سه‌شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶

خلاصه تاریخ ایران بعد از اسلام بخش دوم


بخش دوم

خلاصه وکرونولوژی تاریخ ایران
بعد از اسلام
تحقیق و تدوین: اسماعیل وفا یغمائی
مجموعه دوم:تاریخ ایران پس از اسلام
از فتح ایران تا ظهور جمهوری اسلامی


قتل ابوســلمه خلال همـــداني به دستور ابومسلم. 132 هجري
ابو سلمه نخستين وزير ايراني در حكومت عباسيان بود و به نام «وزير آل محمد »معروف بود . ابوسلمه در جريان ارتباط باعلويان پس از قتل ابراهيم امام ، و پيشنهاد كردن بدست گرفتن رهبري شورش به جعفر ابن محمد ــ امام صادق ــ ، گرايش خود به آل علي را نشان داده بود و مورد خشم سفاح بود . سفاح از ابو مسلم براي قتل ابوسلمه كمك خواست وابو مسلم اين كار را به عهده گرفت. حساسيت خليفه اول در مورد آل ابيطالب را وقتي ميتوانيم خوب درك كنيم كه با بررسي اسناد آن دوران از نفوذ في الواقع شگفت آور آل علي و محبوبيت آنان ، حتي در ميان تعداد زيادي از كساني كه در قدرت سهيم بودند با خبر شويم . جلد يازدهم تاريخ طبري نمونه هاي زياد ،روشن وجالبي از اين نفوذ و محبوبيت را ثبت كرده است .
در سال 132 هجري ابو مسلم مرار ابن انس ضبي را مامور قتل ابو سلمه كرد و در نيمه شبي تاريك هنگامي كه ابوسلمه از نزد خليفه بر ميگشت او را با سر دادن شعارهاي خوارج آماج شمشيرها كردند و كشتند و اتهام قتل را متوجه خوارج كردند. بعد از آن نيز خليفه خود بر ابوسلمه نماز خواند و جسد او بااحترامات لازم و تشريفات كامل به خاك سپرده شد .

قتل سليمان ابن كثيربه دست ابو مسـلم. 132هجري
برادر خليفه اما بيشتر از ابو مسلم كينه به دل داشت و نيزباهوشياري تمام احساس كرده بودابو مسلم با آن همه قدرت خطر اصلي براي خلافت است. نوشته اند ابومسلم بارها با رفتارهاي مغرورانه خود منصور را خشمگين كرده و او را به چيزي نگرفته بود .براي درك ميزان خشم منصور بايست شخصيت اين خليفه شگفت آور را بر پايه اسناد تاريخي از نزديك باز شناخت . في الواقع هچكدام از خلفاي بعد از او حتي معتصم شخصيتي چنين مهيب و قاطع و آميخته با گرايشاتي كه تنها در مقتدر ترين صاحبان قدرت و حكومت يافت ميشود ندارند . ثقل مهيب و سنگين شخصيت او پس از قرنها به مدد وجدان منصف و قلم حقيقت نويس يكي از افتخارات قلمرو تاريخ نويسي ، طبري ، حتي امروز هم قلب را به تپش مياندازد و مارادر درك مبارزات و مجاهدات عدالت جويان ايراني و عرب ياري ميكند . منصور بواقع به خون ابو مسلم تشنه بود زيرا از جمله كارهاي ابو مسلم قتل سليمان ابن كثير از نقيبان و داعيان صاحب نام و مورد علاقه منصور بود كه طي سالها خدمات زيادي به عباسيان كرده بود .از اسناد ي كه در كتابهاي تاريخ دوران عباسيان در مورد سليمان ابن كثير و قتل اووجود دارد به نظر ميرسد ابومسلم او را ازستونهاي مستحكم جناح منصور ميدانسته است . در فرصتي ، و به بهانه اي واهي ابو مسلم به سليمان ابن كثير گفت: آيا ميداني خليفه مرا در خون بد خواهانش آزاد گذاشته ؟ سليمان گفت :آري. ابومسلم گفت من گمان دارم تو از بد خواهان خليفه اي ودستور داد او را گردن زدند .قتل سليمان ابن كثير در سال 132 هجري روي داد .

قتل ابو مسلم خراساني.137هجري
تا سفاح زنده بود امكان قتل ابو مسلم نبود . در طي سالهاي حكومت سفاح ابومسلم در اوج اقتدار در خراسان به سر ميبرد . اينكه چرا خراسان را انتخاب كرده و آن جا را ترك نميكرد و اينكه در اين ايام به چه ميانديشيد ماجرايي ست كه ذهن برخي از محققان را به خود مشغول كرده است .برخي از محققان نوشته اند ابومسلم در انديشه سرنگوني دولت عباسيان و به دست گرفتن زمام قدرت بوده است و نسب نامه اي هم براي خود درست كرده بود كه او را از لحاظ خوني به بني هاشم ميرساند و گويا با اين نصب نامه ميخواست راحت تر به خلافت برسد .
اين نظر چندان ناصواب به نظر نميرسد بخصوص كه در آن ايام قدرت اين كار را نيز داشت و عكس العمل ها و گفته هاي ثبت شده بزرگان حكومت در آن ايام ،نشان ميدهد تا ابومسلم زنده بود از دست او و از انديشه فرجام كار خود آرامش نداشتند . مرگ سفاح خليفه نخست در سال 136 هجري در سي ودوسالگي ،پس از چهار سال خلافت كه تمامي آن در كشاكش و براي تثبيت حكومت سپري شد اين فرصت را پيش آورد .بامرگ سفاح عبدالله ابن علي ، عموي سفاح در شام ادعاي خلافت كرد . منصور جانشين سفاح ابو مسلم را براي سركوب او روانه كرد . ابومسلم با بي ميلي اين كار را انجام داد و به خراسان باز گشت . كشاكش بين منصور و ابومسلم به درازا كشيد تا آنكه منصور او را به حضور طلبيد و در اين راه تمام تلاش خود را به كار گرفت . سرانجام ابومسلم عليرغم هشدارهاي نزديكانش در 25 شعبان سال 137 هجري به دامگاه ــ شهر روميه در حوالي مداين ــ كشيده شد . قبل از آن تصفيه اي براي نابودي هواداران او صورت گرفته بود . براي قتل اوچند تن از سرهنگان جرار آماده شده بودند .سپهسالار نامدار سياه جامگان در حضورخليفه به بهانه اي خلع سلاح شد و پس از صحبتي كوتاه و در حاليكه خليفه او را ابو مجرم ميخواند سرهنگان مخفي شده در پس پرده بر سر او ريختند . نخستين ضربه را عثمان ابن نهيك بر شانه او فرود آورد .ضربات بعدي را سرهنگان ديگر شبيب ابن داج ،ابو حنيفه حرب ابن قيس و... فرود آوردند و پيكر بيجان ابومسلم در گليمي پيچيده شد و در كناري نهاده شد وآنگاه بزرگان به حضور طلبيده شدند وقتل ابو مسلم اعلام شد .بزرگان،از قتل ابومسلم خداي را سپاس گفتند و خليفه راسجده كردند و نفسي به راحت كشيدند. به سرداران سپاه هديه و پول فراوان داده شد و آنان نيز خليفه را سپاس گفتند وبا كيسه هاي زربه خانه هاي خود باز گشتند و جسد خونين ابو مسلم به ميان آبهاي دجله پرتاب شدو به خاطرات و افسانه ها پيوست .
اين چنين بود پايان كارمردي شگفت كه تنديس او در گذرگاه زمان و تاريخ ايران عليرغم داوري مثبت يا منفي محو ناشدني به نظر ميرسد . سرداري كه در نفرت ازاشغالگران سرزمين اش و نابودي امويان به سيمايي ملي تبديل شد ولي در جدال قدرت نيروي او و سپاهيانش تبديل به پلي شد كه خلافت عباسيان از آن گذشت و بر مسند قدرت نشست .كسي كه « امين آل محمد » ناميده ميشد ،«تازيانه اش شمشير و زندانش گور» بود . با زنان جز سالي يكبار گرد نمي آمد . در مورد زنان خود تعصبي عجيب داشت .جنگاوري بسيار شجاع و فرماندهي تيز بين و با فراست بود ودر مقابل دشمن و كساني كه آنان را سد راه خود ميديد هيچ شفقتي نداشت ودر اسناد تاريخي نوشته اند از مجموع كشتگان ،خون صد هزار تن مستقيم يا به دست او ويا بفرمان او ريخته شد اما با اين همه مرديست كه پس از قرنها به دليل نقش اش در نابودي امويان ونحوه قتلش يادش در ميان عامه مردم با محبوبيت و مظلوميت آميخته است .
ابو مسلم در هنگام مرگ سي و هفت ساله بود .برخي از اسناد تولد او را در سال 109هجري ذكر كرده اند و نوشته اند هنگامي كه سپهسالاري شورش را به عهده گرفت بيست ساله بود و اگر اين چنين باشد ابو مسلم هنگامي كه آماج شمشيرها شد بيست و هشت ساله و در اوج دوران جواني بوده است .نوشته اند چون كشته شد از اودو دختر و يك پسر ، ــ فاطمه ، اسماء وحمزه ــ باقي ماند . او هيچ دارايي نداشت مگر پنج كنيز، اما برخي ديگر از اسناد تاريخي بر خزاين اوكه پيش از آخرين سفر به دوست زرتشتي اش ، اسپهبد پيروز سپرده شده بود ، ويا خزايني كه پس از شورش اسپهبد پيروز به دست او افتاد تاكيد ميكنند .

شورش هاي خونخواهانه پس از ابــــــــومســــــــلم
قتل ابو مسلم در ميان سرداران و بزرگان عكس العملي بر نيانگيخت . كيسه هاي زر و مقام و ابلاغ حكومت اين شهر يا آن سرزمين مساله را حل كرد . بجز اين ،قتل بزرگترين داعيه دار بالقوه خلافت با آن نيروي عظيم و محبوبيت فوق العاده به معني تثبيت خلافت عباسي بود و اين مساله اي بود كه طرفداران تعادل قوا آن را ميفهميدند . اما قتل ابو مسلم آن هم به آن شيوه در ميان دوستان او و توده هاي مردم بويژه مردم خراسان انعكاس وسيعي داشت و خشم و نفرت آنها را عليه حكومت به شدت بر انگيخت و اگر خاطره تلخي هم از اعمال و رفتار او در سركوب به آفريديان و سركوب جنبش بخارادر اذهان مانده بود كم رنگ كرد . واقعيت اين است كه ما پس از هزار و سيصد سال و در روزگاري كه بسياري معيارها درزمينه هاي مختلف در روشنايي قرار دارند ابو مسلم را به تماشا نشسته ايم . براي ايرانيان و بويژه خراسانيان آن روزگار ابو مسلم يك اسطوره زنده ملي و قهرمان و جنگاوري افسانه اي بود كه به دنياي واقعيت ها آمده بود . در جاذبه هاي كاريسماتيك ، آن چنان كه نوشته اند بسياري براي ابو مسلم مقام مهدويت و حتي در پاره اي موارد الوهيت قايل بودند .گروههايي از مسلمانان درخراسان او را آشكاراامام واقعي خود ميدانستند و پس از قتل او به شهرها و روستاها روانه شدند و به مثابه داعيان ابو مسلم مردم را به او دعوت كردند و ندا در دادند كه ابو مسلم در كوههاي ري پنهانست ودوباره باز خواهد گشت و پرچم مبارزه را بر خواهد افراشت . خاطره ابو مسلم گردن آويز ملتي زخم خورده بود كه پس از ساليان دراز اسارت و كوشش براي استقلال مجدد ،بزرگترين سردارش را ناجوانمردانه كشته اند و غرور او را زير پا له كرده اند از درون همين زخم خون افشان بود كه زبانه تند شورشها درخشيد . در ايران آن روزگار و نيز ساير سرزمينهاي تحت سلطه خلافت جديد ، زبانه هاي اتواع و اقسام شورشهابا رنگ ملي يامذهبي بعد از قتل ابو مسلم قابل رؤيت است ، ولي سه شورش از زمره شورشهاييست كه بنام ابو مسلم و به خونخواهي اووبا رنگ ملي ــ مذهبي شكل گرفت .

قيام اسپهبد پيروز (سنباد) 137هجري ، خراسان
نخستين قيام به خونخواهي ابو مسلم ،قيام اسپهبد پيروز ( سنباد ) از زرتشتيان خراسان واز دوستان نزديك ابو مسلم بود . دوستي سنباد و ابو مسلم به دوران آغاز كار ابو مسلم باز ميگشت .سنباد از زرتشتيان متمكن و ميهن دوست بود و در قريه آهن يا اهروانه در نيشابور ساكن بود و چون از قصد ابومسلم براي بر پايي قيام آگاه شد از او حمايت كرد . نوشته اند ابو مسلم نيز چون در خراسان به قدرت رسيد به سنباد وبرادرش كمك كرد كه انتقام خون فرزندش را كه به دست اعراب كشته شده بودند بگيرد ودو هزار تن سپاهي در اختيار آنان گذاشت و سنباد و برادرش در محله بوي آباد نيشابور 400 تن را كشتار كردند . در كتابهاي مختلف از جمله زبده التواريخ اشاره شده است كه سنباد وبرادرش بعدها طي جنگها زره ميپوشيدند و با آنكه زرتشتي بود ند پشت سر ابو مسلم و در زمره سرداران او ميجنگيد ندوازاو محافظت ميكرد ند.
سنباد از زاويه اعتقادي ،شورش خود را بر پايه اي از پايه هاي اصلي اعتقادي ايرانيان قديم بنياد كرد.در قرن دوم و در هنگام قتل ابو مسلم شمار زيادي از زرتشتيان در خراسان ميزيستند ونوشته اند بيشتر مردم نيشابور و ري و قومس وطبرستان زرتشتي بوده اند . چون خبر قتل ابو مسلم به سنباد رسيد اوبي محابا با همراهانش شورش عليه خلافت را آغاز كرد .نيروي عظيمي بويژه از مردم كوه نشين به او پيوستند . نيروي او متشكل از زرتشتيان ، مزدكيان ،شيعيان وبرخي فرقه ها و گروههاي ديگر بود .او ميگفت ابو مسلم نمرده است و چون خواستند او را بكشند با خواندن اسم اعظم الهي به صورت كبوتري در آمد و پرواز كرد و باز خواهد گشت . مقوله بازگشت منجي و بر پايي جهاني از عدل و داد قرنها پيش از آن از زمره اعتقادات ايرانيان و اززمره پايه هاي آيين ميترايي بود . ايرانيان قرنها اعتقاد داشتند «ميترا، نجات دهنده كون و مكان ،روزي خواهد آمد وآتشي خواهد افروخت كه تمام كثافات و پليدي ها را خواهد سوخت و اهريمن و تاريكي را نابود خواهد كرد » اين اعتقاد قويا در آيين زرتشت نيز وجود داشت و ايرانيان معتقد بودند در هزاره سوم سوشيانت ظهور خواهد كرد اين اعتقاد با اكثر آيين هاي ايراني قبل از اسلام آميخته بود و در دوران قيام سنباد ،در ميان انبوه زرتشتيان خراسان كه ابو مسلم را سخت دوست داشتند پراكنده بود . سنباد با استفاده از اين اعتقاد به بسيج مردم خشمگين عليه خلافت عباسي پرداخت و ندا سر داد كه ابو مسلم باز خواهد گشت.سنباد ري ونيشابور و قومس را تسخير كرد ووالي ري ابو عبيده را كشت . در جريان تسخير ري جمعي از سپاهيان ابو عبيده با او همراهي كردند. شمار نيروهاي سنباد در اين هنگام به صد هزار تن رسيده بود . در اين هنگام منصور نيرويي گران به فرماندهي جمهور ابن مرار عجلي به مقابله او فرستاد دو لشكر درحوالي ساوه به هم رسيده جنگ را آغاز كردند . در اين جنگ شكست در نيروي سنباد افتاد و شصت هزار تن از نيروهاي سنباد كشته شدند . سنباد خزاين ابو مسلم را كه با او بود برداشته و به طبرستان عقب نشيني كردو سرانجام به دست شخصي به نام لونان طبري كشته شد .سر او رابا پيكي بنام فيروز به درگاه خلافت فرستاده و فرزندانش را به غلامي فروختند .نوشته اند اسپهبد خورشيد شاهزاده طبرستان كه در آن روزگار استقلال داشت از قتل سنباد بسيار غمگين شد .آخرين جنگ سنباد و نيروهاي خليفه آنقدر شديد و خونين بود كه تا سال 300 هجري آثار كشتگان و استخوانهاي مقتولين جنگ اينجا و آن جا قابل رؤيت بود .

جنبش اسحاق ترك137- 138 هجري
از ديگر كساني كه پس از قتل ابو مسلم به خونخواهي او پرچم شورش برافراشت يكي از ياران ابو مسلم به نام اسحاق است كه به نوشته ابن نديم در الفهرست از نسل زيد ابن علي بود و پس از قتل ابو مسلم به ماوراالنهر رفت و در آن ديار مردم را به خونخواهي ابومسلم خواند .متاسفانه در كشاكش حوادث و شورشهاي آن روزگار از شورش اسحاق و سرنوشت اواطلاعات دقيقي در دست نيست . نوشته اند بدين علت او را ترك ميناميده اند كه در دوران ابومسلم پيك مخصوص او در رابطه با تركان بوده است . شورش اسحاق رنگ ملي و مذهبي داشت واز لحاظ جهان بيني در وجه غالب به آيين زرتشت اتكا داشت. اسحاق با توجه به كثرت زرتشتيان ميگفت : ابو مسلم از فرستادگان زرتشت بود و زرتشت نمرده است و بار ديگردرنمودي ديگر ظهور خواهد كرد و ايران را نجات خواهد داد . از آنچه كه در باره او گفته اند و نوشته اند اين نتيجه به دست ميايد كه اسحاق كوشش ميكرده است با هر گروه و دسته اي بر مبناي اعتقادات خودشان صحبت كند و آنها را بر انگيزاند و همين باعث شده است در گروهها و فرقه هاي مختلف رنگ ببازد و حكايت شورش او با افسانه هايي كه پيرامون او ساخته اند در آميزد .

شورش و جنبش راونديان 141 هجري
راونديان از كساني بودند كه در جريان شورش ايرانيان عليه امويان از ياران ابو مسلم بودند .در تاريخ تحولات اجتماعي تاليف مرتضي راوندي اشاره شده است كه فرقه راونديه از فرقه هاي شيعه عباسي بود كه در نقاط شرقي ايران ريشه گسترده بود . اينان اكثرا از نجيب زادگان و دهقانان خراساني بودند كه پس از قيام زيد در شمار ياران ابومسلم در آمدند . راونديان نخستين كساني بودندكه جامه سياه پوشيدند و بنام مسوده معروف شدند . راونديان پس از قتل ابومسلم در صدد بر آمدند انتقام خون ابو مسلم را بگيرند . براي اينكار نقشه اي شگفت طرح كردند وبه هاشميه مقر خليفه آمدند و ندا در ندا افكندند كه خليفه خداي ماست و گردا گرد قصر او شروع به طواف كردند . اين نوع عقايد در آن روزگار با و جود غلاه ومكاتب عجيب و غريبشان چندان تعجب آور نبود . راونديان ندا در دادند كه خليفه خداي ماست و بايد او را سجده كنيم. كارهاي راونديان شهر را دچار آشفتگي كرد . خليفه دستور داد شماري از راونديا ن را دستگير كنند و به زندان افكنند . در جريان زد و خورد دويست تن از راونديان كشته شدند وشماري دستگير گرديدند. كار شورش بالا گرفت و شورشيان به بهانه دفن مرده تابوتي بر دوش گرفتند و چون به مقابل زندان رسيدند تابوت را به زميكنده با انبوه مشايعين به زندان و سپس قصر خليفه حمله ور شدند . اوضاع چنان آشفته بود و خليفه چنان در محاصره ششصد تن از شورشيان قرار گرفته بود كه نزديك بود كشته شود . در گرماگرم جنگ شورشيان ــ به نقل طبري ــ عثمان ابن نهيك قاتل ابو مسلم را آماج تير كردند و كشتند . در لحظاتي كه كار بر خليفه سخت شده بود سپاهيان كمكي رسيده و با كشتاري سخت خليفه را نجات دادند .بنا به نقل طبري خليفه بعدها گفته بود : سه بار نزديك بود كار خلافت از دست برود، يكبار در جريان قتل ابو مسلم كه اگر خيمه شكافته شده بود و قبل از قتل ،هواداران او در اطراف من از جريان باخبر شده بودند كار تمام بود . بار دوم در جريان شورش راونديان و بار سوم در سفر من به مدينه كه اگر در عراق شمشيري به شمشيري ميخورد كار تمام بود . راونديان بعدها از شكل يك نيروي مبارز در آمده و به يك نحله و مكتب اعتقادي صرف تبديل شدند و به كار تبليغي عليه دستگاه خلافت پرداختند . اعتقادات آنان تركيبي بود از آراء مزدك و اعتقادا اسلامي وقبول تناسخ ، راونديان بنا به تصريح طبري تا آغاز قرن چهارم هجري وجود داشتند و به عنوان ملحد و زنديق تحت تعقيب و آزار قرار داشتند .

