرفته بود و گسترش حوزه هاي علوم عقلي شامل : 1ـ منطق 2ـ حكمت نظري( شامل رياضي ، طبيعي ، مابعد الطبيعه ) 3ـ حكمت عملي ( شامل علم تهذيب نفس،علم تدبير منزل،علم سياست مُدن) در قلمرو خلافت عباسي ادامه داشت .فعاليت هاي گسترده و خشن و خونين قرمطيان، مرگ يعقوب ليث صفاري ،قتل عمروليث صفاري ، قتل ابن عطا ،قتل منصور حلاج ، قتل پيشواي قرمطيان، قتل حسن ابن سهل وزير ايراني ، كشتار پيروان حلاج ،گسترش تشييع در گيلان و ديلمان، شماري شورش نه چندان بزرگ در گوشه و كنارسرزمين هاي خلافت عباسي و...شمار اندكي ازمجموعه حوادث فراوان روزگار رازي را تشكيل ميدهد .در اين ميان قيام خشن و خونين و عظيم بردگان به رهبري علي ابن محمد بُرقعي مشهور به «صاحب الزنج » بيش از همه قابل تأمل است .
نگاهي به وضعيت بردگان
وزمينه هـــــــاي شورش

شورش هاي عظيم و نبردهاي خشن و خونين زميني و دريايي نيروي چند صد هزار نفري زنگيان با نيروهاي خلافت يكي از مهمترين ماجراهاي تاريخ ايران ،معاصر با دوران رازي ست. براي درك علت و زمينه و دامنه اين شورش عظيم ، و داوري درست در مورداين ماجراي تاريخي بايد اندكي بر تاريخچه بردگي و بردگان درامپراطوري اسلامي اموي و عباسي ،وچگونگي زندگي بردگان تأمل كرد . جرجي زيدان تاريخ نگار و محقق عرب نمونه هاي جالبي در اين زمينه ارائه ميكند ، از جمله درجلد پنجم« تاريخ تمدن اسلام» مينويسد :
« ...در اثناي فتوحات اسلامي به قدري اسير زياد شد كه هزار هزار شمارش ميشد و ده تا ده تا به فروش ميرفت ... موسي ابن نصير در سال 91 هجري ششصد هزار نفر را در افريقيه اسير كرد و شصت هزار تن از آنان را براي خليفه فرستاد... همين موسي ابن نصيراز اسپانيا سي هزاردوشيزه از دختران بزرگان و اعيان را با خود آورد. در جنگ عموريه در سال223 هجري تعداد اسيران آنقدر زياد شد كه آنها را پنج تا پنج تا و ده تا ده تا فروختند كه زياد معطل نشوند و گاه قيمت يك انسان از چند درهم ــ چند ريال ــ تجاوز نميكرد ... در جنگ آندُلس انسان را به يك درهم ــ دهشاهي ــ ميفروختند ».
جرجي زيدان در ادامه مطلب و در باره رفتار با اسيران و بردگان مينويسد :
«... در زمان فاطميان چنان رسم شد كه موقع باز گشت ناوگان جنگي از ميدان كار زار ، اسيران را در نزديكي قاهره پياده ميكردند و در شهر قاهره ميگرداندند ، سپس آنها را به محلي موسوم به مِناخ ــ فعلا در نزديكي اسماعيليه است ــ بُرده جا ميدادند و به هر كدام بدگمان ميشدند او را ميكشتند . به طور كلي اسيراني كه وجودشان بي ثمر بود سر ميبريدند و لاشه آنها را در چاهي ميريختند كه در خرابه هاي شهر قاهره بود و آنرا « بـِئر المنامه» ميگفتند . سپس مردان را در همان محل ــ مِناخ ــ نگه ميداشتند و زنان و كودكان را ميان خليفه و وزيران و اعيان و اشراف تقسيم ميكردند . ... با اين وصف عجيب نيست كه در ميان مسلمانان بنده و اسير زر خريد زياد باشد تا آنجا كه يك مسلمان گاهگاهي از ده تا صد ، تاهزار بنده داشته است . حتّي سپاهيان عادي كه از هر جهت تنگدست و بي چيز بودند يك يا دو برده داشتند كه كارهاي منزل آنها را انجام ميداده است ... حتّي در صدر اسلام كه خلفا با آن همه زهد و تقوي زندگي ميكردند از نگاهداري بنده و زر خريد اِبا نداشتند . تا آنجا كه عثمان هزار بنده داشت ــ دميري جلد اول صفحه 49 ــ و البته در زمان بني اميه كه دوره تجمّل و شكوه بود بنده داري رواج بيشتري داشت‌و همينكه يك اميري سوار ميشد صد و يا پانصد و يا هزار بنده در ركاب او راه ميافتاد . شمار بندگان رافع ابن هرثمه والي خراسان ــ279 هجري ــ به چهار هزار رسيد ...»
ابوالحسن صابي در كتاب خود «رسوم دارالخلافه» از بيست هزارغلام ، چهار هزار كنيز ، ده هزار خادم ويازده هزار خدمتگزار در دوران خليفه المكتفي ياد ميكند . كنيزان و غلامان به شكلي بيرحمانه مورد انواع بهره كشي ها قرار ميگرفتند .بسياري از غلامان براي كار در حرمسراها اخته ميشدند .قيمت غلامان اخته شده بيش از غلامان سالم بود ، اخته كردن مردان اسير به صورتي بيرحمانه و با وسايل ابتدائي انجام ميگرفت .شمارزيادي از غلامان در هنگام اخته شدن ميمردند و آنهايي كه زنده ميماندند به صورت موجوداتي سر به زير و بدون خطر براي خاتون هاي حرم در حرمسراها به كار گماشته ميشدند . هندو شاه نخجواني در« تجارب السلف» از وجود يازده هزارغلام اخته شده سوداني و رومي در سراي خليفه مقتدر ياد كرده است .
در دوران عباسيان شهرهاي بغداد ، قاهره و سمرقند از مراكز اصلي صدور برده بود . بردگان به جز در دربار خلفا و سراي بزرگان ، به صورت دسته هاي پانصد تا پنج هزار نفره در حفر قنات ها ، پاك كردن شوره زارها و آماده كردن آنها براي زراعت ، كار در معادن ، كار در كارهاي ساختماني و كشيدن راهها ، كار در ساختمان كاخها و مسجدها ، شركت در جنگها و كار دايمي در كشتزارها به كار گرفته ميشدند . بردگاني كه در كشتزارها كار ميكردند مانند بيل و كلنگ و وسايل زراعتي همرا ه با فروش زمين فروخته ميشدند .
اين اندكي از حكايت تلخ بردگي و بردگان درامپراطوري اسلامي اموي و عباسي ست . براي اطلاع بيشتراز چند و چون زندگي بردگان در امپراطوري اموي و عباسي ميتوان به كتابهايي نظير« پرتو اسلام » تاليف احمد امين مصري ،« تاريخ بردگي» اثرنيازمند شيرازي ، «الكامل»ابن اثير ،«مروج الذهب »مسعودي ، «المنتظم » ابن جوزا ، « سفر نامه » ابن فضلان ، « تجارب السلف» هندو شاه نخجواني و ... مراجعه كرد و زندگي فاجعه بار ميليونها برده اي را كه دور از سرزمينهاي خود رنج كشيدند ودر آتش ظلم فئو داليسم قرون وسطادر سر زمينهاي خلافت طعمه تيغ و تازيانه و استثمار شدند و يا درحرمهاي خليفگان و رجال و لشكريان اسلام پناه طعمه شبهاي نوشخواري و شهوتراني گشتند به تماشا نشست .
در زمان مورد نظر ما صدها هزار برده بويژه برده سياهپوست و مخصوصا بردگاني كه به كار شاق پاك كردن شوره زارها و باتلاق هااشتغال داشتند ،در مناطقي كه آتش شورش از آن زبانه كشيد و به سر ميبردند .شورش زنگيان ــ بردگان و غلامان سياهپوست ــ ، استوار بر اين زمينه ها ،ازماه شعبان سال 255هجري ــ 869 ميلادي ــ به رهبري «علي ابن محمد ابن عبدالرحيم طالقاني » ويا « علي ابن محمد برقعي»معروف به « صاحب الزنج » در نواحي بصره و آبادان و اهوازو دشت ميشان آغاز شد و پانزده سال به طول انجاميد



 سيماوشخصيت تاريخي وحــقـيقي رهــــــبروفرمــــــــانده جـــــنبشبردگان عــــلي ابن مــحمد برقــعي مشهور بــــــه صــاحب الـــــزنــج

قسم بــالقــتل والــذبـــــح
والعفو بعد الذنب والصفح
لانــظرت عــــلي اعلامــــكم
الا اسيرا اوعــــلي رمـــــح
**
سوگند به كشتارخونين در مــــــيدان جنگ
سوگند به عفو بعد از گناه وگذشت از خطا
چشمان من نديده است پرچمهاي شما را
جزدر حال اسارت ويا آويخته بر نوك نيزه هاي شورشيان
پاسخ صاحب الزنج به پيشنهادعفو خليفه

سفر در خم و پيچ ماجراهاي شورش بردگان و قضاوت در باره اين شورش به آساني قضاوت در باره ديگر قيامها و شورشها ي ملي يا مذهبي نيست . نظرها در باره اين شورش متفاوت است تاريخ نويسان دستگاه خلافت ، مورخاني كه منافع يااعتقادات مسلكي و مذهبي شان در تضاد با اعتقادات صاحب الزنج قرار دارد ، و ياتوجهي به زندگي تلخ و دوزخي صدها هزار برده ندارند ،به آساني و با لعنت و نفرين به بردگان و رهبر اين جنبش داوري خود را اعلام كرده اند . در نقطه مقابل مورّخان و محقّقاني كه هر نوع شورش خلقي و مردمي رابا ديدي آرمانگرايانه و با تمركزنگاه خود بر زمينه هاي تاريك و تلخ اقتصادي و اجتماعي ،و جنايات دستگاه خلافت داوري ميكنند ،با نگاهي كـُـلّي و ديدي مُثبت وعدم توجّه به نقائص و كمبودها و خطاها ،آن را در كنار ساير شورش ها و جنبش هاي ملي يا مذهبي قرار داده و داوري كرده اند . امّا به تصويري واقعي تر از اين شورش و جنبش عظيم وبه سيمائي حقيقي تر ازرهبر اين جنبش چگونه ميتوان نزديك شد . اندكي در باره زمينه ها و زندگي بردگان دانستيم ، شايد درنگي بر زندگي و افكار« صاحب الزنج » بيشتر ما را به حقيقت نزديك كند .
به اشاره برخي منابع ،صاحب الزنج علوي زاده اي از شيعيان زيدي مسلك ، شجاع ، متفكّر و شاعربود كه با روح شيعيگري ودشمني با خلافت عباسي بار آمده بود و پس از سالها سير و سياحت و تبليغ به عنوان پيشوا و رهبري سرسخت در راس جنبش عظيم بردگان شورشي قرار گرفت .
جّد پدري «صاحب الزنج » محمد ابن حكيم ، از شورشياني بود كه دركنار زيد فرزند امام چهارم شيعيان عليه خلافت جنگيده بود و پس از شكست شورش وقتل زيد به ري كه مركز ايرانيان طرفدارآل علي بود فرار كرد و در ميان آنان پناه جست . فرزند محمد ابن حكيم ،عبدالرحيم ــ پدر بزرگ « صاحب الزنج »ــ در طالقان متولد شد و در آنجا ازدواج كرد و محمد پدر صاحب الزنج در طالقان متولد شد و صاحب الزنج نيز در آنجا چشم به جهان گشود .بدين ترتيب « صاحب الزنج »ودو نسل قبل از او زاده و پرورده ايران هستند .
او پيش از آنكه در رأس شورش بردگان قرار گيرد ساليان متمادي سير و سياحت كرده و تجربه اندوخته بود . برخي ازاسناد تاريخي درسالهاي قبل از شورش او را در دستگاه نزديكان خليفه عباسي المنتصر نشان ميدهد كه در كسوت شاعري زبان آور و چيره مديحه ميسرود و صِله دريافت ميكرد . اين بعيد به نظر نميرسد و بسياري بر دانش او در شعر و ادب تاكيد كرده اند از جمله هندو شاه او را« رادمردي عاقل و فاضل و شاعر فايق » ميخواند . «صاحب الزنج »در سال 249 ازسامرا به بحرين رفت و در آنجا تبليغات خود را شروع كرد . در اين دوران «صاحب الزنج »خود را از تبار علي ابن ابيطالب و صاحب كرامات و خوارق عادات معرفي كرد .
اينكه «صاحب الزنج »به گفته شماري از مورّخين ، با اينكه از لحاظ نسبي از تبار علي ابن ابيطالب نبوده خود را از نسل علي معرفي كرده باشد و نيزادعاي كرامات ومعجزات كرده باشد ،با توجه به سطح فكر مردمان در آن روزگارو اينكه اكثر پيشوايان جنبشهايي كه رنگ مذهبي داشته در پرتو تقدّس و راز و رمزهاي مذهب ،مورد علاقه و اعتقاد مردمان قرار ميگرفته اند ، بعيد نيست . نسب به علي رساندن نيز پشتوانه اي خوني و مورد احترام مردم رابه «صاحب الزنج »ميداده است و به همين دليل او خود را از تبار خوني علي معرفي كرده است .
در بحرين «صاحب الزنج »محبوبيت بسيار يافت و مردم بسياري به او گرويدند واو چون سلطاني قدرتمند در بحرين استقرار يافت و بارها با پيروان خود با نيروهاي دولتي جنگيد . كشتارها و خونريزيها و تهاجم نيروهاي خليفه ،به فرجام كارمردم بحرين را خسته كرد و باعث انشعاب آنها شد و نهايتا «صاحب الزنج »از بحرين به احساء و سپس به بصره رفت و پس از كشاكشهاي بسيار به بغداد رفت . در اين ماجراها خانواده «صاحب الزنج »دستگير شده و به زندان افتادند و خود او نيز يكبارطي ماجرائي در سرزمين بطيحه توسط عمير ابن عمار دستگير شد و تحت الحفظ به نزد والي واسط روانه گشت .
شايد اگر« صاحب الزنج »در ميان راه از دست نگهبانان خود نگريخته بود ماجراي او نيز مانند بسياري از شورشيان در زير تيغ جلاد دربار خلافت پايان يافته بود ، اما او در بين راه گريخت و به بغداد رفت و در آنجا با نام مستعارمحمد ابن احمد ابن عيسي ابن زيد زندگي مخفي آغاز كرد و به تبليغ پرداخت . در سال 255 با شورش دو قبيله از قبايل قدرتمند ــ قبايل سعديه و بلاليه ــ درب زندانها گشوده شد و خانواده «صاحب الزنج »از زندان نجات يافتند . صاحب الزنج در رمضان سال 255 به بصره رفت و خود را امير بصره خواند و آزادي غلامان را از بردگي بشارت داد .
از اين دوران به بعد با اوجگيري شعله هاي شورش و گسترش آن و پيوستن هزاران تن ازغلامان و كنيزان به جان آمده ، صاحب الزنج را درنقطه رهبري شورش بردگان و خطرناكترين دشمن دستگاه خلافت باز مييابيم .
سيما و شخصيت صاحب الزنج رااز دونيمرخ ميتوان رؤيت كرد ، نيمرخي راز آلود و آميخته با تاريكيها و روشنيهاي رهبري مقدس و داراي خوارق عادات و آراسته شده با آمال و آرزوهاي گوناگون پيروان صديقش و به خصوص هزاران هزار برده به جان آمده اي كه در وجود او سيماي يك امام و منجي نجات بخش و تحت حمايت نيروهاي غيبي را ميديدند . اين نيمرخ بارها و بارها به اشكال مختلف در جنبشهاي قرن اول تا چهارم هجري دررهبران مختلف جنبشهاي ملي و مذهبي ايران تكرار شده است و پيش از اين مورد اشاره قرار گرفته است . پس از قرن چهارم نيز بارها و بارها اين نيمرخ تا روزگار خميني از درون روشن و تاريك تاريخ گاه در سيماي شيخ صفي الدين اردبيلي ، گاه در چهره رهبران جنبش حروفيه ، گاه در خطوط چهره امامان اسماعيلي و سرانجام درجنبش بابيه خود را نشان داده است.
با نگاهي به سيما و شخصيت اين رهبران اين حقيقت خود را نشان ميدهد كه انگار در جامعه ايران آن روزگارتصور رهبراني كه سيمايي مقدس نداشته وبا جاذبه اي كاريسماتيك تحت حمايت نيروهاي غيبي و آسماني نباشند ممكن نبوده است .
درنيمرخ تاريخي صاحب الزنج اما، فرمانده كينه وروسرسخت وتسليم ناپذيري را ميبينيم كه بر زمينه اي مشخص از تاريخ ايران و زائيده علتهاي قابل شناخت اجتماعي و سياسي ، در راس جنبش بردگان ، جنبشي كه نيم ميليون شورشي و از جمله كنيزان به جان آمده شورشي در آن شركت داشتند تا پايان عمربا دستگاه خلافت جنگيد وسرانجام با مرگ در ميدان جنگ زندگي را به پايان برد .
در ميان سرداران و فرماندهان شورش و جنبش بردگان ، صاحب الزنج شخصيتي بسيار سرسخت ، قاطع ،كينه ور و شجاع را از خود نشان ميدهد و تا پايان و هنگامي كه سر بريده اش بر دماغه كشتي از برابر چشمان انبوه مردماني كه در دو سوي رود صف كشيده اند عبور داده ميشود مبارزه عليه دستگاه خلافت را ادامه ميدهد و به پيشنهادات تسليم كه شمار قابل توجهي از همراهانش را به ويژه در سالهاي آخر مبارزه به سوي خليفه كشاند جواب رد ميدهد .

نگاهي به شورش و جنبش بردگان
نگاهي حتي گذرا به شورش و جنبش بردگان فرصت زيادي را به خود اختصاص خواهد داد به همين دليل اشاره واربه مهمترين مختصات قيام زنگيان اشاره ميشود وتحقيق بيشتر به خوانندگان علاقمند وتامل در اسناد تاريخي واگذار ميشود . از زمره مهمترين مختصات قيام زنگيان ميتوان بر اينها تامل بيشتري كرد .
1ــ اين قيام يكي از بزرگترين و دامنه دار ترين شورشها و جنبشهاي بردگان به جان آمده عليه ظلم و استثمار در سطح تاريخ بشر است . در مقايسه با قيام تاريخي اسپارتاكوس كه صد و بيست هزار برده در آن شركت داشتند در اين قيام نيم ميليون برده شورشي و ستمكشاني كه راه نجاتي براي خود نميديدند شركت داشتند . در اين قيام بردگان شورشي عليه يكي از بزرگترين امپراطوريهاي دوران جنگيدند و برخلاف شورش اسپارتاكوس موفق شدند به مدت پانزده سال حكومتي را تشكيل دهند و در برابر قدرت خلافت بايستند .
2ــ در جنبش زنگيان زنان برده نيز شركت داشتند و در جنگها بويژه با فلاخن شركت ميكردند .
3 ــ شورش بردگان به دليل پايه طبقاتي و ساخت و بافت نيروهاي بدنه آن و ماهيت دشمني كه با آن روبرو بود شورشي بسيار خشن و خونين بود ، تعداد بردگان شركت كننده را مورخان از نيم ميليون نفر تا دو ونيم ميليون نفر ذكر كرده اند . تعداد كشتگان و مفقودين از دو طرف قابل محاسبه نيست . طي پانزده سال جنگ خشن و مداوم كه تمامي نيروهاي خلافت و تمامي سرداران برجسته و از جمله فرزند خليفه ،و تمامي نيروهاي شورشي در آن شركت داشتند كشتار و قتل عامها از دو طرف وقفه ناپذير بود . در اين زمينه نمونه هايي ازقتل عامهاي اسيران در ميدان جنگ، غارت وآتش زدن شهرها ،ويران كردن ساختمانها وحتي تقسيم گوشت كشتگان در ميدان جنگ گزارش شده است . به دليل شدت خشونت و ناامني در سالهاي آخر شورش شماري از شهرها تخليه شده بود و مردم به نقاطي دور از ميادين جنگها و در گيريها مهاجرت كرده بودند .
4ــ شمار جنگهاي ريز و درشت بردگان شورشي با نيروهاي خلافت و شمار تهاجمات و لشكر كشي هاي خليفه براي در هم شكستن شورش بسيار زياد است و با جنبش ها و شورشهاي ديگر قابل مقايسه نيست . در سالهاي پاياني في الواقع رشته جنگها ناگسستني مينمود . جلد پانزدهم تاريخ طبري كه قسمت اعظم آن به ماجراها و حوادث اين شورش در سالهاي پاياني اختصاص دارد ما را با اين حقيقت به خوبي آشنا ميكند
5ــ جنگهاي زنگيان تركيبي از جنگهاي پراكنده پارتيزاني وكلاسيك و جنگهاي دريايي بود . دراين جنگها انواع سلاحها از جمله منجنيق ، نفت انداز ، فلاخن ، كمانهاي چند تيره ، كمانهاي پايي، كشتي هاي جنگي كه با پوست گاو ميش زره پوش شده بودند به كار گرفته ميشد . از آنجا كه محل اصلي جنگها دركنار آب قرار داشت در اين جنگها نيروي دريايي نقش ويژه اي داشت و دو طرف به تهيه كشتي ها و زورق هاي جنگي پرداختند ، بنا به روايت طبري در جلد پانزدهم « تاريخ طبري» در يكي از جنگهاي پايان كار ده هزار ملوان وصد و پنجاه كشتي جنگي خليفه شركت داشتند .به خاطر جنگهاي دريايي در سال 267 هجري «صاحب الزنج » دستور تهيه پنجاه كشتي جنگي را داد و فرماندهي اين كشتي ها را به سه تن از فرماندهان زبده خود ، بهبود ، نصر رومي واحمد ابن زنگي سپرد . دستگاه خلافت نيز بنا به روايت طبري در « جنابا» كارگاه كشتي سازي داير كرده و از آنجا كشتي هاي مورد نياز خود را تهيه ميكرد .نيروهاي زميني و دريايي زنگيان بارها و بارها نيروهاي خلافت را چه در زمين و چه در آب در هم كوبيدند و با خشونت كشتار كردند.
6ــ رهبروشماري ازفرماندهان و سرداران جنبش زنگيان افرادي سرسخت و با اعتقادات عدالت جويانه ــ در سطح ادراك آن روزگارــ وداراي اعتقادات مذهبي بودند . مزدكي خواندن ويا ماترياليست خواندن صاحب الزنج وسردارانش به نوعي تحميل علايق برخي محققان به بخشي ازشخصيت هاي تاريخي وارائه شناختي مخدوش از جامعه و فرهنگ ايران آن روزگار و بافت و ساخت اعتقادات مردم است . در آن روزگارمزدكي گري واعتقادات مشابه درايران باستاني ،به صورت ذرات ريز و درشت فرهنگي خود را در طيف هاي مكاتب مختلف و از جمله شيعيان شورشي و در ميان شيعيان ،شيعيان شورشي زيدي نشان ميداد ، در همين رابطه و حتي با داشتن ديدي مادي از تاريخ ميتوان تصور كرد كه تفكر شيعي نه به عنوان يك مقوله آسماني بلكه به عنوان يك فونكسيون تاريخي از قرن اول تا روزگار صاحب الزنج در شاخه هاي مختلف خود به اندازه لازم ذخاير اعتراضي اندوخته بود كه بتواند بصورت رگه هايي خود را در انديشه و اعتقاد صاحب الزنج نشان دهد .
در بدنه و پايه ،درميان بخشهاي گسترده اي از شورشيان اعتقاد و مذهب نقشي جدي نداشت . بردگاني كه از گوشه و كنار جهان به مركز خلافت و سرزميني بيگانه كشانده شده بودند در بسياري از اوقات تنديسهايي از انتقام و كينه بودند كه جز به نجات خود از جهنم رنج وظلم ،و انتقام از اربابان و برده داران نميانديشيدند . چنانكه نوشته اند آنان در برخي موارد حتي به آتش زدن شهرها دست ميزدند چنانكه شهر ابله و اهواز را خراب كردند وسوختند ودر شهر جي به قتل عام دست زدند و در جنگ با لشكريان جعلان سردار اعزامي خليفه گوشت كشتگان را بين خود تقسم كردند و كارواني از سرهاي بريده راه انداختند ودر جريان تهاجمات خود زنان و دختران و كودكاني را كه از تيره و تبار بني هاشم بودند به اسارت ميگرفتند و از عكس العمل سوء آن در ميان مردم پروايي نداشتند . در ميان نيروهاي شورشي و همراه با بردگان بايست رد پاي ديگر مخالفان سياسي و فكري دستگاه خلافت را نيزدنبال كرد .

علل شكست جنبش زنگيان
جنبش زنگيان پس از پانزده سال وسلسله نبردهاي فراون و صدها هزار كشته و مفقود با سقوط شهر مختاره پايتخت زنگيان وكشتاري گسترده به فرجام رسيد . شكست اين جنبش تنها به دليل قدرت نظامي دستگاه خلافت نبود .در زمره علل شكست اين جنبش و شورش تاريخي ميتوان بر اينها تامل كرد 1ــ به اشرافيت كشيده شدن شماري از سران جنبش به طوريكه خود آنها به نگهداري بردگان پرداختند . در مورد يكي ازسران زنگيان ــ بهبود ــ طبري نوشته است كه پس از كشته شدن او دويست هزار دينار و مقاديرزيادي از جواهرات از او بر جاي ماند و بر سر كشف اين ثروت و تملك ان ميان سران زنگيان اختلاف افتاد و به تازيانه خوردن برخي از آنان توسط صاحب الزنج انجاميد . با اين اشاره ،تاكيد بر اين واقعيت نيز ضروريست كه طبري با تمام دقت درخشان و بي نظري اش در ثبت وقايع تاريخي در مورد زنگيان و به ويژه صاحب الزنج همواره با نظر منفي و القاب و عناويني چون « خبيث» ،« ملعون » ، « فاسق» و امثالهم كه نشان دهنده نفرت او ازرهبر جنبش زنگيان است ياد كرده است و بنا براين بايست در باره نظرات اودر باره زنگيان از دو زاويه دقت بيشتري مبذول داشت . زاويه اول اينكه داوري طبري در مورد زنگيان ميتواند با اغراق در مورد ماجراها و اعمال گرايشات شخصي او آميخته باشد و زاويه دوم تأمل بر اينكه چرا طبري با آن همه دقت در ثبت حوادث اين چنين از زنگيان و رهبر شورش زنگيان ياد ميكند و آيا در برخي موارد وبانظاره حوادث مختلف در اين داوريها محق نيست ؟ و آيا با توجه به اينكه او معاصر با دوران زنگيان بوده در به كار بردن چنين القابي براي شعله ور نشدن خشم سران دستگاه خلافت اجبار نداشته است ؟
2ــ خشونت و خونريزي بيش از حد كه نهايتا به خستگي و دلزدگي گروههايي از مردم و تخليه شهرها و روستاهاانجاميد و اين خستگي و دلزدگي به نفع دستگاه خلافت تمام شد . نمونه هايي در تاريخ ثبت شده است كه برخي از فرماندهان زنگيان به ويژه در سالهاي آخربا تهاجم به كاروانها و زورق ها وكشتي ها و مصادره اموال بازرگانان و اسارت زنان و كودكان به بيزاري گروههايي از مردم دامن زدند .
3ــ اختلاف و تضاد بين نيروهاي مخالف خلافت ، از جمله تضاد يعقوب ليث ، شيعيان اماميه ، كردها و... باصاحب الزنج و نيروهاي شورشي بردگان ، اين اختلافات در نمونه هايي مثل يعقوب ليث وكردها به تعارض نظامي و حمله و كشتار ميكشيد و در دراز مدت به تضعيف تمام نيروهاي درگير در اين تضادها به نفع دستگاه خلافت انجاميد .
با اينكه تكيه گاه فكري صاحب الزنج زيدي گري بود ، زيديان و شيعيان علوي با او در موافقت نبودند . به گفته برخي مورخان ، زيديان و علويان راديكاليسم خشن «صاحب الزنج »را تاب نمي آوردند و به اشاره برخي به دليل وحشت از عكس العمل هاي خونين خليفه به تقيه روي آورده بودند. بنا به نقل از« تاريخ قم» وقتي در باره قيام صاحب الزنج از امام يازدهم شيعيان سئوال شد اواشاره كرد كه «صاحب الزنج از ما نيست »و بنا به نقل از « الكامل »ابن اثير،يعقوب ليث رهبر جنبش عياران سيستان نيزكه در آن سالها اقتداري در خور توجه و نيرويي جنگاور در اختيار داشت در پاسخ به نامه صاحب الزنج براي اتحاد و بر كندن بنيان عباسيان جواب رد داد و با اشاره به آيه اي از قرآن « قل يا ايها‌الكافرون... » تلويحا اعتقادات صاحب‌الزنج را رد كرد .
4ــ دستگاه خلافت از يكسو با قرار دادن امكانات و بالا بردن حقوق و مواجب انگيزه هاي سربازان خود را بالا ميبرد و از سوي ديگربا تبليغات فراوان تلاش ميكرد بردگان شورشي و بويژه فرماندهان نيروهاي زنگيان را به تسليم وادارد . در سالهاي پاياني نمونه هاي گسترده اي از سلاح بر زمين نهادن و تسليم شدن بردگان گزارش شده است . دستگاه خلافت بواقع در اين زمينه بسيار دقيق و هوشيارانه عمل ميكرد و با عفو سرداران منفعل و دادن خلعت و مقام و پول و موقعيت آنها را در ارتش خود عليه صاحب الزنج به كار ميگرفت . نمونه ها فراوانند . از جمله كساني كه به سوي دستگاه خلافت امد و تقاضاي عفو كرد محمد ابن حارث عمي بود . موفق او را به مهرباني نواخت و به او خلعت پوشاند و اسب و مقرري داد . چون خبر تسليم شدن محمد ابن حارث به زنگيان رسيد ، زن و خانواده اورا به بازار برده و فروختند . از نمونه هاي ديگر سرداراني چون احمد معروف به بردعي ، مديد ،ابن انكلويه ،منينه ، ريحان ابن ابي صالح مغربي و... بودند كه تقاضاي امان كردند و موفق آنان را بخشيد و اسب و خلعت و مقرري داد و در ارتش خود به كار گرفت .انعكاس تسليم ها و امان خواستن ها به موج انفعال هر چه بيشتر دامن ميزد . در اوج نبردهاي سالهاي آخراسيران تسليم شده و مطيع بخشيده ميشدند ودر ارتش خليفه عليه ياران ديروز خود شمشير به دست ميگرفتند . اما اين تمام ماجرا نبود بسياري از بردگان شورشي اسير شده تسليم نميشدند ودر همان ميدان جنگ توسط جلادان گردن زده ميشدند . سياست تبليغاتي هوشيارانه خلافت در ادامه اين كارها بردگان توانا را استخدام ميكرد و ناتوانان و پيران را جامه و پول فراوان ميداد و به نزد شورشيان بر ميگرداند و اين كار باعث تبليغ به نفع خليفه و تشتت بيشتر در ميان صفوف شورشيان ميگرديد .
5ــ همراه با سياست جذب نيرو و تبليغ براي امان خواستن، سياست ارعاب و تهديد شورشيان مقاوم به شدت تمام ادامه داشت .دستگاه خلافت همراه با سياست رحمت و گذشت ، براي ارعاب بردگان مقاوم گاه بيشماري سرهاي بريده بردگان مقاوم راتوسط منجنيق ها به مركز مقاومت بردگان شورشي پرتاب ميكرد تا آنان را از پايان كار خود در صورت تسليم نشدن با خبر سازد. همراه با اين نمونه هايي ثبت شده است كه ابوالعباس از اصلي ترين فرماندهان نيروهاي خليفه دستورميداد سرهاي كشتگان را در كنار اسيران بر دار كشيده دور تا دور كشتي ها آويزان كنند و كشتي ها از كنار ديوارهاي شهر شورشيان عبور كنند . واقعيات سالهاي 267 تا 270 هجري في الواقع واقعياتي است آميخته با تصويرهاي هولناك و باور ناكردني كه گويي از دنياي كابوسها و هذيانها به صحنه تاريخ پا گذاشته اند .
6ــ يكي از اصلي ترين دلايل شكست زنگيان محاصره اقتصادي زنگيان و شروع قحطي و حشتناكي بود كه شمار زيادي را از پا در آورد وباعث شروع ادمخواري گرديد . توضيح اينكه خلافت عباسي از انجا كه خطر شورشيان زنگي را اصلي ترين خطر براي حكومت تشخيص داده بود تمام نيروي خود را عليه زنگيان بكار گرفته بود . در راستاي همين سياست در مقابل پايتخت زنگيان با كمك هزاران عمله و معمار و بنا شهري بنام موفقيه ايجاد شد و به عنوان پايگاه اصلي و دايمي نبرد محل استقرار فرزند خليفه وسرداران و سربازان او گرديد . نبرد ميان دو پايگاه ، پايگاه اصلي زنگيان و پايگاه موفقيه وقفه ناپذير بود و حملات به صورت روزمره در آمده بود. بارها و بارها بخشهايي از شهر زنگيان مورد حمله قرار گرفت و تخريب شد ولي زنگيان با شهامت و جانبازي نيروهاي خليفه را واپس راندند و خرابي ها راباز سازي كردند، اين ماجرا ادامه داشت تا يكي از امان خواستگان ، علي ابن عمر معروف به نقاب خبر داد كه راه آذوقه رساني به شهر زنگيان توسط بدويان در كجاست و چگونه ميشود آنرا قطع كرد . بعد از اين خيانت بدويان آذوقه رسان به شدت كشتار شدند و راه اذوقه رساني قطع شد و اندك اندك قحطي هولناكي چهره نمود . در ابتدا قيمت يك رطل نان به ده درهم رسيد . با ادامه قحطي نمونه هايي ازخوردن زنان و كودكان بيدفاع مشاهده شد و سر انجام در گوشه و كنار به جنگ قويترها با ضعيف ترها براي خوردن آنان ونيز نبش قبرها و خوردن مردگان تازه به گور سپرده شده كشيده شد . همراه با قطع راه آذوقه رساني آتش زدن خرمن ها وانبارهاي آذوقه شورشيان قحطي اوج بيشتري گرفت وهمراه با اوجگيري قحطي حملات عليه شهر بردگان شديد تر شدو نهر ابوالخصيب هر روزبر موجهاي خود سرهاي بريده اي را ميبرد كه به قول طبري از حد شمار بيرون بود و بردگان شورشي از فراز برجها و بامها آنها را نظاره ميكردند .
7ــ همراه با قدرت گرفتن نيروهاي خلافت وضعف نيروهاي شورشي نوبت به ورود نيروهاي داوطلب در جنگ عليه بردگان گرديد . نمونه هاي زيادي ازپيوستن داوطلبان به ارتش عباسي ثبت شده است ، ازجمله جماعت زيادي از مردم بحرين به ارتش خليفه پيوستند و عليه بردگان وارد كار زار شدند . از ولايت پارس نيروئي هزار نفره و جنگاور به رياست بزرگ و پيشواي خود ابو سلمه به موفقيه آمدند و به نيروهاي خليفه پيوستند .يكي از ياران ابن طولون با نيرويي زبده و جنگاور به نيروهاي خليفه پيوست و در برابر پايتخت بردگان آماده نبرد گرديد صف داو طلباني كه ميدانستند پس از پايان جنگ به مقام و منصبي مناسب دست پيدا خواهند كرد روز به روز درازتر گرديد .
8 ـ و سرانجام ميتوان به اين فكر كرد كه گروههاي عظيمي از بردگان در نظر مردم بومي بيگانگاني بودندكه از سرزمينهاي دور دست وناشناس بويژه آفريقا به ديار آنها آمده بودند و با توجه به بافت عشيره اي قبيله اي آن مناطق در روزگار مورد نظر بردگان در ميان مردم بي ريشه بودند و تنها مجبور بودند به خود و همدردانشان اتكا كنند .
آخرين نبرد و پايان كار
سر انجام روزهاي آخر فرا رسيد . امان خواستگان وبردگان تسليم شده اينك در صفوف سپاهيان خليفه بودند و آنان كه باقي مانده بودند در كنار صاحب الزنج آماده نبرد آخرين بودند. در مقابل شهر مختاره صفوف بيكران سپاهيان خليفه صف كشيده بودند . هزاران ملوان در كشتي ها و زورق هاي زرهپوش وزورقهايي كه براي سوزاندن پلها از چوب و ني و مواد آتشزا پر شده بودند آماده بودند ، پنجاه هزار تن نيروهاي پياده نظام را تشكيل ميدادند و با رسيدن نيروهاي كمكي ازسامرا اين نيرو به شصت هزار تن افزايش يافت. نيروهاي داوطلب و عشاير و قبايلي كه به نيروهاي خليفه پيوسته بودند باز هم بر اين نيروي جرار تا دندان مسلح مي افزودند . هزاران هزار عمله با بيل و كلنگ و انواع وسايل آماده بودند تا با آغاز تهاجم به خراب كردن ديوارها بپردازند و راه ورود سپاهيان را باز كنند. .منجنيق هاي سنگ انداز و نفت انداز و گروههايي كه مامور آتش زدن مراكز تسخير شده بودند آماده بودند تا با بر افراشته شدن پرچم سياهي كه نشانه شروع حمله بود كار خود را شروع كنند .تمام سرداران برجسته و موفق در راس كارها مشغول تكميل برنامه حمله بودند و سرانجام زمان حمله فرا رسيد و حمله آغاز شد . بردگان شورشي در كنار صاحب الزنج شجاعانه از نفوذ سپاهيان خليفه جلوگيري ميكردند ونفوذ به پايتخت زنگيان روزها به درازا كشيد و از دو سو هزاران تن بر خاك افتادند . از هيچ طرف گذشت و بخششي در كار نبود . شبها در كنار ديوارهاي شهر هزاران خرمن آتش بر افروخته ميشد و گروه بيشماري قاري با خواندن قران صدا در صدا ميافكندند و سپاهيان با سردادن تكبير و به صدا در آوردن طبل ها و كوسها و شيپورها فضايي و حشت انگيز ايجاد ميكردند . مختاره وجب به وجب و قدم به قدم فتح ميشد و در هرگام دهها جسد از دو طرف بر خاك ميافتاد . پس از فتح هر خانه و سرا بويژه سراي سران و فرماندهان شعله هاي آتش زبانه ميكشيد و همه چيز ويران ميشد با اينهمه شهر قحطي زده مختاره غرقه در آتش ومحصور در پلهاي ويرانشده و كشتي هاي نفت انداز و باران سنگها ميجنگيد .در مسجد جامع شهر ،زنگيان روزها با شجاعت و دلاوري كم نظيري جنگيدند و از سقوط مسجد جامع شهر جلوگيري كردند . مسجد شهر براي آنها يك نماد بود كه نميبايست به دست دشمن ميافتاد اما سپاهيان خليفه سرانجام در عبور از اجساد بردگان شورشي مسجد جامع را به تصرف در آوردند و نيز سراي صاحب الزنج را فتح كردند و به ويراني كشاندند و صد تن از خانواده او را دستگير و اسير كردند . همسر صاحب الزنج و فرزندان اويكسال قبل از آن به اسارت رفته بود ند. سپاهيان خليفه اينك در موضع قدرت قرار داشتند و ديگر خبري از عفو بخشش نبود اسيران ، زخمي ها و تسليم شدگان در كشاكش جنگ گردن زده ميشدند وزنان و كودكان ميان سپاهيان تقسيم ميشدند .با آغازماه صفر سال 270 جنگ به اوج خود رسيد و شكست در نيروهاي بردگان شورشي افتاد وشماري از بردگان كه شكست و مرگ را نزديك ميديدند رو به فرار نهادند . برخي از اسناد تاريخي فرار برخي از سرداران و حتي فرزند صاحب الزنج را ثبت كرده اند ولي صاحب الزنج تا آخرين نفس در ميان بردگان وفادار به خود به مقاومت ادامه داد و سرانجام در روز دوم ماه صفر سال 270 هجري در ميان شمشيرها و نيزه هاي خون آشام دشمن به خاك افتاد و مختاره سقوط كرد .سربازي از سربازان خليفه دست او را قطع كرد و با دست بريده به سراغ موفق رفت و مژده قتل رهبر بردگان شورشي را داد و اندك زماني بعد سر بريده صاحب الزنج را براي موفق آوردند. موفق بر خاك افتاد و نماز شكر بجا آورد وقاريان صدا در صدا افكندند وشاعران قصايدي را كه براي فتح آماده كرده بودند خواندند و پيكهاي تيز رو به سوي پايتخت و اقصي نقاط امپراطوري روانه شدند تا مژده پايان كار شورشيان را به گوش همگان بر سانند . در چنين احوالي شهر مختاره در زير تيغ و آتش ميسوخت و امواج بردگان فراري در بيشه زارها و بيابانهاي بي آب و علف سرگردان و در حال فرار بودند . اسناد بجاي مانده برخي از نمونه هاي غم انگيز سرنوشت بردگان را ثبت كرده اند . بسياري از بردگان گردن زده شدند و سرهاشان به نهر ابوالخصيب پرتاب شد .بسياري از بردگان در بيابانهاي بي آب و علف از تشنگي و گرما مردند و اجسادشان طعمه حيوانا ت شد . بدوياني كه در حوالي شهر مختاره و ميدانهاي جنگ مترصد بودند شمار زيادي از بردگان را دستگير كردند و دوباره روانه بازارهاي برده فروشي كردند و سرانجام شماري از بردگان توانستند خود را به گروههايي از قرمطيان برسانند و در سلك آنان در آيند و آخرين تصوير ازصاحب الزنج اين است:
سر او رابر دماغه كشتي موفق نصب كردند وكشتي در گذر ازميان امواج مردم در دو سوي رود سر را باخود ميبرد تا به بارگاه خلافت برساند . پس از آن رد و نشان رهبر شورشيان زنگي را تنها در تاريخ و با توجه به روابط علي حركت ها و حوادث تاريخي در بر آيند گذشته در آينده ميتوان باز جست .
با اين همه وباتمام آنچه كه اشاره شد وبا در نظر گرفتن تمام نقاط ضعف و قوت اين جنبش خاطره صاحب الزنج و سرداراني چون علي‌ابن ابان مهلبي ،خليل ابن ابان مهلبي ، محمد ابن ابان مهلبي ، محمد ابن سالم ،فتح حجام ، يحيي ابن محمد بحراني ،ابو الليث اصفهاني ، سليمان ابن موسي وامواج بردگاني كه براي نجات از دوزخ بردگي شوريدند و خونشان بر خاكهاي سرزمين هاي ياد شده فرو ريخت فراموش ناشدنيست .
اين جنبش عظيم تاريخي ، بزرگترين شورش ثبت شده بردگان و غلامان در تاريخ جهانست.در رابطه با
شخصيت رهبر اين جنبش ،علل ضعف و شكست جنبش، مواضع رهبران سياسي ومذهبي در رابطه با اين جنبش ، شناخت ارتباطات ديگر نحله هاي فكري مانند قرامطه ، يعقوب ليث و شخصيت هايي چون امام يازدهم شيعيان ، حلاج ، زكرياي رازي ، ابو تمار مطبب ، ابن راوندي ، ابو عيسي وراق جاي تحقيق و بررسي بيشتري وجود دارد .
،در باره شورش بردگان وصاحب الزنج وشخصيت تاريخي و مذهبي وي اسناد و مدارك قابل توجهي موجود است و در اين زمينه ميتوان به «كامل »ابن اثير ، « تجارب السلف» هندو شاه نخجواني ، « المنتظم» ابن جوزا ، « تاريخ ايران» دكتر زرين كوب ، «حلاج» ، علي مير فطروس ،« تاريخ ادبي ايران» پرفسور ادوارد براون ، «تاريخ طبري» محمد جرير طبري ، « علل كندي و ناپيوستگي جامعه فئودالي در ايران» ابوذر ورداسپي ، « سياست نامه» خواجه نظام الملك طوسي ، «شورش بردگان» احمد فرامرزي ، « تاريخ عرب» فيليپ حتي ، «فرهنگ دهخدا» علامه دهخدا و بسياري كتابها و مدارك ديگر مراجعه كرد .

سيماي يك انديشمند آزاد انديش
در كشاكش اين روزگار شگفت و پر تلاطم رازي سيمائي غير منتظره را از خود به نمايش ميگذارد. درعبوراز جاذبه اين همه حادثه كه ميتواند براحتي رازي را به مدار خود بكشاند او راه فلسفه و دانش را انتخاب ميكند و چهره اي كمياب از خود را بر صفحه روزگار باقي ميگذارد .از نظر اعتقادي رازي به سوي هيچ يك ازگروههاي مذهبي آن روزگار نرفت وبيشترشخصيت يك انديشمند آزاد انديش مستقل و متمايل به اديان كهن ايران و به ويژه تعاليم مانويت را ازخود نشان داد .ميتوان فكركرد كه رازي به دليل آزاد انديشي و مردمگرايي‌اش نميتوانست به يكي از مذاهبي كه به عنوان مذهب رسمي دربار خلافت مورد احترام بود گردن بگذارد و ميتوان به اين مساله انديشيد كه ذهن يك شيميدان و پزشك كه به« تجربه» و« دانش » وجهان قابل حس اعتقاد قوي دارد نميتواند اعتقادات رازآلودخاص شيعيان آن دوران و نيزكشاكشهاي فكري شيعه در باره غيبت امام دوازدهم وماجراهاي ناشي از اين غيبت ونيزدرگيريهاي شيعيان با دستگاه حكومت وبالعكس وپيامدهاي ناشي از آن را تاب آورد و گردن نهد . به تاثير شعوبيان ميهن دوست درانــديشه رازي و گرايش او به اعتقادات كهن ايراني نيز ميتوان فكر كرد .
رازي خود مُبدع و مُبتكر نوعي فلسفه اعتقادي و فكريست .در كشاكش هزارو صد و چند سال قبل سيماي الهام دهندگان و معلمان فكري رازي روشن نيست . ابن نديم در «الفهرست »معلم فلسفه اورا فيلسوف مسافر و جهانگردي بنام بلخي ذكر ميكند . ظاهرا مراد از بلخي همان ابوزيد احمد ابن سهل البلخي (درگذشت 322هجري) فيلسوف ، رياضيدان وجغرافيدان نامدار خراساني‌وشاگردالكندي‌ فيلسوف نامدار عرب است .ناصر خسرو در «زادالمسافرين» استاد فلسفه رازي را كسي به نام ايرانشهري ذكر كرده است و اعتقادات كفر آلود و غير اسلامي رازي را ناشي از تعليمات اين فيلسوف ناشناس دانسته است . ابو ريحان بيروني فيلسوف و دانشمند بر جسته ميگويد «من كتاب محمد ابن زكريا رازي را درعلم الهي خوانده ام و اودر آن تحت تاثير كتب ماني و خاصه كتاب معروف ماني «سفر الاسرار» است». بيش از اينها ،نگاهي به انديشه فلسفي رازي حكايت را آشكار ميكند.

رازي به عنوان يك فيلسوف

در روزگار رازي ارسطو به عنوان سلطان فيلسوفان بر جهان فلسفه فرمانروايي داشت ، رازي اعتقادات و نظرات ارسطو را رد كرد و خود دستگاه فلسفي ديگري را ارائه نمود . او در وادي فلسفه معتقد به پنج وجود قديم بود :
1ـ خالق2ـ نفس كلي 3ـ هيولي اولي 4ـ مكان مطلق 5ـ زمان مطلق
به نظر رازي خالق ، عقل تام وحيات مطلق است و حيات از او فوران ميكند ، نفس كلي نيزبه خواست خالق زاينده حيات است و به اراده خالق جهان از او زاده ميشود.سپس خالق نفس رااز عقل و جوهر الهيت سرشار كرد و او را به سوي انسان فرستاد تا آدمي را از خواب بر انگيزد وراه جهان برتر و عالم علوي را بدو نشان دهد و در همين نقطه رازي تاكيد ميكند نفس بدين كارتوانايي نخواهد داشت مگر به كمك فلسفه و دانش . در حقيقت رازي در اين نقطه دانش و فلسفه را راه نجات و تكامل و رسيدن به جهان جاوداني ميداند .
رازي جهان را« مُحدث» ميداند او ميگويد جهان نبوده و به وجود آمده است ومعتقد است جهان ازذراتي تفكيك ناپذير «جزءلايتجزي» به وجود آمده است و تفاوت در اجسام بستگي به چگونگي و كم يا زياد بودن خلاء در اجسام دارد.
رازي فيلسوفي بي خدا نيست ولي به نُبوت و رسالت پيامبران در دستگاه فلسفي خود اعتقادي ندارد او اعتقاد دارد كه:
1ـ خداوند عادل است ، عدالت او اقتضا كرده كه تمام انسانها رامساوي خلق كند، هيچكس را بر ديگري برتري ندهد وباعطاي شعورهمه را به منافع و مضار خود آشنا كند و اين ها با فرستادن پيامبري كه بر تر از ديگران باشد مباينت دارد .
2ــ فرستادن پيامبراني با اعتقادات مختلف‌باعث تفرقه و اختلاف ميان مردمان ميشود ، پيروان هر پيامبري خود را بر حق و سايرين را بر باطل ميدانند وكشتار وخونريزي گسترش ميابد و اين منافي با عدالت خالق است .
دستگاه فلسفي رازي با اين تفسيرمعجزات پيامبران را جز حيله و نيرنگ نميدانست ، اين نوع فكر و مخالفت او با دستگاه فكري ارسطو موجب شد كه چه در دوران حيات و چه بعد ازآن از جانب معتقدان مذاهب مختلف وساير فيلسوفان و حكيمان بزرگ‌ايراني و عرب‌، مانند شهيد بلخي ـ درگذشت325ـ ، فارابي ـ در گذشت339 ـ ،ابن سينا ـ در گذشت428ـ ،ابن هيثم ـ در گذشت430 هجري ـ ، ابن حزم آندلسي ـ در گذشت456 هجري ـ، ناصر خسروقبادياني - در گذشت 481 هجري ـ و... مورد حملات فكري ونقد دستگاه فلسفي‌قرار گيرد و بارهاملحد ، جاهل ، نادان ، غافل ، بيدين و... خوانده شود .

دستگاه اخلاقي مورد اعتقاد رازي
رازي در دستگاه اخلاقي ناشي از فلسفه خود به زهد و ترك دنيا و انزوا و رياضت كشي اعتقادي ندارد. در روزگار رازي و در تفكر اخلاقي حاكم براكثر مذاهب لذت مساوي با گناه و علت ميل به گناه است. رازي ميگويد لذت بازگشت جسم به حالت طبيعي و رهايي از الم و رنج است وچيز ناشايسته اي نيست . او در عين حال تاكيد ميكند كه بايد از فرو رفتن در گرداب شهوات خود داري كرد و بايد به سوي لذتي رفت كه المي ايجاد نكند و بايد از لذات جسماني بيش از نياز جسم چشم پوشيد ودر جريان حيات اجتماعي فعالانه شركت كرد . رازي تاكيد ميكند مهمترين كاراين است كه از طريق دانش و فلسفه و عدالت خود را شبيه به خالق بكنيم و برترين سيرت فاضله آنست كه با مردم به عدل و عفت رفتار كنيم و درحفظ منافع عموم منهاي بد كاران ، و حمايت از صلح و سلامت و محبت بكوشيم . رازي خود نمونه مجسم اين اخلاق بود . او بسيار خوشخو و ملايم بود و بويژه با فقيران و بينوايان به مهرباني رفتار ميكرد و در كار پزشكي خود در سلامت بخشيدن به آنان ميكوشيد . بنا بر آنچه از زندگي رازي نقل شده او با اينكه امكان فراوان براي كسب مال داشت تمام عمر خود را مصروف كمك به مردمان كرد تا آنجا كه سلامت خود را بر سر اين كار نهاد .
رازي به عنوان كاشف و شيميدان
بر اساس اسناد باقيمانده و آنچه كه محققان و تاريخ نويسان در باره او نوشته اند رازي فعاليت هاي علمي خود را نخست با كيمياگري و تحقيق در عرصه دانشي كه امروز شيمي ناميده ميشود آغاز كرد وبا اختراع وسايل مختلف نظير قرع و انبيق مدتهاي مديد در آزمايشگاهي كه خود ايجاد كرده بود به تحقيق وتجزيه و تركيب عناصر مختلف به يكديگر پرداخت ،تحقيقات مداوم رازي و سر و كار داشتن اوبا بخارهاي گوناگوني كه از مايعات مختلف بر ميخاست موجب شد سلامت و بخصوص بينايي او در معرض خطر قرار گيرد واين در آستانه چهل سالگي رازي اتفاق افتاد. برخي از منابع نوشته اند تلاش رازي براي معالجه خود و به دست آوردن بينايي چشمهايش او را از وادي كيمياگري و تحقيق دردنياي شيمي به پزشكي كشانيد و او تحقيقات خود در پزشكي را در سن چهل سالگي آغاز كرد . با اين همه رازي با ورود به دنياي پزشكي از تحقيقات خود در شيمي دست نكشيد و گذشته از اختراع وسايل آزمايشگاهي فراوان موفق شد در ادامه تحقيقات خود الكل و اسيد سولفوريك ــ جوهر گوگرد ــ را كشف كند . او الكل را ازتقطير مواد قندي و نشاسته واسيد سولفوريك را ازتجزيه سولفات دو فرــ زاج سبزــ پيدا كرد .

رازي به عنوان پزشكي برجسته و انساندوست
رازي تحصيلات پزشكي خود را در بغداد به انجام رساند . بغداد در آن روزگار يكي از مراكز مهم تبادل افكار ونظريه هاي علمي و نقطه تمركز مترجمان برجسته اي بود كه آثار مختلف علمي را از زبانهاي مختلف به زبانهاي سرياني و عربي ترجمه ميكردند. در باره رونق كتاب و كتابخانه ها در بغداد دوران عباسيان جرجي زيدان درتاريخ تمدن اسلام كتابخانه «بيت الحكمه» بغداد راداراي صدها هزار جلد كتاب دانسته است. مقايسه كتابخانه هاي بغداد و برخي ديگر از شهرهاي بزرگ جامعه مسلمانان در آن روزگار ، با كتابخانه هاي قرن حاضر در پاريس و لندن و وين و برلين توسط جرجي زيدان تصوير جالبي از رونق كتابخانه ها را در روزگار رازي در برابر چشم ما به نمايش در مي آورد .
وجود بيمارستانهايي كه در زمان خلافت هارون الرشيد خليفه مقتدر عباسي وتلاشهاي خاندان ايراني برمكيان تاسيس شده بود مجال و امكانات لازم را براي تحقيقات پزشكي در اختيار رازي نهاد . او در ادامه تلاشهايش به چنان نقطه اي از دانش و تجربه رسيد كه به عنوان بر جسته ترين پزشك آن روزگار به نام «جالينوس‌العرب» و«طبيب‌المسلمين» معروف گشت ورياست بيمارستان «عضدي» را در بغداد به عهده گرفت . بيمارستان «عضدي» در حقيقت همان بيمارستاني ست كه‌«بدر» ، غلام « معتضد» در قرن سوم در بغداد ايجاد كرده بود كه به بيمارستان « معتضدي» معروف بود و به مرور ايام با عضدي مشتبه گرديد . در اين بيمارستان ،رازي گروهي از زبده ترين پزشكان آن روزگار را گرد آورد وبخش هاي مختلفي مانند بخش شكسته بندي ، بخش بيماريهاي داخلي ، بخش چشم پزشكي و... را تاسيس كرد.
شهرت دانش وتجارب رازي موجب شد كه هراميران و بزرگان آن روزگاراورابه سوي خود و براي استفاده از دانش و تجارب او فرا بخوانند و زندگي رازي در بسياري از اوقات با سفرهاي دايم قرين گردد . او سر انجام پس از ماجراها و سفرهاي بسياربه زاد بوم خود ري باز گشت و در اين شهر سرپرستي بيمارستاني را به عهده گرفت و تا پايان عمر همراه با ادامه تحقيقات خود و نوشتن كتابها و رساله هاي فراوان عمر خود را وقف بيماران و دردمندان نمود .


آثار و نوشته هاي رازي
رازي از زمره انديشمنداني ست كه روزگار خود را تا پايان عمربه تحقيق و مطالعه گذرانيد و آثار زيادي از خود بر جاي نهاد كه در فهرستي كه ابوريحان بيروني از آثارفلسفي او ترتيب داده آمده است. متاسفانه بخش قابل توجهي از اين آثار در كشاكشها و حوادث روزگارپس از رازي از بين رفت . شماري از اثار فلسفي رازي كه در دست است عبارتند از:

1ـ كتاب قوانين طبيعي در حكمت فلسفي 2ـ طب روحاني3ــسيره فلسفي 4ــ مقاله در مابعد الطبيعه5ــ قطعاتي از كتاب لذت 6ــدانش الهي 7ــ گفتار در باره قدماء پنجگانه 8 ــ گفتار در باره هيولي 9ــگفتار در باره زمان و مكان 10ــ گفتار در باره نفس و عالم .
بجز از ابوريحان بيروني از زمره محققان خارجي ، پل كراوس از آثار رازي مجموعه اي به نام «رسايل فلسفيه لابي بكرمحمد ابن زكريا رازي» فراهم آورده است.
به غير از آثار فلسفي و آثاري در شيمي ،رازي به عنوان يكي از برجسته ترين پزشكان و دانشمندان جهان متمدن آن روزگار، به تاليف پنجاه و شش اثر ارزنده در زمينه پزشكي موفق شد . مجموعه اين آثار را ابوريحان بيروني دانشمند هم عصر با رازي در فهرست آثار رازي آورده است . مهمترين اثر رازي در علم پزشكي تاليف اثر عظيم و ارزشمند «الحاوي» به مثابه دايره المعارفي از دانش پزشكي است . رازي در طول عمر خود برداشت هاي خود را كه حاصل مطالعات گسترده نظري او بود و نيز حاصل تجارب شخصي خود را در مطالعه امراض بيماران ومعالجه آنان به صورت ياداشتهايي مرتب كرده بود . شاگردان رازي اين ياداشتها را تنظيم كردند و كتاب ارزشمند س الحاوي به اين ترتيب پديد امد. اين كتاب از قرن چهارم به بعد يكي از ارزشمند ترين آثار در زمينه دانش پزشكي شد ، به لاتين ترجمه شد و ترجمه ها و تحقيقاتي كه دانشمندان اروپايي در باره الحاوي و ارزش آن نوشته اند بسيار زيادست .برجسته ترين ويژگي « الحاوي »جنبه تجربي آن است . كتاب « طب المنصوري» كتاب ديگر رازي در پزشكي ست كه جزء كتب مهم در دانش پزشكيست و در قرون وسطي به لاتين ترجمه شد و مورد استفاده اروپاييان قرار گرفت . برخي از آثار ديگر رازي در دانش پزشكي عبارتند از :
1ــ كتاب الشكوك 2ــ كتاب من لايحضره الطبيب 3ــ برءالساعه 4ــ الفاخر في الطب 5ــ دفع مضار الاغذيه 6ــ مدخل اصغير 7ــ الفصول في الطب.
محققان مختلف ،مجموعه آثاربرجاي مانده و مفقود شده رازي را، از 138 تا 238 اثر ذكر كرده اند .از اين زمره ابوريحان بيروني دانشمند هم عصر با رازي نام و نشان 184 اثر را در فهرست خود آورده است. امروزه بيش از سي اثر از مجموعه آثار رازي در دست نيست. اثار بر جاي مانده از رازي به زبانهاي مختلف ترجمه شده است . يكي از آثار ارزشمند او كه تحقيق در باره امراض آبله و سرخچه است ازقرن شانزدهم تاميانه قرن نوزدهم چهل بار به زبانهاي گوناگون نشر يافته است .

هیچ نظری موجود نیست: