چهارشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۶

رساله ای در مورد زندگی و افکار بایزید بسطامی

سیمای یک عارف و روشنفکر ایرانی
یاداشتی در مورد زندگی و افکاربایزید بسطامی
اسماعیل وفا یغمایی
از ميان چهره هاي گوناگون وكثيري كه سيماي آغازگران را درآغاز ورود ايران به هزاره دوم میلادی نمايندگي ميكنند ، زندگي چهار تن ــ بايزيد بسطامي، زكرياي رازي، فارابي ومنصورحلاج ــ هنگام کار روی تاریخ ایران و تطبیق آن با تاریخ اسلام وشیعه تامل مرا برانگیخت .اين نوشته که به زندگی بایزید بسطامی شخصیت اغازگر عرفان ایرانی اختصاص دارد باتوجه‌به‌وزن‌انديشه‌وتاثير او دردنياي فرهنگ و ادب‌ وقلمرو دانش‌ ايران‌، طبعا بسيارناكافي ست و اميد اينكه خواننده علاقمند، اين اشارات مختصر را راهي براي ورود به دنياي اين شخصيت فرهنگی و تاریخی به حساب آورد وخود بيشتر در اين زمينه به تحقيق و تامل بپردازد و ضعف اين ياداشت ها را جبران كند . با اين همه ،تاكيد بر اين زاويه ها ضروريست كه:
یک --اين چهره ها و امثال اينان ، اگرعارف يا پزشك يا فيلسوف يارياضيدان ياشاعر و يا... ، و اگرداراي خصايصي تحسين انگيز و درخشان ،يا منفي و غير قابل قبول براي ما ،نمونه هايي ازسيما ي انديشمندان و به زبان امروزي ، روشنفكران اصيل ايراني رادر آغاز دوره اي ديگر از تاريخ و فرهنگ ما و پس ازتوفاني اسلامی كه سيماي ايران را دگرگون كرد ،نمايندگي ميكنند .خطوط اصلي امثال اين چهره ها رادر گذر قرنها و تا روزگار امروز ميتوان در سيماي انديشمندان ايراني باز يافت ومرز‌وبوم خود وگستردگي ها و ژرفاهاي فرهنگي آنرا بهتر شناخت .
دوم -- حتي‌الامكان و در حد امكانات‌اين ياداشت سعي شده است سيماي اين انديشمند بزرگوار و شریف در قابي از شرايط مختلف مذهبي ، سياسي ، فرهنگي و... تماشا شود‌.توجه به موقعيت تاريخي زاد و زيست و مرگ بایزید و هم‌زماني اوبا وقايع تاريخي و مذهبي مهم ، و مواضع فكري آنان و تنظيم رابطه آنان با اين جريانات فكري ، بيشتر از پيش ما را با يكي از لايه هاي نهان درون تاريخ و فرهنگ ايران و نقاط وحدت و تضاد انديشمندان تاريخ و فرهنگ ما بويژه با مذهب ، به طور عام اسلام و به طور خاص شاخه هاي مختلف تسنن و تشييع آشنا ميكند .
توضيح‌اينكه عملكرد تسنن يا تشييع ، در درون عواطف و وجدان يك مسلمان معتقد ومعمول جامعه ، درطول قرنها، وعلي‌العموم در دايره‌اي‌فلسفي‌وانتزاعي‌،عملكردي ثابت و بي تغييرومعمولا بدون اشكال است . بيرون از مدار و نقطه مركزي ومطلق‌، وبه عنوان مثال، خارج از دايره‌اي كه سيماي امامان شيعه‌به عنوان چهره‌هاي مظلوم و شهيد و آميخته با ارزشهاي مقدس انساني‌، در طول قرنها در ضميرها و دلهاي معتقدانشان نشسته است حكايت ديگر گونه است‌. بيرون از اين‌مدارها‌وقتي پا به عرصه تاريخ و جهان سرسخت واقعيت ها بگذاريم حكايت آميزه‌اي‌ازروشناييها و تاريكييها ودلپذيريها ونادلپذيريهاست . در عرصه تاريخ و فرهنگ و در آميزش مذهب‌با رود پهناور و خروشان و آميخته با خون و اشك ورنج مردمان ودر آميختگي با هزاران حادثه تلخ يا شيرين ،عملكردهاي تسنن و تشييع ــ آنهم خوشه‌هايي مختلف از تسنن يا تشييع ــ و مواضع انديشمنداني‌كه به مـوازات آنها قرار ميگيرنـد يكسان نيست ويكسان قابل ارزيابي وارزش گذاري نيست .به عنوان مثال ‌عملكرد تشييع در جنبش سربداران خراسان ، با عملكرد تشييع درقدرت گرفتن صفويه و جنايات سپاهيان جرّاروصوفيان ‌آدمي خوار شاه اسماعيل صفوي ـ مرشداعظم‌وقطب‌اعلي‌ـ تفاوت بسيار دارد و نيزدر درون جنبش سربداران ،هنگاميكه اين جنبش پرچم مبارزه مردم رابه دست صوفيان و عارفان شيعه عليه ظلم مغولان برافراشت با هنگاميكه جدال بين جناحهاي‌تند رو و ميانه رو حمام خون به راه انداخت وبا زماني كه بقاياي سربداران در زمره‌لشكريان‌امير تيمور در آمدند وآخرين امير سربدارــ خواجه علي مؤيد ــ درسال788 هجري در ركاب امير تيمور كشته شد تفاوت ها و دگرگوني هاقابل تامل است . اين حكايت بارها در تاريخ ايران تكرار شده است .
سوم --آزاد انديشي وسركشي انديشمند ايراني ، پيدايش عرفان ايراني و جدالِ در بسياري اوقات خونين اهل طريقت و اهل شريعت و رودر رويي عارف و فقيه و... را منجمله بايد از اين زاويه به طور دقيق مورد تامل قرار داد .بدون آنكه مقوله مطلق بشود ميتوان به اين نكته فكر كرد كه روح كهن ايران عليرغم گذر قرنها در برخي زوايا با بخش دوم خود به وحدت دست يافته و با بخشي سازگاري ندارد يا به سازگاري نرسيده است .
با توجه به اين نكات و امثال اينها ، شناخت انديشمندان روزگار كهن ميتواند ما را بهتر وبيشتربه شناخت روح پنهان فرهنگ وانديشه در ايران كنوني راهنما باشد كه غرض از اين كنكاش‌ها نه باز گشايي گورهاي غبار آلود و مزارات كهن‌شخصيت هاي گذشته و افزودن بر محفوظات بي‌ضررذهني ، بلكه شناختن امروز و راه يافتن به فردا و استفاده ازانديشه هاي هنوز زنده وپرطراوت اين بزرگان چه مذهبي و چه غير مذهبي‌ست‌.
بايزيد بسطامي عارف و انسان دوست بزرگ
صدوهشتاد وهشت تا 261 هجری
بايزيد‌گفت:
ـ جرم من چيست
‌فقيهان‌گفتند:
ـ تو كافري!
خنديد‌وگفت:
ـ خوبا شهرا كه كافرش من باشم
*
گفتند:
بايزيد سخن از حقيقت ميگفت
و لب خود را مي‌مزيد و ميگفت:
اينك هم شرابخواره ام
هم شرابم
هم ساقي .
*
وبايزيد گفت:
مريد من آنست
كه بر كناره دوزخ بايستد
وهركه را خواهند به دوزخ برند
دستش گيرد
و به بهشت فرستد
وخود به جاي او به دوزخ رود .

در فاصله سالهاي 188 تا 261 هجري وپس ازعارفاني چون حبيب عَجَمي ، ابراهيم ادهَم ، رابعه عدويه ، فـُضيل عَياض و...يكي ازچهره هاي شگفت انديشه و عرفان ايراني زندگي ميكرد كه اكثر عارفان و انديشمندان و شاعران پس از او، عليرغم وجودعارفان ياد شده او را «شهريار عارفان »و «آغاز كننده عرفان » دانسته اند . در برخي از موارد ودر بعضي‌از روايات‌، مقام او تا حد يك قـِدّيس ، با اعمال و رفتاري شگفت آور، با اُسطوره ها و افسانه هاي باور ناكردني وفوق قدرت و طاقت و خصوصيات بشري در آميخته است ،ازجمله نوشته‌اند او ميتوانست انديشه ديگران را باز خواند ،در هوا پرواز كند و به معراج‌آسماني رفته وخدا را ديده بود ودر هنگام گريستن به جاي اشك خون از چشمانش فرو مي ريخت و يكبار به مدت سيزده سال سر از زانوي تفكر بر نداشت .
نقل اين حكايات چندان شگفت آور نيست . ذهن افسانه پردازآدمي درروشن و تاريك روزگار گــذشته وحتـــي گــاه امروز، وقتي درمقابل شخصيت هاي بر جسته قرار ميگيرد و از تحليل و تفسيرعملكردها و درك ظرفيت هاي ذهن و پيچيدگي و قدرت انديشه انساني اين شخصيت هاي مثبت ، ونيزنقش‌ِعلّت و معلولي حوادث تاريخي و اجتماعي درآفرينش شخصيت ها در ميماند آنها را بر سكوي «قِداست»و «اِعجاز»قرار داده و به تحسين و ستايش و گاه پرستش آنها ميپردازد و آنها را در آشوبهاي حيات لنگر اطمينان وسكوي اعتماد خود قرار ميدهد و با ستايش آنان خود را در هويت ونيروي معنوي آنان شريك كرده و احساس نيرو و هويت ميكند.
فارغ ازبسياري نمونه‌هاي‌معصومانه وزيبا و خرافي رايج در ميان‌مردم‌كوچه و بازار، و فهرست هزاران‌«پير» و« معصوم‌زاده‌» و « شيخ » و «سّيد» و «خاتون » و«بابا» و «مرشد» و...معجزه گر، كه با دست بردن درقانون‌ عام وپولادين‌ِ«عليّت» و تغييرمسير تاريخ و طبيعت، معجزات فراوان را به ظهور رسانده اند ، اين نمونه هاي‌عارفانه تنها مُختص شرق و كِرامات و خَوارق عاداتِ بايزيد و شيخ خرقان وابوسعيد ابي الخيروشمس تبريزي نيست. در غرب نيز ميتوان در شرح و تفسير زندگي امثال فرانسوا دوآسيز و سنت برنادت و و ديگر عارفان قديّس يا قديّسه مسيحي نمونه هاي بسيار يافت . ‌با تمام اينها ، براستي هم پس از قرنهاي متمادي برق انديشه و كلام وظرفيت هاي‌روحي بايزيد بسطامي حيرت آور است وگاه بي‌اختيارذهن و ضمير رابه‌همسايگي جهان اسطوره ها ميبرد.
واما فارغ از دنياي اسطوره‌هاي‌عارفانه‌،بايزيد بسطامي كيست ؟ به گفته زرين كوب «در باره زندگي بايزيد اطلاعات ما بسيار محدود و ناقص است ، با اين همه آنچه كه از عرفان و تعليم او باقي مانده است به هيچ وجه ناقص و مبهم نيست » . كتابهاي «النورمن كلمات ابوالطيفور» ، «شطحيّات بايزيد» ، «اللُمَع الِسراج» ، «نورالعلوم» ، «طبقات سَـلمي» ، «طبقات انصاري» ، «تذكره الاولياء»وبرخي كتب معتبر ديگر از بايزيد سخن گفته اند .
بايزيد زرتشتي زاده اي بود كه به اسلام گرويده بود . پدر او عيسي فرزند سروشان نام داشت و سروشان از بزرگان دين زرتشت وبقول فصيح احمد خوافي مؤلف «مُجمل فصيحي »والي ولايت كـْومِس ــ قومس ، سمنان كنوني ــ بود . بايزيد تا رسيدن به نقطه كمال ،ساليان درازدر كسب دانش وتهذيب ورياضتهاي جسمي رنج برده بود و به قلمروي وراي قلمروشناخت و معرفت معمول پا نهاده بود .
سخنان متناقض در باره او فراوانست . دربرخي اشارات او را دانش آموخته 113 پير و استاد دانسته اندودر شماري از روايات براي او پير و مُرادي ذكر نشده است واو را عارفي اُمّي دانسته اند، امارنجها و آموزشها واحاطه بر دانشهاي روزگار او رابه نقطه‌اي رساند كه بتواند زمام تن و جان‌خود را در دست گيرد و چنان از حيطه گرايشات معمول بيرون رود وقدرت تمركز براراده خود را داشته باشدكه به قول بودا « خدايان هم از غلبه بر اوناتوان مانند».
رمــز گونه هاي به‌ظاهركفرآميزي كه در «شطْحيّات» بايزيد ــ سخنان بيرون از فهم عوام ولبريخته هاي تلاطمات و شورهاي ظرف معرفت ــ نقل شده به خوبي نشان ميدهد كه اودر فضا و افقي از انديشه ومعرفت تنفس ميكرده كه براي مردم آن روزگار قابل تصور نبوده است . سالها پس از مرگ بايزيد ، برادر زاده وهمدم و خادم وفادارش ابوموسي كه بايزيد اسرارخود را تنها به او گفته بود ، در هنگام مرگ گفت « چهار صد سخن از بايزيد را به گور ميبرم ،زيرا صاحب ظرفيتي را نيافتم كه اين سخن ها را به او باز گويم».ابوموسي سالها بعد از بايزيد زنده بود ودر هنگام مرگ وصيت كرد او را درپائين پاي بايزيد در محلي گودتر از مزار بايزيد دفن كنند و با اين وصيت احترام يك خادم و مريد رابه مخدوم و مراد خود ياد آور شد .
فضا و فراخناي پرش ها و جولان هاي فكري بايزيد بي اختيار شعر حافظ را به ياد مياورد كه گفته است :
ســــرم‌بـــــه‌دُنيي‌و عقــــبي فـــــــرو نميايد
تبارك‌الله از اين فتنه ها كه در سر ماست
شيعه بودن يا سُنّي بودن بايزيد معلوم نيست . در برخي روايات اشاره شده كه بايزيد از استادان فراوان درس آموخت كه يكي از آنها ششمين امام شيعيان بود و مدتها در نزد امام ششم سقّائي ميكرد و به بايزيدسقّا معروف بود . اين نميتواند درست باشد زيرابايزيد در سال 188هجري تولد يافته است وششمين امام شيعيان در سال148 هجري يعني چهل سال قبل از تولد بايزيد زندگي را وداع گفته است . برخي اشاره كرده اند آنكه معاصر با امام ششم شيعيان بوده بايزيدي ديگر ــ بايزيد اصغرــ ، بوده و تشابه نام ميان او و بايزيد بسطامي ــ بايزيد اكبر ــ باعث اين اشتباه شده است.
گفته شده است كه پدر بايزيد به دست هشتمين امام شيعيان اسلام آورده است . اين ميتواند درست باشد زيرا پدربايزيد معاصر امام هشتم وخود او معاصرامام نهم ودهم ويازدهم ودوازدهم شيعيان بودند ودر آن دوران جنبش اعتراضي شيعه واعتقادات شيعي در ميان گروههاي بسيار، محبوب و مقبول بود . با اين همه، پندار ، گفتار و رفتار بايزيد و آنچه از او نقل شده‌مصداق اين شعر عطّار است كه گفته است :
گر مرد راه عشقي از كفــــروديــن گذر كن
كانجا كه عشق آمد آنسوي كفر‌ودين است
صدها هـــزار رهـــرودعـــوي عشق كردند
بر خــاتم طريقت منصور چون نگين است

براي ذهن فرد مذهبيِ عادي كه مذهبش را خودش انتخاب نكرده‌ بلكه‌آنرامثل پول رايج در مملكتش پيش از تولـّد اوبرايش سكـّه زده و به جريان انداخته اند ، مذهبي غير از مذهب ارثي و رسمي ويا عمومي قابل تصوّر نيست . براي اينچنين كسي ، در مقابل هر كنكاش فكري ، در عالم عين حكم وفتواي ارتداد‌و تيغ وتازيانه فقيه جولان ميكند و در عالم ذهن فرشتگان‌مهيب گرز بر كف رژه ميروند وآتش عبوس و بي عاطفه دوزخ زبانه ميكشد . براي اينچنين كسي‌قرنهاست كه اسلاف اواعلام كرده اند كه مذهب معمول را بايد مثل زمين زير پا و آسمان بالاي سر وهوائي كه تنفس ميكندبه عنوان يك مقوله ثابت ازلي و ابدي و جبري بپذيرد‌و به خوب و بد آن سر فرود آورد ودر بسياري از اوقات تناقضات آزار دهنده و قوانين كهنه و بيرحم و تضاد هاي آن را با شعورورشدانديشه بشري قبول كند وبنا بر تعبير اخوان ثالث « پوستين‌كهنه» يادگار نياكان را بمثابه شناسنامه هويّت معنوي خود بپذيرد، زيرا در بسياري اوقات براي مردم عادي نبودن اين پوستين به معناي عرياني معنوي وتن سپردن به خلاء وبادهاي سرد و خشكي ست كه در درون روح و جان ميوزند و باعث ميشوند شهروند مومن‌عادي ايمان باخته ، خود را در جهان كافر و بيكس احساس كند .از اين مقوله يعني هراس از خلاء ، در طول قرنها دكانداران دين به خوبي براي افسار زدن عوام الناس استفاده كرده اند.
براي بايزيد كه در رابطه با مذهب وانتخاب آن دچارتنبلي و ترس ذهني نبود،آب نوشيدن ازآبشخورهاي تاريك و آلودهء معمول قابل قبول نبود و به قول شاملو ، بُزرو طوع وبندگي را نميتوانست پذيرابشود لاجرم به سوي رودها و درياهايي ديگر شتافت ، اما كدام رودها و درياها ؟ اين خود ميتواند زمينه تحقيقي جالب در گذرازانبوهي از افسانه ها و اسطوره هاي شگفت وابهامات ،به سوي واقعيت تشكيل دهنده انديشه بايزيد باشد . او درنمونه اي از شطحيّات خويش ميگويد : «به درگاه حق گذشتم و آنجا را سخت خلوت يافتم ، اهل دنيا به دنيا مشغول بودند و اهل آخرت به آخرت . »هدفِ جوياي حق و عارف ، در نظر بايزيد برداشتن حجابها و رسيدن به حقيقت است .
بر اساس اسناد موجود ، بايزيد مسلماني معتقد و به حدود شريعت‌كاملاً مُقيّد بود و در باره آنها تاكيد و اصرار ميورزيد ولي او شيعه معمول و سُنّي معمول آن روزگارنميتوانست باشد . شيوه ملامتي اوودر افتادن با بسياري اعتقادات عامّه نشان دهنده فاصله اوبا اكثريت مذهبي جامعه آن روزگار است .
درباره سُنّي بودن بايزيد ميتوان فهميد كه آن مذهب دولتي ورسمي كه در آن روزگار ابزار دست اميران وكارگزاران جلاد بود ه با انديشه بايزيد در تضاد بود ه است .
در روزگار بايزيد و قبل از آن و بعد از آن تا ساليان دراز ــ و تا هنگامي كه لشكريان هلاكوخان مغول با ابتكار خواجه نصيرالدين طوسي دانشمند ،وزير و عالم بزرگ كلام درشيعه ومؤلف كتاب «تجريد الاعتقاد»وهمكاري‌ وجوازشماري‌ازرجال برجسته شيعه مانند مؤيدالدين ابوطالب محمد ابن احمد ابن العلقمي‌ وزير شيعهء آخرين خليفه عباسي‌ درگذشت جمادي‌الاخر 656 هجري ، عزالدين عبدالحميدبن ابي‌الحديد شارح‌نهج‌البلاغه‌ درگذشت 655 هجري ، شيخ سديد‌الدين ، سيدرضي‌الدين ابن طاووس درگذشت 664هجري و... روانه بغداد شده و پس ازقتل عامي چهل روزه وكشتاري هشتصد هزارنفره از سُنّيان و شيعيان در نگین سرسبز امپراطوری اسلامی و شاید پر رونق ترین شهر دنیای آن روزگار به بساط خلافت 525ساله عباسيان سُني مذهب پايان دادند ــ مصداق قرآني«اولي الامر» يعني جانشين خداو پيامبر اسلام ، در ميان اهل سُنت همان خليفه اي بود كه زمام قدرت سياسي را در دست داشت و اينچنين خلافت و مذهب تَسّنُن پشت به پشت هم داده بودند . اين مذهب ، مذهب بايزيد نبود.
در روزگار بايزيد به نظر نميرسد كه بسياري ازشيعيان آن روزگارنيزعليرغم تضادشان با دستگاه خلافت ،انديشه بايزيد را تاب آورده باشند . فرجام كار منصور حلاّج عارف شهير، چهل و هشت سال پس از مرگ بايزيد شاهد خوبي ست . قتل حلاّج ومنع فروش كتابهاي او را نه تنهافقيهان دستگاه خلافت بلكه به روايت اسناد موجود تاريخي، مخالفت ابو سهل نوبختي از شيعيان بر جسته آن روزگارمهر تاييد نهادند .بيست و سه سال پس ازقتل فجيع حلاّج برپلي از پلهاي دجله در شهر بغداد ، قتل ابو جعفر شَلْمَغاني يكي ديگرازعارفان افراطي و گستاخ در سال 322 هجري‌اين واقعيت را دوباره به چشم ميكشد . در برخي از كتب شيعه از شَلْمَغاني و گاه حلاّج بالقب «ملعون » نامبرده ميشود . همزمان بودن اينان با مقوله « غيبت صغري» و«غيبت كبري»و اينكه ذكر شده است حلاّج و شَلْمَغاني در ميان شيعيان پايگاه ميجسته اند و نيز خودشان رااز نايبان امام دوازدهم ميدانسته اند و حتي در پاره اي موارد ادعاي مهدويت كرده اند قضيه را گيج كننده ترميكند .
در هر حال انديشه عموم در آن روزگار ـ فارغ از رد يا قبول اين سنخ فكردر روزگار ما ـ دستگاه فكري امثال بايزيد و حلاّج را نمي پذيرفت . دستگاه فكري اكثريّت مذهبي در آن روزگاردستگاهي بود كه جهاني با قوانين مكانيكي ابتدايي رامهر تاييد مينهاد ، خدايي جاويدان، كهنسال و مقتدربا دستگاه عريض و طويل و دفتر و دستكها و ترازوها و حسابرسهاوجلادان بيرحم و دقيق در يكسو و انسان فانيِ گناهكار ِ ذليلِ ناتوان و هراسان نادان در سوي ديگر. در چنين هنگامي زمزمه امثال بايزيد دربرابرخدائي كه او را كمال«خير»و«زيبايي»ميدانستند مصداق اين شعر حلاّج بود :
انَا مِن اهْوي و مِن اهْوي انا
نَحن و روحان حَــلَلنا بَــــدنا
و اذا ابْـصَرتَني ابـْـــصرتــهُ
و اذا ابْصَــرتهُ ابْـــصَرتـَــنا
**
من آنكسي شده ام كه او را دوست دارم.
و آنكه او را دوست دارم به صورت من در آمده
ما دو روحيم كه در يك بدن حلول كرده ايم
چون خود را مينگرم او را ميبينم
و چون او رامينگرم خود را ميبينم
**
اين نوع اعتقادات و «اتحاد خالق و مخلوق »و« فناي في الله »كه فاصله بين خدا و انسان را منكر ميشدودر بسياري اوقات اتهام زرتشتيگري و اعتقاد به اتحاد اهورا مزدا و انسان را به دنبال مياورد
چيــزي نبـود كه دستگاه خلافت و مسلمانان معمول سُني و شيعه وحتي برخي از عارفان آن را تاب آورند .
در انديشه و مكتب بايزيد اعتقاد به اتحاد خالق و مخلوق جنبه‌اي بي پروا و شورشي داشت . كلام تكان دهنده او« سُبحاني، سُبحاني ، ما اعَظم شا‌ٌني » ،«خدايم من ، خدايم من ، چه بزرگ است مرتبه من »، در حد طاقت و فهم كسي نبود و قرنها بعد وقتي شمس تبريزي آنرا براي مولانا خواند ومعناي آنرا طلب كرد ، مولانا بيهوش شد و به زمين افتاد .
بايزيد در مكتب خود خدا را در« وصل و اتحاد» طلب ميكرد و نه در «هجران و شوق » ديدار. عوام الناس و فقيهان و نمايندگان مذاهب از آنجا كه كلمه سُبحان را فقط شايسته خدا ميدانستند اين چنين گفتارها را مترادف با ادعاي اُلوْ هيّت مي شمردند در حاليكه عارفي چون جُنـِيد ـ درگذشت 297هجري ـ بعدهابه سادگي توضيح ميدهد كه بايزيد چنان از خويشتن خويش رها شده، كه غرق در توحيد از زبان خدا و غرق در او نداي سبحاني سر ميدهد.
واقعيت اين است كه سيرو سفردرپهنه انديشه ها و ادراكات عارفاني چون بايزيد و امثال او گاه راه رابه چنان قله‌ها وپرتگاههايي ختم ميكندكه انديشه عادي را تاب عبورو حتي نظر افكندن به اوجها و ژرفاهاي آن نيست .براي عارفاني از اين سنخ، «وحدت وجود» ، «استغراق در ذات خدا »و«پروانكردن از غير او» بسيار جدي است به طوريكه گفتار و رفتار آنان دربرخي از مواقع باشريعت معمول ،ناموافق به نظر ميرسيد.
نمونه ها كم نيست ، از جمله هنگاميكه سلطان محمود غزنوي به شهر شيخ ابوالحسن خَرَقاني عارف نامدار خراسان (351 ـ 425هجري) از پيروان بايزيد و استاد خواجه عبدالله انصاري (396ـ 481هجري ) آمد وشيخ خَرَقان به او اعتنائي نكرد ، سلطان براي او پيام فرستاد كه به مصداق آيه قراني «اطيعو‌الله و اطيعوا‌الرسول واولوالامر منكم »بايد به ديدار من آيي ، شيخ جواب فرستاد كه« ابوالحسن چنان در اطيعوالله مشغول است كه از اطيعوالرسول شرم دارد تا به اولوالامر چه رسد ».
اين شيخ ابوالحسن خَرَقاني عارفي بود كه در ابتدا روزگار را به شغل هيزم كشي با الاغ خود ميگذراند ، مجلس درس‌اش آنچنان پر هيبت بود كه چون ابوسعيد ابي‌الخير( 357ـ 440هجري)در آن شركت كرد از مهابت و نفوذ شيخ خرقان جرئت نكرد سكوت را بشكند ، و ابو علي سينا برجسته ترين حكيم و فرزانه روزگاربه ملاقاتش آمد .در عين حال وقتي از اين شيخ پر مُهابت و بي اعتنا به سلطان پرسيدند« خدا را در كجا يافتي ؟» پاسخ داد «او را در صحبت خَـرم يافتم »يافتم . او گفته بود بر سر در خانقاهش بنويسند «هركس كه در اين سرا در آيد ، نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد جه آنكس كه به درگاه باريتعالي به جان ارزد، البته بر خوان بولحسن به نان ارزد» ودر باره مردم به مريدانش گفته بود:
« اگر به تركستان تا شام كسي را خاري در انگشت شود آن از آن من است . همچنين از تركستان تا شام اگر كسي را قدم در سنگ آيد زيان آن مراست. و اگر اندوهي در دلي ست آن دل از آن من است . كاشكي عقوبت همه خلق مرا كردندي تا ايشان را دوزخ نبايستي ديد ... كاشكي حساب همه خلق با من كردندي تاخلق را به قيامت حساب نبايستي ديد ...»
دنياي عارفاني از اين سنخ از هرچه جز و حدت و الله خالي بود . ابوالقاسم قشيري نيشابوري (376ـ 465 هجري )از قول همين شيخ خَرَقان نقل ميكند كه در جاي ديگر گفت كه «لااله الا الله رااز درون دل گويم و محمد رسول الله را از بُن گوش » . ازقول شِبلي عارف نامدار ديگرگويند در نمازچون شهادتين ميگفت و به محمد رسول الله رسيد ، بايستاد و خطاب به خداگفت« اگر نه آنستي كه تو فرموده‌اي ، با تو هيچكس را ياد نكردمي » و از شمس تبريزي نقل ميكنند كه چون يكي از علماي روزگاربا پيامي اورا به تبعيت و تقليد از خود خواند جواب داد « ما محمد پيامبر خدا را برادر خطاب كنيم فلان را بنگركه ديروزازفلان مادرش بدر آمده ومرا به تبعيت ميخواند»
در هرحال وحتي بيرون از اين مدارهاي حيرت آور فلسفي ،اعتقاد به «وحدت وجود »نه تنها اقتدار خليفه را به عنوان جانشين دولتيِ خدا بر روي زمين منكر ميشد بلكه با دستگاه فكري ديگر سنخ ها نيز در تضاد بود ، يعني اختلاف بين مذاهب و برتري مذهبي بر مذهب ديگر را منكر بود وانديشه اي را تبليغ ميكرد كه مولوي آن را به زيبايي بيان كرده است :
چه تدبير اي مسلمانان كه من خـــود را نميـدانم
نـــه ترسا و يهــوديم نـــــه گــبرم نـــه مسلمانم
نـــه شرقيم نــه غربيم نــه بـحريم نــه بــــــريّم
نـــه اركــان طبيعيم نــــه از افـــلاك گــــردانــم
نه از خــاكم نــــه از بــــادم نه ازآبم نه از آتش
نه از عرشم نه از فرشم نه از اينم نه از آنــــم
دوئي از خود به در كردم يكي ديدم دو عـــالم را
يكي جـــويم يــــكي پــــويم يكي خوانم يكي دانم ...
اين نوع انديشه كه «رابطه مستقيم و بدون واسطه با خدا » و«ظهور حق در همه چيز»را تبليغ ميكرد ، در افق آن روزگاركه تمام معبرها و علائم راهنماي پيروانشان توسط مذاهب مختلف از قبل تعيين شده بود ، در «مكتب عارفان خراسان » و «مكتب عارفان عراق »پنجره اي باز شده به سوي نوعي تفكر مستقل‌مذهبي بود واز آن براي بسياري از مومنان كلاسيك‌و معمولي بوي نفي نبوت و تسلسل امامت و نوعي آنارشيسم مذهبي استشمام ميشد . چند قرن پس از بايزيد شاعر عارف و شورشي سيد قاسم انوار در قرن هفتم و هشتم نفي سلسله مراتب مذهبي‌ و ارتباط مستقيم با خدا را اين چنين سروده است :
ما باتـــــوبـــوده‌ايم در اطــــوار كائنــــــات
پيش از بنـــــاي خانـــقه و ديـــرو سومنات
انــــدر ميـــان جــكايت پيـــــــغام درگـذشت
چون با مني هميشه ،چه حاجت به مُرسلات
از مـــا خــــلافِ دوست نيايد كـــه با حبيب
همـــراه بــــــوده ايـــم در انــــــواع واردات
شايد تبليغ اين نوع تفكر در يك مرام و مكتب فرهنگي قابل تحمّل باشد ولي در يك راه و رسم ايدئولوژيك و مكتبي ، براي معتقدان به ديگر مكاتب اعتقادي آنهم در قرن سوم هجري ودر حاليكه تشييّع با غيبت امام دوازدهم شيعيان در سن پنج سالگي ،به عنوان يك مكتب فلسفي و سياسي معترض و پُر تپش باميراثي‌ازشورشهاي خونين‌وفرهنگ وادبياتي نافذوآميخته باسوگ‌واعتراض‌به نقطه تكميل خود ميرسيد قابل قبول نبود . به جز اين، ميتوان اين سئوال را پيش رو قرار داد كه اساساچرا وضعيت فكري بايزيد اين شهريار عرفان از اين زاويه‌در ابهام قرار دارد ؟.
پيش از بايزيد و بعد از بايزيد، مورخان شيعه يا سُنّي در ثبت هويّت متفكّران و شخصيّت هاي وابسته به نـَحله هاي فكري مختلف كوتاهي نكرده اند . به عنوان مثال مشخص است كه فَـرَزْدَق شاعر نامدار ــ در گذشت سال 110 هجري ــ ، كـُميْت اسَدي شاعرشورشي ــ درگذشت 125هجري ــ ، سيد حمْيَري شاعر نامدارــ درگذشت 173 هجري ــ ، دعْبل خزائي شاعر شورشي و شجاع ــ درگذشت264هجري ــ ، ديك الجن شاعر نامدارــ درگذشت 234هجري ــ، مهيار ابن مْرزويه ديلمي شاعر نامدار ــ در گذشت 428 هجري ــ از نظر اعتقادي ازچهره هاي شهيرفرهنگي شيعه بوده اند و در حوادث زندگي آنها، ارتباطاتشان با شخصيت هاي شيعي و در برخي اوقات امامان شيعه ، و آثارشان نقطه ابهامي وجود ندارد ، پس چرا وضعيت فكري شماري از بلند ترين قله هادر ابهام است . اين نيزخود زمينه وزاويه جالبي براي تحقيق است . براي تحقيق در اين زمينه بايد به بافت و ساخت ودرونه عرفان ايراني وتضاد اين درونه با شرايع رسمي شيعه و سني وانديشه ها و افكار عارفان نامدارتوجه كرد .
اندك اشاره‌اي در اين باره و در حد طاقت و ظرفيت‌اين ياداشت ها اينكه، به نظر ميرسد شماري از قله هاي عرفان ايران ، بويژه‌آغازگراني چون بايزيد، درافقهايي ديگر سير ميكرده اند و فارغ از جداول معمول شيعه و سُني و ديگر مرامهاي معمول ، سر بر شانه انديشه خود نهاده و خود شروع كننده و آغاز گر بوده اند واگرپيري يا مرادي را پذيرا شده اند نه بر پايه تَعبُد وتقليد وترس وعادت وقوانين جزمي از پيش تعيين شده ،بلكه بر پايه سالها جستجو و تلاش و انتخابي آزادانه ولبريز اعتماد بوده است . عرفان ، بخصوص عرفاني كه از دوران بايزيد شروع شد و تا دوران مغول گرد انحطاط وسطحي‌گري قلندرانه بر آن ننشسته بود ، در خط اصيل خود يك حركت مستقل‌عقلي آميخته با دين و ارشاد به طرف كمالات انساني و همراه با ظرايف علمي و شيوه تعليل و توجيه بود وبه همين دليل ازبايزيد تاحلاج و عين القضاه همداني و شيخ نجم الدين كبري وعراقي و... با عرفاني شورانگيزاما آميخته با علم و فلسفه روبروئيم .
با اين اشارات اندك و با بررسي افكار و انديشه هاي بايزيد ميتوان به اين حقيقت نزديك شد كه اسلام مورد اعتقاد بايزيد ، مانند اسلام شمس تبريزي ، مولوي ، حافظ ، عطار و حلاج اسلام ارثي و رسمي نبود و خاص خود او بود ،
اسلام براي بايزيد يك سقف فلسفي بود و نه يك دستگاه عريض و طويل حقوقي شرعي كه دائم در كار توزين گناه و ثواب و جاري كردن حدود فقهي ست . اين اسلام ازبسياري از زوايا از خود او شروع شده بود و از بعد او زاينده قويترين و اصيلترين مكتب عرفان انساندوستانه در ايران گرديد و از درون آن طنين شعرهاي زيبا و انساني شاعران عارف برخاست ، در حقيقت شرح انديشه هاي بايزيد را در قرنهاي پس از روزگار اودرآثارعارفان بزرگي چون عين القضاه و سهروردي وابي الخير وخرقاني و بخصوص شاعراني چون مولوي و حافظ و عطار بايد باز خواند .
بي نيازي ، سُنت‌شكني ونفرت از عوام فريبي ، آزادگي وادراك زيبايي و محبت حق در حال سُكرو وجدو سرمستي عارفانه از ستونهاي مكتب بايزيد بسطامي ست . در اين مكتب بيزاري او از احترام وعزت خلايق و نپذيرفتن مدح و ستايش واقبال عمومي ــ براي حفظ آزادي دروني و در نغلتيدن به درون جداول ارزشي ديگران ــ از او چهره يك ملامتي شورشي را ميسازد
.
نوشته اند مردم بسيار به او گرويدند و او براي رهايي از آنان ادعاي خدايي كرد و تنهايي خود را باز يافت .
نوشته اند مسلماني ثروتمند از بايزيد پرسيد ، زكات مال‌چقدر است. بايزيد گفت ، مال من يا مال تو؟ آن شخص گفت مگر فرق ميكند؟ بايزيد گفت آري ، اگر مال تو باشد طبق مقررات شرع بپرداز و اگر مال من باشد تمام دار و ندار من به فقيران و نيازمندان بايد به عنوان ذكات پرداخته شود .
نوشته‌اند كه بايزيد گفت ، چهل سال خلق خدا را به حق دعوت كردم و كسي مرا اجابت نكرد چون از ايشان روگردان شدم وقصد حق كردم تمام خلق را پيش از خودآنجا يافتم .
نوشته اند يكبار در موقع ورود به بسطام در ماه رمضان تمام شهر به استقبال او شتافتند و او در مقابل چشمان حيرت زده مردم در گذر از مقابل دكان نانوايي ناني برداشت و تكه اي از آن خورد ومردم او را رها كردند و بايزيد با تبسمي بر لب و به تنهايي رو به سراي خود نهاد . با اين همه مردم براي بايزيد قسمتي از خدا بودند او به آشكار ميگفت:«تعظيم به خدا امكان پذير نيست مگر در شفقت به خلق». يكبار در سفر به مكه مرد صاحب عيال و محتاجي را در راه ديد ودر مقابل چشمان همراهان تمام خرج سفر خود را به آن مرد داد و هفت باربه دور او طواف كرد ومراسم حج به جاي آورد و بازگشت . با تمام محبوبيت عظيمي كه در ميان مردم داشت به دليل بر شوريدن عليه زهد ريايي بارها او را از شهر اخراج كردند . يكي از دشمنان سرسخت بايزيد در بسطامِ آن روزگار داوود زاهد از خـُطباي بسطام بود. نوشته اند در دوران بايزيد بسطام يكي از مراكز زرتشتيان بود ومحبت و علاقه وافر اين عارف مسلمان به زرتشتيان يكي از دلايل خشم ملايان و فقيهان بسطام نسبت به بايزيد بود .
در باره خدا ،نظريات بايزيد در نظر فقيهان بدعت بود. پيش از بايزيد مكتب غالب در رسيدن به خدا مكتب زهد بود .بايزيد با خروج از مكتب زهد ورزي صرف ،در حقيقت راه وادي عرفان واقعي را باز كرد و در ادامه راه بزرگاني چون حافظ اساسا زهد ورزيدن را مترادف ريا شمرده و آنرا مردودشمردند و راه گذر عارف را به سوي حق ،از گذرگاه انسانيت و صفاي دل و پايمال نكردن‌حقوق‌انسانها دانستند،آنقدركه تسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار را در روز حشر هم‌عنان دانستند .
ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار
. در سنين اوجِ بايزيد، در باره خدا از او سئوال كردند پاسخ داد :« سي سال خدا را طلب كردم چون نظر كردم او طالب بود و من مطلوب» رابطه خالق و مخلوق در انديشه بايزيد رابطه عاشق و معشوق است و جاده ميان انسان و خدا جاده عشق ومحبت است و نه جاده ترس و وحشت ، و اين همان انديشه ايست كه بعدها عطار و مولوي و حافظ از شارحان برجسته آن شدند . درباره خداي مورد اعتقاد خود ميگفت:« پنداشتم كه من او را دوست دارم ، چون نظر كردم دوستي او مرا سابق بود ». شايد بتوان محوراصلي« فاوست » شاهكار گوته را دراين كلام بايزيد باز يافت .در باره گناه به ياران خود ميگفت « گناه هرگز شما را چندان خوار ندارد كه بيحرمتي كردن به برادري مسلمان» .نوشته اند يكبارجواني مست و بر بط زن چون بايزيد را در حال دعا خواندن يافت به تمسخر سازخود را بر سر بايزيد كوفت چنانكه هم ساز و هم سر بايزيد شكست . چون بايزيد به خانه رسيد ، پول بربط جوان را با بشقابي حلوا براي او فرستاد و پيام داد اين بهاي بربط شكسته تو و اين بشقاب حلوا براي اينكه با شيريني آن تلخي شكستن بربط را از دل ببري . جوان مخالف چنان از اين رفتار آشفته شد كه به شتاب به عذر خواهي آمد.
نوشته اند مردي زرتشتي سالها در همسايگي بايزيد زندگي ميكرد . به او گفتند چرا مسلمان نميشوي . جواب داد . اگر مسلماني اين است كه شما داريد از آن بيزارم و اگر اين است كه بايزيد دارد طاقت آن را ندارم .
در باره بايزيد سخنها و نوشته ها بسيار است. او براستي قله بلنديست كه جويبار عرفان ايراني از او آغاز ميشود وفيضان و جوشش اصيل انديشه اش درطول قرنها در تفكر ديگر انديشمندان ايراني وتا روزگار ما بارها و بارها خود را نشان ميدهد، آنقدر كه كلام ظاهرا كفر آميز بايزيد در قرن سوم هجري « سبحاني سبحاني ماعظم شاني » ، « خدايم من ، خدايم من ، چه بزرگ است مقام من » بامحتواي نغز و انسان سالارشعري از احمد شاملو آنجا كه ميگويد : چنان زيبايم من كه الله و اكبر وصفي ناگزير از من است ، پس از هزار و صد و چند سال سر بر شانه هم مينهند . همين جاست كه بايد بر خطوط مشترك سيماي فرهنگ سازان و انديشمندان ايراني و نقاط مشترك درد و حساسيت هاي آنان تامل كرد كه از اين نمونه ها فراوانست .
در هر حال در ميان آنچه در باره بايزيد گفته اند و نوشته اند ،سيماي يك متفكر هوشيار و برجسته ، يك انساندوست كم نظيرمسلمان‌ويك عارف شورشي در قرن دوم و سوم در يكي ازمقاطع مهم تاريخ اسلام در ايران ومعاصربايكي از تحولات بسيار مهم شيعه ــ غيبت صغري ــ خود را نشان ميدهد . عبارات نقل شده از او براستي تكان دهنده است و گاه محتواي يك كتاب ارزنده را در خود به نمايش ميگذارد . همانگونه كه اشاره شد عليرغم تمامي تحقيقات بازهم جاي يك‌ تحقيق بي نظرانه مورد بايزيد خاليست . نقطه زيست تاريخي بايزيد در قرن سوم و بررسي ريشه هاي عرفان ايراني و ريشه داشتن آن در فرهنگ مشترك باستاني ايران وهند ــ ميراث مزدائيسم كهن و آيين زرتشت ــ ،بايزيد را به مثابه پلي كه در آن فرهنگ گذشته ايران و فرهنگ انسان دوستانه اسلام در افقي آزاد به هم ميرسند طراحي ميكند . شايد اين زاويه براي شروع زاويه مناسبي باشد

سه‌شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶

خلاصه تاریخ ایران بعد از اسلام بخش چهارم و ناتمام

بخش چهارم
خلاصه وکرونولوژی تاریخ ایران
بعد از اسلام
تحقیق و تدوین: اسماعیل وفا یغمائی
مجموعه دوم:تاریخ ایران پس از اسلام
از فتح ایران تا ظهور جمهوری اسلام

.
ادامه دوران شاه اسماعيل صفوي
روزگار شاه اسماعيل پس از تاجگذاري ، با فتح خوزستان و بغداد ، فتح آذربايجان ، فتح خراسان ، حمله به ماوراءالنهر و سرانجام جنگ چالدران و مقابله با دولت قدرتمند و سني مذهب عثماني ادامه يافت . با تشكيل يك دولت شيعه مذهب در كنار قويترين دولت سني مذهب و مقتدر آن روزگاريعني دولت مقتدر عثماني، كشتارهاي مذهبي آغاز گرديد . خون هزاران هزار نفر در ايران بجرم پافشاري بر تسنن بر زمين ريخت و سلطان سليم پادشاه عثماني نيز دستور داد كه شمار شيعيان درون مرزهاي عثماني را به دست آورند و انها را كشتار كنند . در اين جنگ مذهبي چهل هزار تن از شيعيان در آناطولي كشتار شدند و سر انجام در گذر از موج كشتارهاي شيعه و سني ، دو دولت در چالدران ، در مشرق درياچه رضائيه ، با هم جنگيدند . در اين جنگ كه مجموعا صد و هشتاد هزار تن در آن شركت داشتند ، دولت عثماني به مدد تكنيك برتر وداشتن سلاحهاي آتشين پيروز شد و تبريز و ديار بكر وكردستان تحت اشغال دولت عثماني قرار گرفت .
شاه اسماعيل دو رگه ، ايراني ــ يوناني ، داراي چهره اي زيبا ،موئي سرخ فام و اندامي متوسط و نيرومند بود . او در جنگيدن با اتكا به شيوه زندگي خود در گذشته و نيزباور خود امام بيني و خود خدا بيني و حمايت نيروهاي غيبي و آسماني ، بسيار متهوربود و از آنجا كه مير و مرشد صوفيان و قزلباشان بود و زمام قدرت معنوي و سياسي را با هم در دست داشت صوفيان او را چون خدائي مجسم ميپرستيدند و به فرمان اوبه هر كاري دست ميزدند و در باره او ميگفتند « لا اله الا الله ، اسماعيلا ولي الله ».
در دوران او پس از چند قرن و پس از شكست حسن بساسيري به دست طغرل سلجوقي و سقوط بغداد در سال 452 هجري (1060 ميلادي )ديگر بار شعار اشهد ان علي ولي الله توسط موذنان در گوشها طنين انداز شد. در زمان شاه اسماعيل به دستور او بر پشت سكه ها كلام « لا الله الا الله ، محمد رسول الله ، علي ولي الله » و در حاشيه سكه ها اسامي چهارده معصوم نقش شد .
ساختمان روحي و اخلاقي شاه اسماعيل شگفت آور بود .در تبريز به هنگام اعلام رسمي شدن تشييع چهار ششم مردم تبريز سني مذهب بودند و شاه اسماعيل با كشتار و گردن زدن بيست هزار تن ،مردم تبريز را وادار به قبول تشييع كرد وياد آور كشتار وحشيانه شيعيان به دست سلطان محمود غزنوي گرديد .او در تبريز دستور داد استخوانهاي كساني راكه مسئول قتل پدرش بودند از گور در آورده و در كنارسرهاي بريده و منجمله سرهاي بريده زنان نگونبخت تن فروش به آتش كشيدند . اودر تبريز به قزلباشان مسلح به تبر و ساطور دستور داد در كوچه و بازار روانه شوند و به لعن خلفاي سه گانه بپردازند . كساني كه اين لعن را ميشنيدند بايد ميگفتند« بيش باد و كم مباد» و اگر كسي اين كلام را تكرار نميكرد بلافاصله به قتل ميرسيد . در اين كشتار تبرداران قزلباش حتي از كشتن زنان حامله ابائي نداشتند . شاه اسماعيل در تبريز دستور داد سيصد تن از زنان نگونبخت تن فروش را دستگير كرده و با ساطور و تبر از وسط دو شقه كردند و سرانجام اوج وحشيگري خود را با سربريدن مادر خود در تبريز به تماشا گذاشت . جرم مادر نگونبخت او اين بود كه پس از قتل شوهرش سلطان حيدر و اسارت ، به عقد ازدواج يكي از اميران نيروي فاتح در آمده است .
هنگامي كه شاه اسماعيل درسيزده سالگي در تبريز به قدرت رسيد در ايران ان روزگاردوازده امير نشين مستقل وجود داشت اين امير نشينان عبارت بودند ازامير نشينان :
1ــ شاه اسماعيل صفوي درآذربايجان
2ــ سلطان مراد آق قويونلو در بخش اعظم عراق عجم
3ــ مراد بيك بايندر در يزد
4ــرئيس محمد كره در ابرقو
5ــحسين كياي چلاوي درسمنان و فيروز كوه
6ــ باويك بيك پرناك در عراق عرب
7ــ كاظم بيك ابن جهانگير بيك ابن علي بيك در ديار بكر
8 ــسلطان حسين ميرزا شاهزاده تيموري در خراسان
9ــ بديع الزمان تيموري در بلخ
10ــ ابوالفتح بايندر در كرمان
11ــ امير ذوالفنون در قندهار
12ــ قاضي محمد كاشاني وجلال الدين مسعود در كاشان
شاه اسماعيل با سپاه نه چندان بزرگ ــ از نظر تعداد ــ ولي بسيار جنگجو و جرارخود به نابودي تمام اميران كمر بست . او حسن كياي چلاوي را شكست داد و پس از كشتار وگردن زدن شمار زيادي ، او را در قفس آهنين سياري زنداني كرد تا مرد . در تعقيب سلطان مراد به شوشتر رفت و در اين شهر به كشتار گسترده عالمان سني مذهب پرداخت . پادشاه منطقه ابرقو را شكست داد و دستگير كرد و بعدها او را در كنار جسد خشكيده حسن كياوي و شماري از سران شكست خورده در اصفهان به آتش كشيد . پس از فتح طبس دستور قتل عام مردم طبس را صادر كردحاصل اين فرمان كشتاري هفت هزار نفره و خونين بود . شاه اسماعيل پس از شكست دادن شيبك خان ازبك دستور كشتار همگاني مردم سني مذهب شهر مرو را صادر كرد . در جنگ با شيبك خان و پس از كشته شدن او فرمان داد« هركه سرمرا دوست دارد از گوشت اين دشمن بخورد» خواجه محمود ساغر چي از نزديكان شاه اسماعيل كه در معركه حضور داشته نقل كرده است براي خوردن شيبك خان صوفيان و قزلباشان چندان ازدحام كردند كه كار به جنگ كشيد و بر رويهم تيغ كشيدند و بجان هم افتادند و آن جسد غرقه در خاك و خون را از هم مي ربودند و ميخوردند .
پس از فتح هرات براي شيعه كردن مردم هرات ده هزار تن از مردم هرات را به تيغ قزلباشان سپرد و لاجرم شهر هرات تشييع را پذيرفت . در شهر هرات شاه اسماعيل شخصا در گردن زدن مردم و بزرگان سني شهر شركت كرد و دهها تن را گردن زد. در بغداد با اينكه شهربدون مقاومت تسليم شد شاه اسماعيل دستور كشتار داد و آنقدر مردم را سر بريدند و شكم دريدند كه به قول محمد محسن مستوفي از مورخان معاصر صفويه ، در كتاب مجمل التواريخ ، آب دجله از شدت خونريزي سرخ فام شد . پس ازاين كشتار و در حاليكه شهر بغداد را بوي خون و اجساد رو به تعفن هزاران مرد و زن و كودك فرا گرفته بود ، شاه و مرشد صوفيان به زيارت نجف شتافت و فرشهاي فراوان در حرم گسترد و قنديلهاي طلا بر سقف آويخت و طبق هاي سكه را نثار سادات نمود .
مير و مرشد صوفيان كه در ميدان جنگ درنگ نميكرد و حتي گاه خود را در مرتبه اي فرا انساني باز ميافت و در سروده هايش ميسرود كه تمام امامان شيعه و حتي خدادر او حضور دارند در مجلس بزم و سرور مرزي نمي شناخت و و براي مرتبه فرا انساني خود اخلاق و مذهب را به رسميت نميشناخت و حتي در كامجوئي از پسران زيبا روي پروائي نداشت . با تمام اينها در بررسي تاريخ تنها قضاوت اخلاقي كافي نيست . شاه اسماعيل آغاز گر سلسله اي بود كه در يكي از بحراني ترين ادوار تاريخ ايران باعث ايجاد حكومتي متمركز و قدرتمند گرديد و به فئوداليزم تكه تكه پايان داد .
شاه اسماعيل در نوزده ماه رجب سال 930 هجري( 1524 ميلادي) در حين شكار در حوالي سراب بيمار شد و در گذشت . جسد او را به اردبيل برده و در مقبره شيخ صفي الدين دفن كردند . از او بجزشرح كردار هايش ديوان شعري بجا مانده است . او به زبان پارسي و تركي شعر ميسرود و در شعرهايش ختائي تخلص ميكرد .در دوران شاه اسماعيل عليرغم ورود كاروانهائي از آخوندهاي شيعه به ايران ، از آنجا كه شاه اسماعيل خواستار قدرت مطلق بود و قصد تقسيم آن را با هيچ كس نداشت ،روحانيت شيعه صرفا حامي و دعاگوي مقام شاه و حكومت بود و هنوز تا استقرار كامل او مدت زماني باقي مانده بود .
2ــ شاه طهماسب صفوي ، 930 ــ 984 هجري . پس از شاه اسماعيل فرزند ده ساله اش بر تخت سلطنت نشست . دوران او به جنگ با ازبكان و دولت عثماني گذشت . در دوران او القاص ميرزا برادرش با كمك دولت عثماني بر عليه او شوريد و سرانجام دستگير شد و در حبس برادر مرد . چندي بعد فرزند پادشاه عثماني ، بايزيد ، به علت اختلاف با پدرش سلطان سليمان ، همراه با جمعي از نزديكان و فرزندانش به دربار ايران پناهنده شد كه در نهايت شاه طهماسب در ازاي چهار صد هزار سكه طلا آنها را به پادشاه عثماني تحويل داد و پادشاه عثماني فرزند خود و چهار نوه خود وشماري ديگر را كشت .دوران او دوران روابط سياسي ايران با برخي دول اروپائي و عقد قرار دادهاي تجارتي ست . پول و زن دومقوله مورد علاقه شاه طهماسب بود .
او مدت يازده سال از كاخ و حرمسرا پا بيرون نگذاشت و در بسياري اوقات در حمام مشغول غسل و نظافت بود و وسواس عجيبي به مقوله پاكي و نجسي داشت . شاه طهماسب بجاي اسب سواري به خرسواري علاقه فراوان داشت و در زمان اوبسياري از همراهان او مجبور بودند به تبعيت از شاه بجاي اسب سوار بر خر بشوند . اوپس از 54 سال سلطنت در پانزدهم صفر سال984 هجري در گذشت . دوران شاه طهماسب دوران استقرار و ثبات سيستم روحانيت و تشييع است . آخوند نامدار شيعه محقق كركي فوت 940 هجري، آخوند ابراهيم بحراني ، آخوند نامدار مقدس اردبيلي فوت 993 هجري ، آخوندامير نعمت الله حلي ، آخوندعزالدين حسين جبلي عاملي فوت984 هجري ، از نامدارترين علماي شيعه و از تئوريسين هاي بزرگ مذهبي بودند و هستند كه به مقام و قدرت فراواني دست يافتند و به تربيت شمار بسيار زيادي طلبه و آخوند شيعه پرداختند . لقب نايب الامام از دوران شاه طهماسب صفوي رواج پيدا كرد زيرا اين پادشاه خرافي از سال 939هجري از شراب و ساير منكرات توبه كرد و دستور داد تمام مراكز عيش و تفريح تعطيل شود وخود به دامان علماي شيعه آويخت و در قزوين هنگام ملاقات با محقق كـَرَكي به او گفت تو به پادشاهي از من سزاوار تري زيرا تونايب امامي و من از عاملان توو در اجراي امر و نهي تو آماده ام . علاقه و احترام شاه طهماسب به اين عالم نامدار شيعه چنان بود كه براي محقق كركي و فرزندانش موقوفاتي معين نمود، او را در كارهاي پادشاهي نايب خود ساخت ، دست او را در مورد عزل و نصب مقامات باز گذاشت و محقق در اين رابطه احكامي صادركرد و نمايندگاني به اطراف و اكناف فرستاد . اين احترام شامل تنها محقق نبود بلكه مقدس اردبيلي نيز از زمره عالماني بود كه در دربار شاه طهماسب اقتداري عظيم داشت آنچنانكه نامه اي از مقدس رابه عنوان ذخيره آخرت در كفن خود نهاده بود ودستور داده بود كه در هنگام دفن نامه را با او به خاك بسپارند تا ذخيره راه اخرت او باشد و پس از مرگ آنرا به نكير و منكر وداوران دادگاه جهان پس از مرگ نشان دهد و به پا در مياني مقدس اردبيلي مورد لطف خدا قرار گيرد .
3ــ شاه اسماعيل دوم ، 984 ــ985 هجري . او در دوران پدرش به مدت بيست و پنج سال در قلعه قهقهه زنداني بود . قلعه قهقهه در كوههاي قراجه داغ قرار دارد و اين كوهها در شمال آذر بايجان از يكسو به كوههاي قراباغ و از سوي ديگر به كوههاي طالش ختم ميشود . شاهان صفوي از اين قلعه به عنوان زندان سياسي استفاده ميكردند . شاه اسماعيل دوم با قتل برادرش حيدر ميرزا بر تخت سلطنت نشست . پس از شاه طهماسب قرار بود حمزه ميرزا پادشاه شود ولي قزلباشان به سركردگي مير حسينقلي خان و شمخال خان چركس حمزه ميرزا را كه به حرم پناه برده بود تعقيب كرده و در حرمسرا ميان زنان حرم كشتند و سربريدند و سر او را از بام حرمسرا به پائين پرتاب كردند . دوران بيست و پنج ساله زندان ، از اسماعيل دوم فردي بسيار بيرحم وخشن ساخته بود . اودر همان روز تاجگذاري دستور داد نخست شش تن از برادران وشماري ازبرادر زادگان و عموها و اقوام نزديكش رابكشند وهيجده نفر را كوركنند . شاه اسماعيل دوم از آنجا كه تحت تاثير آموزشهاي معلم سني مذهب خود ميرزا مخدوم بود تصميم گرفت مذهب تسنن را مذهب رسمي سازد . اوميرزا مخدوم را به وزارت خود انتخاب كرد . ميرزا مخدوم از نوادگان مير سيد شريف گرگاني عالم حنفي و خود حنفي مذهب بود . شاه اسماعيل دوم سرانجام در اثر فشار و تهديد قزلباشان شيعه مجبور شد از از نظرات خود عدول كند . حكومت او تنها يكسال وسه ماه و نوزده روز به طول انجاميد و در اثر توطئه اي در درون دربار در سيزدهم ماه رمضان سال 985 هجري بيست و چهارم نوامبر 1577 ميلادي در قزوين در يكي از عشرتكده هاي مورد علاقه اش در اثرنوشيدن شراب فراوان و كشيدن ترياك مرد . برخي از اسناد اشاره ميكنند شاه اسماعيل دوم با تلاش خواهرش پريخان خانم ، در توطئه اي با هجوم پانزده مرد ناشناس به قتل رسيد .
4ــ سلطان محمد خدا بنده ، 985 ــ996 هجري . بعد از شاه اسماعيل دوم برادر كور او محمد خدابنده بر تخت سلطنت نشست . در دوران او دولت عثماني به روال هميشگي خودبه ايران حمله كرد ولي عثمانيان از نيروهاي ايران تحت فرماندهي حمزه ميرزا پسر شاه شكست خوردند . قتل حمزه ميرزا توسط اميران تركمان و افشار راه را براي شورش عباس ميرزا پسر ديگر شاه عليه پدر باز نمود. عباس ميرزا درذي الحجه 996 هجري به قزوين وارد شد ، پدر را خلع نمود و خود بر تخت سلطنت نشست .سلطان مخلوع تا سال1003 زنده بود.
5ــ شاه عباس ، 996 ــ1038 هجري . او نامدار ترين پادشاه صفوي ست .شاه عباس دررمضان سال 978 هجري متولد شد و در سن هجده سالگي به تخت سلطنت نشست . وقايع دوران طولاني سلطنت او بسيار است و اگر به طور خلاصه به برخي از آنها اشاره شود عبارتند از:
1ــ شكست ارتش ازبكان وفتح لرستان و پايان بخشيدن به حكومت اتابكان لر، فتح لار و بحرين ، شكست ارتش صدهزار نفري و بسيار قدرتمند دولت عثماني و كشتار بيست هزار تن از نيروهاي ارتش عثماني ، فتح تمامي ولاياتي كه پيش از آن دولت عثماني اشغال كرده بود ، شكست گرجيان و فتح گرجستان و كشتار هفتاد هزار نفر از گرجيان و به اسارت گرفتن صد و سي هزار تن ار آنان ، شكست مجدد دولت عثماني ، فتح بغداد و عتبات عاليات و اخراج قواي عثماني از اين مناطق ، تسخير جزاير قشم و هرمز و اخراج قواي پرتغالي ها . مجموعه فتوحات شاه عباس و خط مشي او در سياست و مملكتداري ، ايران را گستردگي بخشيد و تحت حكومتي بسيار قدرتمند و متمركز قرار داد .
2ــ تجديد سازمان ارتش و مجهز نمودن ارتش به سلاحهاي آتشين ، در اينكار شاه عباس به خوبي از كمكهاي مستشاران خارجي استفاده كرد. شاه عباس براي تجديد سازمان ارتش ابتدا به تضعيف نيرو و اقتدار سران قزلباش پرداخت و سپس پياده نظامي ده هزار نفره و سواره نظامي بيست هزار نفره با فرماندهاني كه تنها از شاه فرمان ميبردند تشكيل داد و اين سپاه را به پيشرفته ترين سلاحها مجهز كرد و نيزبه تشكيل گارد جاويدان مخصوص خود شاهيسون ، يعني دوستدار شاه دست زد . در ارتش شاه عباس شصت هزار نفر از سپاهيان مجهز به تفنگ بودند و پانصد عراده توپ وجود داشت .در تجديد سازمان ارتش ايران سر آنتوني شرلي و سر رابرت شرلي و بيست و پنج تن از همراهان آنها كه از حادثه جويان و نجباي انگليسي بودند نقش عمده داشتند .
3ــ ايجاد روابط بازرگاني گسترده با دولتهاي اروپائي و فرستادن سفيران سياسي و بازرگاني به كشورهاي مختلف و رونق بخشيدن به تجارت داخلي و خارجي.
4ــ انتقال پايتخت ايران از قزوين به اصفهان و تبديل اصفهان به يكي از زيباترين و آباد ترين شهرهاي جهان آن روزگار وبناي عمارات و بناهاي متعدد در اصفهان .
5ــ رسيدگي ويژه به اماكن مذهبي و تجديد بناي قبور امامان شيعه در كربلا و نجف و مشهد و وقف تمامي اراضي خالصه خود به نام چهارده معصوم و رسيدگي به سادات و آخوندها . دوران او دوران اوجگيري مجدد قدرت علماي شيعه و نهاد روحانيت است . شاه عباس در بسياري اوقات همنشين و همسفر عالمان شيعه بود وهر سال در ماه رمضان كاخ او پذيراي صدها آخوند و طلبه بود . در دوران او عالم بلند آوازه شيعه آخوندلطف الله ابن عبدالكريم عاملي ازجبل ْآمل به ايران آمد و شاه عباس مسجد شيخ لطف الله رابنام او ساخت . شيخ بهائي از زمره عالمان مورد علاقه شاه عباس بود و شاه هر سال بارها به خانه او ميرفت . مير داماد ، و مير فندرسكي وشيخ عبدالحسين كاشي دوتن ديگر از شيوخ شيعه صاحب اقتدار و مورد علاقه شاه عباس بودند . در دربار شاه عباس در مراسم رسمي در جانب چپ تخت شاه به ترتيب ملا باشي ، صدر عامه و شيخ الاسلام اصفهان حضور داشتند . با تمام اينها شاه عباس با هوشياري تمام به حفظ قدرت مطلق خود به عنوان شاه و مرشد كامل توجه داشت و قدرت معنوي علماي شيعه را در خدمت قدرت مطلقه خود قرار داده بود .
6ــ جابجائي قبايلي از ايلات جنگجوي كردستان به شمال خراسان براي آنكه سد محكمي در مقابل حملات مرزي بخصوص حملات ازبكان ايجاد كند .
7ــ توجه به كشاورزي و صنعت و ايجاد راهها وآب انبارها و كاروانسراها و تامين امنيت راهها و بازرگانان و تجار داخلي و خارجي با به كار گرفتن نهايت خشونت براي حفظ امنيت .
اينها اشاره اي به برخي از مختصات دوران شاه عباس است . در دوران او في الواقع پس از اسلامي شدن ايران ، ايران تحت حكومت يك ديكتاتوري قدرتمند و متمركز در آمد و از جهات مختلف در صحنه بين المللي آن روزگار به عنوان يك كشور قوي ، مستقل و ثروتمند شناخته شد . شاه عباس در زندگي داخلي خود تركيبي شگفت و متناقض از خصائص گوناگون را به نمايش ميگذارد . شبگردي هاي او در جامه درويشان و حشر و نشر اوبا مردم كوچه و بازار و تظاهرات قوي مذهبي اش به او سيمائي صوفيانه ميبخشد و باعث خلق افسانه هاي فراوان در باره او شده است . اين درويش شبگرد اما در شبهاي عيش و نوش و چرخش جامها و رقص ماهرويان و غلغله سازها ، شهريار خوشباشي و لذت طلبي وكامجوئي بود و در عين حال كه لقب مرشد اعظم را يدك ميكشيد اخلاقيات مرسوم را به پشيزي نميگرفت . در دنياي سياست ، خشونت و بيرحمي كامل ، تنها رويه اودر برخورد با مخالفان و مدعيان بود . سمبل اين خشونت و بيرحمي را ميتوان در كور كردن و قتل چهار پسرش باز ديد . صفي ميرزا فرزند نخست شاه عباس به دستور شاه وتوسط يكي از ايادي شاه بنام بهبود خان به قتل رسيد و چندي بعد كه دچار پشيماني شددستورداد بهبود خان شخصا سر فرزند نوجوانش را با كارد ببرد . فرزندان ديگر نيز يا كور شدند و يا به قتل رسيدند . در دربار او تعدادي از صوفيان آدمخواروجلاد به نام چيگين يا چي يين وجود داشتند كه به دستور شاه محكومان را زنده زنده ميدريدند و ميخوردند و اين سنتي بود كه در زمان شاه اسماعيل بنا نهاده شده و از سنتهاي مغولان اخذ شده بود . شاه عباس سيمائي جذاب و اندامي قوي داشت و گشاده دست و بخشنده بود . او عميقا به نجوم و طالع بيني اعتقاد داشت وچون در سال هزار هجري (1591 ميلادي )منجمين اعلام كردند خطري بزرگ شاه را تهديد ميكند به مدت سه روز فردي به نام يوسف را به جاي خود بر تخت نشاند واو را شاه كرد و روز چهارم دستور داد او را كشتند و به اين ترتيب خطر بر سر شاه موقت فرود آمد و خيال شاه عباس راحت شد . شاه عباس درشب بيست و چهار جمادي الاولي سال 1038 هجري پس از پنجاه ونه سال و هشت ماه وبيست سه روز عمر و43 سال سلطنت در بهشهر در گذشت ودر قم مدفون شد .
6 ــ شاه صفي ، 1038ــ1052 هجري ، چهار پسر شاه عباس در دوران خود او يا مقتول و يا كور شده بودند و شاه عباس در هنگام مرگ سام ميرزا پسر صفي ميرزا رابه عنوان وليعهد معرفي كرد و سام ميرزا با عنوان شاه صفي درهفده سالگي بر تخت سلطنت نشست .او اگر چه كفايت و كارداني شاه عباس را نداشت ولي در بيرحمي و خشونت گوي سبقت را از شاه عباس ربود . كشتار شمار زيادي از شاهزادگان و فرماندهان لايق دوران شاه عباس و قتل شماري از زنان حرم از زمره كارهاي اوست .كور كردن از شيوه هاي او بود و ماهي نميگذشت كه چندين نفر به دستور او كور نشوند . در زمان او ايران آماج حملات مجدد دولت عثماني ، شورش هاي گرجيان و امثالهم گرديد و ويراني و ناامني و قتل و غارت بخشهاي گسترده اي از ايران را در خود گرفت و بخشهائي از ايران از دست رفت . شاه صفي شرابخواري كم نظير بود و سرانجام بر اثر افراط در شرابخواري در مراجعت از زيارت مشهد ، در كاشان در دوازده صفر هزار و پنجاه و دوهجري مرد و جسد او را به قم برده ودر آنجا دفن كردند .
7ــ شاه عباس دوم 1052 ــ 1077 هجري ، پس از شاه عباس دوم پسر نه ساله اش عباس ميرزا بنام شاه عباس ثاني زمام امور ايران را در دست گرفت . دادن تخفيف مالياتي به مردم ، جنگ با پادشاهان گوركاني هندوستان ، سختگيري در امر به معروف و نهي از منكر و بستن مراكز شراب فروشي ، بناي مساجد و عمارات فراوان و نزديكي با آخوندها از مختصات دوران حكومت اوست . آخوندهاي مشهور عهد او ملا محمد باقر مجلسي ، ملا محسن فيض ، ملا حسين خوانساري وملا خليل قزويني از بزرگان دنياي شيعه رسمي اند . عالي قاپو ، باغ سعادت ، چهل ستون و پل خواجو در زمان او ساخته شد .
شاه عباس دوم سرانجام در سن سي و پنج سالگي به علت افراط در باده گساري دردر شب بيست و سوم ربيع الاول سال 1077 هجري درهنگام سفر براي زيارت مشهد در گذشت ودر قم مدفون شد .
8 ــ شاه سليمان ( صفي ميرزاي دوم ) 1077 ــ1106 هجري . صفي ميرزا شاهزاده اي دو رگه بود كه مادرش از زنان چركس بود و در دوران حيات پدرش منفور او بود و در حرم تحت نظر و زنداني بود . صفي ميرزا با كمك آغا مبارك خواجه باشي مقتدر حرم برادرش حمزه ميرزا را كه وليعهد بود كنار زد و در بيست سالگي بر تخت سلطنت نشست . صفي ميرزا كه با عنوان شاه سليمان بر تخت نشست اغلب اوقات خود را در حرمسرا ميگذرانيد و بسيار بيرحم و خونريز بود. در زمان او احترام به آخوندها افزايش يافت و جايگاه آنان از سمت چپ تخت سلطنت به سمت راست منتقل شد . محقق خوانساري آخوند نامدار شيعه از نزديكان و مقربان شاه سليمان بود و هر زمان شاه به سفر ميرفت نيابت سلطنت را بر عهده داشت .
9ــ شاه سلطان حسين صفوي1106 ــ 1135 هجري . شاه سلطان حسين در سن بيست و شش سالگي ميراث دا رسلطنت صفوي شد . تمام عمر او تا اين هنگام در درون حرمسرا ودر كنار زنان حرم سپري شده بود . به دليل تن پروري واعتقاد به خرافات از دوره نوجواني به او لقب « ملا حسين» داده بودند.
به گفته مورخين شاه سلطان حسين فردي طلبه مسلك بود و اشتهاي سيري ناپذيري نسبت به زنان داشت . حرمسرا در دوران شاه سلطان حسين وسعتي سه برابر يافت وقريب به هزارزن در حرمسراي او در اختيار او قرار داشتند . شاه سلطان حسين در اوايل سلطنتش سيستم عريض و طويلي به راه انداخت و ماموران خود را به اطراف و اكناف روانه كرد تا هرجا زن و دختر زيبائي مي يابند روانه حرمسراي وي كنند . در اين ميان زنان شوهر دار نيز از شاه در امان نبودند و شوهران مجبور بودند براي مدتي زن خود را طلاق گويند تا آخرين پادشاه صفوي مدتي با او بسر ببرد واگر او را طلاق گفت دوباره خانه و خانواده خود را تشكيل دهند . كتاب رستم التواريخ يكي از مآخذ جالب تاريخ ايران نوشته رستم الحكما نمونه هاي شگفتي اززندگي شاه سلطان حسين را ثبت كرده است . او در قصر خود ساختماني بنام لذت خانه داشت كه به گفته نويسنده رستم التواريخ در طول سلطنت خود سه هزارزن و دختر را به اين مكان كشاند و در جنب آن داروخانه مخصوصي ايجاد شده بود كه پزشكان مختلف براي ازدياد قدرت جنسي شاه مشغول كشف و ساختن داروهاي جديد بودند . شاه سلطان حسين علاقه عجيبي به خر سواري و جفت گيري الاغها داشت و هر سال بهار با اهل حرم خود به تماشاي جفت گيري الاغها ميرفت . به تبعيت از رفتار و اخلاقيات شاه ، دربار چنان غرق فساد بود كه نه در بيرون كسي از دست تجاوزات نزديكان شاه در امان بود و نه در درون دربار. در بيرون ، به تكرار، زنان و كودكان مردم توسط نزديكان شاه ، قزلباشان و لوطيان وابسته به دربار و روحانيت ربوده شده وگاه بنا به مندرجات رستم التواريخ در كوچه مورد تجاوز قرار ميگرفتند و در درون دربار حتي سفراي نگونبخت گاه از تهاجم سرداران شاه به خوابگاهشان در امان نبودند چنانكه ايلچي دولت روم عمر آقا در خوابگاهش مورد هجوم و تجاوز قرار گرفت و تعدي و تجاوز به سفراي ساير كشورها آنچنان مكرر شد كه رفت و آمد سفيران در وحشت از تجاوزات سران سپاهي وزور آوران فاسد دربار متوقف گرديد . به راستي بايد متون تاريخي باقي مانده از آن دوران پر ادبار را مطالعه كرد و انديشيد كه ، در دوراني كه ناقوس بيداري و رنسانس در اروپا به صدا در آمده بود و جهان كهن ميرفت كه با تلاشهاي انديشمندان و متفكران از خواب كهن بر خيزد ، در ايران كهن سال بمدد سياهي هاي سلطنت پوسيده و مذهب ارتجاعي وسياه ، چه مردابي فراهم شده بود و چگونه يك جامعه وسيع رو به قهقرا ميرفت . بنا بر نوشته محمد حسن آصف ، رستم الحكما در رستم التواريخ شعله ماجراي تهاجم افغانها از آنجا زبانه كشيد كه حاجي امير خان يا مير ويس از ريش سفيدان و بزرگان سالخورده افغان ، براي شكايت از جنايات حاكمان صفوي در قندهار به در بار شاه امد و به شاه شكايت كرد ولي شباهنگام توسط ايادي و هواخواهان حاكمان قندهار در خوابگاهش مورد ضرب و شتم قرار گرفت و ضاربان پس از انكه همراهان مير ويس را مورد تجاوز قرار دادند مير ويس را مجبور كردند طومار فرمان شاه را كه در ان دستور داده شده بود به شكايت مير ويس رسيدگي شود بخورد .
در پايان سلطنت شاه سلطان حسين، تعداد فرزندانش بالغ بر صدو شصت نفر بود ومخارجي كه در آن دوران عياشي هاي اوبه بار آورده بود بالغ بربيست كرور تومان آن روزگار بود . اخرين شاه صفوي يك جبر گراي تمام عيار و خرافاتي محض بود و زندگي او را جن و پري ، ملائك مختلف ، لشكريان جعفر طيار و موجودات نامرئي پر كرده بودند . او معتقد بود هر امر خير يا شري ناشي از مشيت الهي ست و بايد به آن رضايت داد چنانكه در شب دوازدهم ژانويه سال هزار و هفتصد و شش با آتش گرفتن تالار كاخ چهلستون در پايان يك مهماني پر شكوه ، او بجاي دستور دادن براي خاموش كردن آتش گفت كه اگر اراده الهي بر اين قرار گرفته كه اين تالار بسوزد بگذاريد بسوزد و از خاموش كردن آتش جلو گيري كرد .
در دوران شاه سلطان حسين قدرت روحانيت به اوج خود رسيد . شاه خود اخلاق آخوندي داشت و در مدرسه چهار باغ حجره اي به خود اختصاص داده و برخي ايام را به بحث و فحص آخوندي ميگذرانيد . در زمان شاه سلطان حسين مقتدر ترين آخوند شيعه محمد باقر مجلسي بود كه پس از آقا حسين خوانساري زمام روحانيت را در دست داشت و پادشاهي سلطان حسين موقوف بر وجود او بود . صدور ممنوعيت شرابخواري و بستن ميكده ها و شكستن هزاران خمره شراب ، اخراج صوفيان از اصفهان ، سركوب هر نوع ايده مذهبي خارج از چهار چوب تشييع ، آزار و اذيت هندوان اصفهان و شكستن اصنام و سمبلهاي مذهبي آنان ، سركوب اهل تسنن ، كليميان ، زرتشتيان وارامنه از كارهاي محمد باقر مجلسي در دوران شاه سلطان حسين است . نوشته اند در دوران مجلسي كفاره قتل يك ارمني توسط يك مسلمان تنها يك پيمانه گندم بود . در سال 1111 هجري فرمان مسلمان كردن اجباري زرتشتيان صادر شد و دستور داده شد آتش مقدس آتشكده هاي زرتشتيان خاموش شود . شمار زيادي از زرتشتيان به اجبار ختنه شدند و اسلام آوردند ولي عده اي از زرتشتيان موفق شدند آتش آتشكده خود را بردارند و آنرا به كرمان ببرند و در آنجا حفظ كنند .آزار اهل تسنن تا آنجا ادامه يافت كه شاه دستور داد اهل تسنن را در قفقاز كردستان و افغانستان مورد آزار و فشار قرار دهند ماموران حكومتي تا آنجا پيش رفتند كه مساجد آنها را با كثافات آلودند و تبديل به اصطبل كردند . اما ستم شاه و شيخ ، شيعه و سني نميشناخت بخش عظيمي از مردم شيعه نيز از جور شاه و سيستم اخوندي بجان امده بودند چنانكه سر انجام در سال 1127 هجري 1714 ميلادي شورش عظيمي در پايتخت روي داد و گروهي از مردم اصفهان به خانه مير محمد باقر مجلسي حمله كرده اموال او را غارت و خود اورا مضروب كردند شدت جراحات وارده بر مجلسي آنقدر زياد بود كه چندي بعد بر اثر اين جراحات مرد . در كشاكش اين كابوس جنايت و شهوتراني وخرافه و خفتي كه شاه و شيخ ايجاد كرده بودندو در حاليكه دولت صفوي در منجلاب زوال و پوسيدگي فرو رفته بود و سلسله اي از شورشهاي ارامنه ماوراء قفقاز ، مسيحيان گرجستان ، لزگيان داغستان ، شورش و كشتار در شماخي ، شورش كردها ، سقوط مسقط به دست اعراب ، شورش شاهسونها ، شورش لرها و شورش در سيستان آن را به نهايت ضعف و زوال رسانده بود ، با شورش افغانها كار دولت صفوي به آخر رسيد.
شورش در افغانستان و حكومت ميرويس غلجائي
1113 ــ 1127 هجري
افغانستان در دوران صفوي بخشي از خاك ايران بود واكثريت مردم آن مذهب تسنن داشتند . در دوران شاه سلطان حسين در پي سياست آزار وسركوب پيروان مختلف با تئوريهاي ملا محمد باقر مجلسي ، امارت افغانستا ن به خسرو خان گرجي از اميران تازه مسلمان و از پيروان مجلسي و پسرش گرگين خان ــ وختانگ ــ سپرده شد . اين پدر و پسر با ورود به محل حكومت خود با ارتشي بالغ بر بيست هزار نفر، در آزار و اذيت پيروان تسنن وكشتار و تجاور به نواميس مردم تمام مرزها را پشت سر گذاشتند . مير ويس غلزائي رئيس ايل غلزائي كه كلانتر قندهار بود براي شكايت از جنايات خسرو خان و پسرش روانه اصفهان شد اما در اصفهان از ملاقات او با شاه جلوگيري شد و توسط درباريان و آخوندها زنداني شد . ميرويس پس از ماجراهاي بسياروخروج از زندان به مكه رفت و از علماي سني فتواي جنگ با شيعيان را گرفت و به افغانستان باز گشت ودر سال 1113 هجري گرگين خان راكه درطلب به دست آوردن دخترزيباي ميرويس بود كشت و با پشتيباني ايل ابدالي اعلام استقلال كرد . دربار اصفهان سپاهي بيست و پنج هزار نفري براي سركوب افغانها روانه كرد ولي نهايتا اين سپاه كاري از پيش نبرد . همزمان با اين حوادث ، افغانان ابدالي در هرات سر به شورش بر داشتند ودر هرات اعلام استقلال كردند و سپاهيان صفوي در مقابله با ابداليها نيز شكست خوردند . . ميرويس تا سال1127 بر قندهارحكومت كرد .
حكومت مير عبدالله غلجائي در افغانستان
1127ــ1130 هجري
دوران سلطنت مير عبدالله غلجائي برادر مير ويس چندان طولي نكشيد وبه دست محمود پسر هجده ساله مير ويس كشته شد . علت قتل مير عبدالله مكاتباتش با دربار صفوي و تقاضاي صلح بود .
حكومت افغانها در ايران.1134تا 1143هجری
دوران محمود افغان 1130 ــ 1138 هجري
محمود افغان در ابتداي كار خود موفق شد ابداليان را شكست بدهد واسدالله خان پسر عبدالله خان ابدالي را به قتل برساند. دربار اصفهان در اين كشاكش با فرستادن شمشيري براي محمود او را به لقب حسينقلي خان به حكومت قندهار منصوب كرد ! . در سال 1132 هجري محمود افغان كه اوضاع ايران را زير نظر داشت واز ضعف مفرط دربار و فساد ارتش با خبر بود به كرمان حمله برد . در اين هجوم زرتشتيان كرمان كه از ظلم وستم حكومت به جان آمده بودند با محمود همراهي كردند اما افغانها توسط نيروهاي لطفعليخان والي فارس شكست خوردند و باز گشتند . در باريان كه از پيروزي لطفعليخان دچار حسادت شده بودند شاه را به كور كردن لطفعليخان واداشتند . محمود افغان دو سال بعد دوباره روانه كرمان شد و در سال 1134هجري كرمان را فتح كرد . پس از فتح كرمان محمود به سوي يزد حركت كرد ولي موفق نشد يزد را تسخير كند پس به سوي اصفهان پايتخت صفوي حركت كرد . دولت صفوي در اين زمان ، سخت پوسيده و ناتوان بود . محمود با ارتش بيست هزارنفره خود كه در ميان آنها شمار زيادي از زرتشتيان متنفر از دولت صفوي حضور داشتند به مصاف سپاه پنجاه هزار نفري صفوي شتافت . ارتش صفوي در گلون آباد با ده هزار كشته شكست خورد و فراري شد . در جلفا ارامنه مقاومت سختي نشان دادند ولي سرانجام شكست خوردند و افغانها با درخواست چهل دختر زيبا ي ارمني و صد و چهل هزار ليره طلا از جلفا عبور كردند و در مقابل زاينده رود اردو ردند . غارت دهات ، تجاوز و قتل و ويراني كار روزانه افغانها در اين ايام بود . در همين اوضاع در دربار اصفهان شاه سلطان حسين و آخوندها به برگزاري جلسات عريض و طويل دعا خواني ، نوشتن نامه به امام زمان و در خواست كمك از لشكريان جعفر طيار و ضعفر جني ، تهيه آبگوشت سحر آميز براي نامرئي كردن سربازان ، و حمله به افغانها ، مشغول بودند . با قطع راههاي ارتباطي وغارت كاروانهاي خوار و بار قحطي شديدي در پايتخت شروع شد و كار به خوردن سگ و گربه و اجساد مردگان و حتي كشتن افراد بيدفاع و زنان و كودكان وخوردن آنها كشيد .امواج زاينده رود لبريز جسدهائي بودكه به آب انداخته شده بودند . كم كم طاعون در شهر چهره نشان داد و در كشاكش چنين اوضاعي شاه سلطان حسين از محمود افغان تقاضاي ملاقات كرد و بنا بر نوشته مورخان آن دوره در حاليكه از ميان امواج اجساد كشتگان و مردگان در خيابانهاي اصفهان ميگذشت به ملاقات محورد افغان رفت وبا دست خود تاج شاهان صفوي را بر دستار محمود افغان نهاد و او را شاه ايران خواند . شاه سلطان حسين هنگامي كه تاج را بر سر محمود مينهاد چنين گفت :
«فرزند ، چون خداوند جهان نمي خواست من بيش از اين سلطنت نمايم و زماني كه او براي عروج تو به تخت سلطنت معين كرده فرا رسيده ، بنابر اين من امپراطوري ايران را به تو واگذار ميكنم .
تسخيرقم ، كاشان و قزوين به دست افغانها ، تصرف بخشهائي از شمال ايران توسط پطر پادشاه روسيه ، طغيان مردم قزوين عليه افغانها ، قتل عام گسترده مردم اصفهان به دستور محمود افغان ، كشتار چند هزار نفره بزرگان و سربازان ايراني توسط محمود افغان ، قتل عام شاهزادگان صفوي ، تلاش براي تغيير مذهب در ايران و كوچ دادن شمار زيادي از پيروان اهل سنت از جمله مردم در گزين در شمال همدان به اصفهان و... از حوادث دوران محمود افغان است . محمود افغان در سال 1137 هجري دچار جنون شد و توسط اشرف افغان كنار زده شد . محمود افغان متوسط القامه ،بسيار چاق ، داراي چشماني آبي و اندكي لوچ ،ريشي كم پشت و گردني كوتاه بود. او بسيار خشن و جسور و متهور بود و با روحيات يك راهزن ساده بياباني هرگز نتوانست بر تخت پادشاهان صفوي به تعادل برسد و بر سراسر ايران حكومت كند .
دوران حكومت اشرف افغان 1137 ــ 1142 هجري
اشرف در سال 1137هجري تاجگذاري كرد. او هوشيارتر ازمحمود افغان بود و ميدانست حكومت بر يك امپراطوري گسترده چون ايران كه مردم آن هنوز طعم استقلال و قدرت دوران شاه عباس را از ياد نبرده اند وعواطف ملي و مذهبي شان جريحه دار است كار ساده اي نيست . اشرف سعي كرد با ايرانيان به مدارا رفتار كند بخصوص كه فرزند شاه سلطان حسين ، طهماسب در قزوين داعيه سلطنت داشت با اينهمه او نتوانست اين رويه را ادامه دهد و مجبور شد به سنت محمود افغان بر گردد و در وحشت ازنفوذ بزرگان به كشتار انها دست زند . در دوران او دولت عثماني و دولت روسيه با توجه به شرائط متزلزل ايران قصد قطعه قطعه كردن ايران را به نفع خود داشتند . اشرف در جنگ با عثماني ها پيروز شد اما براي استحكام حكومت خود خلافت پادشاه عثماني رابه رسميت شناخت و سر انجام با واگذاري بخشهائي از ايران تجزيه ايران را قبول كرد .
فرار و مهاجرت آخوندهاي شيعه در دوران حكومت افغان ها
نكته جالب در اين بخش از تاريخ ايران مهاجرت و فرار گسترده آخوندهاي شيعه به سرزمينهاي آباء و اجدادي آنهاست . پيروزي محمود افغان و زوال دودمان صفوي به معني پيروزي موقت تسنن بر تشييع بود . ملايان شيعه كه خود از عوامل اصلي حمله و هجوم افغانها بودند پس از شكست ارتش صفوي دسته دسته روانه شامات ، بحرين ، لبنان ، عراق عرب و... گشتند و مردم پيرو خود را در مقابل افغانان تنها گذاشتند. اين مهاجرت از سال 1135 شروع شد و آخوندهاي شيعه تا سال 1201هجري يعني تا دوران پا گرفتن سلسله قاجار وحكومت فتحعليشاه در سرزمينهاي پدري خود درنگ كردند . علت اين درنگ عدم توجه دولت افشار و دولت زند به روحانيت وتشييع بود . دوره حكومت افغانها به نوعي دوران جنگ ميان تسنن و تشييع بود و در دوران صفويان هرچه حاكمان شيعه مذهب در قتل و كشتار اهل تسنن وبه ويژه در هتك نواميس آنان انجام داده بودند مقابله به مثل شد و دهها هزار تن از مردم بخاطر اين تاوان كشته شدند و در هر شهروروستاي فتح شده زنان و دختران زيباي شيعه مذهب به اسارت گرفته شدند وبه عنوان كنيز و برده در اختيار جنگجويان افغاني قرار گرفتند . سپاهيان افغان از انجا كه شيعيان را مسلمان نميدانستند و فتواي مباح بودن جان و مال و ناموس شيعيان را از علماي خود گرفته بودند از هيچ جنايتي فرو گذار نميكردند . اسناد به جاي مانده از آن دوران چه در رابطه با جنايات دربار شيعه عليه اهل تسنن و چه در رابطه با قتل و عام شيعيان توسط افغانها راوي قصه هاي بسيار دردناك و غم انگيز است .
پايان كار حكومت افغانها در ايران
حكومت افغانها با پيدا شدن مدعي بسيار نيرومندي بنام نادر قلي افشار با خطر جديدي روبرو شد كه از درون مرزهاي ايران خود را نشان ميداد . نادر قلي افشار با پيوستن به طهماسب ميرزا فرزند شاه سلطان حسين و فتح خراسان با ارتشي كه روز به روز بر تعداد ان افزوده ميشد به مصاف افغانها شتافت
.
جنگ مهماندوست
نخستين جنگ درششم ربيع الاول سال 1142 هجري در حوالي دامغان درمهماندوست گرفت . ارتش سي هزار نفره افغان در اين جنگ با رشادت بسيار جنگيد اما در مقابل كارداني نادر وآتش مهيب توپخانه و تهاجم تفنگچيان او شكست خورد. فرماندهي درخشان نادر قلي و روحيه سربازاني كه با نيروئي بيگانه ميجنگيدند از اصلي ترين عوامل پيروزي در مهماندوست بود. اشرف پس از شكست و بازگشت به اصفهان دستور قتل بيش از سه هزار تن از بزرگان صفوي و قزلباشان را صادر كرد وبخشي از شهر اصفهان را طعمه حريق ساخت .
جنگ مورچه خورت
پس از جنگ مهماندوست نادر، شاه را در دامغان تثبيت كرد و خود روانه جنگي ديگر شد . در تهران هزاران نفر از مردم با شور و هيجان بسيار مسلح شده و به نادر پيوستند . قلب ارتش نادر را جنگجويان ايلياتي كه از جنگ پروائي نداشتند تشكيل ميدادند . در اين جنگ كه در تاريخ بيستم ربيع الثاني 1142 رخ داد ارتشي از عثماني به ياري افغانها آمد ولي سپاهيان اشرف با دادن چهار هزار كشته فرار كردند .اشرف افغان در هنگام فرار ــ و بنا برمندرجات برخي اسناد ديگر در هنگام جنگ با عثماني ها ــ دستور داد شاه سلطان حسين را كه تا اين هنگام زنده بود در عمارت آئينه خانه همان تالار گسترده اي كه ساليان دراز محل عيش و عشرت و شبهاي كامجوئي و خوشباشي شاه صفوي بودسربريدند ، بعدها سر شاه سلطان حسين را دوباره به بدنش وصل كرده و جسد او را همراه با اجساد دهها شاهزاده صفوي كه به قتل رسيده بودند از دروازه طوقچي و باغ قوشخانه به قم برده و در آنجا دفن كردند . بعد از اين ماجراها اشرف افغان باكارواني بزرگ از اموال وثروتها به سوي شيراز حركت كرد .
جنگ زرقان
پس از شكست مورچه خورت اصفهان آزاد شد و شاه طهماسب به اصفهان آمد . نادر پس از گرفتن امتيازات فراوان از شاه طهماسب به مقابله با افغانها در شيراز شتافت . در اين هنگام افغانها دوباره ارتش خودرا سازماندهي كرده بودند . جنگ در زرقان در حوالي شيراز شروع شد ، افغانها به سختي جنگيدند ولي در مقابل نادر كه بخصوص بر آتش بي امان تفنگچيان زبده خود اتكا داشت شكست خوردند و در حاليكه خطي گسترده از اجساد را پشت سر ميگذاشتند فرار كردند . ارتش نادر از روي ردي از اجساد شتران و اسبان ، پيرمردان و پير زنان مرده و زنان و دختران و كودكاني كه در بين راه توسط خانواده خود كشته شده بودند تا به دست سپاهيان نادر نيفتند افغانها را تعقيب كردند . افغانها پس از شكست زرقان به دسته هاي كوچكي تقسيم شده بودند كه سعي داشتند زودتر به موطن اصلي خود باز گردند . در سر راه فراريان ، اهالي شهرها و روستاها با هجوم و كشتارفراريان و چپاول اموال واسارت زنان ودختران آنها انتقام ظلم و ستم ساليان گذشته را باز مي ستاندند . تهاجم بلوچها كه در آغاز طلوع ستاره اقبال افغانها از متحدين افغانها بودند ، كار را به آخر رساند . اشرف افغان در بيابان لوت مورد تهاجم بلوچها قرار گرفت وسر بريده او با الماس بزرگي كه در بازو داشت براي شاه طهماسب فرستاده شد. اشرف افغان در هنگام كشته شدن بيست و نه يا سي ساله بود .
در باره سلسله صفوي ودوران افغانها
درباره سلسله صفوي در خلال زندگي و حوادث دوران حكومت پادشاهان صفوي به اندازه ممكن اشاراتي شد اضافه بر انچه كه اشاره شد دوران صفويان :
1ــ دوران تجديد تمركز و گستردگي ايران و تثبيت مرزها پس ازچند قرن و بخصوص پس از دو حمله خونبار چنگيز و تيمور است .شايد اگر دولت صفوي شكل نميگرفت ايران در تهاجم دو دولت قدرتمند روس و عثماني وتهاجمات ازبكها سرنوشت ديگري پيدا ميكرد .ا ثرات اين تمركز عليرغم كشاكشهاي پس از دوران صفويان تاثيرات قوي خود را در شكل گيري و تثبيت جغرافياي ايران حفظ كرد .
2ــ دوران صفوي دوران تغيير مذهب در ايران و قدرت گرفتن روحانيت شيعه و گسترش مراكز مذهبي و كثرت آخوندها وشكل گيري سلسله مراتب روحانيت در ايران و آميختگي آن با مردم و فرهنگ و اعتقادات مذهبي مردم است . با هر ديدگاهي كه داشته باشيم نميتوان منكر تاثير غول آساي فعاليتهاي مكتبي و مذهبي آخوندهادر جامعه ايران بشويم فرهنگ شيعه رسمي به طور قوي با فرآورده هاي نظري ملايان دوران صفوي و ملايان بعد از آنها آميخته است . حاصل اين تاثيرات را تا همين امروز ميتوان مشاهده كرد .در دوران حاضرروح و جان مذهب در حكومت ملايان ، در آنچه كه از دوران صفويان آغاز شد ريشه دارد .
خميني از زاويه سياسي راهزني بود كه انقلاب ضد سلطنتي مردم ايران را به سرقت برد ولي اين بخشي از حقيقت است . خميني روح زنده وتاريك و قدرتمند مذهبي بود كه با صفويان و مذهب دوران صفوي اوج گرفت ودر گنداب روهاي فرهنگ و مذهب ارتجاعي به حيات خود ادامه داد و با استقبال ميليونها تن از مردمي كه در او يك منجي و امام و رهبرشيعي علوي عدالت خواه را جستجو ميكردند بر منبر قدرت نشست . خميني هرگز به تنهائي و بدون پايه ها و ريشه هاي مذهبي نميتوانست ديكتاتوري وحشيانه خود را مستقر كند . تجربه خونين دوران حكومت او ، واقعيت انديشه او را درحيطه تجربه عملي مردم قرار داد . بايد حاصل اين تجربه و ريشه هاي تاريخي و مذهبي واجتماعي آنرا با جسارت در روشنائي هر چه بيشتر قرار داد . واقعيات تاريخ ايران و انبوه اسناد و تجربه دوران خميني نشان ميدهد كه ملايان تنها در پيكرهاي مادي خود وسازمان سياسي و نظامي حكومت خميني خلاصه نميشوند . در گذر قرنها وباتلاشهاي فكري نسلهاي متمادي آخوندها ، و خروارها كتاب و رساله متاسفانه غبار عظيمي از استخوانهاي مردگان قرون و اعصار، و افكار و عقايد پوسيده و ارتجاعي با زندگي و افكاربخشهاي عظيمي ازتحت ستم ترين توده هاي مردم در آميخته است و به سازماندهي دنيا و آخرت آنها پرداخته است . با ديدي واقع بينانه وخوشبين به آرمانهاي عدالت خواهانه پيشوايان شيعه نيز، اگر حقيقت را بنگريم ، فاصله ميان دوران آخرين امام شيعه تا روزگار ما را در وجه غالب فرآورده هاي فكري و كار كردهاي صدها فقيه ، آخوند وعالم شيعه رسمي و دولتي پر كرده است . اينان پيش از دوران خميني و تجربه حكومت مذهبي بجز در چند مقطع ، سازماندهان جهان مردگان و شارحان و مفسران جهنم به مثابه دنياي گناهكاران و بهشت ، دنياي متعلق به ثوابكاران ورتق و فتق كنندگان امور شخصي و اخلاقيات فردي و... مردم بودند . با ظهور حكومت خميني آخوندها سكان سياست و تمشيت امور جامعه و زندگي يك ملت را به دست گرفتند و حاصل كار آن شد كه همگي هنوز هم مشغول تجربه آن هستيم .براي تحولي جدي و جايگزين كردن نگاهي نوبه مقوله مذهب به عنوان مقوله اي شخصي ، فلسفي و فرهنگي ، تنها ريشه كن كردن حكومت مذهبي ملايان حاضر كافي نيست . تلاشي جدي و جسورانه ، نگاهي نو وزمان كافي براي گند زدائي جامعه و مهمتراز همه شهامت داشتن براي ادراك حقيقت و مبارزه اي طولاني وفرهنگي وپالوده از آلودگيهاي ريز و درشت گذشته كه شماري از آنها در پوسته سخت دگم هاي مقدس وتابوها قرار دارند ازعوامل اصلي براي ايجاد اين تحول است .
3ــ در دوران صفوي روابط سياسي و تجارتي ايران با ديگر كشورها و مبادله سفيران با كشورهاي اروپائي رونق تازه اي گرفت .
4ــ دوران كوتاه دهساله حكومت افغانها يك پرانتز خونين و سياه درتاريخ ايران در پايان دوران صفوي است.حكومت افغانهادر ايران نه به دليل قدرت انها بلكه حاصل جنايات حكومت و آخوندها نسبت به بخشي از مردمان تابع دولت صفوي و ضعف و زوال و پوسيدگي دوران شاه سلطان حسين است . حكومت افغانها عليرغم تمام كشتارها به دليل تضاد با تشييع و مليت ايراني ها هرگز تبديل به حكومتي سراسري نشد . افغانها تنها در نواحي اصفهان ، شيراز، كرمان ، سيستان ، سمنان ، و قسمت غربي خراسان آن هم تنها در نواحي شهري حكمران بودند . اين حكومت كوتاه و خونين گذشته از بر هم زدن سير طبيعي تاريخ ايران باعث از بين رفتن نفوس بسيار و ويراني شهرها و روستاها و بخصوص ويراني پايتخت ايران اصفهان شد . نويسنده كتاب زبده التواريخ ، محمد حسن مستوفي كه خود در دوران هجوم افغانها شاهد قضايا بوده و ازجمله در پايان كار ناظر بر سر شماري كشتگان در اصفهان بوده شمار كشتگان و قربانيان راتنها در اصفهان هفتصد هزار تن ذكر كرده است . كشتارها و ناامني ها وشورشهاي پايان دوره صفوي وبخصوص تهاجم افغانها بخش عظيمي از جمعيت ايران را نابود كرد . لومر كنسول فرانسه در تريپولي سوريه در آن دوران ــ به نقل از تاريخ زنديه تاليف هادي هدايتي ــ آمارنفوس از بين رفته را مجموعا در دوران هجوم افغانها و حوادث بعدي حدود ده ميليون نفر ذكر كرده است .
سلسله افشار1148 تا1218هجری
1ــ نادرشاه افشار 1148 ــ 1160 هجري . نادرشاه از ايل قرخلو از شاخه هاي ايل افشاربود و افشارها طايفه اي از تركمانان مقيم درتركستان بودند كه در زمان استيلاي مغول بر تركستان به اجبار مهاجرت كرده و به آذر بايجان آمدند . افشارها در زمان شاه اسماعيل اول به ابيورد خراسان كوچانده شدند . نظرات ديگري نيز در مورد اصل و نسب نادردر آثار سعيد نفيسي ــ تاريخ اجتماعي و سياسي ايران ــ و آثار كسروي ــ تاريخ پانصد ساله خوزستان ــ وجود دارد .
نادرقلي پسر امامقلي افشارفرزند پوستين دوزي فقير از ايل افشار بود كه در سال 1100 هجري در حوالي دستجرد و درگزمتولد شد . نادر در كودكي يتيم شد ودر ايام نوجواني و جواني زندگاني سخت و فقيرانه اي را سپري كرد .كار او دراين دوران هيزم كشي و فروش هيزم بود . در همين دوران بود كه او و مادرش به اسارت طوايف ازبك در آمدند. مادر نادر در اسارت مرد و نادرپس از چهار سال موفق به فرار شد .
نادر در سن هجده سالگي به خدمت فرماندارابيورد ، بابا علي بيك احمد لو افشاردر آمد و به دليل شجاعت و جنگاوري و تيز هوشي مورد توجه بابا علي بيك قرار گرفت وبا دختر او ازدواج كرد . در هرج و مرج دوران شاه سلطان حسين صفوي وحمله محمود افغان به ايران ، ملك محمود سيستاني كه خود را ازنسل سلسله باستاني كيانيان ميدانست با سازماندهي ارتشي ده هزار نفره موفق شده بود در مشهد حكومتي مستقل ايجاد كند . نادرپس از مدتي به خدمت ملك محمود سيستاني در آمد و به عنوان سرداري از سرداران او مامور حمله به ازبك هائي كه دايما خراسان را مورد حمله قرار ميدادند گرديد . نادر كه از قدت و تهور فوق العاده اي بر خوردار بود و بخصوص در زمينه نظامي ، سپهسالاري تيز هوش وبرجسته بود ازبكها را شكست داد وپس از شكست ازبكها خواستارنيابت ايالت خراسان گشت ولي مورد خشم و عتاب ملك محمود قرار گرفت و مضروب و رانده شد.
نادر پس از رانده شدن از دربار ملك محمود باجمع آوري و سازماندهي شمار زيادي ازجنگجويان به عياري و راهزني پرداخت و پس از مدتي آوازه اش در سراسر خراسان پيچيد . در ادامه كار، او كلات را كه بعدها به نام كلات نادري معروف شد تسخير كرد و آنجا رامركز نيروهاي خود قرار داد . نادر پس از تسخير كلات با حمله به بخشي از نيروهاي ملك محمود نيشابور را بنام شاه طهماسب تسخير كرد و با اين كارنظر شاه طهماسب را به خود جلب كرد. آوازه پيروزي هاي نادر ، شاه طهماسب را به خراسان و به اتحاد با نادر كشاند . در اثر اين اتحاد شمار زيادي از قبايل و طوايف خراسان و بويژه كردهاي اطراف خبوشان ــ قوچان كنوني ــ به ارتش نادر پيوستند . قتل فتحعلي خان قاجار رئيس ايل قدرتمند قاجارــ با راي مشترك شاه طهماسب و نادر ــ كه از رقباي شاه طهماسب و نادر بود راه ترقي نادر را صاف كرد.
پس از قتل فتحعلي خان قاجار در14 صفر 1139 هجري نادرپس از دو ماه ونيم محاصره مشهد موفق شد قواي ملك محمود سيستاني را شكست بدهد . ملك محمود پس از شكست تاج و تخت خود را تسليم شاه طهماسب كرد و خود در يكي از حجره هاي حرم درويشي پيشه كرد .
نادر با آنكه مذهب تسنن داشت پس از فتح مشهد به زر اندود كردن صفه و مناره هاي آستانه رضوي پرداخت و پسر خود رضا قلي ميرزا را مسئول اتمام كار كرد و خود براي ازدواج با دختر يكي از روساي كردكه قبلا او را براي خود نامزد كرده بود روانه خبوشان شد ، پيش از او اما شاه طهماسب دختر را به عقد ازدواج خود در آورده بود و اين باعث كدورتي عميق ميان شاه ونادر شد. خانواده و ايل دختر كه متوجه شدند ميان شاه و سردارش بر سردختر رقابت وجود دارد ازتسليم دختر خود داري كردند واين ماجرا به محاصره قلعه ، جنگي خونين و شكست كردها و ازدواج نادرگرديد.
نادردر بازگشت به مشهد چون به اسنادي دست يافت كه در آنها ملك محمود سيستاني به شوراندن كردها عليه شاه طهماسب و نادر دستور داده بود ملك محمود را كشت و پس از ان به دفع و سركوب افغانهاي ابدالي پرداخت و آنها را شكست داد .
نادر پس از دفع افغانهاي ابدالي در سه جنگ كه به پيروزيهاي درخشان انجاميد ــ و پيش از اين به آنها اشاره شد ــ به ماجراي حكومت افغانها در ايران پايان داد . دفع دولتهاي روس و عثماني و پيروزيهاي درخشان نادر در جنگ با عثماني ، تسخير افغانستان غربي و پيروزيهاي ديگرنام او را هرچه بلند آوازه تر كرد.
عزل شاه طهماسب صفوي توسط نادر
و برخي وقايع دوران نادر شاه
نادر در پنجم ربيع الاول سال1145 هجري شاه طهماسب را در مجلس باده گساري خلع كرد و طفل شير خوار او رابنام شاه عباس سوم نامزد پادشاهي كرد و شاه طهماسب رادر مشهد محبوس كرد. شاه طهماسب بعدها به دست رضاقلي ميرزا كشته شد . ونادرپس ازمرگ زودرس شاه عباس سوم تاج سلطنت بر سر نهاد.
جنگ با عثماني وشكست نادردر 1145هجري ، شكست عثماني در 1146 هجري ، لشكر كشي به داغستان و قفقاز از 1146 تا 1148 هجري و شكست وكشتار پنجاه هزار تن از نيروهاي عثماني در مراد تپه ، تاجگذاري نادر در1148 هجري ، فتح بحرين و سركوب خونين بختياريها در 1148 هجري ، فتح قندهار در 1149 ــ 1150 هجري ، لشكر كشي به هندوستان و فتح هند و قتل عام مردم دهلي در 1151 هجري ، لشكر كشي به بخارا و خيوه و داغستان 1152، 1153، 1154 هجري ، سركوب قيام قاجارها و حمله مجدد به عثماني و شكست مجدد عثماني 1156تا 1159 هجري برخي ديگر از وقايع دوران نادر را تشكيل ميدهند . نادر شاه درشب يكشنبه يازدهم جمادي الاخري سال 1160 هجري ــ1747 ميلادي در فتح آباد خبوشان ، در خواب توسط شماري از نزديكان خود از جمله محمد صالح خان و محمد قلي خان افشار، محمد خان قاجار ايرواني ، موسي بيك ايرواني افشار ، قوجه بيك گوند و زلوي افشار ارومي مورد حمله قرار گرفت و پس ازكشتن شماري از مهاجمين به قتل رسيد . علت قتل نادر، تغيير اخلاق و خشونت بي اندازه اوو تصميم او به قتل شماري از نزديكانش بود.
در باره نادر شاه
نادر شاه بدون ترديد از لحاظ نظامي سپهسالار و فرماندهي كم نظير ، هوشيار بسيار جنگاور و شجاع بود . در ميدان جنگ از تمام سلاحها به خوبي استفاده ميكرد و سلاح مورد علاقه او تبر سهمگيني بود كه هرگز از خود جدا نميكرد . او بجز يكي دوشكست بي اهميت كه بزودي آن را تبديل به پيروزي كرد در سراسر ميدانهاي جنگ پيروز بود . فرماندهي و نقشه هاي هوشيارانه جنگي او و استفاده ازسلاحهاي آتشين و بخصوص توپخانه ضامن پيروزي او بود . قدرت نظامي ارتش نادرشاه مرزهاي ايران را فراتر از دوران صفوي برد و پس از در هم ريختگي پايان دوران صفوي تمركزي قدرتمند اما زود گذر ايجاد كرد ودست دولتهاي قدرتمند مدعي ايران بخصوص روسيه و عثماني را از دست اندازي به خاك ايران كوتاه نمود . نادر توجه خاصي به نيروي دريائي داشت و در دوران اوكار كشتي سازي رواج و رونق يافت . جيمز فريزر كه نادر شاه را ديده است در اثر خود تاريخ نادر شاه ترجمه ناصر الملك مينويسد « پادشاه ايران همه روزه بعد از نماز صبح بر تخت مينشيند و بالاي سرش چتري از طلا قرار ميدهند ، هزاران جوان با علم ابريشم قرمز و منگوله هاي نقره به ترتيب در مسافت معين مي ايستند ، پانصد نفر غلام از دوازده ساله تا بيست ساله ، نصفي در راست و نصفي در سمت چپ صف ميكشند ، بزرگان در مقابل مي ايستند ، عريضه بيگي در ميانه قرار ميگيرد و عرايض را از لحاظ او ميگذراند ، حكم عرايض يكمرتبه قطع ميشود ، رشوه خواري را كسي در اينجا نميداند چيست ، روزنامه نويس از آنچه ميگذرد به نادر خبر ميدهد ، مقصرين ، فقير ، غني كوچك و بزرگ به سياست و قتل ميرسند . تا ظهر مينشيند ، آنوقت نهار ميخورد بعد قدري راحت ميكند ، بعد از نماز ظهر وعصر تا نماز خفتن مينشيند ، و بعد پنج تير به خاك توده مياندازد وبه حرمسرا ميرود» . نادر علاقه زيادي به زنان داشت و در حرم او سي و سه زن وجود داشت . نادر شاه پيكري نيرومند ، سيمائي جذاب ، صدائي رعد آسا ، شهامتي كم نظير و حافظه اي بسيار قوي داشت .
اودر آغاز كار محبوبيتي گسترده يافت وسيمائي ناجيانه به خود گرفت ولي در اواخر كار نه تنها نسبت به دشمنان بلكه نسبت به نزديكان و حتي كسان و فرزندان خود بيرحمي وقساوتي كم نظير پيشه كرد . او رضاقلي ميرزا فرزند خود را كه تنها وارث با صلاحيت تخت و تاج او بود كور كردو پس از ان پنجاه تن را به بهانه آنكه چرا مانع اين كار نشده اند كشت .
نادردر آغاز سلطنت خود مالياتهاي سه ساله را بخشيد ولي اندك زماني پس از آن چنان مالياتي بر مردم بست كه همگان را به خاك سياه نشاند ،آنچنانكه مردم سر به بيابانها نهادند و حتي مجبور به فروش زن و بچه خود شدند از جمله در كرمان بنا به گزارش روزنامه ميرزا محمد كلانتر فارس ــ جلد شش ، گزارش 22 مارس 1747 ميلادي ــ از روزنامه نويسان آن دوره مردم مجبور شدند زنان و دختران خود را به قيمت پنج يا شش روپيه به سربازان تاتار اردوي نادري بفروشند . به گزارش همين وقايع نگار در حويزه مردم دست به مقاومت زدند و نادر پس از كشتاري وحشيانه به مدت سه روز زنان و دختران وكودكان را در اختيار سربازان خود قرار داد و شهر به مدت سه روز آماج تجاوزهاي سربازان نادربود . در شوشتر به فرمان نادر ماجراي حويزه تكرار شد . در كازرون به دليل حمايت مردم كازرون از شورش محمد خان بلوچ دستور داد مردم پانصد دختر باكره را به سربازان بسپارند و اگر دختر باكره به اين تعداد وجود ندارد كمبود را با پسران جوان وزيبا روي خود جبران كنند . در داغستان به دليل تلاش براي ترور نادر دستور داد هزار و پانصد تن از زنان و دختران اين منطقه را اسير كنند و در كنار اردوي لشكريان با چادرها روسپي خانه اي بسازند و اين هزار و پانصد تن را در اين چادرها در اختيار سربازان خود گذاشت و شماري از نوازندگان لاهوري و گجراتي وترك و رومي و ايراني را براي نواختن موسيقي به اين چادرها روانه كرد و به مدت يكماه اين زنان در اختيار سربازان بودند و سربازان با پرداخت سيصد دينار ، يا دويست و يا صد دينار ميتوانستند اين زنان و دختران نگونبخت را تصاحب كنند . در بسياري اوقات او دستور ميداد يك چشم محكوم را كور نمايند تا فرد محكوم بتواند با چشم ديگرش شاهد تجاوز سربازان به زنان و كودكانش باشد . در شورشهائي كه درفارس وكرمان رخ داد پس از كشتار فراوان ، مانند تيمور كله مناره هاي فراواني از سر هاي بريده كشتگان بر پا كرد . كور كردن سياست رايج مجازات او بود و همواره در اردوي او شماري از كساني كه به دستور او كور شده بودند وجود داشتند . در فتح هندوستان او گنجهاي فراواني با خود به ايران اورد ولي بجاي انكه از اين گنجها استفاده كند با طمع و حرص كم نظيري آنها را به خود اختصاص داد و در كلات نادري در خزائن خود جاي داد . ارزش گنجهاي به دست امده از دهلي را از هفتاد و هشت ميليون و پانصد هزار تا سيصد ميليون ليره تخمين زده اند . در شورشي كه در دهلي رخ داد دستور قتل عام و تجاوز به نواميس مردم را صادر كرد . او دستور داد در هر محله اي كه سربازي از سربازان او كشته شده كسي را زنده نگذارند . كشتار و قتل عام ازدر وازه دهلي تاكهاري باولي ، و از قلعه ارگ تا مسجد فتح پوري ادامه يافت .
در اين قتل عام نيمي از دهلي طعمه حريق گرديد دهها هزار نفر به قتل رسيدند و هزاران زن و دختر هندي مورد تجاوز وحشيانه سربازان نادر قرار گرفتند و يا براي نجات از تجاوز سربازان دست به خودكشي زدند . شمار قربانيان اين كشتار را تا دويست و بيست و پنج هزار نفر نيز ذكر كرده اند . شدت وحشيگري و كشتار به حدي بود كه در فرهنگ هنديان « ندري كردن » نادري كردن ، به معني سلاخي و قتل عام كردن بكار ميرود . در شوشتر و در سركوب طرفداران صفويان كشتار و غارت و هتك نواميس را از حد گذراند و در سركوب بختياريهادستور داد چهار دست و پاي عليمردان خان چهار لنگ را قطع كنند و چشمهاي او را با كارد از حدقه بيرون آورند . دو سال آخر عمر نادر در گردابهائي از بيرحمي و كشتار سپري شد . در زمينه بي رحمي و سخت كشي كه سرانجام سرنوشت خود او را هم رقم زد نادرشاه كارنامه اي قطور دارد .
نادرشاه سني مذهب بود وچون در پي بر انداختن سلسله شيعه مذهب صفوي و حل تضاد مذهبي با دولت عثماني بود تلاش زيادي كرد تا دوباره تشييع را ريشه كن كند ونوعي تشيع خاص به عنوان پنجمين نحله مذهبي تسنن ايجاد كند ولي موفق نشد . تلاش او از يك سو در ميان مردم ايران كه چند نسل از شيعه شدن آنها ميگذشت منزوي ماند و از سوي ديگر علماي اهل تسنن ، اين شاخه پنجم تسنن را به رهبري امام صادق نپذيرفتند . نادر از جمله براي حل تضاد مذهبي دستور داد تورات و انجيل را به زبان پارسي ترجمه كنند . در دوران اوعلماي مذهبي از نفوذ و قدرت بر خوردار نبودند و نادر در دشت مغان هنگام تاجگذاري با دستور قتل رئيس مجتهدين چنان رعبي ايجاد كرد كه كسي جرئت نكرد در مقابل حرفهاي او اعتراض كند با تمام اينها نادر شاه فردي مذهبي بود ، طلا كاري درب آستانقدس رضوي مشهد ، نصب چهارده قنديل گرانبها در حرم ، تامين آب آستان قدس با كشيدن نهري از گلستان مشهد به آستان قدس ، تعمير بقعه شاه چراغ در شيراز و اهداي قنديلي از طلاي ناب ، فرش كردن حرم علي ابن ابيطالب با قاليهاي گرانبها و تذهيب گنبد آن با طلا ، تعمير مزار حسين ابن علي و مفروش كردن آن با قاليهاي گرانبها و تقديم قنديلهاي بسيار ارزشمند ، تعمير آرامگاه حافظ ، موقوفات بسيارو... از عملكرد مذهبي نادر ونشاندهنده علايق مذهبي اوست .
نادر شاه در مملكت گيري وفرماندهي در ميدان جنگ كم نظير ولي در سياست مملكت داري ضعيف بود و قساوتها و طمع او در مال اندوزي در اواخر كارش او را مورد نفرت عموم قرار داده بود . دوران او دوران حاكميت يك ديكتاتوري نظامي با تكيه بر ارتشي بسيار قوي و دويست هزار نفره از ايلات و عشاير غير ايراني بود .مقارن پايان كار نادر، ايران از زاويه اقتصادي ، كشاورزي ، تجارت و...در ورطه اي از فقر سياه فرو رفته بود . نادر در آغاز كاردر ضمير مردم سيماي يك قهرمان را داشت ولي در پايان كاردر هيئت يك جلاد خونريز و بيرحم در خاك فرو شد .
2ــ علي شاه افشار1160ــ 1161 هجري . پس از انتشار خبر قتل نادر اردوي اوتوسط سپاهيان افغان و ازبك غارت شد . پس از اين وقايع عليقليخان افشار برادر زاده نادر كه در هرات حكومت ميكرد با عجله به مشهد امد و در قدم اول دستور قتل تمام شاهزادگان از جمله رضا قلي ميرزاي كور را صادر كرد وتنها شاهرخ پسر رضاقلي ميرزا را زنده گذاشت . او حتي از قتل دو فرزند خردسال و شير خوار نادر، چنگيز خان سه ساله و محمد الله خان كوتاهي نكرد و دستور داد تمام زتان حامله نادر رابه قتل برسانند . عليشاه در27 جمادي الاخري سال 1160هجري با لقب عادلشاه در مشهدبر تخت سلطنت نشست . سلطنت عليشاه ديري به طول نكشيد او در سال 1161 در جنگي كه ميان او و برادرش ابراهيم شاه حاكم اصفهان رخ داد شكست خورد و به امر برادرش كور گرديد . روايت ديگري هست كه او را به دست زنان حرم سپردند و زنان حرم او را تكه تكه كردند .
3ــ ابراهيم شاه افشار1061 ــ 1062 هجري ، ابراهيم شاه پس از پيروزي بر برادرش سعي كرد شاهرخ را از مشهد به نزد خود بكشاند و به قتل برساند ولي شاهرخ فرمان او را نپذيرفت و در مشهد خود را شاه خواند . ابراهيم شاه در سال 1162 هجري پس از جنگهاي متوالي در قم توسط هواداران شاهرخ ومير سيد محمد متولي آستانقدس دستگير ودر قم كور گرديد.
4ــ شاهرخ افشار 1161ــ1210 هجري . شاهرخ در شش سالگي از طرف نادر شاه به حكمراني هرات منصوب شد ، اوپس از كور شدن ابراهيم شاه ، ،عليشاه افشار را به مشهد خواست و او را به دست زنان حرم سپرد و توسط زنان حرم به قتل رساند و خود بر تخت سلطنتي بي رقيب نشست اما متولي آستانه مشهد ميرزا سيدمحمد دختر زاده شاه سليمان صفوي و فرزند يكي از مجتهدين كه سلطنت را حق صفويان ميدانست به بهانه آنكه شاهرخ ميخواهد تشيع را از ايران بر اندازد عده اي را جمع كرد و شاهرخ را دستگير و كور كرد و خود به نام شاه سليمان ثاني بر تخت نشست . شاه سليمان ثاني پس از چهل روز با شورش مردم مشهد دستگير و كور شد و مردم مشهد دوباره شاهرخ نابينا را بر تخت سلطنت نشاندند . شاهرخ تا سال 1210 هجري زنده بود.
5ــ نادر ميرزا افشار 1210ــ 1218 هجري. پس از شاهرخ پسرش نادر ميرزا جاي او را گرفت و تا سال 1218 هجري نامي از سلطنت را در مشهد با خود داشت .
در باره سلسله افشار
سرگذشت سلسله افشار با يك پادشاه مقتول و سه پادشاه كور، برقي گذرا در تاريخ ايران و يكي از غم انگيز ترين و خونين ترين فراز و فرودهاي تاريخ ايران است .دوران نادرشاه دوران اقتدار مطلق شاه ، اتكا بر عنصر نظامي وگرايش به عناصر ترك بود . دولت گسترده نادرشاه پس از او بلافاصله رو به تجزيه رفت و شاهان پس از اوبجز نامي از سلطنت نداشتند . پس از قتل نادر و غارت اردوي او، احمد خان دراني با سپاه ده هزار نفري خود به قندهار رفت و در انجا حكومتي مستقل تشكيل داد و اين آغاز جدائي افغانستان از ايران است . درگوشه ديگر محمد حسن خان قاجار فرزند فتحعلي خان قاجار كه در سابق به دست نادر كشته شده بود ولايات حوالي درياي خزر را تصرف كرد . آذر بايجان توسط آزاد خان افغان تصرف شد و عليمردان خان بختياري بنام يكي از شاهزادگان صفوي بنام شاه اسماعيل سوم اصفهان را تسخير كرد و در آنجا حكومتي تشكيل داد. كريم خان زند در اين ايام در خدمت عليمردان خان بختياري بود ، اما سير حوادث به گونه اي جريان يافت كه موجب طلوع ستاره اقبال كريمخان و شكل گيري سلسله زند گرديد .
سلسله زند.1163 تا 1209هجری
1ــ كريم خان زند ، 1163 ــ1193 هجري . كريمخان زند فرزند آيماق سربازي از سربازان ارتش نادربود كه پس از قتل نادر در دوران عادلشاه افشار سر پرستي ايل خود را كه سالها قبل توسط نادر به خراسان كوچ داده شده بودند ، براي بازگشت به سرزمين اصلي خود به عهده گرفت و آنان را با كمك برادر خودصادق خان ، به حوالي ملاير باز گرداند . در بازگشت ايل ، كريم خان كه جنگجوئي هوشيارو پهلواني نامداروبخصوص به حسن خلق معروف بود رياست ايل را بر عهده گرفت . در دوران حكومت ابراهيم شاه افشار، كريمخان به خدمت او در آمد و شماري از ايلات شورشي عراق را سركوب نمود و بيش از پيش مشهور گرديد . در ادامه كار، كريمخان با دو تن ديگر از خان هاي بختياري ، ابوالفتح خان و عليمردانخان پيمان اتحاد بست و اين سه خان لردر سال 1163 هجري تصميم گرفتند براي نجات كشور از هرج و مرج ، يكي از دختر زادگان شاه سلطان حسين صفوي بنام شاه اسماعيل سوم را به سلطنت بر گزينند . بر اساس اين اتحاد سه گانه خوانين لر ، عليمردان خان نيابت سلطنت ،كريم خان فرماندهي سپاه و ابوالقتح خان حكومت اصفهان را بر عهده گرفتند . در ميان اين سه خان لركريمخان از محبوبيت بيشتري بر خوردار بود و همين مساله دوتن ديگر از متحدان را نگران ميكرد .
اتحاد سه گانه چندان نپائيد و جنگ قدرت به سنت هميشگي آغاز شد . بزودي در غياب كريمخان عليمردانخان ، ابوالفتح خان را كشت و كريمخان به مقابله آمد و عليمردانخان را شكست داد و فراري نمود . مدعيان بزرگ ديگرسلطنت محمد حسنخان قاجارو آزاد خان افغان بودند . كريمخان پس از جنگها و شكستها و پيروزي هاي متعدد سرانجام موفق شد تا سال 1171 هجري بر تمام مدعيان پيروز شود وپس از قتل محمد حسنخان قاجار و شكست فتحعليخان افشار از سرداران آزاد خان افغان ،زمام قدرت را درسراسر ايران بجز خراسان در دست گيرد . خراسان در اين زمان تحت حاكميت شاهرخ افشار شاهزاده كور افشار بود و كريمخان با اينكه ميتوانست خراسان را فتح كند متعرض شاهزاده افشار نشد . پس از اين ماجراها كريمخان شيراز را به پايتختي انتخاب كرد و اكثر اوقات خود را در آنجا گذرانيد . كريمخان بر خلاف بسياري از پادشاهان اهل كشور گشائي نبود . او در دوران سلطنت خود تنها به چند لشكر كشي عليه مير مهنا از سران شورشي بندر ريگ ، فتح بصره ، و جنگ عليه عثماني پرداخت كه در اين جنگها پيروز ي با او بود.
دوران حكومت كريمخان در مجموع سي و هشت سال به طول انجاميد . او تا پايان عمر نام شاه بر خود ننهاد و خود را وكيل الرعايا ناميد . كريمخان با اينكه در برخي موارد از خشونت و مجازات مدعيان و رقبا ابائي نداشت اما دردوران سلطنت اوايران تا اندازه اي رفاه و آرامش را تجربه كرد و به اين علت نامي آميخته با خاطراتي نيك از كريمخان به يادگار مانده است . كريمخان مردي ساده زيست ، اهل عيش و عشرت و زن دوست، خالي از حس سخت كشي و كينه كشي ورعيت دوست بود و با مردم كوچه و بازار حشر و نشري دائم داشت . او با اينكه سواد و تحصيلات زيادي نداشت تيز هوش بود . او با اينكه شيعه مذهب و در برخي مواقع خرافاني بود چندان به آنچه كه آخوندها تبليغ ميكردند اعتنا نميكرد و بيشتر سعي داشت مردم در آسودگي زندگي كنند . در رستم التواريخ نمونه جالبي وجود دارد كه عليرغم منع آخوندها در لشكر كشي هايش شماري از زنان تن فروش را با لشكر همراه ميكرد تا سربازانش متعرض نواميس مردم در هنگام عبور از شهرها و روستاها نشوند . كريمخان نزديك به هشتاد سال زندگي كرد و سر انجام در سيزده صفر سال 1193 هجري بر اثر ابتلا به بيماري سل در گذشت .
2ــ ابوالفتح خان زند 1193 هجري . دوران نه چندان دراز آرامش حكومت كريمخاني با مرگ كريمخان پايان يافت وجدال بر سر قدرت ميان بزرگان زند چنان اوج گرفت كه حتي جنازه كريمخان تا مدتي بر زمين ماند .
پس از مرگ كريمخان ، زكي خان زند برادر مادري كريمخان كه بر خلاف كريمخان به سنگدلي و خونخواري مشهور بود ارگ سلطنتي و حرم كريمخان را محاصره كرد و پانزده تن از بزرگان زند را كشت ودو فرزند كريمخان ابوالفتح خان و محمد عليخان داماد خود را به سلطنت انتخاب كرد وخود زمام قدرت را در دست گرفت . پس از اين وقايع صادق خان برادر ديگر كريم خان كه حاكم بصره بود به سوي شيراز حركت كرد و زكي خان براي مقابله با او روان شد . در همين ايام علي‌مراد خان از سرداران كريمخان نيز در اصفهان طغيان كرد و زكي خان با لشكري چهل هزار نفره به مقابله او شتافت اما در بين راه در ايزد خواست توسط لشكريان خودش مورد تهاجم قرار گرفت و به قتل رسيد.
پس از قتل زكي خان ابو الفتح خان در شيراز بر تخت سلطنت نشست و صادق خان و پسرش جعفر خان نيزبه شيراز آمده و اطاعت او را گردن نهادند. دوران كوتاه سلطنت ابوالفتح خان با عيش و عشرت و باده گساري دايم همراه بود و هر چه صادق خان تلاش كرد كه او را ازباده گساري و دايم الخمر بودن باز دارد موفق نشد . عاقبت صادق خان ، ابوالفتح خان را از سلطنت خلع كرد و خود زمام حكومت را در دست گرفت .
3ــ عليمراد خان زند 1193 هجري . پس از خلع ابو الفتح خان ، عليمراد خان سردار كريمخان در اصفهان دست به شورش زد و خود را شاه خواند. در ادامه جنگ بر سر قدرت و ماجراهاي فراوان سر انجام عليمراد خان باكمك جعفر خان كه به پدر خود صادقخان پشت كرده بود شيراز را فتح كرد وصادقخان و پسرش علي نقي خان را كشت وابوالفتح خان و ديگر پسران كريمخان را كور كرد و خود بر تخت شاهي نشست . تلاش براي فتح مازندران و استر آباد ، شورش جعفر خان و مدعيان ديگر از ساير ماجراهاي دوران حكومت علي مراد خان است . او در سال 1199 در مورچه خورت اصفهان در گذشت .
تاريخ حكومت باز ماندگان كريمخان از سال 1193 هجري تا پايان كار بسيار آشفته و خونين واز درگيري ها و كشتارها بر سرتصاحب قدرت لبريز است . در سال 1193 هجري ،اندك زماني ،ستاره بخت محمد عليخان پسر كريمخان درخشيد . در فاصله اي سه ساله صادق خان برادر كريمخان به سوي قدرت خيز برداشت . پس از مرگ علي مراد خان جعفر خان برادر زاده كريمخان سوداي سلطنت داشت كه با وجود حريف تازه نفسي چون آقا محمد خان قاجار كاري از پيش نبرد و سرانجام به دست نزديكان خود مسموم شد و مرد و جاي خود را به صيد مراد خان زند داد. فرزند دلير جعفر خان ، لطفعلي خان زند كه در اين هنگام در سواحل و بنادر خليج فارس بود بعد از با خبر شدن از قتل پدر، خود را به شيراز رساند وكشندگان پدرش را كشت و خود در شيراز بر تخت پادشاهي نشست .
4ــ لطفعلي خان زند 1203 ــ 1209 هجري . لطفعلي خان زند آخرين پادشاه سلسله زند است كه زيبائي چهره ، قدرت بدني و جنگاوري بي همتا و سرانجام سرنوشت غم انگيزش تصويري پر رنگ تر از ساير ميراث بران كريمخان را در تاريخ ايران به خود اختصاص داده است.
دوران لطفعلي خان همزمان با آغاز قدرت يافتن آقا محمد خان قاجار بود و دوران كوتاه حكومت لطفعلي خان تا پايان يكسر در جدال با خان قاجار سپري شد . تغير اخلاق لطفعلي خان و روي آوردن او به خشونت و بيرحمي ، خيانت نزديكان بخصوص حاجي ابراهيم كلانتر شخصيت صاحب نفوذ شيرازو هوشياري آغا محمد خان سرانجام پايان كار شاهزاده زند را باهمه دلاوريها و فتوحاتش رقم زد . آخرين پرده درام سرنوشت لطفعلي خان در سال 1208 هجري رقم خورد . او پس از فتح كرمان به محاصره لشكريان قاجار در آمد . كرمان چند ماهي مقاومت كرد و سرانجام نيمي از مردم شهر به دليل قحطي و پس ازگذر از دوراني كه در آن به خوردن سگ و گربه و حتي لاشه مردگان روي آوردند ،مردند و لطفعلي خان در شبي تاريك با شماري از يارانش از كرمان خارج شد و حلقه محاصره را شكافت و به بم رفت ولي در بم به دست حاكم بم زخمي و دستگير شد و به آغا محمد خان تحويل داده شد و سر سلسله قاجار به دست خود چشمان او را از حدقه بيرون آورد و او را به قاطر چيان سپاهش سپرد تا هر نوع شناعتي را در باره او اعمال كنند و سرانجام جسد آخرين وارث زنديان بنا بر برخي اقوال در امامزاده زيد تهران در گوشه اي مدفون شد .
پس از دستگيري لطفعلي خان شهر كرمان يكسره آماج تجاوز و كشتار گرديد . به دستور آغا محمد خان بيست هزار جفت چشم مردم شهر كرمان از حدقه بيرون كشيده شد و شمارش گرديد . زنان و دختران و پسران نوجوان ميان لشكريان تقسم شدند و مورد تجاوز گرفتند .تعداد زنان و دختراني كه ميان سربازان تقسيم شدند تا بيست هزار تن نوشته شده است .سربازان زنان و دختران اسير را باخود به پايتخت بردند و تا مدتها بعد خانواده هاي اسيران سر در پي آنان داشته و در صورت باز يافتن آنان كوشش ميكردند كه بتوانند اين اسيران را باز خريد نموده و از رنج و نكبت نجات دهند
شمار زيادي از اسيران گردن زده شدند و سرهاي كشتگان بر شانه هاي ديگر اسيران تا شهر بم حمل گرديد و در آنجا هرمي از سرها ساختند تا خاطره دستگيري لطفعلي خان محفوظ بماند . درست در كشاكش اين عقب ماندگي ها و جنايت ها در سوي ديگر جهان انقلاب كبير فرانسه به مدد شناخت و شعور روشنگران و متفكرين و مبارزان ، درها و دريچه هاي جهان كهن را كه از غبار خرافه و تاريكي و افكار قرون وسطائي پوشيده شده بود به سوي روشني و آينده باز ميكرد .انقلاب كبير فرانسه درست همزمان با آغاز حكومت لطفعلي خان زند و قدرت يافتن قاجارها ، پيروز شد .
در باره سلسله زند
دوران 46 ساله حكومت زنديان بر ايران بجز ايام حكومت كريمخان كه آرامشي نسبي وجود داشت ، ادامه همان كشاكشهاي خونيني است كه بارها در تاريخ ايران تكرار شده است . جدال بر سر قدرت و خونريزي و خشونت ، قدرت متمركز دوران كريمخان را رو به زوال برد و دوران زنديان را چون حكومت افشار به برقي گذرا تبديل كرد . در حقيقت سلسله زند را بايد در بنياد گذار آن باز شناخت و خاتمه يافته تلقي كرد .در دوران پس از كريم خان تنها در مدتي كوتاه ستاره بخت لطفعلي خان زند شاهزاده شجاع و زيبا روي زند درخشيد ولي لطفعلي خان پس از به دست گرفتن زمام قدرت تغيير اخلاق داد و در خشونت به آنجا رسيد كه به قول سر پرسي سايكس در كتاب تاريخ ايران صفحه 413 دستور زنده سوزاندن ميرزا مهدي يكي از حسابداران ارتش را كه به جسد پدرش توهين كرده بود صادر كرد . در دوران كريم خان ايران نوعي مسامحه در مذهب را تجربه كرد . كريم خان با آنكه شخصي معتقد به مذهب بود به سخنان ملايان واعتقادات انها وقعي نميگذاشت . در دوران او در پايتخت ، مسلمانان ، مسيحيان ، كليميان و زرتشتيان در كنار هم روزگار آسوده اي داشتند . شهر شيراز در دوران كريمخان به آباداني و رفاه بسيار دست يافت .
سلسله قاجار1201 تا...
1ــ آقا محمد خان قاجار1201 ــ 1212 هجري
بنياد گذار سلسله قاجار، آقا محمد خان قاجار فرزند محمد حسنخان قاجارونوه فتحعليخان قاجار از خان هاي ايل اشاقه باش بود . جد و پدر وبرادرآقا محمد خان ، هرسه از مدعيان قدرت بودند وهر سه نيزدرسوداي سلطنت جان باختند .
فتحعليخان قاجار با توطئه نادر شاه به قتل رسيد وجسدش در خواجه ربيع مشهد به خاك سپرده شد ، پسرش محمد حسنخان قاجار پس از مدتها كشاكش بر سر قدرت با آنكه ارتشي بسيار قوي و پنجاه هزار نفره در اختيار داشت و مدت زماني بر بخشي از ايران حكومت كرد دردوران كريم خان كشته شد وسر او به دستور كريم خان با احترام در بقعه شاه عبدالعظيم مدفون گرديد، از محمد حسن خان قاجار نه پسر و دو دختربر جاي ماند واززمره آنان حسينقلي خان برادر كوچكتر آقا محمد خان است كه به دليل كشتارها وخونريزي هايش در استر آباد به حسينقلي خان جهانسوز معروف شد، او از مدعيان حكومت در دوره كريمخان بود و پس از جنگها و كشاكشهاي بسيارو وقتي نزديكان او متوجه شدند در مقابل كريمخان كاري از او ساخته نخواهد بود چند تن از تركمانان يـَموت را اجير كرده و نيمه شبي او را در سراپرده اش به گلوله بستند وكشتند و جسدش را در شهر استر آباد به خاك سپردند .
آقا محمد خان قاجار در كشاكشهاي دوران پدر ش همراه با برادرش مدتي به اسارت عادلشاه افشار در آمد وعادلشاه به دليل كينه ازمحمد حسنخان دستور داد آقا محمد خان را در سن پنج سالگي مقطوع النسل كنند . پس از قتل محمد حسنخان، كريم خان زند به دليل اخلاق خاص خود، با فرزندان محمد حسن خان به مهرباني رفتار كرد و آقا محمد خان را در دربار خود پرورد .
آقا محمد خان در سال 1155 هجري متولد شده بود و در هنگام پايان كار لطفعلي خان زند پنجاه و چهار سال داشت . پيش از آن در سن هجده سالگي از سوي پدرش مدتي حاكم آذر بايجان بود واز سي سالگي تا هنگام مرگ كريمخان در دربار كريمخان با راحتي و احترام زندگي ميكرد و در بسياري ازاوقات طرف مشورت خان زند بود و خان زند او را پيران ويسه نام نهاده بود .
پس از مرگ كريمخان ، آقا محمد خان از شيراز گريخت و به متحد كردن طوايف قاجار پرداخت و در كشاكش جنگ داخلي سلسله زنديه با سپاه سي هزار نفري خودموفق شد گيلان و مازندران واصفهان و تبريز و همدان را زير نفوذ خود در آورد . پس از شكست لطفعلي خان ديگر رقيبي در مقابل او وجود نداشت ، تنها در خراسان بازماندگان نادر شاه حكومتي سست و خالي از قدرت داشتند .
آقا محمد خان به دليل اينكه تهران از همه جا نزديكتر به محل سكناي ايلات و طوايف قاجار بود تهران را كه قصبه بزرگي بود به پايتختي اختيار كرد و تهران از آن زمان رو به وسعت نهاد . آقا محمد خان در آغاز قدرت گرفتن به قلع و قمع و كشتار مدعيان و مخالفان و از جمله برادران خود پرداخت . سركوب قبايل افشار و كشتار تركمانان از زمره كارهاي او در اين دوران است .
لشكر كشي به قفقاز و گرجستان وفتح تفليس قدرت آقا محمد خان را افزون كرد .او در سال هزار ودويست وده هجري در تهران با به كمر بستن شمشير شاه اسماعيل صفوي به عنوان پادشاه ايران و به قول سعيد نفيسي در جلد اول تاريخ سياسي و اجتماعي ايران در دوران معاصر ، بنام پيشواي شيعه تاج شاهي بر سر نهاد .
پس از تاجگذاري، فتح خراسان و شكنجه وقتل شاهرخ افشار شاهزاده كور و آخرين بازمانده سلسله افشارو لشكر كشي دوم به گرجستان اوقات او را به خود اختصاص داد اما بخت بيش از اين با او ياري نكرد و در شب بيست ويكم ذي الحجه سال 1212 هجري در حوالي شهر شوشي به دست چندتن از خدمتگذارانش ــ كه آنها را تهديد به قتل كرده بود ــ ازجمله صادق خان گرجي پيشخدمت ، خداداد فراش و يكي ديكر از خدمتگذارانش بنام عباس به ضرب كارد كشته شد 0
در باره آقا محمد خان
آقا محمد خان قاجار يكي از چهره هاي شگفت تاريخ پر كشاكش ايران است و شناخت بيشتر او ، ما را با بنياد گذار سلسله اي كه درست پيش ازدوران تاريخ معاصر ما قرار دارد و نوسانات معلولي ناشي از وجود اين سلسله، تا دوران ما تاثيرات خود را بجا نهاده آشنا ميكند .
آقا محمد خان به دليل عقده ناشي از ستم مقطوع النسل شدن در سن پنج سالگي ،شخصيت يك بيمار روحي را داشت و به بيماري صرع نيز مبتلا بود . خشونت ناشي از اين عقده بر خشونتهاي يك خان تركمان افزوده شده وسيمايي عجيب از او ساخته است .
خشونت وبيرحمي، كشتار، و تجاوز بي رويه شاخص لشكر كشي هاي اوست . كشتار مردم كرمان ، كشتار وحشيانه تركمانان و تقسيم زنان و دختران آنان در ميان سپاهيان ، كشتار و تجاوز بيرحمانه در فتح تفليس ، شكنجه وحشيانه شاهزاده كور افشار در مشهد ، بيرون آوردن استخواتهاي كريمخان از گور و دفن آن در زير پاي خودگوشه اي از دنياي شقاوتهاي اوست . در حمله به گرجستان و فتح تفليس دستور داد شهر را يكسره آماج كشتار و تجاوز و غارت كنند . در اين حمله اوپانزده هزار زن و دختر و پسر ر ا اسير و ميان لشكريان خود تقسيم كرد . همچنين اودستور داد كشيشان را دست بسته در رودخانه بياندازند و خفه كنند و شهر را يكسره به آتش بكشند . مورخين نوشته اند شمار كشتگان در شهر تفليس قابل محاسبه نيست .
سيماي مذهبي آقا محمد خان
آقا محمد خان قاجار عليرغم اين همه جنايت و خونريزي فردي مذهبي بود ، از دوران جواني با نواختن سه تار آشنائي داشت و اتفاق ميافتاد كه گاه در هنگام زيارت در مشهد از خود بيخود شود و حالت بي خويشي و مدهوشي به او دست دهد و گاه نيمه هاي شب برخيزد ونماز شب به جاي آورد .با اين همه اواز بدام افكندن برادرانش به حيله و نيرنگ و قتل آنان پروائي نداشت. رابطه آقا محمد خان با آخوندها و طلبه هائي كه فرمانبر او بودند خوب بود . نامه او به باباخان ــ فتحعليشاه ــ در باره رسيدگي به وضع شيخ محمد شيرازي از آخوندهاي صاحب نفوذ آن روزگار نكات جالبي را در بر دارد از جمله در باره شيخ محمد شيرازي ــ چنانكه مرتضي راوندي در تاريخ اجتماعي ايران جلد سوم به نقل از اسناد دوران قاجارآورده است ــ تاكيد ميكند « فرمان والا شد آن كه ، چون همواره منظور نظر حقانيت اثرو مكنون خاطر خطير معدلت گستر، مراعات جانب طلبه علوم دينيه و سلسله عظام و مشايخ گرام بوده و ميباشد، لهذا از ابتدا از معامله هذه السنه لوي ئيل ضريب تحويل نقد و جنس نصفه و وظيفه در وجه عاليجناب قدسي القاب ، فضيلت كمالات انتساب... شيخ محمد شيرازي مستمر ، و بر قرارفرموديم كه همه ساله از بابت ماليات دريافت و صرف معيشت و مدار گزار خود نموده، به رعايت دوام دولت ابدي الاتصالي ، اشتغال نمايد ...تحريرا في شهر شوال المكرم سنه 1210 ، محمد آقا محمد خان . افوض امري الي الله . عبده محمد »
آقا محمد خان و سپاهيگريـ
آقا محمد خان در سپاهيگري و سلوك با سپاهيان و لشكر كشي فرماندهي توانا و شجاع بود و در دوران او عليرغم اينكه روسيه دوران كاترين كبيرو ارتش روسيه از قدرت بسيار برخوردار بود نتوانست به خاك ايران دست اندازي كند. سرعت آقا محمد خان در لشكر كشي ها و اتكا او به سواره نظام تند رو از عوامل پيروزي او در لشكر كشي ها بود .بالاترين علاقه او در كسب قدرت و ثروت خلاصه ميشد و براي پيشبرد مقاصد خود از به كار گرفتن هر حيله و دروغ و بيرحمي پروائي نداشت . آقا محمد خان با توجه به اينكه ارتش را ابزار نيل به قدرت ميدانست در رسيدگي به وضعيت سربازانش كوتاهي نميكرد . او جامه فاخر نميپوشيد ، غذاي لذيذ نميخورد ، معمولا بر روي زمين و در كنار سربازانش مينشست و غذاي خود را كه معمولا نان جو و ماست بود ميخورد.او برخي رسوم را كه پيش از او رايج بود ممنوع كرد ، از جمله به دستور او رسم پيشواز از شاه ممنوع اعلام شد و دستور داد فرمانهاي دولتي را به زبان ساده پارسي بنويسند .از جمله رسومي كه آقا محمد خان بنياد گذاشت ماليات بستن بر ريش بود . ژان گوره نويسنده فرانسوي در كتاب خواجه تاجدار اشاره ميكند كه شاه قاجار كه خود به دليل خواجه بودن ريش نداشت و از اين موضوع ناراحت بود شش نوع ماليات براي ريش معين كرد كه تا زمان شيخ ويس خان و حملات او بر قرار بود .
آقا محمد خان جثه اي لاغر و سيمائي مهيب داشت و با وجود مقطوع النسل بودن درحرمسراي او شمار قابل توجهي از زنان روزگار ميگذرانيدند. در ايران دوران آقا محمد خان مانند دورانهاي گذشته از آزادي نشاني نبود اما دوران او آخرين دورانيست كه ايران مستقل بود . پس از او ايران زخم خورده و بخون كشيده شده آماج بازيگريهاي دول قدرتمندي شد كه به استقلال ايران خاتمه داده وآنرا بازيچه سياستهاي استعماري خود كردند . جسد آقا محمد خان را به دستور جانشينش فتحعليشاه قاجار به نجف برده و در آنجا دفن كردند .
2ــ فتحعليشاه قاجار1212 ــ 1250هجري
پس از قتل آقا محمد خان به سنت هميشگي زمام ارتش از هم گسيخت و هر فرماندهي شماري از لشكريان را باخود برداشت و به سوداي حكومت روانه گوشه اي از خاك ايران شد . در اين ميان حاج محمد ابراهيم شيرازي وزير آقا محمد خان به سرو سامان دادن امور پرداخت وموفق شد وليعهد آقا محمد خان ، فتحعليشاه را كه حكمران فارس بود بر تخت سلطنت بنشاند .
فتحعليشاه فرزند برادر آقا محمد خان، حسينقلي خان جهانسوز وحاصل ازدواج حسينقلي خان با بانوئي از طايفه عضد الدين لو قاجار بود كه بعدها بنام مهد عليا معروف شد ومهد عليا از آن پس لقبي گرديد كه مادر شاهان قاجار را به اين نام ميخواندند. مهد عليا پس قتل حسينقلي خان جهانسوز به عقد آقا محمد خان در آمد و فتحعليشاه در حقيقت پسر خوانده آقا محمد خان بود كه به مقام ولايتعهدي بر گزيده شد .
فتحعليشاه در سال 1185 هجري متولد شده بود و در روز شنبه 21 ذيحجه سال1212 هجري در سن بيست و هفت سالگي بر تخت سلطنت نشست . اين پادشاه كه به مدت سي و هفت سال زمام سرنوشت مردم ايران را در دست داشت به قول سعيد نفيسي داراي تمام معايب عمويش بود ولي از نقاط قوت او بهره اي نبرده بود .
سيماي تاريخي فتحعليشاه
مختصات وارث سلطنت قاجار را در يكي از پر آشوب ترين ايام تاريخ ايران و آغاز توطئه هاي دولت هاي اروپائي و روسيه تزاري عليه ايران ،ميتوان چنين بر شمرد ، عدم شجاعت و تدبير، مال دوستي و ثروت اندوزي و خست ، اعتقاد به خرافات و جادو و طلسمات وروي آوردن به ذكر و دعا درشرايط خطير ، شهوت لجام گسيخته او در علاقه به زنان و گرد آوري آنان در حرمسرا كه او را تالي شاه سلطان حسين صفوي قرار داده است . نوشته اند در مدت حيات خود بيش از هزار زن از نژادهاي مختلف و سرزمينهاي گوناگون گرفت كه اسامي 158 تن از آنان و اسامي بيش از262 تن از فرزندانش ثبت شده است . در تاريخ ايران تاليف حسن پيرنيا و عباس اقبال شمار زنان او تا دو هزار تن ذكر شده است . در روضه الصفا جلد دهم مجموع حرم و خدمتگزاران و ابواب جمعي حرم فتحعليشاه بيش از ده هزار نفر بوده است . و گاه چهل تن از زنان زيبا روي شاه ، مجلس بزم او را گرم نگاه ميداشتند .
در حرمسراي او انواع وسايل عيش و عشرت و از جمله سُرسُره معروف او مهيا بود . اين سلطان قاجارآنقدر در شناخت زنان خبره بود كه گاه با مشاهده دختركي چهار ساله برآورد ميكرد كه در آينده از زيبايان روزگار خواهد شد و از همان سن چهار سالگي او را روانه حرمسرا ميكرد .مساحت بستر شاه را صد متر مربع ذكر كرده اند و هر شب چهار تن از بانوان حرم در اين بستر وسيع كار خدمت به شاه را بر عهده داشتند . بنا بر روايت تاريخ عضدي هرشب دو نفر از زنان به نوبت وظيفه داشتند كه هر وقت شاه از پهلوئي به پهلوئي ميغلطد كنار او دراز كشيده و پشت و شانه هاي او را در آغوش بگيرند و دو زن نيز به نوبت كار ماليدن و نوازش پاهاي شاه را به عهده داشتند يك نفر از زنان براي شاه قصه ميگفت و نفر ششم تا صبح فرمانبر دستورهاي گاه و بيگاه شاه و آوردن نوشيدني و غذا براي او بود ..
فتحعليشاه با توهمي شگفت كه گاه به مرز مضحكه نزديك مي شد خود را زيباترين ، نيرومند ترين ، خوش هيكل ترين و شجاع ترين مرد روزگار ميدانست ونوشته اي كه در دوران حياتش در اين باره به دستور او تهيه شد و بنام شمايل خاقان معروفست نشان دهنده اين توهم شگفت است .
فتحعليشاه در دوران حكومت خود چه در زمينه خارجي و چه در زمينه داخلي با مشكلات فراوان روبرو بود . بازماندگان خاندان صفوي و افشار ، شماري از سرداران آقا محمد خان و برخي از نزديكان او از جمله برادرش از مدعيان او بودند امافتحعليشاه در زمينه داخلي با كور كردن عمويش ، سركوب صادقخان شقاقي ، كور كردن محمد خان زند پسر زكيخان زند و شكست ديگر مدعيان موفق شد بنيان سلطنت خود را حفظ كند . در سال 1215 هجري فتحعليشاه از قدرت و نفوذ حاجي ابراهيم كلانتر و اصلي ترين عامل شكست لطفعليخان و انتقال سلطنت به قاجار و سپس فتحعليشاه دچار وحشت شده بود دستور داد در يكروز وزير و تمام نزديكان و وابستگان او را دستگير كرده وبه كشتار جمعي و كور كردن آنان فرمان داد . حاج ابراهيم كلانتر را نيز ابتدا كور كرده و سپس زبانش را بريدند و او را روانه قزوين كرد و وزير شاه ساز ومقتدري كه باعث شكست لطفعليخان زند و به سلطنت رسيدن آقا محمد خان و فتحعليشاه شده بود در آنجا مرد .
پس از حاج ابراهيم كلانتر وزارت شاه را ميرزا محمد شفيع مازندراني به عهده گرفت . در دوران ميرزا شفيع كار برادر شورشي فتحعليشاه با كور شدن و كارنادر ميرزا افشار پسر شاهرخ افشار با كشته شدن او وكور شدن نزديكانش به پايان رسيد.
قدرت مذهب و روحانيت در دوران فتحعليشاه
در دوران فتحعليشاه مذهب و روحانيت به اقتدارويژه اي دست يافتند كه تا آن روزگارنظير آن كمتر مشاهده شده بود .براي ادراكي روشن تر از اين مقوله اشاره اي كوتاه به دوران قبل ازفتحعليشاه بويژه دوران حكومت صفوي ضروريست .
در دوران صفوي چنانكه اشاره شد مذهب در ديواره حكومت و دولت به كار گرفته شد با اين تفاوت كه در بيشتر اوقات شاهان صفوي خود را نماينده خدا ، جانشين پيامبر و پيشواي روحاني ومرشد و قطب اعلي ميدانستند و از روحانيون تنها در جهت مقاصد خود به عنوان دست نشانده و ابزار استفاده ميكردند . شاهان صفوي بويژه براي انگيزاندن مردم شيعه مذهب در مقابل دولتهاي ازبكان حنفي در شمال شرقي و تركان عثماني در غرب و حفظ سرزمينهاي تحت حكومت خود از آخوندها استفاده هاي شاياني كردند ولي هيچگاه قدرت روحانيت بر سلطنت سايه نمي افكند .
در دوره افشار و زند روحانيت قدرت چنداني نداشت .نادر شاه در اجتماع بزرگ دشت مغان درنوروز 1149 هجري ، باخفه كردن شيخ الاسلام اصفهان و به تير بستن و كشتن ميرزا عبدالحسين ملا باشي كه با او مخالفت كرده بودند روحانيت را به ترس و دم فرو بستن مجبور كرد . نادر پس از آن با علم كردن تعدادي ملاي مطيع سيستم ، روحانيت راتحت امر خود در آورد .
كريم خان زند با آنكه خود شيعه بود ،از پرداختن به آخوندها دوري كرد و اعلام كرد هر كس كار و خدمت بكند به او مواجب خواهيم داد ، ما وكيل مردم ايرانيم و از خود مال و اموالي نداريم كه به ملاها و طلبه علوم بدهيم .
با قدرت گرفتن قاجارها وضع ديگر گون شد . يكي از عوامل روي آوردن قاجارها به آخوندها ، در آغاز مشروعيت بخشيدن به حكومت خود در اذهان توده هاي مردم بود ، زيرا در آغاز كار مردم سلطنت قاجارها را كه از نژادي غير ايراني واز رگ و ريشه مغول ميپنداشتند مشروع نميدانستند .
پس از آقا محمد خان در دوران فتحعليشاه با توجه به خرافاتي بودن شاه و مشكلات حكومت و جنگهاي فراوان ، شاه قاجار هرچه بيشتر به روحانيت روي آورد و متشرعان ابزار مقاصد و پيشرفتهاي سياسي شده و به قدرت بي حد و حصر و لجام گسيخته اي دست يافتند وبهر جنايتي كه خواستند دست زدند .
فتحعليشاه خود يك مذهبي خرافاتي و تمام عيار بود . او از آغاز سلطنت با تزئين و تعمير حر مها ، ساختن مساجد ، بناي مدارس علميه ، تعمير حرم ها درقم ، مشهد و شاه عبدالعظيم و بقعه امامزاده سيد حمزه ، تعمير گنبدهاي كربلا و كاظمين ، طلا كاري مقبره امام حسين و فرستادن ضريحي جديد براي آن ، مطلا كردن مناره هاي حرم امام حسين ، ارسال ضريحي از نقره براي حرم حضرت عباس خود را پادشاهي مومن و وفادار به علماي شيعه نشان داد . فتحعليشاه پادشاهي اش را با اذن شيخ جعفر نجفي و به نيابت او شروع كرد . شيخ جعفر به شاه دستور داد در هر لشكر بايد موذني وجود داشته باشد و امامان جماعت هميشه با ارتش همراه باشند و هفته اي يكبار در لشكرها مجلس وعظ و روضه خواني بر پا شود . نمونه ها ي نفوذ قدرتمند آخوندها و سيستم و تفكر آخوندي در اين دوران بسيار زياد وضعف و زبوني دربار ، از شاه تا شاهزادگان وبزرگان در باري كه در آستان بوسي آخوندها با هم مسابقه گذاشته بودند حيرت انگيز است .
قدرت يافتن متشرعان و آخوندها در زمينه هاي مختلف تاثيرات مهلكي بر جاي نهاد كه براي شناخت اين تاثيرات ومعلول هاي آن بايست به تحقيق ويژه اي دست زد اما به طور خلاصه ميتوان قدرت روحانيت و كاركرد كارگزاران مذهب را در محورهاي زير تا حدي درك كرد .
1ــ نقش مجتهدين وآخوندها دراعلام جهاد عليه روسيه وعهد نامه گلستان و تركمانچاي
بدون ترديد جنگ ايران و روس وشكست ايران و از دست رفتن قطعاتي گسترده از خاك ايران حاصل كنش و واكنشهاي بسيار و ازجمله نقش انگليس ، فرانسه وطمع روسيه در جهت بلعيدن ايرانست ، اما در اين ميان ، آخوندهاي دوران نقش تسهيل كننده اي را ايفا كردند كه غير قابل انكار است .
در دوره اول جنگ ، بويژه علماي جنگ طلب آذربايجان با برانگيختن مردم ــ حدود صد هزار تن ــ ونشر گسترده رساله اي تحت عنوان رساله جهاديه به قلم ميرزا عيسي قائم مقام فراهاني معروف به ميرزا بزرگ ــ پدر قائم مقام فراهاني وزير خوشنام ومقتول محمد شاه قاجارــ و بدون توجه به شرايط ارتش ايران و ضعف دولت ،راه جنگ را صاف كردند . صفحات شصت و نهم تا هفتاد و دوم تاريخ اجتماعي و سياسي ايران تاليف سعيد نفيسي در اين باره خواندني ست .
در دوره دوم جنگهاي ايران و روس كه منجر به انعقاد عهد نامه تركمانچاي شد ، در حاليكه دولت ايران از زير بار كمر شكن جنگ كمر راست نكرده بود و خواهان جنگ نبود با فشار و تهديد و ارعاب روحانيوني كه خود را نماينده ونايب امام و شاه را علنا نايب مناب از طرف خويش ميدانستند روبرو شد . از ميان روحانيون وقت آقا سيد محمد بهبهاني ، حاجي ملا جعفر استر آبادي ، سيد نصرالله استر آبادي ، محمد تقي قزويني ، سيد محمد اصفهاني ، ملا رضا خوئي ،سيد عزيزالله طالشي و... نقش خاصي داشتند . شگفت آنكه ملا احمد نراقي نيزكه از روحانيون روشن ضميروفاضل و عارف مسلك روزگار بود در سنين سالخوردگي در اين ماجرا پاي به ميدان نهاد و در صفوف آخوندهاي جهادگر و جنگ طلب در آمد .
مخالفان جنگ با روسيه از جمله نشاط اصفهاني شاعر نامدار آن روزگار وميرزا ابوالحسن شيرازي معروف به ايلچي وزير دول خارجه وقت با تهديد و ارعاب آخوندها سكوت كردند و كار آنچنان بالا گرفت كه در صورت مخالفت فتحعليشاه ، احتمال خلع او و شورش مردم كه به شدت از تبليغات آخوندها بر انگيخته شده بودند پيش آمد .از طرف ديگر مير فتاح پسر حاج ميرزا يوسف مجتهد جمعي از مردم عوام را در تبريز به متابعت روسها خواند و مستحفظين ايراني را مقهور ساخت و با جمع زيادي از پيروان خود به استقبال روسها شتافت و موجب سقوط شهر تبريز گرديد . به نتايج اين جنگ وشكست ايران و از دست رفتن شمار زيادي از نفوس و قطعاتي از خاك ايران در ادامه اشاره خواهد شد .
پس از پايان دوره دوم جنگهاي ايران و روس وهنگاميكه بر اساس قرارداد بين دو دولت هريك ميبايستي نماينده اي به دربار يكديگر بفرستند ماجراي قتل گريبايدوف نويسنده و سفير دولت روس در ايران اتفاق افتاد كه امكان درگيري و جنگ بين دو دولت را پس از شكست هاي مذلت بار ايران تشديد كرد . در اين ماجرا بنا برعهد نامه صلح كه آزادي اسراي گرجي را را طلب ميكرد ، گريبايدوف بر آن شد كه شماري از زنان گرجي را كه در حرم رجال ايران بودند مورد استنطاق قرار دهد و آنان را به روسيه باز گرداند . علماي تهران و بويژه ميرزا مسيح مجتهدعكس العمل نشان دادند و مردم را بر انگيختند و كار به كشته شدن گريبايدوف و هفتاد تن از همراهان او كشيد . دولت روسيه در چنين هنگامه اي به دليل تند روي ها و اشتباهات گريبايدوف و نيزدر گير بودن در جنگ بالكان عكس العمل چنداني نشان نداد و كار با عذر خواهي ايران و تبعيد ميرزا مسيح خاتمه يافت .
2ــ سركوب درويشان و صوفيان و پيروان ساير مذاهب .
پيش از دوران فتحعليشاه گروههاي مختلف صوفيان و درويشان به مدت هزار سال در ايران زيسته و اگر چه در پاره اي موارد مورد خشم و نفرت روحانيون قرار گرفته و حتي به قتل رسيده بودند اما هرگز مانند دوران فتحعليشاه دست آخوندها به طور گسترده براي سركوب و حتي كشتن صوفيان و درويشان باز نبود .به عنوان نمونه ، آخوندها ، دربار را عليه دوتن از درويشان سلسله نعمت اللهي ، حاج محمد جعفر كبوتر آهنگي وسيد حسن اصفهاني بر انگيختند وموجب شدند كه مبلغ دو هزار تومان كه در آن هنگام بسيار هنگفت بود از اين دو درويش اخذ شود . گناه اين دوتن اين بود كه در بسياري از نقاط ايران مورد محبت مردم بودند و آخوندها كه از اقبال اهل طريقت در ميان مردم نگران بودند در بار را عليه اين دو درويش صاحب نام بر انگيختند .
درويش كشي نيز در دوران فتحعليشاه و به فتواي آخوندها رواج داشت و ملايان بدون بيم از مواخذه به آن دست ميزدند ، ازجمله آخوند محمد علي كرمانشاهي ــ معروف به بهبهاني ــ آشكارا فتواي درويش كشي داد وخود نيز به قتل درويش محمد تقي طبيب كرماني معروف به مظفر عليشاه ، فقيه ، اديب ، شاعر ، مفسر وطبيب وارسته دست زد و با خوراندن زهراو را به قتل رساند .
يكي ديگر از علماي صاحب نام و صاحب نفوذ دوران ، آخوند سيد محمد مهدي ابن سيد علي ،عامل تكفير شيخ احمد احسائي بود كه به دليل اينكه يهوديان در عتبات به شرايط ذمه عمل نميكنند و جزيه نميپردازند عتبات را با حالت قهر ترك كرد و به اصفهان آمد و سپس به تهران رفت و در زمان محمد شاه دستور داد آب را بر روي يهوديان ببندند .
3ــ كشتار و تعدي به مال و جان و ناموس مردم
افزون جوئي ها و خود كامي هاي آخوندها در كشتار وتعدي به مال و جان و ناموس مردم حكايتي است كه در طول دوران حكومت فتحعليشاه ادامه داشت و آخوندهاي بانفوذ و صاحب نام و اعتباربا اتكا به جهل مردم وقدرت مذهب و تقدس ،آنچه كه خواستند كردند .
ازنمونه هاي جالب ،آخوندسيد محمد باقر شفتي است كه به واقع سمبلي هوشمند بيرحم و بسيار قدرتمند از آخوندهاي آن روزگار است . آخوند شفتي در حقيقت حكومتي در درون حكومت فتحعليشاه داشت و ثروت افسانه اي اوزبانزد همگان بود . گوشه اي از ثروت او را چهارصد كاروانسرا و دو هزار باب دكان ، و املاك گسترده او در نجف ، يزد ، اصفهان و بروجرد تشكيل ميداد . او در دوران حيات خود هفتاد نفر را با حكم شرعي به قتل رساند و در مواردي حكم تفسيق ساير علماي صاحب نام ، از جمله حاج ملا اسدالله بروجردي ، ميرزا محمد تقي نوري و حاج سيد صادق رشتي را صادر كرد . قدرت آخوند شفتي و دامنه نفوذش در ميان مردم آنچنان بود كه فتحعليشاه از او وحشت داشت .
شيخ جعفرخضر ابن يحيي حلي جناحي نجفي معروف به كاشف الغطا از ديگر نادره هاي دوران فتحعليشاه است . اين آخوند نامدار و مقتدر،در خوردن و نوشيدن وهمبستري با زنان شهره بود ودر سفر همواره كنيزي از كنيزان خود را همراه ميبرد و هرجا كه شهوت بر او غالب ميشد دستور ميداد خيمه اي بر پا كنند و پس از پايان كار و غسل به سفر ادامه ميداد . قدرت نفوذ او آنچنان بود كه در حين سفر در هر شهري كه صيغه اي ميطلبيد مهمانداران مجبور بودند امر او را اطاعت كنند و گاه دختر خود را در اختيار شيخ بگذارند .
معروف بود كه شيخ جعفر داراي كرامات بسيار است و از سوي طايفه اجنه حمايت ميشود . او علنا ميگفت از آنجا كه من مورد نظروتائيد خداوند هستم از جمله قدرت بسيار خوردن ، قدرت بسيار شهوت راندن ،و قدرت بسيار دانستن و عبادت كردن را به من ارزاني داشته تا از تمام لذايذ روحاني و جسماني بهرمند باشم . قدرت او آنچنان بود كه يكبار به درب سراي امين الدوله حاكم مقتدر اصفهان رفت و گفت شيخ از تو زن ميخواهد و امين الدوله مجبور شد يكي از كنيزان زيبا روي گرجي خود را كه مورد نظر شيخ بود در اختيار او بگذارد . از جمله كارهاي شيخ اين بود كه چون به خانه اي وارد ميشد آن را ميستود و صاحب خانه لاجرم به رسم تعارف ميگفت آن را پيشكش كردم ، شيخ بلافاصله ميگفت پذيرفتم و بعد خانه را قيمت ميكرد و دوباره به صاحب خانه ميفروخت . نمونه ديگر فروش غذاي سفره به صاحب خانه بود به اين ترتيب كه چون شيخ به ميهماني بزرگان و ثروتمندان و تاجران ميرفت به دليل اينكه اين سفره شبهه حرام دارد دست به غذا نميزد . صاحب خانه سرانجام از شيخ ميخواست سفره را قيمت گذاري كرده و به او بفروشد تا از شبهه حرام در آيد و شيخ سفره غذا را به صاحب خانه ميفروخت و پول آنرا دريافت ميكرد و بعد مشغول خوردن ميشد . در اين باره نمونه هاي تكان دهنده و شگفتي آور بسيار است كه پرداختن به تمام آنها در اين نوشته امكان پذير نيست . خوانندگان علاقمند براي اطلاع بيشتر ميتوانند از جمله به جلد دوم تاريخ اجتماعي و سياسي ايران تاليف سعيد نفيسي صفحات سي و هشت تا شصت ونه و نيز كتاب قصص العلما تاليف محمد ابن سليمان تنكابني مراجعه نمايند . نكته جالب در كتاب قصص العلما اين است كه مولف كتاب قصص الحكما كه خود ازروحانيون است نسبت به روحانيون دوران فتحعليشاه ديدي مثبت داشته و تمام آنها را ستوده است و بر كارهاي انها صحه نهاده و آنها را موافق با اسلام دانسته است با اين همه براي خواننده روزگار ما ،حقيقت خود را از لابلاي هر سطر نشان ميدهد .
در پايان اين اشاره مختصر ، تاكيد بر دو نكته ضروريست .
نخست اينكه ملايان روزگار فتحعليشاه با تكيه بر قدرت مذهب وجهل ساري و جاري در ميان مردم اسب مراد خود را بر سرنوشت يك ملت رانده اند . در كنار اين چهره هاي شگفت و پوشيده با مه تقدس و افسانه سازي و خرافات بايست دهها و صدها هزار چهره بي نام و نشان و بي گناهي را بياد آورد كه بازيچه دست و انديشه و مذهب آخوندها بوده اند و پايه هاي اقتدار آنان را بر شانه هاي رنج ديده خود حمل كرده اند .
نكته دوم اينكه آخوندهاي ياد شده و بسياري از مشابهان آنان در دوران فتحعليشاه ، در روزگار ما و در حكومت بر جاي مانده از خميني از زمره مقدسان ، مؤلفان و مصنفاني هستند كه عميقا مورد احترام حكومت و دستگاه فكري آخوندي بوده و كتابها و رساله هاي فراوان بر جاي مانده از آنها تار پود فكري حكومت آخوندي را به هم بافته و قوام بخشيده است .نيزفراموش نبايد كرد كه هنوزهم رگه هاي تاريك بازمانده ازجهل و عدم آگاهي تاريخي ، مقابر تاريك و كهني را كه اسكلت هاي اين آخوندها درآنها جاي دارد گاه در هيئت امامزاده يا مكاني مقدس به برخي چشمها ميكشد وتنها مبارزه اي قاطع و استوار براي در هم كوبيدن نظام خشن و ارتجاعي ولايت فقيه ونيز تاباندن نور آگاهي ميتواند به اين حكايت پايان دهد و حافظه تاريخي مردم را با حقيقت همسايه سازد و گذشته دفن شده و ناپيدا را در دادگاه تاريخ در كنار آخوندهاي حاضر ،در جايگاه مجرمان و جنايتكاران بنشاند .
رقابتهاي دول بزرگ در دوران فتحعليشاه وآغاز تجزيه ايران
در دوران فتحعليشاه رقابت دولت هاي بزرگ و قدرتمند روزگار، انگليس ، فرانسه و روسيه و نيز شورشهاي فراواني كه در گوشه و كنار ايران رخ داد ايران را وارد مدارغم انگيزي ازحيات سياسي و اجتماعي خود كرد و باعث شد بخشهاي گسترده اي ازايران از دست برود . بررسي كامل وقايع دوران فتحعليشاه و نقش دولتهاي خارجي در اين ماجرااگر چه لازم است ولي در حد توان و ظرفيت اين ياداشتها نيست به همين دليل اشاره اي به اين وقايع كرده و مطالعه بيشتربه خوانندگان علاقمند واگذار ميشود .
ماجرا با شورش زمانشاه نواده احمد خان دراني و تصميم او براي حمله به سند و پنجاب در هندوستان ــ نواحي تحت سلطه انگليس ــ آغاز شد . ماجراي زمانشاه انگلستان را به بر انگيختن فتحعليشاه عليه زمانشاه و رد و بدل كردن سفيران متعدد وا داشت .در سال 1216 هجري محمود ميرزا برادر زمانشاه كه تحت الحمايه فتحعليشاه بود موفق شد قندهار و كابل را فتح كرده و زمانشاه را دستگير و كور نمايد و خود تحت حمايت ايران امير افغانستان گردد .
ايران و فرانسه
همزمان با اين وقايع ناپلئون بناپارت براي حمله به هند وقبضه كردن مركزثروت انگليس به فرستادن سفراي متعدد به دربار ايران و جلب نظر فتحعليشاه پرداخت و سرانجام در سال 1222 هجري قرارداد فينكن اشتاين در شانزده ماده ، در لهستان بين ايران و فرانسه منعقد گرديد . در اين قرار داد فرانسه از جمله متعهد گرديد ارتش ايران را باز سازي و مجهز نمايد و در برگرداندن گرجستان به خاك ايران ، ايران را در جنگ با روسيه ياري دهد . ايران نير متعهد گرديد در لشكر كشي فرانسه به هند سپاهيان ناپلئون را ياري دهد . پس از اين عهد نامه شمار قابل توجهي ار متخصصان فرانسوي به رياست سرتيپ گاردان به ايران آمدند و مشغول فعاليت شدند . با تمام اينها پس از انكه ميان روس و فرانسه قرار داد تيلسيت ، بر عليه انگليس بسته شد ، ناپلئون تلاشي در جهت منافع ايران به عمل نياورد و لاجرم دربار ايران متوجه انگليس گرديد.
ايران و انگليس
ادامه چرخش دربار فتحعليشاه از سوي فرانسه به جانب انگلستان ، به رفت و آمد سفيران ايران و انگليس و ورود هيئت سرجان ملكم در سال 1224 هجري ( 1810 ميلادي )و سرانجام عقد قراردادي ميان انگليس و ايران در سال 1229 هجري گرديد . اين قرار داد كه ميان سر گور اوزلي سفير انگليس و فتحعليشاه بسته شد استقلال سياسي ايران را تسليم دولت انگليس كرد و ايران را از نظر سياسي تحت نظر دولت انگليس قرار داد . از اين مقطع از تاريخ ميتوان رد پاي انگليس و سياست انگليس را در تاريخ ايران به تماشا نشست .
جنگهاي ايران و روس
قتل آقا محمد خان و مرگ هراكليوس فرمانرواي گرجستان ــ شش ماه پس از قتل آقا محمد خان ــ اختلاف ميان ايران و روس را دامن زد . گيوركي دوازدهم يا گرگين خان پسر هراكليوس براي سركوب برادران و رقيبان خود ، گرجستان راتحت الحمايه روسيه قرار داد و روسها لشكريان خود را به بهانه حمايت از گيورگي به تفليس اورده وپس از مرگ گيوركي در سال 1215 گرجستان را رسما به روسيه منضم ساختند . پيشينه خونين و شقاوت باردوران آقا محمد خان و ظلم و تجاوزهاي لشكريان آقا محمد خان زمينه هاي اين جدائي را تا حد زيادي فراهم كرده بود .
دوره اول جنگهاي ايران و روس و عهد نامه گلستانــ
سيسيانف يا اشپخدر حاكم روسي تفليس در سال 1218هجري به اشغال خانات و گنجه و شوشي و بخشهاي ديگري از سرزمينهاي تحت تصرف ايران دست زد و اين به منزله شروع رسمي جنگ بود . جنگهاي خونين و متعدد ايران و روس از سال 1219 تا 1243 هجر ي طي دو دوره ادامه يافت و به دلايل مختلف از جمله فساد گسترده در دربار و دولت ايران و نقش دول خارجي بويژه نقش دولت انگليس به عقد قرار دادهاي گلستان و تركمانچاي منجرگرديد .
عهد نامه گلستان
عهد نامه گلستان در 29 شوال 1228 هجري پس ازجنگهاي اچمبازين 1219 هجري ، جنگ خانشين 1222 هجري ،و جنگ اصلاندوز 1228هجري ، با نقش فعال سفير انگليس ، در قريه گلستان از توابع قراباغ منعقد گرديد ودولت ايران تمامي گرجستان ، سرزمينهاي ساحلي درياي سياه ، باكو ، دربند ،شروان ، قراباغ ، شكي ، گنجه ، موقان ، و قسمت علياي طالش رابه دولت روسيه واگذار كرد . با قرار داد گلستان دوره اول جنگهاي ايران و روسيه خاتمه يافت .
شورشها ي خراسان و افغانستان
در كشاكش جنگهاي ايران و روس و در هنگاميكه دولت ايران تمام نيرو و امكانات خود را در گير جنگ با روسيه كرده بود تمام قسمت شرق ايران دچار شورشهاي قبايل و طوايف مختلف گرديد . شورش محمد خان افغان غلجائي در1220 هجري ، شورش فيروز ميرزا حاكم تحت الحمايه ايران در شهرهاي هرات و غوريان در سال 1222 هجري ، شورش مجدد فيروز ميرزا در سال 1229 هجري ، شورش درويش خواجه محمد كاشغري در مازندران و استر آباد در سال1228 هجري ، شورش پسران اسحاق خان قرائي در تربت حيدريه در سال 1230 هجري، شورشهاي محمود شاه ،فتح خان باركزائي ، محمد خان قرائي ، رحيم خان ازبك و والي بخارا در سال 1232 هجري ، شورش دوستمحمد خان در پيشاور و كابل و غزنين و.... شماري از اين شورشهاست كه موجب خونريزيهاي فراوان و ضعف هر چه بيشتر ايران گرديد .

جنگهاي ايران و عثماني
در فاصله سالهاي 1236 تا 1238 هجري و در كشاكش جنگهاي ايران و روس ، پناه آوردن پاشاي شهر زور عبدالرحمن پاشا به ايران باعث كدورت اولياي دولت عثماني و سرانجام شعله ور شدن آتش جنگ ميان ايران و عثماني گرديد . طي جنگهاي دوساله ايران و عثماني كه به فرماندهي عباس ميرزا وليعهد انجام شد سپاهيان ايران نيروهاي عثماني را شكست دادند و سرانجام با انعقاد معاهده ارزنه الروم در سال 1238 جنگ خاتمه يافت .
دوره دوم جنگهاي ايران و روس و معاهده تركمانچاي
ابهامات موجود در عهد نامه گلستان در باره تعيين خطوط مرزي ايران و روسيه ، نارضايتي خوانين طالش از استيلاي روسيه بر طالش ، شكايات مسلمانان قفقاز به فتحعليشاه ، تلاشهاي مراجع مذهبي براي اعلام جهاد عليه كفار روسي وتلاشهاي روحانيون نجف و روانه شدن تعداد زيادي از عراق عرب و اصفهان براي جهاد ، شعله دوره دوم جنگهاي ايران و روسيه را بر افروخت . دوره دوم جنگها با پيروزي ابتدائي سپاهيان ايران و سپس شكست در جنگهاي شمكور در سال 1242 هجري وجنگ گنجه در سال 1243 هجري به معاهده تركمانچاي انجاميد . با معاهده تركمانچاي دولت ايران ، ايروان و نخجوان و اردوباد را نيز به روسيه واگذار كرد و متعهد شد بيست كرور تومان سكه طلا به عنوان خسارت جنگ به روسيه بپردازد . اضافه برا اين دولت ايران حق كشتيراني در درياي خزر را از دست داد و دولت روسيه اجازه يافت كه در هر نقطه كه بخواهد قنسول تجارتي بفرستد .
شورشهاي ديگر ومرگ فتحعليشاهـ
سركوب شورشيان خمسه ، شورش عبدالرضا خان در يزد ، شورش محمد خان قرائي در تربت ، شورش رضا قليخان در قوچان ، شورش تركمانان و لشكر كشي به هرات ، شماري ديگر از وقايع دوران پر آشوب سلطنت فتحعليشاه است . در دوران فتحعليشاه ايران از هر جهت در سراشيب فقر ، ظلم ودور افتادن از قافله تمدن ، روزگاري بس سياه را تجربه كرد . يكي از مصايب دوران فتحعليشاه نابودي بازهم بخش قابل توجهي از جمعيت ايران در اثربلاياي جنگ و ناامني بود . جمعيت ايران كه در دوران صفوي رشد قابل توجهي داشت و بر اساس شماري از گزارشات و برآوردها ، از جمله بر آورد شاردن و نظر ابتهاج ــ مندرج در جلدسوم تاريخ اجتماعي ايران تاليف راوندي ــ چهل تا پنجاه ميليون بر آورد شده است، پس از تهاجم افغانها در دوران شاه سلطان حسين وكشتارهاي گسترده به شدت تقليل يافت ودر دوران فتحعليشاه با جدا شدن بخشهاي گسترده اي از ايران به پنجاه در صد رسيد و در پايان دوران فتحعليشاه تعداد سكنه ايران به هفت ميليون نفر تقليل يافت .
دوران سلطنت فتحعليشاه با مرگ وليعهد او عباس ميرزا درشب دهم جمادي الثاني سال هزار249 هجري در مشهد و سرانجام با مرگ خود او درنوزدهم جمادي الثاني سال 1250 هجري ، 1834 ميلادي در اصفهان به پايان رسيد .جسد فتحعليشاه را از اصفهان به قم برده و در آنجا دفن كردند .

3ــ محمد شاه قاجار ،1250 ــ 1264 هجري
محمد ميرزا قاجار فرزند عباس ميرزا وليعهد متوفي فتحعليشاه و پادشاهي اش ثمره بند هفتم معاهده تركمانچاي بود كه دولت روسيه در آن تضمين كرده بود ولايتعهدي و پادشاهي عباس ميرزا را به رسميت بشناسد ، چون عباس ميرزا پيش از فتحعليشاه در گذشت لاجرم اين حمايت شامل حال محمد ميرزا گرديد .
محمد ميرزا در هنگام مرگ فتحعليشاه در تبريز به سر ميبرد . او در تاريخ ششم رجب سال 1250 هجري به ياري ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني در تبريز به تخت شاهي نشست ودر چهاردهم همين ماه بياري سفيران انگليس و روس و توپخانه و سپاه قابل توجهي كه فرماندهي آن را انگليسيها بر عهده داشتند روانه تهران شد . طبق معمول در آغاز سلطنت مدعياني سر بر آوردند ، از جمله عموها و برادران او، كه كار با سركوب عموها ، كور كردن برادران و عفو برخي از مدعيان خاتمه يافت . در ماجراي سركوب مدعيان ، دولت انگليس بويژه سر هنري ليندسي بتون كه در ابتدا از بانفوذترين افراد در دربار محمد شاه بود نقش موثري داشتند .

قتل قائم مقام فراهاني
آغاز سلطنت محمد شاه با قتل وزير خوشنام و ايران دوست قائم مقام فراهاني همراه شد . قائم مقام فراهاني ، داماد فتحعليشاه قاجار، مردي با كفايت ، فاضل و هوشيار، ازشاعران و نويسندگان صاحب سبك و بر جسته ومردي سر سخت و مغروربود . او سوداي اصلاح و ضعيت آشفته ايران را در سر ميپروراند و به همين علت در حول و حوش خود تجمعي از افراد كار دان و با صلاحيت ايجاد كرده بود . از نخستين كارهاي قائم مقام تلاش براي بهبود وضع مالي و اقتصادي دولت بود كه به شدت مورد مخالفت اعيان و اشراف دربار قرار گرفت . نقش دولتهاي صاحب نفوذ در در بار محمد شاه را نبايد در شكست وقتل قائم ناديده گرفت . ايران سرانجام پس از قرنها و پس از دوران فتحعليشاه در خم كمند استعماراسير شده بود و دولتهاي بيگانه وجود مرداني را كه سوداي استقلال و پيشرفت اين سرزمين كهنسال و تاريخي رادر سر داشتند بر نميتابيدند . توطئه مخالفان سرانجام به زعامت حاج ميرزا آغاسي به نتيجه رسيد و شاه دستور بازداشت و سرانجام قتل قائم مقام را صادر كرد. محمد شاه در آغاز سلطنت سوگند خورده بود كه خون قائم مقام را بر زمين نريزد ولي سر انجام براي قتل او راهي شرعي پيدا شد . قايم مقام فراهاني در صفر سال 1251هجري درباغ نگارستان طهران بدون آنكه خونش بر زمين بريزد بوسيله طناب خفه شد و جسد او در شاه عبدالعظيم دفن گرديد . پس از قتل قايم مقام ، وزارت محمد شاه به حاج ميرزا آغاسي كه فردي آخوند مسلك و نماينده اعيان و اشراف درباري بود تفويض گرديد .
برخي وقايع دوران محمد شاه
لشكر كشي به هرات در سال 1253ــ 1254 هجري ، شورش آقا خان محلاتي داماد فتحعليشاه و رئيس فرقه اسماعيليه در سال 1255 هجري ، اختلافات ايران و عثماني بر سر مسائل مرزي و قتل عام نه هزار تن ازشيعيان مقيم كربلا به دست والي بغداد در سال 1258 هجري ، شورش سالار پسر عموي محمد شاه در خراسان در سال 1262 هجري ، اوجگيري مذهب بابيه در سال 1260 هجري از ديگر وقايع مهم دوران محمد شاه قاجار است .
ادامه ماجراي افغانستان ولشكر كشي به هرات
دربار فتحعليشاه قاجار و خود او در روياروئي با روسيه ، به دولت انگليس متمايل و تحت نفوذ سياستهاي انگليس بود ، اما در دوران محمد شاه دربار ايران و محمد شاه بيشتر تحت نفوذ دولت روسيه بودند و ماجراي لشكر كشي به هرات را بيشتر از اين زاويه بايد نگريست . در لشكر كشي به هرات در حقيقت دولت محمد شاه قاجار بازيچه دولت روسيه تزاري در مقابله با دولت انگليس بود . افغانستان در اين دوران حد فاصل و سپر محافظ سرزمين هند بود كه انگلستان آن را در قبضه قدرت خود داشت . دولت روسيه در اين جنگ با كمك ايران تلاش ميكرد با عبور از اين سپر دفاعي راه خود را به سوي هند بگشايد . در نهايت ، اين جنگ ها به پيروزي سياست انگليس و شكست و ضعف هر چه بيشتر دولت ايران انجاميد .
شورش آقا خان محلاتي
آقا خان محلاتي فرزند شاه خليل الله رهبر فرقه اسماعيليه در ايران و هندوستان بود . شاه خليل الله در دوران فتحعليشاه قاجار ، 1232 هجري هنگاميكه حكومت كرمان را داشت در يزد به دست مخالفان به قتل رسيد . فتحعليشاه براي دلجوئي از اسماعيليان آقا خان را به دامادي خود مفتخر كرد و حكومت قم و محلات را به او سپرد . در دوران محمد شاه ، آقاخان حاكم كرمان بود . پس از به وزارت رسيدن حاج ميرزا آغاسي ورفتار نامناسب او با آقا خان ، آقا خان طغيان كرد و لي چون تاب مقابله با لشكريان اعزامي را نياورد به قلعه بم پناه برد و پس از مدتي به دستور شاه به محلات رفت . پس از مدتي آقا خان به بهانه سفر مكه راهي يزد شد و در آنجا بامريدان خود ديگر بار طغيان كرد . در مقابله با نيروهاي دولتي ،آقا خان از يزد به كرمان پناه برد وچون در آنجا نيز مغلوب شد از راه قندهار به هند رفت و تحت حمايت دولت انگليس در هندوستان اقامت گزيد و داستان شورش خاتمه يافت .
اختلافات ايران و عثماني
پناهنده شدن محمود پاشا والي ولايت سليمانه به دربار ايران در سال 1258 ، دستور محمد شاه به ياري دادن محمود پاشا و حمله والي كردستان به خاك عثماني و مشكلات سرحدي و آزار تجار و مسافران ايراني توسط ماموران مرزي دولت عثماني آتش اختلاف را ميان ايران و عثماني بر افروخت . كشتار نه هزار تن از شيعيان در كربلا ادامه اين ماجراست و تشكيل انجمني از نمايندگان دولتهاي ايران ، عثماني ، روس و انگليس وانعقاد معاهده دوم ارزنه الروم ، به همت و پشتكار ميرزا تقي خان فراهاني ــ امير كبير ــ يه اين اختلافات پايان داد .
شورش سالار
شورش حسن خان سالارفرزند آصف الدوله عموي شاه ابتدا به علت اختلاف با حاج ميرزا آغاسي شروع شد و در ادامه خود به ادعاي سلطنت و لشكر كشي به طرف تهران كشيد . سالار با همكاري روساي ايلات و عشاير خراسان و بخصوص جعفر قلي خان رئيس ايلات و عشاير بجنورد و قوچان شورش خود را آغاز كرد . شورش سالار تا زمان مرگ محمد شاه ادامه داشت و به دوران ناصرالدينشاه جانشين محمد شاه كشيده شد .
اوجگيري مذهب بابيه
مذهب بابيه از درون مذهب شيخي سر بر آورد و مذهب شيخي در اوايل دوران فتحعليشاه ظهور كرد . شيخ احمد ابن زين الدين ، ازآخوندها و علماي صاحب نام شيعه و از اهالي احساء در عربستان و بزرگ شده در بحرين ، باني مكتب شيخي بود . چون مكتب بابيت در دوران پيش از مشروطيت ماجراهاي زيادي را در ايران برانگيخت لازم است اندكي به آن و ريشه هاي آن پرداخته شود .
شيخ احمد احسائي
شيخ احمد احسائي در پنج سالگي آموختن قرآن را شروع كرد وپس از دوران نوجواني به كربلا و نجف رفت و طي بيست سال تحصيل موفق به گرفتن درجه اجتهاد در روايت و درايت از سوي پنج تن ازآخوندهاي بلند پايه شيعه از جمله شيخ جعفر كاشف الغطا گرديد . او پس از بازگشت و اقامت چهار ساله خود در بحرين بار ديگر به عتبات باز گشت .
اشاره اي به نظرات شيخ احمد احسائي
بنياد گذار مكتب شيخي ميگفت با كشف و شهود سر و كار دارد ، امامان شيعه را به طور متواتر در خواب زيارت ميكند و از آنان مشكلات خود را مي پرسد و نيز با استشمام رايحه احاديث به واقعي بودن يا جعلي بودن آنها پي مي برد .
آوازه دانش و كرامات شيخ احمد پس از مدتي در ايران پيچيد و چون به ايران آمد و در يزد اقامت كرد فتحعليشاه قصد كرد به ديدار و زيارت او برود و از محضر او كسب فيض كند و مشكلات خود را بپرسد . از جمله سئوالات فتحعليشاه ، آن هم در كشاكش جنگ ايران و روس اين بود كه در بهشت مراسم عقد و ازدواج چگونه بر گزار ميشود و آيا در آنجا ميتوان بيشتر از چهار زن گرفت يا نه . قدرت و آوازه شيخ در ايران چنان بالا گرفت كه در اصفهان شانزده هزار نفر در نماز به او اقتدا كردند . پس از درنگي كوتاه در پايتخت و در بازگشت به سوي عتبات ، شيخ دوسال در كرمانشاه درنگ كرد ومورد انواع الطاف فرزند بزرگ فتحعليشاه شاهزاده محمد ميرزاي دولتشاه قرار گرفت و در همين ايام شاهزاده محمد ميرزا موفق شد درب يكي از ابواب بهشت را از شيخ احمد به مبلغ هزار تومان بخرد . لنگه ديگر درب اين باب از بهشت را قبل ازآن، سيد رضا پسر بحر العلوم خريداري كرده بود .
در همين دوران شيخ احمد نظرات خود را مطرح كرد وبا پذيرش توحيد و نبوت وامامت وادغام صفت عدل در صفات ثبوتيه خدا و رد مقوله معاد جسماني و تاكيد بر معاد روحاني بنياد گذار مكتب تازه اي در مكاتب مختلف شيعه گرديد .
ركن رابع يا شيعه كامل
شيخ احمد احسائي در ادامه كار ركن ديگري را بر اصول سه گانه افزود كه از آن به نام ركن رابع ياد ميشود و آن اعتقاد به يك تن وكيل يا نايب از ميان شيعيان كامل بود كه ميان مردم و امام غايب واسطه باشد . شيخ احمد خود را شيعه كامل ميدانست و پيروان او شيخيه ناميده ميشدند . شيخ احمد احسائي در سال 1234 هجري به قزوين وارد شد وطي مباحثاتي با ملا تقي برغاني مورد تكفير قرار گرفت . پس از آن نيز زمزمه تكفير او در كربلا و نجف بلند شد . تلاشهاي آخوندهاي معروف به اصوليون ــ آخوندهائي كه به اجتهاد معتقد بودند و تعبير و تفسير احاديث و اخبار را جايز ميدانستند و آخوندهاي اخباري آخوندهائي كه تفسير اخبار و احاديث را جايز نميدانستند ، منابع حقوق اسلام را به سنت و قرآن واگذار ميكردند وپيروي از امام غايب شيعيان را مستقيم و نه به وسيله مجتهد جايز ميدانستند ــ شيخ احمد احسائي را مجبور كرد كه پس از كشاكشهائي چند با سيستم بر شوريده روحانيت و در بار و نيز دولت عثماني با خانواده اش به مكه برود . با اين همه بنياد گذار مكتب شيخي از اعتقاداتش دست بر نداشت وبر آنها پافشاري نمود .
موارد ديگر اختلاف مكتب شيخي با اخباريون و اصوليون
1ــ شيخ احمد احسائي معاد جسماني را رد ميكرد و ميگفت مردمان در قالب كالبدي لطيف و روحاني بر انگيخته ميشوند . شيخ بازگشت انسان را به صورت هور قليائي ــ اصطلاحي مشتق از كلمات عبري هبل به معناي بخار و قرنيم به معناي درخشش و شعاع ــ ميدانست . او معتقد بود كه امام زمان در جهان هورقليا زندگي ميكند و هر گاه صلاح بداند در هيئتي جز كالبد اصلي اش به اين جهان خواهد آمد . اصطلاح هورقليا نخستين بار توسط شيخ اشراق ــ سهروردي 549 ــ 587 هجري در مفاهيمي از تصوف و عرفان به كار گرفته شده بود .فلسفه هورقليائي امام زمان بعدها مورد استفاده باب قرار گرفت وبه طور تئوريك تفسير كننده و توجيه گرظهور او گرديد .
2ــ اعتقاد شيخ اين بود كه در جريان معراج ، پيامبر در هر فلكي جسمي متناسب با موجوديت و قوانين آن فلك پيدا ميكرد تا در هنگام سفر قوانين حاكم بر جسمي كه در كره زمين پرورده شده است در تناقض با قوانين ديگر فلكها قرار نگيرد .
3ــ او وجود امام غايب را عميقا باور داشت و ميگفت ظهور او حتمي است ولي هم اكنون در جهاني روحاني به سر ميبرد و از آنجا امكان حكمراني بر عالم امكان را دارد .اوبا استفاده از فلسفه يونان و مقولات وجودهاي ذاتي و صوري در اشياء ، ميگفت جنبه ذاتي اشيا تغيير ناپذير و جنبه صوري تغيير پذير است وامام زمان قدرت دارد با تغيير دادن وجه صوري و حفظ وجه ذاتي خود در سيما و با نام ديگري ظاهر شود . مقوله وجودهاي ذاتي و صوري پيش از شيخ احمد احسائي در فلسفه باطنيان خود را نشان ميداد و با استفاده از اين مساله حتي كار تا مرحله ادعاي خدائي پيش ميرفت . بعد از آن نيز سيد محمد ابن فلاح مشعشع ــ درگذشت 875 هجري ، 1470 ميلادي ــ در خوزستان خود را با همين فلسفه ، مهدي موعود خواند و پيروان او در صحنه جنگ با اين اعتقاد چنان بي پروائي و از جان گذشتگيهائي نشان دادند كه شگفتي آور است .
4ــ ميزان اعتقاد شيخ احمد احسائي به امامان شيعه آنقدر زياد بود كه مخالفان ميگفتند آنان امامان را به مقام ربوبيت ميرسانند و اين خلاف دين است . شيخ احمد احسائي با غور در فلسفه يونان و بر گرفتن مقوله علل اربعه ــ علت فاعلي ، علت مادي ، علت صوري و علت غائي ، اعتقاد داشت كه علت چهارگانه آفريده شدن جهان و خلقت اساسا امامان شيعه بوده اند و بنابر اين صاحب اختيار مردم جهان آنان هستند و در هر لحظه كه بخواهند به هر شكل و سيما در خواهند آمد . او با استفاده از روايات مختلف ميگفت به همين دليل در حديث آمده كه علي ابن ابيطالب در يك شب در چهل جا ميهمان بود .
5ــ شيخ احمد اعتقاد داشت از ميان شيعيان يك شيعه كامل يا ناطق واحد يا ركن رابع ، بطور منحصر ميتواند و بايد رابط بين امام غايب و شيعيان باشد . اين فرد از زمان نايبان چهارگانه تا حال وجود داشته ولي مردم به شناخت آنان موفق نشده اندو حال زمان آن فرا رسيده كه براي شناخت اين ركن رابع تمام كوششمان را به كار گيريم . اين اصل كه موجب نزول قدرت علما ميشد به سختي مورد اعتراض آنها قرار داشت .
شيخ احمد احسائي پس از عمري نسبتا طولاني 1166 ــ 1241 هجري ، 1752 ــ 1825 ميلادي در گذشت .او پيش از مرگ يكي از شاگردان و پيروان پر شور خود ، سيد كاظم رشتي را به جانشيني خود معرفي كرد و در باره او گفت او علم را از من آموخته ، من علم را از امامان دريافت كرده ام و امامان بدون واسطه علم را از خدا دريافت كرده اند .
سيد كاظم رشتي بارور كننده مكتب شيخي
سيد كاظم رشتي در خانواده اي عرب به دنيا آمده بود . خانواده او اندكي پيش از تولد او به دليل شيوع طاعون از مدينه به رشت مهاجرت كرده بودند . او در يازده سالگي قرآن را از حفظ داشت و در هجده سالگي تفسيري بر سوره آيه الكرسي نوشت . سيد كاظم رشتي كاملا به انديشه هاي استاد خود مؤمن بود و در بارور كردن و توضيح و تفسير مكتب شيخي تلاش بسيار نمود .
بيشترين تلاش سيد كاظم تلاش بر تفسير و تعبيريكي از اصلي ترين اركان شيعه يعني مقوله مهدويت و بشارت ظهور امام دوازدهم بود . او ميگفت همه بايد بكوشند تا كسي را كه بر اثر تقوي و صلاحيت به مقام باب رسيده و در نقطه ركن رابع قرار دارد بشناسند .
بر اثر تلاشهاي سيد كاظم وضعيت به گونه اي شده بود كه افراد زيادي براي رسيدن به مرحله بابيت به انواع رياضات مشغول شده بودند و پيروان سيد كاظم رفقاي خود را سوگند ميدادند كه اگر موفق به شناخت ركن رابع شده اند ديگران را بي خبر نگذارند . شور و شوق شگفتي كه در اثر انديشه شيخ احمد احسائي وكوششهاي سيد كاظم رشتي دامنگير جمع كثيري از پيروان شده بود زمينه را به خوبي براي ظهور سيمائي جديد آماده كرده بود . در اين حال و هوا سيد كاظم رشتي نيز مانند استادش به طور دايم مورد طعن و لعن و حملات روحانيون مختلف قرار داشت ، طي دو يورش كه توسط آخوندها سازماندهي شده بود عوام الناس تحريك شده خانه اش را و يران و كتابخانه اش را طعمه آتش كردند . سيد كاظم سرا نجام مجبور شد ترك ديار كند و روانه عتبات شود ولي در آنجا نيز در امان نبود و سر انجام حاكم عثماني در بغداد با خوراندن قهوه مسموم به قتل او اقدام كرد . سيد كاظم رشتي در تاريخ يازدهم ذيحجه سال 1259 هجري ، 1843 ميلادي در گذشت و در كربلا در كنار مرقد حسين ابن علي دفن گرديد .
او در دوران حيات خود مريدان و شاگردان بسيار پرورد و از جمله تاثير زيادي بر افكار طاهره قره العين نهاد . از مقولات مهم در افكار سيد كاظم رشتي توجه به مساله زنان است . شيخي ها اگر چه تعدد زوجات را حرام نميدانند ولي آن را كاري نا پسند ميشمارند . تلقي تازه از معاد ، توجه به مقوله شيعه كامل ، توجه به وضع زنان ، شك گرائي ، از مقولات مورد توجه دو بنياد گذار و شارح مكتب شيخي وازديگر زواياي فكري متفاوت آنان با ساير آخوندهاي شيعه درآن دوران است .
انشعاب در مكتب شيخي
پس از در گذشت سيد كاظم رشتي بر سر مساله رهبري ميان شماري از پيروانش اختلاف روي داد . شماري به حاج محمد كريمخان كرماني ، گروهي به ميرزا شفيع تبريزي و عده اي به سيد علي محمد شيرازي گرويدند .انشعابات ديگري نيز در اسناد مربوط به شيخيگري و بابيگري ذكر شده است . از آنجا كه اين انشعابات صرفا در حيطه افكار و عقايد تئوريك گروههائي از مردم به صورت مرامهائي خاموش ، ونه در پيوند با مسائل و مقولات اجتماعي و سياسي مبارزاتي قابل توجه اندكه از آنها ميگذريم .
پيروان حاج محمد كريمخان كرماني ادامه اصيل مكتب شيخي را در متابعت رهبر خود دانستند و خود را شيخي خواندند وسيدعلي محمد شيرازي با استفاده ازمقوله ركن رابع كه در آن زمان مريدان و مشتاقان زيادي داشت و نيز شرايط اسف بار اجتماعي كه چشمها را متوجه بيرون آمدن دستي از غيب و ظهور دوازدهمين امام شيعيان نموده بود ، خود را باب يعني در و محل اتصال با امام غايب خواند وباني مكتبي شد كه ادامه تغيير يافته مكتب شيخي است و به بابيت معروف است .

سيد علي محمد شيرازي ، باب ـ
او در سال325 1هجري در خانواده اي از سادات كه به شغل تجارت اشتغال داشتند متولد شد . يكي ازعمو زادگان او ميرزاي شيرازي مجتهد مقتدر وصادر كننده فتواي معروف تحريم تنباكو و ديگري حاج سيد جواد شيرازي از مجتهدان صاحب نام كرمان و معلم حاج ملا هادي سبزواري فيلسوف نامدارشيعي ست .
باب در هشت سالگي به مجالس آموزشي شيخيان راه يافت ، در پانزده سالگي در تجارتخانه دائي اش در بوشهر به تجارت مشغول شد و دو سال نيز به عنوان تاجري مستقل فعاليت كرد . اوبه دليل تجارت و مسافرت در معرض آگاهي قابل ملاحظه اي از شرايط دوران خود قرار گرفت و طي همين دوران نيز با معارف اسلامي ، فلسفه يونان ، فلسفه ملا صدرا و آثار ابوعلي سينا آشنائي يافت . سيد علي محمد شيرازي ، در بيست سالگي راهي كربلا شد و مدت كوتاهي از مجالس درس سيد كاظم رشتي بهرمند شد ودر بيست و يكسالگي به ايران باز گشت واز مبلغان سر سخت مكتب شيخي گرديد .او شش ماه پس از مرگ سيد كاظم رشتي ، در شب پنجم جمادي الاولي سال 1260 هجري در بيست و شش سالگي دعوت خود را آشكار كرد و خود را باب و شيعه كامل خواند و پيروان و دعوتگران خود را به اطراف و اكناف روانه نمود .
در شب پنجم جمادي الاولي سال هزار و دويست و شصت هجري، بنا بر اعتقاد شيعيان درست هزار سال از غيبت امام دوازدهم گذشته و تلاشهاي شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي در نويد دادن ظهور امام غايب و تلاش براي يافتن نايب و رابط او اذهان زيادي را براي پديرش شخصيتي چون باب آماده كرده بود .
از اين نقطه به بعد در باره مذهب و مرام بابيان ،اسناد مختلف هريك از زاويه خود نظرات مختلفي را عنوان كرده اند . پاره اي از اسناد ميگويند باب سر انجام خود را همان امام غايب خواند و با آوردن كتابي بنام بيان ادعا كرد كه از اين پس قرآن منسوخ شده است . باب در نقاط مختلف پيروان بسيار پيدا نمود .او تا سال 1263 هجري در اصفهان تحت حمايت منوچهر خان معتمد الدوله بود . در سال 1263 باب دعوت خود را از سر گرفت و به دستور محمد شاه او را به قلعه چهريق در آذربايجان برده و زنداني كردند . ماجراي باب و بابيان از آغاز بنياد گذاري آن از زمان شيخ احمد زين الدين تادوران انشعاب شيخيان و بابيان را ، فارغ ازنگرشهاي غرض ورزانه و آميخته با تعصبات مذهبي و عوامانه ، بايست در چهار چوب نوعي حركت مذهبي و اجتماعي ، و با نگاهي تاريخي بازبيني كرد و در آن به تعمق پرداخت .افكار شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي وعقائد و نظريات باب براي كسي كه در جهان امروز با تمام غول آسائي ها و پيچيدگي هايش زندگي و تنفس ميكند طبعا قابل پذيرش نيست ، با اين همه ، اين مكاتب باز گو كننده گوشه اي از سر گذشت مردم و سر زميني است كه در گذرگاه تاريخ از دهليزهاي شگفت انگيز و سايه روشن هاي گاه سر گيجه آوري به سوي روزگار معاصر راه پيموده و در روزگار معاصر نيزدرموارد گوناگون ، به جزتنفس در فضاي حكومتي چون حكومت بر جاي مانده از خميني ، در فضاي فرهنگي كه ريشه در گذشته اي دور و دراز دارد تنفس ميكند و گاه تنهائي خود را در جهاني غول آسا در فضا وگرماي اين فرهنگ چاره ميجويد وبه قول نيما قباي خويش را در اين شب تيره بر ميخ اين فرهنگ مي آويزد .
از دوران باب به بعد و بخصوص در دوران ناصرالدينشاه ،اين نوع تفكر، در آميخته با اعتراضات و شورشها و مقاومت هاي اقشار وسيعي از مردم تحت ستم ، به نوعي جنبش و حركت اجتماعي تبديل شد . در بسياري اوقات معتقدان به اين نوع تفكربا تحمل فجيع ترين كشتارها و شكنجه ها و هتك حرمت ها مقاومت كردند و در راه اعتقادات خود كشته شدند . پس از دوران باب و سركوب بابيان و انشعابات مجدد ،اين مرام راهي ديگر را به عنوان مرامي خاموش طي نموده كه تا روزگار ما ادامه دارد واز زواياي مختلف قابل بررسي و تعمق است . به شورشهاي بابيان در دوران ناصر الدينشاه بار ديگر اشاره خواهد شد .
دوران محمد شاه قاجار و روحانيت شيعه
محمد شاه قاجار نيز چون فتحعليشاه با ادامه كارهاي او ، مثل بازسازي اماكن مقدس مذهبي ، ساختن مساجد و تقسيم صد هزار تومان مستمري سالانه ميان آخوندها و سادات ، سعي داشت خود را شاهي مؤمن و معتقد نشان بدهد ولي از آنجا كه او سراپا و از دل و جان مريد وزير صوفي مشرب خود حاج ميرزا آغاسي بود بيشتر به صوفيگري تعلق خاطر داشت .
نوشته اند محمد شاه از طريق زين العابدين شيرواني معروف به مَستعليشاه وارد در حلقه درويشان نعمت الهي شده بود . او به زيارت قبور دراويش و صوفيان تمايل داشت ، مرشدي نعمت اللهي بنام رحمتعليشاه را متصدي فارس نمود . صوفي ديگري بنام ميرزا مهدي خويي را به سمت منشيگري خود بر گزيد ، درويشي بنام درويش عبدالمحمد محلاتي را به عنوان سفير خود به هرات فرستاد و قانون بست نشيني را محدود كرد . مجموع اين مسايل ، دوران محمد شاه را به دوران جنگ مخفي آخوندها با دولت مبدل ساخت .
در دوران محمد شاه با تمام اين ها آخوندها همچنان از قدرت فراواني بر خوردار بودند و ضعف دولت نيز به اين اقتدار ميدان بيشتري ميداد . قدرت آخوند شفتي كه هم زمان هم مهار قدرت مذهبي و هم فرماندهي تمام قداره بندان وچاقو كشان اصفهان را بر عهده داشت در اوج بود . نوشته اند كه لوطيان و قداره بندانِ مريد شفتي ، هر شب از بست نشيني در خانه شفتي برون آمده و به قتل و غارت و تجاوز به نواميس مردم ميپرداختند و صبح شمشيرهايشان را كه به خون آلوده بود در حوض مساجد ميشستند . در دوران محمد شاه يكي از شاگردان آخوند شفتي بتام شيخ الطائفه مرتضي شوشتري انصاري ــ 1214 ــ1281 هجري ــ كه از افتخارات دنياي آخونديست ــ مسئله اعلميت و مركزيت حوزه هاي علميه را كه از تراوشات فكري ملا اسدالله بروجردي وشيخ محمد حسن نجفي بود مطرح كرد و در مكتب خود هزار آخوند بلند پايه را تربيت نمود و تعليم داد . تئوري شيخ مرتضي انصاري قدمي بلند در راه استحكام و اقتدار تفكر آخوندي بود . شايد امروزنيز بتوانيم با كنكاش در تئوري شيخ مرتضي انصاري تصويري از پيدايش جمهوري آخوندي را در اعماق آن باز يابيم .

مرگ محمد شاه قاجار
محمد شاه قاجار در شب ششم شوال سال 1264 هجري ، در سن چهل و دو سالگي و پس ازچهارده سال و سه ماه سلطنت، در كاخ نو ساخته خود در تجريش در گذشت . محمد شاه از نظر جسماني گرفتار مشكلات بسيار و از جمله بيماري نقرس بود . او پادشاهي ضعيف ، بي تدبير، خرافاتي و بازيچه دست وزير آخوند مسلك خود حاج ميرزا آغاسي بود. در حقيقت در دوران محمد شاه ، حاج ميرزا آغاسي حكمرواي ايران بود. در دوران محمد شاه خزانه كشور به حد ورشكستگي رسيد . پرداخت حقوق سپاهيان گاه تا سه سال معوق ميماند و سواره نظام عشايري كه از زمره زبده ترين جنگجويان بودند از بين رفت و ايران بازهم در سيري قهقرائي طي طريق نمود .
4ــ ناصرالدينشاه قاجار، 1264ــ 1313 هجري
چهارمين ميراث بر تاج و تخت قاجار ،ناصرالدين ميرزا ،در سن شانزده سالگي ، در سال 1264 هجري مطابق با 1848 ميلادي زمام حكومت در ايران را به دست گرفت .طبق معمول پس از مرگ شاه امواجي از ناآرامي اينجا و آنجا خود را نشان داد . شورش در بروجرد به زعامت جمشيد خان ماكوئي ، شورش در كرمانشاه به رهبري محبعلي خان ، شورش مردم شيرازبر عليه حسين خان نظام الدوله ، ادامه شورش سالار ، فعاليتهاي پيروان باب وتلاش حاج ميرزا آغاسي براي قبضه قدرت از اين زمره بود اما هوشياري مهد عليا مادر ناصرالدينشاه به همراهي شاهزاده اعتضاد السلطنه و مذاكرات اين دو با نمايندگان روس و انگليس ناصرالدين ميرزا را كه بنا بر سنت قاجارها در تبريز مي زيست روانه تهران كرد و بر تخت سلطنت نشاند .
شاه جديد در هنگام سفر از تبريز به تهران ،ميرزا تقي خان امير نظام را به لقب اتابك اعظم ملقب ساخت و او را به وزارت انتخاب نمود و به مسابقه اي كه در همه جا براي به وزارت رسيدن شروع شده بود پايان داد و از همين نقطه نيز نهال دشمني بسياري از مدعيان وزارت از جمله ميرزا آقا خان نوري وزير لشكر، با امير كبير غرس گرديد .دوران حكومت ناصر الدينشاه از آنجا كه مقارن با آغاز تحولات اجتماعي ايران پس از قرنهاي تاريك و دور و دراز است با حوادث بسيارو قابل تامل همراه است كه از اين همه به برخي اشاره اي كوتاه ميشود و تحقيق و بررسي بيشتربه خوانندگان علاقمند به تاريخ ايران واگذار ميگردد .
نكته ضروري اينكه ،بدون تامل كافي بر دوران حكومت ناصرالدينشاه ،چگونگي آغاز شدن جنبش مشروطيت و باز شدن دريچه هاي كهن و گرد و غبار گرفته تاريخ ايران به سوي افقي ديگر ، در روشنائي قرار نخواهد گرفت .
اشاره اي به برخي وقايع دوران ناصرالدينشاه
ادامه وپايان شورش سالار ، قيامهاي گسترده بابيان ، عزل و قتل امير كبير ، ادامه ماجراي افغانستان و لشكر كشي به هرات ، لشكر كشي به سرخس و مرو ، وزارت سپهسالار و شروع آشنائي ايران با تمدن غرب شماري از وقايع دوران سلطنت ناصر الدينشاه است .
ادامه و پايان شورش سالار
چنانكه پيش از اين اشاره شد شورش سالار در دوران محمد شاه قاجار آغاز شد و با مرگ محمد شاه به دوران ناصرالدين شاه كشيده شد . دفع شورش سالار را ميرزا تقي خان امير كبير بر عهده گرفت وشاهزاده سلطان مراد ميرزا را كه شخصيتي استوار جنگجو و بيرحم و سخت كش داشت با توپخانه و لشكري به تعداد هفت هزار نفر مامور خاتمه دادن به شورش سالار نمود . سلطان مراد ميرزا پس از فتح جوين ، سبزوار ، ترشيز و نيشابور، مشهد را كه مركز اصلي سالار و سپاهيانش بود محاصره كرد . محاصره مشهد يكسال ادامه داشت و طي اين مدت امير كبير كارها را زير نظر داشت و وسايل جنگ را آماده ميكرد و به سپاهيان اعزامي مدد ميرساند . اوايل سال 1266 هجري سرانجام كار بر سالار سخت شد او و دو پسرش دست از جنگ كشيدند و به حرم امام رضا پناه بردند ولي سلطان مراد ميرزا آنان و نزديكان آنان را از حرم بيرون كشيد وتمامي آنان را در شب شانزدهم جمادي الاخري سال 1266 هجري به جلاد سپرد و كشت . كار شورش سالار بدين ترتيب به پايان رسيد و سلطان مراد ميرزا به دليل اين فتح به حسام السلطنه ملقب گرديد .
ادامه ماجراي باب وشورشهاي بابيان
در آغاز پا گرفتن حكومت ناصرالدينشاه سيد علي محمد باب پيشواي بابيان در حبس بود اما پيروان او بويژه برخي از پيروان از جان گذشته اوو در اين ميان شماري از ملايان جوان و پرشورومعتقد شيعه كه پيشوائي و عقايد باب را باور داشتند با تلاش و جانفشاني بسيار ، به تبليغ مرام باب ميپرداختند . در اين ميان دو تن از پيروان ، ملا محمد بشرويه و ملا محمد علي قدوس بيشترين تلاش را براي تبليغ مرام باب و آزادي او از زندان ميكردند . اوضاع آشفته اوايل حكومت ناصرالدينشاه ، فشارزيادي كه از ناحيه آخوندها بر بابيان وارد ميامد ،وضعيت تيره و تار ايران بر جاي مانده از حكومت محمد شاه ، خزانه خالي ، نبودن امنيت وظلم و اجحافات روز افزون درباريان به پيروان باب كه تبديل به جمعيت قابل توجهي شده بودند فرصت شورش داد . نكته مهم اينكه اگر دوران شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي را دوران رشد يك گروه جديد از درون شيعه رسمي بر آورد كنيم دوران باب را بايد به مثابه دوران ظهور يك جنبش شورشگراز درون مكتب شيخي نگريست . بابيان در زمان ناصرالدينشاه از هيئت يك نيروي اجتماعي كه فقط كار تبليغي ميكردند بيرون آمده و تبديل به يك نيروي شورشگر شدند . آنان در تمام نقاط ايران بويژه دريزد ، خراسان ، مازندران و زنجان فعال بودند .در برخي شهرها بابيان چنان قدرتمند بودند كه حاكمان شهرها در مقابل آنان عاجزمانده بودند. به عنوان مثال در زنجان پانزده هزار نفربه بابيان پيوستند و قدرت ملا محمد علي زنجاني بدانجا رسيد كه با يكهزار تفنگچي به خدمت حاكم دولتي ميرفت .
در دوران ناصرالدينشاه حكام ولايات و مجموع دستگاه روحانيت جبهه مشتركي براي سركوب بابيان بودند وجدالهاي اكثرا خشن و خونين ميان بابيان ونيروهاي دولتي و پيروان آخوندها هرروز در گوشه هائي از ايران خود را نشان ميداد.
امير كبير و بابيان
نقش امير كبيردر برخورد با بابيان بسيار قابل تامل است . تمامي تلاش امير كبير در اين ايام صرف آرام ساختن ايران وتحكيم حكومت ناصر الدينشاه و جامه عمل پوشاندن به انديشه هائي ميشد كه ذهن او را به خود مشغول كرده بود .امير كبيربابيان را كه در روزگار او تبديل به يك مرام فكري فعال در ايران شده وپيروان اين مرام هرروزبيش از پيش از خود گذشتگي بيشتري از خود نشان ميدادند مزاحم طرحهاي خود براي پيشرفت ايراني متمركز ميدانست . بابيان نيز امير كبير را مانع خود ميديدند . كشف يك توطئه براي قتل امير كبير و انتساب آن به بابيان و دستگيري و مجازات كساني كه در اين كار دست داشتند موجب شد خشونت دولت ناصري بيشتر شود . نيروهاي اعزامي از سوي امير كبير در اكثر ولايات به قلع و قمع ، دستگيري و مجازات بابيان پرداختند با اين همه مقاومت بابيان در مازندران و زنجان بسيار زياد بود . آنان عليرغم تلاش امير كبير و لشكر كشي هاي بسيار، چندين بار سپاهيان دولتي را درمشهد ، مازندران و زنجان شكست دادند . لشكر كشي ميان دولت ناصري عليه بابيان با شدت تمام ادامه يافت و پس از هر پيروزي مغلوبين با خشونت و بيرحمي بسياركشتار شدند ، زنده آتش زدن ، قطعه قطعه كردن با تبر، كشتن با چكش و ميخ طويله وقطعه قطعه كردن ،نمونه هائي ازسرگذشت بابيان دراين دوران است .در آخرين جنگها ميان بابيان و دولت كار به فرستادن توپخانه وخمپاره و گسيل كردن سربازان ويژه ــ افواج خاصه ــ وسه هزار تن از جنگجويان شقاقي كه در جنگيدن مهارت ويژه داشتند ، كشيد .در برخي از منابع از گسيل كردن نيروهائي چند برابر اين براي سركوب بابيان ياد شده است . در گذر از ماجراهاي خونين و خشن بسيار ،با كشته شدن ملا محمد علي زنجاني رهبر شورش در زنجان ، بابيان تسليم شده و امان خواستند وشمار زيادي از آنان به قساوت بار ترين اشكال ، آماج كشتارهاي جمعي شدند .
تير باران باب
پس از اين ماجراها امير كبير دانست كه تا باب زنده است شورشها ادامه خواهد داشت . او دستور داد باب را از قلعه چهريق به تبريز آوردند و پس از مجلس مناظره اي بين او و ملايان نامدار روزگار او را محكوم به مرگ كرده و درروز دوشنبه بيست ر هفتم شعبان سال 1266 هجري ، 1849 ميلادي در تبريز و در مقابل جمعيتي ده هزار نفره تيرباران كردند .
باب در هنگام تيرباران جواني سي و يكساله بود . براي تير باران او از فوج بهادران كه از سربازان مسيحي تشكيل شده بود استفاده شد .در برخي از مآ خذ به شليك هفتصد و پنجاه گلوله به بدن باب ياد شده است و بدين ترتيب از جسم او چيزي جز پاره هائي از هم گسسته بر جاي نماند .نفوذ توده اي باب اين احتمال را به ذهن مي آورد كه سربازان مسلمان حاضر به تير باران او نبوده اند .
اندكي در باره باب
در باره باب نويسندگان مختلف با اعتقادات مختلف نكات زيادي را در رد يا قبول باب عنوان نموده اند. آنچه كه در يك بررسي فارغ از عناد وبا تكيه بر اسناد و مدارك ميتوان گفت اين است كه باب در ابتدا خود را باب و رابط ميان امام غايب و پيروان خود خواندوگفت كه در ملاقاتي با امام دوازدهم به بابيت انتخاب شده است . بعدها ، چهار سال بعد از دعوي بابيت در هنگام انتقال از زندان باكو به تبريز در صفر سال هزار و دويست و شصت و چهاردعوي مهدويت نمود و اعلام كرد من آنم كه هزار سال است در انتظارش هستيد . اودر چهار چوب دوران خود شخصي فاضل و باسواد بود با عرفان آشنائي قابل توجهي داشت ، فلسفه يونان باستان را مطالعه كرده بود ، در مكاتب مختلف گذشته ايران مانند اسماعيليه ، حروفيه ، نقطويه و شيخيه بررسي نموده بود و زبان عربي را ميدانست و كتابهاي خود را در زندان به زبان پارسي و عربي تاليف كرد . كثرت تاليفات ، زبان خاص او در نوشتن و استفاده از سمبلها و استعاره ها ، باعث شده بود كه مخالفان او را به سخره بگيرند و زبان و نوشتار او را غير قابل فهم بدانند . باب در اين باره ميگفت تا كسي از من متولد نشود حرفهاي مرا نخواهد فهميد .
تسهيل عبادات و فرائض ، تحريم تعدد زوجات ، منع تنبيهات بدني و خشونت ، تاكيد در نظافت ، توجه به مساله زنان از نكات مورد توجه در مكتب و تفكر باب است . باب عليرغم تبليغات فراواني كه شده وابسته به هيچ دولت و نيروي بيگانه نبود و تفكر و مكتب او زائيده فرهنگ و مذهبي بود كه در درون مرزهاي ايران ريشه داشت .
پس از قتل باب
پس از قتل باب اگر چه ضربه كمر شكن و بسيار سنگيني به بابيان وارد آمدولي ماجرا خاتمه نيافت . پس از او در همان سال 1266 هجري يكي از پيروانش بنام سيد يحيي فرزند سيد جعفر دارابي در تبريز شورش كرد و حاكم شهر را مجبور به فرار نمود . با اعزام سپاهيان دولتي اين شورش نيز سر كوب گرديد .

انشعاب در مرام بابيت ، ازليان و بهائيان
بنا بر وصيت باب ميرزا يحيي صبح ازل جانشين او شدو بابيان متفقا به او گرويدند . پس از كشتارها و ترورهاي مستمر بابيان ، صبح ازل در سال 1269 به بغداد رفت . برادر او ميرزا حسينعلي بها الله نيز چهار ماه بعد از ايران خارج شد و به او پيوست . بها الله تا سال 1279 صبح ازل را به بهانه اينكه پاكي و تقدس ازل بايد از چشمها دور بماند از انظار مخفي داشت و خود را رابط بين او و مريدان قرار داد. سرانجام بها الله خود بر مسند رهبري بنشيند
در اين كشاكش صبح ازل نيز گوشه عزلت بر گزيد و كنج خلوت را به كشاكش با جباران ترجيح داد ، با اين همه از ميان پيروان صبح ازل مرداني قابل تامل و شورشگر چون شيخ احمد روحي وميرزا آقا خان كرماني بر خاستند كه سرانجام جان بر سر بيداري افكار و شعله ور كردن آتش انقلاب مشروطه نهادند.
از مرام شيخي تا بابيت و بهائيت راه نسبتا درازي است كه در آن ميتوانيم شاهد تحولات و دگرگونيهاي يكي از مرام هاي پديد آمده در ايران قرن نوزدهم ميلادي باشيم . تا مدتهاي مديد ، متاسفانه تاريخ نگاري آميخته با تعصب و كوته بيني و نيز فضاي خاص مذهبي در ايران ما را از دستيابي به ريشه هاي واقعي و تاريخي اين مرام بازميداشت . مكاتب شيخي ، بابي و بهائي مانند سايز مكاتب و مرامهائي كه از همان آغاز اسلامي شدن ايران پديد آمدند بدون شك داراي بسياري نقاط آميخته با تاريكيها و روشنائيها هستند و ميتوانند عميقا و منصفانه مورد نقد و بررسي دقيق قرار گيرند و ما را با چند و چون و چرائي پديد آمدن خود و در آميختن خود با ميايل سياسي و اجتماعي قرار دهند و به شناخت ما از تاريخ ايران كمك كنند . اين نقد و بررسي ميتواند به ما نشان دهد كه از افكارفلسفي شيخ احمد احسائي تا افكار باب كه با زمينه هاي اعتراضي فكري بخشي از مردم فقير و تخت ستم آميخت و تا عقايد بهاالله و عباس افندي نقاط افتراق جدي و جود دارد . اما از انجا كه پرده هاي تعصب و نفي مطلق و نجس شمردن هر انديشه اي كه با انديشه عام مدهب روز در تضاد باشد مانع بررسي تاريخي گشته است مجموع اين مقوله از شيخ احمد احسائي تا عباس افندي در حوزه محرمات تاريخي و مذهبي قرار گرفته است .
در رابطه با اين مرام و انشعابات آن در يك بررسي تاريخي ،به نظر ميرسد نكات زير ميتوانند مورد تامل قرار گيرند .
1ــ بابيت در ريشه هاي آغازين خود فارغ از رد يا قبول آن نوعي حركت فكري و فلسفي را در چهارچوب تشييع نمايندگي ميكند .پيش از اين دوران ما با نمونه هائي از شيعيان زيدي ، شيعيان اسماعيلي ، شيعيان پيرو شيخ صفي الدين اردبيلي و نحله هاي مختلفي از نحله هاي عرفاني شيعي روبرو هستيم . اين نحله را نيز ميتوان در بررسي تاريخي در زمره نحله هاي قبل از خود مورد دقت نظر قرار داد .
2ــ بابيت آغازين با ادامه خود كه به بهائيت تبديل شد تفاوتهاي اساسي دارد .
3ــ بابيت و ادامه آن از زاويه فلسفي روياروئي تفكر اقليتي از مردم در رابطه با مرام و آئين اكثرثت است و از همين زاويه در ذهن و ضمير عوام متعصب با كفر و بد ديني آميخته است .
4ــ در آميختن مقوله بابيت با مسايل سياسي و اجتماعي و پيوستن گروههائي از مردم فقيربه اين مرام آن را با جنگ و كشتارو رودر روئي بادولت وقت در آميخت و كارنامه اي خونين براي آن فراهم آورد . جنگهاي بابيان با نيروهاي دولتي در مايه و پايه خود در آغاز جنبه دفاعي داشت .
5ــاز آنجا كه بابيت به اجبار، مبارزه با سلاح عليه دولت وقت را پيشه كرد ، سيستم روحانيت وقت ، دولت و ارتش و توده هاي گسترده اي از مردم در برابر آن قرار گرفتند و فرصت لازم براي سركوب و كشتارهاي بيرحمانه پديد آمد . دراين صحنه روحانيت با فتواهاي كفر و بد ديني و مرگ ، دولت با ارتش خود و عوام با تعصبات خاص خود و حفظ بيضه اسلام به ميدان آمدند .
6ـ روحانيوني كه فتاوي قتل و كشتار بابيان را امضا كردند در تفكر بسيار عقب مانده تراز باب و پيروان باب بودند و در جريان رودر روئي با بابيان فرصت آن را يافتند كه هر چه بيشتر بر اقتدار و نفوذ خود بيفزايند .
7ــ نقش امير كبير وزير ايران دوست و ارزشمند در جريان باب قابل تامل است. امير كبير با تمام توان قصد استحكام بخشيدن به دولت وقت واجراي نقشه هاي خود براي حركت دادن ايران به شاهراه ترقي و تاتمدن را داشت شورشهاي بابيان او را در وضعيتي قرار داد كه مجبور شد رو در روي بابيان قرار گيرد و در سركوب آنان بكوشد .
8ــ انگيزه هاي مردماني كه به باب گرويده بودند با انگيزه هاي كساني كه بخصوص پس از باب رشته امور را به دست گرفتند در زمينه هاي مختلفي نشو نما داشتند .مبلغان باب بيشتر در سنين جواني بودند و شمار زيادي از پيروان او را مردمان تحت ستم شهر و روستا تشكيل ميدادند . زنان گرويده به باب در جنگها عليه نيروهاي دولتي در موارد زياد شركت داشتند و از خود فداكاري و جانفشاني تحسين انگيزي نشان دادند
9ــ بابيت از آنجا كه يك مرام فكري بود با كشتارها و سركوبها از بين نرفت و در سراسر دوره ناصري و پس از آن پيروان آن وجود داشتند .
10ــ در رابطه با مقوله مرام شيخي ، بابي و بهائي با اسناد و نوشته هاي بر جاي مانده از آخوندها چه در گذشته و چه در زمان معاصر بايد با احتياط وهوشياري بر خورد كرد. بسياري از اين اسناد از آنجا كه با عناد و در چهار چوب نگاه و نظريا ت مذهبي آخوندي نوشته شده اند حاوي ارزشهاي تاريخي و تحقيقي نيستند و از روزگار گذشته تا حال براي بر انگيختن مقلدان و پيروان آخوندها و عوام الناس به كار گرفته شده اند.
11ــ سيستم آخوندي و دستگاه دولتي ازدوران ناصرالدينشاه تا بعدها، بسياري افراد حتي غيربابي را با اتهام بابي بودن به مسلخ فرستاده و كشتند و لفظ بابي چون قرمطي و اسماعيلي و زنديق در جهت هر مخالفي به كار گرفته ميشد ،اسناد تكان دهنده وموحشي در اين موارد وجود دارد.
12ــ باب خواندن ، پيامبر خواندن ، آيين تازه آوردن ، ارتباط با غيب داشتن و ادعاي كشف و كرامت و انجام كارهاي خارق العاده در تاريخ ايران مقوله تازه اي نيست . از دوران المقنع و راونديان تا دوران شيخ صفي و باب اين حكايت ادامه دارد و مرام ها و مكاتب مذهبي با اين مقولات آميخته اند .آنچه مهم است شناخت زمينه هاي تاريخي و نقاط ضعف و قوت وبررسي آثار باقيمانده ازبانيان اين مكتب وبخصوص كار كردهاي سياسي و اجتماعي آنان در دوران نزديكتر به ماست .اگر باور داشته باشيم كههر مرام و مكتب كوچك يا بزرگ ، نطريه اي براي فهم جهان و آميخته بامقولاتي ماورا طبيعي ارائه ميكند و نيزنظريه اي اجتماعي را در باره چند و چون روابط مردم با يكديگر و جامعه مطرح مي نمايد ميتوان راحت تر در مكتب شيخي ، بابي و بهائي به سفر رفت و آنرا دريافت و مورد نقادي قرار داد. و نكته آحر اينكه در دوران حاضر و در ايراني كه بيش از يك قرن و نيم از زمان ناصرالدينشاه فاصله گرفته است هنوز نيز شاهد ستم به شماري از مردمي هستيم كه از آغاز حكومت آخوندي به جرم اعتقاد داشتن به بابيگري يا بهائيگري هر از چند وقت يكبار به جوخه اعدام يا طناب دارآخوندهاي مرتجع سپرده شده اند .
امير كبير
ميرزا تقي خان امير نظام ، فرزند كربلائي قربان آشپز ميزا ابو القاسم فراهاني بود . امير كبير از كودكي در دستگاه قائم مقام تربيت يافت و از منشيان مخصوص او گرديد . بعد از آن به معاونت امير نظام ارتقا يافت ودر جريان بستن معاهده با روسيه و عثماني كفايت بسيار از خود نشان داد وسر انجام از مربيان ناصرالدين ميرزا و امير نظام وليعهد در تبريز گرديد . پس از به سلطنت رسيدن ناصر الدينشاه ، شاه خواهر خود را به عقد ازدواج او در آورد و بر قدرت و نفوذ امير كبير افزوده شد . اميركبير در دوران منشيگري خود در نزد قايم مقام و بعدها طي مسافرتها و مطالعات خود چشم به علل ترقي اروپا دوخته بود و در اين زمينه تا حد ممكن تجربه اندوخته بود. او هوش و فراست و جديت و پشتكار فراوان داشت و در ذهن و ضمير خود طرحهاي زيادي براي سرزمين خود داشت .
طرحها و برنامه هاي امير كبير
آمال امير كبير را از جمله ميتوان آين چنين خلاصه كرد.
1ــ افزودن قدرت دولت مركزي و پايان دادن به قدرت طلبي شاهزادگان و ساير مدعيان قدرت . قدرت دولت مركزي از دوران فتحعليشاه به بعد از دست رفته و در دوران محمد شاه به نهايت ضعف رسيده بود . امير كبير در صدد بود اين ضعف را جبران كرده وبا يكدست كردن ايران و ايجاد حكومتي متمركز طرحههاي خود را عملي نمايد كاستن قدرت شاهزادگان و در باريان ، سركوب وفرو نشاندن شورشهاي مدعيان و نيز فرو نشاندن شورشهاي بابيان را در اين زاويه بايد نگريست .
2ــ كاستن قدرت و نفوذ شاهزادگان ، درباريان و روحانيان در ارتباط با تمركز دولت…… .
ناتمام



مآخذ ومنابع اصلي
منابعي كه براي تدوين و تنظيم اين مجموعه تا شماره‌شانزدهم مورد استفاده ويامراجعه قرار گرفته اند عبارتند از:

* دوقرن سكوت ، دكترعبدالحسين زرين كوب
*جستجو در تصوف ايران ، دكتر عبدالحسين زرين كوب
* ايران در زمان ساسانيان، آرتور كريستن سن
* تاريخ كامل ايران،دكتر عبدالله رازي
* تاريخ نهضت هاي مذهبي ايران(جلد اول)،عبدالرفيع حقيقت
* تاريخ نهضت هاي ملي ايران ،عبدالرفيع حقيقت
* پنج گنج قومس ، عبدالرفيع حقيقت
* عرفان و عارفان ايراني ، عبدالرفيع حقيقت
* خلاصه تاريخ سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران از آغاز تا عهد صفوي،دكتر ذبيح الله صفا
* پژوهشي در اساطير ايران ، مهرداد بهار
* برخي بررسي هادر باره جهانبيني ها و جنبش هاي اجتماعي در ايران، احسان طبري
* تاريخ طبري « تاريخ الرسل و الملوك »، جلدهاي نهم تاپانزدهم ، محمد جرير طبري
* تاريخ تحولات اجتماعي ( مجموعه سه جلدي )مرتضي راوندي
* مجموعه كامل تاريخ اجتماعي ايران ، مرتضي راوندي
* تاريخ طبرستان ، ابن اسفنديار
* فرهنگ دهخدا ، علامه دهخدا
* تاريخ ادبي ايران ، جلد اول و دوم ، پرفسور ادوارد براون
* تاريخ گزيده ، حمدالله مستوفي
* تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ، برتولد اشپولر
* تاريخ گيلان و ديلمستان ،ظهيرالدين مرعشي
* تاريخ بيهقي ، ابوالفضل بيهقي
* فرمانروايي و قلمرو ديلميان ، پرفسور ولاديميرمينورسكي
* الفرق بين الفرق ، ابو منصور عبدالقاهر اشعري
* تاريخ بخارا ، ابوبكرمحمد ابن جعفر نرشخي
* اسلام در ايران ، اي ، پ ، پطروشفسكي
* ايران در پويه تاريخ ،ابوذر ورداسپي
* حماسه سرايي در ايران ،دكتر ذبيح الله صفا
* در پيكار با اهريمن ،شجاع الدين شفا
* تولدي ديگر ، شجاع الدين شفا
* پاسخ به پرسش هاي هزار ساله ،شجاع الدين شفا
* آثار الباقيه عن القرون الخاليه ، ابوريحان بيروني
* روزگاران (دوره سه جلدي) دكتر عبدالحسين زرين كوب
* تنكيس الاصنام ،هشام الدين كلبي
* مغازي ( جلد 1و2) ،محمد عمر واقدي
* شيعيگري ، احمد كسروي
* كيمياي سعادت ، امام محمد غزالي
* شهرياران گمنام ، احمد كسروي
* نياكان خميني ، عبدالعلي معصومي
* تصوف ايراني ،عرفان اسلامي ، عبدالعلي معصومي
* تاريخ اسلام ، دكتر علي اكبر فياض
* كليله و دمنه بهرامشاهي ، عبدالعظيم قريب
* مازيار ،مجتبي مينوي و صادق هدايت
* مروج الذهب و معادن الجوهر،ابوالحسن علي ابن حسين مسعودي
* احوال و اشعار رودكي ، سعيد نفيسي
* باستانشناسي‌ايران‌، واندنبرگ ، ترجمه‌دكتر‌عيسي بهنام
* تاريخ صنايع‌ايران ،دكتر‌كريستي‌ويلسن، ترجمه‌دكتر‌عبدالله‌فريار
* راهنماي‌صنايع‌اسلامي،دكترديماند ، ترجمه دكتر عبدالله‌فريار
* هنرايران در دوره ماد و هخامنشي،دكتر گيرشمن،ترجمه دكتر عيسي بهنام
* حماسه ملي ايران ، تئودور نولدكه
* شهيد جاويد ، صالحي نجف آبادي
* غيبت ، شيخ طوسي
* اين است آئين ما ،محمد حسين آل كاشف الغطا
* سفينه البحار و مدينه الحكم و الاثار ، شيخ عباس قمي
* زمامدار آينده ، محمد جواد مُغنيه
* آل بويه واوضاع زمان ايشان ، علي اصغر فقيهي
* تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري ، آدم متز
* اسرار اساطير هند ، خدايان ودايي ، دكتر امير حسين ذكر گو
* ديالكتيك طبيعت ، فردريك انگلس
* پارتيان يا پهلوانان قديم ، دكتر محمد جواد مشكور
* ايران و تركان در روزگار ساسانيان ، دكتر عنايت الله رضا
* سخن پارسي و واژه‌هاي تازي ، مقاله ، دكتر احسان يار شاطر ، نشريه اسپند ،سال ششم شماره بيست و چهارم
* قدرت عرفي يا قدرت شرعي؟ پانزده خرداد 42 نشتري بر يك زخم كهنه ، فردوس
* ولايت فقيه به روايت هواداران آن ، از انتشارات راه كارگر
* در باره ماهيت ادغام دين و سياست ، جمشيد آريانپور
* برونو بائر و مسيحيت اوليه ، فردريك انگلس ، ترجمه هوشنگ صداقت و پرويز كمالي
* اسلام و حقوق بشر ، عبدالرحمن
* دگرديسي ملايان ، حسين ملك
* انديشه هاي علمي فارابي در باره موسيقي ، مجموعه سخنرانيهاي مهدي بركشلي
* پيشروي اسلام « ياداشتي از دهه 60 هجري» ، پور پنكابه ، ترجمه از زبان سرياني شرقي ــ كلداني ــ آ .مينگانا 1907،ترجمه به فارسي رهيم اشه 1366 بر گرفته شده از نشريه دبيره شماره 2 زمستان 1366
* دور نمايي‌از فرهنگ ايراني و اثر جهاني آن ،دكتر ذبيح الله صفا
* تاريخ ادبيات در ايران ، «دوره كامل »،دكتر ذبيح الله صفا
* اصول كافي ، دوره چهار جلدي ، محمد ابن يعقوب بن اسحاق كليني رازي ، ترجمه سيد جواد مصطفوي
* مناقب ،ابن شهر آشوب
* بحار الانوار ، محمد باقر مجلسي
* تورات
* تاريخ رقص در ايران (مقاله) يحيي ذكاء ، نشريه هنر و مردم شماره هاي 188 و 189و190، سال شانزدهم
*پايه گذاران موسيقي،(مقاله)، حسين خديو جم نشريه هنر و مردم شماره 132)
*تاريخ اجتماعي و سياسي ايران جلد اول و دوم ، سعيد نفيسي
* نادر فاتح دهلي تاليف صنعتي زاده كرماني
* تاريخ نادر شاه افشار تاليف جيمز فريزر ترجمه ابوالقاسم ناصر الملك
* نادر شاه تاليف لارنس لكهارت ترجمه مشفق همداني