سركوب در پي سركوب شورش در پـــي شورش
با كشتار و سركوب خونين قيام سنباد ، شورش اسحاق وجنبش راونديان ، نه سركوب ها و كشتارها پايان يافت و نه شورش ها وقيام ها متوقف شد،زيراعلل و پايه هاي واقعي اين قيام ها و سركوب ها ،يعني ستم ملي،ديني ، طبقاتي وفرهنگي وجود داشت.تاريخ اين دوران چه در بخشهاي ايراني نشين و چه در قسمت هاي عرب نشين خونين و دردناك ولي ازمبارزات شورشيان تسليم ناپذيرپراست . پس از سقوط امويان و به خاك افتادن ششصد هزار تن دركشاكش جنگها وتعويض قدرت سياسي وكشتارهاي ماههاي اول پس از سقوط امويان و شورشهاي پس از آن ، به نظر ميرسد عموم مردم انگار از گذرگاهي عبور كرده اند و و ديگر حاضر نيستند آن روزگار خواري و ذلت گذشته را بپذيرند .
با سقوط امويان اگر چه عدالت اجتماعي بر مسند ننشست ولي روزگار ،ديگر آن روزگار گذشته نبود . با خارج شدن فرزندان عباس از صفوف اپوزيسيون ، علويان و مردم بيشتر به هم نزديك شدند . شعله هاي مبارزه حالا ازميان علويان وهواداران آنان با اتكاءبه اسلام شورشي و غير رسمي ،و از ميان مردم ايران و برخي پيشوايان ملي آنها با تكيه به ميراث فرهنگي و مذهبي گذشته،بويژه ميراث فكري مزدك وماني،و دربرخي قيامها با اتكاءبه آميخته اي از انديشه هاي اسلامي وميراث فرهنگي گذشته به صورت جرياني التقاطي زبانه ميكشيد.ريشه هاي اصلي آيين خرمي يا خرمديني را در همين دوره ميتوان باز يافت.به دليل نام آوري پيشواي بزرگ خرمدينان ـ جاويدان ـ در دوران هارون و به دليل اوجگيري اين نهضت در دوره جانشين او بابك خرمدين در دوران مامون و معتصم ، برخي فكر ميكنند كه خرمديني از زمان آنان شروع شده است ، اما آيين خرمديني از اوايل فتوحات اسلامي به عنوان ميراث فكري و مبارزاتي مزدك ظهور كرد و بعدها با انواع و اقسام آيين هاي شورشي به ويژه با انواع تشييع در آميخت.خرمديناني كه از هواداران ابومسلم و خونخواهان او بودند اعتقاد داشتند فرزندي از دختر ابومسلم به جهان خواهد آمد كه نامش مهدي يا فيروز خواهد بود و اوجهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.مذهب و مرام خرمدينان در آغاز نوعي مكتب فكري و فلسفي خوشباشي و صلح جويي بود ودر كشاكش ايام و فشارهايي كه بر معتقدان خرمديني وارد آمد تبديل به مكتبي شورشي گرديد و در دوران عباسيان در انواع و اقسام شورشها ميتوان رد پاي خرمدينان را از جمله در قيامهاي سرخ علمان باز يافت.
.اين تپشها و تنشهاي قوي اجتماعي و سياسي و فرهنگي فضايي خاص به و جود آورده بود وبه دليل همين جو ملتهب و شورشي ،دوران حكومت منصور، دوراني عجيب است . سيستم جاسوسي و استراق سمع و خبر رساني او ، خشك انديشي وسختگيري او در امور مذهبي و مسايل مربوط به شريعت رسمي ،بيرحمي او دركشتارهاي مخالفان ، زندانها و تبعيد گاههاي او، خزاين اوكه در آنها همراه با گنج هاي خود جسدهاي خشكيده مخالفان بويژه علويان رانگهداري ميكردوخلق وخوي بيمار گونه و سرسختي شگفت او را در تعقيب و كشتار مخالفان چه شورشيان عرب و چه شورشيان ايراني بايد در اسناد مختلف آن دوران دنبال كرد و بيشتر با شرايط آن روزگار آشنا شد.در ميان اسناد تاريخي در اين زمينه تاريخ طبري ازگويا ترين آنهاست.

آغاز سركوب و كشتارعلويان و برخي از قيامهاي علــــويان
خطرناكترين دشمنان حكومت در سرزمين هاي نزديك ، علويان بودندواز آغاز روي كار آمدن عباسيان چشمان عدالت خواهان متوجه آن ها شد. تا آن هنگام گردي از ظلم و ننگ بر دامان آنها نبود. صفي از شهيدان شورشي خوشنام وشرفاي عرب از شهيدان كربلا گرفته تاشهيدان شورش زيد و قيام يحيي ذخيره حيثيت و محبو بيت اجتماعي آنان بود . حتي در جنبش هاي ملي خراسان هم علويان محبو بيت داشته و مردم شورشي آنان را از خود ميدانستند .
در اين دوران جعفر ابن محمد امام ششم شيعيان درميان مخالفان خلافت داراي محبو بيت خاصي بودو با اينكه حكومت ميدانست او به ابو مسلم و ابو سلمه جواب رد داده است ولي او را خطري بالقوه محسوب ميكرد. دو شورشي مخفي ونامدارعلوي،محمد و ابراهيم و برادرانشان خطري بالفعل بودند. از نظر دستگاه خلافت اينان كه پدرشان عبدالله نوه حسين ابن علي امام دوم شيعيان است دو شورشي پارسا ، پاكدامن ، خوشنام وبيباك اند و در ميان مردم حرمت پيغمبر، علي ،فاطمه ،حسن و حسين را با خود دارند . معروف است كه يحيي فرزند زيد پيش از شهادتش محمد را به جانشيني خود انتخاب كرده و بر اساس سنت زيد و يحيي از جانشين آنها جز قيام مسلحانه ـ قيام بالسيف ـ عليه دستگاه خلافت انتظار نميرود . قضيه وقتي خطرناك تر ميشود كه خبر ميرسد جعفر ابن محمد پيشواي نامدارشيعيان آنان را دوست دارد و نگران سر نوشت آنان ست .
از آغاز حكومت خليفه دوم عباسي و به پايان رسيدن بهارزودگذرناشي اززوال حكومت امويان ،ماموران دستگاه خلافت در پي دستگيري محمد و ابراهيم بودند . مدارك به جامانده از يك طرف نشان ميدهند كه انواع و اقسام جاسوسان درلباسهاي مختلف سراسر قلمروتحت سلطه خلافت را به دنبال آنها زير پا ميگذارند وحتي ميان قبايل دور افتاده و كوه نشينان به دنبال آنان ميگردند و از طرف ديگر هواداران علويان در درون دستگاه خلافت اين دو شورشي را از دامگاههابا خبر ميكنند .
چون تلاشها به جايي نرسيد در سال 139 هجري دستگيري و زنداني كردن آل علي شروع شد . گروههايي از علويان دستگيرشدند و به غل و زنجير كشيده شده و به «ربذه »تبعيدگاه مشهورابوذر غفاري روانه شدند . زندان معروف «هاشميه »از علويان لبريز شد . طبري نوشته است كه چون كاروان اسيران و زندانيان علوي را حركت دادند. جعفر ابن محمد كه دقيقا فعل و انفعالات و بالار فتن جو سركوب را در نظر داشت و خود او نيز همان روزها چندين باربه دربارخلافت احضارشده و مورد سئوال قرار گرفته بوداز پس پرده اي كه او را از ديد بيرون محفوظ ميداشت در حاليكه گذر كاروان اسيران علوي را نظاره ميكرد و ميگريست گفت : پس از اين وبعداز دستگيري اينان ،ديگر هيچ حرمتي محفوظ نخواهد ماند .
در سال 139هجري نخستين گروههاي علويان دستگير و خلع سلاح ميشوند . دستگيري با اسارت عبدالله نوه حسين ابن علي ــ پدر محمد و ابراهيم دو شورشي مخفي شده ــ و جمع كثيري از علويان شروع ميشود . شماري از علويان را گردن ميزنند و شماري را به خراسان ميفرستند تادر آن جا گردن زده شوند . ابو داوود حاكم خراسان آنها را گردن ميزند . اندك زماني بعد از كشتار علويان در خراسان شورشي در ميگيرد و ابو داوود كشته ميشود .شورش سركوب ميشود و معلوم ميشود تعدادي از سرداران خليفه كه نام و نشانشان را طبري ثبت كرده است از جمله منصور ابن مجاشع عامل بخارا ،ابو المغيره ، خالد ابن كثير عامل قهستان ، حريش و... در اين شورش شركت داشته اند . اينان را گردن ميزنند و شماري از سرداران خراسان را به زندان مي اندازند . همزماني اين شورش با شورش راونديان قابل توجه است .
شرايط سياسي آن چنان در اين سال ملتهب بود و دستگيري وشروع كشتار علويان چنان جوي ايجاد كرده بود كه در مراسم حج مخالفان حكومت تصميم به ترورخليفه ميگيرند ولي موفق نميشوند. در سال 142 هجري اسپهبد طبرستان عليه خلافت شورش ميكند وتعداد كثيري از نيروها و طرفداران خلافت را از دم تيغ ميگذراند .
نواحي طبرستان ، گرگان و ديلم از همان آغاز ورود مهاجمان به ايران ، در پناه سنگرهاي طبيعي سلسله جبال البرز با سرسختي بسيار مقاومت كرده و مذهب و رسوم اجتماعي خود را حفظ كردند، اين وضعيت از همان آغاز موجب شد كه مناطق شمالي ايران پناهگاه دشمنان حكومت و بخصوص علويان گردد و نيز سالها بعد نخستين حكومت مستقل ايراني در سال 250 به رهبري حسين ابن زيد علوي در طبرستان تشكيل گردد.
در ادامه سركوبها و قيامها شمار زيادي ازعلويان از جمله عبدالله ابن حسن، نوه امام حسين در زندان كشته ميشوند . دراول رجب سال 145هجري محمد نفس زكيه ،شورشي مخفي همراه باشورشيان علوي در مدينه قيام ميكند و مكه را آزاد ميكند .پس از مدتي اين قيام سركوب ميشود و تعداد كثيري ازشورشيان علوي به قتل ميرسندو سرهايشان در شهرها گردانده ميشود وپيكرهاي شقه شده برخي از شورشيان در بازارهاوكنگره قصرها ودرحاشيه پلها آويخته ميشود. ابراهيم برادر محمد نفس زكيه كه جانشين اوست همزمان با شورش مكه دراول رمضان سال 145دربصره قيام ميكند . او با ياري شورشيان علوي و مردم بصره ، نيروهاي خلافت را شكست ميدهد و اهواز ، واسط ،كسگر ، فارس و چند ناحيه ديگر از ايران را فتح ميكند . بيش از شصت هزار نفر ارتش او را تشكيل ميدهند .او در چندين نبرد سپاهيان خليفه را شكست ميدهد و سرانجام آهنگ رويا رويي با مركز قدرت و سرنگوني خلافت را ميكند .مبارزات ابراهيم چنان دستگاه حكومتي را به لرزه در آورده بود كه حاكمان خواب و خوراك نداشتند و خليفه رغبت زفاف با نوعروسان تازه اش فاطمه و ام مريم را از دست داده بود. در آخرين جنگ در سال 146، همه چيز در جهت پيروزي ابراهيم به جلو ميرفت كه وحشت جمعي از سپاهيان ابراهيم به خيال اينكه سپاهيان خليفه از چند موضع حمله كرده اند سرنوشت جنگ را تغييرداد و ورق بر گشت . ابراهيم و چهار صد تن از علويان در ميدان جنگ باقي ماندند و آن چنان دلاورانه جنگيدند كه رزم و شهادتشان تا آخرين ،نفر تبديل به حماسه اي انگيزاننده شد .
شكست ابراهيم وشورشيان بصره يك موفقيت بزرگ براي دستگاه خلافت بود . سر بريده ابراهيم را به كوفه بردند و خليفه در حاليكه آن را پيش روي خود نهاده بود به مردم بار عام داد تا به آنها بفهماند كار شورش به پايان رسيده است . در كشاكش همين ايام روزبه فرزند دادويه پارسي ــ ابن مقفع ــ استاد بي بديل فرهنگ پارسي و عربي و يوناني ،مترجم كليله و دمنه به عربي و يكي از نوابغ فرهنگي ، به اتهام كفر و زندقه و در حقيقت شعوبي گري و گرايش به آيين زرتشت وتظاهرصوري به اسلام در سن 36 سالگي مثله شد و به قتل رسيد . سفيان ابن معاويه دستور قتل او را از خليفه گرفت وتكه تكه از اعضا بدن او را بريد و در تنور افكند تا ابن مقفع جان داد .
در همين ايام و تحت تاثير شورش محمد نفس زكيه و قتل او سياهان ــ بردگان ــ در مدينه شورش عظيمي بر پا كردند . اين حكايت همچنان ادامه داشت تا در حوالي سال 150 هجري امواج شورش عظيم و لرزاننده ديگري از خراسان آغاز شد .

شورشها و قيام هاي گسترده ايرانيان
همزمان با اين شورشها شاهد اوجگيري شورشهايي بسيار گسترده ترعليه دستگاه خلافت درميان ايرانيان وسرزمين هاي ايراني نشين هستيم .به چند نكته در رابطه با اين شورشها بايد توجه كرد.
اول اينكه في الواقع در هيچ دوره اي از اين دوران ،شعله شورشها و قيامها عليه دستگاه خلافت و اسلام رسمي و حكومتي كه به عنوان فرهنگ سركوب و كشتاردر ديواره نظام حاكم بكار گرفته شده بودخاموش نشد.در اين دوران همزمان بادوره حكومت هر خليفه شعله چندين شورش بزرگ و كوچك زبانه ميكشيد اين شورشهابه روشني نشان ميدهد كه در عالم واقعيت و نه خيالات آخوندي ،ايرانيان پس از بهت اوليه و درك ماهيت فاتحان ايران ،هرگز تن به اسلام رسمي و حكومتي ندادند وعليه آن تيغ كشيدند ودليرانه جنگيدند.شايد در همين رابطه بتوان راز و رمزمهاجرت هاي گسترده و گاه عظيم اقوام و قبايل عرب را به ايران و براي حفظ سلطه سياسي و نظامي درك كرد.
براي سلطه بر ملتي خشمگين وشورشي كه حاضر نيست زير يوغ برود و نميشود از اوطبقه وقشر اجتماعي مورد نظررا به وجود آورد بايد ايران را خانه و كاشانه قبايل مهاجر نمود. گروههاي گسترده اعراب مهاجر به نواحي قومس ،خراسان ، سيستان،هرات ، مرو رود، اصفهان ، كاشان،قم وبسياري نقاط ديگر ايران سرازير شدندومهاجر نشين هاي متعددي به وجود آوردند.اين مهاجرت ها به مدت يك قرن ادامه داشت.به عنوان مثال در دوران معاويه از بصره و كوفه پنجاه هزار مرد جنگي براي هميشه به ايران مهاجرت كردند. اينان با خانواده اشان مهاجر نشين قدرتمندي با حدود دويست تا دويست و پنجاه هزار تن در خراسان تشكيل دادند. اسناد تاريخي به روشني نشان ميدهند كه دوازده سال بعد نمونه همين مهاجرت در ابعاد گسترده تري انجام شد.در خيلي از اوقات ورود مهاجران براي ايرانيان ناخوشايند بودوايرانيان مناطق اشغال شده توسط مهاجران را ترك ميكردند.مهاجران در بيشتر نقاط محلات خاص خود و پادگانها و مراكز مخصوص خود را ايجاد ميكردند.مهاجران قبايل بكر ، مضر،تميم وربيعه در خراسان و سيستان قشر قدرتمند مورد اتكاي حكومت بودند.در تحولات بعدي اختلافات موجب تجزيه و صف بندي اين قبايل در مقابل يكديگر شد ودر شورش ها و جنبش هاي مختلف بويژه در جنبش ضد اموي خود را نشان داد.توجه به مهاجرت هاي گسترده ميتواند به خوبي برچگونگي حفظ تعادل در مملكتي كه نزديك به هزار و چهارصد سال تمدن در پشت سر خود داشت روشني بياندازد وبر تئوري هاي خوشبينانه آخوندي كه ايرانيان راغرق رضا وتسليم از اسلام رسمي اموي و عباسي و سپاسگزار وشاكر خدا از اين همه نعمت! وسعادت! وبرادري وبرابري! ميشناسد پايان بدهد.
دوم اينكه ايراني تباران و عرب تباران تحت ستم همزمان پرچم شورش عليه دستگاه خلافت را ،گاه بي ارتباط باهم و گاه در ارتباط با يكديگربر ميافراشتند و هر دوي آنها تحت تعقيب و كشتار يك دستگاه بودند . توجه به اين مساله ابتذال و سخافت تئوري هاي شوونيستي راكه تلاش ميكنند لبه حمله رامتوجه نژادها بكنند وبه جاي رويارويي ملت ها با استثمار گران و جباران به جدال نژاد آريايي با سامي بپردازند ، نشان ميدهد.
نكته سوم اينكه جنبش هاي غول آساي درون سرزمين هاي ايران و بخصوص نقاط مركزي فرهنگ و تمدن ايراني اگر چه با انديشه وفرهنگ مذهبي آميختگي هايي جدي داشت ولي در پايه هاي اصلي در بسياري ازاوقات قويا متكي به ذخيره هاي فرهنگ و انديشه ايران قبل از اسلام بود وتنهادر پايان قرن چهارم هجري بود كه اندك اندك اين فرهنگ و انديشه در درون ساخت و بافت فرهنگي كه به نام فرهنگ ايران پس از اسلام ـ فرهنگ اسلامي ـ معروف شد، خود را نهان كردو توسط انديشمندان ايراني در درون فلسفه و فرهنگ ايران بعد از اسلام جاي گرفت، جزءژنهاي اصلي و ماندگارآن شد، باعث تفاوت اسلام مورد اعتقاد ايرانيان با اسلام ديگر سر زمين ها شد و سرانجام باعث خلق مكاتب مختلف عرفان ايراني گرديد .
با اين اشاره به برخي از شورشها و قيامها در درون سرزمينهاي ايراني نشين ميپردازم. صحبت در باره هر يك از اين شورشها و قيامها في الواقع مجالي بسيار و ظرفيت كتابي را طلب ميكند ولي براي رعايت اجمال به هر يك اشاره اي مختصر ميكنم و تحقيق و بررسي بيشتر را به خوانندگان گرامي واگذار ميكنم .خوشبختانه به همت و با تلاش محققان ايراني و خارجي تاريخ اين جنبش ها و كم و كيف آن در روشنايي مناسب قرار گرفته است.

قــيام بــزرگ استــاذ سيس خــــراساني 150 هجري
استاذ سيس در سال 150 هجري در خراسان در دوره امارت اسيدابن عبدالله عليه دستگاه خلافت قيام كرد.او از بزرگان وفرمانروايان خراسان بود. نيروي نظامي استاذ سيس سيصد هزار تن بود وعمده نيروهاي او رامردم هرات ، باد غيس ، سيستان ، مرو و ديگر شهرهاي خراسان تشكيل ميدادند.او در چند جنگ بر سپاهيان خليفه پيروز شد.سرانجام دستگاه حكومت با حل و فصل تضادهاي دروني خود، بكار گرفتن تمام نيرويش به فر ماندهي وليعهد ـ مهدي عباسي ـ وسپهسالاري خازم ابن خزيمه وبكار گرفتن حيله نظامي در ميدان جنگ اين جنبش را سركوب كرد و در امواج خشونت و خون غرق نمود.در آخرين نبرد هفتاد هزار تن از شورشيان تا آخرين نفس جنگيدند و كشته شدند.چهارده هزارتن ازا سيران و زخمي هاگردن زده شدند.فرجام كارخود استاذ سيس اندكي مبهم است.برخي از ماخذ خبر از پنهان شدن او ميدهند و برخي ديگر اشاره ميكنندكه در سال 151 او وفرزندانش به نزد مهدي عباسي فرستاده شدند و به تيغ جلادان منصورسپرده شدند.پس از قتل استاذ سيس و پسرانش ،بعدهامراجل دختر استاذ سيس را به حرم هارون الرشيد فرزند مهدي عباسي فرستادند ومامون خليفه پس از هارون از اين وصلت زاده شد.

قيام محمد پور شداد وآذر ويه مجوسي 150 هجري
همزمان با قيام استاذ سيس در خراسان، محمد پورِ شداد و آذرويه مجوسي نيز در« بُست »پرچم قيام بر افراشتند و به دعوت استاذ سيس پاسخ مثبت دادند كه با سر كوب قيام استاذ سيس قيام آنان نيز در محاق فرو رفت.

علل واقعی قیام بزرگ استاذ سیس
قيام استاذسيس به بهانه خونخواهي ابو مسلم خراساني آغاز شدولي به واقع استاذ سيس علاقه اي به ابو مسلم نداشت زيرا ابو مسلم كشتارگر به آفريديان واستاذسيس ادامه دهنده خط اعتقادي به آفريديان بود ولي محبوبيت اجتماعي ابومسلم ،او را بر آن داشت تا خونخواهي ابو مسلم را بهانه كند.
اين قيام عظيم از نظر ايدئولوژيك بر مباني كهن دين زرتشت و آيين مزدك استوار بود .بابررسي قيام استاذ سيس ،ضدخليفه بودن،ضد عرب بودن وضداسلام بودن اين قيام خود را نشان ميدهد. نوشته اند بيشترين پيروان اواز مزد يسنان خراسان وسيستان بودند وبا پرداخت جزيه از آزار حكومت در امان بودند.انبوهي از پيروان به آفريد كه پس از قتل به آفريداسلام آورده بودند با آغاز شورش استاذ سيس به دين كهن باز گشتندوشمشير به دست گرفتند.
اززاويه اجتماعي و سياسي آتش اين شورش از درون كينه و نفرت اقشار تحت ستم بويژه كشاورزاني كه زير فشارهاي مختلف از جمله فشار مالياتها به جان آمده بودند زبانه كشيد. در همين جا و در رابطه با اين قيام و ساير قيامهاي دوران عباسيان بايد توجه كرد كه قيام هاي دوران عباسيان نسبت به قيام هاي دوران امويان بيشتر جنبه طبقاتي به خود ميگيرد و به اقشار و طبقات محروم نزديك ميشود . در قيامهاي دوره اموي به دليل سياست نژادي امويان تمامي اقشاراز فقير و غني در صف مخالفان قرار ميگرفتند ولي در دوران عباسيان اقشاري از اشراف ايراني در درون طبقه حاكم به خدمت آنان در آمدند ،و در مقابل محرومين ايراني و عرب در كنار هم قرار گرفتند.

قيام المقنع(نقابدار) ،سپيدجامگان 159 تا166هجري
هنوز خاطره استاذ سيس زنده بود كه هشام ابن حكيم(المقنع) درخراسان پرچم شورش را در دوران امارت حميد ابن قحطبه بر افراشت .قيام المقنع اندكي پس از مرگ منصور عباسي و در آغاز حكومت مهدي عباسي آغاز شد.
اين چهره عجيب و شورشي درروستاي «كازه» از قريه هاي مرو متولد شده بود. به نوشته برخي منابع پدرش ازبزرگان خراسان ودرجه سرهنگي داشت .هشام مردي بسيار با هوش و زيرك بود و دانش وسيعي در علوم مختلف داشت.قامتي كوتاه و چهره اي نازيبا داشت و دوران نوجواني و جواني اش را يكسربه مطالعه و تفحص در علوم و به خصوص علوم غريبه وسيميا گذرانيد.بررسي اسناد و مدارك تاريخي و آنچه كه در باره اعتقادات او گفته شده نشانگر شناخت و اعتقاد اوبه انديشه هاي مزدك وخرمدينان خراسان است كه در عهد ابو مسلم توسط فردي بنام خداش از داعيان خرمديني در خراسان نشر شده بود.
المقنع در جواني مدتي شغل ديواني داشت و در خدمت ابو مسلم بودوبه طور عملي در جنبش ضد اموي شركت داشت.برخي منابع از جمله نويسنده تاريخ بخارا اشاره كرده است كه المقنع و يارانش بدون آنكه به احكام مذهبي پاي بند باشند، راستگو، امانتدار، راز دار و پاي بند به اصول اخلاقي بودند. المقنع پس از قتل ابو مسلم به مخالفت با منصور پرداخت و از همان آغازادعاي رسالت نمود و نوعي دين تازه را بر پايه هاي آيين ماني و مزدك ارائه كرد و خود را رسول خواند.منصور عباسي به همين جرم اورادستگير و در بند كرد ولي هشام از زندان گريخت و به مرو باز گشت و دعوت خود را علني نمود ومبلغان خود را به نواحي مختلف خراسان فرستاد. آيين و افكارالمقنع بويژه درمناطق «نسف» وشهر «سبز» كه اهالي آنرا بيشتر سغديها تشكيل ميدادند با استقبال زيادي روبرو شد. دستگاه خلافت چنان از گسترش آيين المقنع به و حشت افتاد كه دسته هاي مسلح سوار را در سواحل رودهاي جيحون وآمور دريا متمركز كرد تا از عبور اواز مرو به جانب سغد جلوگيري كنند زيرا در منطقه سغد و ماوراءالنهر محبوبيت المقنع بسيار زياد بود.با اين همه المقنع خود را به ماوراءالنهر رسانيد و در نواحي كوهستاني قلعه هاي واقع در دره زر افشان را پايگاه كرد و خود درقلعه ستام اقامت گزيدو قيام او دامنه وسيع تري پيدا كرد.به گفته نرشخي كه خصمانه از المقنع ياد ميكند،مردم روستاها از اسلام رو بر گردانيده و به المقنع گرويدند و براي مسلمانان روزگار سختي فرا رسيد.درآغاز كار حتي اشراف سغد به المقنع پيوستند ولي وقتي كار به مصادره اموال و ثروت هاي اشراف به نفع محرومين رسيد اشراف سغد از او رو برگردانيده وبه سوي نيروهاي خلافت رفتند.در اين هنگام بيشترين هواداران و نيروهاي المقنع رادهقانان سغدي تشكيل ميدادند. او در اين هنگام با نقابي سبزكه بر چهره اش مي آويخت در ملاءعام آشكار ميشد وبا اختراع ماهي كه در ادبيات ايران به «ماه نخشب »معروف است و آن را هر شب ازچاهي در «قلعه ستام »بر ميآورد انبوه عظيمي را به خود جلب كرد و در اندك زماني چنان قدرتي يافت كه سپاهيان حكومت از دفع او عاجز ماندند .نوشته اند كه المقنع از جمله اعلام كرد كه ميخواهد انتقام خون يحيي ابن زيد را بگيرد و اين مساله جماعات قابل توجهي از پيروان يحيي را به سوي المقنع جلب كرد. نيروها ي المقنع جامه سپيد ميپو شيدند و از اين رو به سپيد جامگان معروف بودند. المقنع تا سال 166 در حقيقت درقسمت بزرگي از خراسان حكومت ميكردو بارها نيروهاي خليفه را در جنگهاي مختلف شكست داد. درسال 163خليفه به كمك سعيد الحراشي فرمانرواي هرات و كمك اشراف و فئودالها، پس از جنگ هاي متعددبه قلعه «ستام »اقامتگاه المقنع حمله برد. المقنع با احساس شكست خودرا درخمره اي از تيزاب سلطاني نابود كرد تا به دست دشمن نيفتد . برخي نوشته اند او پس از كشتن تمام كسان و زنان و نزديكانش خود را در تنوري از آتش افكند. افكار و عقايد المقنع ،دانش او و ماهي كه توسط انعكاس نور ماه در ظرفي از جيوه اختراع كرده بود و سر انجام پايان زندگي و مرگ عجيبش به او چهره اي افسانه اي داده است و از او چهره اي تاريخي و ادبي ساخته است.به دليل مرگ عجيب المقنع تا مدتها پيروان او اعتقاد داشتند كه المقنع به آسمان عروج كرده و سرانجام باز خواهد گشت و پرچم عدل و داد را بر خواهد افراشت .

قيام يوسف برم . 160هجري
در سال 160 هجري خراسان (شهربخارا)شاهد قيام ديگري به سركردگي مردي به جان آمده از ظلم و ستم بنام يوسف برم بود. يوسف برم در اندك زماني شمار زيادي از مردم ستمديده راگرد خود جمع كرد و نيروهاي خليفه در بخا را را شكست داده و فرمانرواي دست نشانده آن ناحيه را از تخت قدرت به زير كشيد.
مهدي خليفه وقت كه از جانب شورشيان بخارا خطر بزرگي را احساس ميكرد، به يزيد ابن مزيد شيباني از بزرگترين فرماندهانش كه در حال جنگ با نيروهاي يحيي خارجي بود دستور داد جنگ با يحيي را رها كرده و به جنگ با نيروهاي يوسف برم برود . در اين جنگ نيروهاي شورشي از سپاه عظيم عباسي شكست خورده و يوسف برم را با وضعي توهين آميز به حضور خليفه بردند. يوسف برم در حضور خليفه با شجاعت بسيار سخن گفت و اورا دشنام داد و جنايات خليفه و عمال اورا باز گفت. خليفه دستور داد ابتدا يارا ن يوسف را در برابرش گردن زدند، بعد دو دست و دو پاي او را بريدند تا جان داد ، بعد او را گردن زدند و بنا به رسم آن روزگار پاره هاي پيكر او را بر پل روي دجله اويختند. مجري قتل يوسف ، هرثمه ابن اعين ازنزديكان و سرداران مهدي و زبده جلادان خونخواردستگاه حكومت بود.قيام يوسف برم صبغه سياسي ونظامي و ضد ظلم داشت واز لحاظ ايدئولوژيك بر اسلام و گرايشهاي ملي استوار بود.

شورش سرخ پوشان. 162هجري
اندك زماني پيش از پايان كار المقنع در گرگان شورش سرخ پوشان به رهبري فردي بنام عبد القهار آغاز شد.اين شورش كوتاه مدت ولي گسترده و خشن در آغازبا كشتاروسيع وابستگان و عمال حكومت در گرگان شعله كشيد و در سر انجام با سر كوب خشن و خونين سرخپوشان توسط نيروهاي عمر ابن علاء كه در ناحيه اي ازطبرستان مستقر بودند و به مصاف سرخپوشان آمدند خاتمه يافت .شورش سرخ پوشان در گرگان شورشي عليه ظلم و ستم بي حدو مرز عمال حكومت و عكس العملي خونين در برابر ستم ملي ،فرهنگي ، ديني و طبقاتي بود.


برخي ازتحولات ،جنبش ها وقيــــامهـــــــاي ديگراز
ازسال 162هجري تا حوالي پايان قرن چهارم هجري
زنجيره تقريبا گسست ناپذيرشورشها و قيامها چه در سرزمينها وشهرهاي حول و حوش مركز خلافت و چه درقلب مراكز ايراني نشين ومناطقي كه سلطه حاكمان با كثرت پادگانها ي نظامي وباقدرت شمشيرحفظ ميشد، در تمام دوران طولاني عباسيان و تا وقتي كه مبارزات استقلال طلبان ايراني به ثمر رسيد كشيده شده است.در ميان حلقات اين سلسله قيامها و شورشها گاه با جنبش هاي غول آسا و عظيمي چون جنبش خرمدينان در آذربايجان وقيام زنگيان بصره و اهوازوجنبش عياران سيستان روبروييم كه سالهاي متمادي ادامه داشتند و بارها دستگاه خلافت را به لرزه در آوردند ودر نبردهايشان خون دهها هزار تن بر خاك ريخت . گاه نيز در ميان شورشها و قيامها با قيامي كوچك روبروييم كه چند ماهي بيشتر به طول نكشيده است.
اين قيامهااز زاويه فكري متفاوتند. برخي از آنها عميقا با بينش شيعي آميخته اند، برخي ريشه در آيين هاي كهن ايران باستاني و بويژه آيين مزدك و ماني دارند.نمونه هايي ازدعوي رسالت در ميان مناديان اين قيامها ديده ميشود .نقاط ضعف و قوت اين قيامها و شورش ها براي كسي كه پس از قرنها حكايت اين قيامها را باز خواني ميكندوبا معيارهاي امروزي از مقولات«آزادي» و «عدالت اجتماعي»آنها را ميسنجديكسان نيست.در برخي از اين قيامها چهره هايي ورفتارهايي را ميبينيم كه پس از قرنها ما را به احترام و ستايش خود انگيخته وادار ميكنند وبرخي رفتارها و خشونت ها وتعصبات وخونريزي ها قابل قبول نيست.برخي افكار و عقايد شماري از مبارزان آن روزگارتحسين بر انگيزوداراي روح و درونه اي هنوز زنده است و برخي افكار و اعتقادات شورشيان قابل انتقاد وياغيرقابل پذيرش است دركادرانديشه انسان اين روزگاربا رگه هايي ريز و درشت ازخرافات وباورهاي عوامانه مردمان آن قرنها آميخته است، ولي با تمام اينهااين حقيقت قابل رويت است كه يك ملت به انحاء مختلف و در طول چند قرن با هر امكاني كه داشته است وباهرسلاحي كه در اختيارش بوده است ،شمشير،سلاح اعتقادوباورهاي فلسفي ومذهبي وسلاح فرهنگ ،عليه ستم سنگين و سياه ملي ، طبقاتي،ديني ، سياسي و... مبارزه كرده است . براي قضاوت منصفانه در مورد ضعف ها و كاستي هاي اين جنبشها و براي نظاره جنبه هاي درخشان وقهرمانانه اين مبارزات ،بايد زمان وشرايط حاكم بر آن دوران وظلم سنگين و خونين آوار شده برايران قرنهاي اول تا چهارم هجري را به خوبي لمس كرد وصداي خشمگين ملتي را كه در زير بار ستم سنگين ملي، فرهنگي،طبقاتي و ديني حاضر به تسليم نيست شنيد، آنگاه هم نقاط ضعف و هم نقاط قوت در ترازوي انصاف وزن خواهند شد.
سخن گفتن و نوشتن از تمام اين قيامها ، جنبش ها، تغييرات و تحولات حتي به اختصاردر اين ياداشت ها امكان پذير نيست و حتي اگراز هركدام ده يا پانزده سطر نوشته شود بايد صفحات زيادي به اينكار اختصاص داده شود ، بنابراين با اشاره به منتخبي از اسامي و تاريخ آنها تاحوالي سالهاي سيصدو هشتاد هجري ، آغاز هزاره دوم ميلادي جلو می رویم. اين اشارات كوتاه به عنوان مشتي ازخروار،ميتواند ما را درترسيم مبارزاتي كه براي آزادي و استقلال صورت گرفته است ياري برساند.برخي ديگر از شورش ها ، قيامها و جنبش ها وتحولات عبارتند از:
* شورش سرخ علمان(خرمدينان) درگرگان 162هجري
* فعاليت هاي گسترده زنديكان(زنادقه)و سركوب و كشتاروسيع آنان توسط دستگاه تفتيش عقايد و شكنجه و كشتارمهدي عباسي 163هجري .زنديكان طيف وسيعي از مخالفان حكومت را از پيروان دين زرتشت تا مانويان و مزدكيان وتاآزاد انديشاني كه به دين و مذهب خاصي پاي بند نبودند تشكيل ميداد.
* شورش خونين و خشن سراسر طبرستان به رهبري ونداد هرمزعليه نمايندگان و نيروهاي خليفه وكشتار گسترده آنان توسط شورشيان 166 هجري.
* شورش خراسان عليه عمال خلافت ، 166هجري.
* سرپيچي طبرستان ازاوامر دستگاه خلافت ،168هجري.
* گسترش مجددفعاليتهاي مجدد زنديكان و طرفداران ماني و مزدك و زرتشت در بغداد و كشتار و سركوب مجدد آنان وكشتن چند تن از رهبران فكري زنديكان.
* قيام بزرگ «فخ»، قيام حسين ابن علي از نوادگان علي ابن ابيطالب و كشتار گسترده پيروان او، 169 هجري.
* اوجگيري مجددفعاليت هاي زنديكان و بر پا كردن هزار دار براي بر دار كشيدن پيروان ماني، مزدك و زرتشت و ساير نحله هاي فكري مخالف حكومت در بغداد،170هجري.
*ــ شورش فضل ابن سعيد حروري عليه دستگاه خلافت،171هجري.
* قيام يحيي ابن عبدالله عليه دستگاه خلافت در سرزمين ديلم،176هجري.
* جنبش بزرگ حمزه ابن آذرك سيستاني عليه دستگاه خلافت ،179هجري.
* قيام وليد ابن طريف جانفروش عليه عمال دستگاه خلافت،179 هجري.
* شورش و تسلط سرخ پوشان در گرگان، 181 هجري.
* قيام ابو عمرو جانفروش عليه دستگاه خلافت، 184 هجري.
* شورش مردم طبرستان و قتل مهرويه رازي از سردمداران خلافت وقت،185 هجري.
* شورش ابي الخصيب عليه دستگاه خلافت،186 هجري.
* شورش ثروان ابن سيف عليه دستگاه خلافت، 191هجري.
* جنبش و شورش بزرگ خرمدينان در آذر بايجان به رهبري جاويدان پور شهرك رهبر پر شور و بزرگ خرمدينان، 192 هجري.
* قيام محمدابن ابراهيم طالبي(ابن طبا طبا) از نوادگان حسن ابن علي امام دوم شيعيان عليه دستگاه خلافت در كوفه،199 هجري.
* قيام محمد ابن سليمان علوي از نوادگان امام دوم شيعيان و قيام زيد ابن موسي علوي از نوادگان امام سوم شيعيان در مدينه عليه دستگاه خلافت، 199 هجري.
* قيام ابراهيم ابن موسي،يزيد ابن بلال،محمد ابن حميد، عثمان ابن افكل وعلي ابن مرطايي در عراق عليه دستگاه خلافت ، 199 هجري.
* قيام ابو السرايا عليه دستگاه خلافت در عراق ،200 هجري.
* اوجگيري جنبش بزرگ ملي و بيست ودوساله(بابك پور مرداس) بابك خرمدين ـ جانشين جاويدان پور شهرك ـ سيماي فراموشي ناپذيرمبارزات استقلال طلبانه وازقهرمانان ملي ايران، 201 هجري.
* ولايتعهدي علي ابن موسي الرضا وحركت گسترده آل ابيطالب درحجازو عراق وحركت آنان به سوي خراسان،201 هجري.
* سركوب گسترده علويان مهاجر پس ازپايان كارعلي ابن موسي الرضا و پراكنده شدن آنان در نقاط مختلف ايران،203 هجري
* شكست هاي پياپي نيروهاي يحيي ابن معاذ والي ارمنستان واز سرداران خليفه، از نيروهاي بابك خرمدين در فاصله سالهاي 201 تا 204 هجري.
* شكست نيروهاي خليفه(نيروهاي آذربايجان، ارمنستان و بغداد) از ارتش خرمدينان206 هجري.
*قيام عبدالرحمان ابن احمد طالبي عليه دستگاه خلافت ،207 هجري.
* قيام بلال ضبائي جانفروش عليه دستگاه خلافت،207 هجري.
*شكست نيروهاي مامون به فرماندهي محمد ابن حميد طوسي در شش نبرد ازارتش خرمدينان به فرماندهي بابك و كشته شدن محمد ابن حميد طوسي در ميدان جنگ 214 هجري.
* شكست نيروهاي خليفه ـ نيروهاي اعزام شده از خراسان ـ از نيروهاي بابك خرمدين 217 هجري.
* قيام محمد ابن قاسم علوي در طالقان عليه دستگاه خلافت،219 هجري.
* خروج وقيام خرمدينان در شهرهاي پارس ، آذربايجان ، ري وهمدان،219هجري
*قيام علي مزدك خرمدين در اصفهان با نيروي بيست هزار نفره،شكست نماينده خليفه از نيروهاي علي مزدك و حركت ارتش بيست هزار نفره اوبه سوي آذربايجان براي پيوستن به بابك 220 هجري.
* نبرد سپاهيان بابك با سپاهيان خلافت و كشتار صدهزار نفري خرمدينان و به اسارت رفتن هزاران تن از زنان و كودكان،220هجري.
* نبرد طرخان از سرداران بابك با سپاهيان خليفه و كشته شدن او به دست عمال خليفه،222 هجري.
* دستگيري بابك و برادرش عبدالله در كوهستان ارضيه در ارمنستان با خيانت سهل ابن سنباط شاهزاده ارمنستان224 هجري.
* مرگ دليرانه بابك خرم دين وبرادرش عبدالله خرمدين در مسلخ خليفه المعتصم بالله وبه دست ِ «نود نود» جلاد بيرحم دربار خلافت225هجري.
* شورش مازيارپور قارن عليه دستگاه خلافت در طبرستان،224هجري.
* قيام ابو حرب مبرقع عليه دستگاه خلافت، 227 هجري.
* شورش يحيي ابن عمر علوي وشورش علويان وزيديان در كوفه ،واسط و بستان عليه دستگاه خلافت ،250 هجري.
* ادامه مهاجرت و عزيمت علويان به ايران و پناه جستن در ميان شورشيان و ناراضيان ايراني پس ازپايان شورش يحيي ابن عمر علوي، 250 هجري.
* شورش گسترده مردم در طبرستان و قيام حسن ابن زيد طالبي (داعي كبير)وآغاز حكومت علويان زيدي در طبرستان،250هجري.
* قيام كوكبي از نوادگان علي ابن ابيطالب در قزوين و زنجان،251 هجري.
* قيام اسماعيل ابن يوسف علوي در مكه،251هجري.
* قيام مساورابن عبدالحميد خارجي دربوازيج عليه دستگاه خلافت،253هجري.
* قيام حسين ابن محمد طالبي در كوفه،253 هجري.
*اوجگيري مبارزات دليرانه واستقلال طلبانه عياران سيستان به سرداري يعقوب ليث و فتح سيستان و كرمان و فارس توسط سپاهيان يعقوب، تشكيل ارتش صد هزار نفري مبارزان سيستاني254 هجري.
* آغاز شورش و جنبش عظيم پانصد هزار نفري زنگيان(بردگان و غلامان) در بصره ،آبادان، اهواز ونواحي جنوب ايران به رهبري علي ابن محمد ابن عبدالرحيم طالقاني (صاحب الزنج)،255هجري.
* تسلط يعقوب ليث بربلخ ،تخارستان، وسند،257هجري.
* گسترش مبارزات صاحب الزنج و پيروزي هاي درخشان شورشيان بر سپاهيان دستگاه خلافت 257 هجري.
* تسخيرنيشابور وتهاجم به مازندران توسط سپاهيان يعقوب ليث صفار259 هجري.
* آغاز فعاليت ابو عمروعثمان ابن سعيد عمري به عنوان نخستين نايب دوازدهمين امام شيعيان پس از شروع غيبت صغري به اعتقاد شيعيان دوازده امامي،260 هجري
* تحول اسماعيليان از يك مرام مخفي فكري و مذهبي به يك جنبش اجتماعي و سياسي شورشي عليه دستگاه خلافت توسط عبداله ابن ميمون قداح اهوازي ، 260 هجري.
* آغاز قدرت گرفتن سامانيان وشروع حكومت نصر ابن احمد ساماني در نواحي خراسان و ماوراءالنهر 261 هجري.
* آغاز فعاليت هاي قرمطيان در ايران و عراق ،261 هجري.
* سرپيچي يعقوب ازفرمان خليفه،حمله ارتش يعقوب به مركز خلافت و شكست ارتش عياران سيستان از سپاه خليفه المعتمد بالله، 262 هجري.
* تلاش صاحب الزنج براي اتحاد با يعقوب ليث صفارورد پيشنهاد صاحب الزنج توسط يعقوب ليث به دليل اختلاف در اعتقادات مذهبي 262 هجري.
* ردكردن پيشنهاد دستگاه خلافت توسط يعقوب وآماده شدن مجدد ارتش عياران سيستان براي فتح بغداد و بيماري و درگذشت ناگهاني يعقوب ليث سردار نامدار استقلال طلب ايران ، 265 هجري.
* ادامه جنگهاي زميني و دريايي نيروهاي صاحب الزنج با سپاهيان خلافت و تسلط او بر نواحي بصره ، آبادان ، شوش ، دشت ميشان ، جي ، گنديشاپور و... 266 هجري.
*درگذشت حسن ابن زيد علوي(داعي كبير) پس از بيست سال فرمانروايي بر طبرستان و آغاز حكومت محمد ابن زيد علوي 270 هجري.
* شكست نيروهاي صاحب الزنج ، سقوط شهر مختاره پايتخت زنگيان به دست ارتش خليفه و پايان كار جنبش بزرگ صاحب الزنج، 270 هجري.
* كشف جنبش مخفي ايرانيان ساكن عراق و علويان به رهبري حسن ابن سهل ايراني براي بر اندازي خلافت ، و زنده زنده كباب كردن حسن ابن سهل به دستور خليفه المعتضد ، 280 هجري.
* فتح بحرين توسط ابو سعيد جنابي قرمطي و آغاز حكومت قرمطيان درلحسا، 287 هجري.
* قتل عمرو ليث صفاري جانشين يعقوب ليث در زندان خليفه المعتضد ، 289 هجري .
* كشتار گسترده و خونين قرمطيان در كوفه به دستور خليفه المعتضد ، 289 هجري.
* ادامه كشتارهاي خونين قرمطيان توسط خليفه المكتفي ، 291 هجري .
* گسترش فعاليت هاي حسين ابن منصور حلاج بيضاوي عارف شورشي و پيروان او ودستگيري و حبس اوبه فتواي فقهاي وقت و دستور خليفه ، 300 هجري.
* آغازاسلام آوردن گسترده ديلميان سر سخت و تسليم ناپذير با تبليغات علويان پس از حدود سه قرن مقاومت و جنگ و خونريزي عليه اسلام رسمي، 300 هجري
* قتل ابوسعيد جنابي پيشواي قر مطيان و جانشيني ابو طاهر جنابي، 301 هجري.
* حملات خشن و خونين قرمطيان به شهرهاي عراق و عربستان به دستور ابوطاهر جنابي و ادامه تهاجمات خونين پس از قتل ابو سعيد تا مرگ ابوطاهر 301 هجري تا 331 هجري.
* قتل فجيع منصور حلاج ، بر دار كشيدن و سوختن پيكر او در زمان خليفه المقتدر ، 309 هجري.
* كشتار فجيع جمعي از پيروان حلاج در بغداد و آويختن سرهاشان بر سمت غربي ديوار زندان بغداد ،312 هجري.
* اوجگيري فعاليت هاي باطنيان در قلمرو پادشاهان ساماني ،320 هجري
* بنياد گذاري و قدرت يافتن آل بويه(ديلميان) نخستين دولت ايراني شيعي مذهب ، 321 هجري.
* ضعف شديد دولت عباسيان وتجزيه قلمرو وسيع خلافت عباسي،322 هجري.
* ورود سپاهيان ديلمي به بغداد تحت فرماندهي احمد بويه( معزالدوله) و خواندن خطبه و زدن سكه بنام او در بغداد، دهم جمادي الثاني سال 334 هجري.
* خلع خليفه المستكفي بالله از خلافت توسط معزالدوله ديلمي واعلام خلافت المطيع وبالله فرزند مقتدر عباسي به جاي المستكفي و بالله، بيست و سوم شعبان سال 334 هجري.
* ترويج مذهب شيعه در ايران و عراق در مراكز قدرت ديلميان و برگزاري نخستين مراسم بزرگ ورسمي سوگواري براي شهيدان كربلادر دهم محرم سال 352 هجري.
* فتح بغداد توسط عضدالدوله ديلمي و كشته شدن عزالدوله ديلمي فرزند معزالدوله ، 364 هجري.
* تاجگذاري عضدالدوله ديلمي در بغداد به عنوان سلطان شرق و غرب و شاهنشاه وواگذاري تمام اختيارات خلافت توسط خليفه الطائع و بالله به عضد الدوله ديلمي، 364 هجري...

پس از سه قرن ونيم مبارزه و مقاومت
از هنگام سقوط مداين پايتخت ساسانيان در سال 16 هجري(637) ميلادي تازمان ورود ارتش پرقدرت جنگجويان ديلمي به بغدادو سقوط بغداد شهرهزار ويكشب وجايي كه ساليان دراززمام ايران در دست خليفگان قدرتمندي بود كه در يكدست شمشير، در دست ديگرعصاي پيامبرو بر شانه رداي پيامبر را داشتند و قدرت مذهب و حكومت را يك جايدك ميكشيدند، حدود سه و نيم قرن سپري شده بود. آنچه اندكي پس ازورود ارتش ديلميان با آن جنگجويان قوي هيكل با سپرهاي بلند مهيب و شمشيرهاي پهن وغرش هايشان به زبان مردمان گيل و ديلم و پارسي در بغداد رخ داد اگر چه با خونريزي همراه نبود ولي در بسياري از زواياگويي تكرارماجراي فتح مداين وغارت خزاين سلطنتي ، تكه تكه كردن فرش بهارستان و حوادث آن ايام در سال 16 هجري بود ، با اين تفاوت كه اين بارفاتحان مغلوب و مغلوبان فاتح شده بودند.
دوازده روز بعد از فتح بغداد ،ديلميان خليفه المستكفي بالله بيست ويكمين خليفه عباسي را از تخت به زير كشيده عمامه اش را بر گردنش انداختند واو را كشان كشان به مقرمعز الدوله بردند ودر برابر پاي معزالدوله به خاك افكندند و كاخ خليفه كه اسباب و لوازم پر شكوه حكومت تمامي خلفا در آن در طول قرنها جمع آوري شده بود چنان به غارت رفت كه در آن چيزي باقي نماند. سي سال پس از اين واقعه و پس از فرمانروايي مطلق معزالدوله ، عضدالدوله ديلمي رسم پادشاهان ساساني را كه قرنها مورد نفرت خلفا بود در شاهنشاه خواندن خود و تاج بر سر نهادن در بغداد احيا كرد و از بازيهاي شگفت روزگار اينكه به خليفه الطائع بالله دستور داد كه در تاجگذاري او شركت كند و خليفه به خادم خود طريف فرمان داد تا تاج بر سر عضد الدوله بگذارد وخود نيز دو لوا ـ پرچم مخصوص ـ بنشانه حاكميت عضدالدوله بر شرق و غرب براي «شاهنشاه شيعه مذهب ايراني هواخواه علويان »بست.
براي مبارز وانقلابي امروزي شاه و خليفه و تاج شاه و عمامه خليفه هردوبه كار انبار تاريخ و موزه ها ميخورند. در طول قرنها شاه و خليفه امتحان خود را داده اند، ولي به روزگارگذشته سفر كنيم و در عرصه نسبيات تاريخ و با در نظر گرفتن واقعيات و امكانات آن دوران حكايت را بنگريم ،انگار تاريخ دچار تغييراتي شده است .در عرصه آرماني طبعا نميتوان كمال مقصود را در عضدالدوله ديلمي يافت و دنبال كرد،ولي فارغ از اين و در حيطه نسبي گرايي تاريخي و دنياي تحقيق و تفحص در تاريخ ايران و در سرفصلي تازه پس از حدود چهار قرن مبارزه خونين عنصر ايراني و عنصرشيعه در هيئت عضدالدوله ديلمي بر بغداد حكم ميراند وپس از سه قرن و نيم آل عباس نيز چون آل اميه و اگر چه نه به آن حدت و شدت در حال خارج شدن از گردونه تاريخ اندوايرانيان و علويان كه قرنها طعمه كشتارها و سر كوبها بوده اند و در گذرگاههاي خونين تاريخ گاه به اجبار و گاه به اختيار، شانه به شانه هم عليه ستم مشتركي كه بر سرشان آوار شده بود جنگيده اند،سرانجام در رهگذاري ازشورش در پي شورش سر بر آورده اند.
سقوط بغداد ، ارتش ديلميان و عزت و حرمت علويان ، تجديد بناي باشكوه مدفن علي ابن ابيطالب و حسين ابن علي، رسيدگي به وضع معيشت علويان عراق و بسياري نمونه هاي ديگرحاكي از اين است كه ايران در افقي ديگر از تاريخ خود قرار گرفته است . اين افق براي كسي كه مسافر كنجكاو تاريخ ايران است حتي پيش ازدوران ديلميان و سقوط بغداد نيز قابل رويت است . واقع امر اين است كه پس از زنجيره اي از شورشها و گذر از سالياني طولاني كه ايرانيان شمشيرو سپر از كف بر زمين نگذاشتند، ازنيمه دوم قرن سوم يكپارچگي سرزمينهاي خلافت به دليل اين مبارزات خدشه دار شد و رو به زوال رفت وديگردستگاه خلافت آن قدرت اوليه را نداشت.
ازسال 250به بعد و در دوران خليفه المستعين ،علويان بر طبرستان و گرگان كه از سخت ترين دژهاي مقاومت بود و جنگجويان مهيب وشورشي اش در هر فرصتي بر عليه مهاجمان تيغ ميكشيدند،حكومت ميكردند.تسلط سادات طالبي بر طبرستان موجب فعل و انفعالاتي شد كه بعدهانتايج خود را نشان داد.اين سرزمينها كه از پناهگاههاي اصلي شيعه بود در دامان خود پهلوانان و و جنگجوياني را پرورد كه تحت تاثير تعليمات علويان و آل ابوطالب تبديل به سرداران سپاهيان علويان شدند.اسفارپورشيرويه، علي پور خورشيد، ماكان پوركاكي،مردآويج پور زيار،از اين زمره اند.پيش ازفرزندان بويه مردآويج قصد داشت پس از اجراي مراسم جشن سده در اصفهان (در سال 223هجري)، به بغداد لشكر بكشد و كاردستگاه خلافت را به پايان رساند،كه در حمام بر اثرتوطئه اي در زير تيغ هاي غلامان ترك به قتل رسيد.نكته مهم در قيام علويان اين است كه وجود حكومت علوي نه تنها معناي نفي سياسي خلافت بلكه همزمان معناي نفي ديني خلافت نيز بود زيرا علويان زيدي حاكم بر طبرستان نمايندگان نهضتي شيعي بودند كه از اساس خلفاي عباسي را غاصب ميدانستند و همين مساله خلفاي عباسي را به شدت نگران ميكرد.به غير از علويان از سال 253 به بعد خراسان پهناور و سيستان بزرگ كه بخش عظيمي از ايران آن روزگار را تشكيل ميدادند و از مهمترين مراكز تمدن و فرهنگ بودند در زيرنگين قدرت ارتش عياران به فرماندهي يعقوب ليث بود و از خليفه جز نام و نشاني وجود نداشت. بخشي از خراسان و ماوراءالنهرنيز از سال 261 در يد قدرت سامانيان بود كه عليرغم نزديكي به دربار بغداد و رعايت احترام خليفه بيش از آن ايراني بودند كه بتوان به آنها اعتماد كرد.باطلوع دولت آل بويه و آل زيار،فارس و ري و عراق عرب نيزمستقل شد و در هنگامي كه معزالدوله ديلمي با جنگجويان ديلم و از راه واسط روانه بغداد بود خليفه تنها بربغداد و حومه بغداد آنهم در وضعي بسيار آشفته تسلط داشت.به اين مجموعه تحولاتي چون شورش عظيم و مبارزات پانزده ساله زنگيان ، فعاليت هاي قرمطيان و تحولات و فعاليت هاي فكري و فرهنگي مخالفان گوناگون حكومت و خلافت را بيفزاييد تا تصوير روشن تري اززوال خلافت عباسي را كه نتيجه مبارزات و شورشهاي بي وقفه و خونين ايرانيان و علويان بود، در برابر داشته باشيد.با اميد به اينكه خوانندگان گرامي خود بيشتر از اين مختصر و در فرصتهايي مناسب به كنكاش دراين بخش بسيار مهم از تاريخ ايران بپردازند،درآغازهزاره دوم ميلادي و در شرايطي كه دولت غزنويان در حال گسترش و قدرت گرفتن هر چه بيشتر است با نگاهي كلي به برخي حوادِ ث تاريخي اندك اندك از فضاي تاريخ به فضاي فرهنگ و ادبيات ميرويم تاكنكاش خود را دنبال كنيم.


نگاهي گذرابه سلسله هاي حكومتگرپس ازفتح ايران
ودرطول هزاره دوم ميلادي درايران

نكته ضروري
تااين نقطه در بررسي تاريخ ايران ، با هم از خم و پيچ برخي حادثه ها و ماجراها گذشتيم و در تاريكي راهها و گذرگاهها و دهليزها ، چراغ و فانوسي روشن كرديم و برخي از حقايق پنهان در درون تاريخ ايران را مشاهده كرديم . تلاش وكوشش در اين سلسله تحقيق و بررسي ، ازآغازاين بود و هست كه هرچه زودتراز حيطه تاريخ به سرزمين فرهنگ و ادب ايران برسيم و در نقاطي كه صاحبان ماندگار و اصلي اين مرز بوم ــ مردم ايران ــ و نمايندگان فكري و فرهنگي ومبارزاتي شان ــ دانشمندان ، فيلسوفان ، عارفان ، شاعران ، نويسندگان ، هنرمندان مبارزان و مجاهدان و...ــ از جان و روح ايران نگهباني كرده اند ، سرگذشت راستين ملتي كهن را مشاهده كنيم . ولي در عالم واقعيت و اگر در پي اين باشيم كه حقايق تاريخ و ادب را نه به عنوان محفوظات ذهني و ميراثي مرده ، بلكه بمثابه چراغ راهنماي حركت وافزون كردن شناخت و بينش در يابيم ، از درك شرايط سياسي حاكم بر ايران گذشته ناگزيريم . به همين علت پس از اشاراتي مختصر به برخي از جنبشها ، گذري اشاره وارو مختصر برنوعي كرونولوژي ، از زاويه خاندان ها و دولتهائي كه بر ايران پس از اسلام تا اين روزگارحكم رانده اند ضروريست . اين گذرما را بيشتر با اين مقوله آشنا ميكند كه ايران از چه دهليزهاي خونين و تاريكي از حكومتها گذشته و مردم ايران چه تجربياتي را از سر گذرانده اند . اين گذر ما را هر چه بيشتر با ارزش مبارزات فرهنگي و ادبي و تلاشهاي فرهنگسازان ايران آشنائي ميدهد. . در همين رابطه بود كه در آغاز اين سلسله نوشتارها اشاره شد از آنجا كه هدف در اين نوشته ها ادراك تاريخي و فرهنگي و نور تاباندن بر نقاط تاريك است ، از شيوه زمان شكسته يا رفت و برگشت در زمان و تاريخ استفاده ميشود . با به كار گرفتن همين شيوه ، در پا يان اين كرونولوژي فشرده ،به عقب باز ميگرديم وسفر خود رابار ديگردر توالي زمان و تاريخ ايران از سر ميگيريم .

مقدمه اي بر كرونولوژي
هزاره دوم ميلادي بااوجگيري قدرت غزنويان و افول ديگر حكومت هايي كه قبل از غزنويان بر ايران حكم ميراندند آغاز شد .پيش از غزنويان ،طاهريان ( 206ــ 259 هجري)به دست صفاريان ،وعلويان(250ـ 316هجري) به دست سامانيان وبانفوذ ديلميان وآل زياراز صحنه تاريخ محو شده بودند.كار سلسله صفاريان به دست سامانيان به انجام رسيده بودو عمرسلسله سامانيان با شكست عبدالملك ابن نوح ساماني نهمين پادشاه ساماني از محمود ابن سبكتكين پادشاه غزنوي به پايان رسيده بود.
سلسله هاي چغانيان ،خوارزمشاهان آل عراق ، خوارزمشاهان آل مامون، فريغونيان،سيمجوريان وشاران غرجستان كه درمشرق ايران ،وآل باوند،آل قارن وپادوسبانان كه درشمال ايران به موازات سامانيان حكومت داشتندياازبين رفته و يا در حال زوال بودند.اينان حكومت هاي محلي بزرگ ياكوچكي بودند كه يادرسايه حمايت دولت ساماني ويابه طور مستقل روزگار ميگذرانيدند . برخي از اين حكومتها به صورت حكومت هاي ناحيه اي تا مدتها بعد دوام آوردند .درغرب ايران نيزكارحكومت هاي كوچك بني دلف (از210تا285 هجري دركردستان وگاه تاحدوداصفهان ونهاوند)وبني ساج(از276تا319هجري درآذربايجان وگاه ارمنستان)وحسنويه(از348 تا406هجري در كردستان ودينورونهاوندوهمدان)حكم ميراندند به اتمام رسيده بود.
ازميان سلسله هاي گذشته هنوزآل زيار و آل بويه بر صحنه تاريخ حضور داشتند و تا انقراض نهايي آنها به دست سلجوقيان و ورود طغرل سلجوقي به بغداد در سال 447 هجري مدت زماني باقي مانده بود ولي واقعيت اين است كه با آغاز اقتدار تركان غزنوي ديگر صلابت جنگجويان ديلمي رنگ باخته بود ،چنانكه در انتهاي دوران آل زيار ،منوچهر فرزند قابوس حلقه اطاعت سلطان محمود را در گوش كرد و پسر او انوشيروان ،دست نشانده سلجوقيان گرديد .با آغاز زوال علويان و آل بويه و آل زياربه دو مسئله ديگر نيز بايد توجه كرد ، در اين سر فصل وتا مدتهاي مديد و در امتداد سلسله هاي گوناگون ما باحكومتهاي تركان ، تركان غزنوي، سلجوقي ، خوارزمشاهي ، و ... روبرو هستيم و نيز با قدرت گرفتن حكومت هاي تركان كه به نحله هاي مختلف تسنن معتقد بودند ، معتقدان به نحله هاي مختلف تشييع دوباره در حاشيه قرار گرفتند وبه تاريك و روشني كه جايگاه مخالفان واپوزيسيون شورشي بود تغيير مكان دادند وتادوران صفويه كه تشييع رسمي باليده در خاندان شيخ صفي الدين اردبيلي با كشتارهاي وحشيانه وخونين پيروان تسنن ، به ضرب شمشيرهاي خونريزقزلباشان شيعه و به دستور شاه اسماعيل صفوي به زورتبديل به آيين رسمي ودولتي گرديدوپس از اسلام اموي و عباسي ــ به قول دكتر علي شريعتي طلايه تشييع صفوي پديدار شد ــ در مقاطع مختلف جزء قربانيان كشتارهايي كه به بهانه الحاد و بد مذهبي انجام ميگرفت قرار گرفتند. براي داشتن تصويري كلي از قرن چهارم به بعد و تا زمان حاضر گذري هرچند شتابزده و كلي بر نامها و اسامي سلسله هاي حكومتگر لازم است، ولي از آنجا كه اشاره شد كه پس از قرن چهارم تا پايان دوران قاجاريه ما با انواع و اقسام حكومت هاي ترك روبروييم توضيحي كوتاه در اين باره روشن كننده برخي نكات است.

ورود تركان به ايران و تاريخ ايران
در بسياري از اوقات از كلمه ترك و حكومتگران ترك اين گونه برداشت ميشود كه مراد ازترك در تاريخ ايران هموطنان آذري ماهستند كه از دير باز تاريخ ايران از ساكنان و صاحبان ايران بوده اند ،ولي واقعيت تاريخي اين رانمي گويد. حكايت تركان مورد نظردرتاريخ ايران ،از دور دست تاريخ ،در سرزمينهايي دوراز ايران واز زماني آغاز ميشود كه درنيمه اول قرن پنجم ميلادي يكي از قبايل خيون(هون) بنام آسنا ،بر اثر شكست از امپراطور چين به جانب مغرب آمد و به دو دسته تقسيم شد،شاخه اي از اين قوم از مغولستان تا اورال را براي اقامت بر گزيدند و دسته اي اي ديگر منطقه اي را كه از كوههاي آلتايي تا سيحون ادامه داشت براي خود انتخاب كردند. نام دومين دسته «دورك »ـ مشتق از نام كوهي كه شكل كلاه داشت و كوه دورك ناميده ميشد ـ بود، بعدها كلمه دورك به «تورك »و سرانجام «ترك »تبديل شدوتركان ياد شده دراين نواحي سلطنتي تشكيل دادند.
در ميان سرزمين تركان و ايران عهد ساساني قبايل جنگجوي هفتال زندگي ميكردند، به همين علت دردوران انو شيروان،(دوران حكومت 531 تا579ميلاذي) انوشيروان با خاقان تركان ـ موكان ـ متحد شد و هفتالان را شكست داد و سرزمين هاي هفتالان ميان ايران و و خاقان ترك تقسيم شد. پس ازاين ماجرابراي ادامه اتحاد ،انوشيروان دختر خاقا ن را به همسري اختيار كرد ولي عليرغم اين ازدواج سياسي پس از چندي جنگ ميان ايران وخاقان ترك شروع شد.
تا پايان دوران ساسانيان اين حكايت ادامه داشت. پس از شروع دوران اسلامي اقوام ترك اسلام آوردند و به صورت اقوام مهاجريا غلام و سپاهي وارد ايران شدندوايران پس ازانبوه مهاجران عرب ـ كه پيش از اين اشاره شد ـ اقامتگاه انبوه مهاجراني شد كه بعدهادر تاريخ ايران نقشهايي اساسي پيداكردند.
نكته مهم در اين رابطه اين است كه عدم توجه اسلام به مليت و نژاد و اتكا و اعتقاد به امت واحد مسلمان ،سدنژادي محكمي را كه اشكانيان و ساسانيان در برابر تركان ايجاد كرده بودند برداشت و اقوام و قبايل ترك ـ اورال و آلتايي ـ با پذيرش اسلام به خراسان و ماوراءالنهر سرازير شدند و بر اساس واقعيات تاريخي قرنها بلاي جان و هستي مردم ايران گرديدند.
در رابطه با نفوذ تركان درمركز خلافت ،از دوران المعتصم بالله ( دوران خلافت از208 تا 227هجري)نفوذ تركان زياد شد.مادر خليفه ـ مارده ـ از كنيزان ترك بود و بيش از اين ،ترس از نفوذ ايرانيان و هواداري آنان از علويان موجب شد كه سپاهي متشكل از هجده هزار تن از تركان نيرومند جنگجو به وجود بياورد و براي حفظ نژاد آنان وعدم اختلاطشان با اعراب و ايرانيان براي آنها كنيزان ترك مهيا نمايد .اينان كه در آغاز به دليل قدرت بدني و جنگجويي و خصايص نژادي باعث قدرت دستگاه خلافت شدندو تبديل به سرداران و امرا در بسياري از سرزمينهاي خلافت گرديدند، پس از مدتي حتي خلفا را تحت سلطه و اقتدار خود قرار داده و بلاي جان آنها گشتند.
دور از مركز خلافت ،در ايران نفوذ تركان در امور لشكري و كشوري از زمان سامانيان آغاز شد. سلاطين ساماني و بعدها در دربارهاي آل زيار و آل بويه غلامان ترك را به دليل جنگاوري وقدرت بدني زياد وكنيزان ترك را به دليل زيبايي چشمگيرشان ميخريدند و اندك اندك در دربارهاي ايراني شماره تركان افزون و نفوذشان زياد شد و سرانجام با رسيدن به مقامات كشوري و لشكري حساس توانستند با ايجاد حكومت هايي نظير غزنويان و سلجوقيان وخوارزمشاهيان و...نفوذ خود را قرنهادر ايران و ممالك همجوار ايران تا آسياي صغير و سوريه داشته باشند.در حقيقت تاريخ ايران پس از اسلام به جزسه قرن اول و به غير از چند دوره كوتاه تا دوران قاجارها جولانگاه حكومتهاي ترك و ايلات و عشايرجنگجوئي شد كه تاريخ ايران و سرگذشت مردم را باخونريزي و جباريت رنگ آميزي كردند.
پيش ازاستيلاي تركان دوره اي را كه طي آن حكومت هاي طاهري، صفاري ، ساماني،آل بويه و آل زيارحكم راندند بايد دوران حكومت هاي ايراني ناميد.به دست آوردن استقلال و احياي زبان پارسي ، رشد ادبيات و احترام به اهل هنروآزادي نسبي افكار و عقايد مذهبي حاصل اين دوران است.از پايان قرن چهارم عنصر ترك به دو عنصر عرب و ايراني افزوده شدوبه زودي بر آنها غلبه يافت وتمدن اسلامي تا حد زيادي صبغه تركي گرفت .با اين توضيح اشاره وار به سلسله هاي حكومتگر ميگذريم.

حكومتگران وسلسله هاي حكومتگر در ايران
از دوران طاهريان تا پايان قرن چهارم هجري
حكومت طاهريان ازسال 204هجري 819 ميلادي شروع ميشود . پيش از اين دوران ، از زمان زوال دولت ساساني و فتح ايران ، حكومت بخشهاي مختلف فتح شده در ايران در دست فاتحان ،ودر اكثر اوقات اميران و حاكمان عرب انتخاب شده ازمركز حكومت ،و تحت نظرخلفاي اوليه عمر ابن خطاب ، عثمان ابن عفان ، علي ابن ابيطالب ،وبعدخلفاي بني اميه و سپس خلفاي بني عباس بود.
سلسله طاهريان اولين سلسله ايراني تباربعد از اسلام است كه در زمان مامون با طاهر ابن حسين سردارو جانشين مامون در خراسان وقاتل امين ـ برادر مامون ـ درخراسان بنيادگذاري شد و به نوعي اعلام استقلال كرد.

ســــــــلــــــسله طـــاهـــــــــــــــريـــــــان
205ــ 259 هجري ، 820 ـ 872 ميلادي
1ــ طاهرابن حسين 205ــ هجري207، سرسلسله طاهريان است، او در خراسان نام مامون را از خطبه انداخت و اعلام استقلال كرد و اندكي پس از آن به دليل مسموميت به دست ماموران مخفي مامون وبه روايتي كنيزي كه از سوي مامون مراقب او بودجان خود را از دست داد .
2ــ طلحه‌ابن طاهر207ــ213هجري، حاكم سيستان بود و بعد از مرگ پدرش جانشين او شد ، روزگار او به جنگ با خوارج مخالف خلافت بخصوص حمزه خارجي از شورشيان نام آور سيستان ،و روزگار برادرش به تهيه سپاه براي جنگ با بابك خرمدين سپري شد.
3ــ عبدالله‌ابن طاهر213ــ230هجري، جانشين طلحه و از سرسخت ترين دشمنان شورشيان سيستان و در خدمت دستگاه خلافت بود.او پس از سركوب شورشيان خارجي در سيستان به دستور معتصم خليفه عباسي ، مازياررا دستگير كرد و به بغداد فرستاد .
4ــ طاهرابن عبدالله230ــ 248 هجري،دوران او به طور نسبي دوران آرامش در سيستان بود.
5ــ ‌محمد‌ابن طاهر248ــ259،آخرين امير سلسله طاهريان است . او اميري مستبد و خوشگذران بود و دولت او در سال 259 به دست يعقوب ليث مضمحل گرديد.

در باره طاهريان
طاهريان خود را ايراني تبار واز نژاد رستم پهلوان باستاني ايران ميشمردند. مصعب پدر طاهريان در موقع قيام سياه جامگان حكومت پوشنگ را داشت ودر جريان قيام به عنوان يكي ازدبيران نزديكان ابومسلم فعاليت ميكرد .جنگهاي طاهريان با نيروهاي قدرتمند خوارج در سيستان و خراسان،كمك كردن به مركز خلافت براي سركوب بابك خرمدين، شكست دادن و دستگيري مازيار ابن قارن از حوادث مهم روزگار طاهريان است. طاهريان مذهب تسنن داشتند و به همين علت عليرغم نوعي استقلال در خدمت دستگاه خلافت بودندو خلفا را امير المومنين ميدانستند.از ميان اميران طاهري چهارمين امير، طاهرابن عبدالله به نيكنامي و عدالت مشهور بود.صفاريان، علويان و خوارج رقيبان اصلي طاهريان بودند .طاهريان معاصربا امامان هشتم تا يازدهم شيعيان دوازده امامي بودند .در باره طاهريان تاريخ نويسان و محققاني كه تنها به ايراني تبار بودن طاهريان ونه كارنامه آنان در رابطه با سر سپردگي به دستگاه خلافت و سركوب جنبشها توجه كرده اند خوانندگان آثار خود را به راه خطا برده اند وديدي يك جانبه از تاريخ دوران طاهريان را ارائه كرده اند.شورش سر سلسله طاهريان بيش از آنكه ريشه در آرماني عدالت خواهانه داشته باشد شورشي براي به دست آوردن قدرت درگوشه اي از ايران با استفاده ازعنصر ملي بود . سر سپردگي طاهريان بخصوص در رابطه با سركوب جنبش بابك خرمدين ميتواند ما را با ماهيت واقعي اين سلسله ايراني تبارو نقط منفي يا مثبت آنها آشنا كند .

ســــــلــــسله عــــلويــــان طــــبرستان
250ــ 316 هجري،812 ــ 875 ميلادي
1ــ حسن ابن زيدحسني ملقب به داعي كبير250ــ270هجري .او به دليل ظلم و ستم ماموران و حاكمان طاهري از سوي مردم به شورش دعوت شد وبا كمك مردم وبزرگان ديلم كار او در شمال بالا گرفت و طبرستان و ري و ديلم را فتح كرد و موجب شد شمار زيادي از علويان از اقصي نقاط روانه مركز حكومت او بشوند. او پس از جنگهاي فراوان با مدعيان محلي و سپاهيان يعقوب ليث بعد از نوزده سال در گذشت.
2ــ محمدابن زيد270ــ278هجري . دوران او دوران كشاكش علويان با صفاريان و سامانيان بود ، سرانجام محمد ابن زيد در جنگ با سپاهيان امير اسماعيل ساماني كشته شد و سر او را بريدند و به بخارافرستادند.
3ــ حسن‌ابن علي حسيني،معروف به ناصر كبير يا اطروش301ــ304هجري . او ابتدا در ديلمان و گيلان پناه جسته بود و طبرستان تحت زعامت سامانيان بود و لي سرانجام پس از جنگهاي بسياردوباره حكومت علويان را در طبرستان تثبيت كرد و حكومت گيلان را به يكي از سادات حسني سپرد .
4ــحسن ابن قاسم حسني معروف به داعي صغير304ــ316هجري .دوران او دوران تضاد ميان علويان بر سر قدرت وجدال سامانيان با علويان و مبارزه با ديلميان است ، حسن ابن قاسم سرا نجام در جنگ با اسفار ديلمي در حوالي ساري كشته شد.

در باره علويان
ظلم حاكمان و فشار مالياتها و تعدي به مردم و تضاد اهالي دلير و تسليم ناپذيرشمال ايران با دستگاه خلافت باعث طلوع ستاره اقبال علويان شد. علويان از تبار خوني حسن ابن علي دومين امام شيعيان بودندكه به دليل تحت تعقيب بودن به ايران پناهنده شده ودر شمال ايران و در ميان مردم تسليم ناپذير گيل و ديلم با اتكا به حرمت امامان شيعه به عزت و احترام روزگار ميگذرانيدند.
در اثر فشارهاي روز افزون بخصوص به دليل مالياتهاي سنگين ،مردم به جان آمده از ستم در طبرستان دست كمك به سوي سادات علوي كه بر مساوات و عدالت تاكيد داشتنددراز كردند و با آنان بيعت كرده وآنانرا به حكومت دعوت كردند .سلسله علويان اين چنين بر سر كار آمد .علويان نفوذ مذهبي و سياسي را با هم داشتند . صفاريان و سامانيان رقباي اصلي آنان بودند و سرانجام به دست ديلميان منقرض شدند .علويان در آغاز كارشيوه اي عدالت خواهانه داشتند ولي سر انجام در گرداب كشاكشهاي داخلي بر سر قدرت و فشارآوردن بر مردم بر سر وصول ماليات فرو رفتند.انچنان كه سرانجام مردم براي نجات خود از سامانيان كمك خواستند. وجود علويان باعث مهاجرت شمار كثيري از آل علي به شمال ايران شد . تاثير آنان بر مردم شمال و اميران و بزرگان و دليران شمال ،در تحولات تاريخي ايران در دوران آل بويه نقش موثر داشت.علويان معاصر با امامان دهم تا دوازدهم شيعه دوازده امامي بودند . در باره علويان اين نكته قابل تاكيد است كه سيماي حقيقي تاريخي آنان با سيمائي كه در اذهان مردم و باورهاي مذهبي و فرهنگي از آنان وجود دارد فاصله دارد . با اتكا به تاريخ ايران و اسناد تاريخي حكومت علويان در ايران و كاركرد سياسي و اجتماعي آنان آميزه اي از روشنائي آغاز و تاريكيهاي دوران اقتدار آنان است . اين نكته قابل تاكيد است كه اگر ناسيوناليسم ايراني و اتكا به ارزشهاي ملي بر ماهيت واقعي سلسله هائي چون طاهريان سايه افكنده است برق تقدس و حرمتهاي مذهبي و فرهنگي همين كار كرد را در رابطه با ماهيت تاريخي و واقعي و نه خيالي علويان به عهده گرفته و در وجدان و ضمير مردم بسياري از عيوب آنها را پوشانده است .

ديـــــــلمـــــــــــــــــيان آل زيـــــــــــار
316 ــ 435 هجري، 928ــ 1042ميلادي
1ــ مردآويج ابن زيار316ــ323هجري . اوبا شورش عليه اسفارابن شيرويه و قتل اوبر سر كار آمد و پس از طرد ماكان ابن كاكي ازمتحدان خود ، به قدرت رسيد و دامنه فتوحات خود را گسترد و همدان و اهواز و اصفهان را تصرف كرد ، مردآويج با اينكه به ظاهراظهار مسلماني ميكرد، زرتشتي بود و به مسلمانان و تركان علاقه اي نداشت ودر پي احياي حكومتي چون حكومت ساسانيان و باز سازي ايوان مدائن بود. اوجنگجوئي مهيب و بيباك وداراي طبعي خشن و خونريز بود.مردآويج سر انجام در حمام و به دست غلامان ترك خودبه وضع فجيعي به قتل رسيد.
2ــ وشمگيرابن زيار323ــ357 هجري . وشمگير برادر مردآويج بود و پس از او به حكومت رسيد.دشمنان حكومت اوسامانيان وماكان ابن كاكي وعلي ابن بويه و دستگاه خلافت بود ندو روزگار او تا پايان در اين كشاكشها سپري شد. وشمگير در اول محرم سال357 حين شكار گراز از اسب به زمين افتاد و مغزش متلاشي شد و مرد.
3ــ بهستون ابن وشمگير357ــ366 هجري.دوران او به جدال با برادرش قابوس بر سر قدرت گذشت.او در پناه حمايت ركن الدوله ديلمي، و برادرش در پناه حمايت سامانيان ميزيستند.
4ــ قابوس ابن وشمگير 366ــ403 هجري.دوران او به كشمكش با ديلميان آل بويه سپري گشت.قابوس با اينكه فردي فاضل و با سخاوت و در زبان پارسي و عربي دانشي بسياراندوخته بود طبعي خشن و سخت كش داشت وشمار زيادي به دستور او كشته شدند. او سر انجام با شورش اطرافيانش درقلعه جناشك به قتل رسيد ، ابوعلي سينا و ابو ريحان بيروني از معاصران دوران او بودند.
5ــ منوچهر ابن قابوس403ــ423 هجري . اوبا قتل و مجازات كشندگان پدرش بر تخت سلطنت نشست. دوران او دوراني نسبتا آرام بود و او توانست با غزنويان سياستي درست پيشه كرده و از دسايس برادرش كه در پناه سلطان محمود ميزيست در امان بماند. منوچهري دامغاني شاعرنامدارشراب و طبيعت معاصر او بود و تخلص خود منوچهري را از نام اين پادشاه گرفته است.منوچهر سرانجام توسط عمويش باكاليجاربا زهر مسموم شد و مرد.
6ــ انوشيروان ابن منوچهر423ــ435هجري.به هنگام مرگ منوچهر، پسر او انوشيروان خردسال بود به همين دليل باكاليجار به نيابت از انوشيروان زمام سلطنت را در دست گرفت.انوشيروان چون به سن رشد رسيد عمويش باكاليجار را دستگير كرده و خود بر تخت سلطنت نشست. با قدرت گرفتن سلجوقيان ،او تبعيت آنها را پذيرفت و خراجگزار آنان گرديد.
7ــ جستان ابن نوشيروان 435ــ000، از جستان تنها نامي در تاريخ باقيست ودر حقيقت دوران انوشيروان را بايد دوران انقراض ديلميان آل زيار دانست.

درباره ديلميان آل زيار
ديلميان مردماني بسيار جنگجووسرسخت بودند كه در ناحيه كوهستاني ديلمستان، قسمت كوهستاني گيلان سكونت داشتند. گيل ها و ديلم ها در دوران ساسانيان بهترين و دليرترين سربازان و سرداران ارتش ايران بودند . پيش از آن در دوران هخامنشيان دليرترين جنگجويان ايراني معروف به امرته ها ازناحيه رودبار و منجيل و شمال ايران بودند. دلاوري و پهلواني گيل ها ، گيلاني ها ، در دوران ساسانيان به اندازه اي بود كه برجسته ترين سرداران و شجاعان را كه كار بسيار بزرگي انجام داده بودند بنام گيل گيلان كه به معناي دلير دليران و مرد مردان بود لقب ميدادند و فرماندهي جنگجويان و سربازان گيلاني را به آنها مي سپردند . گيلها در جنگهاي تدافعي بسيار زبر دست بودند و سپرها و نيزه هاي مهيب آنان معروف بود و جنگجويان ديلمي در جنگهاي تهاجمي شهرت داشتند و زوبين ديلمي وزخم مرگبار ناشي از آن شهرت داشت ــ براي اطلاع بيشتر در اين زمينه ميتوانيد به تاريخ اجتماعي و سياسي ايران ، جلد اول اثر سعيد نفيسي مراجعه كنيد ــ .
سرزمين ديلمستان همواره در برابر نيروهاي اعزامي مسلمانان مقاومت ميكرد وفتح نگرديد . در اين سرزمين وسيع كه در پشت كوههاي البرز قرار گرفته و بهترين پناهگاه براي ايرانيان در مقابل فاتحان بود چندين سلسله ايراني ، ساجيان در مقان و طالش از حدود 250 تا318 هجري ، سالاريان يا مسافريان در همين ناحيه از330 تا 378 هجري ، رواديان در همين سرزمين از420 تا 511 هجري ، شعبه ديگري از رواديان بنام شداديان از340 تا 648 هجري ،خاندان دابويه يا اسپهبدان طبرستان از25 تا 141 هجري ،باونديان در مازندراناز 45 تا734 هجري ، خاندان افراسياب از750 تا 909 هجري ، سلسله بادوسبانيان در منطقه نور و كجور و رستمدار از40 تا 983 هجري و جستانيان در ديلمستان از180 تا434 هجري حكومت كردند .
ديلمستان نزد اعراب فاتح به عنوان ديار كفار و دارالحرب مشهور بودونام جنگجويان گيل و ديلم همواره باعث وحشت فاتحان ايران بود .به همين دليل اين سرزمين وسيع ومقاوم از بهترين پناهگاههاي علويان شورشي و فراري بود. مردم اين سرزمينها در برابر فاتحان ، با اتكا به شرايط طبيعي و كوهستاني و روحيه جنگجويي خود سرسختانه مقاومت كرده به هيچوجه تن به اسلام نداده و بر دين اجدادي خود باقي مانده بودند . اهل ديلم و گيل تنها با نفوذ سادات علوي ، اندك اندك و با اختيار و علاقه رو به اسلام شيعي آوردند. ديلميان به دليل شيعه بودن براي دستگاه خلافت تقدس و احترامي قايل نبودند.اميران اول و دوم آل زيار ، مردآويج و برادرش وشمگيربه ظاهر اسلام آورده و باطنا بر كيش باستاني باقي مانده بودند .

ديـــــلمــــــــــيان آل بــــــويـــــــــــــه
320ــ 448 هجري ، 912ــ 1040 ميلادي
ديلميان آل بويه در سه بخش حكومت كردند. اين سلسله به ديلميان فارس ، ديلميان عراق و خوزستان و كرمان ، و ديلميان ري و اصفهان وهمدان تقسيم ميشوند.
الف ــ ديلميان فارس
1ــ عمادالدوله ابوالحسن علي ابن بويه ديلمي 332ــ338 هجري . اودر ابتداي كار در خدمت مرداويج و ديلميان آل زيار بود و بعد از اوضاع آشفته زياريان ودربار خلافت استفاده كرد وبر فارس و شيراز حاكم شد. پس از فتح بغداد به دست آل بويه دستگاه خلافت وقت از هر جهت تابع شاهان شيعه مذهب آل بويه گرديد. پس از فتح بغداد شعايرعزاداري مخصوص شيعه در آميخته با سنتهاي كهن ديلميان ، سنتهائي كه ايرانيان از عهد باستان تادوران فتح ايران با الهام از آئين زرتشت به كار ميگرفتند ،بخصوص در عزاداري براي امام سوم شيعيان در ماه عاشورا رايج گرديد.عمادالدوله در جمادي الاخري سال338هجري در گذشت.
2ــ عضدالدوله ديلمي338-372هجري .او فرزند ركن الدوله ديلمي بود كه پس از مرگ عماد الدوله به دليل آنكه ركن الدوله فرزندي نداشت جانشين عموي خود شد. او پس از مرگ پدرش ركن الدوله با لشكر كشي عليه برادران و نزديكان و شكست آنهاحكومتي قدرتمند و گسترده ايجاد كرد. او در شوال سال 372 در حاليكه بغداد در زير سيطره قدرت او بود در سن 47 سالگي به بيماري صرع در گذشت و در نجف در كنار مزار امام اول شيعيان مدفون گرديد. تجديد بناي مقابر امامان و مقدسين شيعه در عراق ، بناي بيمارستانها ، آب انبارها و سدمعروف بند امير از يادگارهاي باقي مانده از اوست.
3ــ شرف الدوله ديلمي372 -379هجري . او با شورش عليه برادرانش تخت و تاج پدر را به دست آورد. تضادهاي حاد و دشمني ميان پسران پنجگانه عضدالدوله اساس و بنيان قدرت آل بويه را متزلزل كرد. شرف الدوله درجمادي الاولي سال 379 و در حاليكه پيش از مرگ دستور كور كردن برادر زنداني اش صمصام الدوله را صادر كرده بود در گذشت.
4ــ بهاءالدوله ديلمي 379-403هجري. اوبا قتل برادر زاده خود امير ابوعلي فرزند شرف الدوله بر تخت سلطنت نشست ، روزگار او به كشاكش با نزديكان خود و بسط قلمرو حكومتش گذشت و سر انجام او هم مثل پدرش به دليل بيماري صرع در ارجان مرد و جسد او نيز در كنار پدرش در نجف به خاك سپرده شد.
5ــ سلطان الدوله ديلمي403-415هجري . او فرزند بهاءالدوله ديلمي بود.روزگار او نيز به لشكر كشي عليه اقوام و نزديكان بر سر به دست آوردن قدرت هر چه بيشتر گذشت .
6ــ عمادالدوله ديلمي باكاليجار415-440هجري .او فرزند سلطان الدوله بود. تضاد اصلي او درگيري دايم با عمويش ابوالفوارس بر سر حكومت بود. او سرانجام موفق شد بر اكثر رقباي خود پيروز شود با اين همه دوران عماد الدوله دوران افول قدرت آل بويه و طلوع ستاره اقبال سلجوقيان بود.
7ــ ملك رحيم ديلمي440 -447هجري . ملك رحيم شش سال حكومت كرد و سرانجام بساط حكومت او به دست طغرل سلجوقي بر چيده شد.

ب ــ ديلميان عراق و خوزستان و كرمان
1ــ معزالدوله ابوالحسين احمد ابن بويه ديلمي 320-356هجري .حاكم بر عراق خوزستان ، فارس و كرمان.
2ــ عزالدوله ديلمي بختيار356ــ367هجري .حاكم بر عراق.
3ــ عضدالدوله ابوشجاع ديلمي 367ــ372هجري .حاكم بر عراق و خوزستان و فارس و كرمان.
4ــ شرف الدوله ابوالفوارس ديلمي372ــ379هجري . حاكم بر عراق و خوزستان و فارس و كرمان.
5ــ بهاءالدوله ابونصر ديلمي 379ــ403هجري .حاكم بر عراق و خوزستان و فارس و كرمان.
6ــ سلطان الدوله ابوشجاع ديلمي403ــ412هجري .حاكم بر عراق و خوزستان و فارس.
7ــ مشرف الدوله ديلمي412ــ416هجري .حاكم بر عراق.
8 ــ جلال الدوله ديلمي ابوطاهر416ــ435هجري .حاكم بر عراق.
9ــ ابوكاليجار مرزبان ديلمي435ــ 440هجري .حاكم بر فارس از سال 415، حاكم بر كرمان از سال419 و حاكم بر عراق از سال435 به بعد.
10ــ ملك رحيم ابن باكاليجار ديلمي 447هجري حاكم بر عراق.
11ــ قوام الدوله ديلمي 403ــ419 هجري .او فقط بر كرمان حكمروا بود .
12ــ ابومنصور فولاد ستون ديلمي440-448 هجري. او فقط بر كرمان حكمروا بود ، از سال419 تا 440كرمان ضميمه فارس بود.

ج ــ ديلميان ري ، اصفهان و همدان
1ــ ركن الدوله ابوعلي حسن ابن بويه ديلمي320-366 هجري .حاكم بر عراق عجم و كرمانشاه.
2ــ مؤيدالدوله ابومنصور ديلمي366-373 هجري .حاكم براصفهان و از 369 برري و همدان وگرگان و قسمتي از طبرستان.
3ــ فخرالدوله ابوالحسن علي ديلمي366-387 هجري .حاكم بر ري و همدان و از 373حاكم بر ولايات مويد الدوله.
4ــ مجدالدوله ابوطالب ديلمي387-420 هجري .حكمروا بر ري.
5ــ شمس الدوله ابوطاهر ديلمي387-412 هجري .حاكم بر همدان.
6ـ سماءالدوله ابوالحسن ديلمي 412-414 هجري .حاكم بر همدان.

در باره ديلميان آل بويه
سلسله ديلميان آل بويه به دست علي ، احمد و حسن ،سه تن از فرزندان ماهيگيري گيلاني به نام بويه تاسيس شد ، اين سه تن در گذر از حوادث بسيارو به مدد جنگاوري و كارداني خود هريك سر سلسله اي از سلسله هاي ديلميان فارس، ديلميان عراق و خوزستان و كرمان، و ديلميان ري و اصفهان و همدان گرديدند.اينان در آغاز كارخود،در هنگام قيام علويان ،جانب علويان را گرفتند، مدتي در زمره هواخواهان ديلميان آل زيار در آمدند و سرانجام با استفاده از ضعف دستگاه خلافت وتسخير ولاياتي چند از جمله برخي ولايات تحت تصرف ديالمه زياري به قدرت دست يافتند و سرانجام پايتخت خلافت ، بغداد در مقابل ديلميان آل بويه تاب نياورد و فتح شد.ديلميان آل بويه كه تحت تاثير علويان اسلام آورده بودند شيعه مذهب بودند وبراي دستگاه خلافت تقدس و ارزشي قايل نبودند و خلفا در روزگار ديلميان تحت نفوذ و سيطره قدرت ديلميان بودند. فتح بغداد توسط ارتش ديلمي و به فرماندهي احمد ابن بويه ديلمي و به زير كشيده شدن خليفه از مسند خلافت در11 جمادي الاولي سال334 هجري از زاويه تاريخي و سياسي به معناي پيروزي همزمان و در هم آميخته عنصر ايراني و تفكر شيعه در هيئت شاه شيعه مذهب ديلمي احمد ابن بويه ديلمي بود.عامل تضعيف كننده ديلميان جنگ بر سر قدرت و ظهور رقيباني قدرتمند در خارج ازخانواده آنها مانند سلجوقيان بود.

ســـــــلســــــــله صــــــــــــــــفاريـــــــــان
247ــ 393 هجري، 861 ــ 1007 ميلادي
1ــ يعقوب ليث صفاري247ــ265، رويگر زاده و عيار نامدار،بنياد گذار سلسله صفاري، او پس از پيروزي بر مخالفان و مدعيان خود بر هرات ، كرمان ، فارس، كابل و نيشابور را فتح و سلسله طاهريان را منقرض كردو سپس مدت زماني به كشاكش با علويان مشغول بود.بعد از آن فارس ، اهواز و واسط را تسخير كرد و قصد تهاجم به مركز خلافت را داشت كه در نخستين جنگ موفق نشد و در هنگاميكه براي جنگي ديگر اماده ميشدكه دردوشنبه بيستم شوال سال 256 در جنديشاپوربيمار شد و در گذشت و در همانجا به خاك سپرده شد.زندگاني يعقوب مانند ديگر فرمانروايان بدون ضعف نيست اما دلاوري، استقلال خواهي ، شورش عليه دستگاه خلافت ، جوانمردي و خوشخويي وسخاوت او سيمايي به ياد ماندني از او در تاريخ ايران بر جاي نهاده است.اوجنگجوو سپهسالاري كم نظير و در سازماندهي ارتش خود بسيار هوشيارانه عمل ميكرد و خود در ميان جنگاورانش شهره به دلاوري و جنگجويي بود.سربازان يعقوب او را بسيار دوست داشتند و از فرامين او به جان اطاعت ميكردند. عامل اصلي خوشنامي يعقوب ليث در تاريخ ايران استقلال خواهي او و پافشاري بر آن وسرفرود نياوردن در برابر دستگاه خلافت و اخلاق و خصوصيات و پيشينه عياري اوست . وجدان مجروح ملي ايرانيان كه قرنها ازپايمال شدن استقلال ايران خونريز بود به دليل اين خصوصيات يعقوب ليث را از عرصه تاريخ به حيطه فرهنگ ملي وگاه افسانه ها منتقل كرده و از او سيمائي محبوب ساخته است .
2ــ عمروليث صفاري265-287هجري . عمرو ليث در ابتدا اطاعت از خليفه را پذيرفت تا نيروهاي خود را بسيج كند.پس از آن به مبارزه با مدعيان و مخالفان خود پرداخت و موفقيتهاي بسياربه دست آورد و تبديل به يكي از بزرگترين خطرات براي دستگاه خلافت شد، اما دربار خلافت با استفاده از تضادهاي علويان ، سامانيان وصفاريان با يكديگر ،موفق به تضعيف موقعيت عمروليث گرديد. او سرانجام در جنگ با امير اسماعيل ساماني در سال 287شكست خورد و دستگير گرديد و به بغداد فرستاده شد ودر زندان خليفه در سال 289 به قتل رسيد.با قتل عمروليث دوران رفعت و قدرت صفاريان رو به زوال نهاد.
3ــ طاهر ابن محمدابن عمروليث صفاري287-296هجري . او روزگار را به شادي و عيش و عشرت گذرانيد و سرانجام به دست ليث ابن علي ابن ليث صفاري خلع گرديد.پايان عمر او در بغداد ودر زندان و تبعيد رقم خورد.
4ــ ليث ابن علي ابن ليث صفاري296-298هجري .او تنها دوسال حكومت كرد و در جنگ بامونس خادم خليفه و سپاهيان او اسير گرديد و تحت الحفظ به بغداد و زندان خليفه فرستاده شد.
5ــمحمد ابن علي ابن ليث صفاري 298هجري . پس ازليث ابن علي ابن ليث ،او زمام حكومت را به دست گرفت اما خليفه ،مقتدر عباسي با برانگيختن سامانيان عليه اوموجب سقوط حكومت چند ماهه
او را فراهم آورد. محمد ابن علي ابن ليث صفاري توسط سپاهيان امير احمد ساماني دستگير و روانه زندان خليفه در بغداد گرديد و به اين ترتيب كار يكي از خطرناكترين سلسله هاي استقلال طلب ضد خلافت بغداد به پايان رسيد. پس از سال 298 تا سال311 قلمرو صفاريان تحت حكومت سامانيان بود.

6 ــ احمد ابن محمد ابن خلف صفاري311- 352هجري .در سال 311 هجري مردم سيستان كه از ظلم عاملان ساماني به جان آمده بودند و هنوز خاطره روشن يعقوب را دراذهان خود حفظ كرده بودن شورش كردند ويكي از امير زادگان صفاري احمد ابن محمدابن خلف صفاري را به امارت خود برداشتند ، در عهد او براي مدت زماني سيستان روي آسايش و آرامش ديد و بخصوص ادب و زبان پارسي مجال رشد يافت. احمد ابن محمد سرانجام در سال 352 هجري در مجلس بزم به دست عده اي از نزديكان خود كشته شد.
7ــ خلف ابن احمد صفاري 352 -393 هجري . او آخرين امير صاحب نام صفاريست كه به ادب دوستي مشهور است.تضاد اصلي دوران حكومت او اختلاف با سلطان محمود غزنوي بر سر هرات و قهستان بود . بيرحمي هاي او در انتقام كشيدن از كساني كه به محمود غزنوي كمك كرده بودند پسرش طاهر را بر او شوراند ولي خلف به حيله پسر جوانش را فريفت و به كمينگاه كشاند و او رادر سال 392 كشت و پس از غسل و كفن و نماز خواتدن به خاك سپرد . ستمگري هاي خلف موجب شد مردم سيستان از محمود غزنوي كمك بخواهند و محمود غزنوي ، خلف را در قلعه طاق سيستان محاصره كرد و شكست داد واو را به جوزجانان فرستاد و سر انجام در سال 399 هجري درزندان دهك ، در فاصله جوزجانان و بُست به قتل رسيد . با مرگ او سلسله صفاري به پايان راه خود رسيد.

در باره صفاريان
سرزمين سيستان يا سكستان ، سرزميني كه قرنها جولانگاه پهلوانان و جنگاوران مهيب سكائي ، اجداد باستاني و تاريخي مردم سيستان بود ، مانند ديار گيل و ديلم ،از سالهاي حكومت امويان پناهگاه شورشيان و فرارياني بود كه از ظلم بني اميه در پي جاي امني بودند . سيستان همچنين يكي از اصلي ترين پناهگاههاي خوارج بود. پيشينه تاريخي و آميخته با پهلواني سيستان ، شورش قطري شاعرعرب بر عليه حجاج در سيستان، شورش امير عبدالله حمزه ابن خارجي در زمان هارون در سال 181 هجري و تسلط او بر فارس ، خراسان، كابل و درياي عمان ، شورش غسان ابن نضراز بزرگزادگان سيستاني و قتل او و شورش مردم به خونخواهي او، شورش برادر غسان ،صالح ابن نضر در سال 232 هجري ،به سيستان وضعيت خاصي بخشيده بود. يعقوب ليث عياري دلير وخوشنام در سيستان بود كه با سه برادرش، عمرو، طاهر و علي به شغل رويگري مشغول بودند .مشهور است كه يعقوب و ياران عيارش در ابتداي كار با مصادره كاروانها و اموال ثروتمندان وكمك به بينوايان و درماندگان از محبوبيت در ميان قشرهاي فرو دست و تحت ستم برخوردار شدند . يعقوب در آغاز، همراه با برادرانش در سال 332 هجري به خدمت صالح ابن نضر در آمدو با سپاهيان تحت فرمان خود به جنگ و ستيز با خوارج مشغول گرديد . او سر انجام با صالح بر سر غارت و چپاول صالح و ظلم به مردم سيستان اختلاف پيدا كرد و پس از كشاكشي چند با او و ساير مخالفان به امارت سيستان دست يافت و سلسله صفاريان را تاسيس كرد . بنيادگذار سلسله صفاريان از نخستين كسانيست كه پرچم استقلال را بر افراشت و در بار خلافت را به لرزه در آورد اما مرگ نا بهنگام او به سوداي استقلال طلبانه او پايان داد.پس از يعقوب هيچكدام از ميراث بران او نتوانستند سوداي اورا به واقعيت پيوند زنند و سرنوشت اكثرشان در زندانهاي خليفه رقم خورد . صفاريان معاصران امامان دهم تا دوازدهم شيعه دوازده امامي بودند وجنبش يعقوب هم زمان با شورش عظيم و خونين زنگيان در خوزستان و نواحي جنوب ايران بود .
ســـــــلســـــــله ســـــامـــــــــــانــــــيان
279ــ389 هجري، 893 ــ 1003 ميلادي
1ــ اميرعادل اسماعيل ساماني 279ــ295،هجري .او بنياد گذار سلسله سامانيان است ،شخصيتي مذهبي ، شجاع وپرهيزگار داشت و لشكريان خود را دايما به نماز و روزه و عبادت ميخواند وبنام جهاد وتسخير بلاد كفار و مسلمان كردن آنها لشكر كشي هاي فراوان كرد. امير اسماعيل ساماني به دليل تعصب در مذهب از چاكران مخلص دستگاه خلافت و از سرسخت ترين دشمنان علويان و صفاريان كه عليه دستگاه خلافت بر شوريده بودند محسوب ميشد.در باره عدالت او در داوري ،حكايات بسياري نقل شده است و به همين دليل به لقب عادل و سالار غازيان ــ جنگجوياني كه براي اشاعه اسلام ميجنگيدند ــ شناخته ميشد.
2ــ امير شهيد ابونصراحمد ابن اسماعيل ساماني295ــ301هجري . فرمان امارت او از سوي خليفه المكتفي صادر شد.دوران كوتاه امارت او به جنگ با علويان و لشكر كشي به سيستان و مدعيان گذشت و سرانجام در شكارگاه به دست غلامان خود كشته شدو به همين علت به امير شهيد معروف شد .
3ــ امير سعيدنصرابن احمد ساماني301ــ331هجري .اودر هشت سالگي به جاي پدرش بر تخت امارت نشست. در دوران او مدعيان فراوان براي به دست آوردن تاج و تخت سامانيان عليه او شوريدند ولي او به كمك وزيران با فراست و هوشيار خود بر مشكلات غلبه پيدا كرد و دولت ساماني در دوران او به اوج وسعت خود رسيد. در دوران او اسماعيليان در دربار ساماني نفوذ فراوان داشتند و موفق شدند شمار زيادي از بزرگان و سرانجام خود امير نصر را به مذهب اسماعيلي در آورند. اسماعيلي شدن نصر ابن احمد زمزمه هاي شورش را در ميان غلامان ترك برانگيخت و غلامان در حال طرح توطئه قتل امير نصر بودند كه او از مذهب اسماعيلي تبري جست و حكومت را به فرزندش نوح سپرد و خود اندك زماني بعد به بيماري سل در گذشت. فيلسوف و شاعر بزرگ شهيد بلخي و رودكي مشهورترين شاعرپس از رونق گرفتن مجدد زبان پارسي ،از معاصران او بودند.
4ــ امير حميدنوح ابن نصر ساماني331ــ343هجري .دوران او با كشتاربيرحمانه اسماعيليان در دربار آغاز شد. او كه در مذهب تسنن سخت متعصب بود وزارت خود را به يك فقيه كه حتي پس از وزارت ،اوقات خود را دايما به نماز و روزه ميگذراند سپرد به همين علت پس از مدتي به دليل عملكردهاي اين وزير فقيه چنان كار حكومت مختل شد كه لشكريان شوريدند و شاه را به قتل وزير مجبور كردند. دوران دوازده سال و نيمه امارت او در بيشتر اوقات صرف جنگ با مدعيان و حفظ قلمرو سامانيان شد . دوران او در حقيقت دوران آغاز انحطاط دولت سامانيان است.
5ــ امير رشيد ابوالفوارس عبدالملك ابن نوح ساماني343-350،هجري .جدال با آل بويه و مدعيان و سركشان وقدرت گرفتن غلامان و حاجبان ترك از حوادث دوران حكومت اوست . او در يازده شوال 350 هجري حين بازي چوگان از اسب به زير افتاد و مرد.
6ــ امير سديد ابو صالح منصور ابن نوح ساماني350ــ366هجري . دوران او دوران كشاكش ميان الپتكين غزنوي، ديلميان وسامانيان است. امير سديد دريازده شوال 366 هجري در گذشت.
7ــ امير رضي شاهنشاه ابوالقاسم نوح ابن منصورساماني366ــ387،هجري .او در سيزده سالگي با معاونت مادرش زمام حكومت سامانيان رابه دست گرفت.دوران او دوران سركشي حكام ولايات ، خالي بودن خزانه و قدرت گرفتن بيشتر غلامان ترك است.او در سيزده رجب سال 387 هجري در گذشت.
8ــ امير ابوالحارث منصور ابن نوح ساماني 387ــ389هجري .در دوران او ضعف و زوال دولت ساماني با اوجگيري قدرت سلطان محمود غزنوي شتاب بيشتري يافت . منصور ابن نوح سرانجام توسط سرداران خود، دستگيرو كور و از سلطنت خلع شد.
9ــ امير ابوالفوارس عبدالملك ابن نوح ساماني از دوازده صفر تا دهم ذيقعده 389 هجري .او فقط چند ماه حكومت كرد و به دست محمود غزنوي از سلطنت خلع شد و كار دولت سامانيان به پايان رسيد.
در باره سامانيان
سامانيان از قريه سامان در حوالي سمرقند برخاسته اند. ايشان در ابتدا كيش زرتشتي داشته و اميران محلي بوده اند . جد سامانيان سامان خداه ــ به معني كدخداي سامان ــ در ابتدا شغل سارباني داشته و بعد به عياري و راهزني پرداخت و سپس با ياران عيار خود بر شهر قديم چاچ در محل تاشكند دست يافت و به اميري آنجا رسيد.بعدها يكي از اين سامان خدايان اسلام آورد و نام فرزند خود را اسد نهاد.از سال 193 تا 202 هجري كه مامون عباسي در مرو اقامت داشت اسد و چهار فرزندش نوح ، احمد ، الياس و يحيي در خدمت مامون بودند. پس از رسيدن مامون به خلافت ، فرزندان اسد به امارت سمر قند ، فرغانه ، چاچ و هرات منصوب شدند . در گذر زمان و حوادث بسيار فرزندان هفتگانه احمد بن اسدابن سامان خداه به گرد نصرجمع شدند و اطاعت او را پذيرفتند و كار سامانيان بالا گرفت و سر انجام اسماعيل ابن احمد ساماني با الحاق خراسان، طبرستان، گرگان، سيستان و ري و قزوين به قلمرو خود موسس و بنيادگذار دولت ساماني شد . امير اسماعيل ساماني مذهب تسنن داشت و در آن بسيار متعصب بود و به همين علت در اطاعت از خليفه عباسي مسامحه روا نميداشت و با علويان و صفاريان به مثابه دشمنان خليفه و مخالفان مذهب رسمي در جنگ بود.بعد از او نيز تا پايان كار سامانيان كليه اميران ساماني به اين سنت وفادار ماندند. وفاداري سامانيان مانند طاهريان به خلفاي عباسي يكي از اصلي ترين تفاوتهاي آنان با صفاريان ، علويان و ديلميان است.در دوران سامانيان شيعيان از جانب دولت ساماني تحت فشار بودند و در فرصتهاي مناسب با مخالفان دولت ساماني براي بر انداختن سامانيان همدست ميشدند.دولت ساماني تا زمان چهارمين امير ساماني در حال اعتلا بود و پس ازآن رو به ضعف و زوال رفت و سرانجام به دست غزنويان كه در آغاز از خادمان و غلامان سامانيان بودند منقرض گرديد.سيستم اداري وطرز حكومت سامانيان ملهم از طرز حكومت ساسانيان بود و مباني همين سيستم اداري بعدها تا دوران مغول در ديگر حكومتها مورد قبول و استفاده بود.سامانيان باني و مروج خدمات فرهنگي قابل توجهي بودند ولي بجز اين تاريخنويساني كه با اتكا بر ايراني بودن آنان بر ديگر عملكردهاي آنان از جمله ارتباط آنان با دستگاه خلافت و تلاش براي سركوب سلسله هاي مستقل ايراني چشم بسته اند تحليل كامل ودرستي از دوران سامانيان ارائه نميكنند
سلسله هاي حكومتگر ازپايان
قرن چهارم تا زمان معاصر
كاروان تاريخ ازآغاز هزاره دوم ميلادي تاروزگارماـ پايان هزاره دوم ـ از زاويه خاندانهاي حكومتگر درامتداد حكومت ها وشاهاني كه در ذيل به آن هااشاره ميشود گذشته است ،اينان در حقيقت تا دوران پهلوي نقطه تمركزفئوداليزم قدرتمندي بودند كه زمام قدرت سياسي را به دست داشتند.نكته قابل توجه در اين سر فصل توجه به تفاوت اساسي دوران باستاني با دوران پس از اسلام است. در دوران باستاني طي تقريبا هزار و چهار صد سال ما شاهد يك امپراطوري متمركزو چند سلسله بزرگ هستيم، هخامنشيان، دوره حكومت سلوكيان يوناني نژاد،اشكانيان و ساسانيان. در دوران پس از اسلام تا قرنها از آن وحدت و يكدستي خبري نيست ، انگار تماميت ايران راچون ظرف بزرگ سفاليني بر زمين كوبيده اند و تكه تكه كرده اند و بر هر تكه از اين سفال ها خانداني كه اكثر آنها از ايلات و عشاير جنگجوي بيابانگرد برخاسته اند بساط حكومت را گسترده و نوعي فئوداليزم گسترده و غير متمركزكه روند حركت تاريخي ايران رادچار وقفه كرده بر ايران سايه افكنده است .توجه به كرونولوژي هر چند ناكامل زير ما را بهتربا اين واقعيت آشنا ميكند.
ســلســــله غــــــزنويان
366ــ 582 هجري 978ــ 1194 ميلادي
1ــ سبكتكين غزنوي366-367هجري .
2ــ اسمعيل ابن سبكتكين غزنوي387-388 هجري . اوهفت ماه حكومت كرد ودرزندان رقيب وبرادرش سلطان محمود مرد.
3ــ محمود ابن اسماعيل غزنوي بنياد گذار اصلي غزنويان 387-421 هجري . او پس از سالها حكومت با اقتدار تمام ،به مرض سل مبتلا شد و مرد.
4ــ محمدابن محمود غزنوي 421-421 هجري . به مدت هفت ماه حكومت كرد و به هنگام لشكر كشي رقيب و برادرش مسعود غزنوي براي به دست آوردن سلطنت توسط دوتن از سرداران خودش دستگير و كور شد و سلطنت به سلطان مسعود رسيد.
5ــ مسعود ابن محمود غزنوي 421-432 هجري .سرانجام در سال 432 هجري با شورش سپاهيان وبه دستور برادر كورش ، محمد ، دستگير شد و در زندان كشته شد .
6ــ مودودابن مسعود غزنوي432-441هجري .او بالشكر كشي عليه عموي كورش و قتل او به سلطنت رسيد ودر سال 441 هجري به مرگ طبيعي مرد.
7ــ علي ابن مسعودغزنوي و مسعود ابن مودود غزنوي 441 هجر ي.مجموعا دوماه حكومت كردند وتوسط عبدالرشيد غزنوي از سلطنت خلع شدند .
8‌ــ عبدالرشيدابن محمود ابن سبكتكين غزنوي441-444 هجري . به دست برادر زاده اش طغرل ابن مودود همراه با نه تن از شاهزادگان غزنوي به قتل رسيد .
9ــ فرخزادابن مسعودابن محمودابن غزنوي 441-451، او كه زنداني بود پس از قتل طغرل به دست يكي از غلامان غزنوي اززندان نجات يافت و بر تخت سلطنت نشست .
10ــ ابراهيم ابن مسعود ابن محمود ابن غزنوي451-492هجري .او پس ازچهل سال سلطنت به مرگ طبيعي مرد.
11ــ مسعودابن ابراهيم غزنوي492-509هجري .دردوران اوهندوستان بارديگر فتح گرديد.
12ــ ارسلانشاه ابن مسعود ثالث غزنوي509- 511هجري .او پس از قتل برادرش شيرزاد كه ادعاي سلطنت داشت ومحبوس كردن تمام برادرانش بجز بهرام غزنوي كه به پناه سلجوقيان گريخته بود ،بر تخت سلطنت نشست.
13ــ بهرامشاه ابن مسعود غزنوي511-548هجري . با حمايت سلجوقيان برادرش را از تخت به زير كشيد و سپس او را كشت وتا سال 548 هجري پس از جنگهاي متعدد با سلجوقيان و غوريان كه در سال 543هجري موجب قتل عام هفت شبانه روزي مردم غزنه ، سوزاندن شهروآتش زدن اجساد پادشاهان غزنوي به دست غوريان گشت زنده بود.مسعود سعد سلمان شاعر تواناي ايراني كه ساليان دراز عمر خود را در زندانسپري كردو سنايي شاعر و عارف نامدارو از پدران فكري عطار و مولوي از معاصران او بودند.كليله و دمنه بهرامشاهي از آثاريست كه در دوران اوتدوين گرديد.
14ــ خسروشاه ابن بهرامشاه غزنوي 548ــ 555هجري. او در فرار از غزنين در اثر حمله غزها در شهر لاهورچندي حكومت كرد و مرد .
15ــ خسرو ملك ابن خسرو شاه غزنوي 555-582 هجري . او در لاهور حكومت كرد ، سرانجام غوريان او را دستگير و محبوس كرده و كشتند .
در باره غزنويان
دولت غزنوي در حقيقت تا سال441 قدرت داشت و پس از آن به كشتارها و درگيري هاي دروني و برادر كشي و پدر كشي ميان داعيان سلطنت كشيد
غزنويان ازميان غلامان ترك دربار سامانيان ظهور كردندومعاصران خلفاي بيست و سوم تابيست و هشتم عباسي بوده و در بسياري موارد عليرغم اقتدار خود زعامت مذهبي دستگاه كهنه و جا افتاده خلافت راقبول داشتند. غزنويان حكومتي گسترده وبسيارقدرتمند ايجاد كردند.دوران غزنويان بخصوص عصر حكومت سلطان محمود كه مذهب حنفي داشت ، دوران جنگ وكشتاربه بهانه مذهب ،اختناق فكري و سركوب و كشتاربد دينان بخصوص شيعيان، قرمطيان و اسماعيليان ، لشكر كشي ها وغارت منابع ثروت ساير ملل ، سركوب حكيمان و فلاسفه و نواختن مداحان درباري وجنگ قدرت در درون سلسله غزنوي بود.كشتارها و غارت هاي محمود در هند و كشتارهاي وحشيانه و كتابسوزان او در ري ـ سوختن پنجاه هزار خرواركتابها و مدارك روافض و باطنيان و فلاسفه در زير دارهاي به دار آويختگان ـ سيمايي شگفت به اين سلطان جنگاور غزنوي كه شيفته قدرت و جمع آوري ثروت بود ،داده است.بيهقي تاريخدان بزرگ مينويسد محمود تعداد صد هزار تن از بد دينان رابه دليل بد ديني از جهان برداشت و كشت .
پايتخت غزنويان شهر غزنين و فردوسي حماسه سراي بزرگ ، ابوريحان بيروني دانشمند بر جسته ، حسن ابن محمد ميكال « حسنك وزير» وزير دانشمند و خوشنام ايراني كه به دستور سلطان مسعود غزنوي به دار كشيده شد وبيهقي در تاريخ خود تابلوئي فراموشي ناپذيرازآخرين روز زندگي او خلق كرده است از معاصران اين سلسله بودند.

ســــلســله ســـلـــجوقـيان
429ــ 590 هجري 1038ــ1197 ميلادي
الف:سلجوقيان بزرگ
1ــ سلطان طغرل سلجوقي بنياد گذار و پادشاه قدرتمند سلجوقي،429ــ455هجري . در دوران طغرل با فتح بسياري شهرها و مناطق حكومت سلجوقيان وسعت بسيار يافت.روزگار طغرل در لشكر كشي ها گذشت ، در بغداد به نام او خطبه خواندند، مقام دامادي خليفه را يافت و در سن هفتاد سالگي در گذشت.
2ــ سلطان آلب ارسلان سلجوقي 455ــ465 هجري . اوبا به زير كشيدن برادر خود سليمان كه وليعهد طغرل بود به سلطنت رسيد. وزارت او را خواجه نظام الملك طوسي به عهده داشت و با هوشياري فراوان توانست جميع مخالفان را قلع و قمع كرده و حدود دولت سلجوقي را به كناره درياي مديترانه برساند، او نواحي علياي جيحون ،هرات، چغانيان، ارمنستان،ارزنه الروم، ملازگرد، طرابوزان، تفليس را بر متصرفات طغرل افزود. جنگ معروف او با امپراطور روم شرقي رومانوس سيماي او را در تاريخ بر جسته كرده است . در اين جنگ اوابتدا از امپراطور تقاضاي صلح كرد ولي وقتي امپراطور نپذيرفت با پانزده هزار سپاهي ، كه به نام جهاد و شهادت آنها را بر انگيخته بود و با پوشيدن كفن ،سپاه دويست هزار نفري روميان را در هم كوبيد و زمين را از كشتگان رومي فرش كرد و امپراطور روم اسير شد . الب ارسلان امپراطور روم را با زدن سه ضربه تازيانه و گرفتن غرامت عفو كرد و با او قرار داد صلح بست.الب ارسلان درده ربيع الاول سال 465 هجري هنگامي كه با سپاه دويست هزار نفري خود براي سركوبي پادشاه توران ميرفت به ضرب كارد قلعه باني به نام يوسف خوارزمي ترور شدوبه قتل رسيد.
3ــ سلطان ملكشاه سلجوقي465ــ485هجري .او پس از كشتن عمويش قاورد سلجوقي كه ادعاي سلطنت داشت و به صوابديد خواجه نظام الملك به قتل رسيد بر تخت سلطنت نشست . گستردگي وقدرت دولت سلجوقي در اين دوران شگفت آور بود، به طوريكه اجرت ملاحان جيحون را از خراج انطاكيه ميپرداختند ونماينده امپراطور روم خراج امپراطور را در اصفهان ميپرداخت و خواجه نظام الملك با هوشياري او را به كاشغر برد تا در آنجا خراج را بپردازد و همگان بدانند خراج روم در كاشغر پرداخت شده است .ملكشاه در نيمه شوال سال 458 هجري به علت مسموم شدن به وسيله غلامان خواجه نظام الملك كه از قتل خواجه خشمگين بودند جان خود را از دست داد.
4ــ سلطان ركن الدين بر كيارق سلجوقي 485ــ498هجري . بعد از مرگ ملكشاه پسراومحمود را به سلطنت برداشتند ولي پسر ديگر ملكشاه ، بركيارق ،با كمك غلامان خواجه نظام الملك و مادرش زبيده خاتون شورش كرد و سپاهيان محمود را در نزديكي بروجردشكست دادو پس از پاره پاره كردن تاج الملك كه از دشمنان و آمران قتل خواجه نظام الملك بود به تخت سلطنت نشست با اين همه بخش اعظم سلطنت او به جنگ هاي پي در پي با مدعيان سلطنت و خويشاوندان نزديكش گذشت.اوسرانجام در دوم ربيع الاول سال 498 هجري حين لشكر كشي به دليل بيماري سل در بروجرد در سن بيست و پنج سالگي مرد .دوران او اوج دوران جنگ بر سر قدرت ميان سلجوقيان و آغاز تجزيه دولت سلجوقيان و اوجگيري فعاليت هاي اسماعيليان بود .
5ــ سلطان غياث الدين ابو شجاع محمد سلجوقي 498ــ511هجري. دوران او بيشتر به جنگ با اسماعيليان و تلاش براي تسخير دژهاي اسماعيليان گذشت . او در تاريخ 24 ذيحجه سال 511 در سن سي و شش سالگي مرد.
6 ــ سلطان معز الدين ابوالحارث احمد سنجر سلجوقي 511ــ 552هجري . او از سال 490 تا511 هجري امير مقتدرخراسان و ماوراءالنهربود و پس از مرگ غياث الدين بر تخت سلطنت نشست.او حكومتي قدرتمند ايجاد كرد. دوران اين پادشاه نيز دوران لشكر كشي ها و جنگهاي فراوان و فعاليت هاي فداييان اسماعيلي و توطئه هاي درون دربار است.در دوران اودر درون دربارنيز امرا و بزرگان براي ترور مخالفان خود و به دست گرفتن قدرت از اسماعيليان كمك ميگرفتند.عين القضاه همداني عارف و انديشمند برجسته در دوره سنجر و به دستور وزير اودر سال 525 هجري به قتل رسيد.دوران او همچنين از زاويه آغاز شكل گيري دولتهاي قراختائيان و خوارزمشاهيان اهميت دارد.سنجر درپايان پس از سه سال اسارت در دست غزها و سرانجام فرار از دست آنان ،در سن هفتاد سالگي در 14 ربيع الاول سال 552هجري در شهرمروو غرقه در اندوه فراوان در گذشت و در همان جا مدفون گرديد.سرزمينهاي تحت حكومت او ازكاشغر تا درياي مديترانه و از قبچاق تا ساحل هرموز وحرمين را شامل ميشد.او سلطنت غوريان و غزنويان را در درون حكومت خود ذوب كرد.شاعران بسيار او را مدح كرده و اميران متعدد خراجگزار او بوده اند. با مرگ او دوران سلجوقيان بزرگ و اصلي خاتمه يافت.

ب :سـلـسله ســـــلجوقيان عراق وكردستان
511ــ590هجري،1117ــ 1197 ميلادي
1ــ محمود ابن ملكشاه 511ــ 525 هجري
2ــ داوود ابن محمود،525ــ 526هجري
3ــ طغرل ابن محمد ،526ــ529هجري
3ــ مسعود ابن محمد،529ــ547هجري
4ــ ملكشاه ثاني ابن سلطان محمود، 547 هجري به مدت هفت ماه
5ــ سلطان محمد ثاني ابن سلطان محمود ، 547ــ 554هجري
6ــ سليمان شاه ابن سلطان محمد، 554ــ556هجري
7ــ ارسلان ابن طغرل ثاني،556ــ571هجري
8 ــ طغرل سوم ابن ارسلانشاه، 571ــ590 هجري
سلجوقيان عراق و كردستان از بازماندگان محمد ابن ملكشاه سلجوقي بودند.
ج :سلسله سلجوقيان كرمان
433تا583 هجري
1ــ قاورت
2ــ سلطانشاه
3ــ تورانشاه
4ــ اميرانشاه
5ــ ارسلانشاه
4ــ مغيث الدين
5ــ محمد ابن بهرامشاه
سلجوقيان كرمان ازفرزندان قاورد ابن جغري بيك بودند كه تا سال 538 هجري بر كرمان حكومت كردند.

د ــ سلجوقيان روم و ارزنه الروم
تاسال 700 هجري
سلجوقيان روم از فرزندان سليمان ابن قتلمش ابن ارسلان بيغوابن سلجوق بودند كه تا سال 700 هجري حكومت كردند. سلجوقيان ارزنه الروم شاخه اي از سلجوقيان روم بودند كه در ازنه الروم حكومت ميكردند.
هـ ــ سلجوقيان شام
تا سال511 هجري
سلجوقيان شام از فرزندان تتش ابن آلب ارسلان بودند كه تا سال 511 هجري در شام زمام حكومت را در دست داشتند .

در باره سلجوقيان
سلجوقيان ازنژاد تركان كوچ نشين وجنگجووزرد پوست اورال و آلتايي غير ايراني و شاخه اي از قبايل غز و خزربودند و در اساس در دشت قرقيز ساكن بودند. اينان در اواسط دوره ساماني ووقتي ايلك خانيان قدرت يافتند و قدرت سامانيان تضعيف شد به ماوراءالنهر و خراسان آمدند و همراه باضعف دولت غزنوي قسمت بزرگي از آسيا را تحت تسلط خوددرآورده وامپراطوري عظيمي را بنا نهادند كه ازآغازدوران اسلامي در ايران از لحاظ وسعت بزرگترين بود. سلجوقيان در زمان سلجوق ابن دقاق اسلام آوردند.سلجوقيان نيز چون غزنويان براي اداره مملكت مجبور شدندبه عنصر ايراني تكيه كنند،با مرگ سنجرامپراطوري عظيم سلجوقيان تجزيه گرديد و سلسله هاي سلجوقيان كرمان ،عراق و كردستان،روم،ارزنه الروم، وشام به وجود آمدند..اينان معاصران خلفاي بيست و پنجم تا سي و سوم عباسي بوده و در مذهب متعصب بودند وهم حكومت رسمي و هم به جانشيني خليفه وقت زمام حكومت شرعي را در دست داشتند. شعار«شاه سايه خداست »از زمان سلجوقيان شيوع يافت.دوران سلجوقيان دوران تضادهاي فئودالهاي قديمي با فئودالهاي جديد ـ شاهان ، شاهزادگان و اميران سلجوقي ـ است.دردوره سلجوقيان فعاليت هاي اسماعيليان اوجي عجيب گرفت وپس از سال 487 هجري اسماعيليان ايران به رهبري حسن صباح كه به نام «شيخ الجبل »يا «پير كوهستان»معروف بوداعلام استقلال كردندو با نفوذ گسترده خود و عمليات مرگبارفدائيان از جان گذشته خود خواب و آرام از چشمان شاهان و بزرگان و خلفا ربوده بودند. هشت سلطان و خليفه و اتابك ، شش وزير،هفده امير ووالي،شش رئيس و حاكم شهر، سيزده قاضي و پيشواي مذهبي و شمار قابل توجهي از اميران لشكري به ضرب خنجرهاي مرگبارفداييان اسماعيلي از پاي در آمدند.
كشتارهاي وحشتناك اسماعيليان و هواداران آنان توسط حكومت ،عكس العمل و پاسخ به فعاليت هاي مرگبار فداييان اسماعيلي بود.قتل عام هاي هولناك سالهاي 495،500،518،521 هجري وساختن مناره ازسرهاي اسماعيليان نمونه هايي از اين كشتارهاست كه در اسناد تاريخي ثبت شده است .شدت كينه پادشاهان سلجوقي نسبت به فداييان اسماعيلي به حدي بود كه محمد شاه سلجوقي به برادرش سنجر وصيت كرد كه هروقت يك فرد اسماعيلي را ميكشند خاك آن موضع را بياورند و بر گوراو بيفشانند تا محمد شاه احساس خشنودي كند.
همچنين به اعتقاد برخي محققان،در اين دوران تحول جنبش اسماعيليان از يك جنبش مردمي به سازماني كه توسط فئو دالهاي مخالف حكومت به كار گرفته ميشد قابل توجه است. پايتخت سلجوقيان شهرهاي اصفهان ، همدان و مرو بود و نظام الملك طوسي وزيرو سياستمدار دانشمند و فئودال قدرتمند و تيز هوش ايرا ني ازچهره هاي برجسته دوران سلجوقي است.
سلسله هاي كوچك معاصر با سلجوقيان
تجزيه دولت قدرتمند سلجوقي تنها باعث ايجاد سلسله هاي سلجوقيان كرمان ، عراق و كردستان ، و... نشد بلكه باعث گرديد در گوشه و كنار قلمرو پهناور دولت سلجوقي حكومتهاي ريز و درشت ديگري تشكيل شود و در هر گوشه سلسله اي تشكيل شود . انديشه در باره اوضاع پايان دوران سلجوقي مارا بيشتربا وضعيت زندگي مردم وآينده اي كه با سلسله خوارزمشاهيان و سپس هجوم مغولان از راه ميرسد آشنا ميكند برخي از اين سلسله ها عبارتند از:
1ــ سلسله اميران ترك دانشمنديه
اينان از فرزندان گمشتكين ابن دانشمند بودند و در قسمتي از آسياي صغير سيواس ، قيساريه، و ملاطيه) تا سال 560 هجري حكومت داشتند.
2ــ غزان خراسان
اينان به دليل ضعف دولت سلجوقي خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار داده و در برخي اوقات تحت سلطه داشتند.
3ــ حكومت غلامان و اميران سنجري در خراسان
اينان شماري از غلامان و اميران مانند طغرل تكين و مؤيد الدين آبه بودند كه مدتها در خراسان حكومت كردند.
4ــ اتابكان دمشق يا آل بوري
اينان فرزندان طغتكين سلجوقي بودند كه تا سال 549 هجري حكومت كردند.
5ــ اتابكان الجزيره و شام
اينان از فرزندان عماد الدين زنگي پسر آقسنقر حاجب ملكشاه سلجوقي بودند كه تا حدود حمله مغول سلطنت كردند و خود به شاخه هاي اتابكان موصل ، اتابكان شام، اتابكان سنجارو اتابكان الجزيره منشعب شدند.

6ــ اتابكان اربل اينان فرزندان زين الدين علي ابن بگتكين بودند و تا سال 630 هجريحكومت كردند.

7ــ اتابكان ارتقي
اتابكان ارتقي از فرزندان ارتق ابن اكسب بودند كه تا سال 712 هجري در ديار بكر حكومت كردند.

8ــ اتابكان آذر بايجان
اينان از فرزندان شمس الدين ايلدگز بودند كه از سال 521 تا سال 626 هجري زمام قدرت را در دست داشتند.اميران سلسله اتابكان آذربايجان عبارتند از:
1ــاتابك شمس الدين ايلدگز، 541 ــ568هجري .اواعتنايي به سلاطين سلجوقي نداشت ، ري و اصفهان را فتح كرد و اران و آذربايجان شمالي را از گرجيان باز پس گرفت.
2ــ اتابك محمد جهان پهلوان ابن ايلدگز568ــ582هجري .اوبه خوبي سرزمينهاي وسيع تحت امر طغرل سلجوقي را به عنوان اتابك نظم و نظام داد.
3ــ قزل ارسلان ابن ايلدگز 582ــ587هجري .او با طغرل سلجوقي اختلاف پيدا كرده و او را به زندان افكند ولي شبي اورا در بسترش كشته يافتند.
4ــ اتابك ابوبكرمحمد ابن جهان پهلوان ،587ــ607هجري .شب و روز اين اتابك به مستي و عشرت ميگذشت و در دوران او، لشكريان زني به نام تامارا كه حكومت گرجستان را در دست داشت همراه با لشكريان شروانشاه سپاه او را شكست داده ومردم زيادي را كشتار كردند.
5ــ اتابك مظفرالدين اوزبك 607ــ622هجري .او روزگار را به عيش و عشرت و مستي ميگذرانيد و تضاد اصلي در روزگار او مغولان و گرجيان بودند. او در622 هجري از مقابل سلطان جلال الدين خوارزمشاه گريخت و چون اندك زماني بعد جلال الدين زوجه او را به حجله برد اتابك مظفرالدين از اين غصه دق كرد و مرد.
7ــاتابك خاموش قزل ارسلان ابن اوزبك 622ــ626هجري . اتابك خاموش فرزند كرولال اتابك مظفرالدين اوزبك بود و در اساس حلقه اطاعت جلال الدين خوارزمشاه را در گوش داشت . او در سال 626 هجري در الموت در گذشت و همسر او را نيز جلال الدين خوارزمشاه به عقد خود در آورد و سلسله اتابكان آذر بايجان به اين ترتيب به پايان رسيد .


9 ــ سلسله شداديان
اينان ارز اعقاب منوچهر ابن شاوورابن فضلون بودند كه بر ارمنستان حاكم بودند.

10ــ شاهان ارمنيه
اينان از فرزندان سكمان قطبي بودند كه تا سال 604 هجري پادشاهي داشتند.

11 ــ سلسله شيبانيان
اينان از اولاد ابو دلف شيباني بودند كه بر اران مسلط بودند.

12ــ صباحيان يا اسماعيليان
اينان جانشينان حسن صباح بودند كه شماري از دژهاي البرز وجنوب خراسان را در دست داشتند.

13ــ شـهريـاران آل باوند
معاصربابخشي از دوران سلجوقيان دومين گروه شهرياران آل باوند شامل اسپهبد نصره الدوله، اسپهبد علاءالدوله ، اسپهبد حسام الدوله، اسپهبد شمس الملوك از سالهاي 533 تا606 هجري بر گيلان و طبرستان و قومس حكم راندند .

14ــ سلسله شروانشاهان سلسله دوم
منوچهر ابن يزيد،ابو منصور علي ابن يزيد،قباد ابن يزيد،بخت النصرعلي ابن فلان ابن يزيد، سالار ابن يزيد،فريبرز ابن سالار،فريدون ابن فريبرز از سال 418 تا 525 هجري زمام قدرت را در دست داشتند.
شروانشاهان ، سلسله دوم ،در منطقه شماخي حكومت ميكردندو از خراجگزاران دولت سلجوقي بودند.

15ــ سلسله احمد يليان
اينان از اوايل قرن ششم هجري در قسمت غربي آذربايجان حكومت ميكردند و چون جدشان احمد يل نام داشت به نام احمد يليان مشهور بودند. تبريز،مراغه و قلعه مستحكم رويين دز تحت سلطه اينان بود. سال 605 هجريسال پايان كار احمد يليان به دست اتابكان اذربايجان است.


ســلســــله غــــــوريـــان
543ــ 612 هجري،1056ــ1125 ميلادي
1ــملك سيف الدين سوري غوري543ــ 544هجري .او فاتح غزنين بود. ملك سيف الدين غوري در سال 544هجري با هجوم مجددبهرامشاه غزنوي در غزنه با وضعي فجيع به قتل رسيد.
2ــ ملك علاءالدين جهانسوز غوري 544ــ556هجري . او به انتقام خون برادرانش غزنين را هفت روز كشتار كرد و به آتش كشيد و اجساد شاهان غزنوي را از گور بيرون كشيد و سوزاند و لقب جهانسوز يافت. جهانسوز در اواخر عمر به دعوت داعيان اسماعيلي مذهب اسماعيلي اختيار كرد .
3ــ ملك سيف الدين محمد ابن غوري556ــ558هجري. او بر خلاف پدرش دستور كشتار اسماعيليان را صادر كرد و در ميدان جنگ به دست سپهسالار خودش به ضرب نيزه مورد حمله قرار گرفت و زخمي شد و تركان غز او را كشتند.
4ــ ملك غياث الدين غوري558ــ500هجري . دوران او به جنگهاي متعدد گذشت و مرزهاي حكومت غوريان از جانب مغرب و جنوب غربي و با فتح پوشنگ ، سيستان ، جوزجانان ، كرمان و مرورود وسعتي عظيم يافت .
5ــ ملك معزالدين غوري 599ــ602 هجري . او پس از جنگهاي بسيار، در سال 602 هجري .با بيست و دو ضربه كارد به دست فداييان اسماعيلي كشته شد.
6ــ ملك غياث الدين محمود ابن غياث الدين غوري 602ــ607هجري . او در سال 607 در جنگ قدرت كشته شد .
7ــ ملك بهاالدين سام غوري، 607 ــ607هجري او به دست علاالدين اتسز از سلطنت خلع شد.
8 ــ ملك علادالدين اتسز غوري،607ــ 610هجري . در سال 610 هجري به قتل رسيد.
9ــ ملك علاءالدين محمد ابن شجاع الدين علي غوري 610 ــ612هجري . دو سال حكومت كرد و حكومت غوريان با او به دست خوارزمشاهيان بر چيده شد .

در باره غوريان
غور ناحيه كوهستاني وسيعي ميان غزنه و هرات در افغانستان كنوني بوده است. اين ناحيه سر چشمه رودهاي هيرمند، مرغاب وهريرود است. غوريان از اين ناحيه برخاستند. آنان مردمي كوه نشين و جنگجو بودند كه به مناسبت وضع كوهستاني سرزمين خود نوعي استقلال داشتند و خود را از نژاد ضحاك ماردوش ازپادشاهان تاريخ دور دست و آميخته با اساطير ايران ميدانستند.غوريان اگر چه در ابتدا تابع غزنويان بودند ولي سرانجام خود موفق شدند حكومتي قدرتمند تاسيس كنند كه مدتها در جدال با غزنويان و سلجوقيان بود. پايتخت اصلي غوريان شهر فيروز كوه در ناحيه غور بود.

ســلســـــله خـوارزمشاهيان
490ــ 628 هجري، 1099ــ 1237ميلادي
1ــ قطب الدين محمدانوشتكين خوارزمشاه اول 490ــ522 هجري .او در سال 490 هجري به دستور حكمران خراسان آلتونتاق سمت خوارزم شاهي يافت و به خوارزم رفت و در انجا مستقر گرديد و حكومت خوارزم ، خوارزم ــ شاهي در خاندان او موروثي گرديد.
2ــ علاءالدوله ابوالمظفر اتسز ابن محمد خوارزمشاه دوم 522ــ551هجري. او در طول سي سال حكومت خود تابع سلطان سنجر سلجوقي بود . بخش دوم سلطنت او به جنگ با سلطان سنجر گذشت. علاالدوله جنگاوري دلير بود وشماري از شاعران مانند رشيد وطواط، خاقاني و اديب صابر معاصر او بوده و او را مدح گفته اند. او در قوچان در گذشت .
3ــ ابوالفتح ايل ارسلان ابن اتسز خوارزمشاه سوم،551 ــ567 هجري . او خدمتگزار و وفادار به سلجوقيان باقي ماندفتح بخارا و سمرقند، جنگ با قراختاييان از وقايع دوران حكومت اوست .
4ــجلال الدين محمود سلطانشاه ابن ايل ارسلان خوارزمشاه چهارم،567ــ568هجري . او به كمك مادرش تركان خاتون فقط چند ماه حكومت كرد و به دست برادرش تكش و با هجوم سپاهيان قراختاييان از سلطنت خلع شد و تكش زمام حكومت خوارزم را در دست گرفت.
5ــ سلطان علاالدين تكش ابن ايل ارسلان خوارزمشاه پنجم 568ــ596 هجري . او با به زير كشيدن برادرش از تخت سلطنت و سرانجام با قتل تركان خاتون كه در پي تاج و تخت خوارزم بود بر تخت سلطنت نشست او پس از جنگهاي فراوان با قراختاييان وساير مدعيان سرانجام نام سلطان بر خود نهاد وسلسله سلجوقيان را بر انداخت وچنان قدرتي به دست اورد كه خليفه وقت براي او خلعت فرستاد اما بزودي ميان او و خليفه اختلاف افتاد و لشكر كشي ميان خوارزمشاهيان و لشكريان خليفه شروع شد. اين ماجرا تا مدتها ادامه داشت و سرانجام خليفه ناصر متوجه شد توان مقابله با نيروهاي خوارزمشاه را ندارد و با او از در آشتي در امد. پس از آن روزگار خوارزمشاه پنجم تا پايان عمر به جدال با اسماعيليه وتلاش تسخير دژهاي انان گذشت.
6ــ سلطان علاالدين محمدابن علاءالدين تكش خوارزمشاه ششم 596ــ 618هجري . او پس از سركوب مدعيان خانوادگي سلطنت و فتح مازندران و كرمان و انقراض قراختاييان و گسترش مرزهاي حكومت خود نام خليفه را از خطبه انداخت. ممالك تحت سلطه او سرانجام با ممالك تحت سلطه مغولان هم مرز شد و اين آغاز يكي از غم انگيز ترين ادوار تاريخ ايران است. سلطان محمد خوارزمشاه پادشاهي قدرتمند و بسيار مغروروجبار بود. دوران او دوران گسترش مرزهاي دولت خوارزمشاهيان ، دخالت تركان خاتون مادرجاه طلب ومقتدرسلطان در تمام امور مملكتي، قتل شيخ مجد الدين بغدادي عارف معروف به اتهام ارتباط عاشقانه با تركان خاتون ، بازيچه قرار گرفتن فداييان اسماعيلي عليه خوارزمشاه توسط دستگاه خلافت ، توطئه هاي روحانيون و فشار فوق العاده اقوام و نزديكان تركان خاتون بر مردم است .او سرانجام در هجوم سيل خانمانسوز مغولان و پس از شكست هاي پي درپي در حال گريز در شوال سال 617 هجري درجزيره آبسكون در دهانه نهر گرگان ، پسرش جلال الدين را به جانشيني بر گزيد و خود به دليل بيماري ذات الجنب واندوه اسارت زنان و دخترانش به دست مغولان و روانه شدن آنان به حرم چنگيزخان و سرداران مغول در گذشت ودر همانجا به دليل نبودن كفن با لباس يكي از همراهانش كفن گرديد و به خاك سپرده شد .بعدها سلطان جلا ل‌الدين خوارزمشاه جسد اورا به قلعه اردهن منتقل كرد و در آنجا به خاك سپرد و پس از پايان كار جلال الدين ،اوكتاي قا آن دستور داداستخوانهاي خوارزمشاه ششم را از خاك بيرون آوردند و سوختند.
7ــ جلال الدين منكبرني خوارزمشاه هفتم617ــ628 هجري . پس از فرار سلطان محمد خوارزمشاه ، جلال الدين به جانشيني او بر گزيده شد ،اما تركان خاتون قصد داشت برادر جلال الدين ، اوزلاغ شاه را به پادشاهي برساندو به همين سبب در صدد قتل جلال الدين برآمدو جلال الدين به خراسان گريخت و در شرايطي بسيار حساس و پر آشوب دخالت تركان خاتون اوضاع را به نفع مغولان وخيم تر كرد.جلال الدين خوارزمشاه شخصيتي شگفت داشت . او يكي از شجاعان و جنگاوران كم نظيرروزگار بود كه در ميدان جنگ ترس نميشناخت .او همچنين در بيرحمي و خونريزي مانند پدر خود بود ودر مجلس عيش و طرب و مجالست زنان همه چيز را به فراموشي ميسپرد . خوارزمشاه هفتم ساليان متمادي با مدعيان مختلف و مغولان جنگيد . جنگ پروان درحوالي غزنين، جنگ سند ، فتح شوشترو وبصره ، فتح آذربايجان و اران، فتح و قتل عام تفليس ، جنگ اصفهان ، فتح اخلاط ، فتح گنجه ، از زمره نبردهاي او در اين سالهاست . جلال الدين خوارزمشاه سرانجام در سال 628هجري درديار بكر از مغولان شكست خورد و هنگام فرار در كوههاي اطراف ميافارقين به دست جماعتي از اكراد به قتل رسيد .تا حدود سي سال پس از قتل اوبسياري از مردم مرگ او را باور نداشتند و در باره او افسانه هاي گوناگون بر زبانها بود . با قتل جلال الدين خوارزمشاه دولت خوارزمشاهيان منقرض شد و ايران در عبور از گذرگاههايي از اجساد صدها هزار كشته و شهرهاي ويران و سوخته تا مدتها تحت حاكميت مغولها قرار گرفت.

در باره خوارزمشاهيان
خوارزمشاهيان از غلامان ترك نژاد دربار سلجوقيان بودند.اين سلسله در حقيقت از زمان اتسز(521 هجري ) قدرت يافت و با حمله چنگيز خان از بين رفت. خوارزمشاهيان معاصران خلفاي بيست و ششم تا سي و پنجم عباسي بودند.در زمان سلطان محمد خوارزمشاه ، پس از دوران سلجوقيان، مرزهاي ايران به نهايت وسعت خود رسيد . سلطان محمد خوارزمشاه با سرپيچي از فرمان خليفه قصد انقراض عباسيان را داشت كه با حمله مغول مواجه گرديد . دوران خوارزمشاهيان دوران نفوذ فوق العاده صدرهاوروحانيون و فقها بود و سيستم روحانيت به كمك دربار چنان به غارت مردم ميپرداخت كه يكي از قيامهاي بزرگ اين دوران عليه روحانيون به رهبري پيشه وري به نام سنجربه وقوع پيوست و موجب قلع و قمع فئودالها و روحانيون و سقوط شهر بخارا به دست شورشيان گرديد.چنگيز خان در آغاز قصد حمله به ايران را نداشت و تنها ميخواست با دولت قدرتمند خوارزمشاهيان روابط بازرگاني برقرار كند بويژه كه شمار ارتش خوارزمشاه بسيار بيش از مغولان بود ولي سوء سياست خوارزمشاه و غرور بي اندازه او و بخصوص دخالتهاي تركان خاتون كه براي خود حكومتي در دل حكومت داشت و بسياري عوامل ديگر سيل بنيان كن مغولان را روانه ايران كرد ويكي از بزرگترين و غم انگيز ترين تراژديهاي تاريخ ايران كه سير طبيعي تاريخ ايران را بازهم به كندي هر چه بيشتر دچار كردبه وقوع پيوست .

هیچ نظری موجود نیست: